دكتر احمد بهشتى - شناخت خدا مبنای شناخت وظایف انسان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شناخت خدا مبنای شناخت وظایف انسان - نسخه متنی

احمد بهشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درسهايي از مكتب اسلام_شماره 3 (سال 76 )

دكتر احمد بهشتى

فضاى انديشه را بايد از وسوسه و اوهام و تخيلات شيطانى پاك كرد. خلوت دل را بايد از لوث وجود پليد ديو زدود، ديو و فرشته نمى‏توانند همخانه باشند. آنها نه همخوانى دارند ونه همخانگى.

خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ديو چو بيرون رود فرشته درآيد

انسان نمى‏تواند طالب مجهول مطلق باشد. كمال انسان در علم و معرفت است. آنهم علوم و معارف ربانى.

كميل كه از خواص و نيكان و ياران اميرالمؤمنين‏عليه السلام بود، مى‏گويد: آن بزرگوار دست مرا گرفت و مرا به صحرا برد. آنگاه همچون دردمندان دل‏سوخته آهى جانسوز از دل پراندوه خود بركشيد و فرمود:

«يا كميل بن زياد، ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها فاحفظ عني ما اقول لك‏»:

اى كميل بن زياد، اين دلها ظرفهاى علوم و حقائق و اسرار است و بهترين آن دلها، نگاه‏دارنده‏ترين آنهاست. پس آنچه به تو مى‏گويم، از من (بشنو) و در نگاه‏دارى آن كوشا باش.

از اين سخن حكيمانه، به خوبى معلوم مى‏شود كه ارزش انسان به قلب او و ارزش قلب به اين است كه ظرف علوم و حقائق و اسرار باشد چرا كه همان‏طورى كه گفته‏اند: شرف مكان به كسى است كه درآن، استقرار مى‏يابد، [1]معلوم مى‏شود كه: شرف ظرف هم به مظروف است. [2]

گوهر دل را بايد از بيرون و درون، از آلودگيها پاك كرد. آلودگى درونى دل، خيالات و وساوس و اوهام و ظنون و پندارها و بدبينى به نظام آفرينش و كژانديشى و بدسگالى و سوء نيت و پليدى باطن است و آلودگى برونى آن، رذائل اخلاقى و پليدى در گفتار و رفتار است. تا دل از رذائل درونى و برونى پاك نشود و انسان در فضائى سالم قرار نگيرد و خانه دل از آنچه مزاحم صفا و پاكى است، جاروب نشود، علوم و حقائق و اسرار درآن راه نمى‏يابد.

آنگاه كه كميل را به حفظ و نگاه‏دارى حكمت‏هاى پرارج خويش سفارش مى‏كند، مى‏فرمايد:

«الناس ثلاثة: فعالم رباني و متعلم على سبيل نجاة و همج رعاع‏». [3]

مردم سه دسته‏اند: عالم ربانى و آموزنده‏اى كه بر راه نجات و رهائى است و مگسان كوچك و ناتوان.

1 - عالم ربانى

عالم ربانى كيست؟ چه كسى اين شايستگى را دارد كه او را به لحاظ وصف عنوانى علم و دانش، منسوب به رب و ربانى بشماريم؟ آيا به جز كسانى كه علم مبدء و معاد دارند و علم آنها مبناى عمل آنها و عمل آنها مبناى سعادت و كمال آنها و نمود و جلوه دانش آنهاست، چه كسى مى‏تواند عالم ربانى باشد؟ آيا به صرف اين كه انسان قواعد صرف و نحو را بداند و قواعد و فروع فقهى را از ادله استنباط كند و يا در رياضيات يا تجربيات يا برخى از علوم انسانى، متبحر و متخصص باشد واز اين علوم فقط در راه معاش و معيشت‏بهره گيرد و از آنها در طريق شناخت مبدء و معاد و كسب فضيلت، استفاده نكند، عالم ربانى مى‏شود؟ آيا يك فيلسوف يا يك متكلم يا يك متخصص عرفان نظرى كه از تهذيب نفس و تصيفه باطن و تكميل روح بازمانده، عالم ربانى است؟ آيا ذهن را به اصطلاحات علمى انباشتن و غايت آفرينش را از ياد بردن و به كبكبه و دبدبه شوكت و قدرت ظاهرى مغرور شدن، عالم ربانى شدن است‏يا گريز از ربانيت و سقوط در لجه ماديت و غرق شدن در گرداب شهوات و تمنيات و وساوس شيطانى؟

علوم عالم ربانى از سنخ علوم گوينده اين سخن است و بعيد نيست كه بگوئيم: علماء ربانى يعنى انبياء و اوصياء كه علم لدنى دارند و معلم آنها يا خود خداوند و خود آن ربى است كه بدو منسوبندو يا اگر واسطه‏اى در بين است، فرشته‏اى مقرب يامعصومى ديگر است و همين خصيصه است كه آنها را «ربانى‏» كرده و آنها را از ما سوى بى‏نياز و مستغنى ساخته است.

واگر عالم ربانى را به غير انبياء و اوصياء تعميم دهيم، بايد بسى محتاط باشيم و بدانيم كه آنهائى شايسته چنين عنوانى هستند كه در سيره و رفتار و در عقيده و كردار، نمونه كميلند و اگر كميل نيستند، كميليانند.

2 - آموزنده بر راه نجات

اين همان است كه در برابر عالم ربانى زانو مى‏زند تا علم مبدء و معاد را فراگيرد و راه نجات را از طريق عمل به مقتضاى دانش خود بيابد و دنيا را مزرعه آخرت كند و فلسفه آفرينش را كه تكامل انسان است، در مد نظر قرار دهد.

او مى‏داند كه هيچ عاملى بدون فقه به معناى اعم و به تعبير ديگر «فقه اكبر» و «فقه اصغر» به جائى نمى‏رسد. چرا كه كوركورانه قدم برداشتن، فايده‏اى جز سقوط درچاه ضلالت ندارد.

حضرتش در سخن زيباى ديگرى فرمود:

«المتعبدون على غير فقه كحمار الطاحونة يدور و لا يبرح و ركعتان من عالم خير من سبعين ركعة من جاهل لان العالم تاتيه الفتنة فيخرج منها بعلمه و تاتي الجاهل فتنسفه نسفا و قليل العمل مع كثير العلم خير من كثير العمل مع قليل العلم و الشك و الشبهة‏». [4]

يعنى: عبادت كنندگان بدون فقه [5] مانند الاغ آسيابند كه همواره دور سر خود مى‏چرخد و به جائى نمى‏رسد. دو ركعت نماز عالم، بهتر است از هفتاد ركعت نماز جاهل. عالم گرفتار فتنه مى‏شود و به علمش از آن خارج مى‏شود و جاهل گرفتار فتنه مى‏شود و فتنه او را درهم مى‏كوبد. كسى كه عملش كم و علمش بسيار است، بر كسى كه عملش بسيار و علمش كم و گرفتار شك و شبهه است، برترى دارد.

آن را كه علم و دانش و تقوى مسلم است هرجا قدم نهد قدمش خير مقدم است جاهل اگرچه زاد مقدم مؤخر است عالم اگرچه زاد مؤخر مقدم است جاهل به روز فتنه ره خانه گم كند عالم چراغ جامعه و چشم عالم است

از امام صادق‏عليه السلام نيز نقل شده است كه:

«العامل على غير بصيرة كالسائر على السراب بقيعة لا يزيد سرعة سيره الا بعدا». [6]

آنكه بدون بصيرت عمل مى‏كند، همانند كسى است كه در بيابان خشك به دنبال سراب مى‏دود كه سرعت‏سيرش او را از هدف دورتر مى‏سازد.

اين دو گروه، يعنى عالمان ربانى و آموزندگان و متعلمانى كه بر راه نجات گام مى‏زنند، هر دو از طريق شناخت‏خدا به شناخت وظائف خود رسيده‏اند و پيش خداى خود سرفراز و نزد وجدان خود شادند. گيرم گروه اول، بالاصالة و گروه دوم بالتبع. آنها اصل و محور و اينها فرع و تابع و پيروند.

اينان به ياد خدا آرامش دل يافته‏اند. چرا كه قرآن مى‏فرمايد:

الا بذكر الله تطمئن القلوب. [7]آگاه باشيد كه به ياد خدا دلها آرام مى‏گيرد.

آرى غذاى دل، معارف الهى و محبت و روشنى آن به انوار هدايت الهى است و اگر انسان به چنين غذائى اشباع شود، تشنگى و گرسنگى بدن را احساس نمى‏كند. از پيامبر اكرم‏صلى الل.ه عليه وآله نقل شده است كه:

«انى لست كاحدكم انى ابيت عند ربي يطعمنى و يسقيني‏». [8] من مانند شما نيستم. من در نزد پروردگارم بيتوته مى‏كنم و او مرا اطعام مى‏كند و سيراب مى‏سازد.

منظور از اين بيتوته، بيتوته روحانى و معنوى و مقصود از آب و طعام، آب و طعام روح است.

مرحوم مجلسى مى‏گويد: برخى در تفسير آن گفته‏اند: يعنى مرا به وحى خويش آب و غذا مى‏دهد. [9]

عالم ربانى وجودش نور است و متعلمان محضرش از نورش كسب فيض مى‏كنند و بهره مى‏گيرند. گو اين كه اينها هم هركدام درجات و مراتبى دارند. از اينرو نقل شده است كه:

«ان كان يوسف في‏الليل نورانيا فمحمد في‏الدنيا والعقبى نوراني ففي‏الدنيا يهدي الله لنوره و في‏العقبى انظرونا نقتبس‏» [10] .

اگر يوسف، در شب نورانى بود، محمدصلى الل.ه عليه وآله در دنيا و آخرت نورانى است. چرا كه در دنيا خداوند به بركت نور او مردم را هدايت مى‏كند و در آخرت، همه مى‏خواهند از نور و فروغ او اقتباس كنند و بهره گيرند.

شعيب را مقام خوف دادند. چرا كه از خوف خدا مى‏گريست و ابراهيم را مقام سلام دادند. چرا كه با قلب سليم به پيشگاه خدا شتافت [11] و موسى را مقام مناجات بخشيدند. چرا كه خداوند او را به مناجات، تقرب بخشيد [12] و پيامبر اسلام را مقام محبت‏بخشيدند. چرا كه به درجه «قاب قوسين‏» [13]رسيد. [14]

خداوند پيامبر خاتم را به قدرى قرب و منزلت‏بخشيد كه او را به همان اوصاف والائى موصوف كرد كه خودش را موصوف كرده بود رؤوف و رحيم -كه برخى هر دو را يكى دانسته و برخى رؤوف را به كسى اطلاق كرده‏اند كه شدت رحمت دارد- هر دو از اوصاف خداوند است. چرا كه قرآن مى‏فرمايد:

ان الله بالناس لرؤوف رحيم. [15]خداوند نسبت‏به مردم، رؤوف ورحيم است.

ولى درباره خاتم پيامبران نيز فرموده است:

بالمؤمنين رؤوف رحيم: [16]او نسبت‏به مؤمنان، رؤوف و رحيم است. [17]

3 - مگسان كوچك و ناتوان

اينها كيستند و چيستند؟! آيا مى‏توان گفت: ناكس و ناچيزند؟!

آرى مى‏توان گفت و اگر بتوان گفت: چيزى هستند، حدشان همان است كه در كلام والاى اميرعليه السلام آمده است.

بهترين عنوان براى آنها همين است كه به مگس‏هاى كوچك و ناتوان مى‏مانند. چرا كه اين‏گونه مگسها، همواره رحركت‏خود تابع باد هستند. هر مسيرى كه باد براى آنها انتخاب كند، آنها هم تابع همان مسيرند. درست مثل كسى كه تسليم جريان آب است. يعنى هرگز نمى‏تواند برخلاف جريان آب شنا كند.

چهار خصيصه زشت در اينهاست كه تنها يكى از آنها براى هلاك يك انسان بلكه يك جامعه كفايت مى‏كند. هرچند مى‏توان گفت: ميان آنها همبستگى و تلازم است و هيچ‏كدام بدون بقيه تحقق نمى‏يابد.

خصيصه‏هاى چهارگانه، اينهايند:

«اتباع كل ناعق; يميلون مع كل ريح; لم يستضيئوا بنور العلم; و لم يلجاوا الى ركن وثيق‏». [18]

ترجمه: پيروان هر آواز دهنده‏اى كه با هر بادى منحرف مى‏شوند و به نور علم كسب روشنى نكرده و به ركنى محكم پناه نبرده‏اند.

اگر انسان به نور علم كسب روشنى كرده باشد، راه راست را مى‏يابد و حق و باطل را مى‏شناسد و در زلزله‏هاى ويرانگر فتنه‏ها به ستونى محكم و استوانه‏اى مستحكم پناه مى‏برد. دراين صورت، بادها و طوفانهاى حوادث و امواج بنيان‏كن مفاسد و تهاجم سپاه كفر والحاد و فضاى مسموم اوهام و شبهات وجو ناسالم تبليغات شوم، او را متزلزل و مردد و بى‏اراده و استوار نمى‏سازد و همچون گوى معلق به اين سو و آن سو پرتاب نمى‏كند.

اينان نه عالمند كه به علم ربانى عالمى را روشنى بخشند و نه متعلمند كه در پرتو انوار تابناك علماء ربانى، جلا يابند و روشنى گيرند و راه نجات و سعادت و طريق كمال و سرفرازى را بيابند و با استقامت‏به پيش تازند. بلكه جاهل مطلقند. چرا كه نه عالمند و نه متعلم. نه علم دارند و نه طالب علمند. بنابراين، نه مبدء هستى را شناخته‏اند و نه بر مبناى آن به شناخت وظائف انسانى رسيده‏اند.

حقيقت علم آن است كه انسان را به معرفت‏حق و حقيقت رهنمون شود. شناخت‏حق مستلزم شناخت لوازم و ملزومات حق است. جاهل به حق، بيچاره‏ترين مردم است.

از اينرو اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمود:

«ولى لمن جهل معرفتي ولم يعرف حقي الا ان حقي هو حق الله الا ان حق الله هو حقي‏». [19]

واى بر كسى كه به معرفت من جاهل باشد و حق مرا نشناسد! آگاه باشيد كه حق من حق خداست. آگاه باشيد كه حق خدا حق من است.

آرى حقائق، پيوسته به همند. شناخت‏حقيقت‏خداوند، بدون شناخت‏حقيقت نبوت و امامت و شناخت اين حقيقتها بدون شناخت آن حقيقت ممكن نيست.

بزرگترين فيلسوف و متكلم اگر در شناخت‏برخى از حقائق اعتقادى و برنامه‏هاى عملى ناتوان باشد، جاهل است و بزرگترين دانشمند دينى اگر در شناخت‏حقيقت امامت، ناتوانى كند، نه عالم است و نه متعلم. ممكن است او را به حسب عرف و لغت، عالم و متعلم يا استاد و دانشجو بنامند. اما به حسب حقيقت، نه عالم ربانى و نه متعلم راه نجات است. بلكه جاهل و نافهم است وهمان خصيصه‏هاى چهارگانه را دارا است.

امام صادق‏عليه السلام فرمود:

«لا يصلح من لا يعقل و لا يعقل من لا يعلم و سوف ينجب من يفهم و يظفر من يحلم و العلم جنة و الصدق عز و الجهل ذل و الفهم مجد». [20]

كسى كه تعقل نكند، صالح و عالم نيست و كسى كه بفهمد برگزيده مى‏شود و كسى كه حليم باشد، پيروز مى‏شود و علم، سپر و راستى عزت و جهل، خوارى و فهم، مجد و عظمت است.

پس بايد اهل شناخت‏حقيقت‏بود واز رهگذر آن، به شناخت وظائف، و تحصيل و تامين سعادت رسيد.

[1] ) شرف المكان بالمكين. ،

[2] ) شرف الظرف بالمظروف.

[3] ) نهج البلاغه فيض الاسلام، كلمات قصار 139، ص 1146.

[4] ) بحارالانوار، طبع جديد، ج‏1، ص 208.

[5] ) مقصود فقه به معناى اعم است كه شامل اعتقاديات و احكام عملى دين مى‏شود

[6] ) همان مدرك.

[7] ) الرعد، آيه 28.

[8] ) بحارالانوار، طبع جديد، ج‏16، ص 403 و نيز بدون قسمت اول ج‏16، ص 390 و ج‏6، ص 208.

[9] ) همان مدرك، ج‏16، ص 390.

[10] ) قسمتى از آيه 13 سوره حديد. و بحار الانوار، ج‏16، ص 408.

[11] ) اذ جاء ربه بقلب سليم(الصافات، 84)

[12] ) وقربناه نجيا(مريم، 52)

[13] ) فكان قاب قوسين(النجم،9)

[14] ) بحارالانوار، ج‏16، ص 420.

[15] ) البقره، آيه 143.

[16] ) التوبة، 128. :

[17] ) بحارالانوار، ج‏16، ص 420.

[18] ) نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 139(نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 1145).

[19] ) بحارالانوار، ج‏38، ص 29.

[20] ) همان، ج‏78، ص 269.

/ 1