فصل دوم: قاعده عليت از نظر جان لاك
جايگاه بحث عليت در فلسفه جان لاك بحث اضافه (نسبت) و ارتباط آن با بحث عليت تعريف علت و معلول از نظر لاك و نحوه پيدايش اين تصور اقسام سه گانه تصور علت از نظر لاك تقسيم عليت مفاد عليت از ديدگاه لاك پذيرش رابطه ضرورت علّى و معلولى و استناد متحد الشكل بودن طبيعت از سوى لاك به خدا ظنى بودن علوم ما نسبت به امور واقعجايگاه بحث عليت در فلسفه جان لاك
قبل از اين كه نظريه جان لاك را درباره عليت بيان كنيم، شايسته است كه ابتدا با جايگاه اين بحث در فلسفه او آشناشويم. جان لاك در عين حال كه يكى از پايه گذاران مكتب تجربه گرايى (empiricism) است، به يك معنا نيز يكى از بنيان گذاران بحث معرفت شناسى (epistemology) نيز است. او بعد از ابطال نظريه مخالفان خويش درباره فطريات، بحث اش را درباره تصورات آغاز مى كند و آن ها را در ابتدا به دو قسم بسيط و مركب تقسيم مى كند. او مى گويد: تصورات بسيط دو ويژگى مهم دارند:يكى اين كه فى نفسه قابل تفكيك به تصورات مختلف نيستند، دوم آن كه ذهن در مورد آن ها جنبه انفعالى دارد.تصورات مركب از هر دو جهت مخالف تصورات بسيط هستند؛ يعنى فى نفسه قابل تفكيك به تصورات مختلف هستند و ذهن در آن ها جنبه فاعلى دارد. البته فاعل نه به اين معنا كه به صورت مطلق از تجربه مستقل باشد، چون به نظر لاك عناصر اوليه آن از طريق تجربه به دست مى آيد، ولى ذهن در تركيب كردن آن ها مختار است و مى تواند تصورات بسيط را به گونه اى تركيب كند كه مصداقى در خارج نداشته باشند(1).لاك تصورات بسيط را به چهار قسم تقسيم كرده است. وى در چاپ اول رساله فهم انسانى، تصورات مركب را به سه قسم تقسيم كرده است:1- ذوات يا جواهر2- حالات 3- اضافات وى عمل انتزاع و مقايسه را ضمن اضافات آورده، ولى در چاپ چهارم كتابش كيفيت تقسيم بندى را به شكل ذيل بيان كرده است:1- تصورات بسيط2- تصورات مركب 3- تصورات نسبت و اضافه 4- تصورات كلى در ذيل بحث نسبت و اضافه، بحث عليت را به عنوان يكى از نسبت ها و اضافات مطرح مى كند. علاوه بر عليت، بحث زمان و مكان و بُعد را نيزدر ذيل بحث اضافات بيان مى كند(2).بحث اضافه (نسبت) و ارتباط آن با بحث عليت
جان لاك بحثى درباره بحث نسبت نكرده و بيش تر به جنبه روان شناختى آن توجه داشته است، چون بيش تر درصدد آن بود تا بيان كند كه چگونه تصور نسبت در ذهن حاصل مى شود و به بحث درباره مفهوم و ماهيت نسبت كم تر توجه كرده است. او در تعريف اضافه مى گويد:هرگاه ذهن چيزى را به گونه اى لحاظ كند كه آن چيز نسبتى و فعل و انفعالى با چيزهاى ديگر داشته باشد، آن را اضافه يا نسبت مى ناميم (3).مشاهده مى كنيم كه او تعريف دقيقى از نسبت ارائه نمى دهد. براى برطرف كردن اين نقيصه و فهماندن مقصود خود، او به مثال متوسل مى شود و مى گويد: شما شخصى را به نام «گايوس» در نظر بگيريد، وقتى مى گوييم: گايوس انسان است يا مى گوييم انسان سفيد پوست است، تنها خودش را تصور كرده ايم، اما وقتى مى گوييم: گايوس شوهر است يا گايوس سفيدتر است، در اين جا شخص ديگرى را لحاظ كرده و نسبتى را بين او و گايوس برقرار مى كنيم. هريك از تصورات بسيط و مركب ممكن است مبدأ اين اضافه (نسبت) واقع شوند(4).لاك در مورد اضافه چندين مطلب را بيان مى كند، ما برخى را كه به بحث مان مرتبط است بيان مى كنيم:1 - به نظر لاك هر چيزى اعم از تصور ساده، مركب، جوهر، اعراض (حالات) اين قابليت را دارد كه با چيز يا چيزهاى ديگر مقايسه شود، از اين مقايسه اضافه يا اضافاتى ايجاد شود. يكى اين كه شى ء واحد مى تواند نسبت هاى متعددى با ديگر اشيا داشته باشد؛ مثلاً شخص واحد پدر، پسر، نوه، نيا، پدرزن و ... باشد، لاك مى گويد: اين نسبت را مى توان به طور نامتناهى ادامه داد.2 - چون ما مفهوم نسبت را از عمل ذهنى مقايسه تصورات مان اعم از بسيط و مركب اخذ مى كنيم و از هر مقايسه اى كه ميان دو چيز انجام مى دهيم، نسبتى ايجاد مى شود كه اين نسبت داخل در ذات اشيا نيست، بلكه از خارج بر آن ها عارض مى شود، براساس اين بيان، نسبت امرى اعتبارى مى شود. يكى از دعاوى بزرگ جان لاك اين است كه كليه نسب به تصورات بسيط منتهى مى شوند. در مورد مفاد اين ادعا و ميزان موفقيت لاك، ميان شارحان آثارش اختلاف وجود دارد(5).امورى كه از آن ها به عنوان علت و معلول نام مى بريم، در واقع، مقايسه اى است كه ذهن ميان آن ها به عمل مى آورد و نام يكى را علت و ديگرى را معلول مى گذارد. به نظر لاك رابطه بين علت و معلول شايع ترين نسبت ميان موجودات است. به همين دليل، جان لاك بحث عليت را مقدّم بر بحث هاى ديگر زمان و مكان ذكر كرده است.تعريف علت و معلول از نظر لاك و نحوه پيدايش اين تصور
لاك مى گويد: آن چه تصور بسيط يا مركب را فرا مى آورد (ايجاد مى كند) علت و آن چه را فرا آورده (ايجاد شده) است، معلول مى گوييم:در مورد نحوه پيدايش اين تصور لاك مى گويد: ما از طريق حواس، تغييرات و دگرگونى هاى مستمرى كه در اشياى دور و بر ما اتفاق مى افتد، مى بينيم و مشاهده مى كنيم كه اعراض يا جواهرِ معين و جديد به وجود مى آيند؛ مثلاً گرما تصور بسيطى است. وقتى به موم گرما مى دهيم، يك حالت مايع مانند در موم ايجاد مى شود. يا چوب كه تصورى مركب است وقتى آتش با آن تماس پيدا مى كند تبديل به خاكستر مى شود. در اين جا گرما و آتش علت و حالت مايع پيدا كردن و خاكستر شدن معلول است. پس تصور علت و معلول را ما از طريق مشاهده تغييرات در جواهر و اعراض كسب مى كنيم (6).اقسام سه گانه تصور علت از نظر لاك
لاك توضيح مى دهد كه تصور علت و معلول به شكل واحدى در ذهن ما ايجاد نمى شود، بلكه اين تصور به سه شكل ممكن است در ذهن ما ايجاد شود:1- اگر جوهرى از مواد موجود فعلى حاصل شود، «ابداع يا تكوين» ناميده مى شود.2- اگر كيفيت جديدى در شى ء موجود پيدا شود، تغيير ناميده مى شود.3- اگر چيزى بدون وجود مواد سابق به وجود آيد، آن را «خلق» مى گوييم.او مدعى است همه اقسام سه گانه عليت را از حس و فكر (مراقبه)(7) اخذ مى كنيم، اما بيان نكرده كه چگونه از طريق احساس و تفكر مى توانيم تصورى از خلق به دست آوريم. بالاخص بر مبناى تجربه گرايى كه لاك طرفدار آن است و تمام علوم را مأخوذ از تجربه مى داند، به يقين چنين امرى ممكن نيست.در واقع، لاك بنا به اعتراف برخى فيلسوفان از مبادى تجربه گرايى عدول كرده و نظرياتى اتخاذ كرده است كه بر مبناى تجربه گرايى قابل تفسير نيست و تجربه گرايان بعدى، مثل باركلى و هيوم به نفى آن ها پرداخته اند(8).تقسيم عليت
بحث لاك درباره عليت بسيار ناقص و ناكافى و ناسازگار با مبانى او است. او از يك سو، عليت را در ذيل بحث «نسبت» مى گنجاند و نسبت را امر اعتبارى محض و ذهنى مى داند و از سوى ديگر، خدا را علت واقعى و مخلوقات را معلول واقعى مى داند. بر اين اساس، بايد يك نسبت واقعى بين آن ها وجود داشته باشد.مباحثى كه لاك در مبحث توان (نيرو) مطرح كرده يك نوع تفسير از عليت است كه با آن چه او از عليت در مبحث نسبت (اضافه) بيان كرده، ناسازگار است. او توان (نيرو) را به دو قسم فاعل و منفعل تقسيم مى كند، نيروى فاعل را به استعداد فعل و نيروى منفعل را به استعداد قبولِ تغييرات تفسير كرده است. نيروى فاعل و منفعل درواقع، بيان گر رابطه علّى است.لاك مى گويد: تصور مبدأ حركت را از جسم اخذ مى كنيم، جسمى كه ساكن است هرگز نمى توان نيروى عامل حركت را از آن تصور كرد. اما اگر جسم به حركت در آيد، حركت در آن جسم انفعال را به مانشان مى دهد ، نه فعل را، به بيان ديگر، ما ايجاد حركت را در جسم نمى بينيم. ولى خود حركت را مشاهده مى كنيم، در تجربه هم ما اثر فاعله را نمى بينيم، بلكه متأثر شدن قابل را مى بينيم. لاك براى تبيين مقصود خويش مثالى مى زند و مى گويد: در بازى بيليارد وقتى چوب بيليارد توپ را به حركت در مى آورد، آن چه براى ما قابل مشاهده است، انفعال (اثر قابل) است نه فعل (اثر فاعل)، هم چنين وقتى توپ با برخورد به توپ ديگر آن را به حركت در مى آورد، به همان اندازه كه به آن نيرو وارد مى كند، از خودش كاسته مى شود، در اين جا ظاهر امر اين است كه حركت منتقل مى شود، نه ايجاد. اما لاك معتقد است در نفس تصورات ما به وسيله اراده ايجاد مى شوند، ما به مجرد اراده و با يك فكر مى توانيم اجزاى بدن خود را كه در سكون هستند، به حركت در آوريم. لذا هم علت و هم نحوه عمل آن را در معلول مشاهده مى كنيم و اين يكى از موارد اختلاف هيوم با لاك است.هيوم مدعى است كه ما در تأثير نفس بر بدن نيز نمى توانيم نحوه عمل علت را كه امرى نفسانى است، درك كنيم، فقط ظاهر آن را مشاهده مى كنيم. لذا بين اراده و عمل آن هيچ رابطه آشكارى وجود ندارد، هم چنان كه بين امور جسمانى هيچ رابطه آشكارى نيست (9).مفاد عليت از ديدگاه لاك
لاك به صورت مستقل بحثى را به عنوان مفاد عليت مطرح نكرده، ولى از استدلالى كه براى اثبات وجود خدا ذكر مى كند، مى توان مقصودش را درك كرد. استدلال لاك براى اثبات وجود خدا بر سه پايه متكى است:1- من هستم. (اين امر مشهودى است)2- هيچ معدوم محض نمى تواند، موجد موجود واقعى باشد.3- از نكته اول مى فهمم كه وجودم آغازى داشته است، هر چيزى كه وجودش آغازى داشته باشد، بايد چيز ديگرى (علت) آن را به وجود آورده باشد.لاك ازاين سه مقدمه نتيجه مى گيرد كه حتماً بايد موجودى ازلى وجود داشته باشد.از مقدمه سوم چنين استنباط مى شود كه لاك عليت را چنين تقرير مى كند : «هر حادثى نيازمند به علت است»(10).پذيرش رابطه ضرورت علّى و معلولى و استناد متحد الشكل بودن طبيعت از سوى لاك به خدا
جان لاك، گرچه فيلسوفى تجربى است، اما به همه لوازم و مبانى تجربه گرايى وفادار نبود. شايد علت عمده اش آن باشد كه او تمايل زيادى نداشت كه فلسفه اش به نتيجه اى غريب برسد و از عرف عامه و فيلسوفان سلف خود فاصله زيادى بگيرد. لذا گرچه در بعضى از مواقع آراى حكيمان پيشين را نقد و بررسى كرده و از آن ها اعراض مى كند، اما حاضر نيست، مبانى تجربه گرايى به هر جا كه مى خواهد، او را به دنبال خود ببرد، لذا در برخى مواضع توقف مى كند. همين عامل سبب شده كه لاك برخى نظريات را ابراز كند كه گرچه فى نفسه صادق اند، اما با مبانى معرفت شناسى تجربه گرايى، هم گرايى ندارد. فيلسوفان تجربه گراى بعد از او بالاخص هيوم از اين جهت با لاك مخالفت كرده اند.همان طور كه قبلاً ذكر كرديم، لاك پيش از كانت، تقريباً مسائل فلسفه را محدود به «شناخت شناسى» كرده است، از جمله مباحثى كه لاك درباره علم مطرح كرده، محدوديت علم ما نسبت به امور واقع و بيان علت اين محدوديت است.جان لاك از طرق مختلف و با زبان هاى گوناگون درصدد بود كه مرزها و حدود و ثغور علوم بشرى را معين كند. به اعتقاد او مهم ترين وظيفه فيلسوف نيز همين امر است.ظنى بودن علوم ما نسبت به امور واقع
لاك مى گويد: اگر ميزان توانايى هاى حواس ما بيش تر از حدى بود كه ما انسان ها در حال حاضر داريم، در آن صورت، چهره جهان از ديدگاه ما كاملاً دگرگون مى شد و جهان را به شكل ديگرى غير از آن چه امروز مى بينيم، مشاهده مى كرديم. او بعد از اين اظهار نظر معرفت شناسانه، فوراً چهره عالم اخلاقى به خود مى گيرد و به انسان ها نصيحت مى كند كه از اين بابت نبايد نگران بود، در واقع،اين از الطاف خفيه الهى است، چون خدايى كه ما را آفريده است به صلاح ما ندانسته ما يك علم قطعى و يقينى و كاملاً واقع نما نسبت به عالم واقع داشته باشيم.با همين علم محدود نيازهاى ما بر طرف مى شود و دگرگونى در حواس ما و افزايش توانايى هاى آن ها مشكلات عديده اى را براى ما ايجاد مى كند. بعد نمونه هايى را مثال مى زند و مى گويد: اگر مثلاً حس سامعه ما هزار بار تيزتر مى شد، در ساكت ترين آسايشگاه يك صداى دائمى ما را پريشان مى كرد، يا اگر حس باصره صدهزار بار قوى تر مى شد، حتماً اشيا را به شكل ديگرى مى ديديم و ديگر نمى توانستيم در باب مرئيات سخنى بگوييم و... .لاك بر اين باور است كه خدا با قدرت بالغه و حكمت و احسانش جهان را با نظم دقيق و معين آفريده و ميان موجودات عالم هستى رابطه ضرورت علّى قرار داده و براساس همين قوانين علّى و معلولى دقيق طبيعت را اداره مى كند.او مى گويد: اگر ميان علوم رياضى و طبيعى اختلاف قائل مى شويم، بدين دليل نيست كه ميان اشيا در عالم طبيعت رابطه ضرورى علّى وجود ندارد، بلكه اين علم ما است كه هميشه ظنى است. در حالى كه در مورد رياضيات چون از روابط ميان تصورات خودمان سخن مى گوييم مى توانيم رابطه ضرورى برقرار كنيم. بنابراين، عامل اصلى نقص علم ما است.اگر ما دقيقاً از شكل، حجم و حركت اجزاى تركيبيه دقيق دو جسم كه با يك ديگر در حالت تعامل هستند، اطلاع داشته باشيم، حتى بدون آزمايش هم مى توانيم پيش بينى كنيم كه آن ها چه تأثير متقابلى بر يك ديگر مى گذارند؛ يعنى همان علم قطعى و يقينى كه در حوزه رياضيات داريم همين علم نسبت به عالم طبيعت براى موجودى كه واجد علم مطلق باشد، قابل حصول است. انسان چون از چنين علمى برخوردار نيست، علمش در حيطه امور تجربى ظنى است.حال ما بخشى از سخنان لاك را در اين جا ذكر مى كنيم:... شكى ندارم كه اگر ما شكل و حجم و انتساق و حركت اجزاى تركيبيه دقيق دو جسم متعامل را بدانيم، مى توانيم بدون آزمايش تعدادى از تأثيرات متقابل آن ها را در همديگر دريابيم، همان طور كه بالفعل خواص يك مربع يا مثلث را مى دانيم؛ اگر ما انفعالات مكانيكى اجزاى ريواس و شوكران و ترياك و انسان را مى دانستيم، همان طور كه ساعت ساز اجزاى ساعت را موقع كار كردن مى داند و يا عمل سوهانى را كه باسايش روى چرخ ها شكل آن ها را عوض مى كند، مشاهده مى كند، آن گاه مى توانستيم اين را كه ريواس ملين است، شوكران مى كشد و ترياك خواب مى آورد، پيش گويى كنيم. همان طور كه ساعت ساز مى تواند پيش گويى كند كه اگر كاغذ نازكى روى وزنه ساعت نهاده شود از كار مى افتد يا اگر چرخى سوهان شود از چرخيدن باز مى ماند ...(11).مشاهده مى كنيم كه لاك گرچه فيلسوف تجربه گرا است، اعتقاد جدى به خدا دارد، حتى مى خواهد برخى مشكلات معرفت شناسى خود را از طريق اعتقاد به خدا جبران كند.لاك از اين جهت درست بر خلاف هيوم است، چون هيوم نسبت به خدا در حال شك به سر مى برد و سراسر فلسفه اش را شكاكيت پر كرده است. در مورد هيوم توضيح خواهيم داد كه به صورت جدى «ضرورت علّى» را انكار مى كند و بر همين پايه معتقد است كه ما اصلاً درباره عالم واقع، علم قطعى و يقينى نداريم، بلكه تمام علوم ما درباره علوم واقع، ظنى و احتمالى است هيوم در مورد متحد الشكل عمل كردن طبيعت معتقد است كه ما هيچ دليل منطقى و موجهى براى چنين اعتقادى نداريم (12).به همين دليل، هيوم حتى در متعارف ترين امور شك مى كند و مى گويد: ما هيچ دليلى نداريم كه فردا خورشيد از مشرق طلوع خواهد كرد. ممكن است از مغرب طلوع كند يا اصلاً طلوع نكند. به طور خلاصه، مى توان اختلافات ميان هيوم و لاك را در مورد بحث عليت چنين فهرست كرد:1- درك عليت و نحوه عمل نفس بر بدن، به اين معنا كه لاك معتقد است ما نحوه عمل نفس بر بدن را درك مى كنيم، اما هيوم منكر آن است.2- تصور عليت: لاك مى گويد: كه ما از طريق احساس مى توانيم در مورد خلق از عدم تصورى داشته باشيم، اما هيوم منكر اصل اين معنا است و به طريق اولى در مورد تصور آن نيز با لاك موافق نيست.3- لاك ارتباط ضرورى ميان علت و معلول را پذيرفته است، اما هيوم به شدت با آن مخالفت كرده و به زعم خود اين نظريه را ابطال كرده است.4- لاك يك نواخت بودن طبيعت را مى پذيرد و آن رابه اراده حضرت حق و نظام علّى و معلولى نسبت مى دهد، اما هيوم پذيرش چنين اعتقادى را امرى مبرهن و منطقى نمى داند و اين اعتقاد را بيش تر ناشى از عادت انسان ها مى داند(13).در همه اين اختلافات بر فرض صحت مبانى معرفت شناسى تجربه گرايى مورد قبول آن ها، حق با هيوم است، چون هيچ يك از اين دعاوى از طريق حس و تجربه قابل اثبات نيست. 1. John Locke, An Essay Concerning Human Understanding, copyright: A Meridian book, 1969,Book Two, chapter Il, p. 99 - 100.2. Ibid, Chapter xxv, p. 200 - 203هم چنين ر.ك: منوچهر بزرگمهر، فلاسفه تجربى انگلستان، ج 1، ص 35.3. Ibid, p. 200.4. Ibid p. 200.5. Ibid p. 201.
هم چنين ر.ك: فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه، (فيلسوفان انگليسى)، ترجمه امير جلال الدين اعلم، ج 5، ص 112؛ منوچهر بزرگمهر، همان، ج 1، ص 54.6. همان، ص 53.7. Ibid, chapter xxvt, p. 204.
مراقبه، يعنى آگاهى نفس از اعمال خود، مثل اين كه نفس به خود برگردد، به جاى اين كه امور خارج را درك كند به تأمل در خودش بپردازد. (منوچهر بزرگمهر، همان، ص 31) 8. هم چنين ر.ك: فردريك كاپلستون، همان، ج 5، ص 113 ؛ منوچهر بزرگمهر، همان، ص 55.9. Ibid, chapter xxI, p. 162 - 164.
هم چنين ر. ك: فردريك كاپلستون، همان، ج 5، ص 113 - 114 ؛ منوچهر بزرگمهر، همان، ج 1، ص 54 - 56.10. Ibid, book four, chapter x, p. 379 - 380.11. Ibid, p. 185 - 186 and p. 342 - 343.12. David Cockburn, and Geoffry Bourne, Hume Reason and Exprience, The open university Great Britain, Copyright 1983, p. 50
13. درباره عقايد هيوم در مورد مسائل چهارگانه مذكور ما در فصل ديگرى تحت عنوان «تحليل عليت از ديدگاه هيوم» سخن خواهيم گفت و مدارك را بيان خواهيم كرد.