بنابر معناى ظاهرى فوق، وقتى كه به عالمانى كه مردهاند، مىگوئيم زندهاند، به مجاز مىگوئيم. چنان كه وقتى به مالدارانى كه نمردهاند، مىگوئيم: مردهاند، سخن به مجاز گفتهايم. طبق اين معنى، زنده حقيقى كسى است كه خودش زنده است و زنده مجازى كسى است كه نام و آثارش زنده است. چنان كه مرده حقيقى كسى است كه از اين دنيا رحلت كرده است و مرده مجازى كسى است كه هنوز از اين جهان به عالم جاويدان نشتافته، ولى نام و آثارش مرده است. و اما معناى باطنى آن، اين است كه اينها در حظيره قدس الهى و در عالم ملكوت اعلى زندهاند. چرا كه نفس آنها به حيات واقعى رسيده و خداوند آنها را به حيات پاكيزه حيات بخشيده است. [2] به نظر ابن ابى الحديد، بنابر معناى باطنى، مقصود از «قلوب»، عوالم قدس و مقصود از «امثال» ذوات است. دليل وى بر اين كه مقصود از قلوب، عوالم قدس است، اين است كه هر دوى آنها در شرافتبا يكديگر مشتركند. عوالم قدس در ميان عوالم و مراتب هستى، اشرفند و قلوب در عالم جسم اشرفيت دارند. از اينرو يكى از آنها براى ديگرى استعاره آورده شده و به جاى ديگرى به كار رفته است. [3] در باره اين كه امثال به معناى ذوات باشد، نبايد تعجب كرد. درباره آيه «ليس كمثله شئ» [4]گفتهاند: يعنى مانند ذات خداوند چيزى نيست. طريحى مىگويد: «والعرب تقيم المثل مقام النفس» [5]عرب، مثل را جايگزين نفس مىكند. بنابر معناى ظاهرى بايد مثل را به معناى شبيه و مانند بگيريم. چنان كه طريحى نيز در باره آيه شريفه «و مثلهم معهم» [6] مىگويد: «اى شبههم» [7] و در توضيح آن مىگويد: مقصود اين است كه خداوند اولاد ايوب را زنده كرد و به همراه آنها مانند آنها را هم به وى بخشيد. پس واژه «مثل» به اشتراك لفظى در دو معنى كاربرد دارد: يكى نفس و ديگرى شبيه و مانند. بنابراين، در معناى ظاهرى واژه مثل و قلب هر دو در معناى حقيقى خود به كار رفتهاند. ولى در معناى باطنى قلب در معناى استعارى و مجازى به كار رفته است. حال ببينيم با توجه به قداستى كه اسلام براى علم -به معناى دقيق و صحيح كلمه- قائل است، چه كسانى را شايسته اين مىداند كه حامل بار امانت علم باشند. به خاطر داشته باشيم كه محور سخن عالم ربانى و متعلمى است كه گامهاى استوار خود را بر راه نجات گذارده است. اسلام براى علم ربانى -نه هر علمى- قداست قائل است. آنان كه حامل امانت مقدس چنين علمى باشند را، عالم ربانى شناخته و آنان كه خود را آماده براى تحمل چنين علمى كردهاند را، به عنوان متعلمى كه بر راه نجات گام نهادهاند، معرفى كرده است. اميرالمؤمنينعليه السلام خود مصداق بارز چنين علمى است. علم ربانى او بىكران است. افسوس كه از اين سرچشمه جوشان علم بهرهگيرى نشد و بعد از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله به مدت 25 سال او را منزوى كردند و از آن پس كه با او بيعتشد، ديگر جنگهاى ناميمون گروهى گرديد و قاسطين و ناكثين و مارقين همچون ابرهاى تيرهاى مانع تابش انوار علوم ربانى علوى گرديدند. او در سخن حكيمانه خود به كميل، درحالى كه اشاره به سينه خود مىكرد، فرمود: «ان هيهنا لعلما جما». [8] (در اينجا علم و دانش بيكرانى است) آرى اينجا سرچشمه جوشان علوم الهى و ربانى است. اينجا دروازه شهر علم است. اين سينه پاك، محل تابش انوار علوم نبوى است. ولى افسوس كه هرچند علم در اين سينه، حد و مرز و كرانهاى ندارد، ولى اى كاش كسانى بودند كه لياقت و شايستگى داشتند، تا به اندازه ظرفيتخود از آن بهره گيرند. از اينرو فرمود: «لو اصبت له حملة». [9] چه كسى طاقتحمل آن را دارد و از آن بالاتر، چه كسى طاقت فهم آن را دارد؟! هستند كسانى; ولى افسوس كه هركدام يا هر گروهى گرفتار عيب يا عيوبى هستند و هرگز شايسته حمل و درك و فهم علوم علوى و ربانى نيستند. اينان چهار گروهند:
1 - رياكاران و متظاهران
گروهى اهل ريا و خودنمائى و تظاهرند. اينان تظاهر به علم و دين مىكنند و مقصودى جز دنيا ندارند. اينها ناموس مقدس دين را دام ساختهاند تا مردم سادهدل را به دام اندازند و باكسب جاه و مقام و مال و منال، هواهاى نفسانى خود را ارضاء كنند. حضرت در اين باره فرمود: «بلى اصيب لقنا غير مامون عليه، مستعملا آلة الدين للدنيا و مستظهرا بنعمالله على عباده و بحججه على اوليائه». [10] آرى مىيابم آن را كه تيز دريافت است; ولى امين نيست. آن كه دين را ابزار دنيا مىكند و به نعمتها و حجتهاى خداوند، بر بندگان و دوستانش برترى مىجويد. اين دسته از هوش و استعداد كافى برخوردارند; ولى از فضائل اخلاقى و سرمايههاى معنوى -به ويژه امانتدارى- بهرهاى ندارند. براى آنها ناموس مقدس دين ابزار دنياست. نه وسيله تقرب به خداوند و تهذيب و تكامل جان و روان. براى اينان، ريا و تظاهر كارى عادى است. دنيا مىپرستند، نه خدا را. فلسفه ديندارى و وجهه علمدوستى آنان، كسب جاه و مقام و شهرت و جلال ظاهرى است و هرگز به چيزى غير از اين نمىانديشند.2 - نيكان سادهدل
گروهى ديگر، اهل خير و صلاحند; ولى در امور غامض الهى، بصيرت و بينش ندارند. در باره اينها فرمود:«او منقاد الحملة الحق لا بصيرة له فى احنائه، ينقدح الشك فى قلبه لاول عارض من شبهة، الا لا ذا ولا ذاك». [11] يا كسى كه پيش حاملان حق و حقيقت، تسليم است، ولى در شناخت نكتههاى ظريف و باريك آن، بصيرت و بينشى ندارد. چون نخستين شبهه در دل وى پديد مىآيد، گرفتار شك مىشود. آگاه باش كه نه اين، در خور است و نه آن. آرى، اين يكى به علت قصور در استعداد فكرى و عقلى و نه به علت دنياطلبى و آن يكى به علت دنياپرستى و جاهطلبى و نه به علت قصور فكرى و عقلى، هيچيك در خور اين كه شايسته تحمل بار امانت علم والاى علوى نيستند. آن كه اعتقادى سالم دارد; ولى زود در برابر شبههها و مناقشهها درجا مىزند و همچون مرغ پر و بال بريده، در گريز از معركه خطر، ناتوان است و آن كه تيزهوش و تيز دريافت است، ولى دل و جانش سرشار از حرص و آز است، هر دو در اين آزمون مردودند. چرا كه مقام معرفت، مقامى والا و خطير است و جز آنان كه به توفيق و امداد غيبى تاييد شده و از سرمايهاى فطرى و ايمانى محكم برخوردارند، پذيرفته چنين مقامى نيستند.
3 - شيفتگان شهوت و لذت
ديگر از گروهها، افرادى هستند كه شيفته لذت و دلباخته طرب و مشهور به برآوردن شهوتند. از اين حيوان صفتانى كه همواره اسير شكم و شهوتند، چه انتظارى مىتوان داشت؟! در كلام امير، چهره كريه آنها اينگونه ترسيم شده است: «او منهوما باللذة سلس القياد للشهوة» [12] يا كسى كه سخت در پى لذت است و رام شهوترانى. او به همه چيز از ديد شهوت و لذت مينگرد. آنچه شهوت حيوانى او را ارضاء نكند و جسم او را لذت و كام نبخشد. در نظرش هيچ و پوچ است. آيا مىتوان افرادى كه دينشان لذت و پيامبر و امامشان اپيكور و دموكريتباشند، را نامزد حمل بار امانت علم كرد و آيا مىتوان اين حيوانصفتان را بر جاى انسانهاى فرشتهخود و خداجو نشاند؟!4 - طالبان مال
جمعى ديگر، در پى جمع مال و منال و زراندوزى و فراهم كردن املاكند كه جانشين به حق پيامبر خدا و امير و زمامدار واقعى مؤمنان دربارهشان فرمود: «او مغرما بالجمع و الادخار». [13] اينان شيفته جمع مال و برهم نهادن وانباشتن زر و سيمند. اين گروه هم بر گروه قبل برترى و امتيازى ندارد. آن يكى لذت واقعى خود را در ارضاء شكم و ديگر اسافل اعضاء مىدانست و اين يكى لذت خود را در انباشتن مال و سيم و زر مىداند، بدون اين كه مال را براى ارضاء شكم و شهوت يا در راهى ديگر به مصرف برساند. از اينرو حضرتش درباره هر دو گروه فرمود: «ليسا من رعاة الدين فى شئ اقرب شئ شبها بهما الانعام السائمة». [14] هيچ يك از اينان شايسته اندك پاسدارى دين نيستند. چارپايان چرنده، بيشترين شباهت را به آنها دارند. چه زيباست اين تشبيه! آنها را به چرندگان تشبيه نفرموده، بلكه چرندگان را به آنها تشبيه فرموده كه در اين صورت، متضمن و مستلزم مبالغهاى بيشتر است. آيا اگر به كسى بگويند: تو مثل شيرى يا تو به شير مىمانى، در ستايش او بالاتر استيا اگر به او بگويند: شير مثل توستيا شير به تو مىماند؟ در صورت اول، اصالتبه شير و در صورت دوم، اصالتبه مخاطب داده شده است. آنجا كه مىخواهند كسى را نكوهش كنند همينطور است. آيا اگر به كسى بگويند: تو به چارپايان و چرندگان مىمانى، مبالغه آميزتر استيا به او بگويند: چارپايان به تو مىمانند؟! حال فكر كنيد در چنين شرائطى، جامعه دچار چه مشكل و مصيبتى خواهد شد؟ وفور و كثرت سادهدلان خدادوست و تيزمغزان خداگريز، جامعه را دچار چه فاجعه و چه خلائى خواهد كرد؟ به راستى بايد بر فقدان علم -به خاطر فقدان حاملان علم- به سوك نشست! آنچه قلب پاك علىعليه السلام را مىفشاردو روح بلندش را مىآزارد، همين است. او مىداند كه عمر نوح نخواهد كرد و فتنهها و توطئهها به او فرصت ماندن در اين دنيا و يافتن و تربيت كردن افراد شايسته و حاملان واقعى علم نخواهد داد. آيا اين، براى امت نوخاسته اسلامى -كه بايد به نيروى حاملان واقعى علم، طوفانهاى سخت و سهمگين را از سينه خود بگذراند- بزرگترين فاجعه و دردناكترين مصيبت نيست؟ از اينروست كه حضرتش دردمندانه مىفرمايد: «كذلك يموت العلم بموت حامليه». [15] اينگونه است كه بامرگ حاملان و خداوندان علم، زمان مرگ علم فرا مىرسد. چرا علم با مرگ عالم، نميرد؟! مرگ عالم، مرگ علم است و بايد با مرگ عالم، نه تنها بر سوك عالم، بلكه بر سوك علم نشست. در شرائطى كه عالم سينههاى مستعد را كشف كرده و بذر علم خود را در آنها كاشته و آنها را پرورش داده، موت عالم، موت علم نيست. اينجا مصيبتيكى است. مصيبت فقدان عالم. ولى آنجا كه امواج فتنهها و تراكم توطئهها عالم را فرصت نداده كه سينههاى مستعد را كشف كند، يا اگر فرصت كشف پيدا كرده، فرصت تربيت آنها را نيافته، هم بايد بر موت عالم گريست و هم بر موت علم. چرا كه در صورت اول، عالم را وارث يا وارثانى است. و در صورت دوم، عالم را وارثى نيست. اميرالمؤمنينعليه السلام در شرائطى زندگى مىكند كه هرچند سالهائى بر مسند خلافت و زمامدارى تكيه كرده، ولى آن شرائطى كه -فى المثل- براى امام باقر و امام صادقعليهماالسلام -هرچند كه از مسند خلافت و زمامدارى به دورند- فراهم بوده، برايش فراهم نيست و فقط خودش مىداند كه چه فاجعه بزرگى در پيش است و چه ثلمه بزرگى بر پيكبر جامعه اسلامى يا اسلام، خواهد افتاد! به راستى كه علىعليه السلام در ميان جمع تنهاست. او كه بايد فرصتبيابد و آنچه را در مهد وحى و نبوت فراگرفته، تعليم دهد و جامعه راستين اسلامى را بر مبناى حاكميت دقيق قرآن و سنت، رهبرى كند و همچون سدى دربرابر انحرافات و اعوجاجات بايستد و فرصت را از دينفروشان و سادهدلان و شهوتبارگان و مالپرستان سلب كند و زمينه را براى تجلى استعدادهاى نيك و پرورش شجره طيبه نفوس مستعد و حذف و طرد فجور و وسواس و غفلت و دسيسهها و توطئههاى خناسان فراهم كند، مىبيند كه اكنون آفتاب عمر بابركتش بر لب بام است و رسالتهاى اسلام راستين تحقق نيافته و ايدههاى بلند خلفاء الهى -چه آنها كه از اين جهان رختبر بسته و چه آنهائى كه هنوز به دنيا نيامده يا اگر آمدهاند، هنوز دوران خلافتشان فرا نرسيده- به عمل نپيوسته است. او از يك طرف بر آنچه بايد تحقق يابد و تحقق نيافته، متاسف و متاثر است و از طرف ديگر، از اين كه رشته خلافت الهى منقطع نيست و از اين كه مىبيند اگر بميرد، راهش استمرار مىيابد و سينههائى حامل علم بىكران او خواهند بود، خوشحال و دلزنده است.[1] ) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج18، ص 350، ذيل حكمت 143.. [2] ) من عمل صالحا من ذكر و انثى و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبة(النحل، آيه 100). مطابق اين آيه، حيات طيب و پاكيزه به كسى داده مىشود كه داراى عمل صالح بر مبناى ايمان و اعتقاد باشد. ايمان و اعتقاد كامل بر علم استوار است. چنين حياتى حيات فيزيك نيست كه به موت زائل گردد.. [3] ) شرح نهج االبلاغه، ج18، ص 350 حكمت 143.. [4] ) الشورى، آيه 10. [5] ) مجمع البحرين، ص 454، ذيل مثل. [6] ) الانبياء، آيه 85. [7] ) مجمع البحرين، ص 454، ذيل مثل. [8] ) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج18، ص 350.. [9] ) همان مدرك، ص 346.. [10] ) همان مدرك، صفحههاى 346 و 347.. [11] ) همان مدرك، ص 347.. [12] ) همان مدرك. [13] ) همان مدرك.. [14] ) همان مدرك.. [15] ) همان مدرك..