دین و حاملان علم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دین و حاملان علم - نسخه متنی

احمد بهشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

با توجه به ارزش علم، ارزش عالم، يا آنهائى كه حاملان علمند، معلوم مى‏شود. اگر علم به جهاتى بر مال برترى دارد، حامل علم يا عالم هم به جهاتى برحامل مال يا مالدار برترى دارد. اگر علم زوال ناپذير است، عالم هم زوال‏ناپذير است و اگر مال، زوال‏پذير است، مالدار هم زوال‏پذير است. خلاصه اين كه علم و مال هر دو محمول و عالم و مالدار، هر دو حاملند. مگر ممكن است كه محمول بدون حا مل و مضاف بدون مضاف‏اليه و منسوب بدون منسوب‏اليه، باقى و برقرار بماند؟! پس بقاى محمول، دليل بر بقاى حامل و زوال آن، دليل بر زوال اين است.

مالداران -اگر تنها به مالدارى دل خوش كنند و آن را از اسباب ناز و نخوت و كبر و غرور خود قرار دهند و از انجام وظائف دينى و الهى خود سر باز زنند- در زندگى همين دنيا گرفتار هلاكند و عالمان -هرچند كه سر بر تراب تيره نهاده باشند- زنده جاويدند.

از اينرو اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«هلك خزان المال و هم احياء و العلماء باقون ما بقى‏الدهر». [1]

خزانه‏داران مال -درحالى كه زنده‏اند- هلاك شدند و عالمان، زنده جاويدند.

اين سخن را -كه درباره جاودانگى عالمان است- ظاهرى و باطنى است. ظاهر آن همان است كه حضرت مى‏فرمايد: اعيان آنها -يعنى وجود فيزيكى ايشان- مفقود و آثار آنها در دلهاى مردم موجود است. تو گوئى آنها نمرده‏اند. چرا كه نام و ياد و آثارشان زنده است.

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق ثبت است‏بر جريده عالم دوام ما
بنابر معناى ظاهرى فوق، وقتى كه به عالمانى كه مرده‏اند، مى‏گوئيم زنده‏اند، به مجاز مى‏گوئيم. چنان كه وقتى به مالدارانى كه نمرده‏اند، مى‏گوئيم: مرده‏اند، سخن به مجاز گفته‏ايم. طبق اين معنى، زنده حقيقى كسى است كه خودش زنده است و زنده مجازى كسى است كه نام و آثارش زنده است. چنان كه مرده حقيقى كسى است كه از اين دنيا رحلت كرده است و مرده مجازى كسى است كه هنوز از اين جهان به عالم جاويدان نشتافته، ولى نام و آثارش مرده است.

و اما معناى باطنى آن، اين است كه اينها در حظيره قدس الهى و در عالم ملكوت اعلى زنده‏اند. چرا كه نفس آنها به حيات واقعى رسيده و خداوند آنها را به حيات پاكيزه حيات بخشيده است. [2]

به نظر ابن ابى الحديد، بنابر معناى باطنى، مقصود از «قلوب‏»، عوالم قدس و مقصود از «امثال‏» ذوات است. دليل وى بر اين كه مقصود از قلوب، عوالم قدس است، اين است كه هر دوى آنها در شرافت‏با يكديگر مشتركند. عوالم قدس در ميان عوالم و مراتب هستى، اشرفند و قلوب در عالم جسم اشرفيت دارند. از اينرو يكى از آنها براى ديگرى استعاره آورده شده و به جاى ديگرى به كار رفته است. [3]

در باره اين كه امثال به معناى ذوات باشد، نبايد تعجب كرد. درباره آيه «ليس كمثله شئ‏» [4]گفته‏اند: يعنى مانند ذات خداوند چيزى نيست.

طريحى مى‏گويد: «والعرب تقيم المثل مقام النفس‏» [5]عرب، مثل را جايگزين نفس مى‏كند.

بنابر معناى ظاهرى بايد مثل را به معناى شبيه و مانند بگيريم. چنان كه طريحى نيز در باره آيه شريفه «و مثلهم معهم‏» [6] مى‏گويد: «اى شبههم‏» [7] و در توضيح آن مى‏گويد: مقصود اين است كه خداوند اولاد ايوب را زنده كرد و به همراه آنها مانند آنها را هم به وى بخشيد.

پس واژه «مثل‏» به اشتراك لفظى در دو معنى كاربرد دارد: يكى نفس و ديگرى شبيه و مانند. بنابراين، در معناى ظاهرى واژه مثل و قلب هر دو در معناى حقيقى خود به كار رفته‏اند. ولى در معناى باطنى قلب در معناى استعارى و مجازى به كار رفته است.

حال ببينيم با توجه به قداستى كه اسلام براى علم -به معناى دقيق و صحيح كلمه- قائل است، چه كسانى را شايسته اين مى‏داند كه حامل بار امانت علم باشند. به خاطر داشته باشيم كه محور سخن عالم ربانى و متعلمى است كه گام‏هاى استوار خود را بر راه نجات گذارده است. اسلام براى علم ربانى -نه هر علمى- قداست قائل است. آنان كه حامل امانت مقدس چنين علمى باشند را، عالم ربانى شناخته و آنان كه خود را آماده براى تحمل چنين علمى كرده‏اند را، به عنوان متعلمى كه بر راه نجات گام نهاده‏اند، معرفى كرده است.

اميرالمؤمنين‏عليه السلام خود مصداق بارز چنين علمى است. علم ربانى او بى‏كران است. افسوس كه از اين سرچشمه جوشان علم بهره‏گيرى نشد و بعد از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله به مدت 25 سال او را منزوى كردند و از آن پس كه با او بيعت‏شد، ديگر جنگهاى ناميمون گروهى گرديد و قاسطين و ناكثين و مارقين همچون ابرهاى تيره‏اى مانع تابش انوار علوم ربانى علوى گرديدند.

او در سخن حكيمانه خود به كميل، درحالى كه اشاره به سينه خود مى‏كرد، فرمود:

«ان هيهنا لعلما جما». [8] (در اينجا علم و دانش بيكرانى است)

آرى اينجا سرچشمه جوشان علوم الهى و ربانى است. اينجا دروازه شهر علم است. اين سينه پاك، محل تابش انوار علوم نبوى است.

ولى افسوس كه هرچند علم در اين سينه، حد و مرز و كرانه‏اى ندارد، ولى اى كاش كسانى بودند كه لياقت و شايستگى داشتند، تا به اندازه ظرفيت‏خود از آن بهره گيرند. از اينرو فرمود:

«لو اصبت له حملة‏». [9]

چه كسى طاقت‏حمل آن را دارد و از آن بالاتر، چه كسى طاقت فهم آن را دارد؟!

هستند كسانى; ولى افسوس كه هركدام يا هر گروهى گرفتار عيب يا عيوبى هستند و هرگز شايسته حمل و درك و فهم علوم علوى و ربانى نيستند.

اينان چهار گروهند:

1 - رياكاران و متظاهران

گروهى اهل ريا و خودنمائى و تظاهرند. اينان تظاهر به علم و دين مى‏كنند و مقصودى جز دنيا ندارند. اينها ناموس مقدس دين را دام ساخته‏اند تا مردم ساده‏دل را به دام اندازند و باكسب جاه و مقام و مال و منال، هواهاى نفسانى خود را ارضاء كنند.

حضرت در اين باره فرمود:

«بلى اصيب لقنا غير مامون عليه، مستعملا آلة الدين للدنيا و مستظهرا بنعم‏الله على عباده و بحججه على اوليائه‏». [10]

آرى مى‏يابم آن را كه تيز دريافت است; ولى امين نيست. آن كه دين را ابزار دنيا مى‏كند و به نعمتها و حجتهاى خداوند، بر بندگان و دوستانش برترى مى‏جويد.

اين دسته از هوش و استعداد كافى برخوردارند; ولى از فضائل اخلاقى و سرمايه‏هاى معنوى -به ويژه امانتدارى- بهره‏اى ندارند.

براى آنها ناموس مقدس دين ابزار دنياست. نه وسيله تقرب به خداوند و تهذيب و تكامل جان و روان.

براى اينان، ريا و تظاهر كارى عادى است. دنيا مى‏پرستند، نه خدا را. فلسفه ديندارى و وجهه علم‏دوستى آنان، كسب جاه و مقام و شهرت و جلال ظاهرى است و هرگز به چيزى غير از اين نمى‏انديشند.

2 - نيكان ساده‏دل

گروهى ديگر، اهل خير و صلاحند; ولى در امور غامض الهى، بصيرت و بينش ندارند.

در باره اينها فرمود:
«او منقاد الحملة الحق لا بصيرة له فى احنائه، ينقدح الشك فى قلبه لاول عارض من شبهة، الا لا ذا ولا ذاك‏». [11]

يا كسى كه پيش حاملان حق و حقيقت، تسليم است، ولى در شناخت نكته‏هاى ظريف و باريك آن، بصيرت و بينشى ندارد. چون نخستين شبهه در دل وى پديد مى‏آيد، گرفتار شك مى‏شود. آگاه باش كه نه اين، در خور است و نه آن.

آرى، اين يكى به علت قصور در استعداد فكرى و عقلى و نه به علت دنياطلبى و آن يكى به علت دنياپرستى و جاه‏طلبى و نه به علت قصور فكرى و عقلى، هيچ‏يك در خور اين كه شايسته تحمل بار امانت علم والاى علوى نيستند.

آن كه اعتقادى سالم دارد; ولى زود در برابر شبهه‏ها و مناقشه‏ها درجا مى‏زند و همچون مرغ پر و بال بريده، در گريز از معركه خطر، ناتوان است و آن كه تيزهوش و تيز دريافت است، ولى دل و جانش سرشار از حرص و آز است، هر دو در اين آزمون مردودند. چرا كه مقام معرفت، مقامى والا و خطير است و جز آنان كه به توفيق و امداد غيبى تاييد شده و از سرمايه‏اى فطرى و ايمانى محكم برخوردارند، پذيرفته چنين مقامى نيستند.

3 - شيفتگان شهوت و لذت

ديگر از گروهها، افرادى هستند كه شيفته لذت و دلباخته طرب و مشهور به برآوردن شهوتند. از اين حيوان صفتانى كه همواره اسير شكم و شهوتند، چه انتظارى مى‏توان داشت؟!

در كلام امير، چهره كريه آنها اينگونه ترسيم شده است:

«او منهوما باللذة سلس القياد للشهوة‏» [12]

يا كسى كه سخت در پى لذت است و رام شهوت‏رانى.

او به همه چيز از ديد شهوت و لذت مينگرد. آنچه شهوت حيوانى او را ارضاء نكند و جسم او را لذت و كام نبخشد. در نظرش هيچ و پوچ است. آيا مى‏توان افرادى كه دينشان لذت و پيامبر و امامشان اپيكور و دموكريت‏باشند، را نامزد حمل بار امانت علم كرد و آيا مى‏توان اين حيوان‏صفتان را بر جاى انسانهاى فرشته‏خود و خداجو نشاند؟!

4 - طالبان مال

جمعى ديگر، در پى جمع مال و منال و زراندوزى و فراهم كردن املاكند كه جانشين به حق پيامبر خدا و امير و زمامدار واقعى مؤمنان درباره‏شان فرمود:

«او مغرما بالجمع و الادخار». [13]

اينان شيفته جمع مال و برهم نهادن وانباشتن زر و سيمند.

اين گروه هم بر گروه قبل برترى و امتيازى ندارد. آن يكى لذت واقعى خود را در ارضاء شكم و ديگر اسافل اعضاء مى‏دانست و اين يكى لذت خود را در انباشتن مال و سيم و زر مى‏داند، بدون اين كه مال را براى ارضاء شكم و شهوت يا در راهى ديگر به مصرف برساند.

از اينرو حضرتش درباره هر دو گروه فرمود:

«ليسا من رعاة الدين فى شئ اقرب شئ شبها بهما الانعام السائمة‏». [14]

هيچ يك از اينان شايسته اندك پاسدارى دين نيستند. چارپايان چرنده، بيشترين شباهت را به آنها دارند.

چه زيباست اين تشبيه! آنها را به چرندگان تشبيه نفرموده، بلكه چرندگان را به آنها تشبيه فرموده كه در اين صورت، متضمن و مستلزم مبالغه‏اى بيشتر است. آيا اگر به كسى بگويند: تو مثل شيرى يا تو به شير مى‏مانى، در ستايش او بالاتر است‏يا اگر به او بگويند: شير مثل توست‏يا شير به تو مى‏ماند؟ در صورت اول، اصالت‏به شير و در صورت دوم، اصالت‏به مخاطب داده شده است.

آنجا كه مى‏خواهند كسى را نكوهش كنند همين‏طور است. آيا اگر به كسى بگويند: تو به چارپايان و چرندگان مى‏مانى، مبالغه آميزتر است‏يا به او بگويند: چارپايان به تو مى‏مانند؟!

حال فكر كنيد در چنين شرائطى، جامعه دچار چه مشكل و مصيبتى خواهد شد؟ وفور و كثرت ساده‏دلان خدادوست و تيزمغزان خداگريز، جامعه را دچار چه فاجعه و چه خلائى خواهد كرد؟ به راستى بايد بر فقدان علم -به خاطر فقدان حاملان علم- به سوك نشست!

آنچه قلب پاك على‏عليه السلام را مى‏فشاردو روح بلندش را مى‏آزارد، همين است. او مى‏داند كه عمر نوح نخواهد كرد و فتنه‏ها و توطئه‏ها به او فرصت ماندن در اين دنيا و يافتن و تربيت كردن افراد شايسته و حاملان واقعى علم نخواهد داد. آيا اين، براى امت نوخاسته اسلامى -كه بايد به نيروى حاملان واقعى علم، طوفانهاى سخت و سهمگين را از سينه خود بگذراند- بزرگترين فاجعه و دردناكترين مصيبت نيست؟

از اينروست كه حضرتش دردمندانه مى‏فرمايد:

«كذلك يموت العلم بموت حامليه‏». [15]

اينگونه است كه بامرگ حاملان و خداوندان علم، زمان مرگ علم فرا مى‏رسد.

چرا علم با مرگ عالم، نميرد؟! مرگ عالم، مرگ علم است و بايد با مرگ عالم، نه تنها بر سوك عالم، بلكه بر سوك علم نشست. در شرائطى كه عالم سينه‏هاى مستعد را كشف كرده و بذر علم خود را در آنها كاشته و آنها را پرورش داده، موت عالم، موت علم نيست. اينجا مصيبت‏يكى است. مصيبت فقدان عالم. ولى آنجا كه امواج فتنه‏ها و تراكم توطئه‏ها عالم را فرصت نداده كه سينه‏هاى مستعد را كشف كند، يا اگر فرصت كشف پيدا كرده، فرصت تربيت آنها را نيافته، هم بايد بر موت عالم گريست و هم بر موت علم. چرا كه در صورت اول، عالم را وارث يا وارثانى است. و در صورت دوم، عالم را وارثى نيست.

اميرالمؤمنين‏عليه السلام در شرائطى زندگى مى‏كند كه هرچند سالهائى بر مسند خلافت و زمامدارى تكيه كرده، ولى آن شرائطى كه -فى المثل- براى امام باقر و امام صادق‏عليهماالسلام -هرچند كه از مسند خلافت و زمامدارى به دورند- فراهم بوده، برايش فراهم نيست و فقط خودش مى‏داند كه چه فاجعه بزرگى در پيش است و چه ثلمه بزرگى بر پيكبر جامعه اسلامى يا اسلام، خواهد افتاد!

به راستى كه على‏عليه السلام در ميان جمع تنهاست. او كه بايد فرصت‏بيابد و آنچه را در مهد وحى و نبوت فراگرفته، تعليم دهد و جامعه راستين اسلامى را بر مبناى حاكميت دقيق قرآن و سنت، رهبرى كند و همچون سدى دربرابر انحرافات و اعوجاجات بايستد و فرصت را از دين‏فروشان و ساده‏دلان و شهوت‏بارگان و مال‏پرستان سلب كند و زمينه را براى تجلى استعدادهاى نيك و پرورش شجره طيبه نفوس مستعد و حذف و طرد فجور و وسواس و غفلت و دسيسه‏ها و توطئه‏هاى خناسان فراهم كند، مى‏بيند كه اكنون آفتاب عمر بابركتش بر لب بام است و رسالتهاى اسلام راستين تحقق نيافته و ايده‏هاى بلند خلفاء الهى -چه آنها كه از اين جهان رخت‏بر بسته و چه آنهائى كه هنوز به دنيا نيامده يا اگر آمده‏اند، هنوز دوران خلافتشان فرا نرسيده- به عمل نپيوسته است. او از يك طرف بر آنچه بايد تحقق يابد و تحقق نيافته، متاسف و متاثر است و از طرف ديگر، از اين كه رشته خلافت الهى منقطع نيست و از اين كه مى‏بيند اگر بميرد، راهش استمرار مى‏يابد و سينه‏هائى حامل علم بى‏كران او خواهند بود، خوشحال و دل‏زنده است.

[1] ) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج‏18، ص 350، ذيل حكمت 143..

[2] ) من عمل صالحا من ذكر و انثى و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبة(النحل، آيه 100).

مطابق اين آيه، حيات طيب و پاكيزه به كسى داده مى‏شود كه داراى عمل صالح بر مبناى ايمان و اعتقاد باشد. ايمان و اعتقاد كامل بر علم استوار است. چنين حياتى حيات فيزيك نيست كه به موت زائل گردد..

[3] ) شرح نهج االبلاغه، ج‏18، ص 350 حكمت 143..

[4] ) الشورى، آيه 10.

[5] ) مجمع البحرين، ص 454، ذيل مثل.

[6] ) الانبياء، آيه 85.

[7] ) مجمع البحرين، ص 454، ذيل مثل.

[8] ) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج‏18، ص 350..

[9] ) همان مدرك، ص 346..

[10] ) همان مدرك، صفحه‏هاى 346 و 347..

[11] ) همان مدرك، ص 347..

[12] ) همان مدرك.

[13] ) همان مدرك..

[14] ) همان مدرك..

[15] ) همان مدرك..

/ 1