پيامبر شناسى و امام شناسى - اخلاق و عرفان: پیامبر شناسی و امام شناسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اخلاق و عرفان: پیامبر شناسی و امام شناسی - نسخه متنی

داود الهامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درسهايي از مكتب اسلام _شماره 2 (سال77 )

پيامبر شناسى و امام شناسى

داود الهامى

انسان براى وصول به «مقصداصلى‏» نيازمند به‏تربيت الهى است و بديهى است كه بدون آن هيچ وصولى نيست و تربيت الهى درمرتبه كامل آن در دست پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام است و تا اين تربيت نباشد،كمالى براى هيچ‏كس متصور نمى‏باشد و لذا در دعا مى‏خوانيم:

«اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف رسولك، اللهم عرفنى‏رسولك فانك ان لم تعرفنى رسولك لم اعرف حجتك اللهم عرفنى حجتك فانك ان لم‏تعرفنى حجتك ضللت عن دينى...» [1].

«خدايا خودت را به من معرفى كن كه اگر خودت را به من معرفى نكنى، رسولت رانمى‏شناسم. خدايا رسولت را به من بشناسان كه اگر رسولت را به من نشناسانى، حجت‏ترا نمى‏شناسم. خدايا حجتت را به من بشناسان كه اگر حجتت را به من نشناسانى ازدينم گمراه مى‏شوم‏».

پس لازمه معرفه‏الله، معرفت پيامبر وامام است و «معرفه‏الله‏» بدون معرفت‏پيامبر وامام سودمند و نتيجه‏بخش نيست زيرا چون «معرفه‏الله‏» بدون ولايت، درواقع «معرفه‏الله‏» نيست، بلكه تصور معرفت الله است.

از امام حسين(ع) نقل شده است كه فرمود: «يا ايها الناس ان الله ما خلق‏العباد الا ليعرفوه فاذا عرفوه عبدوه و اذا عبدوه استغيثوا بعبادته عن عباده من‏سواه فقال له رجل بابى انت و امى يابن رسول‏الله ما معرفه‏الله؟ قال: معرفه‏اهل كل زمان امامهم الذى يجب عليهم طاعته‏» [2] .

«اى مردم، خداوند بندگان را جز به منظور معرفت نيافريد. و اگر خداى خود رابشناسد بناچار سر به عبادت او خواهند گذاشت و چون او را عبادت كنند، با عبادت‏او از عبادت ديگران بى‏نياز مى‏گردند. مردى (در آن حال) از امام پرسيد: اى فرزندرسول خدا، پدر و مادرم به فدايت، مقصود از معرفت‏خداوند چيست؟

فرمود: مقصود آن است كه مردم هر زمان امام واجب‏الطاعه خود را باز شناسند».

البته رسيدن به هر چيز تنها از راه آن و باب آن ميسر خواهد بود و خداوند چنان‏قرار داده است كه آنان «باب‏الله‏» و «باب معرفه‏الله‏» باشند.

«من اراد الله بدا بكم و من وحده قبل عنكم و من قصده توجه بكم‏».

«كسى كه خدا را بخواهد از شما آغاز مى‏كند، كسى كه يگانه‏اش بداند از شمامى‏پذيرد و كسى كه قصد او كند متوجه به شما گردد» [3] .

«بكم فتح‏الله و بكم يختم‏الله..» «به شما گشود خداوند در (علم و سعادت را)

و به شما ختم كرد». «من اتاكم نجى و من لم ياتكم هلك‏» «آن كه سراغ شماخاندان آمد نجات يافت و آن كه شما را ترك نمود، هلاك گرديد».

امام باقر(ع) فرمود: «بنا عبدالله و بنا عرف‏الله و بنا وحدالله تبارك وتعالى و محمد حجاب‏الله تبارك و تعالى‏»[4].

به وسيله ما خدا پرستش شد و به وسيله ما خدا شناخته شد و به وسيله ما خداى‏تبارك و تعالى يگانه شناخته گرديد و محمد(ص) پرده‏دار خداى تبارك و تعالى است(تا واسطه ميان او و مخلوقش باشد»).

و در روايت ديگر مى‏فرمايد:

«نحن حجه‏الله و نحن باب‏الله و نحن لسان‏الله و نحن وجه‏الله و نحن عين‏الله فى‏خلقه و نحن ولاه امرالله فى عباده‏» [5] .

«ما حجت‏خدائيم ما باب خدائيم، ما زبان خدائيم، ما وجه خدائيم، ما ديده خدادر ميان خلقش مى‏باشيم، مائيم سرپرستان امر خدا در ميان بندگانش‏».

از شرائط «خداشناسى‏» پيامبر شناسى وامام شناسى است و بدون شناخت پيامبروامام درجه كامل خداشناسى ممكن نيست.

«ابو حمزه‏» مى‏گويد: امام باقر(ع) به من فرمود:

«انما يعبدالله من يعرف الله فاما من لا يعرف الله فانما يعبده هكذا ضلالا. قلت:

جلعت فداك فما معرفه‏الله؟ قال: تصديق‏الله عزوجل و تصديق رسوله و مولاه على(ع)

و الائتمام به و بائمه الهدى و البراه الى الله عزوجل من عدوهم هكذا يعرف الله‏عزوجل‏» [6] .

«همانا خدا را كسى پرستد كه او را بشناسد واما كسى او را نشناسد او رااينگونه (مانند عامه مردم) گمراهانه مى‏پرستد. عرض كردم قربانت گردم معرفت‏خداچيست؟ فرمود: باور داشتن خداى عزوجل و باور داشتن پيغمبرش(ص) و دوست داشتن‏على(ع) و پيروى از او و از ائمه هدى‏عليهم السلام و بيزارى جستن به خداى عزوجل از دشمن‏ايشان، آرى خداوند عزوجل اين چنين شناخته مى‏شود».

در روايت ديگر مى‏فرمايد:

«انما يعرف الله عزوجل و يعبده من عرف الله و عرف امامه منا اهل البيت و من‏لا يعرف الله عزوجل ولا يعرف الامام منا اهل البيت فانما يعرف و يعبد غيرالله‏هكذا و الله ضلالا»[7].

«تنها كسى خداى عزوجل را شناسد و پرستش كند كه هم خدا را بشناسد و هم امام‏از ما خاندان را و كسى كه خداى عزوجل را نشناسد وامام از ما خاندان را نشناسدغير خدا را شناخته و عبادت كرده است اين چنين (مانند عامه مردم) كه به خداگمراهند به اين معنى خدائى كه به وسيله غير ائمه هدى‏عليهم السلام معرفى شود، جوان‏خوش‏سيمائى است كه در قيامت‏براى مردم جلوه‏گرى كند، پس هر كه به چنين خدائى‏معتقد باشد حقا كه خدا را نشناخته است‏».

آرى تا انسان در مدار اصلى «رجوع الى‏الله‏» (ارجعى الى ربك) قرار نگيرد،گمراه است و به اصطلاح در «قوس نزول‏» است و مدار اصلى همان مدار ولايت است وقرار گرفتن در اين مدار با استفاده از دو «هدايت مزجى‏» (ثقلين) ميسر است و بس.

در حديث غدير به روايت طبرى كه آن را با اسناد فراوان نقل كرده است، از جمله‏چنين آمده است كه پيامبر فرمود: «افهموا محكم‏القرآن و لا تتبعوا متشابهه ولن‏يفسر ذلك لكم الا من انا آخذ بيده و شائل بعضده‏» [8] .

«آيات محكم قرآن را درست‏بفهميد و در پى آيات متشابه نرويد و هرگز كسى اين‏كتاب را براى شما تفسير نخواهد كرد، مگر آن كس كه من دست او را گرفته و بلندكرده و به شما نشان مى‏دهم (يعنى على بن ابيطالب(ع‏»».

امام باقر(ع) مى‏فرمايد:

«اما انه ليس عند احد من الناس حق ولا صواب الا شى اخذوه منا اهل البيت‏» [9] .

«نزد هيچ‏يك از مردم ايده درستى نيست مگر آنچه را كه از ما اهل بيت گرفته‏باشند».

باز مى‏فرمود: «كذب من زعم انه يعرفنا و هو متمسك بعروه غيرنا» [10] .

«دروغ مى‏گويد كسى كه ادعاى شناخت ما را دارد ولى در عين حال به ديگران متوسل‏مى‏شود».

پيامبر اكرم(ص) در آخرين روزهاى زندگى خويش با وصيت واضح، روشن نمود كه‏جانشين و قائم مقام وى بعد از وفاتش چه كسى بايد باشد، به‏طورى كه براى كسى درمخالفت او عذرى باقى نگذاشت. آنجا كه فرمود:

«انى قد تركت فيكم‏الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى و احدهما اكبرمن الاخر: كتاب‏الله حبل ممدود من السماء الى الارض و عترتى اهل بيتى الا و اذهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض‏» [11] .

«من دو چيز گرانبها در ميان شما مى‏گذارم و مادامى كه به آن تمسك جوئيد، بعداز من گمراه نمى‏شويد يكى از ديگرى بزرگتر است اول كتاب خدا كه چون طنابى است كه‏از آسمان -از ناحيه خدا- به زمين كشيده شده باشد دوم عترت و اهل بيت من است واين دو از يكديگر جدا نمى‏شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند، پس خوب بنگريدكه بعد از من با آن دو چگونه معامله مى‏كنيد؟».

بنابراين راه رهائى از همه فتنه‏هاى عقلى و فكرى و شناختى و عقيدتى (كه‏مهمترين و خطرناكترين و گمراه‏كننده‏ترين و زيانبخش‏ترين فتنه‏ها و گرفتاريهاست) وهمچنين فتنه‏هاى عملى و سلوكى و روحى و فردى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى وتربيتى، شناخت صحيح قرآن از طريق معصوم است. اين است راز بزرگ حديث مسلم‏«ثقلين‏» كه پيامبر امت اسلامى را به اين دو ميراث گرانبها و يادگار سترگ خويش‏ارجاع داده و هدايت و گمراه نگشتن را منحصر در تمسك به آن دو و پيروى از آن دوشمرده و جدائى از آن دو را مايه ضلالت و گمراهى خواند.

على(ع) فرمود:

«طوبى لمن سلك طريق‏السلامه ببصر من بصره و طاعه هاد امره‏» [12] .

«خوشا به حال كسى كه راه سلامت را بپيمايد به بينائى كسى كه او را بيناگرداند و به پيروى از راهنمائى كه او را فرمان دهد».

مراد از بينا كننده و راهنماينده، امام حق است‏يا كسى كه راهنمائى او به امام‏حق منتهى مى‏گردد [13] .

امامت و ولايت

ممكن است امامت و رهبرى از سه جهت مورد توجه قرار گيرد:

1 - از جهت رهبرى و زمامدارى سياسى. يعنى پيامبر اكرم(ص) كه از دنيا رفت‏يكى‏از شوون او بلاتكليف مى‏ماند و آن رهبرى اجتماع است‏بايد پيشوائى بر سبيل نيابت‏از پيامبر زمام اين ملت را در دست گرفته طبق احكام شريعت اسلام به حق و عدالت‏برآنها حكومت‏بكند، اين پيشوا را در عرف اسلام «امام‏» مى‏گويند.

2 - از جهت مرجعيت دينى و بيان معارف و احكام اسلام. به اين معنى: بايد بعد ازپيامبر اكرم(ص) شخصى باشد كه مشكلات دينى مردم را حل كند و مبين شريعت و مراقب ونگهبان دين از تحريف باشد.

3 - از لحاظ رهبرى و ارشاد حيات معنوى. به اين معنى: كسى كه رهبرى امتى را به‏امر خدا به عهده دارد چنان كه در مرحله اعمال ظاهرى رهبر و راهنماست در مرحله‏حيات معنوى نيز رهبر و حقائق اعمال با رهبرى او سير مى‏كند [14] .

به اعتقاد شيعه، چنانكه جامعه اسلامى به هر سه جهت فوق نياز ضرورى دارد كسى كه‏متصدى اداره جهات نامبرده است، بايد از ناحيه خدا به وسيله رسول تعيين شود.

همچنانكه از راه لطف و عنايت الهى لازم است اشخاصى تعيين شوند كه وظائف انسانى‏را از راه وحى درك نموده به مردم تعليم كنند، همچنان لازم است اشخاصى هم وجودداشته باشند كه دين خدا نزد ايشان محفوظ باشد و زمام رهبرى و هدايت معنوى امت‏را به عهده بگيرند.

پس به اعتقاد شيعه، امامت چيزى فراتر از رياست و حكومت‏بر مردم و مرجعيت دينى ‏است، بلكه تمام وظائف انبياء (بجز دريافت وحى) براى امامان ثابت است‏به همين‏دليل شرط عصمت كه در انبياء مى‏باشد، در امام نيز هست [15] .

شيخ مفيد(ره) (336 - 413ه) در كتاب «اوائل المقالات‏» در اين باره مى‏نويسد:

«ان الائمه القائمين مقام الانبياء فى تنفيذ الاحكام و اقامه الحدود و حفظ‏الشرايع و تاديب الانام معصومون كعصمه الانبياء» [16] .

«امامانى كه جانشينان پيامبران در اجراى احكام و اقامه حدود و حفظ شريعت وتربيت مردم هستند، همچون انبياء معصوم (از گناه و خطا) مى‏باشند».

از اينرو «امامت‏» در نزد شيعه چنين تعريف شده است:

«فهى منصب الهى حائز لجميع الشوون الكريمه و الفضائل الا النبوه و ما يلازم‏تلك المرتبه الساميه‏».

«امامت‏يك منصب الهى و خدادادى است كه تمام شوون والا و فضائل را در برداردجز نبوت و آنچه لازمه آن است‏»[17].

امام رضا(ع) در ضمن خطبه‏اى كه الهام‏بخش شيعيان در مساله امامت است، مى‏فرمايد:

«ان الامامه زمام‏الدين و نظام‏المسلمين و صلاح‏الدنيا و عز المومنين، ان الامامه‏اس الاسلام النامى و فرعه السامى بالامام تمام الصلاه والزكاه والصيام والحج والجهاد و توفيرالفيى والصدقات و امضاء الحدود و الاحكام و منع‏الثغور والاطراف، الامام يحل حلال الله و يحرم حرام‏الله و يقيم حدودالله و يذب عن دين‏الله و يدعوالى سبيل ربه بالحكمه والموعظه الحسنه والحجه‏البالغه...» [18].

«امامت زمام دين و نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزت مومنين است، امامت ريشه‏اسلام و شاخه بلند آن است، با امام نماز و زكات و روزه و حج و جهاد كامل مى‏شود واموال بيت‏المال و انفاق به نيازمندان فراوان مى‏گردد و اجراى حدود واحكام و حفظمرزها و جوانب كشور به وسيله امام است. امام ، حلال خدا را حلال و حرام خدا راحرام مى‏شمرد و حدود الهى را برپا مى‏دارد و از دين خدا دفاع مى‏كند و به سوى راه‏پروردگارش به وسيله دانش و اندرز نيكو و دليل رسا و محكم دعوت مى‏كند...».

امامت نزد شيعه يك منصب الهى است كه بايد از سوى خدا تعيين شود و همان فضائل‏وامتيازات پيامبر را (جز مقام نبوت) دارد و كار او منحصر به حكومت و مرجعيت‏دينى نيست.

كسى كه متصدى حامل روح وحى و نبوت و متصدى اخذ و دريافت احكام و شرايع آسمانى‏از جانب خدا مى‏باشد «نبى‏» نام دارد و كسى كه متصدى حفظ و نگهدارى دين آسمانى‏است و از جانب خداوند به اين سمت اختصاص يافته «امام‏» ناميده مى‏شود.

ممكن است نبوت و امامت در يك فرد جمع شوند. به اين معنى: شخصى داراى هر دومنصب باشد مانند: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و حضرت محمد(ص) و پيامبران ديگرى كه‏قرآن آنها را به امامت معرفى مى‏كند.

قرآن مجيد امامت را آخرين مرحله سير تكاملى انسان شمرده كه تنها پيامبران‏اولواالعزم به آن رسيده‏اند چنان كه مى‏فرمايد:

(و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من‏ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين) [19].

«به ياد آور هنگامى كه پروردگار ابراهيم را با وسائل گوناگون آزمود و اوآزمايش خود را كامل كرد، خداوند به او فرمود من ترا امام مردم قرار دادم.

ابراهيم گفت: از دودمان من نيز، خداوند فرمود: پيمان من -يعنى امامت- هرگز به‏ستمكاران نمى‏رسد».

از اين آيه استفاده مى‏شود كه مقام امامت و ولايت‏برتر از مقام نبوت و رسالت‏است و تا ابراهيم امتحان، آن هم شايستگيها و صفات ويژه را نداد، لايق اين مقام‏نشد.

و نيز ممكن است مقام امامت از نبوت و رسالت جدا شود مانند امامان معصوم كه‏تنها وظيفه امامت را بر عهده داشتند، بى‏آن كه وحى بر آنها نازل شود و «رسول‏»و «نبى‏» باشند.

البته اصل «وحى‏» يعنى گرفتن احكام آسمانى و رساندن آن به مردم به وسيله‏پيغمبران انجام مى‏گيرد ولى حفظ و نگهدارى آن كه طبعا امرى استمرارى و مداوم‏است، به عهده «امام‏» است و از اينجاست كه لزومى ندارد پيوسته پيغمرى در ميان‏بشر وجود داشته باشد ولى وجودى كه نگهدارنده دين آسمانى است، پيوسته در ميان‏بشر لازم است و هرگز جامعه بشرى از وجود امام خالى نمى‏شود [20] . خواه بشناسند يانشناسند خداى متعال مى‏فرمايد: (... فان يكفر بها هولاء فقد وكلنا بها قوما ليسوابها بكافرين) [21]. «اگر نسبت‏به آن كفر ورزند، كسان ديگرى را نگاهبان آن‏مى‏سازيم كه نسبت‏به آن كافر نيستند».

زمين از حجت‏خالى نمى‏ماند در روايات فراوانى كه از اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده است،اين موضوع به‏طور مكرر آمده است كه صفحه روى زمين از حجت الهى امام يا پيامبرخالى نمى‏ماند ثقه‏الاسلام محمد بن يعقوب كلينى (متوفى 328 يا 329ه ق) در كتاب‏شريف كافى كتابى در «حجت‏» آورده است كه يكصد و سى باب است و هر باب آن متضمن‏رواياتى خاص درباره «حجت‏» است كه تقريبا وجه جامع آن روايات، عنوان آن باب‏است كه از حاصل مضمون آنها اتخاذ شده است. كتاب حجت كافى مجموعا مشتمل بر يك‏هزار و چهارده حديث است مثلا باب اول آن «باب الاضطرار الى الحجه‏» است كه در آن‏پنج‏حديث نقل كرده و باب پنجم آن باب «ان الارض لا تخلو من حجه‏» كه در آن 13 حديث آورده و ديگرى باب «انه لو لم يبق فى الارض الا رجلان لكان احدهما الحجه‏» ودر آن باب نيز پنج روايت‏به همين مضمون ذكر نموده است [22] .

مرحوم علامه مجلسى نيز در بحارالانوار در «كتاب الامامه‏» بابى زير عنوان‏«الاضطرار الى الحجه و ان الارض لا تخلو من حجه‏» منعقد ساخته كه در آن 118 حديث‏در اين زمينه نقل كرده كه قسمتى از آن همان احاديث اصول كافى است [23] اينك به‏عنوان نمونه به بعضى از اين روايات اشاره مى‏شود:

1 - در بيانات مهمى كه على(ع) به «كميل بن زياد» فرموده چنين مى‏خوانيم:

«اللهم بلى! لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفامغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته...» [24].

«آرى هرگز روى زمين خالى نمى‏شود از كسى كه به حجت الهى قيام كند، خواه ظاهرباشد و آشكار و يا ترسان و پنهان، تا دلائل خداوند و نشانه‏هاى روشن او از ميان‏نرود».

2 - امام صادق(ع) مى‏فرمايد:

«ان الارض لا تخلو الا و فيها امام كيما ان زاد المومنون شيئا ردهم و ان نقصواشيئا اتمه لهم‏» [25] .

«زمين هرگز از امام خالى نگردد براى اين كه اگر مومنان چيزى (در اصول و يادر فروع) افزودند آنها را برگرداند و اگر چيزى كم كنند آن را تكميل نمايد».

3 - باز آن حضرت فرمود: «ما زالت الارض الا ولله فيها الحجه يعرف الحلال و الحرام و يدعوا الناس الى سبيل الله‏» [26] .

«زمين حال به حال نمى‏گردد مگر آن كه براى خدا در آن حجتى باشد كه حلال و حرام‏را به مردم بفهماند و مردم را به راه خدا فراخواند».

4 - باز در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «ان الله اجل و اعظم من ان‏يترك الارض بغير امام عادل‏» [27] . «خداوند بزرگواتر از آن است كه زمين را بدون‏امام عادلى رها سازد»5 - امام باقر(ع) مى‏فرمايد: «لو ان الامام رفع من الارض‏ساعه لماجت‏باهلها كما يموج البحر باهله‏» [28] .«چنان كه امام از زمين‏برداشته شود، زمين به اهلش مضطرب گردد چنان كه دريا اهلش را مضطرب مى‏كند».

6 - امام صادق(ع) فرمود: «لو بقى اثنان لكان احدهما الحجه على صاحبه‏» [29]

«اگر مردم زمين تنها دو كس باشند يكى از آنها بر رفيقش امام است‏».

7 - باز آن حضرت فرمود: «لو كان الناس رجلين لكان احدهما الامام و قال: ان‏آخر من يموت الامام لئلا يحتج احدهم على الله عزوجل تركه بغير حجه لله‏عليه‏» [30] .

«اگر مردم جهان تنها دو نفر باشند يكى از آنها امام است و فرمود: آخرين كسى‏كه از دنيا مى‏رود، امام است‏».

آرى وجود امام در روى زمين به قدرى اهميت دارد كه به موجب بعضى از روايات حتى‏يك لحظه هم زمين نبايد از حجت‏خدا خالى باشد.

8 - «سليمان بن جعفر جعفرى‏» گفت: از امام رضا(ع) سوال كردم: آيا زمين ازحجت‏خالى مى‏شود؟ فرمود: «لو خلت الارض طرفه عين من حجه لساخت‏باهلها» [31] .

«اگر زمين يك چشم برهم زدن از حجت‏خدا خالى باشد، بر اهلش فرو ريزد (ونظمش ازهم بپاشد»).

بدين ترتيب مساله وجود يك حجت الهى در هر عصر و زمانى در روى زمين يكى ازمسائل مسلم در مذهب اهل بيت است و در قرآن هم اشاراتى بر لزوم حجت الهى در روى‏زمين در هر زمان شده است از جمله آيه شريفه (انما انت منذر لكل قوم هاد) [32].

«تو فقط بيم دهنده‏اى و براى هر قومى هدايت كننده‏اى است‏».

اين آيه حاكى است كه هر قومى در هر عصر و زمانى هدايت كننده‏اى از سنخ پيامبردارد و لذا در حديثى از امام باقر(ع) در تفسير اين آيه آمده است: «..و فى كل‏زمان امام منا يهديهم الى ما جاء به رسول‏الله(ص‏»)[33].«در هر زمانى امامى ازماست كه مردم را هدايت مى‏كند به سوى چيزى كه رسول خدا(ص) آورده است‏».

بدين ترتيب مساله ولايت در شيعه به معنى حجت زمان كه هيچ زمانى روى زمين ازحجت‏خالى نيست و (لولا الحجه لساخت الارض باهلها) به صورت بسيار غليظ و پررنگ‏مطرح است و اين مفهوم توسط خود امامان عنوان شده است و كهن‏ترين منابع شيعه‏گوياى اين مطلب مى‏باشد. به عقيده «پرفسور كربن‏» اين مطلب وجه مشترك ميان تشيع‏و تصوف است‏به اين معنى: مساله‏اى است كه در ميان صوفيه نيز شديدا مطرح است ودر تشيع نيز از صدر اسلام مطرح بوده است وى در مصاحبه‏اى كه با «علامه‏طباطبائى‏»(ره) داشت، از جمله سوالاتى كه كرده اين بود كه اين مساله را آياشيعه از متصوفه گرفته‏اند يا متصوفه از شيعه؟ نظرش اين بود كه از اين دو تا يكى‏از ديگرى گرفته است.

«علامه طباطبائى‏»(ره) گفتند: متصوفه از شيعه گرفته‏اند براى اين كه اين‏مساله از زمانى در ميان شيعه مطرح است كه هنوز تصوف صورتى به خود نگرفته بود وهنوز اين مسائل در ميان متصوفه مطرح نبود، بعدها اين مساله در ميان متصوفه‏مطرح شده است، پس اگر بنا بشود كه از اين دوتا يكى از ديگرى گرفته باشد بايدگفت متصوفه از شيعه گرفته‏اند. اين مساله، همان مساله «انسان كامل‏» و به‏تعبير ديگر حجت زمان است كه عرفا و متصوفه روى اين مطلب خيلى تاكيد دارند [34] .

مولوى در مثنوى گفته است:

پس به هر دورى وليى قائم است تا قيامت آزمايش دائم است هر كه را خوى نكو باشد برست هر كسى كو شيشه دل باشد شكست پس امام حى قائم آن ولى است خواه از نسل عمر خواه از على است مهدى و هادى وى است اى راه‏جو هم نهان و هم نشسته پيش رو او چو نور است و خرد جبريل او آن ولى كم از و قنديل او و آنكه بى قنديل كم مشكات ماست نور او در مرتبه ترتيبهاست ز آن كه هفتصد پرده دارد نور حق پرده‏هاى نور دان چندين طبق از پس هر پرده قومى را مقام صف صفند اين پرده‏هاشان تا امام [35]

باز مولوى در داستان افسانه‏اى «ابراهيم ادهم‏» در اين باره اشاره‏اى دارداو افسانه‏ها را ذكر مى‏كند به اعتبار اين كه مى‏خواهد مطلبش را بگويد. هدف‏او نقل داستان نيست. مى‏گويد:

ابراهيم ادهم به كنار دريا رفت و سوزنى را به دريا انداخت و بعد سوزن راخواست، ماهيها سر از دريا درآوردند درحالى كه به دهان هر يك سوزنى بود تا آنجاكه مى‏گويد:

دل نگه داريد اى بى‏حاصلان در حضور حضرت صاحبدلان

تا اين كه مى‏گويد:

شيخ واقف گشت از انديشه‏اش شيخ چون شير است و دلها بيشه‏اش

غرض متصوفه نيزمى‏گويند:

در هر دوره‏اى يك انسان كامل كه حامل معنويت كلى انسانيت است، وجوددارد. هيچ عصر و زمانى از يك ولى كامل كه آنها گاهى از او تعبير به «قطب‏» ويا «شيخ‏» مى‏كنند، خالى نيست و براى آن ولى كامل كه انسانيت را به‏طور كامل‏دارد مقاماتى قائل هستند كه از اذهان ما خيلى دور است از جمله مقامات او، تسلطش‏بر ضماير يعنى دلهاست‏بدين معنى كه او يك روح كلى است محيط بر همه روحها [36] .

آرى متصوفه اصل ولايت را از شيعه گرفتند و آن را به دلخواه خود شرح و تفسيرنمودند تا بتوانند از اين تغيير و تحول، ردائى به قامت هر صوفى سر نتراشيده‏راست آورند كه در ذيل به آن اشاره خواهيم نمود.

[1] ) دعا در زمان غيبت امام زمان، اين دعا را مرحوم «سيد ابن‏طاوس‏» در «جمال الاسبوع‏» بعد از ذكر دعاهاى وارده بعد ازنمازعصرجمعه وصلوات كبيره ذكر كرده است.

[2] ) كنزالفوائد.

[3] ) از زيارت جامعه كبيره.

[4] ) اصول كافى، ج‏1، ص 145.

[5] ) اصول كافى، ج‏1، ص 145.

[6] ) اصول كافى، ج‏1، ص 180.

[7] ) اصول كافى، ج‏1، ص 181.

[8] ) الغدير، ج‏1، ص 215.

[9] ) 10 11 مسند احمد بن حنبل، ج‏3، ص 17 - ابن اثير، اسدالغابه، ج‏2، ص 12ترمذى، صحيح، ج‏2، ص 308.

[10] ) مسند احمد بن حنبل، ج‏3، ص 17 - ابن اثير، اسدالغابه، ج‏2، ص 12ترمذى، صحيح، ج‏2، ص 308.

[11] ) مسند احمد بن حنبل، ج‏3، ص 17 - ابن اثير، اسدالغابه، ج‏2، ص 12ترمذى، صحيح، ج‏2، ص 308.

[12] ) غرر و درر آمدى، ج‏4، ص 243.

[13] ) غرر و درر آمدى، ج‏4، ص 243.

[14] ) علامه طباطبائى، شيعه در اسلام، ص 109.

[15] ) پيام قرآن، ج‏9، ص 20.

[16] ) شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 74، چاپ داورى، قم.

[17] ) احقاق الحق، ج‏2، ص 300، پاورقى يك.

[18] ) اصول كافى، ج‏1، ص 200 - كتاب الحجه، باب فى فضل الامام و صفاته، حديث اول.

[19] ) سوره بقره: 124.

[20] ) شيعه در اسلام، ص 120.

[21] ) سوره انعام: 89.

[22] ) اصول كافى، ج‏1، ص 178 - 180.

[23] ) بحارالانوار، چاپ جديد، ج‏23، از صفحه 1 تا 56.

[24] ) نهج‏البلاغه، حكمت 147 - علل الشرايع، ص 76 - بحارالانوار، ج‏23، ص 20 - وبه تذكره‏الحفاظ ذهبى، ج‏1، ص 12 نيز مراجعه شود -اكمال الدين، ص 169.

[25] ) اصول كافى، ج‏1، ص 178 - حديث 2، از باب اول.

[26] ) اصول كافى، ج‏1، ص 178، حديث 3 - اكمال الدين، ص 133 - بحار، ج‏23، ص 41.

[27] ) اصول كافى، ج‏1، ص 178، حديث‏6 - اكمال الدين ، ص 133 - بحار، ج‏23، ص 42.

[28] ) اصول كافى، ج‏1، ص 179، حديث‏12.

[29] ) اصول كافى، ج‏1، ص 179، باب 2، حديث‏2.

[30] ) علل الشرايع، ص 76 - بحار، ج‏23، ص 21 - اصول كافى، ج‏1، ص 180.

[31] ) عيون اخبارالرضا، ص 150 - 151 - علل الشرايع، ص 77.

[32] ) سوره رعد: 7.

[33] ) بحارالانوار، ج‏23، ص 5، ح 9.

[34] ) مدرك قبل.

[35] ) مثنوى، دفتر دوم، ص‏2 - 131.

[36] ) شهيد مطهرى، امامت و رهبرى، ص 6 - 55.

/ 1