پناهندگان را بايد پناه داد
داود الهامى
اگر يكى از دشمنان بخواهد با مسلمانان وارد مذاكره شود، و خواسته خود را در محيط آرام در ميان بگذارد، يا بخواهد درباره دين اطلاعاتى كسب كند و يا در موقع گرفتارى به مسلمانان پناهنده شود، طبق دستور صريح اسلام بايد مسلمانان به او امان دهند و در ضمن كلام خدا را بر وى بخوانند تا با آن آشنا شود و سپس اگر مايل شد، در ميان مسلمين اقامت مىكند و اگر خواستبرمىگردد درصورتى كه خواست مراجعت كند، براى اين كه خطرى متوجه او نشود، بايد مسلمانان او را به محل امن خود، برسانند. به اين مطلب در سوره توبه تصريح شده است، آنجا كه مىخوانيم: «اگر يكى از مشركين از تو پناه خواست او را پناه ده، تا كلام خدا را بشنود، سپس او را به محل امن خود برسان زيرا آنان از حقايق اسلام اطلاع كافى ندارند» نه تنها فرمانده لشگر مىتواند امان بدهد بلكه افراد عادى هم مىتوانند به دشمن امان بدهند، چنانكه اگر يكى از مسلمانان به يك نفر از كفار پناه داد بر تمامى مسلمانان واجب است، قول او را محترم شمرده متعرض وى نشوند. يكى از ياران امام صادق عليه السلام به نام «سكونى» نقل مىكند كه از آن حضرت معناى كلام پيامبر «يسعى بذمتهم ادناهم» را پرسيدم: فرمود: اگر لشگرى از مسلمانان عدهاى از كفار را محاصره كنند و در اين حال يكى از كفار از مسلمانان تقاضاى امان كند تا با فرمانده لشگر مسلمانان مذاكره نمايد، اگر يك فرد عادى از مسلمانان مبادرت كند و امان بدهد، بر همه مسلمانان حتى شخصيتهاى بزرگ واجب است كه قول او را محترم شمارند به امان او وفا كنند [1] . حتى در زمان خلافت على عليه السلام يك همچو پيشامدى اتفاق افتاد و يكى از بردگان به اهل يك قلعه امان داد آن حضرت به عمل او صحه گذارد و فرمود: اين هم از مؤمنان است «ان عليا اجاز امان عبد مملوك لاهل حصن من الحصون و قال: هو من المؤمنين» [2] . و همچنين در موقع فتح شهرهاى ايران نيز توسط مسلمانان همچون وضعى پيش آمد و آن موقعى بود كه «جندى شاپور» به وسيله فرمانده اسلام «زرين عبدالله» محاصره گرديد و چون قادر بر فتح آن نبودند، «ابو سبره» فاتح شوش به يارى او رفت و مدتى شهر همچنان در محاصره بود. روزى مردم شهر برخلاف انتظار، دروازه شهر را گشودند و مردم به كارهاى عادى روزانه خود مشغول شدند، اصناف مغازه خود را باز كردند و كشاورزان در اطراف شهر پراكنده شدند. به اصطلاح مردم حال عادى به خود گرفتند مثل اين كه اصلا جنگى واقع نشده است. سپاه اسلام از مشاهده اين وضع تعجب كردند، علت آن را پرسيدند، مردم جندىشاپور گفتند: شما خود به ما امان داديد و باز بر تعجب آنها افزوده شد، مسلمانان به كلى منكر شدند اهل شهر تيرى آوردند كه از طرف مسلمانان به داخل شهر پرتاب شده بود روى آن نوشته بود كه مردم اين شهر از طرف سپاه اسلام در امانند، مسلمانان در اين باره تحقيق كردند سرانجام معلوم شد يكى از ايرانيان كه برده يكى از مسلمين بود، آن را نوشته خودسرانه به داخل شهر انداخته است و مردم جندىشاپور هم آن را وسيله نجات خود دانسته و به اطمينان آن تير، دروازه را گشودهاند. فرمانده لشگر گفت: اين امان از طرف يك غلام داده شده نه از طرف مسلمانان آنها گفتند: در اسلام ميان برده و آزاد تفاوتى نيست ناگزير امان او را امضا كردند [3] . اسلام به موضوع پناهندگى اهميت زيادى داده بهطورى كه اگر كفار از مسلمانان امان بخواهند ولى مسلمانان روى مصالحى به آنان امان ندهند ولى وضع طورى باشد كه كفار خيال كنند كه از طرف مسلمانان امان يافتهاند و به همين جهت، به سوى مسلمانان رو آورند باز در پناه مسلمانان هستند و هيچكس حق ندارد نسبتبه آنان ايجاد مزاحمت نمايد. و اين موضوع در اصطلاح فقها «شبهه امان» ناميده مىشود چنانكه امام صادق عليه السلام مىفرمايد: «لو ان قوما حاصروا مدينة فسالواهم الامان فقالوا: لا فظنوا انه قالوا: نعم فنزلوا اليهم كانوا آمنين»[4]. «اگر جمعى از مسلمانان شهرى را محاصره كنند و آنان را در مضيقه قرار دهند اهل آن شهر از مسلمانان امان بخواهند ولى مسلمانان از دادن امان خوددارى نمايند و در جواب «لا» (نه) بگويند، ولى محاصره شدگان خيال كنند كه موافقت كردهاند و با اين پندار به سوى لشگر اسلام حركت كنند، آنان باز در امان هستند» . پستترين افراد بشر در نظر اسلام كسى است كه به انسانى امان بدهد ولى بعدا به وعده خود وفا نكند و او را بكشد. يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام مىگويد: امام صادق عليه السلام مىفرمود: «ما من رجل امن رجلا على ذمة ثم قتله الا جاء يومالقيامة يحمل لواء الغدر» [5] . «اگر كسى به كسى امان دهد و سپس او را بكشد، اين مرد درحالتى وارد قيامت مىشود كه پرچم غدر و حيله را بر دوش دارد» . پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله مسلمانان را پيوسته به مراعات اصول اخلاقى و انسانى دعوت مىنمود و اگر از لشگر اسلام، كسى برخلاف مقررات اخلاقى و انسانى رفتار كند، به شدت مورد توبيخ و سرزنش قرار مىداد، اين موضوع در تاريخ اسلام نمونههاى زيادى دارد كه ما در اينجا يكى را نقل مىكنيم: رسول خدا صلى الله عليه وآله بعد از فتح مكه، سريهاى را به سرپرستى «خالد بن وليد» به طرف طايفه «بنى خذيمة» فرستاد تا بنى خذيمه را به سوى خدا بخواند و دستور داد از جنگ بپرهيزد. بنىخذيمه تا سپاه اسلام را از دور ديدند، سلاح برداشتند و آماده پيكار شدند. خالد اعلام كرد كه به دعوت آمده است نه به جنگ. و لذا به مردم خذيمه امان داد و از آنان خواست تا اسلحهشان را بر زمين بگذارند. اما مردى به نام «جحدم» كه خالد را خوب مىشناخت، فرياد كرد: اى بنىخذيمه به خدا! اين خالد است. نهادن سلاح همان و اسارت همان و پس از اسارت غير از كشته شدن ما، چيزى نخواهد بود. به خدا قسم من سلاحم را هرگز به زمين نمىگذارم ولى عدهاى كه سرنوشت مكه و رفتار پيامبر را با مردم مكه شنيده بودند، گفتند: اى جحدم مىخواهى خون ما را بريزى؟ مردم همه تسليم شدهاند و جنگ تمام گرديده و مردم امان يافتهاند. لذا، سلاح جحدم را از دستش گرفتند و مردم همه به فرمان خالد سلاح را بر زمين نهادند و خود را تسليم كردند، خالد كه از جاهليتبا اين قبيله كينه داشت، دستور داد دستهاى همه را بستند و به عنوان اسير آنان بر سپاهيان خود قسمت كرد و فرمان داد همه را بر شمشير عرضه كنند آنان كه از تعاليم و اصول اسلامى اطلاع نداشتند و به اصطلاح تازهمسلمان بودند، اسيران خويش راكشتند اما مهاجران و انصار كه با روح اسلام آشنا بودند، دانستند كه كار خالد خيانت است و اسيران خويش را آزاد كردند. خبر به پيامبر رسيد، به شدت خشمگين شد و دستبه آسمان برداشت و گفت: «اللهم انى ابرا اليك مما صنع خالد بن وليد» «بار خدايا من از آنچه خالد بن وليد انجام داد، در نزد تو بيزارى مىجويم و اين جمله را سه بار تكرار كرد» . پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله براى جبران خيانتخالد بن وليد على عليه السلام را به طرف طائفه خذيمه اعزام نمود، على عليه السلام با اموالى كه پيغمبر به او داده بود، رفتخونبهاى همه كشتگان را پرداخت و از اموال هرچه را از دست داده بودند، حتى قيمت ظرف آبخورى سگهايشان را كه از چوب ساخته شده بود، تاوان داد. در پايان كار، على عليه السلام ديد از آنچه پيغمبر براى پرداختبهاى جان و مال آنان به وى سپرده است، هنوز مقدارى باقى مانده است پرسيد: آيا از شما جانى و يا مالى كه ديهاش را نپرداخته باشم باقى است؟ گفتند: نه. فرمود: پس براى احتياط اين باقى مانده اموال را به شما مىبخشم كه شايد از اموال شما چيزى از ميان رفته باشد كه شما ندانيد و رسول خدا صلى الله عليه وآله مىداند على عليه السلام از ماموريتباز گشت و به حضرت گزارش داد كه چه كرده است. رسول خدا صلى الله عليه وآله درحالى كه با نگاههاى پدرانهاى، اين خويشاوند پاك و فداكار و دلير خويش را مىنواخت، فرمود: احسنت، خوب كردى! و بار ديگر كار خلاف خالد را با شدت مورد نكوهش قرار داد [6] .5- اسلام و احترام به پيمانها
در دين اسلام، به اين حكم اخلاقى و انسانى اهميت زيادى داده شده بهطورى كه شخص پيغمبر صلى الله عليه وآله آن را لازمه ايمان و دين معرفى كرده است آنجا كه مىفرمايد: «لا دين لمن لا عهد له» «كسى كه به عهدش پايبند نيست، از دين و ايمان بهرهاى ندارد» . قرآن مجيد مؤمنان را ملزم مىكند كه به عهد خود وفادار باشند: «يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود..» . [7] «و در آيه ديگر مىفرمايد: «...اوفوا بالعهد ان العهد كان مسؤولا» [8] . «به عهد و پيمان وفا كنيد زيرا از آن پرسش خواهد شد» . در نظر قرآن مجيد وقتى كسى با كسى عهد و پيمان مىبندد گوئى با خدا بسته است و بايد به عهد و پيمان خدا وفادار باشد. «هنگامى كه با خدا عهد بستيد، به عهد او وفا كنيد و سوگندها را بعد از استوار كردن، نقض نكنيد درحالى كه خدا را بر خود نگهبان قرار دادهايد همانا خدا آنچه را كه بجا مىآوريد، مىداند، مانند آن زن (سبك مغز) نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را پس از استحكام وا مىتابيد! درحالى كه سوگند (و پيمان) خود را وسيله خيانت و فساد قرار مىدهيد به خاطر اين كه گروهى، جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است»[9]. بدينترتيب قرآن مجيد تصريح مىكند كه نبايد عنوان مصلحت موجب نقض عهد شود. خداوند به همان مقدار كه وفا كنندگان به عهد را بزرگ شمرده، عهدشكنان را كوچك به حساب آورده است تا جائى كه آنان را ازمقام عالى انسانيت طرد كرده و در زمره حيوانات قرار داده است. در مورد پيمانها عدم تعرض كه مسلمانان با ديگران بستهاند، اسلام مقرر مىدارد مادامى كه پيمان از طرف مقابل نقض نشده است، مسلمانان بايد آن رامحترم شمارند. «...فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم..» . [10] البته اين دستور عمومى اسلام حتى شامل حال مشركانى هم مىشود كه با اسلام و مسلمانها مبارزه كرده و نسبتبه آنها اذيتها و آزارها نمودهاند و بلكه شامل آن عدهاى كه خدا از آنها براى مسلمين چنين نقل كرده است: «...و ان يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم الا و لا ذمة...» «و اگر بر شما چيره شوند، در حق شما رعايتخويشاوندى و همپيمانى را نخواهند نمود» . در آن فرمان كه على عليه السلام به مالك اشتر نوشته است، اين جملات در اواخر نامه جلب توجه مىكند: «مالك! اگر با دشمنان، پيمان بستى و آنها را امان دادى به پيمانت وفادار باش و پناه دادن خود را محترم بشمار، زيرا در اجتماع مردم با همه اختلافاتى كه دارند، چيزى مهمتر و مقبولتر از درستى پيمان نيست... پس پيمان را هيچگاه نشكن و دشمنت را هم فريب مده، زيرا (پيمان شكنى جرات و دليرى بر خداست) و جز نادان و بدبخت گستاخى بر خذا روا نمىدارد و خداوند همين پابند بودن به عهد را پناهگاهى براى آرامش خاطر مردم قرار داده است. پس نبايد در آن مكر و فريب راه يابد، عهد و پيمانى مبند كه در آن تاويل و بهانه و مكر و فريب راه داشته باشد و بعد از برقرارى و استوار نمودن عهد و پيمان سخنان دوپهلو مگو» [11] . از نظر اسلام وفا به عهد و پيمان به قدرى اهميت دارد كه حتى اگر مسلمانى با دشمن خود پيمان عدم تعرض ببندد، حتى اگر مسلمان ديگر او را به جنگ با آن دشمن فرا خواند، با اين كه اگر پيمان نمىبست طبق وظيفه شرعى مىبايستبه يارى برادران دينى خود بشتابد ولى چون قبلا با كفار و دشمنان پيمان بسته است، اسلام به او اجازه نمىدهد عهدى كه قبلا با دشمنان بسته است، بشكند و به برادران دينى خود يارى كند چنانكه در قرآن مجيد آمده است: «...و ان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر الا على قوم بينكم و بينهم ميثاق..» . [12] «واگر از شما در دين يارى خواستند، يارى كنيد مگر نسبتبه قومى كه ميان شما و آنان پيمانى است». و اين عالىترين مراتب وفا به عهد است پس در اسلام به پيمان و تعهد، زياد اهميت داده شده است و مسلمانان نبايد به هيچ عنوانى تعهد و پيمان خود را زيرپا بگذارند و لذا رسول اكرم صلى الله عليه وآله باهر قوم و قبيلهاى كه پيمان مىبست مادامى كه طرف نقض عهد و پيمانشكنى نمىكرد، آن حضرت پيمان خود را محترم مىشمرد و حاضر به نقض عهد نمىگشت هرچند بر ضرر مسلمانان باشد. البته اينها يك سلسله حقايقى است كه در زندگى مسلمانان و در روابط بينالمللى آنها تحقق و واقعيت پيدا كرده است. اين موضوع در متن تاريخ اسلام نمونههاى زيادى دارد كه ما در اينجا به چند نمونه اشاره مىكنيم: 1- حذيفة بن يمان مىگويد: علت اين كه من نتوانستم در جنگ بدر شركت كنم، اين بود كه من و «ابوالحسيل» از مدينه خارج شديم و به كفار قريش برخورديم، آنها ما راگرفتند و سؤال نمودند شماكجا مىرويد ماهم در جواب گفتيم به مدينه مىرويم و از ما عهد و پيمان خدائى گرفتند كه به شهر وارد شويم ولى با مسلمانان همكارى نداشته باشيم. خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيديم جريان را به عرض رسانديم، پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: «شما حق شركت در جنگ نداريد زيرا با كفار پيمان عدم همكارى با مسلمانان بستهايد، ما از خدا يارى مىطلبيم» [13] . 2- صلح حديبيه كه با شرائط نامناسبى روى مصالح خاصى بين كفار و مسلمانان بسته شده بود و در ضمن آن طرفين متعهد شده بودند كه اگر كسى از پيروان محمد صلى الله عليه وآله به سوى قريش آمد، قريش مىتواند او را قبول كرده و بپذيرد و هركس از قريش به سوى محمد صلى الله عليه وآله بيايد، پذيرفته نشود پيامبر همچنان بر عهد خود وفادار بود و كسى از افراد قريش را در آن مدت نپذيرفت، «ابو رافع» مىگويد: قريش مرا پيش پيامبر فرستادند، من هنگامى كه پيامبر را ديدم در دلم نور اسلام تابيد، به پيامبر عرض كردم: اى رسول خدا صلى الله عليه وآله من ديگر به سوى كفار برنمىگردم، پيامبر فرمود: نه، من برخلاف عهد عمل نمىكنم و سفير آنان را نگه نمىدارم تو به سوى آنها بر گرد و اگر ديدى كه باز اسلام را مىخواهى، از نو به سوى ما باز آى [14] . 3- واقعه ديگرى كه بعد از صلح حديبيه اتفاق افتاد اين است كه شخصى به نام «ابوبصير» از ارباب خود گريخته بود از مكه به مدينه پناهنده شد، به اميد اين كه چون مسلمان شده است، در شهر برادرانش آزاد بماند. اما طبق قرارداد «حديبيه» مىبايست پيامبر او را به مكه تحويل دهد. از مكه دو نفر براى تحويل گرفتن او به مدينه آمدند، پيامبر صلى الله عليه وآله صريحا فرمود: «اى ابوبصير! ما با قريش قراردادى بستهايم و تو مىدانى و البته شايسته نيست كه در آن خيانت ورزيم، خدا براى تو و ديگر مستضعفين راه نجاتى پديد مىآورد، به سوى قوم خود باز گرد» . اين رفتار، سختبر ابوبصير گران آمد كه او به خاطر حق به سوى خدا روى كرده و به رسول خدا صلى الله عليه وآله و يارانش پناه آورده است و اينان با دستخود او را به دشمنان خدا باز مىدهند چگونه است كه اگر به يك عرب با حميتى پناهنده مىشد او را پناه مىداد و اكنون مسلمان شده است و به رسول خدا صلى الله عليه وآله پناه برده است و او را به دست دشمن مىسپارند؟ گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه وآله مرا با دستخود به مشركان مىسپارى كه دين و ايمانم را تباه كنند؟ ! پيامبر فرمود: در برابر اين پناهنده بىچاره و ساير مسلمانان كه از اين ننگ، وجدانشان جريحهدار شده بود باز جمله خود را بىكم و كاست تكرار كرد. ملاحظه مىكنيد كه در اسلام تا چه اندازه به درستى پيمان و محترم شمردن قول و قرار، اهميت داده شده است ولى متاسفانه در دنياى امروز اين حكم اخلاقى نيز مانند ساير فضائل انسانى فراموش گشته و هر دولتى كه منافع خود را در خطر مىبيند، تمام تعهدات و پيمانها را زير پا مىگذارد فقط كم و بيش دولتهاى كوچك و ضعيف به اين نوع مسائل اخلاقى التزام دارند اما دولتهاى بزرگ كه حل و عقد امور جهان به دست آنهاست، از مسائل اخلاقى و انسانى، خود را بىنياز مىدانند گويا اخلاق با زور و قدرت سازگار نيست! مىبينيم از يك طرف پيمان صلح نوشته مىشود و دولتهاى بزرگ و به تبعيت از آنها دولتهاى كوچك امضا مىكنند ولى همين كه صلاح خود را در خلاف آن ديدند، با كمال بىشرمى و وقاحت، آن را انكار مىكنند و تمام تعهدات را زير پا مىگذارند و عهدنامه راورق پاره مىنامند و يا باتبصره و تفسيرهاى دلخواه خود آن را تغيير داده كم يا زياد مىكنند و با نيرنگ و اغفال مردم، نتيجه را به نفع خود تمام مىكنند. 6- اعلام آتش بس در چهار ماه از سال يكى از مسائلى كه در بين قوانين جهاد جلب توجه مىكند، مساله تعطيل جنگ در ماههاى حرام است [15] . اين قانون بر اساس حكم قرآن است كه مىفرمايد: «چهار ماه از سال ماههاى حرام است» . اين قانون قبل از اسلام در ميان عربها نيز معمول بوده واعراب طبق اين سنت، چهار ماه دست از جنگ برمىداشتند و به كارهاى ديگر خود مىپرداختند اين قانون و سنت پسنديده بهطورى كه از بعضى از آيات استفاده مىشود يك دستور آسمانى قديمى بوده است و لذا مسلمانان در ماههاى مقدس (اشهر حرم) آتشبس اعلام مىكردند، چون اين چهار ماه مورد رحمت و بركتخداست، بايستى همه مردم از جنگ احتراز كنند و هرگاه دشمنان هم به ماههاى حرام احترام گذاردند و اين قانون رامحترم شمارند، به مدت چهار ماه آتشبس اعلام مىگردد ولى اگر دشمنان آتشبس رانقض كردند، به مسلمانان اجازه داده شده است كه جلو تعدى آنان را بگيرند. بهطورى كه از تفسير و تاريخ استفاده مىشود، مشركان در اين چهار ماه قانون آتشبس را مراعات نمىكردند به اين معنى موقعى كه مسلمانان در «اشهر حرم» دست از جنگ مىكشيدند و آتشبس اعلام مىنمودند مشركان ازموقعيتسوء استفاده مىكردند و به عمليات تخريبى خود همچنان ادامه مىدادند و مطمئن بودند كه مسلمانان طبق وظيفه مذهبى اقدام به جنگ نخواهند كرد. از اين جهت مسلمانان در اين چهار ماه متحمل خسارات سنگينى مىشدند. و لذا با نزول آيه شريفه، حكم مزبور تفسير گرديد «يسئلونك عن الشهر الحرام قتال فيه، قل قتال فيه كبير و صد عن سبيل الله و كفر به و المسجد الحرام و اخراج اهله منه اكبر عند الله..» . [16] «درباره جنگ در ماه مقدس از تو مىپرسند، بگو جنگ در اين موقع بد است و موجب انحراف و بازداشتن از راه خدا و بىايمانى به او و به مسجدالحرام مىباشد ولى بيرون كردن مردم آن در نظر خدا بدتر است» . ناگفته پيداست در اين چهار ماه كه جنگ بهطور موقت تعطيل گرديد، طرفين در اين مدت بيشتر فرصتخواهند داشت كه درباره جنگ، تامل كنند و خسارات سنگين و كمرشكن آن را مورد بررسى قرار دهند. مسلما طرفين بعد از آتشبس به نتيجه و ضايعات جنگ مىپردازند و آن وقت مىفهمند كه جنگ جز بدبختى و سيهروزى ثمرهاى ندارد و روى اين اصل طرفين به صلح بيشتر تمايل نشان مىدهند و اين موضوع در موقع بحران جنگ ممكن نيست زيرا هنگامى كه آتش جنگ به شدت شعلهور است، احساسات انسان اجازه نمىدهد كه درباره صلح و سازش فكر كند و لذا در جنگهاى امروز، چون اصلا تعطيلى و آتشبس در كار نيست، صلح و سازش نيز بسيار مشكل است، همين كه كنفرانسى تشكيل مىگردد تا در باره صلح مذاكره شود، حملات شديد ديگرى اتفاق مىافتد و زمينه صلح را از بين مىبرد بسيار ديده شده است در بعضى مواقع به مناسبتى طرفين به مدت كوتاه آتشبس اعلام كردهاند و چند روز جنگ تعطيل شده است، اين تعطيلى موقت راه صلح رانزديك مىكند. اسلام روى اين جهات ماههاى حرام را محترم شمرده و مسلمانان را در اين ماهها از جنگ و جهاد و خونريزى باز داشته است و اين يك موضوع اخلاقى و انسانى است كه اسلام آن را مراعات نموده است.[1] ) وسائل الشيعة، ج11، ص 49، باب 20، از ابواب جهاد، حديث اول. [2] ) وسائل الشيعة: ج1، ص 50، باب 20، از ابواب جهاد، حديث دوم. [3] ) تاريخ طبرى، ج3، ص 93، چاپ قاهره - كامل ابن اثير، ج2، ص 231- 234. [4] ) وسائل الشيعة: ج11، ص 50 كتاب الجهاد، باب 20 ح4. [5] ) وسائل الشيعة: ج11، ص 50، باب20، ح 3. [6] ) سيره ابن هشام: ج4، ص 70- 73، طبع مصر، 1355ه. [7] ) سوره مائده: 1. [8] ) سوره اسراء: 34. [9] ) سوره نحل: 90 و 91. [10] ) سوره توبه: 8. [11] ) نهجالبلاغه، فيض الاسلام، ص 1018 و 1019. [12] ) سوره انفال: 72. [13] ) چهره جهاد در اسلام، ص 149 تاليف نگارنده. [14] ) تاريخ طبرى: ج2، ص 288. [15] ) ماههاى حرام عبارتند از: ذوالقعده، ذوالحجه، محرم و رجب. [16] ) سوره بقره: 217.