فرقه كيسانيه
كتاب: فرهنگ فرق اسلامى ص 373 نويسنده: دكتر محمدجواد مشكور پيروان مختار بن ابو عبيده ثقفى بودند، او نخست براى پيشرفت كار خود دعوت به على بن الحسين(ع) سپس دعوت به محمد حنفيه مى كرد. البته كار او مبتنى بر اعتقاد وى به اهل بيت نبود بلكه مى خواست از آن بهره بردارى سياسى كرده باشد و چون كارش بالا گرفت خود دعوى دريافت وحى از خداوند كرد و عباراتى مسجع و مقفّى به تقليد قرآن به زبان مى راند. محمد حنفيه از وى بيزارى جست چندان كه مختار وى را به كوفه دعوت كرد ولى او نپذيرفت به قول عباسيّه از قيام مختار استفاده كرد و خود را مخفيانه امام مى خواند. چون عبداللّه بن زبير بر حرمين (مكه و مدينه) تسلط يافت و محمد حنفيه را به بيعت خود خواند، محمد از بيعت با او سر باز زد. وقتى كه مختار بر كوفه مستولى شد، مردم را به محمد حنفيه مى خواند، عبداللّه بن زبير از بيم آن كه مبادا مردم به محمد حنفيه بگرايند او و يارانش را به بيعت خويش خواند و چون آنان سر باز زدند ايشان را در زمزم محصور و زندانى كرد و تهديد به قتل نمود. محمد حنفيه ناچار نامه به مختار نوشت و از او يارى طلبيد. مختار نامه او را براى ياران خود بخواند و گفت: اين مهدى شما و بازمانده اهل بيت پيغمبر است كه مرا به يارى خويش مى خواند سپس ظبيان بن عماره را با چهارصد كس و چهارصد هزار درهم به مكّه فرستاد. آنان با پرچمهايى كه در دست داشتند به مسجد الحرام در آمدند و با صداى بلند دعوى خونخواهى حسين(ع) بن على را مى كردند تا به زمزم رسيدند. از آن طرف عبداللّه بن زبير هيزم فراوانى گردآورد تا ايشان را بسوزاند، آنان درب مسجد الحرام را شكسته بر محمد حنفيه درآمدند و گفتند: ميان ما و اين دشمن خدا كه عبد اللّه بن زبير باشد يكى را انتخاب كن، محمد حنفيه گفت: من روا نمى دانم كه در خانه خدا جنگ و خونريزى شود. ايشان چون سلاحى غير از چوب در دست نداشتند. ابن زبير فرياد برآورده و گفت: «واعجبا لهذه الخشبيه »، يعنى شگفتا از اين چوبدستان!زيرا ايشان هنگامى كه وارد حرم شدند به جاى شمشير چوب به دست داشتند چون در حرم همراه داشتن سلاح جايز نيست. سپس عبداللّه بن زبير گفت: گمان مى كنيد كه مى گذارم محمد حنفيه را پيش از اين كه با من بيعت كند از اينجا ببريد!آنگاه كسان مختار كه در بيرون مسجد الحرام بودند فرياد برآوردند كه ما خون حسين را مى خواهيم عبداللّه بن زبير بترسيد و از خروج محمد حنفيه جلوگيرى نكرد. محمد حنفيه با چهار هزار كس به دره على(ع) رفت و در همان جا مى زيست. چون مختار به دست مصعب بن زبير برادر عبداللّه بن زبير كشته شد ابن زبير تقويت يافت ديگر بار محمد حنفيه را به بيعت خود خواند و قصد حمله بر وى و كسانش را كرد در اين هنگام نامه اى از عبدالملك بن مروان كه تازه خلافت يافته بود رسيد و از او خواست كه به شام رود محمد حنفيه و يارانش از آن دره بيرون رفته و كثير الغره شاعر اهل بيت كه محمد حنفيه را مهدى موعود مى دانست در ركاب وى بود و اين اشعار را بسرود:
هدايت يا مهدينا ابن المهتدى
انت ابن خير الناس من بعد النبى
انت امام الحق لسنا نمترى
انت الذى نرضى به و نرتجى
انت امام الحق لسنا نمترى
انت امام الحق لسنا نمترى