حمله وهابيها به نجف اشرف
سعودبن عبدالعزيز، در سال 1216 كه كربلا را قتل عام كردند و به جنايات بى سابقه اى مرتكب شدند، متوجه نجف اشرف گرديدند. اين حادثه را مؤلف كتاب 2«ماضى النجف و حاضرها» از قول كسى كه خود شاهد بوده، چنين نقل مى كند: سعود به نجف هجوم آورد و آن را محاصره كرد، دو طرف شروع به تيراندازى نمودند از مردم نجف پنج تن كه يكى از آنان عموى من سيد على حسينى مشهور به «براقى » بود، به قتل رسيدند، اهل نجف چون از اعمال و رفتار وهابيان در كربلا و مكه و مدينه آگاه بودند، سخت در اضطراب و نگرانى به سر مى بردند، زنان چه پيرو جوان از خانه ها بيرون آمدند و در حالى كه در شهر مى گشتند به هر دسته از مدافعان كه مى رسيدند، جمله هاى تهييج آميزى مربوط به دفاع از شهر و حفظ نواميس بر زبان مى راندند و حميت و غيرت ايشان را به جوش مى آوردند. تمام مردم شهر با گريه و فرياد به خدا استغاثه كردند و از اميرمؤمنان على(ع) مدد خواستند، خداوند به فريادشان رسيد، دشمن گريخت و جمعش پراكنده گشت. (1) مردم نجف، احساس كردند كه وهابيها دست بردار نيستند و به هر حال به نجف حمله خواهند كرد نخستين اقدامى كه كردند، اين بود كه خزانه اميرمؤمنان على(ع) را به بغداد منتقل ساختند تا مانند خزانه حرم نبوى به غارت نرود. (2) پس از آن آماده دفاع از وطن و جان خود شدند. پيشوا و رهبر مردم در دفاع از شهر نجف، عالم بزرگ شيعه علامه شيخ جعفر كاشف الغطاء بود كه علماى ديگر نيز او را يارى مى كردند، مردم شروع به جمع آورى اسلحه نمودند و چند بعد روز از اين آمادگى، سپاه وهابى در اطراف شهر فرود آمدند و شب را در بيرون حصار ماندند. گويند عده تمام كسانى كه در آن موقع از نجف دفاع مى كردند، بيش از دويست تن نبودند، زيرا مردم نجف پس از اطلاع از هجوم وهابيها، گريخته و به عشاير عراق پناه برده بودند. تنها جمعى از مشاهير علما از قبيل شيخ حسين نجف و شيخ خضر شلال و سيد جواد صاحب مفتاح الكرامه و شيخ مهدى ملاكتاب و گروهى ديگر از علما باقى مانده بودند كه كاشف الغطاء را يارى مى كردند آنان، همه تن به مرگ داده بودند، زيرا شماره دشمنان و مهاجمان بسيار و ايشان اندك بودند. اما با كمال تعجب مشاهده شد كه سپاه وهابى، درحالى كه شب را در بيرون دروازه هاى شهر به روز مى رساندند، هنوز سپيده دم ندميده بود كه همه آنها از اطراف شهر پراكنده شده بودند. (3) و از كسانى كه خود شاهد و ناظر جريان بوده است، تعداد وهابيان مهاجم به نجف را 15000 تن ذكر كرده كه 700 نفر از ايشان به قتل رسيدند. ابن بشر مورخ نجدى در تاريخ نجد درباره حمله وهابيها به نجف مى نويسد كه: در سال 1220 سعود با سپاهى انبوه از نجد و نواحى آن به بيرون مشهد معروف در عراق(نجف) فرود آمد و مسلمانان را (وهابيان) در اطراف شهر پراكنده ساخت و دستور داد باروى شهر را خراب كنند، چون ياران او به شهر نزديك شدند، به خندقى عريض و عميق برخورد كردند و هرچه خواستند نتوانستند از آن عبور كنند و در جنگى كه ميان دو طرف رخ داد، در اثر تيراندازى از بارو و برجهاى شهر جمعى از وهابيها(به تعبير ابن بشر) مسلمانان كشته شدند و آنها بناچار از شهر عقب نشستند و به غارت نواحى و اطراف پرداختند. (4) اين چه خندقى بود كه دور نجف كنده شده بود و وهابيان از آن نتوانستند عبور كنند؟ مورخان ديگر هيچكدام از چنين خندقى سخن نگفته اند و كيفيت و جريان ماوقع را شرح نداده اند. تنها مرحوم «سيد محمد جواد عاملى » كه خود شاهد و جزء مدافعان نجف بوده، گفته است كه حتى بعضى از آنان به بالاى ديوار شهر نيز راه يافتند و نزديك شد كه شهر را به تصرف آورند، ليكن از اميرالمؤمنين معجزات و كراماتى به وقوع پيوست كه باعث نابودى بسيارى از مهاجمان و عقب نشينى آنها گرديد. (5) خلاصه اينكه: سعود بن عبدالعزيز گاه به گاه به نجف اشرف هجوم مى آورد و چند تنى را در بيرون شهر مى يافت و به قتل مى رساند، ليكن امكان وارد شدن به شهر براى او امكان پذير نبود، اهل نجف در دفع وهابيها به خداوند پناه مى بردند و به اميرمؤمنان(ع) استغاثه مى نمودند و مورد حمايت قرار مى گرفتند. (6) مى گويند: علت اين كه وهابيها مكرر به نجف حمله مى كردند، اين بود كه محلى به نام «رحبه » را در نزديكى نجف پايگاه خود قرار داده بودند. هنگامى كه سعود از رحبه به قصد حمله به نجف حركت مى كرد، مردم شهر با خبر مى شدند و دروازه ها را مى بستند وهابيها در اطراف حصار شهر حركت مى كردند و اگر كسى را مى يافتند به قتل مى رسانيدند و سرش را به داخل حصار مى انداختند، و عقب نشينى مى كردند و كارى از پيش نمى بردند.انعكاس حمله وهابيها به عتبات در منابع ايرانى
نويسندگان ايرانى كه همزمان با حمله وهابيها به كربلا يا نزديك به آن زمان بودند، اين حمله وحشيانه را دقيقتر در كتابهاى خويش آورده اند، از جمله ميرزا ابوطالب اصفهانى است كه به فاصله يازده ماه از قتل عام كربلا وارد آن شهر شده و خرابيهاى شهر را با چشم خود ديده و اخبار آن را از مردم كربلا با گوش خود شنيده است. وى در اين باره نوشته است: «مجملى از حادثه مذكور اين كه هيجدهم ذيحجه روز غدير خم كه اكثر مردم معتبر كربلا به زيارت مخصوصه نجف رفته بودند، قريب بيست و پنجهزار وهابى، سوار اسبهاى عربى و شترهاى نجيب وارد شهر كربلا شدند، چون بعضى از آنها در لباس زوار قبل از اين داخل شهر شده بودند، و عمرآغاى حاكم به سبب تعصب تسنن به آنها زبان داشت(يعنى با آنها همزبان بود و تبانى داشت) به حمله اول اندرون شهر درآمده، صداى «اقتلوا المشركين » و آوازه «اذبحوا الكافرين » در دادند، عمرآغا به ديهى گريخته آخر كار به فرمان سليمان پاشا به قتل رسيد. بعد از قتل داشر، مى خواستند كه خشتهاى طلاى گنبد را كنده ببرند، از غايت استحكام ميسر نيامد، لهذا قبر اندرون گنبد را به كلنگ و تبر خراب كرده و قريب به شام(يعنى شب) بى خوف و سببى ظاهر، به وطن خود برگشتند، زياده از پنج هزار نفر كشته شدند و زخمى ها خود حساب نيست از آن جمله ميرزا حسن نام شاهزاه ايرانى و ميرزا محمد طبيب لكنهوى و على نقى لاهورى معه(با) برادرش ميرزا قنبر على و كنيز و غلام و آنچه اسباب كار آمدنى بود، خصوص طلا و نقره، از سر كار حضرت و ساير سكنه شهر به تمام به جاروب غارت پاك رفتند در صحن مقدس، خون مذبوحان روان، گنبد و حجره هاى صحن از لاش مقتولين پر بود به جز محله حضرت عباس و گنبد آن جناب، كسى از آن بليه رهايى نيافت و شدت آن حادثه به جائى رسيد كه من، بعد از يازده ماه از آن، وارد شهر شدم، هنوز آنقدر تازگى داشت كه به جز نقل آن، حديثى ديگر در شهر نبوده، و روات در اثناى حكايت مى گريستند و از استماع آن موها بر اندام راست مى شد. اما مقتولين اين حادثه، اكثرا به نامردى كشته شدند، بلكه چون گوسپندان دست و پا بسته، خود را به قصاب بى رحم سپردند. بعد بيرون وهابى، اعراب اطراف غلغله بود آنها انداخته، چون مردم به باغات خارج شهر، براى مدافعه بيرون رفتند، خود فوج فوج داخل شهر گشتند، مس و برنج و اموال ثقيله و آنچه از وهابى مانده بود، به غارت بردند، تمام آن شب و روز ديگر تاراج آنها امتداد داشت هركس در آن وقت به شهر رفت، كشته شد. از اصول و فروع ملت وهابى و حسب و نسب مخترع آن هرچند تفحص كردم از كسى مفصل معلوم نشد، زيرا كه مردم اين ملك به اغواى امراى عثمانى و از غايت سبك عقلى، حسابى از او برنداشته امر او را قابل ضبط و حفظ نمى دانند». (7) مؤلف «ناسخ التواريخ » مرحوم ميرزا محمد تقى سپهر نوشته است: عبدالعزيز را به خاطر آمد كه بر قلعه نجف اشرف تاختن كرده قبه مبارك را پست كند(يعنى خراب كند) و موقوفات بقعه شريفه را برگيرد و زائران آن حضرت را كه به گمان خود بت پرست مى پنداشت، مقتول سازد. پس لشگرى به سعود داده او را بدين مهم مامور ساخت و سعود با مردم خود به طرف نجف اشرف سرعت نموده قلعه نجف اشرف را به محاصره انداخت و چند كرت يورش به قلعه برد و مقصود حاصل نكرد و از آنجا بى نيل مرام مراجعت كرده آهنگ كربلا نمود با دوازده هزار تن از ابطال رجال خود چون سيلاب بلا، مفافضة به كربلا درآمد و اين هنگام، بامداد روز عيد غدير بود. پس نخستين تيغ بى دريغ در سكنه آن بلده نهاده پنج هزار تن از مرد و زن مقتول ساخته و ضريح مبارك را درهم شكستند و آلات زر و سيم و جواهر رنگين و لآلى ثمين كه سالهاى فراوان از هر كشورى و كشورستانى بدانجا حمل داده و خزينه نهاده بودند، به نهب و غارت برگرفتند و قناديل زرين و سيمين را فرود آوردند و خشتهاى زر احمر را از ايوان مطهر باز كردند و چندانكه توانستند در تخريب آثار و بنا كوشش كردند. بعد از شش ساعت از شهر بيرون شدند و اشياء منهوبه را بر شتران خويش نهاده، به جانب درعيه كوچ دادند. (8) اين نقل سپر با نوشته اغلب نويسندگان تفاوت دارد، زيرا طبق نقل مورخان ديگر وهابيها نخست به كربلا حمله كردند و سپس به نجف هجوم بردند. سيد عبداللطيف شوشترى نيز در ذيل كتاب «تحفة العالم » به حمله وهابيها به كربلا اشاره كرده و مختصرى از عقايد آنان را نوشته است وى درباره هجوم وحشيانه وهابيها به كربلا مى نويسد: «بالجمله در آنجا(بمبئى يكى از جزائر هند) بودم كه خبر كدورت اثر عبدالعزيز وهابى رسيد كه در هيجدهم ذى الحجه سنه 1216، با جيشى از اعراب در ارض اقدس كربلاى معلا تاخت آورد و به قدر چهار پنج هزار كس از مؤمنين را به قتل رسانيد و سوء آدابى كه از ايشان به آن روضه منوره رسيد، در خور نگارش نيست. شهر را غارت نموده اموال به يغما ببرد و باز به مقر رياست خود كه درعيه است، بازگشت...». (9) رضاقلى خان هدايت نيز درباره هجوم ددمنشانه وهابيها به كربلا مى نويسد: «در اواخر سال 1216 صباح روز هجدهم ذى حجه، عيد غدير خم سعود و همراهانش بناگاه بر قلعه كربلاى معلى، مشهد امام همام حسين بن على(ع) تاختن كردند، شهر را بى خبر به تصرف درآوردند چه بسيارى از اعزه آن شهر، طاعت را به نجف اشرف غروى رفته بودند و جمعى مردمان ضعيف الحال و شكسته بال زاهد عابد ركع ساجد بر جاى مانده، در حرم مطهر به نماز و ذكر اوراد و دعوات اشتغال داشتند، چندين هزار تومان اموال تجار و غيره و كرورى چند از نقود و اجناس سكنه حرم محترم به غارت بردند و كمال خلاف ادب و الحاد به ظهور آوردند كه قريب به شش ساعت هفت هزار عالم فاضل و مرشد كامل از علماى محققين و فضلاى صاحب يقين، به قتل درآوردند و آنچه در سر و بر مردان و زنان بود بركشيدند خون پيران و جوانان خداى شناس صاحب بينش و دانش، چون سيلاب جريان گرفت و تنهاى چاك چاك متقيان حق پرست چون پشته پشته برفراز يكديگر برآمد و گروهى بزرگوار كه در زمان امتحان و گاه حيات اين جهان معاصر و معاون سيدالشهداء حسين بن على(ع) نبودند و در اين عهد در آن مرقد مباركه آرزوى شهادت ركاب آن حضرت همى كردند به حكم سعادت در اين روزگار در حوالى مرقد آن امام اطهار، بلكه در حضور پاك آن امام معصوم مقتول و در سلك شهداى گذشته مسطور و مذكور شدند». (10) طبق نوشته ميرزا ابوطالب، و حمله ويرانگرانه وهابيها به كربلا، به اطلاع سلطان روم(پادشاه عثمانى) و پادشاه عجم(فتحعلى شاه) مكرر مى رسيد ولى كسى از ايشان اقدامى نمى كرد و لذا عبدالعزيز وهابى دلير گشته، به تقليد پيامبر خاتم(ص) به دعوت سلاطين عالم، نامه ها ارسال ساخت، چنانچه ترجمه نامه اى كه به پادشاه ايران نوشته، در اين مقام ثبت است: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم من عبدالعزيز اميرالمسلمين الى فتحعلى شاه ملك عجم. آنكه چون بعد از رسول خدا، محمد بن عبدالله(ص) شرك و بت پرستى در امت شيوع يافته بود چنانچه مردم بقعات كربلا و نجف، پيش قبور كه از سنگ و گل، ساخته ايشان است، به خاك مى افتند و سجده كرده عرض حاجات مى دارند، اين اضعف عبادالله چون مى دانست كه سيدنا على و حسين، به اين افعال راضى نيستند، كمر همت به تصفيه دين مبين بسته، به توفيق حق تعالى نواحى نجد و اكثر بلاد عرب را از آلايشها پاك ساخت، خدمه و سكنه كربلا و نجف كه بنابر اغراض نفسانى، منع پذير نبودند، صلاح منحصر در فنا و اعدام ايشان دانست، لهذا فوجى از غزات به كربلا فرستاده چنانچه معلوم شده باشد، سزاى لايق بديشان داده شد. اگر ملك عجم هم بدين عقيده بوده باشد، بايد از آن توبه كند، زيرا كه هركس بر شرك و كفر، اصرار ورزد بدو آن خواهد رسيد كه به سكنه كربلا رسيد والسلام على من اتبع الهدى. (11) ميرزا ابوطالب در كتاب خود پاسخ فتحعلى شاه را در جواب سعود بن عبدالعزيز ذكر نكرده ولى مؤلف «گنجينه نشاط » متن عربى نامه فتحعلى شاه را در پاسخ سعود بن عبدالعزيز ذكر كرده كه در اينجا آورده مى شود: (تبارك الذى بيده الملك و هو على كل شئ قدير) و بعد فقد اتانا منك كتاب مصدق لسانا عربيا تضوح(ظ توضح) منه عرف المعارف منتشرا و مطويا و العجب ثم العجب انك دعوتنا الى التوحيد و نفى التشريك عن الله الحميد المجيد و نحن بين يديه مفطورون عليه، نحدث به قديما قرآن هذا صراطى مستقيما نعم وجدوا اوليائنا كتابك دليلا على انك قد اخذت فى هذا الطريق سبيلا اذا لاتخذوك خليلا و لا تجد لسنتنا تحويلا و المؤمنون بعضهم اولياء بعض و عز من قال: (و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض...) و قد ذكرتم انكم ترسلون عالما منكم الينا لنطلع عليكم و تطلعوا على ما لدينا ليكون لكم مالنا و عليكم ما علينا فارسلوا و عجلوا فيه فانما المعروض على حضرتنا من مذهبكم غير ما تكتبون والناس من عندهم يقولون و يسمعون و (ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون). ثم استعجلوا حتى ينكشف من امركم الحجاب و يرفع الارتياب و ان كان الامر كذا فهذا ايفاق المسلمين و كان حقا علينا نصرالمؤمنين عدوكم باموال و بنين و موقعين على شبل هزير الخلافة و من له على سواحل العمان قريرة و شرافة: حسين على ميرزا ان يعاملكم بالمودة سرا و جهرا و يمدكم بما تستمدونه برا و بحرا فان الله سخر لنا الامصار و دير لنا البحار و هوالذى يسيركم فى البر و البحر انه على ما يشاء قدير و نحمد الله على ما هدانا و نسلم على النبى البشير النذير». (12) خلاصه ترجمه اين نامه كه در ضمن آن چندين آيه از قرآن به مناسبت آورده شده، چنين است: «...نامه اى از جانب تو به ما رسيد، شگفتا و شگفتا، كه تو ما را به توحيد و نفى شريك دعوت كرده اى درحالى كه فطرت ما بر توحيد است و ديرزمانى است كه زبان ما به آن گويا بوده و پيوسته اين راه مستقيم ماست و شما در نامه خود يادآور شده ايد كه يكى از علماى خود را نزد ما مى فرستيد تا از آن چه شما مى گوئيد، ما آگاه گرديم و از آنچه ما مى گوئيم شما آگاه گرديد، او را هرچه زودتر بفرستيد كه به موجب آنچه از مذهب شما به عرض ما رسانيده اند، غير از چيزى است كه نوشته ايد، پس در اين باره عجله كنيد تا پرده از كار شما برداشته شود و شك و ريب برطرف گردد و ما به حسينعلى ميرزا، شير بچه خلافت و صاحب قدرت در سواحل عمان، فرمان مى دهيم كه به درخواست كمك شما ازما، چه در خشكى و چه در دريا، در نهان و آشكارا، پاسخ دهد كه خداوند، شهرها را براى ما تسخير كرده و تدابير امر درياها را به عهده ما قرار داده است ». (13) چنانكه مى بينيم لحن نامه فتحعليشاه در اين نامه بسيار ملايم است و هيچ تناسبى با لحن نامه سعود بن عبدالعزيز ندارد كه در آن نامه شاه و مردم ايران را مشرك خوانده و تهديد كرده است كه اگر توبه نكنند به سرشان همان خواهد آمد كه به سر مردم كربلا آمد، درحال حاضر كسى نمى داند چرا فتحعلى شاه به سعود وهابى پس از آنهمه جنايات هولناك كه در حرمين شريفين و كربلاى معلى و نجف اشرف مرتكب شده بود، اين چنين ملايم جواب داده است. و همين سهل انگارى و عدم احساس مسؤوليت سران كشورهاى اسلامى سبب شد وهابيهاى نجد جرى تر شوند و گستاخى را به آنجا برسانند كه امير آنها پس از آنهمه جنايات و هتك حرمت از اماكن مقدسه و كشتن مردم بى گناه، به زمامداران كشورهاى اسلامى با اين لحن زننده نامه بنويسد و خود را به جاى پيامبر اكرم(ص) بگذارد و آنها را به مسلك خود فراخواند. بعضى گفته اند: عبدالعزيز به كربلا حمله كرد و اين شهر مقدس را تصاحب نمود و حرم مطهر امام حسين(ع) را ويران كرد و مدت شش ساعت به قتل عام مردم پرداخت. فتحعلى شاه خواست به جنگ وهابيها بشتابد، اما جنگ روسيه تزارى و ايران مانع انجام اين لشگركشى شد. (14) با اين كه به نظر مى رسد، فتحعلى شاه در برخودر با مساله وهابيت كوتاه آمده است، ولى باز مى گويند در اثر فشار فتحعلى شاه بود كه سلطان عثمانى عكس العمل مناسبى در اين باره از خود نشان داد. (15) چنانكه ميرزا عبدالرزاق نوشته است كه بعد از سنوح اين سانحه خديو بهرام انتقام(يعنى فتحعلى شاه) اسماعيل بيك بيات غلام را روانه بغداد و شرحى به سليمان پاشا (والى بغداد از طرف عثمانيها) مرقوم داشتند كه اگر از رهگذر تداخل سپاه ايران به مملكت عثمانيه، اولياى آن دولت عليه بعضى انديشه هاى دور از راه، به خاطر نرسد، اظهارى شود تا به يارى جناب بارى، دفع ماده فساد طائفه وهابى شده تا كار آنها هنوز استوار نشده است، به سهولت چاره آنها شود. سليمان پاشا در جواب، عرض نمود كه قرار حكم دولت عثمانيه اسباب قلع مواد فساد آن طايفه بدنهاد از هر طرف فراهم آمده و عما قريب اثرى از آنها در صفحه روزگار نخواهد ماند و حاجتى به زحمت سپاه ايران، براى اين كار جز وى نخواهد بود، تعمير روضه طاهره و سرانجام عوض اسباب تلف شده آن بقعه هم در عهده اين دولت است اتفاقا در همان اوان سليمان پاشا به عالم باقى شتافت. (16) در كتاب منتظم ناصرى آمده است: چون خبر قتل عام و تخريب كربلا به سمع فتحعلى شاه پادشاه ايران (كه در آن وقت، چند سالى بود كه به سلطنت رسيده بود) رسيد، اسماعيل بيك بيات را نزد سليمان پاشا والى بغداد (از طرف سلطان عثمانى) فرستاد و از او خواست كه به دفع وهابيان بپردازد، سليمان پاشا قبول كرد ولى چيزى نگذشت كه درگذشت. (17) مؤلف كتاب «روضة الصفاى ناصرى » اين موضوع را مفصل تر نوشته آنجا كه مى خوانيم: چون فتحعلى شاه از اين خبر آگاه شد، نخست اسماعيل بيك بيات را نزد سليمان پاشا فرستاد، سپس حاج حيدر عليخان برادرزاده حاج ابراهيم خان شيرازى را كه نايب الوزراء عباس ميرزا بود، به سفارت مصر منصوب داشت و نامه اى ملاطفت آميز به ضميمه يك قبضه شمشير خراسانى گوهرنشان، در نزد محمدعلى پاشا كه در آن وقت فرمانرواى مصر بود، فرستاد و از او خواست كه در دفع وهابيان بكوشد و گرنه اطلاع دهد تا پادشاه ايران از راه خشكى و دريا سپاهى به نجد گسيل دارد وهابيها را قلع و قمع كند. چون سفير ايران به مصر رسيد و محمد على پاشا از حقيقت حال اطلاع يافت، ربيب خود ابراهيم پاشا را به دفع آن طايفه مامور كرد تا شهر درعيه را خراب و عبدالله بن سعود، امير وهابى را مقيد و مغلول روانه اسلامبول (پايتخت عثمانى) نمود و وى به دستور پادشاه عثمانى به قتل رسيد و سفير ايران مقضى المرام از راه شام به تبريز وارد شد و به حضور عباس ميرزا نائب السلطنه رسيد. (18) اقدامات فتحعلى شاه در منابع غير ايرانى درج نشده است ولى بعضى از مستشرقين به اين موضوع اشاره اى كرده اند. (19) مسلما اقدامات فتحعلى شاه در اين زمينه بى تاثير نبوده است.1) ماضى النجف و حاضرها، ص 6 - 325. 2) دوحة الوزراء، ص 217 - موسوعة العتبات المقدسه، ج 1، ص 166. 3) وهابيان، ص 6 - 275. 4) مدرك قبل. 5) مفتاح الكرامة، ج 7، ص 653. 6) ماضى النجف و حاضرها، ج 1، ص 326. 7) مسير طالبى، ص 408 ،409. 8) ناسخ التواريخ، جلد قاجار، ج 1، ص 119 - 120. 9) ذيل التحفه، ص 477. 10) روضة الصفاى ناصرى، ج 9، ص 381. 11) مسير طالبى، يا سفرنامه ميرزا ابوطالب، ص 412. 12) به نقل بررسيهاى تاريخى، سال يازدهم ضميمه شماره 4، زير عنوان «روابط ايران با حكومت مستقل نجد»، ص 113. 13) ترجمه نامه با مختصر تفاوت از مؤلف كتاب «وهابيان » آقاى على اصغر فقيهى است، ص 270، پاورقى. 14) نظام آل سعود، نوشته روزنامه نگار فرانسوى «كلودفوييه » ترجمه نورالدين شيرازى، ص 22. 15) فاسيليف، تاريخ العربية السعودية، ص 49 16) مآثر سلطانيه، ص 86. 17) منتظم ناصرى، ج 3، ص 78. 18) روضة الصفاى ناصرى، ج 9، ص 585 و586. 19) فاسيليف، فصول من تاريخ العربية السعودية، ص 49 - 50.