دكتر احمد بهشتى
فضاى انديشه را بايد از وسوسه و اوهام و تخيلات شيطانى پاك كرد. خلوت دل را بايد از لوث وجود پليد ديو زدود، ديو و فرشته نمىتوانند همخانه باشند. آنها نه همخوانى دارند ونه همخانگى. خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ديو چو بيرون رود فرشته درآيد انسان نمىتواند طالب مجهول مطلق باشد. كمال انسان در علم و معرفت است. آنهم علوم و معارف ربانى. كميل كه از خواص و نيكان و ياران اميرالمؤمنينعليه السلام بود، مىگويد: آن بزرگوار دست مرا گرفت و مرا به صحرا برد. آنگاه همچون دردمندان دلسوخته آهى جانسوز از دل پراندوه خود بركشيد و فرمود: «يا كميل بن زياد، ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها فاحفظ عني ما اقول لك»: اى كميل بن زياد، اين دلها ظرفهاى علوم و حقائق و اسرار است و بهترين آن دلها، نگاهدارندهترين آنهاست. پس آنچه به تو مىگويم، از من (بشنو) و در نگاهدارى آن كوشا باش. از اين سخن حكيمانه، به خوبى معلوم مىشود كه ارزش انسان به قلب او و ارزش قلب به اين است كه ظرف علوم و حقائق و اسرار باشد چرا كه همانطورى كه گفتهاند: شرف مكان به كسى است كه درآن، استقرار مىيابد، [1]معلوم مىشود كه: شرف ظرف هم به مظروف است. [2] گوهر دل را بايد از بيرون و درون، از آلودگيها پاك كرد. آلودگى درونى دل، خيالات و وساوس و اوهام و ظنون و پندارها و بدبينى به نظام آفرينش و كژانديشى و بدسگالى و سوء نيت و پليدى باطن است و آلودگى برونى آن، رذائل اخلاقى و پليدى در گفتار و رفتار است. تا دل از رذائل درونى و برونى پاك نشود و انسان در فضائى سالم قرار نگيرد و خانه دل از آنچه مزاحم صفا و پاكى است، جاروب نشود، علوم و حقائق و اسرار درآن راه نمىيابد. آنگاه كه كميل را به حفظ و نگاهدارى حكمتهاى پرارج خويش سفارش مىكند، مىفرمايد: «الناس ثلاثة: فعالم رباني و متعلم على سبيل نجاة و همج رعاع». [3] مردم سه دستهاند: عالم ربانى و آموزندهاى كه بر راه نجات و رهائى است و مگسان كوچك و ناتوان.1 - عالم ربانى
عالم ربانى كيست؟ چه كسى اين شايستگى را دارد كه او را به لحاظ وصف عنوانى علم و دانش، منسوب به رب و ربانى بشماريم؟ آيا به جز كسانى كه علم مبدء و معاد دارند و علم آنها مبناى عمل آنها و عمل آنها مبناى سعادت و كمال آنها و نمود و جلوه دانش آنهاست، چه كسى مىتواند عالم ربانى باشد؟ آيا به صرف اين كه انسان قواعد صرف و نحو را بداند و قواعد و فروع فقهى را از ادله استنباط كند و يا در رياضيات يا تجربيات يا برخى از علوم انسانى، متبحر و متخصص باشد واز اين علوم فقط در راه معاش و معيشتبهره گيرد و از آنها در طريق شناخت مبدء و معاد و كسب فضيلت، استفاده نكند، عالم ربانى مىشود؟ آيا يك فيلسوف يا يك متكلم يا يك متخصص عرفان نظرى كه از تهذيب نفس و تصيفه باطن و تكميل روح بازمانده، عالم ربانى است؟ آيا ذهن را به اصطلاحات علمى انباشتن و غايت آفرينش را از ياد بردن و به كبكبه و دبدبه شوكت و قدرت ظاهرى مغرور شدن، عالم ربانى شدن استيا گريز از ربانيت و سقوط در لجه ماديت و غرق شدن در گرداب شهوات و تمنيات و وساوس شيطانى؟ علوم عالم ربانى از سنخ علوم گوينده اين سخن است و بعيد نيست كه بگوئيم: علماء ربانى يعنى انبياء و اوصياء كه علم لدنى دارند و معلم آنها يا خود خداوند و خود آن ربى است كه بدو منسوبندو يا اگر واسطهاى در بين است، فرشتهاى مقرب يامعصومى ديگر است و همين خصيصه است كه آنها را «ربانى» كرده و آنها را از ما سوى بىنياز و مستغنى ساخته است. واگر عالم ربانى را به غير انبياء و اوصياء تعميم دهيم، بايد بسى محتاط باشيم و بدانيم كه آنهائى شايسته چنين عنوانى هستند كه در سيره و رفتار و در عقيده و كردار، نمونه كميلند و اگر كميل نيستند، كميليانند.2 - آموزنده بر راه نجات
اين همان است كه در برابر عالم ربانى زانو مىزند تا علم مبدء و معاد را فراگيرد و راه نجات را از طريق عمل به مقتضاى دانش خود بيابد و دنيا را مزرعه آخرت كند و فلسفه آفرينش را كه تكامل انسان است، در مد نظر قرار دهد. او مىداند كه هيچ عاملى بدون فقه به معناى اعم و به تعبير ديگر «فقه اكبر» و «فقه اصغر» به جائى نمىرسد. چرا كه كوركورانه قدم برداشتن، فايدهاى جز سقوط درچاه ضلالت ندارد. حضرتش در سخن زيباى ديگرى فرمود: «المتعبدون على غير فقه كحمار الطاحونة يدور و لا يبرح و ركعتان من عالم خير من سبعين ركعة من جاهل لان العالم تاتيه الفتنة فيخرج منها بعلمه و تاتي الجاهل فتنسفه نسفا و قليل العمل مع كثير العلم خير من كثير العمل مع قليل العلم و الشك و الشبهة». [4] يعنى: عبادت كنندگان بدون فقه [5] مانند الاغ آسيابند كه همواره دور سر خود مىچرخد و به جائى نمىرسد. دو ركعت نماز عالم، بهتر است از هفتاد ركعت نماز جاهل. عالم گرفتار فتنه مىشود و به علمش از آن خارج مىشود و جاهل گرفتار فتنه مىشود و فتنه او را درهم مىكوبد. كسى كه عملش كم و علمش بسيار است، بر كسى كه عملش بسيار و علمش كم و گرفتار شك و شبهه است، برترى دارد. آن را كه علم و دانش و تقوى مسلم است هرجا قدم نهد قدمش خير مقدم است جاهل اگرچه زاد مقدم مؤخر است عالم اگرچه زاد مؤخر مقدم است جاهل به روز فتنه ره خانه گم كند عالم چراغ جامعه و چشم عالم است از امام صادقعليه السلام نيز نقل شده است كه: «العامل على غير بصيرة كالسائر على السراب بقيعة لا يزيد سرعة سيره الا بعدا». [6] آنكه بدون بصيرت عمل مىكند، همانند كسى است كه در بيابان خشك به دنبال سراب مىدود كه سرعتسيرش او را از هدف دورتر مىسازد. اين دو گروه، يعنى عالمان ربانى و آموزندگان و متعلمانى كه بر راه نجات گام مىزنند، هر دو از طريق شناختخدا به شناخت وظائف خود رسيدهاند و پيش خداى خود سرفراز و نزد وجدان خود شادند. گيرم گروه اول، بالاصالة و گروه دوم بالتبع. آنها اصل و محور و اينها فرع و تابع و پيروند. اينان به ياد خدا آرامش دل يافتهاند. چرا كه قرآن مىفرمايد: الا بذكر الله تطمئن القلوب. [7]آگاه باشيد كه به ياد خدا دلها آرام مىگيرد. آرى غذاى دل، معارف الهى و محبت و روشنى آن به انوار هدايت الهى است و اگر انسان به چنين غذائى اشباع شود، تشنگى و گرسنگى بدن را احساس نمىكند. از پيامبر اكرمصلى الل.ه عليه وآله نقل شده است كه: «انى لست كاحدكم انى ابيت عند ربي يطعمنى و يسقيني». [8] من مانند شما نيستم. من در نزد پروردگارم بيتوته مىكنم و او مرا اطعام مىكند و سيراب مىسازد. منظور از اين بيتوته، بيتوته روحانى و معنوى و مقصود از آب و طعام، آب و طعام روح است. مرحوم مجلسى مىگويد: برخى در تفسير آن گفتهاند: يعنى مرا به وحى خويش آب و غذا مىدهد. [9] عالم ربانى وجودش نور است و متعلمان محضرش از نورش كسب فيض مىكنند و بهره مىگيرند. گو اين كه اينها هم هركدام درجات و مراتبى دارند. از اينرو نقل شده است كه: «ان كان يوسف فيالليل نورانيا فمحمد فيالدنيا والعقبى نوراني ففيالدنيا يهدي الله لنوره و فيالعقبى انظرونا نقتبس» [10] . اگر يوسف، در شب نورانى بود، محمدصلى الل.ه عليه وآله در دنيا و آخرت نورانى است. چرا كه در دنيا خداوند به بركت نور او مردم را هدايت مىكند و در آخرت، همه مىخواهند از نور و فروغ او اقتباس كنند و بهره گيرند. شعيب را مقام خوف دادند. چرا كه از خوف خدا مىگريست و ابراهيم را مقام سلام دادند. چرا كه با قلب سليم به پيشگاه خدا شتافت [11] و موسى را مقام مناجات بخشيدند. چرا كه خداوند او را به مناجات، تقرب بخشيد [12] و پيامبر اسلام را مقام محبتبخشيدند. چرا كه به درجه «قاب قوسين» [13]رسيد. [14] خداوند پيامبر خاتم را به قدرى قرب و منزلتبخشيد كه او را به همان اوصاف والائى موصوف كرد كه خودش را موصوف كرده بود رؤوف و رحيم -كه برخى هر دو را يكى دانسته و برخى رؤوف را به كسى اطلاق كردهاند كه شدت رحمت دارد- هر دو از اوصاف خداوند است. چرا كه قرآن مىفرمايد: ان الله بالناس لرؤوف رحيم. [15]خداوند نسبتبه مردم، رؤوف ورحيم است. ولى درباره خاتم پيامبران نيز فرموده است: بالمؤمنين رؤوف رحيم: [16]او نسبتبه مؤمنان، رؤوف و رحيم است. [17]3 - مگسان كوچك و ناتوان
اينها كيستند و چيستند؟! آيا مىتوان گفت: ناكس و ناچيزند؟! آرى مىتوان گفت و اگر بتوان گفت: چيزى هستند، حدشان همان است كه در كلام والاى اميرعليه السلام آمده است. بهترين عنوان براى آنها همين است كه به مگسهاى كوچك و ناتوان مىمانند. چرا كه اينگونه مگسها، همواره رحركتخود تابع باد هستند. هر مسيرى كه باد براى آنها انتخاب كند، آنها هم تابع همان مسيرند. درست مثل كسى كه تسليم جريان آب است. يعنى هرگز نمىتواند برخلاف جريان آب شنا كند. چهار خصيصه زشت در اينهاست كه تنها يكى از آنها براى هلاك يك انسان بلكه يك جامعه كفايت مىكند. هرچند مىتوان گفت: ميان آنها همبستگى و تلازم است و هيچكدام بدون بقيه تحقق نمىيابد. خصيصههاى چهارگانه، اينهايند: «اتباع كل ناعق; يميلون مع كل ريح; لم يستضيئوا بنور العلم; و لم يلجاوا الى ركن وثيق». [18] ترجمه: پيروان هر آواز دهندهاى كه با هر بادى منحرف مىشوند و به نور علم كسب روشنى نكرده و به ركنى محكم پناه نبردهاند. اگر انسان به نور علم كسب روشنى كرده باشد، راه راست را مىيابد و حق و باطل را مىشناسد و در زلزلههاى ويرانگر فتنهها به ستونى محكم و استوانهاى مستحكم پناه مىبرد. دراين صورت، بادها و طوفانهاى حوادث و امواج بنيانكن مفاسد و تهاجم سپاه كفر والحاد و فضاى مسموم اوهام و شبهات وجو ناسالم تبليغات شوم، او را متزلزل و مردد و بىاراده و استوار نمىسازد و همچون گوى معلق به اين سو و آن سو پرتاب نمىكند. اينان نه عالمند كه به علم ربانى عالمى را روشنى بخشند و نه متعلمند كه در پرتو انوار تابناك علماء ربانى، جلا يابند و روشنى گيرند و راه نجات و سعادت و طريق كمال و سرفرازى را بيابند و با استقامتبه پيش تازند. بلكه جاهل مطلقند. چرا كه نه عالمند و نه متعلم. نه علم دارند و نه طالب علمند. بنابراين، نه مبدء هستى را شناختهاند و نه بر مبناى آن به شناخت وظائف انسانى رسيدهاند. حقيقت علم آن است كه انسان را به معرفتحق و حقيقت رهنمون شود. شناختحق مستلزم شناخت لوازم و ملزومات حق است. جاهل به حق، بيچارهترين مردم است. از اينرو اميرالمؤمنينعليه السلام فرمود: «ولى لمن جهل معرفتي ولم يعرف حقي الا ان حقي هو حق الله الا ان حق الله هو حقي». [19] واى بر كسى كه به معرفت من جاهل باشد و حق مرا نشناسد! آگاه باشيد كه حق من حق خداست. آگاه باشيد كه حق خدا حق من است. آرى حقائق، پيوسته به همند. شناختحقيقتخداوند، بدون شناختحقيقت نبوت و امامت و شناخت اين حقيقتها بدون شناخت آن حقيقت ممكن نيست. بزرگترين فيلسوف و متكلم اگر در شناختبرخى از حقائق اعتقادى و برنامههاى عملى ناتوان باشد، جاهل است و بزرگترين دانشمند دينى اگر در شناختحقيقت امامت، ناتوانى كند، نه عالم است و نه متعلم. ممكن است او را به حسب عرف و لغت، عالم و متعلم يا استاد و دانشجو بنامند. اما به حسب حقيقت، نه عالم ربانى و نه متعلم راه نجات است. بلكه جاهل و نافهم است وهمان خصيصههاى چهارگانه را دارا است. امام صادقعليه السلام فرمود: «لا يصلح من لا يعقل و لا يعقل من لا يعلم و سوف ينجب من يفهم و يظفر من يحلم و العلم جنة و الصدق عز و الجهل ذل و الفهم مجد». [20] كسى كه تعقل نكند، صالح و عالم نيست و كسى كه بفهمد برگزيده مىشود و كسى كه حليم باشد، پيروز مىشود و علم، سپر و راستى عزت و جهل، خوارى و فهم، مجد و عظمت است. پس بايد اهل شناختحقيقتبود واز رهگذر آن، به شناخت وظائف، و تحصيل و تامين سعادت رسيد.[1] ) شرف المكان بالمكين. ، [2] ) شرف الظرف بالمظروف. [3] ) نهج البلاغه فيض الاسلام، كلمات قصار 139، ص 1146. [4] ) بحارالانوار، طبع جديد، ج1، ص 208. [5] ) مقصود فقه به معناى اعم است كه شامل اعتقاديات و احكام عملى دين مىشود [6] ) همان مدرك. [7] ) الرعد، آيه 28. [8] ) بحارالانوار، طبع جديد، ج16، ص 403 و نيز بدون قسمت اول ج16، ص 390 و ج6، ص 208. [9] ) همان مدرك، ج16، ص 390. [10] ) قسمتى از آيه 13 سوره حديد. و بحار الانوار، ج16، ص 408. [11] ) اذ جاء ربه بقلب سليم(الصافات، 84) [12] ) وقربناه نجيا(مريم، 52) [13] ) فكان قاب قوسين(النجم،9) [14] ) بحارالانوار، ج16، ص 420. [15] ) البقره، آيه 143. [16] ) التوبة، 128. : [17] ) بحارالانوار، ج16، ص 420. [18] ) نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 139(نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 1145). [19] ) بحارالانوار، ج38، ص 29. [20] ) همان، ج78، ص 269.