داود الهامى - صفات عارفان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صفات عارفان - نسخه متنی

داود الهامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درسهايي از مكتب اسلام_شماره 10 (سال77 )

داود الهامى

در روايتى امام صادق از پدرش امام باقر و او از پدرش امام‏زين‏العابدين واو از پدرش امام حسين سيدالشهداء و او از پدرش امام‏على اميرالمومنين عليهم السلام ) روايت كرده است كه رسول خداصلى‏الله عليه و آله وسلم فرمودند:

«من عرف الله و عظمه منع فاه من الكلام و بطنه من الطعام و عنى‏نفسه بالصيام و القيام قالوا بآبائنا و امهاتنا يا رسول‏الله هولاءاولياء الله؟ قال: ان اولياء الله سكتوا فكان سكوتهم فكرا وتكلموا فكان كلامهم ذكرا و نظروا فكان نظرهم عبره و نطقوا فكان‏نطقهم حكمه و مشوا فكان مشيهم بين‏الناس بركه، لولا الاجال التى قدكتبت عليهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم خوفا من العذاب و شوقاالى الثواب‏» [1] .

«آن كسى كه خدا را مى‏شناسد و او را بزرگ مى‏شمارد، زبان خود را ازسخن (ناروا) و شكم خود را از طعام(حرام) حفظ مى‏كند و نفس خود رابا روزه و قيام در شب به زحمت مى‏اندازد. گفتند: پدران و مادران مافداى تو باد اين‏ها اولياى خدا هستند؟ فرمود: اولياى خدا اگر سكوت‏اختيار كنند سكوتشان فكر است و اگر سخن گويند، سخنانشان ذكر و يادخداست اگر نگاه كنند، نگاهشان عبرت و اگر به نطق درآيند، نطقشان‏حكمت و پند و اگر گام بردارند، گامشان بركت است. اگر نبود كه‏اجلهاى آنان تعيين و مقدر شده است، ارواحشان در ابدانشان استقرارنمى‏يافت، به اشتياق ثواب و خوف از عذاب، قالب تهى مى‏كردند».

رسول خدا(ص) در اين حديث‏شريف اولياى خدا را با بزرگترين وعالى‏ترين صفات توصيف كرده است.

مرحوم شيخ بهائى در شرح اين حديث مى‏گويد:

مقصود از معرفت و شناخت‏خدا، اطلاع و آگاهى بر اوصاف و صفات جلالى وجمالى (سلبيه و ثبوتيه) او در حد توان بشرى است اما اطلاع بر حقيقت‏ذات مقدس او از چيزهائى است كه مطمع نظر فرشتگان مقرب و انبياى‏مرسل هم نيست چه برسد به ديگران، در اين مورد گفتار رسول خدا(ص) كفايت مى‏كند آنجا كه مى‏فرمايد: «ما عرفناك حق معرفتك‏».«ماآنگونه كه شايسته مقام توست، تو را نشناختيم‏».

و در حديث ديگرى آمده است: «ان الله احتجب عن‏العقول كما احتجب عن‏الابصار و ان الملا الاعلى يطلبونه كما تطلبونه انتم‏»[2].

خداوند از عقول و انديشه‏ها محجوب است آنچنان كه از ديدان محجوب‏مى‏باشد. پس افلاكيان او را مى‏طلبند، آنچنان كه شما او را مى‏طلبيد،پس توجه نكن به گفتار فردى كه خيال كرده است كه به كنه حقيقت ذات‏پاك الهى رسيده، بلكه خاك به دهان او، چون او گمراه و هلاك شده است‏و خدا را تكذيب نموده و افترا بسته است چون حقيقت امر خيلى بالاترو برتر از آن است كه با اذهان بشرى، لوث گردد و تا هر حد و اندازه‏كه عالم راسخ او را تصور نمايد.

پس او از حريم كبريا فرسنگها دور رفته است او خيلى دورتر از آن‏است كه انديشه ژرف به آن برسد و هرچه فكر به آن رسيده است آن‏نهايت درك او از دقت‏خود مى‏باشد به گفته شاعر:

آنچه پيش تو غير از آن ره نيست غايت فهم توست، الله نيست

آنچه از صفات كمالى و جمالى بر او اثبات مى‏كنيم برحسب اوهام خويش‏و به ميزان تصورات ماست. اگر ما او را با اشرف دو طرف نقيض(وجود وعدم) توصيف نمائيم كه عبارت از وجود است، در مقايسه با عقول وافكار ناقص خود ما مى‏باشد نه در حد كمالات بايسته و شايسته الهى،چون خداوند متعال برتر و والاتر از تمام توصيفات ماست.

در حديثى از امام صادق(ع) به اين معنى اشاره‏اى شده است كه‏مى‏فرمايد: «كلما ميزتموه باوهامكم فى ادق معانيه مخلوق مصنوع‏مثلكم مردود اليكم و لعل النمل الصغار تتوهم ان لله تعالى‏زبانيتين، فان ذلك كمالها و تتوهم ان عدمهما نقصان لمن لا يتصف‏بهما و هكذا حال العقلاء فيما يصفون الله تعالى به‏»[3].

«هر آنچه با اوهام و خيالات خود در دقيق‏ترين معانى آنها تشخيص‏داده‏ايد، مخلوق و مصنوع شما و همانند خودتان مى‏باشد كه به خودتان‏باز مى‏گردد. شايد مورچه خود خيال كند كه خدا را دو شاخك هست چون‏كمال مورچه در آن است و چنين مى‏پندارد كه فقدان آنها، نقصانى است‏بر كسى كه آن دو را ندارد وضعيت عقلا و دانشمندان نيز در توصيف‏خداوند اين چنين مى‏باشد».

برخى از محققين [4]گفته‏اند اين يك سخن دقيق و ظريف و زيباست كه ازسرچشمه تحقيق و جايگاه تدقيق صادر گشته است و راز مطلب اين است كه‏تكليف شناخت پروردگار به وسع و توان بشرى متوقف است و مردم مكلف‏شده‏اند كه او را با صفات و مشخصاتى كه با آنها انس و الفت‏گرفته‏اند، بشناسند، با سلب نقايص و كمبودهايى كه در اثر انتساب به‏آنها ناشى شده است و چون انسان ممكن‏الوجود، عالم، قادر، مريد، حى،متكلم، شنوا و بصير است، طبيعتا در خود احساس تكليف كرده است كه‏اين صفات را در حق تعالى، با نفى نقايص ناشى از انتساب در او نيزمعتقد گردد به اين معنى اعتقاد پيدا كند كه خداوند متعال واجب به‏ذات است نه واجب بالغير.عالم به تمام معلومات، قادر بر تمام ممكنات و...مى‏باشد و در ديگرصفات هم اينگونه قضاوت مى‏كند او ديگر مكلف نشده است كه در خداوندمتعال به نوع وصفى معتقد گردد كه حداقل نمونه آن در وجود خودپيدا نمى‏شود. هيچ‏گونه مناسبت و زمينه‏اى در او نداشته باشد و اگرمكلف به چنين امرى شود به‏طور قطع نمى‏تواند تعقل نمايد و اين موضوع‏خود مى‏تواند يكى از معانى كلام نبوى باشد كه مى‏فرمايد: «من عرف‏نفسه فقد عرف ربه‏» [5] . «هركس خود را بشناسد، پس خداى خود راشناخته است‏».

اين حديث‏شريف بر مهم‏ترين صفات و ويژگيهاى عارفان و خصوصيات آنان‏عنايت دارد كه به ترتيب عبارتند از:

1 - سكوت و نگهدارى زبان، كه نخستين باب نجات و فوز به كمال‏مى‏باشد.

2 - گرسنگى و خوددارى از طعام، كه كليد خيرات و نيكيهاست.

3 - به زحمت انداختن نفس با عبادت و رياضت و روزه‏دارى وشب‏زنده‏دارى. اين صفت‏سوم را برخى از مردم چنين پنداشته‏اند كه فردعارف و سالك از آن بى‏نياز است و پس از وصول ديگر نيازى به آن نيست‏و اين يك توهم باطل و يك انديشه عاطلى است. اگر اين‏چنين بود كه‏فردى از آن بى‏نياز و مستغنى شود يقينا سيد رسولان و اشرف واصلان حق‏زيبنده‏تر از هر فرد ديگرى بود و ضرورت نداشت كه شبها به عبادت ونماز قيام كند به آن اندازه كه قدمهايش ورم كند و باز زيبنده‏تر ازهر فرد، اميرمومنان على(ع) بود آن قطب دائره اهل سلوك و عرفان كه‏هر شب هزار ركعت نماز مى‏گزارد و اين شان تمام اوليا و عارفان‏واقعى است.آنچنان كه در كتابهاى تاريخ مضبوط و در زبانها مشهود ومعروف مى‏باشد، در صورتى كه او در هر شبانه‏روز هزار ركعت نمازمى‏گزارد و ساير ائمه و پيشوايان و اولياى خدا نيز اين چنين بودند.

4 - تفكر و انديشه: در حديث آمده است. «تفكر ساعه افضل من عباده‏ستين سنه‏» [6] . برخى از بزرگان درباره اين برترى گفته‏اند چون تفكرو انديشه كار قلب و دل است و آن بهتر از ديگر جوارح و اعضاى بدن‏است، پس عمل آن نيز بهتر از عمل ساير اعضا است‏خداوند متعال‏مى‏فرمايد: (...اقم الصلاه لذكرى) [7]. «نماز را به ياد من برگزاركن‏». نماز وسيله‏اى براى ذكر و يادآورى قلب است و مقصود آن است كه‏ياد خدا اشرف از وسيله و ابزار(نماز) مى‏باشد.

5 - ذكر و ياد خدا: مقصود از ذكر، ذكر لسانى و زبانى مى‏باشد وكلمه توحيد «لا اله الا الله‏» را بر آن انتخاب و برگزيده‏اند چون‏داراى مزايائى است كه اينجا جاى تفصيل آن نيست.

6 - عبرت اندوزى: نظر عبرت و تجربه اندوزى يكى ديگر از ويژگيهاى‏عارفان است‏خداوند متعال مى‏فرمايد: (...فاعتبروا يا اولى‏الابصار) [8].

7 - گفتار حكمت‏آميز: گفتار حكمت آميز آن است كه صلاح هر دو جهان رادربر مى‏گيرد، يا آن است كه تنها صلاح آخرت را دربر داشته باشد ولى‏آنچه تنها مصلحت روز و دنيا باشد، جنبه حكمت ندارد.

8 - خير رسانى: بركت و خير آنان به مردم برسد.

9 - خوف: داشتن بيم و خوف از عظمت‏خدا.

10 - رجاء و اميد: به رحمت و كرم و عنايت‏خداوند.

به اين صفات دهگانه اگر عنايت داشته باشى خواهى ديد كه اساس تمام‏صفات رهروان راه خدا و سالكان راه اوست كه خداوند متعال با فضل واحسان خود ما را نيز با آنها متصف گرداند[9].

صفات بندگان خاص خدا

اين حديث از رسول خدا(ص) در «كشكول شيخ بهائى‏» نقل شده است كه‏فرمود:

«فى صفه عبدالحقيقى هو ان يكون طاعه حلاوته و حب الله لذته و الى‏الله حاجته و مع‏الله حكايته و على‏الله اعتماده و حسن الخلق عادته‏و السخاوه حرفته و القناعه ماله و العباده كسبه و التقوى زاده والقرآن حديثه و ذكرالله جليسه و الفقر لباسه و الجوع طعامه والظماء شرابه و الحياء قميصه و الدنيا سجنه و الشيطان عدوه و الحق‏حارسه و الموت راحته و القيامه نزهته و الفردوس مسكنه‏». در اوصاف‏بنده حقيقى خداوند:

1 - كسى است كه اطاعت و پيروى خداوند شيرينى او باشد.

2 - محبت‏خداوند لذتش باشد.

3 - و نياز و حاجتش به خدا باشد.

4 - حكايت‏خويش تنها به او گويد.

5 - اعتماد او تنها به خدا باشد.

6 - حسن خلق سجيه و عادتش باشد.

7 - سخاوت حرفه و كارش باشد.

8 - قناعت‏سرمايه‏اش باشد.

9 - عبادت، كسب و شغلش باشد.

10 - تقوى و پرهيزكارى زاد و اندوخته‏اش باشد.

11 - قرآن سخن او باشد (يعنى زياد قرآن بخواند و با قرآن مانوس‏باشد).

12 - ياد خدا همنشينش باشد.

13 - فقر و نيازمندى به خداوند لباسش باشد.

14 - گرسنگى خوراكش باشد(زياد روزه بگيرد و كم غذا بخورد).

15 - تشنگى، آب و شرابش باشد (با تشنگى روزه عادت داشته باشد).

16 - شرم و حيا لباسش باشد.

17 - دنيا زندانش;18 - شيطان دشمنش;19 - حق پاسدارش;20 - مرگ آسايشش.

21 - قيامت موجب خوشحالى‏اش باشد.

22 - سرانجام بهشت فردوس مسكن و ماوايش باشد.

امام رضا از حضرت على بن الحسين‏عليهماالسلام روايت كرده كه فرمود:

«اذا رايتم الرجل قد حسن سمته و هديه و تمارت فى منطقه و تخاضع‏فى حركاته، فرويدا لا يغرنكم، فما اكثر من يعجزه تناول الدنيا وركوب الحرام منها لضعف نيته و مهانته و جبن قلبه فنصب الدين‏فخالها فهو لا يزال يختل الناس بظاهره فان تمكن من حرام اقتحمه‏».

«اگر كسى را ديديد كه ظاهرى آراسته و سرى به راه دارد و آهسته ونرم سخن مى‏گويد و در حركات خود فروتنى و تواضع نشان مى‏دهد، مبادافريفته او شويد. چه بسيار آدمى كه از به دست آوردن اين دنيا وارتكاب معاصى و محرمات به علت ناتوانى جسم و يا ترس و بزدلى‏وامانده شده و دين را چون دامى براى شكار خود برگزيده است وپيوسته مردم را با ظاهر فريبنده خويش مى‏فريبد و اگر دسترسى به‏حرام مى‏يافت از ارتكاب آن دريغ نداشت‏».

«و اذا وجدتموه يعف عن المال الحرام فرويدا لا يغرنكم فان شهوات‏الخلق مختلفه فما اكثر من ينبو عن المال الحرام و ان كثر و يحمل‏نفسه على شوهاء قبيحه فياتى منها محرما».

«باز اگر ديديد كه وى از اعمال نامشروع پرهيز دارد مبادا كه به‏دامش افتيد كه تمايلات و شهوات مردمان مختلف است چه بسيارند آنهاكه از مال حرام هر قدر باشد صرفنظر مى‏كنند ولى در برابر زيبائى‏زنى بدكاره به آلودگى گناه دچار مى‏شوند».

«فاذا وجدتموه يعف عن ذلك فرويدا لا يغرنكم حتى تنظروا ما عقده‏عقله، فما اكثر من ترك ذلك اجمع ثم لا يرجع الى عقل متين، فيكون‏ما يفسده بجهله اكثر مما يصلحه بعقله‏».

«تازه اگر در چنين مواردى نيز پرهيزكار باشد بازهم به دام اوگرفتار نشويد، بلكه بايد در ميزان خرد و عقل چنين مردم بنگريد. چه‏بسا كسانى كه ازاعمال زشت و ناروا دورى مى‏گزينند و ليكن در راه وروش خويش از عقل و خرد دستورى نمى‏گيرند. آنچه را كه اينگونه مردم‏به سبب جهل و نادانى خود فاسد و تباه مى‏سازند بيشتر از چيزهائى‏است كه با خردمندى خويش درست و شايسته انجام مى‏دهند». «فاذاوجدتم عقله متينا فرويدا لا يغرنكم حتى تنظروا مع هواه يكون على‏عقله؟ او يكون مع عقله على هواه؟ و كيف محبته للرئاسات الباطله وزهده فيها فان فى الناس من خسرالدنيا و الاخره يترك الدنيا للدنياو يرى ان لذه الرياسه الباطله افضل من لذه الاموال والنعم المباحه‏المحلله، فيترك ذلك اجمع طلبا للرياسه، حتى اذا قيل له اتق الله‏اخذته العزه بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد».

«اينك اگر كسى را داراى عقلى متين و خردى استوار يافتيد بازهم به‏او تمكين نكنيد مگر آن كه بنگريد و ببينيد كه آيا وى به نيروى عقل‏خويش بر هواى نفس خود پيروز است و يا آن كه هواى نفس بر قواى‏عاقله‏اش چيره است پس به دقت او را بيازمائيد كه تا چه حد به رياست‏و مقام دلبسته و مايل است و يا اين كه به چه ميزان نسبت‏به آن‏بى‏ميل و بى‏رغبت است زيرا كه در ميان مردم كسانى هستند كه به خاطردنيا از دنيا چشم مى‏پوشند و خود را آزاده و زاهد نشان مى‏دهند كه‏در حقيقت اينان خسرالدنيا و الاخره و زيانكار دنيا و آخرتند درمذاق كسانى چنين، رياست دنيوى از نعمتهاى مباح و حلال آن، لذيذتراست و به همين جهت از همه چيز به خاطر آن در مى‏گذرند، تا آن‏جا كه‏اگر هم پندشان دهند كه از خدا بترسيد و تقوا پيش گيريد، ميل بسياربه گناه و فريب معاصى نخواهد گذاشت كه از راه باطل خود باز گردند.

چنين كسانى را دوزخ كفايت است و چه بد جايگاهى است دوزخ.

اشتباه و لغزش اينان، همچون لغزش و اشتباه مردمان شبكور است كه هرباطل و انحرافى ايشان را تا قعر خسارت و تباهى فرو مى‏كشد وپروردگار نيز اينگونه مردمان را مدد مى‏كند تا در طغيانشان، هرچندبيشتر فرو روند. حرام خدا را حلال و حلال او را حرام مى‏سازند و اگررياستى كه براى تحصيل آن، خويش رامتقى و پرهيزكار نشان داده‏اند،سالم بماند از نابودى و تباهى دينشان غم و پروائى ندارند. آرى‏اينگونه مردم مورد خشم و لعنت‏خداوند و براى شكنجه آنها عذابى‏دردناك فراهم آمده است‏».

«و لكن الرجل كل الرجل نعم الرجل هو الذى جعل هواه تبعا لامر الله‏و هواه مبذوله فى رضى الله يرى الذل مع‏الحق اقرب الى عز الابد من‏العز فى الباطل...». «اما مرد، مرد به تمام معنى و كامل عيار ونيكمرد پسنديده آن كسى است كه هواى نفس را تابع فرمان حق مى‏كند وتوانائى خويش را در راه رضاى خداوند مصروف مى‏دارد، ذلت و خوارى درراه پروردگار خويش را به عزت ابدى و جاودان، نزديكتر مى‏بيند وآنان را از عزتى كه در باطل و انحراف به دست مى‏آيد محبوبترمى‏شناسد و به يقين مى‏داند كه تحمل اندكى سختى در راه خدا او را به‏نعيم دائم در آنجا كه هرگز فنا نمى‏پذيرد و رنگ نيستى نمى‏بيند،خواهد رسانيد و اندكى از سور و سرور اين دنيا كه به مقتضاى هوى وهوس از آن برخوردار گردد او را به عذابى پيوسته و تمام ناشدنى‏خواهد كشانيد».

«فذلكم الرجل نعم الرجل‏فبه فتمسكوا و بسنته فاقتدوا و الى ربكم‏به فتمسكوا فانه لا ترد له دعوه و لا تخيب له طلبه‏» [10] .

«آرى به دامن چنين نيكمردى چنگ زنيد و از راه و روش او براى‏تقريب به پروردگار خويش پيروى كنيد كه دعاى اين گونه مردان هرگزرد نمى‏شود و خواستشان به نااميدى نمى‏پيوندد».

اوصاف دوستى كه برمى‏گزينيم

اميرمومنان على(ع) برادر دينى خود را در نهايت زيبائى توصيف كرده‏است در حقيقت تابلو بسيار زيبائى است از يك دوست و همنشين كه‏انسان را به راه راست ارشاد مى‏كند. اما از اين كه اين برادركيست؟، چند احتمال داده شده است. برخى گفته‏اند مراد پيامبر اكرم‏است و برخى او را ابوذر دانسته و عده‏اى مقداد و بعضى نيز گفته‏اند:مراد امام فرد خاصى نيست، بلكه صرفا براى مثال و نمونه بيان‏فرموده است[11].

على(ع) مى‏فرمايد: در گذشته يك برادر خدائى(ودينى) داشتم (كه‏توصيفش چنين بود): «و كان يعظمه فى عينى صغر الدنيا فى عينه وكان خارجا من سلطان بطنه فلا يشتهى ما لا يجد و لا يكثر اذا وجد وكان اكثر دهره صامتا. فان قال بذ القائلين و نقع غليل السائلين وكان ضعيفا مستضعفا! فان جاء الجد فهو ليث غاب و صل و اد لا يدلى‏بحجه حتى ياتى قاضيا».

«آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى‏داد، كوچكى دنيا در نظر او بوداو از تحت‏حكومت‏شكمش خارج شده بود، آنچه نمى‏يافت، اشتهايش نداشت‏و از آنچه مى‏يافت زياد مصرف نمى‏كرد. اكثر اوقات زندگيش ساكت‏بود.

اگر سخن مى‏گفت‏بر گويندگان چيره بود و عطش پرسش كنندگان را فرومى‏نشاند.ضعيف و مستضعف بود و اگر كارى جدى به ميان مى‏آمد همچون شير بيشه‏مى‏خروشيد و مانند مار بيابانى به حركت مى‏آمد. پيش از حضور درمحكمه قضاوت دليل اقامه نمى‏كرد».

«و كان لا يلوم احدا على ما يجد العذر فى مثله حتى يسمع اعتذاره وكان لا يشكوا وجعا الا عند برئه و كان يقول ما يفعل و لا يقول ما لايفعل و كان اذا غلب على الكلام لم يغلب على السكوت و كان على مايسمع احرص منه على ان يتكلم و كان اذا بدهه امران ينظر ايهمااقرب الى الهوى فيخالفه‏».

«هيچ‏كس را نسبت‏به كارش -در آنجا كه امكان داشت، عذرى داشته‏باشد- قبل از استماع عذرش ملامت نمى‏نمود. از هيچ دردى جز هنگام‏بهبودى شكايت نمى‏كرد. سخنى را مى‏گفت كه خود انجام مى‏داد و چيزى كه‏عمل نمى‏كرد، نمى‏گفت. اگر در سخن گفتن مغلوب مى‏شد، در سكوت. كسى براو غلبه نمى‏يافت. بر شنيدن حريصتر بود تا گفتن. هرگاه دو كاربرايش پيش مى‏آمد، مى‏انديشيد كه كدام به هوا و هوس نزديكتر است‏باآن مخالفت مى‏ورزيد».

«فعليكم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فيها فان لم تستطيعوهافاعلموا ان اخذ القليل خير من ترك الكثير» [12] .

«بر شما باد به داشتن اين اخلاق نيك، از يكديگر در داشتن آنهاسبقت گيريد و اگر قدرت انجام همه آنها را نداريد، بدانيد انجام‏كمى از آن بهتر از ترك بسيار است‏».

مرحوم «شيخ بهائى‏» در كتاب «اربعين‏» حديث هيجدهم را به بيان‏اوصاف دوستان و همنشينان اختصاص داده و روايت كرده است كه: امام‏صادق(ع) گفت: رسول خدا(ص) فرمود: حواريون به حضرت عيسى(ع) گفتند: «يا روح‏الله من نجالس؟ قال: من يذكركم الله رويته و يزيد فى علمكم منطقه و يرغبكم فى الاخره‏عمله‏» [13] .

«اى روح خدا! با چه كسى مجالست و معاشرت كنيم؟ فرمود: با كسى كه‏ديدار او شما را به ياد خدا اندازد. و سخنش بر دانشتان بيفزايد. وعملش شما را براى توشه‏گيرى آخرت ترغيب نمايد».

در اين روايت آن بزرگوار سه صفت و خاصيت در مورد همنشينان بيان‏كرده است:

1 - ديدارآنان باعث‏يادآورى خدا و ذكر حق باشد، آنچنان كه در ديدارزهاد و عباد و سالكين راه خدا مشاهده مى‏شود.

2 - سخن او موجب فزونى علم و دانش انسان گردد.

3 - عمل او تشويق و ترغيب براى توشه‏گيرى آخرت نمايد، مشاهده اعمال‏عبادات و افكار او توجه انسان را به آخرت فزونى بخشد و از اشتغال‏به امور دنيوى باز دارد. افرادى كه از اين صفات و خصوصيات عارى‏هستند، همنشينى با آنان روا و زيبنده نيست چه رسد كه اضداد آن‏صفات را نيز داشته باشند. در حديث ديگر نقل شده است كه ابن عباس‏گفت:

«قيل يا رسول‏الله اى الجلساء خير؟ قال: من ذكركم الله رويته وزادكم فى علمكم منطقه و ذكركم بالاخره عمله‏»[14].

«از پيامبر گرامى اسلام(ص) پرسيدند كدامين همنشينان بهترند؟

فرمود: آن كه ديدارش شما را به ياد خدا اندازد و گفتارش بردانشتان بيفزايد و كردارش يادآور آخرت باشد».

البته وجود چنين افرادى در جامعه بسيار ناياب است و فيض همنشينى‏آنان آرزوى تمام اولياى خدا و فقدانشان موجب غم و اندوه آنان است.

چنان كه امام صادق(ع) در آخر روايتى مى‏فرمايد: «واشوقاه الى‏مجالستهم و محادثتهم، يا كرباه لفقدهم و يا كشف كرباه لمجالستهم.

اطلبوهم فان وجدتموهم و اقتبستم من نورهم اهتديتم و فزتم بهم‏فى‏الدنيا و الاخره هم اعز فى الناس من الكبريت الاحمر، حليتهم طول‏السكوت و كتمان‏السر و الصلاه و الزكاه والحج و الصوم و المواساه‏للاخوان فى حال العسر و اليسر» [15] .

«چقدر مشتاق به همنشينى و گفتگو با آنان هستم، چقدر از فقدان‏آنان اندوهگينم و چقدر همنشينى با آنان اندوهم را مى‏زدايد، آنان‏را جستجو و طلب كنيد و اگر آنان را يافتيد و از نورشان بهره‏مندشديد، هدايت‏يافته‏ايد و به وسيله آنان در دنيا و آخرت رستگارشده‏ايد. آنان در ميان مردم از كبريت احمر كمياب‏تر و عزيزترند.

زينت آنان خاموشى طولانى و پوشاندن سر و نماز و زكاه و حج و روزه ومواسات با برادران درحال سختى و راحتى است‏».

مرحوم «طريحى‏» در «مجمع‏البحرين‏» ذيل روايت: «رحم‏الله عبدااخذ بحجزه هاد فنجى‏» (خداوند رحمت كند بنده‏اى را كه به راهنمائى‏تمسك جست و آنگاه نجات يافت)، مى‏گويد: در اين روايت لفظ «حجزه‏»به معنى تمسك براى هدايت هادى و راهنما و لزوم قصد و اقتدا به اوبه عاريت گرفته شده است و در آن اشارتى به نياز و حاجت‏به شيخ درسلوك راه خداست.

درى است در اين بحر بجوييد كه هست اندر طلبش جمله بپوييد كه هست رفتند روندگان و گفتند نبود رفتيم و نديديم بجوييد كه هست

آفتابى است قبول نظراهل كمال كه به يك تابش آن سنگ شود صاحب حال تا ز گرد ره مردى نكنى سرمه چشم از پس پرده غيبت ننمايند جمال هر كه خاصيت اكسير محبت دانست به يكى عشوه‏گر و كرد همه منصب و مال آرزومند وصاليم خدايا مپسند ما چنين تشنه و درياى كرم مالامال
اينك نيك ديده بگشاى و صراط مستقيم و راه مردان خدا را بازياب وخاك ره مردان حق باش.

و اگر امكان دست‏يابى به چنين مردان راه حق ممكن نباشد در اين صورت‏سالكان راه حق چاره‏اى ندارند جز اين كه عزلت اختيار كنند و باخداوند يكتا انس داشته باشند و از افراد فاقد صلاحيت دورى گزينند وچون مصاحبت و همنشينى با چنين افراد قلب را مى‏ميراند، دين را فاسدمى‏سازد و ملكات مهلكه را كه منجر به خسران آشكار مى‏گردد در دل جامى‏گذارد و در حديث آمده است: «فر من الناس فرارك من الاسد»[16].«از اشرار مردم فرار كن، آنچنان كه از شير فرار مى‏كنى‏».

شيخ «احمد بن فهد حلى‏» در كتاب «تحصين‏» از «ابن مسعود» ازرسول خدا(ص) روايت مى‏كند كه رسول خدا(ص) فرمودند:

«لياتين على‏الناس زمان لا يسلم لذى دين دينه الا من يفر من شاهق الى شاهق و من‏حجر الى حجر كالثعلب باشباله، قالوا و متى ذلك الزمان؟ قال: اذالم تنل المعيشه الا بمعاصى الله فعند ذلك حلت العزوبه قالوا يارسول‏الله امرتنا بالتزويج قال: بلى و لكن اذا كان ذلك الزمان فهلاك‏الرجل على يدى ابويه فان لم يكن له ابوان فعلى يدى زوجته و اولاده‏فان لم يكن له زوجه و لا ولد فعلى يدى قرابته و جيرانه، قالوا: وكيف ذلك يا رسول‏الله؟ قال: يعيرونه بضيق المعيشه و يكلفونه ما لايطيق حتى يوردوه موارد الهلكه‏» [17] .

«بر مردم روزگارى خواهد آمد كه دين هيچ صاحب دينى سلامت نمى‏ماند،جز آن كه از سركوهى به سر كوهى ديگر و از سوراخى به سوراخ ديگربرود همانند آن روباهى كه مى‏خواهد بچه‏هاى خود را نجات دهد. عرض‏كردند چنين زمانى كى خواهد شد؟ فرمود: هنگامى كه به معيشت و زندگى‏جز از راه حرام نتوان رسيد در چنين روزگارى عزوبت و ترك ازدواج‏حلال خواهد بود. عرض كردند: اى رسول خدا هميشه ما را به تزويج امرمى‏فرمائى. فرمود: بلى، ولى وقتى چنين روزگارى فرا رسد هلاكت فرد دردست پدر و مادر خويش است و اگر آنان نبودند پس به دست همسر و اولادخويش و اگر نبودند پس به دست اقربا و همسايگان اوست. عرض كردند:

اى رسول خدا چگونه است كه پدر و مادر و همسر و فرزندان و اقربا وهمسايگان عامل هلاكت گردند؟ فرمود: او را شماتت و سرزنش مى‏كنند كه‏زندگى وسيع ندارى و او را به كارها و امور دشوار و خلاف شرع تكليف‏مى‏نمايند تا آن كه به جايگاه‏هاى هلاكت وارد مى‏كنند».

[1] - اصول كافى: ج‏2، ص 337.

[2] - تحف العقول: ص 176 از كلمات امام حسين(ع) در توحيد.

[3] - به نقل از توحيد صدوق -اربعين شيخ بهائى، ذيل حديث دوم.

[4] - محقق دوانى.

[5] - المحجه‏البيضاء: ج‏1، ص 68.

[6] - المحجه البيضاء: ج‏8، ص 193 - كنزالعمال: ج‏3، ص 95.

[7] - طه: 14.

[8] - حشر: 2.

[9] - اربعين شيخ بهائى: ترجمه: عبدالرحيم عقيقى، ص 87 - 88.

[10] - بحارالانوار: ج‏2، ص 84 و 85.

[11] - شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحديد: ج‏19، ص 183 - 184.

[12] - نهج‏البلاغه: حكمت 289 - تاريخ بغداد: ج‏12، ص 315 - كافى: ج‏2، ص‏237 - تحف‏العقول: ص 166.

[13] - اربعين شيخ بهايى: حديث 18 - اصول كافى: ج‏1، ص 39.

[14] - مستدرك: ج‏5، ص 395 - حديث 6173 1 - امالى طوسى: ج‏1، ص 157.

[15] - سفينه‏البحار: از كتاب «زيد زراد».

[16] - صحيح بخارى: كتاب الرضا، باب 19 - اربعين شيخ بهائى: ذيل حديث‏18.

[17] - به نقل از شيخ بهائى در اربعين: حديث 18.

/ 1