حجه الاسلام دكتر فتح الله نجارزادگان
چكيده
ديدگاههاي دانشمندان شيعي درباره تفسير « اولي الامر» در آيه 59 سوره نساء، يكسان و مساوق با روايات متواتر ( يا لااقل متظافر) در اين زمينه است. آنان اولي الامر را بر عترت معصوم پيامبر خدا (ص) تطبيق كرده اند. مفسران اهل سنت اولي الامر را به دو صورت كلي معنا كرده اند: واليان و دانشمندان، به شرطي كه حكمشان منطبق بر احكام خدا باشد؛ و اهل حل و عقد، بدون قيد وشرط؛ چون اجماع آنان مصون از خطاست. راويان اهل سنت در اين باره به شش گروه عمده تقسيم مي شود كه تنها يك گروه را مي توان با آيات و روايات و نيز شواهد و قرائن تاييد كرد. اين گروه از روايات همسان با ديدگاه شيعه است كه اولي الامر را تنها بر افرادي خاص از معصومان اطلاق كرده است.مقدمه
هر چند مفهوم « اولي الامر» در آيه 59 سوره نساء روشن است[1]، فريقين در تعيين مصداق آناختلاف نظر جدي دارند. در اين اختلاف نظر، بنا به دستوري كه قرآن در همين آيه صادر كرده و فرموده: « فإن تنازعتم في شيءٍ فردّوه إلي اللَّه والرسول...؛ پس اگر در چيزي نزاع كرديد آن را به خدا و پيامبربازگردانيد...»، بايد به قرآن و سنت پيامبر خدا (ص) مراجعه كرد. شيعه بر اين باوراست كه پس از مراجعه به اين دو منبع، به طور آشكار ميتوان حكم كرد كه مراد از « اولي الامر» بنا به قرائن و شواهد دروني آيه مذكور و آيات ديگر قرآن و نيز تفسير پيامبر خدا، پيشوايان معصوم اند و جاي هيچ ترديد و انكار در آن نيست. در انديشه شيعي مرجعيت ديني اولي الامر از حاكميت سياسي آنان جدا نيست. آنان بايد هم در بعد تفسير و تشريح آموزههاي دين و هم در بعد حاكميت سياسي و قضايي و رفع اختلافها معصوم باشند و سيره و سنتشان بر كتاب خدا و سنت پيامبر اكرم (ص) منطبق شود تا بنا به ظاهر اين آيه، اطاعتشان همرديف اطاعت خدا و رسول قرار گيرد و به طور مطلق قبول افتد. اين معصومان كساني جزاهل بيت پيامبر خدا (ص) نيستند. احاديث شيعه درباره تفسير اولي الامر متواتر يا لااقل متظافرند، بدون آنكه در ميان آنها تعارض باشد. اين احاديث حامل پيامهاي متنوع اند و همه آنها در تبيين اولي الامر همداستان اند، اولي الامر در ايناحاديث با پيوند با آيات ديگر قرآن[2] و احاديث متعدد، از زواياي گوناگون توصيف شدهاند.[3] اهل سنت در اين باره ديدگاههاي ديگري دارند. تمام آنان به جز فخر رازي ( كه قول وي را پس از اينخواهيد ديد)، اطاعت اولي الامر در اين آيه را مشروط به شرط اطاعت خدا و عدم معصيت او ميدانند؛ ازاين رو، برخلاف ديدگاه شيعه، اولي الامر را بر افرادي خاص از معصومان تطبيق نميكنند، اقوال تفسيرياهل سنت در اين زمينه بدين شرح است:يك
اولي الامر تنها حاكمان بر حقاند. زمخشري (م 538 ق) ميگويد: خداوند (در آيه قبل) به واليان دستور داد امانات را به اهلش برگردانند و به عدالت داوريكنند. سپس در اين آيه به مردم دستور داد آنان را اطاعت كنند و داوري شان را گردن نهند. آنان جز حاكمان بر حق نيستند، چون خدا و رسول او از حاكمان جور بيزارند و امكان ندارد وجوب اطاعت آنان به اطاعت خدا و رسول عطف شود.[4] زمخشري بر همين اساس، مخاطب « إن تنازعتم؛ اگر نزاع كرديد» را حاكمان بر حق ميشناسد كه درحين تنازع، تنها با رجوع به كتاب خدا و سنت رسول او به نزاع پايان ميدهند.دو
اولي الامر شامل اميران و عالمان هر دو ميشود. قرطبي (م 671 ق) ضمن ارائه برخي ازاحاديث در اين باره مينويسد: درست ترين اقوال در اين زمينه دو قول است؛ قول اول: مراد از اولي الامر حاكمان اند، چون آنان صاحب امرند و حاكميت براي آنهاست. قول دوم: مراد دانشمندان دين شناس اند، چون خداوند فرمان داده تنازع را به كتاب خدا و سنت پيامبرش ارجاع دهند و كسي جز عالمان دين كيفيت رد به كتاب خدا و سنت رسول او را نميشناسد.[5] قرطبي قول دوم ( كه ميگويد اولي الامر تنها عالمان اند) را مورد قبول مالك بن انس ميداند[6] . ابن كثير (م 774 ق) نيز اولي الامر را شامل حاكمان و عالمان، هر دو، ميداند.[7]سه
اين قول دايره وسيع تري را درباره اولي الامر در بر مي گيرد و آنان را شامل حاكمان، سلاطين، قاضيان و هر كس كه ولايت شرعيه دارد، ميداند[8] .چهار
اولي الامر اصحاب اجماع اند. با آنكه اين قول در ميان اهل سنت تا پيش از فخررازي نيز مطرح بود[9] ، ليكن رازي (م 606 ق) به آن توجه ويژه كرد و آن را مدلل ساخت. وي ميگويد: خداوند تعالي به اطاعت اولي الامر بدون هيچ قيد و شرطي دستور داده است و هر كه را خداوند بدين صورت به اطاعتش امر كند، به طور قطع مصون از خطاست. بنابراين اولي الامر بايد از خطا مصون باشند... و چون در اين زمان معرفت امام معصوم و دسترسي به وي امكانپذير نيست، بنابراين مصداق ديگري از معصوم كه اجماع اهل حل و عقد ازامت اند، مراد است و اين بدين معناست كه اجماع اهل حل و عقد، حجت خواهد بود.[10] سپس فخررازي درباره اقوال ديگر مناقشههايي صورت ميدهد. مدار مناقشههاي رازي بر ظاهراطلاق اطاعت اولي الامر در آيه است كه مقرون به اطاعت رسول خداست و بر عصمت اولي الامر دلالت دارد. بنابراين از نظر فخررازي، اولي الامر معصوم اند، ليكن مصداق آن تنها اجماع امت است كه دراهل حل و عقد متبلور خواهد شد، نه آنچه كه شيعه در تعيين مصداق اولي الامر ميگويد. فخررازي ديدگاه شيعه را در اين باره به نقد كشيده كه پس از اين خواهيد ديد. حاصل آنكه مفسران اهل سنت، اولي الامر را به دو صورت معنا كردهاند: واليان و دانشمندان؛ به شرطي كه حكمشان منطبق بر احكام خدا باشد، و اهل حل و عقد، بدون قيد و شرط؛ چون اجماع آنانمصون از خطاست. اكنون بايد ديد روايات اهل سنت در اين زمينه چه پيامي دارد و دانشمندان اهلسنت تا چه اندازه متأثر از اين روايات اند . روايات اهل سنت در اين زمينه چند دسته اند:اول
اولي الامر افرادي خاصاند كه نخستين آنان علي(ع) است. حاكم حسكاني، ازدانشمندان قرن پنجم، با سند خود از امام علي(ع) از رسول خدا (ص) چنين ميآورد: شريكان من كسانياند كه خداوند (اطاعت) آنان را با اطاعت خويش و من كنار هم آورد ودرباره آنان چنين نازل كرد: « يا أيّها الذين آمنوا أطيعوا اللَّه وأطيعوا الرسول وأولي الأمرمنكم...». من گفتم: اي پيامبر خدا، آنان چه كسانياند؟ فرمود: « تو نخستين آنان هستي.»[11] جويني (م 730 ق) نيز با سند خود در ضمن حديثي دراز دامن، از مُحاجّه امام علي(ع) با برخي از صحابه در زمان خلافت عثمان، چنين نقل ميكن: ... فأنشدكم اللَّه أتعلمونَ حيث نزلت: « يا أيّها الذين آمنوا أطيعوا اللَّه وأطيعوا الرسول وأوليالأمر منكم...» وحيث نزلت: « إنّما وليّكم اللَّه ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يؤتون الزكاه وهم راكعون» و حيث نزلت: «... ولم يتخذوا من دون اللَّه ولارسوله ولا المؤمنين وليجه» قال الناس: يا رسول اللَّه خاصه في بعض المؤمنين أمعامّهً لجميعهم؟ فأمر اللَّه عزّ وجلّ نبيّه صلي اللَّه عليه وآله وسلم أن يعلّمهم ولاه أمرهم وأن يفسِّرلهم مِن الولاية ما فسّر لهم من صلاتهم وزكاتهم وحجهم فينصبني للناس لغدير خم... ثمّ خطبفقال: أيها الناس أتعلمون أنّ اللَّه عزّ وجلّ مولاي وأنا مولي المؤمنين وأنا أولي بهم من أنفسهم؟ قالوا: بلي يا رسول اللَّه، قال: قم يا علي فقمت فقال: من كنت مولاه فعلي هذا مولاه...؛ علي (عليه السلام) به آنان فرمود: شما را به خدا سوگند ميدهم آيا ميدانيد ( و به ياد داريد) هنگامي كه آيه « يا أيّها الذين آمنوا أطيعوا اللَّه وأطيعوا الرسول وأولي الأمر منكم...» و آيه« إنّما وليّكم...» و آيه «... ولم يتخذوا من دون اللَّه...» نازل شد، مردم گفتند: اي رسولخدا، آيا « اولي الامر»، « والذين آمنوا» و « المؤمنين» (در اين سه آيه)، افرادي خاص و برخي ازمؤمان اند يا شامل همه آنان ميشود؟ پس خداوند به پيامبرش دستور داد واليان امر را (دراين آيات) به مردم بياموزد و براي ايشان همان گونه كه نماز و زكات و حج را تفسير كردهاند، ولايت را تفسير كند. پس رسول خدا(ص) من را در غدير خم برايمردم نصب كرد (تا به روشني نشان دهند مراد از اين آيات من هستم)، پس خطبه خواند وفرمود: اي مردم، آيا ميدانيد خداوند مولاي من و من مولاي مؤمنانم و من به ايشان ازخودشان سزاوارترم؟ گفتند: آري، اي رسول خدا. پس به من فرمود: اي علي، برخيز. پس برخاستم. پس فرمود: هر كس من مولاي اويم، پس اين علي هم مولاي اوست...[12]دوم
اولي الامر فرماندهان سپاه منصوب از ناحيه پيامبر خدايند . سيوطي به نقل از بخاري، مسلم، ابوداوود، ترمذي، نسايي، ابن جريرطبري و...، از قول ابن عباس مينويسد: آيه « أطيعوا اللَّه وأطيعوا الرسول وأولي الأمر منكم» درباره عبد اللَّه بن حُذافة بن قيسنازل شد، هنگامي كه حضرت رسول وي را به فرماندهي سپاهي گماشتند[13] . ابن كثير پس از نقل اين شأن نزول مينويسد: ترمذي اين حديث را حسن غريب ميداند و گفته است آن را جز از طريق ابن جريج نميشناسيم[14] . شأن نزول ديگري نيز براي آيه به نقل از « سُدّي» (از تابعين) نقل كردهاند. وي آيه را درباره خالد بن وليد كه از ناحيه پيامبر خدا (ص) به فرماندهي سپاهي منصوب شد و با عمار ياسراختلاف پيدا كرد، ميداند[15] .سوم
اولي الامر عالمان و فقيهان دينشناس اند. اين روايات در ميان صحابه از ابن عباس و جابر بنعبد اللَّه نقل شده و در بين تابعين گسترش يافته است، و در رأس آنان از مجاهد بن جبر نقل شده است[16] . حاكم نيشابوري به نقل از ابن عباس درباره اولي الامر چنين آورده است. آنان اهل فقه و دين و اهل طاعت خدايند، مردم را به دينشان آگاه ميكنند، آنان را به معروف امر و از منكر باز ميدارند از اين رو خداوند اطاعتشان را واجب كرده است[17] .چهارم
رواياتي است كه دلالت ميكند اولي الامر تمام اصحاب پيامبرند. اين قول در عصر صحابه مطرح نبوده و در بين تابعان تنها از مجاهد و ضحاك نقل شده است[18] .پنجم
رواياتي كه منسوب به عكرمه است. وي اولي الامر را بر ابوبكر و عمر تطبيق كرده و كلبي نيز آنرا ابوبكر، عمر، عثمان، امام علي و ابن مسعود، منطبق ميداند[19] .ششم
اولي الامر همان افرادي هستند كه خداوند در آيه قبل دستور داده امانات را به آنان بسپاريد و فرموده است:« إنّ اللَّه يأمركم أن تُؤَدّوا الأمانات إلي أهلها؛ خداوند به شما دستور ميدهد امانات را بهاهلش بسپاريد....» سيوطي به نقل از مكحول (م 113 ق) كه از تابعين بوده است، روايتي را در اين زمينه نقل ميكند. وي مي گويد: اين آيه درباره حاكمان و كساني است كه امور مردم را به عهده دارند و در آيه قبل به آن اشاره شده است[20] . طبري نيز به همين معنا حديثي را از يكي ديگر از تابعين، زيد بن أسلم ( از تابعين م 136 ق) نقل ميكند، وي اولي الامر رابه سلاطين معنا كرده است[21] . اهل سنت روايات فراوان ديگري در ذيل اين آيه نقل كردهاند، ليكن اين احاديث در مقام بيان شأن نزولآيه يا تفسير و تبيين « اولي الامر» نيست. از جمله آنها احاديثي است كه در آنها سفارش رسول خدا (ص) به فرمانبرداري از اميران منصوب خود آمده است. سيوطي به نقل از ابن ابي شيبه، بخاري، مسلم، ابن جرير و ابن ابي حاتم از ابوهريره نقل كرده كه پيامبر خدا (ص) چنين فرمودهاند: من أطاعني فقد أطاع اللَّه ومن أطاع أميري فقد أطاعني ومن عصاني فقد عصي اللَّه ومن عصيأميري فقد عصاني؛ هر كس من را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و هر كس امير منصوب از ناحيه من را اطاعت كند، من را اطاعت كرده و هر كس من را نافرماني كند، خدا را نافرماني كرده و هر كسامير منصوب از ناحيه من را نا فرماني كند، من را نافرماني كرده است[22] . اين حديث را نيز از رسول خدا (ص) در خطبه حجة الوداع نقل ميكنند كه فرمود: اتقوا اللَّه وصلوا رحمكم... وأطيعوا ذا أمركم تدخلوا جنة ربّكم؛ تقواي خدا پيشه كنيد، صله رحم كنيد... و از صاحبان امر و واليان خود اطاعت كنيد، تا به بهشت پروردگارتان وارد شويد[23] . به همين مضمون، احاديثي ديگر در كتب روايي اهل سنت به چشم ميخورد[24] .بررسي و تحليل احاديث اهل سنت:
با بررسي احاديث اهل سنت در اين زمينه چند نكته استفاده ميشود:اولا:
احاديث اهل سنت در اين باره، جز دسته اول از اين روايات، از شخص رسول خدا (ص) درباره تبيين « اولي الامر» و چگونگي اطاعت از آنان (به طور مطلق يا مشروط) نيست. احاديث آنان (غير از دسته اول) در تبيين اولي الامر، جملگي از صحابه و تابعين نقل شدهاند.ثانيا:
در اين احاديث « اولي الامر» به حاكمان و واليان معنا نشدهاند؛ جز روايتي كه از مكحول (ازتابعين) نقل كردهاند. وي آيه را براساس برداشت خود مبني بر اينكه اين آيه با آيه قبلي پيوستگي دارد، تفسير كرده است، تنها يك حديث ديگر نيز از ابوهريره است كه به دو صورت نقل شده و در يك صورتآن، « اولي الامر» به اميران معنا شده است. سيوطي به نقل از چند نفر از محدثان سني، از ابوهريره چنين آورده است: هم الامراء منكم وفي لفظ: هم أمراء السرايا؛ آنان (اولي الامر) اميران از خود شمايند و درتعبير ديگر از اين حديث، آنان فرماندهان سپاه هستند[25] .ثالثاً:
اطاعت اولي الامر در نزد اهل سنت، مشروط به شرط اطاعت خدا و عدم معصيت اوست. ازاين رو در ذيل اين آيه رواياتي متعدد كه در بين آنها احاديثي صحيح نيز به چشم ميخورد، از رسول خدا(ص) و نيز صحابه و تابعين نقل ميكنند كه مضمون همه آنها اين است: « اطاعت مخلوق درجايي كه معصيت خالق است، روا نيست.»[26] با اين وجود، هيچ حديثي در كتب اهل سنت از پيامبر خدا(ص) نقل نشده كه دلالت كند خصوص اطاعت اولي الامر در اين آيه مقيد و مشروط به آن شرط است، بلكه چنين حديثي در سخن صحابه يا تابعين نيز يافت نشده تا بتوان به واسطه آن، بين اين دودسته روايات(روايات درباره معناي اولي الامر و روايات در اطاعت مشروط به شرط عدم معصيت) پيوند بر قرار ساخت. البته شايد بتوان از احاديثي كه درباره شأن نزول اين آيه نقل كردهاند، چنين قيد و شرطي رااستنباط كرد كه اين نكته نيز به زودي بررسي خواهد شد . به نظر ميرسد نخستين كسي كه اين دو دسته احاديث را با يكديگر پيوند داده و كوشيده است اولي الامر را براساس اين پيوند تفسير كند، ابن جرير طبري (م 303 ق) است. وي ضمن توسعه معناي اولي الامر به حاكمان و واليان، به كمك احاديث مشروط به عدم معصيت، مينويسد: قول درست تر ( درباره معناي اولي الامر) سخن كسي است كه ميگويد: مراد از اولي الامر فرماندهان وحاكمان اند، چون اخبار صحيح از رسول خدا (ص) نقلشده كه در آن به اطاعت پيشوايان و فرماندهان، در جايي كه امر به اطاعت خدا كنند و براي مسلمين مصلحت باشد، دستور داده است[27] . آن گاه طبري روايتي را از ابوهريره نقل ميكند كه در آن از قول پيامبر(ص) ميگويد: پس از من حاكماني امور شما را به دست خواهند گرفت... پس در آنچه كه موافق حق بود، آنان را اطاعت كنيد و سخنشان را بشنويد[28] . طبري رواياتي ديگر در اين زمينه نقل كرده است[29] . آنچه در اينجا دشوار مينمايد، عدم وجود دليل براي چنين پيوندي است. با آنكه اولي الامر در احاديث اهل سنت - لااقل در عصر صحابه- به حاكمان و سلاطين معنا نشده بود، بهتدريج در اعصار بعدي در بين اهل سنت طرفداراني يافت و سپس با احاديث ديگر درباره كيفيتاطاعت پيوند خورد.البته گفتيم كه در كتب اهل سنت، حديثي از رسول خدا و نيز صحابه به چشم نميخورد كه در خصوص تبيين معناي اولي الامر، آن را به حاكمان و سلاطين معنا كند و اطاعتشان رامقيد به مواردي كند كه موجب معصيت خدا نشود. از اين رو به نظر ميآيد اشكالهاي فخررازي درست باشد كه ميگويد:اولاً:
اگر مراد از اولي الامر حاكمان و سلاطين باشد و طاعت آنان در جايي واجب باشد كه دليلي بر حق و صواب بودن اوامرشان در دست باشد، اين دليل چيزي جز كتاب و سنت نيست و در اين صورت، اطاعت اولي الامر، منفصل از اطاعت كتاب خدا و سنت رسول نخواهد بود و اين اطاعت، همان اطاعت خدا و رسول اوست، در حالي كه اطاعت اولي الامر در آيه مستقل از آن دو اطاعت است... .ثانياً:
دخالت شرط در اطاعت اولي الامر، خلاف ظاهر آيه است.ثالثاً:
اعمال امرا و سلاطين، موقوف بر فتاواي فقهاست و اطاعت از آنان در واقع اطاعت از امراي سلاطين، يعني همان فقهاست.[30]رابعاً:
دسته سوم از اين روايات كه اولي الامر را عالمان و فقيهان ميشناسد، با چند اشكال روبه روست. از جمله اين اشكالات قيدي است كه در اطاعت آنان ملحوظ ميشود، در حالي كه آيه به طور مطلق فرمان به اطاعتداده است ( جز آنكه بگوييم مراد از اين عالمان و فقيهان، عترت معصوم پيامبر خدا (ص) باشند يعني همان كه شيعه ميگويد). اطاعت از آنان نيز در صورتي كه مقيد باشد، بازگشت به اطاعت خدا ورسول ميكند و اطاعتي مستقل نخواهند داشت. افزون بر آن، همان گونه كه شيخ طوسي (ره) ميگويد: اولي الامر به معناي صاحبان امر و فرمان اند و عالمان موضوعاً از اين عنوان بيرون اند[31] ؛ چون آنان صاحبان امر و فرمان نيستند. اشكال ديگري كه بر همه اين روايات وارد ميشود، اين است كه با اين معنا از اولي الامر، اطاعت از آنان مولوي نخواهد بود و ارشادي است؛ يعني اطاعتي كه خداوند دستور داده از اولي الامر انجام گيرد، ارشاد به حكم عقل است كه همواره انسان را به فرمانبرداري از فرمانده خود، جز درمواردي كه اين اطاعت منجر به معصيت خدا شود، فرا ميخواند. در حالي كه به نظر ميآيد آيه در مقام بيان امر مولوي به اطاعت از اولي الامر است، به همان نحوي كه به اطاعت رسول فرمان داده است. افزون بر آن، اگر مراد از اولي الامر عالمان و فقيهان باشند، خطاب « إن تنازعتم في شيء؛ اگر درباره چيزي نزاعداشتيد» به اولي الامر خواهد بود؛ يعني در اين صورت، قرآن به عالمان دستور ميدهد نزاع خود را باارجاع به كتاب خدا و رسول او حل كنند؛ در صورتي كه ظاهر خطاب در آيه به فرمانبرداران، يعني مؤمنان و افراد جامعه است؛ همان افرادي كه خطاب « اطيعوا اللَّه وأطيعوا الرسول...» متوجه آنهاست.خامساً:
روايات دسته چهارم و پنجم كه در مقام تطبيق اولي الامر بر افرادي خاص است، اجتهاد شخصي از ناحيه افرادي مانند عكرمه است و از نظر اهل سنت قابل استناد نيز نيست و از اين رو به آن توجهي نكردهاند. دسته ششم نيز كه گفتيم در أعصار بعدي به تدريج در بين اهل سنت طرفداراني يافت، در بين صحابه مطرح نبوده و نخستين كسي كه چنين تفسيري از آيه دارد، يكي از تابعين به نام مكحول است.سادساً:
تطبيق آيه با آنچه كه اهل سنت درباره شأن نزول آن گفتهاند نيز با دشواريهاي جدي روبه روست. دو شأن نزول براي اين آيه نقل شده است كه يكي از ابن عباس و درباره عبد اللَّه بن حُذافة بن قيس است كه از ناحيه پيامبر به فرماندهي سپاهي منصوب شده بود. خلاصه داستان وي بدين شرح است: ... وي به افراد تحت فرمان خود ميگويد: آيا رسول خدا (ص) به شما دستور ندادند من را اطاعت كنيد؟ گفتند: آري. گفت: براي من هيزم فراهم كنيد. پس آنها را آتش زد و گفت: داخل آتش شويد. جواني در ميان آنان گفت: از اين آتش به رسولخدا پناه بريد. اگر ايشان به شما دستور دادند، وارد آن شويد. هنگامي كه آنان به نزد رسول خدا آمدند و جريان را گفتند، حضرت فرمود:« لو دخلتموه ما خرجتم منها أبداً إنما الطاعة فيالمعروف»؛ اگر داخل ميشديد، هرگز راه عذري نداشتيد. اطاعت تنها در امور معروف، رواست.[32] پيام آيه با اين شأن نزول قابل انطباق نيست؛ چون آيه در مقام بيان اطاعت از اولي الامر است، نه درمقام حد و حدود اطاعت از اولي الامر كه موضوع اصلي در اين داستان است. بنابراين، به نظر ميآيد اين داستان ارتباطي با آيه مورد بحث ندارد و اهل سنت كه آن را در ذيل اين آيه نقل كردهاند، تنها براي تاييد چندين حديث است كه گفتيم در ذيل همين آيه آوردهاند كه ميگويد:« لا طاعة لمخلوق في معصيةالخالق؛ اطاعت مخلوق در جايي كه منجر به معصيت خدا شود، روا نيست.» شاهد آن هم حديث امام علي(ع) و ابوسعيد خدري است كه چندين نفر از محدثان اهل سنت، از جمله ابن ابي شيبه، احمد حنبل، ابويعلي، ابن خزيمه، ابن حبان و حاكم نيشابوري، از قول آنان همين داستان را نقل كردهاند، بدون آنكه آن را به عنوان شأن نزول آيه محسوب كنند[33] . تطبيق آيه بر شأن نزول ديگري كه براي آن نقل شده دشوارتر از شأن نزول قبلي است. سُدّي (ازتابعين) داستاني را نقل كرده و نزول آيه را در مورد آن ميداند. خلاصه داستان بدين شرح است: پيامبر خدا (ص) خالد بن وليد را به فرماندهي سپاهي گماشتند. در آنسپاه عمار نيز حضور داشت. يكي از دشمنان به حضور عمار آمد و اسلام آورد و امانخواست. عمار نيز به او امان داد. خالد از اين كار برآشفت. عمار و خالد به يكديگر دشنام دادند و سپس نزاعشان را نزد پيامبر(ص) مطرح كردند. حضرت اماني راكه عمار داده بود پذيرفتند و وي را از انجام دو باره اين كار بدون اجازه فرمانده نهي كردند. در آن جا دوباره به يكديگر دشنام دادند، پيامبر خدا (ص) به خالد فرمود: عمار را دشنام نده! هر كس عمار را دشنام دهد، خدا دشنام داده و... . عمار كه خشمگين بود برخاست و رفت خالد به دنبال وي شتافت و لباسش را گرفت و از او عذر خواست و عمار نيز از او درگذشت. پس آيه مذكور نازل شد[34] . به نظر ميرسد اين شأن نزول از قبيل تطبيق آيه بر استنباطي است كه سُدّي از آيه داشته است، نه آنكه واقعاً آيه درباره اين ماجرا نازل شده باشد. اين استنباط به دليل روايات فراوان ديگري است كه اهلسنت از پيامبر خدا(ص) در ذيل اين آيه و آيات ديگر نقل كردهاند كه در آنها حضرت به اطاعت اميران منصوب از ناحيه خود دستور داده و مردم را از مخالفت با آنان برحذر داشته است؛ مانند اين حديث كه بخاري به نقل از انس از پيامبر خدا(ص) چنين آورده است : اسمعوا وأطيعوا وإن استعمل عليكم حبشي...؛ بشنويد و اطاعت كنيد؛ هر چند بر شما فرماندهي حبشي گمارم[35] . شاهد بر اين مطلب هم اين است كه عنوان اولي الامر بر خالد - پس از بازگشت از جنگ - صدق نميكند و سخن از فرمان اطاعت او نيست. افزون بر آن، اين شأن نزول در ميان صحابه كه شاهد نزول آيات بودهاند مطرح نبوده و سُدّي تابعي آن را نقل كرده است. البته تنها يك روايت از طريق ابوصالح از ابن عباس نقل شده و اين نقل قول با آنچه كه از ابن عباس در روايات ديگر نقل كرده، مبني بر اينكه اين آيه درباره عبد اللَّه بن حذافة بن قيس نازل شده، تهافت دارد، جز آنكه بگوييم آيه دو بار نازل شده است. حاصل آنكه از ميان روايات اهل سنت، تنها روايات دسته اول پذيرفتني است و با اطلاق اطاعت ازاولي الامر و نيز روايات متعدد پيامبر خدا(ص) درباره اطاعت مطلق فرمانبرداران از فرماندهان و واليان منصوب آن حضرت، توافق دارد. از اين رو اولي الامر تنها بر افرادي معيّن از معصومان اطلاق ميشود كه نخستين آنان امام علي (ع) است. شاهد آن هم شأن نزولديگري است كه برخي از اهل سنت درباره آيه نقل كردهاند. از جمله حاكم حسكاني به نقل از مجاهد بن جبر تابعي، شأن نزول آيه را درباره جانشيني امام علي به جايرسول خدا (ص) در مدينه آورده و مينويسد: ... « واولي الامر منكم» قال: نزلت في أمير المؤمنين حين خلّفه رسول اللَّه بالمدينة فقال:« أتخلفني علي النساء والصبيان؟» فقال: « أما ترضي أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسي»؛ اولي الامر درباره امير مؤمنان نازل شد، هنگامي كه رسول خدا ايشان را در مدينه به جايخود گذاشتند و علي(ع) گفت:« آيا مرا در ميان زنان و كودكان وا ميگذاريد؟» حضرت فرمود:« آيا خشنود نيستي براي من بمنزله هارون براي موسي باشي.»[36] اين شأن نزول از مجاهد نقل شده كه از تابعين است، ليكن شواهدي در دست است كهصحت آن را تأييد ميكند : 1. اين شأن نزول با ظاهر آيه كه فرمان به اطاعت مطلق ميدهد سازگار است ه 2. احاديثي كه از طريق اهل بيت درباره اين آيه رسيده آن را تأييد ميكند ه 3. تنها اين شأن نزول با رواياتي متعدد از اهل سنت كه در آنها دستورپيامبر را به اطاعت مطلق از افراد منصوب خود، نقل ميكنند توافق و سازگاري همهجانبه دارد، زيرا در تعيين مصداق نيز پيامبر خدا تنها بر اطاعت مطلق از امام علي فرمان داده و بر رفتار او صحه گذاشته و در همان روايات نيز به ولايت امام علي (ع) اشاره كرده است. اهل سنت داستاني نقل كردهاند كه در آن امام علي به فرماندهي سپاهي منصوب شدند وافرادي از سپاه بر رفتار امام خرده گرفتند. چون آنان نزد پيامبر خدا (ص) آمدند حضرت ضمن آنكه خشمگين شدند فرمودند: ماذا تريدون من عليّ؟ إنّ عليّاً منّي وأنا منه، وهو ولي كلّ مؤمن من بعدي؛ از علي چهميخواهيد؟!... درباره علي عيب جويي نكنيد. علي از من است و من از عليام و اين علي، ولي شما پس از من است[37] . 4. اصل ماجراي جانشيني امام علي به جاي پيامبر خدا(ص) در مدينه و سخن پيامبرخدا كه به ايشان فرمود: « تو براي من به منزله هارون براي موسي هستي»، به دليل اسناد و مدارك فراوان، جايهيچ شك و شبههاي ندارد.[38] اگر از يك سو به تمثيل دقت كنيم كه در آن، اطاعت امام علي مانند اطاعت از هارون دانسته شده و اطاعت هارون پيامبر هم مانند اطاعت از خود حضرت موسي مطلق و بدونهيچ قيدي است، و از سوي ديگر به ظاهر آيه در اطاعت مطلق، تمسك جوييم، ميتوانيم بر اين شأن نزول تاكيد نماييم. 5. اين شأن نزول با حديث ثقلين كه تمسك به عترت را همانند تمسك به قرآن، بدون هيچ قيد وشرطي، مايه هدايت ميشناسد[39] و نيز احاديثي ديگر مانند « حديث سفينه»،[40] تاييد ميشود. تذكر اين نكته نيز لازم است كه اگر طبق روايات اهل سنت، آيه را تنها درباره منصوبين پيامبر خدا(ص) بدانيم(كه از جمله آنان فرماندهان سپاهيان اعزامي در عصر رسولخدا(ص) ميباشند)، در اين صورت ميتوانيم ديدگاه شيعه را درباره نص بر اولي الامرتاييد كنيم كه ميگويد: اولي الامر منحصر در افرادي هستند كه به فرمان خدا و از ناحيه رسول خدا (ص)، به عنوان «اولي الامر» منصوص و منصوب اند. با تحليلي كه از روايات اهل سنت انجام گرفت، نقدهايي كه بر ديدگاههاي تفسير اهل سنت درباره « اولي الامر» وارد است روشن ميشود؛ چون جملگي اين ديدگاهها متأثر از روايات در اين زمينه است. تنها ديدگاه فخررازي به نوعي مستقل از ساير ديدگاهها و روايات است كه شايسته بررسي و نقد جداگانه است.بررسي و نقد ديدگاه فخر رازي
همان گونه كه پيش از اين ديديد، فخررازي «اولي الامر» را اهل حل و عقد مي شمارد و اجماع آنان را از هر گونهخطا و اشتباهي مصون ميداند، ليكن اين ادعا، چه در مقام ثبوت و چه در مقام اثبات، قابل دفاع نيست. چون اگر مراد از عصمت، عصمت فرد فرد از اهل حل و عقد باشد، بطلان اين واضح است و كسي هم آنرا ادعا نكرده است، و اگر مراد عصمت اجتماع اهل حل و عقد از آن نظر كه اجتماع كردهاند باشد، اين نيز باطل است، زيرا تصور اجتماع مستقل از افراد، امري اعتباري و ذهني است و اين امر اعتباري نميتواند به واقعيتي به نام عصمت متصف شود . ممكن است گفته شود هنگامي كه اهل حل و عقد بر حكمي اتفاق نظر داشته باشند، به طور طبيعي حكم آنانملازم با حق و صواب خواهد بود. مثلاً اگر گروهي از حادثهاي كه در حد متواتر باشد خبر دهند، به طور طبيعياخبار آنان ملازم با حقيقت است. ليكن اين تقرير نيز ناكافي است، چون در اين صورت اين ملازمتاختصاصي به امت اسلام نخواهد داشت. چه بسا اهل حل و عقد در تاريخ اسلام بر حكمي اتفاق نظرداشته اند و پس از مدتي خطاي آن برملا شده است . تقرير ديگري از اين مطلب نيز وجود دارد كه در آن گفته ميشود هر چند تك تك افراد اهل حل و عقد معصوم نيستند و هيات اجتماعي آنان نيز از عصمت برخوردار نيست، لطف خدا شامل آنان ميشود و آنان را از خطا و اشتباه مصون ميدارد؛ همان گونه كه از پيامبر خدا(ص) روايت شده كه فرمودهاند: «لا تجتمع امتي علي خطأ؛ هرگز امت من بر خطا اجتماع نميكنند.» ليكن اين تقرير نيز درست نيست، چون در اين صورت نبايد شاهد خطاها و لغزشهاي اهل حل و عقد درتاريخ مسلمين ميبوديم. حديثي كه نقل شده نيز، برفرض صدور آن، درباره اجتماع همه امت اسلام برامري از امور است نه تنها اجتماع اهل حل و عقد از امت، افزون بر آن، عدهاي گفتهاند اساساً مراد از اينحديث اين است: همه امت اسلام بر راه خطا اجتماع نميكنند، بلكه عدهاي در ميان آنان يافت ميشوند كه راه صواب را مييابند، يعني دائماً عدهاي در بين امت اسلام هستند كه بر حق مشي ميكنند؛ هر چنداكثريت آنان به خطا روند[41] . واقعيت آن است كه اگر حقيقتاً براي اهل حل و عقد اين امت چنين لطف و كرامتي وجود داشت، قرآن كريم و پيامبر خدا(ص) به آن اهتمام ويژه داشتند و آن را به گونههاي مختلف طرح ميكردند و دراين صورت از شخص رسول خدا(ص) در اين باره پرسشهاي متعددي انجام ميگرفت. جالب است فخررازي كه اين نظريه را ابداع كرده و اولي الامر را به اهل حل و عقد تفسير ميكند، قولخود را خرق اجماع ميداند؛ اجماعي كه به قول فخررازي اطاعت از آنان واجب و مخالفت با آن حراماست. ويميگويد: مفسران فريقين تاكنون اولي الامر را به چهار گروه معنا كردهاند: خلفاي راشدين، فرماندهان سپاه منصوب از ناحيه پيامبر خدا(ص)، عالمان دينشناس، و معصومان. و چون اقوال امت در تفسير اين آيه محصور در اين وجوه است، قول پنجم در تفسير اولي الامر ( يعني اهل حل و عقد)، خرق اجماع امت و باطل است[42] . وي آن گاه بدين صورت به اشكال فوق پاسخ ميدهد: در واقع قول ما كه اولي الامر را اهل حل و عقد ميدانيم، همان قول سوم است كه اولي الامر را عالمان دينشناس ميداند؛ چون اهل حل و عقد همان علما ميباشند كه جملگي گِرد آمدهاند.[43] اگر اهل حل و عقد همان علماي امت باشند، هيچ كس تاكنون ادعا نكرده كه همواره عنايتي از ناحيهخدا متوجه اجتماع عالمان ميشده و آنان را از خطا مصون نگه ميداشته است. اين سخن فخررازي، ديدگاه خودش را نيز نقض ميكند؛ چون اگر اولي الامر علماي امت باشند (همان گونه كه خود فخررازي ميگويد: « آنان تنها در احكام شرعيه فتوا ميدهند و مردم را به دينشان آگاه ميكنند»[44] ) در اين صورت، اطاعت آنان همان اطاعت خدا و رسول اوست و اطاعتي مستقل كه ظاهر آيه بر آن دلالت دارد، نخواهند داشت و خود فخررازي نيز به آن ملتزم نيست.[45] و اگر مراد از اولي الامر، علماي امت در حال اجتماع باشند كه به آنان اهل حل و عقد گفته ميشود، و اجتماعشان موضوعيت دارد، در اين صورت اطاعت از آنان داخل در اطاعت خدا و رسول نيست و مستقل خواهد بود. ليكن اين قول خرق اجماع مركب از امت ميشود كه خود فخررازي اجماع آنان را مصون از خطا دانسته و مخالفت با آن را روا نميداند. بر تفسير شيعه از « اولي الامر» چند شبهه و اشكال مطرح شده است. اين شبهات اساساً از ناحيه فخررازياست و ديگر دانشمندان اهل سنت متعرض ديدگاه شيعه نشدهاند. تنها قرطبي( م671 ق) يك اشكال را مطرح كرده كه فخررازي پيش از وي، آن را جزو اشكالهاي خود بر نظر شيعه آورده است. علامه طباطبايي اين مناقشهها را به تفصيل بيان كرده و پاسخ دادهاند.[46]جمع بندي
احاديث شيعه درباره تفسير« اولي الامر» در آيه 59 سوره نساء متواتر يا لااقل متظافرند بدون آنكه در ميان آنها تعارضي باشد. جملگي اين احاديث با پيام هاي متنوع خود در تبيين اولي الامر همداستانند و آن را بر معصومان از عترت پيامبر خدا (ص) تطبيق كرده است. اساساً ديدگاه مفسران شيعي همسان با ظاهر آيه و متاثر از همين روايات است و اختلافي در آن به چشم نمي خورد. ديدگاه هاي دانشمندان اهل سنت درباره اولي الامر يكسان نيست و به چهار گروه عمده تقسيم مي شود. اين تنوع اساساً به لحاظ توسعه و تضيق در معناي اولي الامر مي باشد. مشهور اهل سنت به جز عده اي كه در رأس آنان فخررازي است، اطاعت اولي الامر در اين آيه را مشروط به شرط اطاعت خدا وعدم معصيت اومي دانند. مشكل اصلي در اين ميان عدم وجود دليلي بر اين شرط است. به ويژه آن كه روايتي از رسول خدا (ص) يا صحابه نيزدر باره اين شرط نقل نشده است . به نظر مي رسد اوايل قرن چهارم ابن جرير طبري (م310ق) نخستين كسي است كه دو دسته احاديث كه يكي اطاعت اولي الامر را واجب مي داند و ديگري وجوب اطاعت را همواره، مقيد به قيد اطاعت خدا مي كند، توافق داده و بر اساس آن اطاعت اولي الامر را مقيد به قيد عدم معصيت خدا كرده است. اين نظريه پس از وي مورد استقبال جدي اهل سنت به جز عده معدودي قرار گرفت و راه را براي اثبات وجود اطاعت حاكمان، واليان فقها و ... هموار كرد. احاديث اهل سنت در تفسير اولي الامر نيز متنوع و به شش گروه تقسيم مي شوند. تنها يك دسته از اين روايات از شخص رسول خداست كه در آن تبيين اولي الامر وچگونگي اطاعت از آنان مطرح شده و به دست ما رسيده است و ساير احاديث ديدگاه هاي صحابه و يا تابعين مي باشد. پس از بررسي متون روايات و توجه به قراين و شواهد تنها مي توان همان دسته از روايات كه از رسول خداست مورد تاييد قرار دارد و آن موافق قرآن و ساير احاديث در اين زمينه دانست.[1] . ر.ك: الزاوى، طاهر احمد، ترتيب القاموس المحيط، بيروت، داالرمعرفة، ج1، ص 198. [2] .ر.ك: كليني، ابو جعفر، الكافي، تصحيح علي اكبر غفاري، دار الكتب الاسلامية، چاپ سوم ، كتاب الحجة، باب « مانص اللَّه عزّ وجل ورسوله علي الائمة عليهم السلام واحداً واحداً»، ج 1، ص 289، ح 4 و ص290، ح 6. در اين روايات پيوند آيه مذكور با آيه ولايت ( مائده(5): 55) و آيه تبليغ (مائده(5):67) تبيين شده است. نيز ر.ك: ابن عقده، ابوالعباس، كتاب الولاية، جمع محمد حسين، حرزالدين، چاپ اول، قم، انتشارات دليل، ص 198. نيز به همين مضمون ر.ك: حموئي (جويني)، فرائد السمطين، تحقيق محمد باقر محمودي، چاپ اول، بيروت، ج1، ص 314، باب 58، ح 250. اين آيه با آيه 54 سوره نساء نيز پيوند دارد. ر.ك: صدوق، ابوجعفرمحمد بن علي، عيون اخبار الرضا، تحقيق مؤسسة الامام الخميني، ج 1، ص 230 و نيز ر. ك: عياشي، محمد بن سعود، كتاب التفسير ( تفسير العياشي)، تحقيق مؤسسة البعثة، قم، ج 1، ص 403، ح 154 و ص 405، ح 156. درباره پيوند آيه مذكور با آيه تطهير ( احزاب(33):33) نيز ر. ك: كليني، ابوجعفر، همان: ج 1، ص 286 و نيز حسكاني، عبيد اللَّه، شواهد التنزيل، تحقيق محمد باقرمحمودي، قم، مجمع احياء الثقافة الاسلامية، ج 1، ص 191، ح 203 و نيز عياشي، محمد بن سعود، همان، ج1، ص 249، ح 169 و نيز درباره پيوند آيه مورد بحث با آيه خمس ( انفال(8):41) ر. ك: صدوق، ابوجعفر، عيون الاخبار، ج 1، ص 238 . [3] .رك :كليني، ابوجعفر، همان، ج 1، ص 276، ح 1؛ عياشي، محمد بن سعود، همان، ج 1، ص 403، ح 154 و ص408، ح 160. درباره پيوند اين آيه با حديث ثقلين ر. ك: صدوق، ابوجعفر، علل الشرائع، مكتبة الداوري، قم، ص124- 123، ح 1 و نيز ر. ك: عياشي، محمد بن سعود، همان: ج 1، ص 411، ح 173 و حسكاني، عبيد اللَّه، همان: ج1، ص 191، ح 203. [3] . زمخشري، جارلله، ، الكشاف،نشر ادب حوزه، ج1، ص 524؛ نيز ر.ك: سيد قطب، في ظلال القرآن، بيروت، ج2، ص 290- 292. [5] . قرطبي، محمد، الجامع الحكام القرآن، القاهره، دارالكتاب العربي، ج5، ص 260. [6] . همان. [7] . ابن كثير، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، بيروت. ج1، ص 518. [8] . آلوسي، محمود، روح المعاني، تصحيح محمد حسين العرب، بيروت، دارالفكر، ج4، ص 96 و نيز ر.ك: شوكاني، محمد بن علي، فتح القدير، بيروت، دارالمعرفة، ج1، ص 481. [9] . به طور نمونه ر.ك: طوسي، ابو جعفر، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، ج3، ص 237 و نيز ر.ك: طبرسي. فضل بن حسن، مجمع البيان، بيروت، ج3، ص 101. [10] . رازي، فخرالدين. التفسير الكبير، ج10، ص 144. [11] . حسكاني، عبيدالله، همان، ج1، ص 191، ح204. [12] . جويني، ابراهيم، همان، ج 1، ص 313، باب 58، ح 250. جويني اين حديث را از طريق ابي بكر بن ابي عياش ازسليم بن قيس نقل ميكند. مسلم بن حجاج در مقدمه صحيحش از ابو بكر بن عياش حديث نقل كرده است. محققان مسند احمد وي را « صدوق حسن الحديث» ميشناسند. ر.ك: ابن حنبل، احمد، مسند الامام احمد بن حنبل، تحقيقشعيب الأرنووط، ج 28، ص 89، ذيل حديث 16876 [13] . سيوطي، جلا الدين، الدر المنثور، بيروت، دارالفكر، ج2، ص 573، و نيز ر.ك: طبري، ابن جرير، جامع البيان، بيروت، ج4، ص 147 و ابن حنبل، احمد، همان، ج5، ص 230، ح 3124. [14] . ابن كثير، اسماعيل، همان، ج1، ص 516- 517. [15] .سيوطي، جلال الدين، همان، ج 2، ص 574 و نيز ر.ك: طبري، ابن جرير، همان، ج 4، ص 148. ابن كثير ميگويد:« ابن مردويه از طريق سدي از ابو صالح از ابن عباس نيز اين شأن نزول را نقل كرده است.» تفسير ابن كثير، ج 1، ص517. 16 . طبري، ابن جرير، همان: ج 4، ص 149؛ و سيوطي، جلال الدين، همان: ج 2، ص 573 و 575؛ و نيز ر.ك:،نيشابوري، علي بن احمد، الوسيط في تفسير القرآن المجيد، تحقيق علي محمد معوض، بيروت: ج 2، ص 71 وبغوي، حسين، معالم التنزيل، تحقيق خالد عبد الرحمن العك: ج 1، ص 444 . [17] . نيشابوري، حاكم، المستدرك علي الصحيحين، تحقيق يوسف عبدالرحمن المرعشلي، بيروت، كتاب العلم ، ج1، ص 123. [18] . طبري، ابن جرير، همان، ج4، ص 149؛ قرطبي، محمد، همان، ج5، ص 259؛ سيوطي، جلال الدين، همان، ج4، ص 575. [19] . طبري، ابن جرير، همان، ج4، ص 149؛ بغوي، حسين، همان، ج1، ص 445؛ قرطبي. محمد، همان، ج5، ص 259. [20] . سيوطي، جلال الدين، همان، ج2، ص 574. احتمال دارد « مكحول» مورد نظر در اين روايت، مكحول الازدي العتكي باشد كه متوفاي 210ق است. ر.ك: المزي، يوسف، تهذيب الكمال، تحقيق بشار عواد معروف، ج28، ص 481. [21] . طبري، ابن جرير، همان، ج4، ص 148.(ص16) [22].سيوطي، جلال الدين، همان، ج2، ص 574. . [23] . بغوي، حسين، همان، ج1، ص 445؛ نيز ر.ك: سيوطي. جلال الدين، همان، ج2، ص 574. سيوطي اين را به نقل از احمد بن حنبل، ترمذي، حاكم نيشابوري ( كه آن را صحيح مي داند) نقل كرده است. [24] . ر.ك: طبري، ابن جرير، همان، ج4، ص 150؛ سيوطي، جلا الدين، همان، ج2، ص 576- 578. [25] . ر.ك: سيوطي. جلال الدين، همان، ج2، ص 574. ابن ابي حاتم فقط تعبير « امراء السرايا» را آورده است، ر.ك: الرازي، لبن ابي حاتم، تفسير القرآن العظيم ( تفسير ابن ابي حاتم الرازي) نحقيق اسعد محمد الطيب، بيروت، ج3، ص 988. [26] . به طور نمونه ر.ك: سيوطي، جلال الدين، همان، ج2، ص 574- 578. ابن كثير حديث « لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق» را حديثي صحيح مي داند، ر.ك: ابن كثير. اسماعيل، همان، ج1، ص 518. [27] . طبري. ابن جرير، همان، ج4، ص 150. [28] . همان. [29] . همان. [30] . رازي، فخرالدين، همان، ج10، ص 145- 146. [31] . طوسي. ابو جعفر، همان، ج2، ص 236؛ طبرسي، فضل بن حسن، همان، ج3، ص 100- 101. [32] . طبري، ابن جرير، همان، ج1، ص 147؛ سيوطي، جلا الدين، همان، ج2، ص 574؛ و نيز ر.ك: ابن جنبل، احمد، المسند؛ ج5، ص 230، ح 3124. [33] . ر.ك: سيوطي، جلال الدين، همان، ج2، ص 576- 577. [34] . همان، ج2، ص 574. سيوطي مي گويد: « ابن عساكر از طريق سدي از ابي صالح به نقل از ابن عباس اين داستان را نقل كرده است. [35] . همان، ج2، ص 574. [36] . حسكاني، عبيدالله، همان، ج1، ص 192، ح 205 و نيز ر.ك: ابن شهر اشوب، محمد بن علي، مناقب آل ابي طالب، تحقيق يوسف البقاعي، بيروت، ج2، ص 219. [37] .ر.ك: نسائي، احمد بن شعيب، خصائص امير المؤمنين علي بن ابي طالب، تحقيق محمد الكاظم، قم، ص129- 131، ح 89 و 88. اين ماجرا در كتابهاي متعدد اهل سنت نقل شده است. محقق كتاب خصائص نسائي به چندينكتاب در اين باره اشاره كرده است. در تفسير فرات كوفي نيز حديثي نقل شده كه در آن اولي الامر به اميرانسپاه معنا شده و آن را بر امام علي(ع) تطبيق كرده است. رك: الكوفي، فرات بن ابراهيم، تفسير فراتالكوفي، تحقيق محمد الكاظم، ص 108، ح 108. [38] . ر.ك: نسائي، احمد ين شعيب، همان، ص 35 و ص 76- 95. وي دهها حديث در اين باره با اسناد گوناگون نقل كرده است. [39] . حديث ثقلين در بين فريقين متواتر است. ر.ك: لجنة التحقيق في مسالة الامامة، مدرسة الامام باقر العلوم، قم، « كتاب الله و اهل البيت في حديث الثقلين». [40] . حاكم نيشابوري، ابو عبدالله، همان، ج3، ص 150- 151. [41] . ر.ك: طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن. منشورات جماعة المدرسين، ج4، ص 384- 393. [42] . رازي، فخر، همان، ج10، ص 144. [43] . همان، ج10، ص 145. [44] . همان، ج10، ص 144. [45] . همان، ج10، ص 145. [46] . براي توضيح بيشتر پيرامون نقد ديدگاههاي فخررازي، ر.ك: طباطبايي، محمد حسين، همان، ج4، ص 392- 394.