پيامبر شناسى و امام شناسى
داود الهامى
انسان براى وصول به «مقصداصلى» نيازمند بهتربيت الهى است و بديهى است كه بدون آن هيچ وصولى نيست و تربيت الهى درمرتبه كامل آن در دست پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام است و تا اين تربيت نباشد،كمالى براى هيچكس متصور نمىباشد و لذا در دعا مىخوانيم: «اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف رسولك، اللهم عرفنىرسولك فانك ان لم تعرفنى رسولك لم اعرف حجتك اللهم عرفنى حجتك فانك ان لمتعرفنى حجتك ضللت عن دينى...» [1]. «خدايا خودت را به من معرفى كن كه اگر خودت را به من معرفى نكنى، رسولت رانمىشناسم. خدايا رسولت را به من بشناسان كه اگر رسولت را به من نشناسانى، حجتترا نمىشناسم. خدايا حجتت را به من بشناسان كه اگر حجتت را به من نشناسانى ازدينم گمراه مىشوم». پس لازمه معرفهالله، معرفت پيامبر وامام است و «معرفهالله» بدون معرفتپيامبر وامام سودمند و نتيجهبخش نيست زيرا چون «معرفهالله» بدون ولايت، درواقع «معرفهالله» نيست، بلكه تصور معرفت الله است. از امام حسين(ع) نقل شده است كه فرمود: «يا ايها الناس ان الله ما خلقالعباد الا ليعرفوه فاذا عرفوه عبدوه و اذا عبدوه استغيثوا بعبادته عن عباده منسواه فقال له رجل بابى انت و امى يابن رسولالله ما معرفهالله؟ قال: معرفهاهل كل زمان امامهم الذى يجب عليهم طاعته» [2] . «اى مردم، خداوند بندگان را جز به منظور معرفت نيافريد. و اگر خداى خود رابشناسد بناچار سر به عبادت او خواهند گذاشت و چون او را عبادت كنند، با عبادتاو از عبادت ديگران بىنياز مىگردند. مردى (در آن حال) از امام پرسيد: اى فرزندرسول خدا، پدر و مادرم به فدايت، مقصود از معرفتخداوند چيست؟ فرمود: مقصود آن است كه مردم هر زمان امام واجبالطاعه خود را باز شناسند». البته رسيدن به هر چيز تنها از راه آن و باب آن ميسر خواهد بود و خداوند چنانقرار داده است كه آنان «بابالله» و «باب معرفهالله» باشند. «من اراد الله بدا بكم و من وحده قبل عنكم و من قصده توجه بكم». «كسى كه خدا را بخواهد از شما آغاز مىكند، كسى كه يگانهاش بداند از شمامىپذيرد و كسى كه قصد او كند متوجه به شما گردد» [3] . «بكم فتحالله و بكم يختمالله..» «به شما گشود خداوند در (علم و سعادت را) و به شما ختم كرد». «من اتاكم نجى و من لم ياتكم هلك» «آن كه سراغ شماخاندان آمد نجات يافت و آن كه شما را ترك نمود، هلاك گرديد». امام باقر(ع) فرمود: «بنا عبدالله و بنا عرفالله و بنا وحدالله تبارك وتعالى و محمد حجابالله تبارك و تعالى»[4]. به وسيله ما خدا پرستش شد و به وسيله ما خدا شناخته شد و به وسيله ما خداىتبارك و تعالى يگانه شناخته گرديد و محمد(ص) پردهدار خداى تبارك و تعالى است(تا واسطه ميان او و مخلوقش باشد»). و در روايت ديگر مىفرمايد: «نحن حجهالله و نحن بابالله و نحن لسانالله و نحن وجهالله و نحن عينالله فىخلقه و نحن ولاه امرالله فى عباده» [5] . «ما حجتخدائيم ما باب خدائيم، ما زبان خدائيم، ما وجه خدائيم، ما ديده خدادر ميان خلقش مىباشيم، مائيم سرپرستان امر خدا در ميان بندگانش». از شرائط «خداشناسى» پيامبر شناسى وامام شناسى است و بدون شناخت پيامبروامام درجه كامل خداشناسى ممكن نيست. «ابو حمزه» مىگويد: امام باقر(ع) به من فرمود: «انما يعبدالله من يعرف الله فاما من لا يعرف الله فانما يعبده هكذا ضلالا. قلت: جلعت فداك فما معرفهالله؟ قال: تصديقالله عزوجل و تصديق رسوله و مولاه على(ع) و الائتمام به و بائمه الهدى و البراه الى الله عزوجل من عدوهم هكذا يعرف اللهعزوجل» [6] . «همانا خدا را كسى پرستد كه او را بشناسد واما كسى او را نشناسد او رااينگونه (مانند عامه مردم) گمراهانه مىپرستد. عرض كردم قربانت گردم معرفتخداچيست؟ فرمود: باور داشتن خداى عزوجل و باور داشتن پيغمبرش(ص) و دوست داشتنعلى(ع) و پيروى از او و از ائمه هدىعليهم السلام و بيزارى جستن به خداى عزوجل از دشمنايشان، آرى خداوند عزوجل اين چنين شناخته مىشود». در روايت ديگر مىفرمايد: «انما يعرف الله عزوجل و يعبده من عرف الله و عرف امامه منا اهل البيت و منلا يعرف الله عزوجل ولا يعرف الامام منا اهل البيت فانما يعرف و يعبد غيراللههكذا و الله ضلالا»[7]. «تنها كسى خداى عزوجل را شناسد و پرستش كند كه هم خدا را بشناسد و هم اماماز ما خاندان را و كسى كه خداى عزوجل را نشناسد وامام از ما خاندان را نشناسدغير خدا را شناخته و عبادت كرده است اين چنين (مانند عامه مردم) كه به خداگمراهند به اين معنى خدائى كه به وسيله غير ائمه هدىعليهم السلام معرفى شود، جوانخوشسيمائى است كه در قيامتبراى مردم جلوهگرى كند، پس هر كه به چنين خدائىمعتقد باشد حقا كه خدا را نشناخته است». آرى تا انسان در مدار اصلى «رجوع الىالله» (ارجعى الى ربك) قرار نگيرد،گمراه است و به اصطلاح در «قوس نزول» است و مدار اصلى همان مدار ولايت است وقرار گرفتن در اين مدار با استفاده از دو «هدايت مزجى» (ثقلين) ميسر است و بس. در حديث غدير به روايت طبرى كه آن را با اسناد فراوان نقل كرده است، از جملهچنين آمده است كه پيامبر فرمود: «افهموا محكمالقرآن و لا تتبعوا متشابهه ولنيفسر ذلك لكم الا من انا آخذ بيده و شائل بعضده» [8] . «آيات محكم قرآن را درستبفهميد و در پى آيات متشابه نرويد و هرگز كسى اينكتاب را براى شما تفسير نخواهد كرد، مگر آن كس كه من دست او را گرفته و بلندكرده و به شما نشان مىدهم (يعنى على بن ابيطالب(ع»». امام باقر(ع) مىفرمايد: «اما انه ليس عند احد من الناس حق ولا صواب الا شى اخذوه منا اهل البيت» [9] . «نزد هيچيك از مردم ايده درستى نيست مگر آنچه را كه از ما اهل بيت گرفتهباشند». باز مىفرمود: «كذب من زعم انه يعرفنا و هو متمسك بعروه غيرنا» [10] . «دروغ مىگويد كسى كه ادعاى شناخت ما را دارد ولى در عين حال به ديگران متوسلمىشود». پيامبر اكرم(ص) در آخرين روزهاى زندگى خويش با وصيت واضح، روشن نمود كهجانشين و قائم مقام وى بعد از وفاتش چه كسى بايد باشد، بهطورى كه براى كسى درمخالفت او عذرى باقى نگذاشت. آنجا كه فرمود: «انى قد تركت فيكمالثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى و احدهما اكبرمن الاخر: كتابالله حبل ممدود من السماء الى الارض و عترتى اهل بيتى الا و اذهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض» [11] . «من دو چيز گرانبها در ميان شما مىگذارم و مادامى كه به آن تمسك جوئيد، بعداز من گمراه نمىشويد يكى از ديگرى بزرگتر است اول كتاب خدا كه چون طنابى است كهاز آسمان -از ناحيه خدا- به زمين كشيده شده باشد دوم عترت و اهل بيت من است واين دو از يكديگر جدا نمىشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند، پس خوب بنگريدكه بعد از من با آن دو چگونه معامله مىكنيد؟». بنابراين راه رهائى از همه فتنههاى عقلى و فكرى و شناختى و عقيدتى (كهمهمترين و خطرناكترين و گمراهكنندهترين و زيانبخشترين فتنهها و گرفتاريهاست) وهمچنين فتنههاى عملى و سلوكى و روحى و فردى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى وتربيتى، شناخت صحيح قرآن از طريق معصوم است. اين است راز بزرگ حديث مسلم«ثقلين» كه پيامبر امت اسلامى را به اين دو ميراث گرانبها و يادگار سترگ خويشارجاع داده و هدايت و گمراه نگشتن را منحصر در تمسك به آن دو و پيروى از آن دوشمرده و جدائى از آن دو را مايه ضلالت و گمراهى خواند. على(ع) فرمود: «طوبى لمن سلك طريقالسلامه ببصر من بصره و طاعه هاد امره» [12] . «خوشا به حال كسى كه راه سلامت را بپيمايد به بينائى كسى كه او را بيناگرداند و به پيروى از راهنمائى كه او را فرمان دهد». مراد از بينا كننده و راهنماينده، امام حق استيا كسى كه راهنمائى او به امامحق منتهى مىگردد [13] .امامت و ولايت
ممكن است امامت و رهبرى از سه جهت مورد توجه قرار گيرد: 1 - از جهت رهبرى و زمامدارى سياسى. يعنى پيامبر اكرم(ص) كه از دنيا رفتيكىاز شوون او بلاتكليف مىماند و آن رهبرى اجتماع استبايد پيشوائى بر سبيل نيابتاز پيامبر زمام اين ملت را در دست گرفته طبق احكام شريعت اسلام به حق و عدالتبرآنها حكومتبكند، اين پيشوا را در عرف اسلام «امام» مىگويند. 2 - از جهت مرجعيت دينى و بيان معارف و احكام اسلام. به اين معنى: بايد بعد ازپيامبر اكرم(ص) شخصى باشد كه مشكلات دينى مردم را حل كند و مبين شريعت و مراقب ونگهبان دين از تحريف باشد. 3 - از لحاظ رهبرى و ارشاد حيات معنوى. به اين معنى: كسى كه رهبرى امتى را بهامر خدا به عهده دارد چنان كه در مرحله اعمال ظاهرى رهبر و راهنماست در مرحلهحيات معنوى نيز رهبر و حقائق اعمال با رهبرى او سير مىكند [14] . به اعتقاد شيعه، چنانكه جامعه اسلامى به هر سه جهت فوق نياز ضرورى دارد كسى كهمتصدى اداره جهات نامبرده است، بايد از ناحيه خدا به وسيله رسول تعيين شود. همچنانكه از راه لطف و عنايت الهى لازم است اشخاصى تعيين شوند كه وظائف انسانىرا از راه وحى درك نموده به مردم تعليم كنند، همچنان لازم است اشخاصى هم وجودداشته باشند كه دين خدا نزد ايشان محفوظ باشد و زمام رهبرى و هدايت معنوى امترا به عهده بگيرند. پس به اعتقاد شيعه، امامت چيزى فراتر از رياست و حكومتبر مردم و مرجعيت دينى است، بلكه تمام وظائف انبياء (بجز دريافت وحى) براى امامان ثابت استبه هميندليل شرط عصمت كه در انبياء مىباشد، در امام نيز هست [15] . شيخ مفيد(ره) (336 - 413ه) در كتاب «اوائل المقالات» در اين باره مىنويسد: «ان الائمه القائمين مقام الانبياء فى تنفيذ الاحكام و اقامه الحدود و حفظالشرايع و تاديب الانام معصومون كعصمه الانبياء» [16] . «امامانى كه جانشينان پيامبران در اجراى احكام و اقامه حدود و حفظ شريعت وتربيت مردم هستند، همچون انبياء معصوم (از گناه و خطا) مىباشند». از اينرو «امامت» در نزد شيعه چنين تعريف شده است: «فهى منصب الهى حائز لجميع الشوون الكريمه و الفضائل الا النبوه و ما يلازمتلك المرتبه الساميه». «امامتيك منصب الهى و خدادادى است كه تمام شوون والا و فضائل را در برداردجز نبوت و آنچه لازمه آن است»[17]. امام رضا(ع) در ضمن خطبهاى كه الهامبخش شيعيان در مساله امامت است، مىفرمايد: «ان الامامه زمامالدين و نظامالمسلمين و صلاحالدنيا و عز المومنين، ان الامامهاس الاسلام النامى و فرعه السامى بالامام تمام الصلاه والزكاه والصيام والحج والجهاد و توفيرالفيى والصدقات و امضاء الحدود و الاحكام و منعالثغور والاطراف، الامام يحل حلال الله و يحرم حرامالله و يقيم حدودالله و يذب عن دينالله و يدعوالى سبيل ربه بالحكمه والموعظه الحسنه والحجهالبالغه...» [18]. «امامت زمام دين و نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزت مومنين است، امامت ريشهاسلام و شاخه بلند آن است، با امام نماز و زكات و روزه و حج و جهاد كامل مىشود واموال بيتالمال و انفاق به نيازمندان فراوان مىگردد و اجراى حدود واحكام و حفظمرزها و جوانب كشور به وسيله امام است. امام ، حلال خدا را حلال و حرام خدا راحرام مىشمرد و حدود الهى را برپا مىدارد و از دين خدا دفاع مىكند و به سوى راهپروردگارش به وسيله دانش و اندرز نيكو و دليل رسا و محكم دعوت مىكند...». امامت نزد شيعه يك منصب الهى است كه بايد از سوى خدا تعيين شود و همان فضائلوامتيازات پيامبر را (جز مقام نبوت) دارد و كار او منحصر به حكومت و مرجعيتدينى نيست. كسى كه متصدى حامل روح وحى و نبوت و متصدى اخذ و دريافت احكام و شرايع آسمانىاز جانب خدا مىباشد «نبى» نام دارد و كسى كه متصدى حفظ و نگهدارى دين آسمانىاست و از جانب خداوند به اين سمت اختصاص يافته «امام» ناميده مىشود. ممكن است نبوت و امامت در يك فرد جمع شوند. به اين معنى: شخصى داراى هر دومنصب باشد مانند: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و حضرت محمد(ص) و پيامبران ديگرى كهقرآن آنها را به امامت معرفى مىكند. قرآن مجيد امامت را آخرين مرحله سير تكاملى انسان شمرده كه تنها پيامبراناولواالعزم به آن رسيدهاند چنان كه مىفرمايد: (و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و منذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين) [19]. «به ياد آور هنگامى كه پروردگار ابراهيم را با وسائل گوناگون آزمود و اوآزمايش خود را كامل كرد، خداوند به او فرمود من ترا امام مردم قرار دادم. ابراهيم گفت: از دودمان من نيز، خداوند فرمود: پيمان من -يعنى امامت- هرگز بهستمكاران نمىرسد». از اين آيه استفاده مىشود كه مقام امامت و ولايتبرتر از مقام نبوت و رسالتاست و تا ابراهيم امتحان، آن هم شايستگيها و صفات ويژه را نداد، لايق اين مقامنشد. و نيز ممكن است مقام امامت از نبوت و رسالت جدا شود مانند امامان معصوم كهتنها وظيفه امامت را بر عهده داشتند، بىآن كه وحى بر آنها نازل شود و «رسول»و «نبى» باشند. البته اصل «وحى» يعنى گرفتن احكام آسمانى و رساندن آن به مردم به وسيلهپيغمبران انجام مىگيرد ولى حفظ و نگهدارى آن كه طبعا امرى استمرارى و مداوماست، به عهده «امام» است و از اينجاست كه لزومى ندارد پيوسته پيغمرى در ميانبشر وجود داشته باشد ولى وجودى كه نگهدارنده دين آسمانى است، پيوسته در ميانبشر لازم است و هرگز جامعه بشرى از وجود امام خالى نمىشود [20] . خواه بشناسند يانشناسند خداى متعال مىفرمايد: (... فان يكفر بها هولاء فقد وكلنا بها قوما ليسوابها بكافرين) [21]. «اگر نسبتبه آن كفر ورزند، كسان ديگرى را نگاهبان آنمىسازيم كه نسبتبه آن كافر نيستند». زمين از حجتخالى نمىماند در روايات فراوانى كه از اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده است،اين موضوع بهطور مكرر آمده است كه صفحه روى زمين از حجت الهى امام يا پيامبرخالى نمىماند ثقهالاسلام محمد بن يعقوب كلينى (متوفى 328 يا 329ه ق) در كتابشريف كافى كتابى در «حجت» آورده است كه يكصد و سى باب است و هر باب آن متضمنرواياتى خاص درباره «حجت» است كه تقريبا وجه جامع آن روايات، عنوان آن باباست كه از حاصل مضمون آنها اتخاذ شده است. كتاب حجت كافى مجموعا مشتمل بر يكهزار و چهارده حديث است مثلا باب اول آن «باب الاضطرار الى الحجه» است كه در آنپنجحديث نقل كرده و باب پنجم آن باب «ان الارض لا تخلو من حجه» كه در آن 13 حديث آورده و ديگرى باب «انه لو لم يبق فى الارض الا رجلان لكان احدهما الحجه» ودر آن باب نيز پنج روايتبه همين مضمون ذكر نموده است [22] . مرحوم علامه مجلسى نيز در بحارالانوار در «كتاب الامامه» بابى زير عنوان«الاضطرار الى الحجه و ان الارض لا تخلو من حجه» منعقد ساخته كه در آن 118 حديثدر اين زمينه نقل كرده كه قسمتى از آن همان احاديث اصول كافى است [23] اينك بهعنوان نمونه به بعضى از اين روايات اشاره مىشود: 1 - در بيانات مهمى كه على(ع) به «كميل بن زياد» فرموده چنين مىخوانيم: «اللهم بلى! لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفامغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته...» [24]. «آرى هرگز روى زمين خالى نمىشود از كسى كه به حجت الهى قيام كند، خواه ظاهرباشد و آشكار و يا ترسان و پنهان، تا دلائل خداوند و نشانههاى روشن او از مياننرود». 2 - امام صادق(ع) مىفرمايد: «ان الارض لا تخلو الا و فيها امام كيما ان زاد المومنون شيئا ردهم و ان نقصواشيئا اتمه لهم» [25] . «زمين هرگز از امام خالى نگردد براى اين كه اگر مومنان چيزى (در اصول و يادر فروع) افزودند آنها را برگرداند و اگر چيزى كم كنند آن را تكميل نمايد». 3 - باز آن حضرت فرمود: «ما زالت الارض الا ولله فيها الحجه يعرف الحلال و الحرام و يدعوا الناس الى سبيل الله» [26] . «زمين حال به حال نمىگردد مگر آن كه براى خدا در آن حجتى باشد كه حلال و حرامرا به مردم بفهماند و مردم را به راه خدا فراخواند». 4 - باز در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «ان الله اجل و اعظم من انيترك الارض بغير امام عادل» [27] . «خداوند بزرگواتر از آن است كه زمين را بدونامام عادلى رها سازد»5 - امام باقر(ع) مىفرمايد: «لو ان الامام رفع من الارضساعه لماجتباهلها كما يموج البحر باهله» [28] .«چنان كه امام از زمينبرداشته شود، زمين به اهلش مضطرب گردد چنان كه دريا اهلش را مضطرب مىكند». 6 - امام صادق(ع) فرمود: «لو بقى اثنان لكان احدهما الحجه على صاحبه» [29] «اگر مردم زمين تنها دو كس باشند يكى از آنها بر رفيقش امام است». 7 - باز آن حضرت فرمود: «لو كان الناس رجلين لكان احدهما الامام و قال: انآخر من يموت الامام لئلا يحتج احدهم على الله عزوجل تركه بغير حجه للهعليه» [30] . «اگر مردم جهان تنها دو نفر باشند يكى از آنها امام است و فرمود: آخرين كسىكه از دنيا مىرود، امام است». آرى وجود امام در روى زمين به قدرى اهميت دارد كه به موجب بعضى از روايات حتىيك لحظه هم زمين نبايد از حجتخدا خالى باشد. 8 - «سليمان بن جعفر جعفرى» گفت: از امام رضا(ع) سوال كردم: آيا زمين ازحجتخالى مىشود؟ فرمود: «لو خلت الارض طرفه عين من حجه لساختباهلها» [31] . «اگر زمين يك چشم برهم زدن از حجتخدا خالى باشد، بر اهلش فرو ريزد (ونظمش ازهم بپاشد»). بدين ترتيب مساله وجود يك حجت الهى در هر عصر و زمانى در روى زمين يكى ازمسائل مسلم در مذهب اهل بيت است و در قرآن هم اشاراتى بر لزوم حجت الهى در روىزمين در هر زمان شده است از جمله آيه شريفه (انما انت منذر لكل قوم هاد) [32]. «تو فقط بيم دهندهاى و براى هر قومى هدايت كنندهاى است». اين آيه حاكى است كه هر قومى در هر عصر و زمانى هدايت كنندهاى از سنخ پيامبردارد و لذا در حديثى از امام باقر(ع) در تفسير اين آيه آمده است: «..و فى كلزمان امام منا يهديهم الى ما جاء به رسولالله(ص»)[33].«در هر زمانى امامى ازماست كه مردم را هدايت مىكند به سوى چيزى كه رسول خدا(ص) آورده است». بدين ترتيب مساله ولايت در شيعه به معنى حجت زمان كه هيچ زمانى روى زمين ازحجتخالى نيست و (لولا الحجه لساخت الارض باهلها) به صورت بسيار غليظ و پررنگمطرح است و اين مفهوم توسط خود امامان عنوان شده است و كهنترين منابع شيعهگوياى اين مطلب مىباشد. به عقيده «پرفسور كربن» اين مطلب وجه مشترك ميان تشيعو تصوف استبه اين معنى: مسالهاى است كه در ميان صوفيه نيز شديدا مطرح است ودر تشيع نيز از صدر اسلام مطرح بوده است وى در مصاحبهاى كه با «علامهطباطبائى»(ره) داشت، از جمله سوالاتى كه كرده اين بود كه اين مساله را آياشيعه از متصوفه گرفتهاند يا متصوفه از شيعه؟ نظرش اين بود كه از اين دو تا يكىاز ديگرى گرفته است. «علامه طباطبائى»(ره) گفتند: متصوفه از شيعه گرفتهاند براى اين كه اينمساله از زمانى در ميان شيعه مطرح است كه هنوز تصوف صورتى به خود نگرفته بود وهنوز اين مسائل در ميان متصوفه مطرح نبود، بعدها اين مساله در ميان متصوفهمطرح شده است، پس اگر بنا بشود كه از اين دوتا يكى از ديگرى گرفته باشد بايدگفت متصوفه از شيعه گرفتهاند. اين مساله، همان مساله «انسان كامل» و بهتعبير ديگر حجت زمان است كه عرفا و متصوفه روى اين مطلب خيلى تاكيد دارند [34] . مولوى در مثنوى گفته است: پس به هر دورى وليى قائم است تا قيامت آزمايش دائم است هر كه را خوى نكو باشد برست هر كسى كو شيشه دل باشد شكست پس امام حى قائم آن ولى است خواه از نسل عمر خواه از على است مهدى و هادى وى است اى راهجو هم نهان و هم نشسته پيش رو او چو نور است و خرد جبريل او آن ولى كم از و قنديل او و آنكه بى قنديل كم مشكات ماست نور او در مرتبه ترتيبهاست ز آن كه هفتصد پرده دارد نور حق پردههاى نور دان چندين طبق از پس هر پرده قومى را مقام صف صفند اين پردههاشان تا امام [35] باز مولوى در داستان افسانهاى «ابراهيم ادهم» در اين باره اشارهاى دارداو افسانهها را ذكر مىكند به اعتبار اين كه مىخواهد مطلبش را بگويد. هدفاو نقل داستان نيست. مىگويد: ابراهيم ادهم به كنار دريا رفت و سوزنى را به دريا انداخت و بعد سوزن راخواست، ماهيها سر از دريا درآوردند درحالى كه به دهان هر يك سوزنى بود تا آنجاكه مىگويد: دل نگه داريد اى بىحاصلان در حضور حضرت صاحبدلان تا اين كه مىگويد: شيخ واقف گشت از انديشهاش شيخ چون شير است و دلها بيشهاش غرض متصوفه نيزمىگويند: در هر دورهاى يك انسان كامل كه حامل معنويت كلى انسانيت است، وجوددارد. هيچ عصر و زمانى از يك ولى كامل كه آنها گاهى از او تعبير به «قطب» ويا «شيخ» مىكنند، خالى نيست و براى آن ولى كامل كه انسانيت را بهطور كاملدارد مقاماتى قائل هستند كه از اذهان ما خيلى دور است از جمله مقامات او، تسلطشبر ضماير يعنى دلهاستبدين معنى كه او يك روح كلى است محيط بر همه روحها [36] . آرى متصوفه اصل ولايت را از شيعه گرفتند و آن را به دلخواه خود شرح و تفسيرنمودند تا بتوانند از اين تغيير و تحول، ردائى به قامت هر صوفى سر نتراشيدهراست آورند كه در ذيل به آن اشاره خواهيم نمود.[1] ) دعا در زمان غيبت امام زمان، اين دعا را مرحوم «سيد ابنطاوس» در «جمال الاسبوع» بعد از ذكر دعاهاى وارده بعد ازنمازعصرجمعه وصلوات كبيره ذكر كرده است. [2] ) كنزالفوائد. [3] ) از زيارت جامعه كبيره. [4] ) اصول كافى، ج1، ص 145. [5] ) اصول كافى، ج1، ص 145. [6] ) اصول كافى، ج1، ص 180. [7] ) اصول كافى، ج1، ص 181. [8] ) الغدير، ج1، ص 215. [9] ) 10 11 مسند احمد بن حنبل، ج3، ص 17 - ابن اثير، اسدالغابه، ج2، ص 12ترمذى، صحيح، ج2، ص 308. [10] ) مسند احمد بن حنبل، ج3، ص 17 - ابن اثير، اسدالغابه، ج2، ص 12ترمذى، صحيح، ج2، ص 308. [11] ) مسند احمد بن حنبل، ج3، ص 17 - ابن اثير، اسدالغابه، ج2، ص 12ترمذى، صحيح، ج2، ص 308. [12] ) غرر و درر آمدى، ج4، ص 243. [13] ) غرر و درر آمدى، ج4، ص 243. [14] ) علامه طباطبائى، شيعه در اسلام، ص 109. [15] ) پيام قرآن، ج9، ص 20. [16] ) شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 74، چاپ داورى، قم. [17] ) احقاق الحق، ج2، ص 300، پاورقى يك. [18] ) اصول كافى، ج1، ص 200 - كتاب الحجه، باب فى فضل الامام و صفاته، حديث اول. [19] ) سوره بقره: 124. [20] ) شيعه در اسلام، ص 120. [21] ) سوره انعام: 89. [22] ) اصول كافى، ج1، ص 178 - 180. [23] ) بحارالانوار، چاپ جديد، ج23، از صفحه 1 تا 56. [24] ) نهجالبلاغه، حكمت 147 - علل الشرايع، ص 76 - بحارالانوار، ج23، ص 20 - وبه تذكرهالحفاظ ذهبى، ج1، ص 12 نيز مراجعه شود -اكمال الدين، ص 169. [25] ) اصول كافى، ج1، ص 178 - حديث 2، از باب اول. [26] ) اصول كافى، ج1، ص 178، حديث 3 - اكمال الدين، ص 133 - بحار، ج23، ص 41. [27] ) اصول كافى، ج1، ص 178، حديث6 - اكمال الدين ، ص 133 - بحار، ج23، ص 42. [28] ) اصول كافى، ج1، ص 179، حديث12. [29] ) اصول كافى، ج1، ص 179، باب 2، حديث2. [30] ) علل الشرايع، ص 76 - بحار، ج23، ص 21 - اصول كافى، ج1، ص 180. [31] ) عيون اخبارالرضا، ص 150 - 151 - علل الشرايع، ص 77. [32] ) سوره رعد: 7. [33] ) بحارالانوار، ج23، ص 5، ح 9. [34] ) مدرك قبل. [35] ) مثنوى، دفتر دوم، ص2 - 131. [36] ) شهيد مطهرى، امامت و رهبرى، ص 6 - 55.