داود الهامى
در روايتى امام صادق از پدرش امام باقر و او از پدرش امامزينالعابدين واو از پدرش امام حسين سيدالشهداء و او از پدرش امامعلى اميرالمومنين عليهم السلام ) روايت كرده است كه رسول خداصلىالله عليه و آله وسلم فرمودند: «من عرف الله و عظمه منع فاه من الكلام و بطنه من الطعام و عنىنفسه بالصيام و القيام قالوا بآبائنا و امهاتنا يا رسولالله هولاءاولياء الله؟ قال: ان اولياء الله سكتوا فكان سكوتهم فكرا وتكلموا فكان كلامهم ذكرا و نظروا فكان نظرهم عبره و نطقوا فكاننطقهم حكمه و مشوا فكان مشيهم بينالناس بركه، لولا الاجال التى قدكتبت عليهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم خوفا من العذاب و شوقاالى الثواب» [1] . «آن كسى كه خدا را مىشناسد و او را بزرگ مىشمارد، زبان خود را ازسخن (ناروا) و شكم خود را از طعام(حرام) حفظ مىكند و نفس خود رابا روزه و قيام در شب به زحمت مىاندازد. گفتند: پدران و مادران مافداى تو باد اينها اولياى خدا هستند؟ فرمود: اولياى خدا اگر سكوتاختيار كنند سكوتشان فكر است و اگر سخن گويند، سخنانشان ذكر و يادخداست اگر نگاه كنند، نگاهشان عبرت و اگر به نطق درآيند، نطقشانحكمت و پند و اگر گام بردارند، گامشان بركت است. اگر نبود كهاجلهاى آنان تعيين و مقدر شده است، ارواحشان در ابدانشان استقرارنمىيافت، به اشتياق ثواب و خوف از عذاب، قالب تهى مىكردند». رسول خدا(ص) در اين حديثشريف اولياى خدا را با بزرگترين وعالىترين صفات توصيف كرده است. مرحوم شيخ بهائى در شرح اين حديث مىگويد: مقصود از معرفت و شناختخدا، اطلاع و آگاهى بر اوصاف و صفات جلالى وجمالى (سلبيه و ثبوتيه) او در حد توان بشرى است اما اطلاع بر حقيقتذات مقدس او از چيزهائى است كه مطمع نظر فرشتگان مقرب و انبياىمرسل هم نيست چه برسد به ديگران، در اين مورد گفتار رسول خدا(ص) كفايت مىكند آنجا كه مىفرمايد: «ما عرفناك حق معرفتك».«ماآنگونه كه شايسته مقام توست، تو را نشناختيم». و در حديث ديگرى آمده است: «ان الله احتجب عنالعقول كما احتجب عنالابصار و ان الملا الاعلى يطلبونه كما تطلبونه انتم»[2]. خداوند از عقول و انديشهها محجوب است آنچنان كه از ديدان محجوبمىباشد. پس افلاكيان او را مىطلبند، آنچنان كه شما او را مىطلبيد،پس توجه نكن به گفتار فردى كه خيال كرده است كه به كنه حقيقت ذاتپاك الهى رسيده، بلكه خاك به دهان او، چون او گمراه و هلاك شده استو خدا را تكذيب نموده و افترا بسته است چون حقيقت امر خيلى بالاترو برتر از آن است كه با اذهان بشرى، لوث گردد و تا هر حد و اندازهكه عالم راسخ او را تصور نمايد. پس او از حريم كبريا فرسنگها دور رفته است او خيلى دورتر از آناست كه انديشه ژرف به آن برسد و هرچه فكر به آن رسيده است آننهايت درك او از دقتخود مىباشد به گفته شاعر: آنچه پيش تو غير از آن ره نيست غايت فهم توست، الله نيست آنچه از صفات كمالى و جمالى بر او اثبات مىكنيم برحسب اوهام خويشو به ميزان تصورات ماست. اگر ما او را با اشرف دو طرف نقيض(وجود وعدم) توصيف نمائيم كه عبارت از وجود است، در مقايسه با عقول وافكار ناقص خود ما مىباشد نه در حد كمالات بايسته و شايسته الهى،چون خداوند متعال برتر و والاتر از تمام توصيفات ماست. در حديثى از امام صادق(ع) به اين معنى اشارهاى شده است كهمىفرمايد: «كلما ميزتموه باوهامكم فى ادق معانيه مخلوق مصنوعمثلكم مردود اليكم و لعل النمل الصغار تتوهم ان لله تعالىزبانيتين، فان ذلك كمالها و تتوهم ان عدمهما نقصان لمن لا يتصفبهما و هكذا حال العقلاء فيما يصفون الله تعالى به»[3]. «هر آنچه با اوهام و خيالات خود در دقيقترين معانى آنها تشخيصدادهايد، مخلوق و مصنوع شما و همانند خودتان مىباشد كه به خودتانباز مىگردد. شايد مورچه خود خيال كند كه خدا را دو شاخك هست چونكمال مورچه در آن است و چنين مىپندارد كه فقدان آنها، نقصانى استبر كسى كه آن دو را ندارد وضعيت عقلا و دانشمندان نيز در توصيفخداوند اين چنين مىباشد». برخى از محققين [4]گفتهاند اين يك سخن دقيق و ظريف و زيباست كه ازسرچشمه تحقيق و جايگاه تدقيق صادر گشته است و راز مطلب اين است كهتكليف شناخت پروردگار به وسع و توان بشرى متوقف است و مردم مكلفشدهاند كه او را با صفات و مشخصاتى كه با آنها انس و الفتگرفتهاند، بشناسند، با سلب نقايص و كمبودهايى كه در اثر انتساب بهآنها ناشى شده است و چون انسان ممكنالوجود، عالم، قادر، مريد، حى،متكلم، شنوا و بصير است، طبيعتا در خود احساس تكليف كرده است كهاين صفات را در حق تعالى، با نفى نقايص ناشى از انتساب در او نيزمعتقد گردد به اين معنى اعتقاد پيدا كند كه خداوند متعال واجب بهذات است نه واجب بالغير.عالم به تمام معلومات، قادر بر تمام ممكنات و...مىباشد و در ديگرصفات هم اينگونه قضاوت مىكند او ديگر مكلف نشده است كه در خداوندمتعال به نوع وصفى معتقد گردد كه حداقل نمونه آن در وجود خودپيدا نمىشود. هيچگونه مناسبت و زمينهاى در او نداشته باشد و اگرمكلف به چنين امرى شود بهطور قطع نمىتواند تعقل نمايد و اين موضوعخود مىتواند يكى از معانى كلام نبوى باشد كه مىفرمايد: «من عرفنفسه فقد عرف ربه» [5] . «هركس خود را بشناسد، پس خداى خود راشناخته است». اين حديثشريف بر مهمترين صفات و ويژگيهاى عارفان و خصوصيات آنانعنايت دارد كه به ترتيب عبارتند از: 1 - سكوت و نگهدارى زبان، كه نخستين باب نجات و فوز به كمالمىباشد. 2 - گرسنگى و خوددارى از طعام، كه كليد خيرات و نيكيهاست. 3 - به زحمت انداختن نفس با عبادت و رياضت و روزهدارى وشبزندهدارى. اين صفتسوم را برخى از مردم چنين پنداشتهاند كه فردعارف و سالك از آن بىنياز است و پس از وصول ديگر نيازى به آن نيستو اين يك توهم باطل و يك انديشه عاطلى است. اگر اينچنين بود كهفردى از آن بىنياز و مستغنى شود يقينا سيد رسولان و اشرف واصلان حقزيبندهتر از هر فرد ديگرى بود و ضرورت نداشت كه شبها به عبادت ونماز قيام كند به آن اندازه كه قدمهايش ورم كند و باز زيبندهتر ازهر فرد، اميرمومنان على(ع) بود آن قطب دائره اهل سلوك و عرفان كههر شب هزار ركعت نماز مىگزارد و اين شان تمام اوليا و عارفانواقعى است.آنچنان كه در كتابهاى تاريخ مضبوط و در زبانها مشهود ومعروف مىباشد، در صورتى كه او در هر شبانهروز هزار ركعت نمازمىگزارد و ساير ائمه و پيشوايان و اولياى خدا نيز اين چنين بودند. 4 - تفكر و انديشه: در حديث آمده است. «تفكر ساعه افضل من عبادهستين سنه» [6] . برخى از بزرگان درباره اين برترى گفتهاند چون تفكرو انديشه كار قلب و دل است و آن بهتر از ديگر جوارح و اعضاى بدناست، پس عمل آن نيز بهتر از عمل ساير اعضا استخداوند متعالمىفرمايد: (...اقم الصلاه لذكرى) [7]. «نماز را به ياد من برگزاركن». نماز وسيلهاى براى ذكر و يادآورى قلب است و مقصود آن است كهياد خدا اشرف از وسيله و ابزار(نماز) مىباشد. 5 - ذكر و ياد خدا: مقصود از ذكر، ذكر لسانى و زبانى مىباشد وكلمه توحيد «لا اله الا الله» را بر آن انتخاب و برگزيدهاند چونداراى مزايائى است كه اينجا جاى تفصيل آن نيست. 6 - عبرت اندوزى: نظر عبرت و تجربه اندوزى يكى ديگر از ويژگيهاىعارفان استخداوند متعال مىفرمايد: (...فاعتبروا يا اولىالابصار) [8]. 7 - گفتار حكمتآميز: گفتار حكمت آميز آن است كه صلاح هر دو جهان رادربر مىگيرد، يا آن است كه تنها صلاح آخرت را دربر داشته باشد ولىآنچه تنها مصلحت روز و دنيا باشد، جنبه حكمت ندارد. 8 - خير رسانى: بركت و خير آنان به مردم برسد. 9 - خوف: داشتن بيم و خوف از عظمتخدا. 10 - رجاء و اميد: به رحمت و كرم و عنايتخداوند. به اين صفات دهگانه اگر عنايت داشته باشى خواهى ديد كه اساس تمامصفات رهروان راه خدا و سالكان راه اوست كه خداوند متعال با فضل واحسان خود ما را نيز با آنها متصف گرداند[9].صفات بندگان خاص خدا
اين حديث از رسول خدا(ص) در «كشكول شيخ بهائى» نقل شده است كهفرمود: «فى صفه عبدالحقيقى هو ان يكون طاعه حلاوته و حب الله لذته و الىالله حاجته و معالله حكايته و علىالله اعتماده و حسن الخلق عادتهو السخاوه حرفته و القناعه ماله و العباده كسبه و التقوى زاده والقرآن حديثه و ذكرالله جليسه و الفقر لباسه و الجوع طعامه والظماء شرابه و الحياء قميصه و الدنيا سجنه و الشيطان عدوه و الحقحارسه و الموت راحته و القيامه نزهته و الفردوس مسكنه». در اوصافبنده حقيقى خداوند: 1 - كسى است كه اطاعت و پيروى خداوند شيرينى او باشد. 2 - محبتخداوند لذتش باشد. 3 - و نياز و حاجتش به خدا باشد. 4 - حكايتخويش تنها به او گويد. 5 - اعتماد او تنها به خدا باشد. 6 - حسن خلق سجيه و عادتش باشد. 7 - سخاوت حرفه و كارش باشد. 8 - قناعتسرمايهاش باشد. 9 - عبادت، كسب و شغلش باشد. 10 - تقوى و پرهيزكارى زاد و اندوختهاش باشد. 11 - قرآن سخن او باشد (يعنى زياد قرآن بخواند و با قرآن مانوسباشد). 12 - ياد خدا همنشينش باشد. 13 - فقر و نيازمندى به خداوند لباسش باشد. 14 - گرسنگى خوراكش باشد(زياد روزه بگيرد و كم غذا بخورد). 15 - تشنگى، آب و شرابش باشد (با تشنگى روزه عادت داشته باشد). 16 - شرم و حيا لباسش باشد. 17 - دنيا زندانش;18 - شيطان دشمنش;19 - حق پاسدارش;20 - مرگ آسايشش. 21 - قيامت موجب خوشحالىاش باشد. 22 - سرانجام بهشت فردوس مسكن و ماوايش باشد. امام رضا از حضرت على بن الحسينعليهماالسلام روايت كرده كه فرمود: «اذا رايتم الرجل قد حسن سمته و هديه و تمارت فى منطقه و تخاضعفى حركاته، فرويدا لا يغرنكم، فما اكثر من يعجزه تناول الدنيا وركوب الحرام منها لضعف نيته و مهانته و جبن قلبه فنصب الدينفخالها فهو لا يزال يختل الناس بظاهره فان تمكن من حرام اقتحمه». «اگر كسى را ديديد كه ظاهرى آراسته و سرى به راه دارد و آهسته ونرم سخن مىگويد و در حركات خود فروتنى و تواضع نشان مىدهد، مبادافريفته او شويد. چه بسيار آدمى كه از به دست آوردن اين دنيا وارتكاب معاصى و محرمات به علت ناتوانى جسم و يا ترس و بزدلىوامانده شده و دين را چون دامى براى شكار خود برگزيده است وپيوسته مردم را با ظاهر فريبنده خويش مىفريبد و اگر دسترسى بهحرام مىيافت از ارتكاب آن دريغ نداشت». «و اذا وجدتموه يعف عن المال الحرام فرويدا لا يغرنكم فان شهواتالخلق مختلفه فما اكثر من ينبو عن المال الحرام و ان كثر و يحملنفسه على شوهاء قبيحه فياتى منها محرما». «باز اگر ديديد كه وى از اعمال نامشروع پرهيز دارد مبادا كه بهدامش افتيد كه تمايلات و شهوات مردمان مختلف است چه بسيارند آنهاكه از مال حرام هر قدر باشد صرفنظر مىكنند ولى در برابر زيبائىزنى بدكاره به آلودگى گناه دچار مىشوند». «فاذا وجدتموه يعف عن ذلك فرويدا لا يغرنكم حتى تنظروا ما عقدهعقله، فما اكثر من ترك ذلك اجمع ثم لا يرجع الى عقل متين، فيكونما يفسده بجهله اكثر مما يصلحه بعقله». «تازه اگر در چنين مواردى نيز پرهيزكار باشد بازهم به دام اوگرفتار نشويد، بلكه بايد در ميزان خرد و عقل چنين مردم بنگريد. چهبسا كسانى كه ازاعمال زشت و ناروا دورى مىگزينند و ليكن در راه وروش خويش از عقل و خرد دستورى نمىگيرند. آنچه را كه اينگونه مردمبه سبب جهل و نادانى خود فاسد و تباه مىسازند بيشتر از چيزهائىاست كه با خردمندى خويش درست و شايسته انجام مىدهند». «فاذاوجدتم عقله متينا فرويدا لا يغرنكم حتى تنظروا مع هواه يكون علىعقله؟ او يكون مع عقله على هواه؟ و كيف محبته للرئاسات الباطله وزهده فيها فان فى الناس من خسرالدنيا و الاخره يترك الدنيا للدنياو يرى ان لذه الرياسه الباطله افضل من لذه الاموال والنعم المباحهالمحلله، فيترك ذلك اجمع طلبا للرياسه، حتى اذا قيل له اتق اللهاخذته العزه بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد». «اينك اگر كسى را داراى عقلى متين و خردى استوار يافتيد بازهم بهاو تمكين نكنيد مگر آن كه بنگريد و ببينيد كه آيا وى به نيروى عقلخويش بر هواى نفس خود پيروز است و يا آن كه هواى نفس بر قواىعاقلهاش چيره است پس به دقت او را بيازمائيد كه تا چه حد به رياستو مقام دلبسته و مايل است و يا اين كه به چه ميزان نسبتبه آنبىميل و بىرغبت است زيرا كه در ميان مردم كسانى هستند كه به خاطردنيا از دنيا چشم مىپوشند و خود را آزاده و زاهد نشان مىدهند كهدر حقيقت اينان خسرالدنيا و الاخره و زيانكار دنيا و آخرتند درمذاق كسانى چنين، رياست دنيوى از نعمتهاى مباح و حلال آن، لذيذتراست و به همين جهت از همه چيز به خاطر آن در مىگذرند، تا آنجا كهاگر هم پندشان دهند كه از خدا بترسيد و تقوا پيش گيريد، ميل بسياربه گناه و فريب معاصى نخواهد گذاشت كه از راه باطل خود باز گردند. چنين كسانى را دوزخ كفايت است و چه بد جايگاهى است دوزخ. اشتباه و لغزش اينان، همچون لغزش و اشتباه مردمان شبكور است كه هرباطل و انحرافى ايشان را تا قعر خسارت و تباهى فرو مىكشد وپروردگار نيز اينگونه مردمان را مدد مىكند تا در طغيانشان، هرچندبيشتر فرو روند. حرام خدا را حلال و حلال او را حرام مىسازند و اگررياستى كه براى تحصيل آن، خويش رامتقى و پرهيزكار نشان دادهاند،سالم بماند از نابودى و تباهى دينشان غم و پروائى ندارند. آرىاينگونه مردم مورد خشم و لعنتخداوند و براى شكنجه آنها عذابىدردناك فراهم آمده است». «و لكن الرجل كل الرجل نعم الرجل هو الذى جعل هواه تبعا لامر اللهو هواه مبذوله فى رضى الله يرى الذل معالحق اقرب الى عز الابد منالعز فى الباطل...». «اما مرد، مرد به تمام معنى و كامل عيار ونيكمرد پسنديده آن كسى است كه هواى نفس را تابع فرمان حق مىكند وتوانائى خويش را در راه رضاى خداوند مصروف مىدارد، ذلت و خوارى درراه پروردگار خويش را به عزت ابدى و جاودان، نزديكتر مىبيند وآنان را از عزتى كه در باطل و انحراف به دست مىآيد محبوبترمىشناسد و به يقين مىداند كه تحمل اندكى سختى در راه خدا او را بهنعيم دائم در آنجا كه هرگز فنا نمىپذيرد و رنگ نيستى نمىبيند،خواهد رسانيد و اندكى از سور و سرور اين دنيا كه به مقتضاى هوى وهوس از آن برخوردار گردد او را به عذابى پيوسته و تمام ناشدنىخواهد كشانيد». «فذلكم الرجل نعم الرجلفبه فتمسكوا و بسنته فاقتدوا و الى ربكمبه فتمسكوا فانه لا ترد له دعوه و لا تخيب له طلبه» [10] . «آرى به دامن چنين نيكمردى چنگ زنيد و از راه و روش او براىتقريب به پروردگار خويش پيروى كنيد كه دعاى اين گونه مردان هرگزرد نمىشود و خواستشان به نااميدى نمىپيوندد».اوصاف دوستى كه برمىگزينيم
اميرمومنان على(ع) برادر دينى خود را در نهايت زيبائى توصيف كردهاست در حقيقت تابلو بسيار زيبائى است از يك دوست و همنشين كهانسان را به راه راست ارشاد مىكند. اما از اين كه اين برادركيست؟، چند احتمال داده شده است. برخى گفتهاند مراد پيامبر اكرماست و برخى او را ابوذر دانسته و عدهاى مقداد و بعضى نيز گفتهاند:مراد امام فرد خاصى نيست، بلكه صرفا براى مثال و نمونه بيانفرموده است[11]. على(ع) مىفرمايد: در گذشته يك برادر خدائى(ودينى) داشتم (كهتوصيفش چنين بود): «و كان يعظمه فى عينى صغر الدنيا فى عينه وكان خارجا من سلطان بطنه فلا يشتهى ما لا يجد و لا يكثر اذا وجد وكان اكثر دهره صامتا. فان قال بذ القائلين و نقع غليل السائلين وكان ضعيفا مستضعفا! فان جاء الجد فهو ليث غاب و صل و اد لا يدلىبحجه حتى ياتى قاضيا». «آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مىداد، كوچكى دنيا در نظر او بوداو از تحتحكومتشكمش خارج شده بود، آنچه نمىيافت، اشتهايش نداشتو از آنچه مىيافت زياد مصرف نمىكرد. اكثر اوقات زندگيش ساكتبود. اگر سخن مىگفتبر گويندگان چيره بود و عطش پرسش كنندگان را فرومىنشاند.ضعيف و مستضعف بود و اگر كارى جدى به ميان مىآمد همچون شير بيشهمىخروشيد و مانند مار بيابانى به حركت مىآمد. پيش از حضور درمحكمه قضاوت دليل اقامه نمىكرد». «و كان لا يلوم احدا على ما يجد العذر فى مثله حتى يسمع اعتذاره وكان لا يشكوا وجعا الا عند برئه و كان يقول ما يفعل و لا يقول ما لايفعل و كان اذا غلب على الكلام لم يغلب على السكوت و كان على مايسمع احرص منه على ان يتكلم و كان اذا بدهه امران ينظر ايهمااقرب الى الهوى فيخالفه». «هيچكس را نسبتبه كارش -در آنجا كه امكان داشت، عذرى داشتهباشد- قبل از استماع عذرش ملامت نمىنمود. از هيچ دردى جز هنگامبهبودى شكايت نمىكرد. سخنى را مىگفت كه خود انجام مىداد و چيزى كهعمل نمىكرد، نمىگفت. اگر در سخن گفتن مغلوب مىشد، در سكوت. كسى براو غلبه نمىيافت. بر شنيدن حريصتر بود تا گفتن. هرگاه دو كاربرايش پيش مىآمد، مىانديشيد كه كدام به هوا و هوس نزديكتر استباآن مخالفت مىورزيد». «فعليكم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فيها فان لم تستطيعوهافاعلموا ان اخذ القليل خير من ترك الكثير» [12] . «بر شما باد به داشتن اين اخلاق نيك، از يكديگر در داشتن آنهاسبقت گيريد و اگر قدرت انجام همه آنها را نداريد، بدانيد انجامكمى از آن بهتر از ترك بسيار است». مرحوم «شيخ بهائى» در كتاب «اربعين» حديث هيجدهم را به بياناوصاف دوستان و همنشينان اختصاص داده و روايت كرده است كه: امامصادق(ع) گفت: رسول خدا(ص) فرمود: حواريون به حضرت عيسى(ع) گفتند: «يا روحالله من نجالس؟ قال: من يذكركم الله رويته و يزيد فى علمكم منطقه و يرغبكم فى الاخرهعمله» [13] . «اى روح خدا! با چه كسى مجالست و معاشرت كنيم؟ فرمود: با كسى كهديدار او شما را به ياد خدا اندازد. و سخنش بر دانشتان بيفزايد. وعملش شما را براى توشهگيرى آخرت ترغيب نمايد». در اين روايت آن بزرگوار سه صفت و خاصيت در مورد همنشينان بيانكرده است: 1 - ديدارآنان باعثيادآورى خدا و ذكر حق باشد، آنچنان كه در ديدارزهاد و عباد و سالكين راه خدا مشاهده مىشود. 2 - سخن او موجب فزونى علم و دانش انسان گردد. 3 - عمل او تشويق و ترغيب براى توشهگيرى آخرت نمايد، مشاهده اعمالعبادات و افكار او توجه انسان را به آخرت فزونى بخشد و از اشتغالبه امور دنيوى باز دارد. افرادى كه از اين صفات و خصوصيات عارىهستند، همنشينى با آنان روا و زيبنده نيست چه رسد كه اضداد آنصفات را نيز داشته باشند. در حديث ديگر نقل شده است كه ابن عباسگفت: «قيل يا رسولالله اى الجلساء خير؟ قال: من ذكركم الله رويته وزادكم فى علمكم منطقه و ذكركم بالاخره عمله»[14]. «از پيامبر گرامى اسلام(ص) پرسيدند كدامين همنشينان بهترند؟ فرمود: آن كه ديدارش شما را به ياد خدا اندازد و گفتارش بردانشتان بيفزايد و كردارش يادآور آخرت باشد». البته وجود چنين افرادى در جامعه بسيار ناياب است و فيض همنشينىآنان آرزوى تمام اولياى خدا و فقدانشان موجب غم و اندوه آنان است. چنان كه امام صادق(ع) در آخر روايتى مىفرمايد: «واشوقاه الىمجالستهم و محادثتهم، يا كرباه لفقدهم و يا كشف كرباه لمجالستهم. اطلبوهم فان وجدتموهم و اقتبستم من نورهم اهتديتم و فزتم بهمفىالدنيا و الاخره هم اعز فى الناس من الكبريت الاحمر، حليتهم طولالسكوت و كتمانالسر و الصلاه و الزكاه والحج و الصوم و المواساهللاخوان فى حال العسر و اليسر» [15] . «چقدر مشتاق به همنشينى و گفتگو با آنان هستم، چقدر از فقدانآنان اندوهگينم و چقدر همنشينى با آنان اندوهم را مىزدايد، آنانرا جستجو و طلب كنيد و اگر آنان را يافتيد و از نورشان بهرهمندشديد، هدايتيافتهايد و به وسيله آنان در دنيا و آخرت رستگارشدهايد. آنان در ميان مردم از كبريت احمر كميابتر و عزيزترند. زينت آنان خاموشى طولانى و پوشاندن سر و نماز و زكاه و حج و روزه ومواسات با برادران درحال سختى و راحتى است». مرحوم «طريحى» در «مجمعالبحرين» ذيل روايت: «رحمالله عبدااخذ بحجزه هاد فنجى» (خداوند رحمت كند بندهاى را كه به راهنمائىتمسك جست و آنگاه نجات يافت)، مىگويد: در اين روايت لفظ «حجزه»به معنى تمسك براى هدايت هادى و راهنما و لزوم قصد و اقتدا به اوبه عاريت گرفته شده است و در آن اشارتى به نياز و حاجتبه شيخ درسلوك راه خداست. درى است در اين بحر بجوييد كه هست اندر طلبش جمله بپوييد كه هست رفتند روندگان و گفتند نبود رفتيم و نديديم بجوييد كه هست آفتابى است قبول نظراهل كمال كه به يك تابش آن سنگ شود صاحب حال تا ز گرد ره مردى نكنى سرمه چشم از پس پرده غيبت ننمايند جمال هر كه خاصيت اكسير محبت دانست به يكى عشوهگر و كرد همه منصب و مال آرزومند وصاليم خدايا مپسند ما چنين تشنه و درياى كرم مالامالاينك نيك ديده بگشاى و صراط مستقيم و راه مردان خدا را بازياب وخاك ره مردان حق باش. و اگر امكان دستيابى به چنين مردان راه حق ممكن نباشد در اين صورتسالكان راه حق چارهاى ندارند جز اين كه عزلت اختيار كنند و باخداوند يكتا انس داشته باشند و از افراد فاقد صلاحيت دورى گزينند وچون مصاحبت و همنشينى با چنين افراد قلب را مىميراند، دين را فاسدمىسازد و ملكات مهلكه را كه منجر به خسران آشكار مىگردد در دل جامىگذارد و در حديث آمده است: «فر من الناس فرارك من الاسد»[16].«از اشرار مردم فرار كن، آنچنان كه از شير فرار مىكنى». شيخ «احمد بن فهد حلى» در كتاب «تحصين» از «ابن مسعود» ازرسول خدا(ص) روايت مىكند كه رسول خدا(ص) فرمودند: «لياتين علىالناس زمان لا يسلم لذى دين دينه الا من يفر من شاهق الى شاهق و منحجر الى حجر كالثعلب باشباله، قالوا و متى ذلك الزمان؟ قال: اذالم تنل المعيشه الا بمعاصى الله فعند ذلك حلت العزوبه قالوا يارسولالله امرتنا بالتزويج قال: بلى و لكن اذا كان ذلك الزمان فهلاكالرجل على يدى ابويه فان لم يكن له ابوان فعلى يدى زوجته و اولادهفان لم يكن له زوجه و لا ولد فعلى يدى قرابته و جيرانه، قالوا: وكيف ذلك يا رسولالله؟ قال: يعيرونه بضيق المعيشه و يكلفونه ما لايطيق حتى يوردوه موارد الهلكه» [17] . «بر مردم روزگارى خواهد آمد كه دين هيچ صاحب دينى سلامت نمىماند،جز آن كه از سركوهى به سر كوهى ديگر و از سوراخى به سوراخ ديگربرود همانند آن روباهى كه مىخواهد بچههاى خود را نجات دهد. عرضكردند چنين زمانى كى خواهد شد؟ فرمود: هنگامى كه به معيشت و زندگىجز از راه حرام نتوان رسيد در چنين روزگارى عزوبت و ترك ازدواجحلال خواهد بود. عرض كردند: اى رسول خدا هميشه ما را به تزويج امرمىفرمائى. فرمود: بلى، ولى وقتى چنين روزگارى فرا رسد هلاكت فرد دردست پدر و مادر خويش است و اگر آنان نبودند پس به دست همسر و اولادخويش و اگر نبودند پس به دست اقربا و همسايگان اوست. عرض كردند: اى رسول خدا چگونه است كه پدر و مادر و همسر و فرزندان و اقربا وهمسايگان عامل هلاكت گردند؟ فرمود: او را شماتت و سرزنش مىكنند كهزندگى وسيع ندارى و او را به كارها و امور دشوار و خلاف شرع تكليفمىنمايند تا آن كه به جايگاههاى هلاكت وارد مىكنند».
[1] - اصول كافى: ج2، ص 337. [2] - تحف العقول: ص 176 از كلمات امام حسين(ع) در توحيد. [3] - به نقل از توحيد صدوق -اربعين شيخ بهائى، ذيل حديث دوم. [4] - محقق دوانى. [5] - المحجهالبيضاء: ج1، ص 68. [6] - المحجه البيضاء: ج8، ص 193 - كنزالعمال: ج3، ص 95. [7] - طه: 14. [8] - حشر: 2. [9] - اربعين شيخ بهائى: ترجمه: عبدالرحيم عقيقى، ص 87 - 88. [10] - بحارالانوار: ج2، ص 84 و 85. [11] - شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد: ج19، ص 183 - 184. [12] - نهجالبلاغه: حكمت 289 - تاريخ بغداد: ج12، ص 315 - كافى: ج2، ص237 - تحفالعقول: ص 166. [13] - اربعين شيخ بهايى: حديث 18 - اصول كافى: ج1، ص 39. [14] - مستدرك: ج5، ص 395 - حديث 6173 1 - امالى طوسى: ج1، ص 157. [15] - سفينهالبحار: از كتاب «زيد زراد». [16] - صحيح بخارى: كتاب الرضا، باب 19 - اربعين شيخ بهائى: ذيل حديث18. [17] - به نقل از شيخ بهائى در اربعين: حديث 18.