هاشم اسلامي
تاريخ تفسير قرآن نشان ميدهد که درنگ و ژرف انديشي در کلمات وحي، داراي مسير تکاملي بوده است، چه اين که در سالهاي نخستين نزول قرآن به دليلهاي گوناگون فرهنگي، سياسي و اقتصادي، توجه و همّت مسلمانان بيشتر متوجه فراگيري اصل قرآن و حفظ واژهها و فهم مفهوم ظاهري آيات آن بوده و کمتر به کند و کاو در مفهوم پيامها و درنگ در معارف آن ميپرداختند. و به قول تقي الدين مقريزي: «زماني که خداوند متعال پيامبرش را از ميان عرب برگزيد و بر انگيخت و پيامبر(ص) خداوند را به آن صفات که در قرآن خويشتن توصيف کرده است، وصف ميکرد. (همان قرآني که به وسيله جبرئيل، امين وحي الهي، بر قلب پيامبر نازل ميگرديد) هيچ يک از اعراب آن زمان نه شهري و روستايي از پيامبر (ص) درباره معناي اين صفات نميپرسيدند، آن گونه که از اموري همچون، نماز، زکات، روزه، حج و مانند آن خداوند درباره آنها امر و نهي دارد، ميپرسيدند... »[1] با گذشت زمان و دستيابي مسلمانان به ثبات سياسي و رشد فرهنگي، از يک سو جبهه نظامي شرک و ايمان، به جبهه فکري و عقيدتي مبدّل گرديد و از سوي ديگر، مسلمانان خود فرصت درنگ در آيات وحي را پيدا کردند و از سوّم سو القائات و شبهات منکران، روح تعّبد را در برخي به سستي وا داشت و به چون و چرا پرداختند و در گروهي ديگر احساس مسؤوليت براي زدايش ابهامها و پاسخ گويي به شبههها را تقويت کرد. گسترش جغرافيايي سرزمينهاي اسلامي و بسياري و گوناگوني فتوحات و رويارويي مسلمانان با فرهنگها و انديشههاي جديد، از جمله عوامل اين تغيير و تحوّل بوده است. در پرتو اين روياروييها و داد و ستدهاي فکري و عقيدتي بود که مسلکهاي گوناگون: کلامي، فقهي و تفسيري رخ نمود. در اين مقطع از تاريخ مسلمانان، هر سخن و انديشهاي بايد به منبعي موثق استناد مييافت و بيشک موثق ترين منبع براي مسلمانان، قرآن بود و از اين رو، توجه به قرآن و تلاش براي فهم مقصودهاي آن شدّت يافت. افزون بر اين، برخي معارف که در صدر اسلام به فهم ظاهري آنها بسنده ميشد در پرتو رشد دانش تجربي و طبيعي ابعاد گستردهتري يافت و فهم جديد و ژرفتري را به ارمغان ميآورد. از آن جمله به آيات ذيل ميتوان اشاره داشت. «وتري الجبال تحسبها جامدة وهي تمرّ مرّ السّحاب» نمل / 88 کوهها را ميبيني و آنها را ساکن و جامد ميپنداري در حالي که مانند ابر در حرکتند. «... و کلّ في فلک يسحبون» يس / 40 و هر کدام[ماه و خورشيد] در کهکشان خود شناورند. «الذي خلق سبع السموات طباقاً ما تري في الخلق الرّحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور» ملک/ 3 کسي که هفت آسمان را بر فراز يکديگر آفريد، در آفرينش خداوند رحمان، هيچ ناهماهنگي و عيبي نميبيني. «وجعلنا من الماء کلّ شيء حيّ أفلا تؤمنون» انبياء / 30 ... و هر چيز زندهاي را از آب قرار داديم، آيا ايمان نميآوريد؟ «والسماّء بنيناها بأيد وانّا لموسعون» ذاريات/47 و ما آسمان را با دست قدرت بنا کرديم و همواره آن را ميگسترانيم. «الله الّذي رفع السمّاء بغير عمد ترونها...» فصلت/129 خدا همان کسي است که آسمانها را، بدون ستونهايي که ببينيد، برافراشت... «ثم استوي الي السماء وهي دخان...» فصلت/129 سپس به آفرينش آسمان پرداخت، در حالي که به صورت دود بود... اين نمونه آيات که گويي انسان را به انديشيدن و کشف حقايق و رموز عالم طبيعت فرا ميخواند، سبب شد، تا مفسران و قرآن پژوهان در رهيافت به زواياي فزونتر اين پيامها تلاش ورزند و رموز پيامهاي وحي را با سرانگشت تدبير و درنگ در آيات آن بگشايند و اين تلاشها بود که به توسعه پژوهشهاي قرآني انجاميد. مکتب تفسيري صحابه و تنگناهاي آن در نخستين و دومين دوره تلاشهاي تفسيري که همان عهد صحابه و طبقه نخست تابعان باشد، تفسير قرآن بيش از آن که به گشودن گرهها و آشکار ساختن رازها و رابطههاي آيات نظر داشته باشد، در حدّ شناخت معناي لغوي و تبيين مفهوم ظاهري آيات جريان داشت. ويژگيهاي تفسير را در اين دوره چنين برشمردهاند : 1- پرداختن به تفسير بخشي از آيات که معناي آن پيچيده و ناپيدا مينمود و اهتمام نورزيدن به تفسير همه آيات. 2- بسنده کردن به معناي اجمالي آيه و ژرف کاوي نداشتن در مفاهيم. 3- اکتفا به شناخت معاني لغوي، مانند اين که در تفسير «غير متجانف لاثم» آمده است : اي غير متعرض لمعصية... [2] جز علي بن ابي طالب که در تفسير اهل بيت به جايگاه آن حضرت خواهيم پرداخت، مشهورترين شخصيت صحابي در زمينه تفسير قرآن ابن عباس است و عنوانهايي چون:«حبر الامة » و«ترجمان القرآن » بيانگر موقعيت و عظمت مقام تفسيري اوست. با اين وجود، آنچه از ابن عباس در تفسير قرآن وارد شده و انتساب آن به ابن عباس صحيح دانسته شده است، به عقيده شافعي، از صد حديث تجاوز نميکند،[3] آن هم رواياتي که از ويژگيهاي اجمال، اختصار و توضيح معناي لغوي کلمات، برخوردار است. در صورتي که شمار احاديث تفسيري ابن عباس در اين اندازه باشد، تکليف ديگران نيز مشخص خواهد بود. در تفسير صحابه، بحث تفسيري مبسوط و مفصل به چشم ميخورد جز در موضوعهايي چون آفرينش جهان و از جمله آفرينش انسان، داستانهاي انبياء و امتهاي پيشين که روايات بلند و مشروحي از اصحاب و تابعان نقل شده است، ولي اين روايات از نظر درستي انتساب به اصحاب، جاي درنگ دارد و تحقيق نشان ميدهد که اين گونه احاديث با چنين محتواهايي، ميبايست مربوط به دانشمندان يهود و نصارا باشد و اگر هم فردي از صحابه يا تابعان آن را نقل کرده باشد، ناقل آرا و انديشه اهل کتاب بوده است و نه پيامبر(ص).[4] تفسير برخي از آيات قرآن در نگاه اصحاب، حريم ممنوعه به حساب ميآمد که نه تنها خود در آن آيات تفسير مبسوط و سخن مشروح نگفتهاند که ديگران را نيز از سخن گفتن در آن باره بر حذر داشتهاند. علامه طباطبائي، در اين زمينه مينويسد: «از صحابه رسول خدا شنيده نشده که در معضلات قرآني مثل مسأله عرش، کرسي و ساير حقايق قرآني وحي در اصول معارف مثل مسأله توحيد و مانند آن بحثي کرده باشند، بلکه اين طبقه از مسلمانان تنها به ظواهر قرآن اکتفا کردهاند و تابعان و مفسران گذشته نيز به همين شيوه مشي کردهاند...»[5] ابن خلدون نيز مينويسد: «امّا صحابه سلف و تابعان، براي خدا، صفات خدايي و کمال را به ثبوت رساندهاند و درباره معناي آنچه مايه توهم نقص ميشود، سکوت اختيار کرده و آن را به خود و انهادهاند»[6] مقريزي در کتاب «خطط» مينويسد: «اگر کسي در جوامع حديث نبوي و آثار گذشتگان درنگ کند، خواهد دانست که هيچ حديث درست يا نادرستي ديده نميشود که اصحاب، رضي الله عنهم ، با بسياري شمار و اختلاف طبقات، از پيامبر (ص) درباره آن صفاتي که خداوند خود را در قرآن به آن صفات ستوده است، پرسيده باشد و يا از معناي صفاتي که در زبان پيامبر(ص) براي خداوند گفته ميشد؛ بلکه تمامي ايشان معاني آن صفات را ميدانستند و از سخن گفتن درباره آن سکوت ميکردند و هيچ يک از آنان در اين باره فرقي ميان صفات ذات و صفات فعل قائل نميشدند.»[7] جلال الدين سيوطي از احمد بن حواري روايت کرده است که گفت: «از سفيان بن عيينه شنيدم که ميگفت: هر جا که خداوند خود را در قرآن توصيف کرده، تفسير آن، تلاوت آن است و سکوت در آن.»[8] و از اين رهگذر است که مالک در برابر پرسش از چگونگي استواي الهي بر عرش بر آشفته ميشود واصل پرسش از چنين مطالبي را بدعت ميشمرد و از آن شخص ميخواهد که مجلس را ترک کند.[9] چنانکه از ام سلمه نيز، روايت شده که وي در جواب پرسش از «استوا» همچون مالک پاسخ گفته است.[10] در اين ميان رواياتي از اصحاب و تابعان رسيده که برخلاف اين خط مشي تفسيري است و بيانگر آن است که ايشان در آيات مربوط به صفات و اسماء الهي نيز به تفسير و توضيح ميپرداختهاند: ابن ابي حاتم از قتاده درباره سخن خداوند:«ثمّ استوي علي العرش» آورده است که ميگفت: «استواء» خدا بر عرش در روز هفتم بوده است. ونيز ابن أبي حاتم از عکرمه نقل کرده که : خداوند آفرينش زمين، آسمانها و ما بين آن دو را در روز يکشنبه آغاز کرد و در روز جمعه به مدّت سه ساعت بر عرش استقرار يافت»[11] چنانکه روشن است اين دو تفسير از آيه مبارکه، جسم بودن خداوند را ميرساند و اين که «استواء علي العرش» يعني نشستن خدا بر کرسي و جايگاهي همچون تخت پادشاهان و فرمانروايان! در حالي که اين بينش به آراي اهل کتاب نزديک است و نه صحابه پيامبر(ص)، گواه حضور تفکّر يهود در لابه لاي اين گونه احاديث روايت کعب الاحبار يهودي درباره همين آيه است: «خداوند زماني که هستي را آفريد بر عرش بياسود وانگهي عرش وي را تسبيح گفت»[12] جامع بودن مکتب تفسيري اهل بيت (ع) روش تفسيري اهل بيت، تفاوتهاي چشمگيري با تفسير صحابه و تابعان داشت، از جمله اين که روايات تفسيري اهل بيت از تفصيل و توضيح بيشتري نسبت به گزارهها و فرا يافتههاي قرآني برخوردار بوده است و در ميدانهاي گوناگون: اعتقادي، اجتماعي و فقهي وارد شدهاند و هيچ پرسشي را منع نکرده و از پاسخ به هيچ پرسش قرآني و ديني رويگردان نبودهاند. در تفسير اهل بيت، موضوع توحيد و اسماء و صفات الهي با دقّت و استواري مورد بحث و نظر قرار گرفته است وبا اين حال معارف توحيدي از تشابه، تجسم، شرک و افتادن در ورطه باورهاي تحريف شده اهل کتاب مصون مانده است. فضل بن يحيي ميگويد: «از امام موسي بن جعفر(ع) درباره يکي از صفات خداوند پرسيده شد، امام در پاسخ فرمود: از آنچه در قرآن است تجاوز نکن»[13] اهميت اين روايت از آن جهت است که اهل بيت، به دليل آگاهي به ژرفاي معارف قرآن، در اوج تشريح و تفصيل مفاهيم ديني و از جمله صفات الهي، معتقد به قرآن محوري بودهاند و براي رأي و نظر فردي که ديدگاههاي او دور از وحي باشد ارجي نمينهادهاند. تفسير استواي الهي بر عرش از جمله موارد که ديگران يا از تفسير آن دم فرو بسته و يا به تشبيه و تجسيم کشيده شدهاند، ولي امامان معصوم، با آگاهي و چيرهدستي در مفاهيم توحيدي به تفسير بايسته پرداختهاند موضوع استواي الهي بر عرش است. کليني، به روايت عبدالرحمن بن حجاج مينويسد: «از امام صادق درباره آيه: «الرحمن علي العرش استوي(طه/5) سؤال شد، امام فرمود: خداوند بر هر چيز استوا دارد[و قادر است] اين گونه نيست که موجودي به او نزديکتر از موجود ديگر باشد. دور نسبت به او دور شمرده نميشود و نزديک به او نزديک به حساب نميآيد و بر هر چيز استوا دارد.»[14] در مناظره امام علي «ع» با جاثليق نيز سخن از معناي عرش و کرسي، حمل عرش به وسيله خداوند و فرشتگان، مکان پرودگار به ميان آمده است. و آن حضرت به هر پرسشي، پاسخي درخور داده است. عالم مسيحي ميپرسد: آيا خدا حامل عرش است يا عرش حامل خداست؟ امام(ع) با استناد به آيه«انّ الله يمسک السّموات والأرض أن تزولا...»(فاطر/ 41) اظهار ميدارد که خداوند نگهدارنده عرش است. دوباره ميپرسد، اگر خداوند نگهدارنده عرش است، پس چرا در آيه 17 سوره حاقه آمده است: «در آن روز هشت فرشته عرش پروردگارت را بر ميدارند»! اين آيه چنين مينمايد که خداوند، داراي عرش است و بر فراز آن جاي دارد و فرشتگان آن را بردوش ميکشند! امام (ع) در پاسخ، توضيح را متوجه مفهوم عرش ميکند و اين که انتساب و اضافه عرش به خداوند، اضافه ظرف به مظروف نيست، بلکه ميفرمايد: «عرش علمي است که خداوند به حاملان آن بخشيده است و نوري است از انوار عظمت پروردگار... هيچ موجودي، خود اختيار مرگ و زندگي و حشر و نشر و سود و زيان خويش را ندارد و اين خداست که با نور عظمت خود موجودات را از نابودي حفظ ميکند و بر تمام چيزها احاطه دارد و از اين جهت همه چيزها محمول اويند و نور الهي است که به آنها وجود و استمرار حيات بخشيده است... پس حاملان عرش، همان حاملان علم الهي هستند و حمل عرش، به معناي حمل خداوند نيست، زيرا حاملان خود همه حياتشان را از خدا وام گرفتهاند و بر او متکي هستند، چگونه ممکن است خداوند بر ايشان متّکي باشد...»[15] يعقوب بن جعفر جعفري ميگويد: نزد امام هفتم موسي بن جعفر بودم، سخن از اين آيه به ميان آمد که گروهي از مردم ميپندارند: خداوند به آسمان دنيا به فرود ميآيد! امام (ع) فرمود: «خداوند نازل نميشود و نيازي به فرود آمدن هم ندارد، زيرا که در نگاه پروردگار دور و نزديک يکسان است، هيچ نزديکي از او دور نميشود هيچ دوري نسبت به او نزديک شمرده نميشود، او به هيچ چيز احتياج ندارد، بلکه همه چيز نيازمند اوست... کساني که خدا را به فرود آمدن توصيف ميکنند، در حقيقت او را به کاستي يا زيادي نسبت ميدهند زيرا هر متحرک نيازمند حرکت دهنده يا وسيله حرکت است که با او حرکت کندو سخن گفتن از روي گمان درباره خدا، مايه هلاکت است... »[16] آن حضرت در تفسير«استوي علي العرش» فرموده است: «استوي علي ما دقّ وجلّ»[17] خداوند مسلطّ و مستوي است بر هر آنچه کوچک يا بزرگ است. چنانکه از اين روايات بر ميآيد، اهل بيت بر خلاف بسياري از عالمان صدر اسلام و سدههاي نخستين، راه را بر هيچ پرسشي نبستهاند، بلکه دشوارترين پرسش را که ديگران از پاسخ آن ناتوان مانده و سکوت پيشه ساخته بودند و يا براساس پندار پاسخ ميدادند، با استدلالهاي قرآني و استفاده از آيات مختلف، آن گونه که عقل بيابد و قلب مطمئن شود توضيح ميدادهاند. ابن تيميه از جمله کساني است که اين تفاوت در شيوه تفسيري اهل بيت و اصحاب را به خوبي دريافته و اقرار کرده است که بسياري از صحابه، از جمله خلفاء در قبال تفسير برخي از آيات قرآن، مانند: آيات مربوط به اصول اعتقادي و صفات الهي، موضع منفي داشتهاند در حالي که اهل بيت از تفسير و پرسش در اين نوع آيات استقبال کرده و به فرا خور درک مخاطبان خويشتن به تبيين حقايق قرآني و پيرايش باورهاي مسلمانان ميپرداختند. البته ابن تيميه به دليل دلبستگي سخت به شخصيت خلفا، سعي ميکند تا توجيهي پسنديده براي توانمندي تفسيري اهل بيت و ناتواني تفسيري ديگران جست و جو کند و موضوع را دقيق بنمايد. از اين رهگذر، داستاني را نقل ميکند که تفسير علي (ع) از يک آيه قرآن با تفسير خليفه دوّم تفاوت داشته است و در تجزيه و تحليل اين تفاوت به اين نتيجه ميرسد، که ميان دو تفسير فرق ماهوي و اساسي نبوده است، بلکه شيوه تفسير علي (ع) همان شيوه تفسيري عمر بوده، ولي بر سر راه علي(ع) موانعي وجود داشته است![18] ابن تيميه مينويسد: «از عمر درباره معناي «الذاريات ذرواً » ميپرسند، او به جاي پاسخ تنبيه ميکند و تهديد ميکند و فرد سئوال کننده را در جامعه اسلامي منزوي و بيآبرو ميسازد، ولي وقتي ابن کواء همين سؤال را از علي(ع) ميپرسد، با اين که علي (ع) ميداند ابن کواء در پي شناخت حق نيست و پرسش او از سر فتنه جويي است، باز هم به او پاسخ ميدهد. فرق شيوه علي (ع) با عمر در اين بود که مردم از علي (ع) فرمان نميبردند، برخلاف عمر که خليفه بود و پيروي از وي واجب. بدين جهت علي نتوانست شيوه عمر را عملي سازد و ابن کواء را با تنبيه و تهديد ساکت کند، ناگزير به او پاسخ منطقي داد»[19] براستي که سخنان ابن تيميه انسان را به شگفتي وا ميدارد. گويي که اصل نخست و وظيفه عالم ديني اين است که اگر قدرت دارد، مخاطبان را با زور ساکت کند و اگر ناچار شد،پاسخ منطقي و علمي بدهد! بلي، ابن تيميه ميخواهد بگويد که به طور معمول اين پرسشها از سوي افراد مسأله دار مطرح ميشده است و هدف آنان فتنه انگيزي بوده و پاسخ فتنه انگيز چوب است و تهديد و اين کار از دست خليفه بر ميآمد، ولي از دست علي (ع) خير! ولي، ابن تيميه از اين نکته غفلت نکرده است که در منطق دانش و دين و خرد، پرسش عقيدتي به هر حال نبايد بي پاسخ بماند، زيرا چه پرسش کننده حقجو باشد و چه فتنهانگيز، به هر صورت پرسش که از دهان فرد بيرون آمد، در ميان مردم پراکنده ميشود و براي آنان شبهه و ترديد پديد ميآورد و ارعاب و تهديد نميتواند دهانها را ببندد، زيرا اگر بنا به طرح شبهه باشد، فتنه انگيزان دهها راه آشکار و نهان براي آن ميجويند و بر فرض که پرسش از سر فتنه انگيزي باشد، هم بايد بدان پاسخ گفت وهم بايد تدابير ديگر را براي زدودن فتنه در نظر گرفت. به تعبير ديگر، فتنه انگيزي گونههاي مختلف دارد . اگر از گونه سياسي و نظامي باشد، پاسخ آن بايد همسان و در خور باشد، شورش و توطئه را هميشه با منطق نميتوان خاموش کرد، ولي اگر فتنه از گونه فرهنگي و فکري باشد، مهمترين چاره آن، پاسخ منطقي و رويارويي فرهنگي است؛ زيرا برخورد خشن و بي منطق با پرسشهاي عقيدتي، در واقع توان درست انديشي پرسشگر را مينماياند و ذهن مردم را براي فهم ايراد او حساستر ميکند! براي ابن تيميه دشوار بوده است که بگويد، علي(ع) تفسير آيه را ميدانسته، ولي خليفه نميدانسته است! جا داشت که او به اين موضوع از زاويه دانش برتر علي(ع) مينگريست و نداي «سلوني قبل أن تفقدوني» او را در زمينه دانش قرآن مورد توجه قرار ميداد[20] و اذعان ميکرد که نه تنها خليفه که هيچ يک از صحابه به پاي علي(ع) نميرسيدند. چه زيباست حقگويي و انصاف ابن ابي الحديد، دانشمند معتزلي مذهب، آن گاه که مينويسد: «هيچ يک از اصحاب و ديگر دانشيان، جز علي «سلوني» نگفتهاند و اين مورد اجماع همه است»[21] اين حقگويي، ريشه در سخنان پيش کسوتان دانش قرآن و حديث دارد، چنانکه عبدالله بن مسعود ميگفت: «قرآن بر هفت حرف نازل شده است، حرفي در قرآن نيست، مگر اين که ظهر و بطن دارد و نزد علي، ظهر و بطن قرآن يک جا وجود دارد.»[22] و هموست که علي(ع) را داناترين مردم پس از رسول خدا دانسته و دانش او را چون سيلي در نشيب دامنه وجود و حضور او شمرده است. [23] ابن عباس که نزد همه مسلمانان، از نظر دانش قرآني، شخصيتي بنام و شناخته شده است، درباره علي(ع) ميگويد: «علم پيامبر(ص) از علم خداوند و علم علي (ع) از علم پيامبر (ص) و دانش من از علم علي(ع) سرچشمه گرفته است. دانش من و ديگر صحابه پيامبر در مقايسه با علم علي(ع)، همچون قطره در برابر هفت درياست.»[24] بديهي است که ابن مسعود و ابن عباس سخن به گزاف نميگفتهاند و نيازي به اغراق گويي نداشتهاند و اين سخنان را جز از سر اخلاص و ايمان نگفتهاند. تأثير اهل کتاب، بر تفسير صحابه عالمان اهل کتاب، پيش از ظهور اسلام در ميان جامعه خود و حتي مشرکان، از آگاهي و فرهنگ برتري برخوردار بودند و به طور طبيعي محترم شمرده ميشدند.[25] پس از ظهور اسلام، برخي از ايشان ايمان آوردند و گروهي بر دين خود باقي ماندند. آن دسته از عالمان اهل کتاب که به اسلام گرويده بودند، برخي از سر تزوير بود که قرآن، از آن پرده برداشت و برخي از سر تعليم و پذيرش. تزويرگران به تعبير قرآن، ايمان ميآورند تا پس از چندي دست از اسلام بشويند و چنين وانمود کنند که پس از تحقيق به نادرستي شريعت اسلامي پي برده و آيين پيشين خود را حق يافتهاند!و امّا آن دسته که از سر تسليم ايمان آورده بودند، گاه به طور طبيعي قادر نبودند که معلومات پيشين خود را يکسره از ياد ببرند و خط بطلان بر آنها بکشند، بلکه هر کجا که زمينهاي براي اظهار پديد ميآمد، فرو گذار نميکردند. اگر شرايط صدر اسلام و جامعه پس از رحلت رسول خدا، منع تدوين حديث، خلأ فکري و فرهنگي جامعه و اهتمام به پيشبرد جنگها و کشور گشاييها را در نظر بگيريم، آشکار ميشود که ميدان براي اين گونه عالمان مسيحي و يهودي باز بوده است و تاريخ براين حقيقت تلخ گواهي ميدهد. افزون براين، بايد از نظر دور نداشت که به هر حال چه بسا کساني از اهل کتاب که به ظاهر مسلمان شده بودند، فضاي خالي فرهنگي را ميدان مناسبي براي جعل حديث يافته و از اين طريق در صدد تحريف چهره دين محمدي(ص) بودند! به هر حال، بسياري از باورها و نقلهاي اهل کتاب، از راههاي گوناگون، در قلمرو احاديث و مدارک علمي مسلمانان راه يافت و راه را بر بسياري مشبته و بر گروهي دشوار ساخت. به رغم وجود چنين خطري از سوي عالمان اهل کتاب(اسلام آورده يا نياورده) و حکم عقل و نقل به ضرورت احتياط و حساسّيت نسبت به سخنان و اظهارات آنان، سرانجام اين جريان فرهنگي منفي، تأثير خود را بر جاي نهاد و هزاران حديث اسرائيلي و يا ساختگي را در مجموعههاي حديثي وارد کرد، تا آن جا که حتيّ شخصيتهاي ممتازي چون ابن عباس نيز از اين آسيب به دور نمانده و در نقلهاي خود، گاه به آراي اهل کتاب استناد جستند و اعتماد کردند.[26] رجال حديث در کتابهاي خود به روشني ياد کردهاند که عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمروعاص، ابوهريره، معاويه و انس، از کعب الاحبار يهودي به ظاهر ايمان آورده و ياران او نقل حديث کردهاند. به گفته محمود ابوريه، اين يهودي توانست با ابزارهاي شيطاني خود، خرافات، اوهام و دروغهايي را در دين جعل کند که کتابهاي تفسير، حديث و تاريخ اکنون از آن روايات ساختگي پر شده است. جالب است که براي اصل اين روش نادرست(نقل از اهل کتاب و اعتماد بر ايشان) نيز روايت ساخته شد و گفتند:از بني اسرائيل نقل حديث کنيد، مانعي در اين کار نيست.[27]ابن کثير مينويسد:«کعب الاحبار، در زمان خلافت عمر، اسلام آورد. خليفه خود از وي حديث نقل ميکرد و در مواردي پاي صحبتهاي او مينشست و گوش فرا ميداد. همو، به مردمان اجازه داد که از کعب الاحبار نقل حديث کنند. از اين رو مردمان آنچه را که از غثّ و سمين شنيدند نقل کردند.»[28] محمود ابوريه، پس از نقل اين واقعيت تاريخي و پذيرش دخالت و نقش اساسي خليفه عمر در جا افتادن روايات و اخبار کعب الاحبار در ميان مسلمانان، به دفاع از مقام خليفه بر ميآيد و عمل خليفه را نتيجه فريب خوردن وي از تظاهر کعب الاحبار به اسلام ميداند که پس از توجه يافتن به انگيزه شوم کعب الاحبار خليفه موضع خود را در برابر او عوض ميکند.[29]ابن خلدون، پس از ياد کرد بخشي از عوامل تأثير اهل کتاب و نفوذ آنان در منابع حديثي و معرفتي مسلمانان مينويسد:«و بدين سان کتابهاي تفسيري از اسرائيليات پر گرديد.»[30] راهيابي فرهنگ يهودي و مسيحي در زمان تابعين شدّت بيشتر يافت. براين اساس است که ابن تيميه تفسير مأثور از صحابه را بر تفسير تابعان ترجيح ميدهد و مينويسد: «.... آنچه از صحابه به طريق صحيح نقل شده، بدان اطمينان بيشتري است تا آنچه از تابعان رسيده است، زيرا که احتمال نقل صحابه از پيامبر(با واسطه يا بدون واسطه) خيلي بيشتر است تا تابعان؛ علاوه بر اين نقل صحابه از اهل کتاب، کمتر است و تابعان بيشتر به اهل کتاب اعتماد کردهاند....»[31] ابن تيميه گرچه مأثورات تفسير اصحاب را پيراسته از اسرائيليات نميداند، ولي در مقايسه با تفسير تابعان بهرهگيري اصحاب از تابعان را کمتر ميداند. جاي تأسف است که نفوذ آراي اهل کتاب بدان اندازه ملموس بوده است که برخي از محققان در زمينه تاريخ و دورههاي تفسير قرآن، اهل کتاب را يکي از منابع تفسير در عهد صحابه به شمار آورده و نوشتهاند: «منبع چهارم در تفسير در عهد صحابه، اهل کتاب از يهود و نصارا هستند.»[32]تفسير اهل بيت (ع)، پيراسته از آراي اهل کتاب
پژوهنده در مکتب تفسيري اهل بيت، در خواهد يافت که ائمه (ع) هرگز از سر نياز و جبران ندانستههاي خود به دانشيان اهل کتاب روي نکردهاند. هيچ يک از اهل بيت، براي فهم آيات قرآن و دستيابي به جزئيات معارف و موضوعهاي مطرح شده در قرآن به سراغ اهل کتاب و کتابيان اسلام آورده نرفتهاند، حتي در توضيح معنايي آيات قصص و پيشينه اهل کتاب، نظر و رأي ايشان را نجستهاند و تکميل و توضيح از آنان نخواستهاند؛ چه آن شمار از اهل بيت که خود از اصحاب بوده و همزمان با ايشان زيستهاند و چه آنان که معاصر تابعان بودهاند. منبع تفسيري اهل بيت(که در جاي خود بحث و تحقيق شده است) جز تفسير قرآن با قرآن و يا احاديث رسول اکرم (ص) نيست و تمام دانشهاي تفسيري اهل بيت به يکي از اين دو منبع باز ميگردد. بدين سان، مکتب تفسيري اهل بيت، نه تنها وامدار دانش عالمان اهل کتاب نيست که يکي از رسالتهاي تفسير آنان، پالودن تفکّر اسلامي از رهيافتهاي بينش کتابيان بوده است. حماد بن عيسي ميگويد: «نزد امام صادق(ع) بودم . امام، چهار زانو نشسته بود. مردي به او گفت: اين گونه نشستن مکروه است. امام فرمود: چنين نيست، اين گفته از آن يهوديان است. آنان ميگويند وقتي خداوند عزّ و جلّ از آفرينش آسمان و زمين فارغ شد، بر عرش خود استقرار يافت وبا اين نوع نشستن به استراحت پرداخت! .... امام براي اين که بي اساسي چنين خرافاتي را بنماياند، بر همان حال که نشسته بود ادامه داد.»[33]ابزاهاي تفسير در مکتب اهل بيت و اصحاب
پس از رحلت رسول اسلام(ص) که مفسر امين و راستين کلام و حياني الهي براي اصحاب و ياران بود، قرآن به عنوان مهمترين منبع شناخت و معرفت ديني بر جاي ماند. اصحاب در فهم آن دسته از آيات که تفسير آن را از شخص پيامبر (ص) فرا گرفته بودند، مشکلي نداشتند و در مقام تفسير آنچه را از پيامبر دريافت کرده بودند، باز ميگفتند و اما در آن بخش از آيات که روايتي از پيامبر در دست نداشتند، با تلاش و اجتهاد، سعي ميکردند معناي آن را بدانند و در اين راه به ابزاري چند تمسّک ميجستند که «ذهبي» آن ابزار را در چهار چيز خلاصه کرده است. 1- شناخت وضع لغتها و اسرار آن. 2- شناخت شيوه زندگي و سنن اعراب. 3- شناخت احوال يهود و نصارا که به هنگام نزول قرآن در جزيرة العرب ميزيستند. 4- توان فهم و گستره استعداد.[34] ميزان استناد به لغت در تفسير اصحاب و اهل بيت(ع) قرآن به زبان عربي که زبان پيامبر(ص) و سرزمين نزول قرآن (شبه جزيرة العرب) بود، نازل گرديد؛ از اين روي، دانستن و تسلّط کامل بر زبان عرب و شرح يکايک واژههاي آن، چه از جنبه وضع لغوي و اصلي و چه معناي اصطلاحي، عرفي و يا شرعي که همزمان با نزول قرآن و تأسيس شريعت اسلامي جعل گرديد، از ضروريات فهم معاني و مفاهيم نخستين قرآن، شمرده ميشود. در زمان نزول قرآن، اصحاب و ياران رسول اکرم (ص) چون معمولاً اهل زبان بودند، جمله قرآن براي ايشان از نظر معناي لغوي روشن بوده و به ندرت اتفاق ميافتاد که آنان مفهوم واژهاي را به روشني در نيابند. جلال الدّين سيوطي در الاتقان مينويسد: «...لغت عرب، به خاطر گستردگي که دارد، دور نيست که در مواردي حتي بر بزرگان پوشيده باشد، همچنان که معناي «فاطر» و«فاتح» بر ابن عباس پوشيده بود»[35] و همو مينويسد: «اصحاب پيامبر که عربترين اعراب بودند و اصحاب فصيحترين زبان و قرآن به زبان آنان نازل شده است، در مواردي که معناي واژهاي را نميدانستند، توقف ميکردند.»[36] افزون بر آن، در مواردي الفاظ قرآن کريم در معنايي دقيقتر از آنچه بين اعراب آن زمان متدوال بود، به کار رفته است و فهم آنها نياز به شناخت معاني مختلف لغت در ميان طايفههاي عرب داشت، چنانکه ابن عباس ميگويد: «من معناي«فاطر السّموات و الارض...» (فاطر/1) را نميدانستم تا اين که دو نفر از اعراب که بر سر ملکيت چاهي با هم نزاع داشتند، براي حکميت نزد من آمدند و يکي از آن دو گفت: «أنا فطرتها؛ يعني من به حفر آن ابتدا کردهام.»[37] از اين روي، مجاهد، گفته است: «براي هيچ فرد مؤمن به خدا و روز جزاء روا نيست در کتاب خدا گفت و گو کند، مگر اين که به طور کامل آگاه به لغات عرب باشد و شناخت ناتمام از لغت عربي بسنده نخواهد بود.»[38] مطالعه آثار روايتي و تفسيري صدر اسلام نشان ميدهد که مهمترين محور دقت و کنکاش مفسران طبقه نخست متوجه نقل حديث و سپس دقت در معاني لغوي واژگان قرآني بوده است. اهتمام به لغت، با اين که موضوع غير منتظره و نادرستي نيست، ولي بسنده کردن به آن و متمرکز ساختن همّت و تلاش تفسيري پيرامون آن محور، بر خاسته از نداشتن راهي ديگر و نشناختن منبعي ديگر است. امّا در تفسير اهل بيت، به ميزان بايستهاي توجه به لغت شده است و البته بدان بسنده هم نشده است. ابي معمر سعدي گفته است: «علي بن ابي طالب(ع) در سخن خداوند:«و لا ينظر اليهم يوم القيامة...» (آل عمران /77) فرمود: يعني در روز قيامت به خير و رحمت به ايشان نگريسته نميشود، چنانکه عرب به سيد و بزرگ و شاه ميگويد: «لاتنظر الينا» يعني خيري را از شما به ما نميرسد، و در اين آيه مقصود اين است که خداوند خير و رحمتي به ايشان (عهد فروشان) نميفرستد و به ديده رحمت به آنان نمينگرد»[39] محمد بن مسلم ميگويد: از امام باقر (ع) درباره معناي اين آيه پرسيدم: «يا ابليس ما منعک ان تسجد لما خلقت بيديّ» امام (ع) در پاسخ فرمود: «يد، در کلام عرب به معناي قدرت و نعمت است، چنانکه در اين آيه : «و اذکر عبدنا داود ذالايد»(ص/ 17) و اين آيه: «والسّماء بنيناها بأيد...»(ذاريات /47) «يد» به معناي قوّت است و در قول خداوند: «... وأيّدهم بروح منه ...» (مجادله/23) به معناي «قوّاهم» است و در عرب گفته ميشود: «لفلان عندي ايادي کثيرة» يعني از آن شخص به من فضل و احسان بسياري ميرسد، «وله عندي يد بيضاء» يعني نعمتي از او بر من است»[40] امام باقر روايت کرده که امام سجاد(ع) آيات مربوط به تجاوز بنياسرائيل از تحريم شکار ماهي در روز شنبه را در حضور جمعي ميخواند: «ولقد علمتم الذين اعتدوا منکم في السبتّ فقلنا لهم کونوا قردة خاسئين...»(بقره /66) يکي از حاضران گفت: اي فرزند رسول خدا ! چگونه خداوند بنياسرائيل کنوني را به جهت گناه و معصيت پشينيان ايشان عقاب و توبيخ ميکند، مگر خداوند در سوره انعام نميگويد: «ولا تزر وازرة وزر اخري» انعام /164 امام سجاد (ع) فرمود: قرآن به زبان عرب نازل شده و با اسلوب زبان ايشان سخن ميگويد. مردي از بني تميم که قبيلهاش به منطقه و قريهاي هجوم آورده و کشتار و غارت کردهاند، ميگويد: آن شهر را کشتيد و غارت کرديد [با آنکه بخشي از قبيله در آن حمله شرکت داشتهاند] يا عربي ميگويد: ما فلان قبيله را کشتيم و اسير گرفتيم و غارت کرديم با آن که خود او شرکت نداشته، بلکه به آن کار راضي بوده است، خداوند نيز اينان را به سبب رضايت به کردار پيشينيان خويش شريک جرم شمرده است...»[41]استشهاد به اشعار جاهلي در تفسير صحابه
شعر، قدرتمندترين گنجينه لغت عرب بود و نيز براي شناخت لغات مهجور و غريب بهترين مأخذ به شمار ميآمد.[42] از ميان عناصر شکل دهنده لغت و ادبيات عرب از نثر، شعر، ضربالمثل و...، شعر جاهلي يکي از مهمترين ابزاري بود که صحابه از آن در تفسير قرآن استفاده ميکردند. از ميان اصحاب پيامبر (ص) برخي بيشترين تکيه را بر اشعار جاهلي نشان داده و به سودمندي آن در تفسير درست و تبيين راستين مفاهيم قرآني باور داشتهاند، از آن جمله عبدالله بن عباس، عمربن خطّاب و ابن عبّاس را ميتوان ياد کرد. کم نيست که اين دسته از صحابه وقتي تفسير آيهاي از آنان پرسيده ميشد، آنان شعري از اشعار جاهلي را در پاسخ ميخواندند. بهرهجويي ابن عباس از لغت و شعر عرب جاهلي به پايهاي است که برخي شهرت علمي تفسير وي را نتيجه تبحّر و آشنايي وي به لغت عرب ميدانند و بنيانگذار شيوه «تفسير لغوي» قرآن به حساب ميآورند.[43] ابن انباري به روايت ابن عباس مينويسد: «هرگاه از من درباره معناي «غريب» قرآن، ميپرسيد، آن را در شعر، جستجو کنيد، زيرا که شعر ديوان عرب است.»[44] از شواهد گويا و روشن اين شيوه تفسيري ابن عباس داستان پرسش و پاسخ نافع بن ازرق، با اوست. در آن داستان، نافع، نزديک به دويست سؤال از ابن عباس کرده و ابن عباس در پاسخ او از قرآن به همين مقدار از شعر جاهلي دليل آورده است.[45] و امّا اگر نام عمربن خطّاب را در زمره مدافعان دخالت شعر جاهلي در تفسير ياد کرديم، نه از آن جهت است که وي اثر قابل توجه در تفسير از خود بر جاي نهاده است و يا ديدگاههايش برازندگي خاصي داشته باشد، بلکه از آن روست که وي در دوران خلافت، افزون بر نظارت بر مسائل سياسي، کنترل شديدي بر مسائل فرهنگي جامعه نيز داشت، موضوع ممنوع بودن ثبت و تدوين احاديث و بر خورد مستقيم وي با برخي انديشهها، نشان ميدهد که رواج شعر جاهلي در تفسير آن عصر، به نوعي مورد حمايت خليفه و در دستور کار وي بوده است، چنانکه برخي نقلهاي تاريخي اين گمان را تبديل به يقين ميکند. او ميکوشيد براي اشعار جاهلي عرب، جايگاه ويژهاي در تفسير قرآن قائل شود و در اين راستا، آن گروه از اصحاب را که دانش تفسيري داشتند، به استفاده از اشعار جاهلي تشويق ميکرد، چنانکه: «کعب الاحبار، نزد خليفه بود، از شعر گوييهاي اعراب يادي به ميان آمد. خليفه پرسيد: آيا تو از شعر در توارت نشاني و يادي نيافتي؟ کعب پاسخ داد: چرا. در تورات ديدهام که گروهي از فرزندان اسماعيل، انجيلشان در سينههايشان است و به حکمت سخن ميگويند و مثالها ميزنند که من فکر نميکنم اين کسان جز اعراب باشند.»[46] ذهبي در بيان ابزار تفسيري اصحاب و به کارگيري شعر جاهلي از سوي آنان، مينويسد: «مردي از اصحاب نزد عمربن خطاب از معناي اين آيه پرسيد: «أو يأخذهم علي تخوّف.» در اين هنگام پيرمردي از قبيله «هذيل» بر ميخيزد و ميگويد: اين به لغت ماست و معناي «تخوّف» تنقّص[کم شدن] است. عمر به او ميگويد: آيا عرب آن را در اشعار خود به همين معنا آورده است. پيرمرد هذيلي ميگويد: آري و قول شاعر را براي او باز ميگويد: تخوّف الرّحل منها تامطاً قردا کما تخوّف عود النبعة السّفن عمر رو به اصحاب خود ميکند و ميگويد: بر شما باد به ديوان شما که هرگز گمراه نخواهيد شد! پرسيدند: ديوان ما چيست؟ عمر گفت: شعر جاهلي، به راستي تفسير کتاب شما و معاني کلام شما در آن است.»[47] در خور درنگ است که ذهبي، در کتاب التّفسير و المفسرون مينويسد: «ابن عباس در استفاده از شعر جاهلي براي تفسير قرآن، از رأي عمر پيروي ميکرد و همان نظر را داشت، بلکه بيشتر اصحاب ميکوشيدند از اين ناحيه شيوه تفسيري خود را تطبيق دهند.»[48] رشيد رضا در تفسير المنار مينويسد: «اصحاب و ياران پيامبر که مدت زماني را با فرهنگ جاهلي تربيت شده و خو گرفته بودند، فرهنگ جاهلي ريشه در جان آنان داشت و پس از گرويدن به اسلام به تدريج ميکوشيدند تا اين رسوبها را از ذهن بزدايند.»[49]تفسير اهل بيت، به دور از اشعار جاهلي
مکتب تفسيري اهل بيت در استفاده از اشعار جاهلي، به عنوان ابزاري در تفسير قرآن، به طور دقيق نقطه مقابل مکتب تفسيري اصحاب به شمار ميآيد. چنانکه پيشتر گفتيم در تفسير اهل بيت، مواردي وجود دارد که از لغت عرب در تبيين و توضيح مفهوم آيهاي استفاده شده است، ولي شايد نتوان موردي را پيدا کرد که گرچه در تفسير يک آيه، جمله و يا کلمهاي به شعر جاهلي تمسّک کرده باشند و اين بيانگر روش تفسيري اهل بيت (ع) است. فلسفه اين موضع گيري را شايد بتوان از کلام امام علي (ع) در نهجالبلاغه به دست آورد: «انّ القوم لم يجروا في حلبة تعرف الغاية عند قصبتها فان کان ولابد فالملک الضلّيل.»[50] اين شاعران در يک ميدان اسب نتاختهاند، تا معلوم شود کدام يک گوي سبقت را ربوده، اگر ناچار اظهار نظري بايد کرد، بايد گفت آن پادشاه گمراه و تبهکار [امرؤ القيس] بر ديگران مقدّم است. امام علي (ع) با اين که خود جايگاهي بلند در ادبيات و ادب شناسي دارد و توانا در نقد و تحليل اشعار عرب است، ولي با توصيف بزرگترين شاعر عرب جاهلي، به عنوان «گمراه» ميخواهد انزجار و بيعلاقگي خود را به آن نسل بنماياند. بدينسان، پرهيز اهل بيت از به کارگيري شعر جاهلي در تفسير قرآن و موضعگيري منفي در برابر اشعار جاهلي از اين جهت بوده است که شيوه تفسير قرآن با شعر جاهلي را در عمل تخطئه کنند و آن را عملي دور از ساحت قرآن معرفي کنند. نکته ديگري که ميتواند علت مشترک براي استفاده اندک اهل بيت از لغت عرب در تفسر قرآن و استفاده نکردن ايشان از اشعار جاهلي عرب، شمرده شود، اين است که هر يک از ائمه (ع) در زمان خود فصيحترين، بليغترين و سخن دانترين افراد جامعه عصر و زمان خويش به شمار ميآمدند و هر يک خود ملاک درستي و نادرستي و ارزشيابي صورت و مفهوم لغت عربي بودند، چنانکه در جريان پرسش و پاسخ نافع بن ارزق با ابن عباس، وقتي نافع از ابن عباس درباره معناي «ثمّ رددناه أسفل سافلين» (تين/5) پرسيد، او در پاسخ گفت: «مراد کافري است که از جواهي به پيري و از پيري به آتش جهنّم انتقال مييابد. نافع پرسيد: آيا عرب آن را ميداند؟ ابن عباس گفت: آري، مگر سخن علي بن ابي طالب را نشنيدهاي!»[51]نقش سبب نزول در تفسير اهل بيت (ع)
از روايات اهل بيت، چنين استفاده ميشود که آگاهي به سبب نزول، تأثير بايستهاي در کار تفسير قرآن و فهم مرادهاي الهي دارد و البته اين مطلب نميتواند مورد انکار هيچ عالمي باشد، زيرا بديهي است که توجه به شرايط و مورد نزول يک آيه، به فهم آن کمکي شايان خواهد کرد. مهم اين است که مفسر از چه راهي به سبب نزول رسيده باشد و از چه کسي آن را دريافت کرده باشد. کم نيستند مفسراني از اهل سنت که به سبب نزول تمسّک کرده و براساس آن آيه را معنا کردهاند، ولي دلايل زيادي وجود دارد که بسياري از آن سبب نزولها که به سود يا زيان فرد يا قبيلهاي تمام ميشود، ساخته جاعلان حديث است. و امتياز فردي چون علي (ع) در پيشاپيش سلسله اهل بيت، خالص بودن اطلاعات اوست و اين خلوص نتيجه حضور هماره او در همه صحنههاي نزول قرآن و دريافت تعاليم از شخص رسول اکرم (ص) است. يعقوب بن جعفر گويد: با ابوالحسن (ع) (امام رضا) در مکه بودم، مردي به ايشان گفت: تو در تفسير قرآن چيزهايي ميگويي که از کسي شنيده نشده است. امام در پاسخ فرمود: «قرآن پيش از اين که براي ديگران تفسير شود، براي ما تفسير شده است. پس ما حلال، حرام، ناسخ، منسوخ، سفري و حضري آن را ميدانيم و ميدانيم چه آيهاي در چه شبي و درباره چه کسي نازل شده است...»[52] اين بيان ميتواند نظر به جايگاه نزديک علي (ع) نسبت به پيامبر و وحي داشته باشد که آن گرامي، پيش از هر مسلمان ديگر از نزول آيات و معاني آن و مورد نزول آن آگاه ميشد. اصبغ بن نباته گويد: «وقتي امير مؤمنان (ع) وارد کوفه شد، چهل صبح که بر مردمان نماز خواند، سوره مبارکه: «سبح اسم ربّک الاعلي» را قراءت ميکرد. منافقان گفتند: فرزند ابوطالب، خواندن قرآن را نميداند، که اگر ميدانست، غير از اين سوره را ميخواند! اين سخن به گوش آن حضرت رسيد، پس گفت: واي برآنان! من ناسخ را از منسوخ، محکم را از متشابه و فصل را از وصل و حروف را از معاني قرآ« ميشناسم. سوگند به خدا حرفي بر محمّد (ص) نازل نشده است، جز اين که ميدانم درباره چه کسي، در چه روزي و در کجا، نازل شده است...»[53] تکيه و تأکيد اهل بيت بر اطلاع از چند و چون نزول آيات، مانند: زمان، مکان و بويژه درباره که نازل شده است (که همان سبب نزول است) موقعيت آگاهي از دانش سبب نزول را در فهم قرآن از ديدگاه ايشان روشن ميسازد. در اين زمينه روايات و دليلهاي زيادي وجود دارد که بايد در جاي خود جداگانه مورد توجه قرار گيرد، ولي ياد کرد اين نکته ضروري است که يکي از امتيازهاي تفسيري اهل بيت (ع) در برابر برخي کساني که به شأن نزول تمسک کردهاند، اين است که ائمه (ع) سبب نزول يا شأن نزول را باعث محدوديت کاربرد آيه نميدانستهاند و صرف مورد را مخصص نميشمردهاند، بلکه اعتقاد داشتهاند که آيات قرآن، چون خورشيد بر همه عصرها و جامعهها تابش شمول دارد.[54]حضور تاريخ، در تفسير اهل بيت
در آياتي که جنبه تاريخي دارند، ولي بخشهايي از آن را قرآن به اجمال بيان کرده است، آن جا که شرح آن وقايع ميتوانسته است نتيجهاي به دست دهد، ائمه (ع) به بيان آن همّت گماشتهاند. «متوکّل، خليفه عباسي بيمار شد، نذر کرد که به شکرانه بهبود خويش دينارهاي «کثيري» صدقه دهد. چون شفا يافت، در تعيين اندازه صدقه فرو ماند و در فهميدن مقدار «صدقه» از فقها مدد جست. آنان نتوانستند نظر يکساني عرضه کنند. سرانجام موضوع با امام هادي (ع) در ميان گذاشته شد. امام هادي (ع) فرمود: هشتاد و سه دينار صدقه بدهد. فقيهان از اين فتوا در شگفت شدند و به متوکل گفتند از امام بپرسد بر چه اساسي اين فتوا را داده است. متوکل کسي نزد امام فرستاد و مبناي فتوايش را جويا شد. امام در جواب فرمودند: خداوند تعالي فرموده است: «ولقد نصرکم الله في مواطن کثيرة...»توبه/25 به يقين خداوند جهان، شما مؤمنان را در جنگهاي بسياري نصرت داد. به اتفاق تاريخ نويسان اهل ما، جنگهايي که در صدر اسلام رخ داد هشتاد و سه مورد بود و از هشتاد و سه، خداوند تعبير به «کثير» کرده است.»[55] ابن جرير، ابوالشيخ و ابن مردويه از علي (ع) روايت کردهاند: «پيامبر (ص) در شبي که فرداي آن جنگ بدر آغاز گرديد، پياپي نماز ميخواند و ميگفت: پروردگارا! اگر اين گروه (مسلمانان) هلاک شوند، پرستيده نخواهي شد و در اين شب باران شديدي بر ايشان باريد و اين است معناي قول خداوند: «... و ينزل عليکم من السّماء ماءً ليطهرکم به و يذهب عنکم رجز الشّيطان و ليربط علي قلوبکم و يثبت به الأقدام» انفال /11 و آبي از آسمان برايتان فرستاد، تا شما را با آن پاک کند و پليدي شيطان را از شما دور سازد و دلهايتان را محکم و گامها را با آن استوار دارد.»[56] از امام باقر (ع) درباره آيه: «الم غلبت الرّوم...» پرسيده شد، امام فرمود: اين آيه تأويلي دارد که جز خدا و راسخان در علم (ائمه) نميدانند و امّا معناي ظاهر آن چنين است: «زماني که رسول خدا (ص) به مدينه هجرت کرد و اسلام آشکار شد، نامهاي به شاه روم نوشت و به دست پيکي روانه داشت. در اين نامه وي را دعوت به اسلام کرده بود. نامهاي نيز با همين مضمون به وسيله پيکي براي شاه فارس فرستاد. شاه روميان نامه پيامبر را بزرگ شمرد و پيک پيامبر را گرامي داشت، ولي شاه فارس نامه پيامبر را پاره کرد و سخنان زشت و ناروا درباره آن حضرت گفت. اين زماني بود که بين شاه روم و فارس جنگ بود، مسلمانان در پي اين دو برخورد متفاوت، مايل بودند که شاه روم بر فارس پيروز شود، زيرا که نسبت به شاه روم حس ظنّ بيشتري داشتند، ولي شاه فارس بر روميان پيروز شد. مسلمانان از اين رويداد اندوهگين شدند و گريستند، خداوند اين آيه را نازل کرد: «الم. غلبت الروم في ادني الأرض» اهل فارس در سرزمين شام و حوالي آن، روميان را شکست دادند، ولي پس از آن فرمود: «و هم من بعد غلبهم سيغلبون. في بضع سنين...» روم/1-3 و پس از پيروزي فارسيان بر روميان، به زودي روميان بر فارسيان پيروز خواهند شد.[57]ميران بهرهگيري از سياق در تفسير، از نظر اهل بيت (ع)
سياق قرآن يا وحدت موضوعي آيات از جمله ابزارهايي است که برخي از مفسران آن را مهمترين ابزار تفسيري به شمار آوردهاند و در فهم تمام قرآن دخيل ميدانند، ولي در مکتب تفسيري اهل بيت (ع) با پذيرش تأثير سياق در فهم قرآن، آن را ابزار مطمئن و ساري در همه جاي قرآن نميشناسند. در روايات رسيده از اهل بيت (ع) يکي از وجوه نارسايي عقول انسانهاي معمولي به فهم زاويههاي گوناگون تفسير قرآن را، اتّکاي آنان به سياق آيات ميدانند و اين که ايشان بر اساس سياق ميخواهند هر آيهاي را تفسير کنند و در نتيجه به کژ راهه کشيده ميشوند و از فهم مراد واقعي خداوند به دور ميافتند. امام باقر (ع) ميفرمايد: «هيچ چيزي از تفسير قرآن دورتر از عقول مردمان نيست، زيرا آيهاي از قرآن، اوّل آن در چيزي، وسط آن در چيزي و آخر آن در چيز ديگر نازل ميشود، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «... انّما يريد الله ليذهب عنکم الرّجس اهل البيت و يطهّرکم تطهيراً» احزاب /33 خداوند ميخواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور کند و شما را پاک سازد.»[58] ياد کرد امام (ع) از آيه (33/احزاب) در پايان حديث، ميتواند اشاره به اين جهت باشد که آيه ياد شده خود مصداقي از نمونه آياتي است که بخشهاي مختلف آن، سبب نزولهاي متفاوت دارد و آيه سياق واحدي ندارد، زيرا در آغاز آيه روي سخن با همسران رسول اکرم (ص) است، ولي در پايان همين آيه جملهاي واقع شده است که سبب نزول و روي سخن آن با کساني ديگر است. بنابراين، کساني که اين قسمت را نيز مربوط به همسران رسول اکرم (ص) دانستهاند، خواستهاند از سياق آيه سود جويند، حال آن که روايات بسياري که درباره سبب نزول آيه از شيعه و سني رسيده است و نيز اختلاف ضماير موجود در آيه، نشانگر اين است که آن بخش از آيه را نميتوان مربوط به زنان پيامبر دانست. با اين حال، استفاده از سياق، همه جا از نظر ائمه ناپسنديده و ناروا نبوده است. از جمله موردي که اهل بيت از سياق در تفسير استفاده کردهاند، در تفسير اين آيه مبارکه است: «صبغة الله و من أحسن من الله صبغة و نحن له عابدون» بقره/136 به روايت تفسير قمي از امام صادق (ع)، امام در تفسير کلمه «صبغة» فرموده است: «الصّبغة هي الاسلام» مراد از صبغه، اسلام است. علامه طباطبايي استظهار کردهاند که تفسير «صبغه» به اسلام [توسط امام صادق (ع)] براساس سياق آيات است، زيرا در اين آيه در رديف و سياق آياتي است که اهل کتاب (يهود و نصارا) را به دين خويش دعوت کرده است: «وقالوا کونوا هوداً أو نصاري تهتدوا... قولوا آمنّا بالله و ما أنزل الينا... فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا... صبغة الله و من أحسن من الله صبغة»[59] بقره/135-138 [اهل کتاب گفتند:] يهودي يا مسيحي شويد تا هدايت شويد... بگوييد: ما به خدا ايمان آوردهايم و به آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران از فرزندان او نازل گرديده... اگر آنان نيز به مانند آنچه شما ايمان آوردهايد ايمان بياورند، هدايت يافتهاند... رنگ خدايي بپذيريد! رنگ ايمان و توحيد و اسلام از رنگ خدايي بهتر است... حمّاد لحّام ذيل آيه 195 بقره: «و انفقوا في سبيل الله و لا تلقوا بايديکم الي التّهلکة و احسنوا انّ الله لا يحبّ المحسنين»، از امام صادق نقل کرده است که امام (ع) فرمود: «اگر کسي تمام آنچه را دارد، انفاق کند نه نيکوست و نه سزاوار، مگر خداوند نميگويد: «... ولا تلقوا بأيديکم الي التّهلکة و احسنوا انّ الله يحبّ المحسنين»، يعني خدا ميانه روان را دوست دارد.» امام صادق(ع) در تفسير «محسنين» به ميانه روان در انفاق و بخشش و پرهيز کنندگان از اسراف و بذل هر آنچه هست، سياق کلّ آيه را در نظر گرفته است، چه اين که در آغاز آيه مبارکه سخن از انفاق است، با اين که واژههاي «هلاکت» و «احسان» در ظاهر، معنايي جز زياده روي در انفاق مال را تداعي کند، ولي با در نظر گرفتن صدر آيه به عنوان قرينه ميتوان ميانهروي در انفاق را استفاده کرد. محمد بن مسلم زهري هنگامي که با لشکريان اسلام در يکي از جنگها به جهاد ميرفت، در مسير به امام سجاد (ع) بر خورد و به امام سجاد (ع) گفت:اي علي بن الحسين، جهاد و سختيهاي آن را ترک گفتهاي و به حج و اعمال آسان آن رو آوردهاي، با اين که خداوند ميگويد: «ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنّة... و ذلک هو الفوز العظيم» توبه/111 امام سجاد (ع) فرمود: آنان آئمه هستند، سپس تلاوت فرمود: «التّائبون العابدون الحامدون السّائحون الراکعون و بشّر المؤمنين» توبه/112 و فرمود: هرگاه اينان را ديديم، کساني که اين صفات را دارند پس جهاد با ايشان افضل از حجّ است. زهري چون آيه را جدا از آيات بعد در نظر گرفته بود، به مفهوم واقعي آن دست نيافته بود که امام (ع) اين نکته را به او يادآور شد و با توجه به سياق ديگر آيات، به تفسير آيه پرداخت.[60][1] - عبدالله محمد و شحاته، علومالقرآن، قاهره، مکتبة نهضة الشّرق، 1985م/222، به نقل از: خطط مقريزي، 4/180. [2] - کمالي دزفولي، علي، شناخت قرآن، تهران، انتشارات فجر/376. [3] - سيوطي، جلالالدّين، الاتقان في علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، منشورات الرّضي، 1367، 4/239. [4] - کمالي دزفولي، علي، قانون تفسير. [5] - طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسيرالقرآن، قم، اسماعيليان، 8/161. [6] - عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه: محمد پروين گنابادي، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 2/955. [7] - عبدالله محمود شحّاته، علوم القرآن، 222 به نقل از: خطط مقريزي، 4/180. [8] - سيوطي، جلالالدّين، الدر المنثور، بيروت، دارالفکر، 1403 هـ . 1983،3/274. [9] - همان. [10] - همان. [11] - همان. [12] - همان. [13] - عطاردي، عزيز الله، مسند الامام الکاظم، مشهد، کنگره جهاني امام رضا، 1409هـ .ق ، 1/ 257. [14] - بحراني، سيّد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، قم، اسماعيليان، بيتا ، 3/ 30. [15] - همان. -[16] عطاردي، عزيزالله، مسند الامام الکاظم، 1/ 260. [17] - همان. [18] - تقي الدّين ، ابن تيميه، التفّسير الکبير، تحقيق دکتر عبدالرحمن عميرة،بيروت، دارالکتب العلمية، 1408 هـ .ق ، 2/131. [19] - همان. [20] - مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار (ع) ، چاپ سوّم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403هـ .ق، 10/ 118 . [21] - محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحکمة، 4/334. [22] - قمي،علي بن ابراهيم، تفسير القمي، تصحيح سيد محمد طيّب جزائري، نجف، مطبعة النجف، 1378 هـ . ق، 1/20؛ بحارالانوار، 92/ 105. [23] - بحارالانوار 92/ 105 . [24] - اميني، عبدالحسين، الغدير، تهران، دارالکتب الاسلامية، 2/45. [25] - عاملي، جعفر مرتضي، الصحيح من سيرة النبّي الأعظم (ص)، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1403 هـ . ق، 1/ 175. [26] - احمد امين، فجرالاسلام ، بيروت دار الکتب العربي /201. [27] - محمود ابوريه، اضواء علي السنة المحمدّية، بيروت ، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات/ 164. [28] - دمشقي، ابن کثير، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالمعرفة، 1407هـ .ق ، 4/17. [29] - محمود ابورية، اضواء علي السنة المحمدية/ 153. [30] - ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، 2/ 892 . [31] - ابن تيميه، التفسيرالکبير، 2/210. [32] - ذهبي، محمد حسين، التفسير والمفسرون، 1/74. [33] - کليني، محمد بن يعقوب، الاصول من الکافي، تهران، دارالکتب الاسلامية، 1363 هـ .ش، 2/ 484 . [34] - ذهبي، محمد حسين، التفسير و المفسرون، 1/74. [35] - سيوطي، جلال الدّين، الاتقان في علوم القرآن ، 2/162. [36] - همان، 2/4. [37] - همان. [38] - کمالي دزفولي، علي ، شناخت قرآن / 339 . [39] - عياشي، محمد بن مسعود، تفسير العياشي، تصحيح سيد هاشم رسولي محلاتي، تهران، مکتبة العلمية الاسلامية، 1/180 . [40] - شيخ صدوق، محمد بن علي، التوحيد، تصحيح سيد هاشم طهراني، قم، موسسة النشر الاسلامي/ 153، باب1،13. [41] - تفسير الامام الحسن العسکري، قم، مدرسة الامام مهدي(ع) /271. [42] - حنّا الفاخوري، تاريخ ادبيات زبان عربي، ترجمه عبد المحمّد آيتي، تهران، انتشارات توس/40. [43] - ذهبي، محمد حسين، التفسير والمفسرون، 1/ 74. [44] - سيوطي، جلال الدّين، الاتقان في علوم القرآن، 2/ 67- 105. [45] - همان. [46] - عسگري، مرتضي، نقش ائمه در احياءدين، تهران، مجمع علمي اسلامي، 7- 5/ 112. [47] - ذهبي، محمد حسين، التفسير والمفسرون، 1/ 76. [48] - همان. [49] - محمد رشيد رضا، تفسير القرآن الحکيم (تفسير المنار)، بيروت، دار المعرفة، 3/ 140. [50] - صبحي صالح، نهجالبلاغه، کلمه 455. [51] - سيوطي، جلال الدّين، الدر المنثور، 8/ 577. [52] - قمي، علي بن ابراهيم، تفسيرالقمي ، 1/ 139. [53] - عياشي،محمد بن مسعود، تفسير العياشي، 1/14. [54] - صفار قمي، محمد بن حسن، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (ص)، تصحيح ميرزا محسن کوچه باغي تبريزي، قم، 1404/31. [55] - سبط ابن جوزي، تذکرة الخواص / 202. [56] - سيوطي، جلال الدّين، الدر المنثور، 4/32. [57] - قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، 2/152. [58] - عياشي، محمد بن مسعود، تفسير العياشي، 1/14. [59] - طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسيرالقرآن،1/315. [60] - قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي،1/306.