مهدى هوشمند
مَدرَسة الحديث فى القَيروان من الفتح الاسلامى الى مُنتَصَف القرن الخامس الهجرى, الحسين بن محمد شَواط, رياض: الدار العالمية للكتاب الاسلامى, 1411ق, 2ج, 1072ص, اوّل, وزيرى. قارّه افريقا در زمينه علوم شرعى, خصوصاً علم حديث, فعّاليت هاى چشمگيرى داشته است و در اين زمينه, مراكز علمى و فرهنگى و مذهبى آن جا رشد قابل ملاحظه اى داشته اند. به جرئت مى توان ادّعا كرد كه اين خطّه, در حفظ آثار و سنن اسلامى و ترويج سنت نبوى نقش بسزايى داشته و با وجود مراكز علمى ـ دينى بزرگى چون الأزهر مصر و دانشگاه هاى اسلامى در تونس و ساير بلاد افريقايى, به خوبى مى توان به نقش اين قارّه بزرگ در پيشبرد علوم اسلامى در طول تاريخ, پى برد. قَيرَوان نيز از اين حركت عظيم و پُرجوش, عقب نمانده و با وجود دانشگاه ها و مدارس حديثى در اين مركز اسلامى, در برهه اى از زمان به خوبى درخشيده و سهم بسزايى از خود به جاى نهاده است. استاد حسين بن محمد شواط, در كتاب خود, مدرسة الحديث فى القيروان,ضمن معرّفى اين مركز علمى ـ اسلامى, به بررسى حديث و حديث شناسى و حديث پژوهى در مدّت زمانى كوتاه, يعنى از ابتداى ورود اسلام به افريقا تا نيمه قرن پنجم هجرى نموده است و با بيان موقعيت جغرافيايى قَيرَوان و چگونگى رشد اين پژوهشگاه ها در آن, به بيان نقش آنها پرداخته است. اين كتاب كه رساله پايان نامه دكترى مؤلف از دانشكده اصول دين شهر رياض است و در دو جلد به چاپ رسيده است, ضمن بيان اين مهم, به معرّفى بعضى از مراكز علمى ـ مذهبى در سرزمين هاى افريقايى پرداخته و با بيان ويژگى هاى اين شهرها, خصوصاً در پنج قرن اوّل هجرى, در پذيرش و گسترش اسلام و نشر سنّت نبوى, چالش ها و موانعى را كه در اين زمينه وجود داشته و سلسله مبارزاتى را كه از سوى عالمان بزرگ آن جا صورت پذيرفته, به رشته تحرير درآورده است و ضمن ارج نهادن به اين مبارزات, در راه حفظ سنّت نبوى, نقش قيروان و علماى آن را نيز بيان كرده است. نويسنده, كتاب خود را با يك مقدمه و سه باب آغاز كرده و با يك خاتمه پايان داده است. او نخست در مقدمه به بيان حدود جغرافيايى منطقه افريقا و موقعيت قَيرَوان پرداخته و سپس, قيروان را از جهت سياسى و دينى و اجتماعى و اقتصادى, مورد بحث قرارداده و در خلال آن, درباره گسترش فرهنگ دينى, خصوصاً حديث شناسى و ويژگى هاى مراكز حديث پژوهى در اين شهر, سخن گفته است. ابن شواط در مقدمه كتاب, چنين مى نويسد: در باب اوّل اين كتاب, نخستْ زمينه هاى گسترش علوم در قيروان و تأثير آن را در علم حديثْ بيان داشته ام و آن را به دو فصل تقسيم نموده ام: در فصل اوّل, فهرستى از مراكز مختلف علمى موجود در قيروان را آورده ام و دايره آن را به علم حديث, محدود نموده ام. سپس بحث را گسترش داده و در مورد سير مهم ترين علوم شرعى در اين برهه از تاريخ در قيروان, به بحث پرداخته ام و در كنار آن, مشاهير دانشمندان هر فنّى را با نمونه هايى از تأليفات و تصنيفات هر يك, بيان نموده ام و در پايان, موقعيت حديث را در بين اين علوم, مشخّص كرده ام. (ص 31 ـ 41) نويسنده, در فصل دوم, به نقل سفر هاى پژوهشگران حديث از قَيرَوان به مشرق زمين و اندلس و بالعكس پرداخته و پژوهشگران و آثار و تأليفات هر يك را در بوته نقد قرار داده است. در باب دوم هم بحث را به سنّت و نقش آن در قيروان, اختصاص داده و آن را به سه فصل تقسيم نموده است: در فصل اوّل, نخست از مظاهر رشد علمى, خصوصاً در زمينه نقل حديث و حديث پژوهى و اشتياق طالبان حديث در اين دوره از تاريخ, صحبت به ميان آورده و آن را با بحثى در زمينه آداب محدّث و طالب حديث, روش آموزش حديث, و راه هاى نقل و ضبط حديث, خاتمه داده است. در فصل دوم نيز بيشتر در زمينه شناخت راويان و شرايط پذيرش روايت آنان و نقل نمونه هاى حديث از بعضى آنان, و نيز از مباحث رجالى و جرح و تعديل و شناخت صحابيان بحث كرده است. و سپس در پايان, نكاتى چند درباره مشكلات و سختى هايى كه در تهيه و تنظيم اين بحث برايش پيش آمده, از قبيل: سختى شروع به كار با كمبودِ مآخذ, نياز زمانيِ بسيار براى تهيّه و جمع آورى همه مدارك و سند هاى معتبر روايى و درايى, تراكم جريانات و حوادث به وقوع پيوسته در اين برهه از تاريخ, و مشكلات ديگر ياد كرده است.قَيرَوان و اهميّت آن در رشد علوم در افريقا
قبل از ورود به اين بحث, بهتر است كه نخست, محدوده جغرافيايى افريقا را مشخّص كنيم تا بتوانيم موقعيت قيروان را نسبت به اين قارّه بزرگْ بررسى كنيم. در كتب جغرافيا بين دانشمندان, هم در لفظ افريقا و هم در محدوده آن, اختلاف نظر وجود دارد. بعضى مثل صاحب معجم البلدان, آن را به كسر همزه, اِفريقا[1] و برخى به فتح همزه, اَفريقا خوانده اند.[2] گفته شد كه مراد از افريقا, سرزمين هاى بين بَرّّّّّْْقَه و طَنجه[3] است كه بنابراين قول, شامل مغرب و الجزاير و تونس و قسمت بزرگى از ليبى مى شود.[4] قول ديگر اين است كه افريقا بين بَرْقَه و تاهَرْت, يعنى الجزاير و تونس و قسمت زيادى از ليبى است. قول سوم, محدوده افريقا از طرابلس تا بِجايَه دانسته است؛ يعنى شامل تونس و قسمتى از الجزاير و بخشى از ليبى مى شود.[5] بعضى نيز گفته اند: افريقا بين طرابلس ليبى و قُسَنطينه, يعنى چيزى كه نزديك محدوده شهرهاى تونس كنونى است.[6] و قول و نظر آخر اين كه افريقا همان شهر قَيرَوان است.[7] اين اختلاف ها به دليل موقعيت هاى سياسى و اقتدار حاكمانى بوده كه بر اين سرزمين ها حكومت مى كرده اند كه گاهى بر اثر نفوذ يك حاكم, دايره آن وسيع و گاهى بر اثر عدم اقتدار سلطانى محدوده آن كم تر مى شده است. به هر تقدير و تحت هر شرايطى, قيروان در اين بين از نظر موقعيت, محوريت و مركزيت دينى و سياسى براى افريقا دارد. به همين علّت, در كتب تاريخى و در اين كتاب, در بسيارى از موارد, ملاحظه مى شود كه لفظ قيروان به جاى لفظ افريقا استعمال شده و اين , به موقعيت بالا و والايى كه اين منطقه در آن محدوده تاريخى داشته, اشاره دارد.تأسيس قَيرَوان
قَيرَوان, معرّب واژه فارسى «كاروان» و به معناى قافله و يا لشكر است و شايد دليل نامگذارى اش آن بوده كه محلّ نقل و انتقال و نيروهاى نظامى و ابزار جنگى و به عبارتى ضرّادخانه ارتش بوده است.[8] قيروان كنونى در جنوب غربى شهر تونس قرار دارد و منسوبان به آن را قَرَوى يا قَيرَوانى گويند. درباره تاريخ تأسيس آن, بعضى گفته اند: زمان تأسيس آن, هنگام جنگ عبادله در سال 27ق, بوده كه ابن ابى سَرْح به آن جا وارد شد و سكّه ضرب نمود.[9] معاوية بن خديج, اوّلين كسى بود كه در سال 45 ق, براى سربازان, خانه ساخت و آن جا را قيروان نامگذارى كرد.[10] هنگامى كه ابومهاجر امير و سلطان افريقا شد, شهر تيگروان را بنا كرد كه با قيروان, دو ميل فاصله داشت.[11]اهميّت علمى قيروان در افريقا
زمينه رشد علمى در افريقا, قبل از پيدايش قيروان نيز وجود داشت؛ ليكن اين دگرگونى كاملاً نامنظم و ناپيوسته بود, به صورتى كه از سال 27 ق, به بعد, فقط بيست نفر در زمينه علوم حديث فعّاليت داشتند كه آنان نيز از اصحاب رسول خدا بودند و در مدّتى كوتاه توانستند عده اى از بربرها را مسلمان كنند, گرچه با مشكلاتى از قبيل ناهماهنگى در زبان و آداب و رسوم همراه بودند؛ ولى با همه اين احوال به خوبى توانستند از عهده اين كار برآيند. به دنبال غزوات و هجوم هاى پى در پى مسلمانان به اين بلاد, رفته رفته, گسترش علمى بيشتر ظاهر شد و قيروان, به يك «دارالعلم» در منطقه افريقا تبديل شد و بزرگانى از محدّثان و فقها و قرّاء در آن جا پرورش يافتند و همين امر, باعث شد تا بسيارى از طالبان علم از اقصى نقاط مغرب و اندلس و ساير ممالك به اين سرزمين روى آوردند كه نتيجه اش اين شد كه در مغرب, قيروان را «دارالسنة و الجماعة» مى ناميدند. نقش اوضاع سياسى در گسترش علم در قيروان موقعيت سياسى در افريقا, دائماً دستْ خوش تغيير و تحوّل بود و دولت هايى كه روى كار مى آمدند, از نظر عقايد سياسى با هم تفاوت داشتند و همين امر, اثر نامطلوبى در پيشبرد علوم, خصوصاً علم دين داشت. اين دوران آشفته را مورّخان, «عصر الولاة» نام نهاده اند كه زمانش بين سال هاى 96 تا 184ق, بود.[12] البته از سال 137ق ,كه حكومت اندلس به دست عبدالرحمان بن معاوية بن هشام بن عبدالملك افتاد, وضع افريقا نيز كمى بهتر شد و با مراوداتى كه عرب ها با عجم ها پيدا كردند, شوق تعلّم و ترويج دين و تجديد بناى مساجد و اماكن مقدّس اسلامى بين علما و حتى مردم, بيشتر شد و اين دوران, تقريباً دوران شكوفايى اسلام در افريقا محسوب مى شود.پيدايش اسماعيليه در قيروان
طى سال هاى 296 تا 362ق, طايفه اسماعيليه (باطنيان) تبليغات خود را در قيروان آغاز كردند و اوّلين كسى را كه براى اين امر فرستادند, حسين بن احمد بن محمد بن زكرياى صنعانى بود كه در سال 296 ق, وارد قيروان شد. تاريخ نويسان, دوران گسترش و رشد اسماعيليه را هشتادو شش سال رقم زده اند كه اين دوران, با بيعت عدّه زيادى از اهل قيروان با عبداللّه سدرى در جهاد با عبيدالله در سال 309 ق, پايان يافت.موقعيت دينى قيروان
در اين دوران, مذاهب مختلفى در قيروان پديدار شد كه هر يك, مردم را به سوى خويش دعوت مى نمودند و همين امر, باعث ايجاد مناظرات و مناقشات متعدّدى بين دانشمندان و فقيهان آن عصر گرديد؛ ولى در بين فرقه هاى اسلامى, مذهب مالكى رواج خاصّى داشت و مذاهب ديگر, از قبيل مذهب ابوعمر اَوزاعى و مذهب سفيان ثورى را در اقليّت قرار داشت.اوضاع اجتماعى قيروان
در آغاز فتح افريقا به دست مسلمانان, رومى ها در آن جا اقامت داشتند و به دليل اين كه خود را نژاد برتر مى دانستند, با تسلّط بر شهرها و استثمار مردم, زندگانى را بر ساكنان منطقه سخت كرده بودند؛ گرچه بَربَرها نيز كه ساكنان اصلى آن مناطق را تشكيل مى دادند, در كنار سايرين زندگى مى كردند؛ ولى رومى ها بر آنها سلطه بيشتر داشتند. با فتح افريقا به دست مسلمانان, عدّه زيادى از رومى ها به شهرهاى خود بازگشتند و فقط تعداد كمى از آنان باقى ماندند و حتى عدّه اى از مردم افريقا را به دنبال خود بردند؛ ولى بربرها با وجود مقاومت شديدى كه در مراحل اوّليه در مقابل مسلمانان از خود نشان دادند, وقتى بى آلايشى و سهل بودن قوانين اسلام و حكومت مسلمانان را ديدند, گروه گروه به اسلام گرويدند.[13] هنگامى كه مسلمانان شهر قيروان را در سال 50 ق, تأسيس كردند, اوّلين ساكنان آن عرب ها و پس از آن, بربرها و به تدريج, ساير اقشار مردم بودند.اوضاع اقتصادى قيروان
به گواه تاريخ, با نفوذ اسلام بر سرزمين هاى افريقايى, غنايم بسيارى به دست مسلمانان افتاد, ولى بيشتر اين غنيمت ها به سمت مشرق زمين برده شد و همين امر, باعث ركود اقتصادى در آن جا شد. با استقرار يافتن اسلام در بين بربرها, مردم شروع به فعاليت هايى از قبيل كشاورزى و تجارت كردند؛ امّا كار آنها رشد چندانى نداشت. در بين سال هاى 184 تا 196 ق, با ظهور ابراهيم بن اَغلَب و قدرت يابى اغالبه, وضع دگرگون شد و رشد چشمگيرى در تجارت و كشاورزى و صنعت مردم بروز كرد و همين امر, باعث شد تا اثر مثبتى در آبادانى مسجدها و راه ها و آب ْراه ها و پل ها و حمام ها و بازارها پديدار گردد[14] و با ورود تجّار و جهانگردان به اين شهرها و رونق اقتصادى, زمينه نشر فرهنگ اسلامى و مدارس دينى در افريقا گسترش يافت.مراكز علمى در قيروان
هنگامى كه مسجد جامع قيروان در سال 50 ق, يعنى ابتداى تأسيس قيروان, بنا نهاده شد, شوق ساختن مسجد و برپايى جلسات علمى و فرهنگى در آنها بين مردم به صورت يك مسابقه درآمده بود, كه خصوصاً در بين بعضى صحابيان و تابعيان بيشتر ديده مى شد. البته اين اشتياق در زمينه علم حديث در بين آنان كم تر از اشتياق صحابيان ساكن مشرق زمين بود؛ به علاوه كه عقبة بن نافع, مؤسس قيروان, ضمن وصيّتى به فرزندانش آنان را نصحيت كرده بود كه از غير ثقه, حديث نشنوند و نقل نكنند و آنچه را كه آنان را از قرآن دور مى كند, دنبال نكنند.[15] اين امر تا زمان عمر بن عبدالعزيز, يعنى سال 99ق, ادامه داشت؛ ولى با ورود ده نفر از راويان معتبر حديث به قيروان و ساخت مساجد, رشد علمى, خصوصا در زمينه حديث در قيروان روبه فزونى گذاشت و در اواسط قرن دوم هجرى, تربيت يافتگان اين مكاتب و مدارس, آماده سفر به مشرق زمين و كسب فيض از محضر علما و بزرگان مدينةالرسول شدند و با حضور در درس فقهاى مدينه, اغلب اين پژوهندگان دروس دينى به درجات و مراتب والايى رسيدند. همان طور كه اشاره شد, اوّلين مراكز علمى در قيروان, مسجدها بودند كه علاوه بر اقامه نماز و ساير مراسم مذهبى, تدريس و مباحثه مطالب دينى و حديثى از مهم ترين امورى بود كه در اين مركز دينى انجام مى شد و اوّلين مسجد ـ كه همان مسجد جامع قيروان بود ـ , توسط عقبة بن نافع فِهرى بنا شد كه به نوشته تاريخ نويسان, تعداد ستون هايش به تعداد روزهاى سال بود. پس از آن, مساجد ديگرى در قيروان بنا شد كه فهرستوار از آنها نام مى بريم: 1ـ مسجد انصار كه گفته شده به وسيله رُوَيفع بن ثابت انصارى در سال 47ق, ساخته شد. 2 ـ مسجد زيتونه كه مسجد بزرگى بود و اسماعيل بن عبيد انصارى, معروف به «تاجر اللّه» در سال 91 ق, آن را تأسيس كرد كه حتى تا اين اواخر نيز مردم در آن اقامه جماعت مى كردند. 3 ـ مسجد ابوميسَرِه كه آن را يكى از تابعيان در اواخر قرن اوّل هجرى بنا نهاد. البته آن را به ابو ميسره احمد بن نِزار فقيه (م337ق) نيز نسبت مى دهند. اين مسجد اكنون نيز پابرجاست. 4 ـ مسجد حَنَش صنعانى تابعى كه مركز عبادت و تدريس علم بود. 5 ـ مسجد ابو عبدالرحمان عبداللّه بن يزيد حُبُلى (م 100ق) كه مركز نشر علم بود. 6 ـ مسجد عُلَيّ بن رباح لخمى (م ح 114ق) كه در خود, علماى بزرگى را تربيت نمود. 7 ـ مسجد سَبت كه مركز اجتماع صلحاء, قرّاء و حفّاظ بود كه از اوّل روز تا شب, محلّ اجتماع و جلسات متعدّد بود. 8 ـ مسجد خميس كه اين مسجد نيز همانند مسجد سبت بود. مساجد ديگرى نيز در قيروان وجود داشت كه هركدام به نام شيخ و بزرگ آن ناحيه كه در آن تدريس مى كرد, نامگذارى شده بود كه به شهرت و رونق مساجد نامبرده نمى رسيدند.مكتب خانه ها
دومين مركز ترويج و نشر علوم دينى در قيروان, مكتب خانه هايى بودند كه بچّه ها در آنها مشغول تحصيل مى شدند. در اين مراكز, علاوه بر تدريس علوم ابتدايى به اطفال, سعى مى شد آنان را از مسائل شرعى و احكام دينى نيز آگاه كنند. دارقطنى به نقل از غياث بن ابى شبيب, در مورد قدمت اين مكتب خانه ها در قيروان, چنين نقل مى كند كه روزى سفيان بن وهب, صحابى رسول خدا, از محلّه ما عبور مى كرد. با اين كه ما طفلى كوچك بوديم, ولى او به ما سلام كرد و عمامه اش را كمى مرتّب نمود و شروع به درس دادن به ما كرد.[16] به نقل تاريخ نويسان, سفيانْ دو مرتبه به قيروان سفر كرد كه يكى در سال 60 و ديگرى سال 78ق, بود كه اين امر, دليل بر تأثير و اشاعه فرهنگ دينى از سوى مكتب خانه هاست.كتاب خانه هاى عمومى
كتاب خانه ها نخست در مساجد تأسيس مى شدند و رابطه تنگاتنگى با مسجدها داشتند؛ ولى به تدريج, تعداد آنها بيشتر شد و به صورت مستقل نيز وظيفه اطّلاع رسانى را بر عهده گرفتند. معروف ترين و مشهورترين كتاب خانه هاى عمومى در قيروان, كتاب خانه مسجد جامع عقبة بن نافع بود كه از ابتداى قرن سوم, در عهد اغالبه تأسيس شد و تا زمان سَحنون, محل ترويج علوم دينى بود. صاحب الحُلل مى گويد كه در اين كتاب خانه, كتاب هاى موقوفه قديمى از عهد سحنون, يعنى از سال 240ق, به چشم مى خورد كه يكى از اين نفايس, كتاب الموطّأ ابن قاسم است.[17]كتاب خانه هاى خصوصى
به دليل اهتمام زيادى كه علماى قيروان به تدوين كتب و تكثير آن داشتند و اشتياقى كه نسبت به جمع آورى اين كتاب ها وجود داشت, بسيارى از آنها در خانه هايشان كتاب خانه شخصى داشتند كه مهم ترين اين كتاب خانه ها به شرح زيرند: 1 . كتاب خانه امام سحنون كه در آن تمامى كتاب هاى عبداللّه بن وهب كه اغلب آنها را كتاب هاى حديثى از قبيل صحاح ستّه و الموطأ مالك بود, تشكيل مى داد. 2 . كتاب خانه على بن حُميد تميمى كه از حاكمان وقت بود و بعد از فوتش كتاب هايش به هزار و دويست دينار فروخته شد. 3 . كتاب خانه محمد بن سحنون كه حدود دويست عنوان كتاب در علوم حديث و رجال و علوم قرآن و فقه و تاريخ و سيره و از اين قبيل بود. 4 . كتاب خانه عيسى بن مِسكين كه اتاقى از خانه او را پُر كرده بود و به گفته خودش تمامى اين كتاب ها روايى بود. 5 . كتاب خانه محمد بن بسطام ضبّى. 6 . كتاب خانه حمدون بن مجاهد كَلبى كه حدود سه هزار و پانصد عنوان كتاب (كه تمامى آنها به خط خود او بود) در آن جا به چشم مى خورد.كتاب خانه هاى بازار
اين كتاب خانه ها بيشتر عنوان كتابفروشى داشتند و تقريباً شبيه دكان هاى صرّافى بودند و علاوه بر فروش و يا مبادله كتاب, عده اى براى نسخه بردارى از روى كتاب ها به اين مراكز مراجعه مى نمودند و به دليل جذّابيتى كه پيدا كرده بودند, محلّ تردّد و جلسات مختلف طلبه ها بود.«دارالحكمة»ى قيروانى[18]
در بسيارى از مصادر قديمى, به اين مركز و مؤسّس آن اشاره شده است؛ ولى كيفيت بنا و تاريخ تأسيس آن و اين كه چه دروسى در آن جا گفته مى شده, بيان نشده است. بعضى بر اين عقيده اند كه چون به سبك «دارالحكمة»ى بغداد بنا شده بود, به همان سبك و سياق, علوم رياضى و فلسفه در آن جا تدريس مى شده است. طبق نقل, دارالحكمه قيروانى, اوّلين دانشگاه علوم تجربى در افريقا به حساب مى آمده و در حدود سال هاى 298ق, محدوديت درس هاى آن برداشته شده و علوم قرآنى و دينى نيز در آن تدريس مى شده است.كاروان سراهاى مرزى
اين كاروان سراها غالباً كنار ساحل دريا ساخته مى شدند تا علاوه بر استراحتگاه بودن مسافران, دژى براى مواظبت مرزها از هجوم دشمن باشند. در اواسط قرن دوم هجرى, ساخت اين بناها به دست بعضى از حاكمان دولت عبّاسى در افريقا آغاز شد. يكى از اين حاكمان, هَرثَمة بن اَعيُن است كه منصوب هارون الرشيد بود و در سال 180ق, ساختمان كاروان سراى مرزى اى به نام «المَنستير» را بنا كرد. كم كم تعداد اين كاروان سراها زياد شد و حتى بعضى از علما, سهمى براى ساخت آن قرار دادند كه يكى از آنان, ابن عبد ربّه فقيه بود. او كاروان سراى زيادى را به كمك بعضى از مسلمانان بنا كرد.[19] نشر حديث از طريق اين كاروان سراها از اهمّيت بسيارى برخوردار بود. يكى از ناشران حديث در اين مكان ها سعيد بن اسحاق كلبى(م 294ق) بود.خانه هاى علما
مدرس قرار گرفتن خانه هاى علما, از ديرزمان امرى مرسوم بود. در قيروان نيز بسيارى از اين منازل, مركز تعليم و تربيت طلاّب و پژوهندگان علوم دينى بود كه تدريس علوم حديث نيز از اين قاعده مستثنا نبود. اين جلسات درس و بحث, وقتى در خانه هاى علما فزونى گرفت كه در زمان بنى عُبيد, تدريس در مساجد, ممنوع اعلام شد و همين باعث شد كه علما به جهت حفظ سنّت, اين جلسات را به داخل خانه هاى خود, سوق دهند.[20] بعد از مهاجرت بنى عُبيد از قيروان به مصر در سال 362 ق, رشد و تكامل علمى دوباره به مساجد بازگشت و جلسات بحث و تدريس در مساجد, از سر گرفته شد.مجالس سلاطين
ييكى از مراكز علمى, مجلس هايى بود كه حاكمان قيروان برپا مى كردند. در اين نشست هاى علمى, از علما و بزرگان, براى مباحثه دعوت مى شد. وقتى محمد بن اشعث خزاعى در سال 144ق, حاكم قيروان شد, از مردم آن جا پرسيد: «آيا كسى در شهر شما حديث مى داند؟». گفتند: «بلى, مردى به نام يزيد بن ابى منصور, از تابعيان, اهل حديث است». اين شخص, اواخر عمر خود را به مذاكره حديث, مشغول بود.[21]ييلاق ها
مكان هاى تعليم, منحصر به شهرها و آبادى ها نبود. گرچه بيشتر اين مراكز در شهرها بود؛ ولى روستا هاى خوش آب و هوا نيز از اين قاعده مستثنا نبودند و با سفر استادان و حديث پژوهان به قريه ها و مكان هاى خوش آب و هوا, تنور تدريس حديث در اين مكان ها نيز گرم شد. غيبى بن مِسكين (م 295ق), يكى از علمايى بود كه در روستاى خود به تعليم حديث و تربيت طلاب مشغول بود.[22]ميدان هاى جنگ
ييكى ديگر از مراكز تعليم و تعلّم, ميدان هاى جهاد بود. اين كار از هنگامى آغاز شد كه حاكمان وقت, علما را به ميادين جنگ مى فرستادند كه اولين مورد آن در جنگ با خوارج رخ داد كه وظيفه علما در آن جنگ, آگاه كردن سربازان نسبت به عقايد باطل خوارج و تعليم آيات قرآن و احاديث به آنان بود.قبرستان ها
هنگامى كه نشر علم از طرف بنى عُبيد, ممنوع اعلام شد, علماى قيروان, مجبور به تدريس مخفيانه شدند. به عنوان نمونه, ابو عبدالله محمد بن فتح (م 334ق) به قبرستان باب سَلَم مى رفت و پشت ديوار قبرستان, به صورت پنهانى مشغول درس دادن مى شد.[23]موقعيت حديث در قيروان
محور بحث هاى فقهى علماى قيروان, احاديث پيامبر اكرم بود. در بحث هاى تفسيرى نيز پس از بررسى آيات و اقوال صحابيان و تابعيان, به احاديثْ استناد مى كردند. اين امر تا قرن سوم ادامه داشت تا اين كه براى هر علم و فنّى از جمله علم حديث, كتاب خاصّ خودش تدوين شد. در زمان عمر بن عبدالعزيز, عالمانى مثل محمد بن شهاب زُهرى (م124ق) به قيروان آمدند و مشغول جمع آورى احاديث و تدوين كتب حديثى شدند[24] و اين كار را افرادى مثل اسماعيل بن عُبيداللّه بن ابى مهاجر(م 131ق) و بكر بن سواده جذامى(م 128ق) ادامه دادند.كتب حديثى رايج در قيروان
1 ـ الموطّأ مالك, به روايت على بن زياد. اين اثر, اولين كتاب حديثى تصنيف شده در افريقا به شمار مى آمد و اوّلين كسى كه الموطّأ را به افريقا آورد, على بن زياد (م 183ق) بود. 2 ـ الجامع الكبير سفيان ثورى(م 161ق). 3ـ الجامع الأوسط سفيان ثورى به روايت على بن زياد. 4 ـ الجامع عبداللّه بن وهب (م 197ق). اين كتاب توسط سحنون, شايع و رايج شد. 5 ـ كتاب هاى محدّث انس بن عيّاض(م 200ق) به روايت محمد بن تميم قَفصى. 6 ـ كتاب حافظ ابوالأحوص سلام بن سُليم(م 179ق) كه توسط عباس بن وليد فارسى به افريقا آورده شد. 7 ـ المصنّف وكيع بن جرّاح, به روايت موسى بن معاويه صُمادِحى (م 225ق). 8 ـ كتاب السنة عبدالرحمان بن مهدى (م 198ق) كه توسط موسى بن معاويه ترويج شد. 9 ـ مسند مُسدَّد بن مُسَرهَد كه بكر بن حمّاد, آن را قبل از سال 224ق, در قيروان و شهرهاى اندلس منتشر نمود. 10 ـ مسند اسد بن موسى, معروف به «أسد السنة» (م212ق) كه در سال 225ق, به قيروان آورده شد. مكتب قيروان و مكاتب حديثى أَندلس و شرق افريقا موقعيت جغرافيايى قيروان و معروفيت علماى فاضل آن و نيز اشتهار مردمش به فراگيرى علم, باعث ارتباط آن با علماى مشرق زمين شده بود و همين امر, باعث كوچيدن اندلسى ها و ساير بلاد به سوى قيروان شده بود. آنچه اين ارتباط را شديدتر مى كرد, مناسك و فريضه حج بود كه با حركت مردم از مناطق مختلف افريقا جهت شركت در مراسم حج, باعث تلاقى گروه هاى مختلف آنان و تبادل آرا وافكار علمى بين آنان مى شد و رواج بيشتر پيدا مى كرد. اين امر, از ناحيه قيروان بيش از جاهاى ديگر مشاهده مى شد و علماى قيروان, در نشر علوم, نقش بيشترى داشتند. جلد دوم كتاب, شامل باب سوم است و از دو فصل ترتيب يافته است. در فصل اوّل, مصنّف به معرّفى مشهورترين راويان حديث و علماى حديث در قيروان پرداخته و در فصل دوم, معروف ترين مصنّفات حديثى در قيروان را نام برده است.راويان و علماى حديث در قيروان
اوّلين كسانى كه هنگام تأسيس قيروان, جهت نشر علم به آن جا مهاجرت نمودند, صحابيان رسول اكرم بودند كه تعداد آنان را مختلف ذكر نموده اند. ابن عذارى مى گويد: اصحاب رسول خدا كه به افريقا و قيروان مهاجرت نمودند, بسيار بودند.[25] اين مهاجرت ها از سال 27 تا 78ق, ادامه داشت و به مرور زمان, تعداد آنان افزون مى شد و به همين دليل, نمى توان آمار دقيقى از آنان ارائه كرد. ابوالعرب از هفده نفر آنان نام برده است و مالكى از بيست و نه نفر. دبّاغ, به سى صحابى اشاره مى كند و صاحب شجره, به چهل و يك نفر. اين اختلاف, از آن جا ناشى مى شود كه بعضى از آنان را جزو صحابى به شمار نمى آورند, بلكه مى گويند يا از تابعيان هستند, يا اسم آنان با دو عنوان تكرار شده است.[26]نقش صحابيان در قيروان
نقش دادن صحابيان در انتشار سنّت, امرى طبيعى بود؛ زيرا آنان رسول خدا را درك نموده بودند و بر اين مهم, كمر همّت بسته بودند كه آنچه را از پيامبر(ص) آموخته بودند, به ديگران تعليم كنند و اين كه آنان نمى توانستند دائماً در يك نقطه بمانند و مجبور بودند از جايى به جاى ديگر بروند, علّت ديگرى براى انتقال سريع علوم دينى به مردم بود. جَبَلَة بن عمرو انصارى, رُوَيفَع بن ثابت انصارى, زياد بن حارث صُدايى, سفيان بن وهب خَولانى, عبداللّه بن سعد بن ابى سَرْح, عبدالله بن عمر بن خطّاب, فَضالة بن عُبيد انصارى, مُنَيذر اسلمى افريقى, ابو زَمعه بلوى و ابويقظان, ده تن از اصحاب رسول خدا هستند كه در قيروان به نشر حديث پرداخته اند.راويان از تابعيان
از سال 27 تا 62ق, تمامى كسانى كه در حمله دوم عقبة بن نافع به افريقا همراه وى بودند, به استثناى صحابه, همگى جزء تابعيان محسوب شدند. بنابراين, اگر در منبعى تعداد آنان را هزاران نفر ذكر كرده اند, نبايد تعجّب كرد؛ زيرا بعد از آن نيز گروه گروه, از تابعيان براى نشر علوم دين به قيروان مهاجرت مى كردند و اين مهم, بيشتر بين سال هاى 65 تا 99ق, و به فرمان عمر بن عبدالعزيز صورت پذيرفت.نقش تابعيان در نشر سنّت در قيروان
پس از صابيان كه بنيانگذار بناى استوار نشر حديث در قيروان بودند, تابعيان نيز در اين زمينه نقش بزرگى را برعهده داشتند؛ زيرا اوّلا آنها ملازم صحابيان بودند و مهّمات علم را از آنان آموخته بودند. ثانياً در زمان تابعيان, امنيت در قيروان بيشتر شده بود و لغت عرب در آن جا شيوع پيدا كرده بود. ثالثاً بعضى آنان از اهالى همان شهرها بودند و به همين دليل, نفوذ بيشترى در همشهرى هاى خود داشتند. رابعاً ارتباط شديدى كه بين علم حديث و علم فقه بود و نيازى كه آنان حس مى كردند, وادارشان مى كرد كه در كنار علم فقه, به دنبال تعليم علم حديث بروند و تابعيان, عهده دار اين مهم بودند.تابعيان راوى در قيروان
1 ـ ابو منصور فارسى, كه آزاد شده سعدبن ابى وقّاص بود. ابوالعرب, او را جزو بزرگان تابعيان به حساب آورده؛ گرچه ابن ابى حاتم و بخارى, احاديث او را مُرسَل مى شمارند.[27] 2 ـ كَسيان مَقبُرى, كه آزاد شده بنى ليث بود. او از بزرگان تابعيان محسوب مى گرديد و ثقه بود. احاديث بسيارى از او نقل شده, به حدّى كه او را «كثير الحديث» مى ناميدند.[28]مشهورترين مصنّفات حديثى در قيروان
قابل توجه است كه بيشتر مصنّفات حديثى در افريقا بر اثر رويدادهايى كه اتّفاق مى افتاد و تغيير و تحوّلات ناشى از تعويض دولت ها و حكومت ها, از بين رفت و فراموش شد؛ ولى كتب باقى مانده را مى توان به حسب اهمّيت, اين گونه دسته بندى نمود: 1 ـ مسانيد. از جمله مسانيد, مى توان از مسند محمد بن سحنون در حديث و مسند ابو يَسَر ابراهيم بن احمد شيبانى و مسند حديثى مالك( كه غير از الموطأ است), نام برد. 2 ـ كتاب هايى كه در موضوعات مستقل يا به تبع موضوعات ديگر, تصنيف مى شد. مهم ترين اين كتاب ها عبارت بودند از: الجامع يحيى بن سلاّم, كتاب السنن(يا الجامع), المغازى والتاريخ, تأليف ابو محمد عبداللّه ابى زيد, المُمَهَّد ابوالحسن قابِسى, الكتاب الكبير ابوالقاسم عبدالرحمان بن محمد اللبيدى, الجامع فى الأحكام ابوالقاسم زيدون بن على سبيبى قيروانى.ساير انواع مصنفات
ديگر گونه هاى مصنّفات حديثى در قيروان را مى توان به اين شرح شمرد: عَوالى حديثى, كتب امالى, شروح حديث, مختصر سازى ها, مصنّفات در باب وجوب اعتصام به سنّت, مصنّفات در غريب الحديث, كتاب هاى جرح و تعديل, كتاب هاى طبقات و تراجم راويان, فهارس شيوخ, كتاب هاى وَفَيات, كتاب هاى اَنساب, كتاب هايى در فضايل و مناقب علما, و كتاب هاى تاريخ و سيره.[1] . معجم البلدان, ج1, ص 228. [2] . فتح المغيث, ج 3, ص 148. [3] . مسالك البكرى, ص21؛ اللباب, ج1, ص 79؛ دائرة المعارف الاسلامية, ج 2, ص 337. [4] . دائرة المعارف الاسلامية, ج 2, ص 338. [5] . معجم البلدان, ج1, ص 228. [6] . دائرة المعارف الاسلامية, ج 2, ص 338. 11 . حسن البيان, ص 77. 12. نهاية الإرَب, ج 24, ص 53؛ تاريخ الطبرى, ج 4, ص 254؛ الكامل فى التاريخ, ج4, ص 222؛ تاريخ الاسلام, الذهبى, ج 5, ص 27. [7] . فتوح البلدان, ص 230؛ تاريخ ابن الفَرَضى, ج 2, ص 112. [8] . معجم البلدان, ج 4, ص 420؛ مراصد الإطّلاع, ج3, ص 6139؛ معالم تاريخ المغرب, ص 36. [9] . ر.ك: البيان المغرب. [10] . الكامل فى التاريخ, ج 3, ص 231؛ الاستقصاء, ج1, ص 77. [11] . حسن البيان, ص 77. [12] . نهاية الإرَب, ج 24, ص 53؛ تاريخ الطبرى, ج 4, ص 254؛ الكامل فى التاريخ, ج4, ص 222؛ تاريخ الاسلام, الذهبى, ج 5, ص 27. [13] . تاريخ ابن خلدون, ج 6, ص 107. [14] . ر.ك: العبر, ج 4, ص 196؛ الاستقصاء, ج 1, ص 135. [15] . الاصابة, ج 3, ص 81. [16] . تاريخ الكبير, ج 7, ص 109؛ الجرح و التعديل, ج 7, ص 57؛ اُسد الغابه, ج 2, ص 323. [17] . الحلل السُّندسية, ج1, ص 1(ش 261). [18] . ر.ك: ورقات عن الحضارة العربية, ج 1, ص 27. [19] . ر.ك: تاريخ ابن خلدون, ج 4, ص 417. [20] . تاريخ ابن الفَرَضى, ج 1, ص 153 و 201. [21] . ر.ك: البيان المغرب, ج 1, ص 72؛ طبقات علماء افريقية, أبوالعرب, ص 21. [22] . ر. ك: ورقات عن الحضارة العربية, ج 2, ص 104. [23] . الرياض, ج 2, ص 313. [24] . جامع بيان العلم, ج 1, ص 76. [25] . البيان المغرب, ج 1, ص 8. [26] . ر.ك: طبقات علماء إفريقية, ج 16, ص 17؛ فتوح مصر, ص 318؛ الإستقصاء, ج1, ص 90, البيان المغرب, ج 1, ص 20 ـ 23؛ معرفة الصحابة, أبو نعيم, ج1, ص 300؛ شجرة النور, ج2, ص 97 ـ 100. [27] . ر.ك: طبقات أبوالعرب, ص 19؛ الإستيعاب, ج4, ص 181؛ الإصابة, ج 4, ص 186 و ج 3, ص 625؛ تعجيل المنفعة, ج1, ص 250؛ الجرح و التعديل, ج 9, ص 441. [28] . ر.ك: تاريخ الاسلامية, الذهبى, ج 4, ص 76؛ الاصابة, ج 3, ص 300؛ الإستيعاب, ج4,ص 94؛ طبقات ابن سعد, ج 5, ص 85؛ أسد الغابة, ج 5, ص 212.