هاشم اسلامي - سنجش تطبیقی تفسیر اهل بیت و صحابه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سنجش تطبیقی تفسیر اهل بیت و صحابه - نسخه متنی

هاشم اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پژوهشهاي قرآني ـ شماره6ـ5 ، بهار و تابستان1375

هاشم اسلامي

تاريخ تفسير قرآن نشان مي­دهد که درنگ و ژرف انديشي در کلمات وحي، داراي مسير تکاملي بوده است، چه اين که در سالهاي نخستين نزول قرآن به دليلهاي گوناگون فرهنگي، سياسي و اقتصادي، توجه و همّت مسلمانان بيشتر متوجه فراگيري اصل قرآن و حفظ واژه­ها و فهم مفهوم ظاهري آيات آن بوده و کم­تر به کند و کاو در مفهوم پيامها و درنگ در معارف آن مي­پرداختند. و به قول تقي الدين مقريزي:

«زماني که خداوند متعال پيامبرش را از ميان عرب برگزيد و بر انگيخت و پيامبر(ص) خداوند را به آن صفات که در قرآن خويشتن توصيف کرده است، وصف مي­کرد. (همان قرآني که به وسيله جبرئيل، امين وحي الهي، بر قلب پيامبر نازل مي­گرديد) هيچ يک از اعراب آن زمان نه شهري و روستايي از پيامبر (ص) درباره معناي اين صفات نمي­پرسيدند، آن گونه که از اموري همچون، نماز، زکات، روزه، حج و مانند آن خداوند درباره آنها امر و نهي دارد، مي­پرسيدند... »[1]

با گذشت زمان و دستيابي مسلمانان به ثبات سياسي و رشد فرهنگي، از يک سو جبهه نظامي شرک و ايمان، به جبهه فکري و عقيدتي مبدّل گرديد و از سوي ديگر، مسلمانان خود فرصت درنگ در آيات وحي را پيدا کردند و از سوّم سو القائات و شبهات منکران، روح تعّبد را در برخي به سستي وا داشت و به چون و چرا پرداختند و در گروهي ديگر احساس مسؤوليت براي زدايش ابهامها و پاسخ گويي به شبهه­ها را تقويت کرد. گسترش جغرافيايي سرزمينهاي اسلامي و بسياري و گوناگوني فتوحات و رويارويي مسلمانان با فرهنگها و انديشه­هاي جديد، از جمله عوامل اين تغيير و تحوّل بوده است.

در پرتو اين روياروييها و داد و ستدهاي فکري و عقيدتي بود که مسلکهاي گوناگون: کلامي، فقهي و تفسيري رخ نمود. در اين مقطع از تاريخ مسلمانان، هر سخن و انديشه­اي بايد به منبعي موثق استناد مي­يافت و بي­شک موثق ترين منبع براي مسلمانان، قرآن بود و از اين رو، توجه به قرآن و تلاش براي فهم مقصودهاي آن شدّت يافت. افزون بر اين، برخي معارف که در صدر اسلام به فهم ظاهري آنها بسنده مي­شد در پرتو رشد دانش تجربي و طبيعي ابعاد گسترده­تري يافت و فهم جديد و ژرف­تري را به ارمغان مي­آورد. از آن جمله به آيات ذيل مي­توان اشاره داشت.

«وتري الجبال تحسبها جامدة وهي تمرّ مرّ السّحاب» نمل / 88

کوهها را مي­بيني و آنها را ساکن و جامد مي­پنداري در حالي که مانند ابر در حرکتند.

«... و کلّ في فلک يسحبون» يس / 40

و هر کدام[ماه و خورشيد] در کهکشان خود شناورند.

«الذي خلق سبع السموات طباقاً ما تري في الخلق الرّحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور» ملک/ 3

کسي که هفت آسمان را بر فراز يکديگر آفريد، در آفرينش خداوند رحمان، هيچ ناهماهنگي و عيبي نمي­بيني.

«وجعلنا من الماء کلّ شيء حيّ أفلا تؤمنون» انبياء / 30

... و هر چيز زنده­اي را از آب قرار داديم، آيا ايمان نمي­آوريد؟

«والسماّء بنيناها بأيد وانّا لموسعون» ذاريات/47

و ما آسمان را با دست قدرت بنا کرديم و همواره آن را مي­گسترانيم.

«الله الّذي رفع السمّاء بغير عمد ترونها...» فصلت/129

خدا همان کسي است که آسمانها را، بدون ستونهايي که ببينيد، برافراشت...

«ثم استوي الي السماء وهي دخان...» فصلت/129

سپس به آفرينش آسمان پرداخت، در حالي که به صورت دود بود...

اين نمونه آيات که گويي انسان را به انديشيدن و کشف حقايق و رموز عالم طبيعت فرا مي­خواند، سبب شد، تا مفسران و قرآن پژوهان در رهيافت به زواياي فزون­تر اين پيامها تلاش ورزند و رموز پيامهاي وحي را با سرانگشت تدبير و درنگ در آيات آن بگشايند و اين تلاشها بود که به توسعه پژوهشهاي قرآني انجاميد.

مکتب تفسيري صحابه و تنگناهاي آن

در نخستين و دومين دوره تلاشهاي تفسيري که همان عهد صحابه و طبقه نخست تابعان باشد، تفسير قرآن بيش از آن که به گشودن گره­ها و آشکار ساختن رازها و رابطه­هاي آيات نظر داشته باشد، در حدّ شناخت معناي لغوي و تبيين مفهوم ظاهري آيات جريان داشت.

ويژگيهاي تفسير را در اين دوره چنين برشمرده­اند :

1- پرداختن به تفسير بخشي از آيات که معناي آن پيچيده و ناپيدا مي­نمود و اهتمام نورزيدن به تفسير همه آيات.

2- بسنده کردن به معناي اجمالي آيه و ژرف کاوي نداشتن در مفاهيم.

3- اکتفا به شناخت معاني لغوي، مانند اين که در تفسير «غير متجانف لاثم» آمده است : اي غير متعرض لمعصية... [2]

جز علي بن ابي طالب که در تفسير اهل بيت به جايگاه آن حضرت خواهيم پرداخت، مشهورترين شخصيت صحابي در زمينه تفسير قرآن ابن عباس است و عنوانهايي چون:«حبر الامة » و«ترجمان القرآن » بيانگر موقعيت و عظمت مقام تفسيري اوست. با اين وجود، آنچه از ابن عباس در تفسير قرآن وارد شده و انتساب آن به ابن عباس صحيح دانسته شده است، به عقيده شافعي، از صد حديث تجاوز نمي­کند،[3] ­آن هم رواياتي که از ويژگيهاي اجمال، اختصار و توضيح معناي لغوي کلمات، برخوردار است.

در صورتي که شمار احاديث تفسيري ابن عباس در اين اندازه باشد، تکليف ديگران نيز مشخص خواهد بود.

در تفسير صحابه، بحث تفسيري مبسوط و مفصل به چشم مي­خورد جز در موضوعهايي چون آفرينش جهان و از جمله آفرينش انسان، داستانهاي انبياء و امتهاي پيشين که روايات بلند و مشروحي از اصحاب و تابعان نقل شده است، ولي اين روايات از نظر درستي انتساب به اصحاب، جاي درنگ دارد و تحقيق نشان مي­دهد که اين گونه احاديث با چنين محتواهايي، مي­بايست مربوط به دانشمندان يهود و نصارا باشد و اگر هم فردي از صحابه يا تابعان آن را نقل کرده باشد، ناقل آرا و انديشه اهل کتاب بوده است و نه پيامبر(ص).[4]

تفسير برخي از آيات قرآن در نگاه اصحاب، حريم ممنوعه به حساب مي­آمد که نه تنها خود در آن آيات تفسير مبسوط و سخن مشروح نگفته­اند که ديگران را نيز از سخن گفتن در آن باره بر حذر داشته­اند.

علامه طباطبائي، در اين زمينه مي­نويسد:

«از صحابه رسول خدا شنيده نشده که در معضلات قرآني مثل مسأله عرش، کرسي و ساير حقايق قرآني وحي در اصول معارف مثل مسأله توحيد و مانند آن بحثي کرده باشند، بلکه اين طبقه از مسلمانان تنها به ظواهر قرآن اکتفا کرده­اند و تابعان و مفسران گذشته نيز به همين شيوه مشي کرده­اند...»[5]

ابن خلدون نيز مي­نويسد:

«امّا صحابه سلف و تابعان، براي خدا، صفات خدايي و کمال را به ثبوت رسانده­اند و درباره معناي آنچه مايه توهم نقص مي­شود، سکوت اختيار کرده و آن را به خود و انهاده­اند»[6]

مقريزي در کتاب «خطط» مي­نويسد:

«اگر کسي در جوامع حديث نبوي و آثار گذشتگان درنگ کند، خواهد دانست که هيچ حديث درست يا نادرستي ديده نمي­شود که اصحاب، رضي الله عنهم ، با بسياري شمار و اختلاف طبقات، از پيامبر (ص) درباره آن صفاتي که خداوند خود را در قرآن به آن صفات ستوده است، پرسيده باشد و يا از معناي صفاتي که در زبان پيامبر(ص) براي خداوند گفته مي­شد؛ بلکه تمامي ايشان معاني آن صفات را مي­دانستند و از سخن گفتن درباره آن سکوت مي­کردند و هيچ يک از آنان در اين باره فرقي ميان صفات ذات و صفات فعل قائل نمي­شدند.»[7]

جلال الدين سيوطي از احمد بن حواري روايت کرده است که گفت:

«از سفيان بن عيينه شنيدم که مي­گفت: هر جا که خداوند خود را در قرآن توصيف کرده، تفسير آن، تلاوت آن است و سکوت در آن.»[8]

و از اين رهگذر است که مالک در برابر پرسش از چگونگي استواي الهي بر عرش بر آشفته مي­شود واصل پرسش از چنين مطالبي را بدعت مي­شمرد و از آن شخص مي­خواهد که مجلس را ترک کند.[9]

چنانکه از ام سلمه نيز، روايت شده که وي در جواب پرسش از «استوا» همچون مالک پاسخ گفته است.[10]

در اين ميان رواياتي از اصحاب و تابعان رسيده که برخلاف اين خط مشي تفسيري است و بيانگر آن است که ايشان در آيات مربوط به صفات و اسماء الهي نيز به تفسير و توضيح مي­پرداخته­اند:

ابن ابي حاتم از قتاده درباره سخن خداوند:«ثمّ استوي علي العرش» آورده است که مي­گفت:

«استواء» خدا بر عرش در روز هفتم بوده است.

ونيز ابن أبي حاتم از عکرمه نقل کرده که : خداوند آفرينش زمين، آسمانها و ما بين آن دو را در روز يکشنبه آغاز کرد و در روز جمعه به مدّت سه ساعت بر عرش استقرار يافت»[11]

چنانکه روشن است اين دو تفسير از آيه مبارکه، جسم بودن خداوند را مي­رساند و اين که «استواء علي العرش» يعني نشستن خدا بر کرسي و جايگاهي همچون تخت پادشاهان و فرمانروايان! در حالي که اين بينش به آراي اهل کتاب نزديک است و نه صحابه پيامبر(ص)، گواه حضور تفکّر يهود در لابه لاي اين گونه احاديث روايت کعب الاحبار يهودي درباره همين آيه است:

«خداوند زماني که هستي را آفريد بر عرش بياسود وانگهي عرش وي را تسبيح گفت»[12]

جامع بودن مکتب تفسيري اهل بيت (ع)

روش تفسيري اهل بيت، تفاوتهاي چشمگيري با تفسير صحابه و تابعان داشت، از جمله اين که روايات تفسيري اهل بيت از تفصيل و توضيح بيشتري نسبت به گزاره­ها و فرا يافته­هاي قرآني برخوردار بوده است و در ميدانهاي گوناگون: اعتقادي، اجتماعي و فقهي وارد شده­اند و هيچ پرسشي را منع نکرده و از پاسخ به هيچ پرسش قرآني و ديني رويگردان نبوده­اند.

در تفسير اهل بيت، موضوع توحيد و اسماء و صفات الهي با دقّت و استواري مورد بحث و نظر قرار گرفته است وبا اين حال معارف توحيدي از تشابه، تجسم، شرک و افتادن در ورطه باورهاي تحريف شده اهل کتاب مصون مانده است.

فضل بن يحيي مي­گويد:

«از امام موسي بن جعفر(ع) درباره يکي از صفات خداوند پرسيده شد، امام در پاسخ فرمود: از آنچه در قرآن است تجاوز نکن»[13]

اهميت اين روايت از آن جهت است که اهل بيت، به دليل آگاهي به ژرفاي معارف قرآن، در اوج تشريح و تفصيل مفاهيم ديني و از جمله صفات الهي، معتقد به قرآن محوري بوده­اند و براي رأي و نظر فردي که ديدگاههاي او دور از وحي باشد ارجي نمي­نهاده­اند.

تفسير استواي الهي بر عرش

از جمله موارد که ديگران يا از تفسير آن دم فرو بسته و يا به تشبيه و تجسيم کشيده شده­اند، ولي امامان معصوم، با آگاهي و چيره­دستي در مفاهيم توحيدي به تفسير بايسته پرداخته­اند موضوع استواي الهي بر عرش است.

کليني، به روايت عبدالرحمن بن حجاج مي­نويسد:

«از امام صادق درباره آيه: «الرحمن علي العرش استوي(طه/5) سؤال شد، امام فرمود:

خداوند بر هر چيز استوا دارد[و قادر است] اين گونه نيست که موجودي به او نزديک­تر از موجود ديگر باشد. دور نسبت به او دور شمرده نمي­شود و نزديک به او نزديک به حساب نمي­آيد و بر هر چيز استوا دارد.»[14]

در مناظره امام علي «ع» با جاثليق نيز سخن از معناي عرش و کرسي، حمل عرش به وسيله خداوند و فرشتگان، مکان پرودگار به ميان آمده است. و آن حضرت به هر پرسشي، پاسخي درخور داده است.

عالم مسيحي مي­پرسد: آيا خدا حامل عرش است يا عرش حامل خداست؟

امام(ع) با استناد به آيه«انّ الله يمسک السّموات والأرض أن تزولا...»(فاطر/ 41) اظهار مي­دارد که خداوند نگهدارنده عرش است.

دوباره مي­پرسد، اگر خداوند نگهدارنده عرش است، پس چرا در آيه 17 سوره حاقه آمده است:

«در آن روز هشت فرشته عرش پروردگارت را بر مي­دارند»!

اين آيه چنين مي­نمايد که خداوند، داراي عرش است و بر فراز آن جاي دارد و فرشتگان آن را بردوش مي­کشند!

امام (ع) در پاسخ، توضيح را متوجه مفهوم عرش مي­کند و اين که انتساب و اضافه عرش به خداوند، اضافه ظرف به مظروف نيست، بلکه مي­فرمايد:

«عرش علمي است که خداوند به حاملان آن بخشيده است و نوري است از انوار عظمت پروردگار... هيچ موجودي، خود اختيار مرگ و زندگي و حشر و نشر و سود و زيان خويش را ندارد و اين خداست که با نور عظمت خود موجودات را از نابودي حفظ مي­کند و بر تمام چيزها احاطه دارد و از اين جهت همه چيزها محمول اويند و نور الهي است که به آنها وجود و استمرار حيات بخشيده است... پس حاملان عرش، همان حاملان علم الهي هستند و حمل عرش، به معناي حمل خداوند نيست، زيرا حاملان خود همه حياتشان را از خدا وام گرفته­اند و بر او متکي هستند، چگونه ممکن است خداوند بر ايشان متّکي باشد...»[15]

يعقوب بن جعفر جعفري مي­گويد: نزد امام هفتم موسي بن جعفر بودم، سخن از اين آيه به ميان آمد که گروهي از مردم مي­پندارند: خداوند به آسمان دنيا به فرود مي­آيد!

امام (ع) فرمود:

«خداوند نازل نمي­شود و نيازي به فرود آمدن هم ندارد، زيرا که در نگاه پروردگار دور و نزديک يکسان است، هيچ نزديکي از او دور نمي­شود هيچ دوري نسبت به او نزديک شمرده نمي­شود، او به هيچ چيز احتياج ندارد، بلکه همه چيز نيازمند اوست... کساني که خدا را به فرود آمدن توصيف مي­کنند، در حقيقت او را به کاستي يا زيادي نسبت مي­دهند زيرا هر متحرک نيازمند حرکت دهنده يا وسيله حرکت است که با او حرکت کندو سخن گفتن از روي گمان درباره خدا، مايه هلاکت است... »[16]

آن حضرت در تفسير«استوي علي العرش» فرموده است:

«استوي علي ما دقّ وجلّ»[17]

خداوند مسلطّ و مستوي است بر هر آنچه کوچک يا بزرگ است.

چنانکه از اين روايات بر مي­آيد، اهل بيت بر خلاف بسياري از عالمان صدر اسلام و سده­هاي نخستين، راه را بر هيچ پرسشي نبسته­اند، بلکه دشوارترين پرسش را که ديگران از پاسخ آن ناتوان مانده و سکوت پيشه ساخته بودند و يا براساس پندار پاسخ مي­دادند، با استدلالهاي قرآني و استفاده از آيات مختلف، آن گونه که عقل بيابد و قلب مطمئن شود توضيح مي­داده­اند.

ابن تيميه از جمله کساني است که اين تفاوت در شيوه تفسيري اهل بيت و اصحاب را به خوبي دريافته و اقرار کرده است که بسياري از صحابه، از جمله خلفاء در قبال تفسير برخي از آيات قرآن، مانند: آيات مربوط به اصول اعتقادي و صفات الهي، موضع منفي داشته­اند در حالي که اهل بيت از تفسير و پرسش در اين نوع آيات استقبال کرده و به فرا خور درک مخاطبان خويشتن به تبيين حقايق قرآني و پيرايش باورهاي مسلمانان مي­پرداختند. البته ابن تيميه به دليل دلبستگي سخت به شخصيت خلفا، سعي مي­کند تا توجيهي پسنديده براي توانمندي تفسيري اهل بيت و ناتواني تفسيري ديگران جست و جو کند و موضوع را دقيق بنمايد. از اين رهگذر، داستاني را نقل مي­کند که تفسير علي (ع) از يک آيه قرآن با تفسير خليفه دوّم تفاوت داشته است و در تجزيه و تحليل اين تفاوت به اين نتيجه مي­رسد، که ميان دو تفسير فرق ماهوي و اساسي نبوده است، بلکه شيوه تفسير علي (ع) همان شيوه تفسيري عمر بوده، ولي بر سر راه علي(ع) موانعي وجود داشته است![18]

ابن تيميه مي­نويسد:

«از عمر درباره معناي «الذاريات ذرواً » مي­پرسند، او به جاي پاسخ تنبيه مي­کند و تهديد مي­کند و فرد سئوال کننده را در جامعه اسلامي منزوي و بي­آبرو مي­سازد، ولي وقتي ابن کواء همين سؤال را از علي(ع) مي­پرسد، با اين که علي (ع) مي­داند ابن کواء در پي شناخت حق نيست و پرسش او از سر فتنه جويي است، باز هم به او پاسخ مي­دهد. فرق شيوه علي (ع) با عمر در اين بود که مردم از علي (ع) فرمان نمي­بردند، برخلاف عمر که خليفه بود و پيروي از وي واجب. بدين جهت علي نتوانست شيوه عمر را عملي سازد و ابن کواء را با تنبيه و تهديد ساکت کند، ناگزير به او پاسخ منطقي داد»[19]

براستي که سخنان ابن تيميه انسان را به شگفتي وا مي­دارد. گويي که اصل نخست و وظيفه عالم ديني اين است که اگر قدرت دارد، مخاطبان را با زور ساکت کند و اگر ناچار شد،پاسخ منطقي و علمي بدهد!

بلي، ابن تيميه مي­خواهد بگويد که به طور معمول اين پرسشها از سوي افراد مسأله دار مطرح مي­شده است و هدف آنان فتنه انگيزي بوده و پاسخ فتنه انگيز چوب است و تهديد و اين کار از دست خليفه بر مي‌آمد، ولي از دست علي (ع) خير!

ولي، ابن تيميه از اين نکته غفلت نکرده است که در منطق دانش و دين و خرد، پرسش عقيدتي به هر حال نبايد بي پاسخ بماند، زيرا چه پرسش کننده حق­جو باشد و چه فتنه­انگيز، به هر صورت پرسش که از دهان فرد بيرون آمد، در ميان مردم پراکنده مي­شود و براي آنان شبهه و ترديد پديد مي­آورد و ارعاب و تهديد نمي­تواند دهانها را ببندد، زيرا اگر بنا به طرح شبهه باشد، فتنه انگيزان دهها راه آشکار و نهان براي آن مي­جويند و بر فرض که پرسش از سر فتنه انگيزي باشد، هم بايد بدان پاسخ گفت وهم بايد تدابير ديگر را براي زدودن فتنه در نظر گرفت.

به تعبير ديگر، فتنه انگيزي گونه­هاي مختلف دارد . اگر از گونه سياسي و نظامي باشد، پاسخ آن بايد همسان و در خور باشد، شورش و توطئه را هميشه با منطق نمي­توان خاموش کرد، ولي اگر فتنه از گونه فرهنگي و فکري باشد، مهم­ترين چاره آن، پاسخ منطقي و رويارويي فرهنگي است؛ زيرا برخورد خشن و بي منطق با پرسشهاي عقيدتي، در واقع توان درست انديشي پرسش­گر را مي­نماياند و ذهن مردم را براي فهم ايراد او حساس­تر مي­کند! براي ابن تيميه دشوار بوده است که بگويد، علي(ع) تفسير آيه را مي‌دانسته، ولي خليفه نمي‌دانسته است! جا داشت که او به اين موضوع از زاويه دانش برتر علي(ع) مي­نگريست و نداي «سلوني قبل أن تفقدوني» او را در زمينه دانش قرآن مورد توجه قرار مي­داد[20] و اذعان مي­کرد که نه تنها خليفه که هيچ يک از صحابه به پاي علي(ع) نمي­رسيدند.

چه زيباست حق­گويي و انصاف ابن ابي الحديد، دانشمند معتزلي مذهب، آن گاه که مي­نويسد:

«هيچ يک از اصحاب و ديگر دانشيان، جز علي «سلوني» نگفته­اند و اين مورد اجماع همه است»[21]

اين حق­گويي، ريشه در سخنان پيش کسوتان دانش قرآن و حديث دارد، چنانکه عبدالله بن مسعود مي­گفت:

«قرآن بر هفت حرف نازل شده است، حرفي در قرآن نيست، مگر اين که ظهر و بطن دارد و نزد علي، ظهر و بطن قرآن يک جا وجود دارد.»[22]

و هموست که علي(ع) را داناترين مردم پس از رسول خدا دانسته و دانش او را چون سيلي در نشيب دامنه وجود و حضور او شمرده است. [23]

ابن عباس که نزد همه مسلمانان، از نظر دانش قرآني، شخصيتي بنام و شناخته شده است، درباره علي(ع) مي­گويد:

«علم پيامبر(ص) از علم خداوند و علم علي (ع) از علم پيامبر (ص) و دانش من از علم علي(ع) سرچشمه گرفته است. دانش من و ديگر صحابه پيامبر در مقايسه با علم علي(ع)، همچون قطره در برابر هفت درياست.»[24]

بديهي است که ابن مسعود و ابن عباس سخن به گزاف نمي­گفته­اند و نيازي به اغراق گويي نداشته­اند و اين سخنان را جز از سر اخلاص و ايمان نگفته­اند.

تأثير اهل کتاب، بر تفسير صحابه

عالمان اهل کتاب، پيش از ظهور اسلام در ميان جامعه خود و حتي مشرکان، از آگاهي و فرهنگ برتري برخوردار بودند و به طور طبيعي محترم شمرده مي­شدند.[25]

پس از ظهور اسلام، برخي از ايشان ايمان آوردند و گروهي بر دين خود باقي ماندند.

آن دسته از عالمان اهل کتاب که به اسلام گرويده بودند، برخي از سر تزوير بود که قرآن، از آن پرده برداشت و برخي از سر تعليم و پذيرش.

تزويرگران به تعبير قرآن، ايمان مي­آورند تا پس از چندي دست از اسلام بشويند و چنين وانمود کنند که پس از تحقيق به نادرستي شريعت اسلامي پي برده و آيين پيشين خود را حق يافته­اند!و امّا آن دسته که از سر تسليم ايمان آورده­ بودند، گاه به طور طبيعي قادر نبودند که معلومات پيشين خود را يکسره از ياد ببرند و خط بطلان بر آنها بکشند، بلکه هر کجا که زمينه­اي براي اظهار پديد مي­آمد، فرو گذار نمي­کردند.

اگر شرايط صدر اسلام و جامعه پس از رحلت رسول خدا، منع تدوين حديث، خلأ فکري و فرهنگي جامعه و اهتمام به پيشبرد جنگها و کشور گشاييها را در نظر بگيريم، آشکار مي­شود که ميدان براي اين گونه عالمان مسيحي و يهودي باز بوده است و تاريخ براين حقيقت تلخ گواهي مي­دهد.

افزون براين، بايد از نظر دور نداشت که به هر حال چه بسا کساني از اهل کتاب که به ظاهر مسلمان شده بودند، فضاي خالي فرهنگي را ميدان مناسبي براي جعل حديث يافته و از اين طريق در صدد تحريف چهره دين محمدي(ص) بودند!

به هر حال، بسياري از باورها و نقلهاي اهل کتاب، از راههاي گوناگون، در قلمرو احاديث و مدارک علمي مسلمانان راه يافت و راه را بر بسياري مشبته و بر گروهي دشوار ساخت.

به رغم وجود چنين خطري از سوي عالمان اهل کتاب(اسلام آورده يا نياورده) و حکم عقل و نقل به ضرورت احتياط و حساسّيت نسبت به سخنان و اظهارات آنان، سرانجام اين جريان فرهنگي منفي، تأثير خود را بر جاي نهاد و هزاران حديث اسرائيلي و يا ساختگي را در مجموعه­هاي حديثي وارد کرد، تا آن جا که حتيّ شخصيتهاي ممتازي چون ابن عباس نيز از اين آسيب به دور نمانده و در نقلهاي خود، گاه به آراي اهل کتاب استناد جستند و اعتماد کردند.[26]

رجال حديث در کتابهاي خود به روشني ياد کرده­اند که عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمروعاص، ابوهريره، معاويه و انس، از کعب الاحبار يهودي به ظاهر ايمان آورده و ياران او نقل حديث کرده­اند.

به گفته محمود ابوريه، اين يهودي توانست با ابزارهاي شيطاني خود، خرافات، اوهام و دروغهايي را در دين جعل کند که کتابهاي تفسير، حديث و تاريخ اکنون از آن روايات ساختگي پر شده است.

جالب است که براي اصل اين روش نادرست(نقل از اهل کتاب و اعتماد بر ايشان) نيز روايت ساخته شد و گفتند:از بني اسرائيل نقل حديث کنيد، مانعي در اين کار نيست.[27]ابن کثير مي­نويسد:«کعب الاحبار، در زمان خلافت عمر، اسلام آورد. خليفه خود از وي حديث نقل مي­کرد و در مواردي پاي صحبتهاي او مي­نشست و گوش فرا مي­داد. همو، به مردمان اجازه داد که از کعب الاحبار نقل حديث کنند. از اين رو مردمان آنچه را که از غثّ و سمين شنيدند نقل کردند.»[28]

محمود ابوريه، پس از نقل اين واقعيت تاريخي و پذيرش دخالت و نقش اساسي خليفه عمر در جا افتادن روايات و اخبار کعب الاحبار در ميان مسلمانان، به دفاع از مقام خليفه بر مي­آيد و عمل خليفه را نتيجه فريب خوردن وي از تظاهر کعب الاحبار به اسلام مي­داند که پس از توجه يافتن به انگيزه شوم کعب الاحبار خليفه موضع خود را در برابر او عوض مي­کند.[29]ابن خلدون، پس از ياد کرد بخشي از عوامل تأثير اهل کتاب و نفوذ آنان در منابع حديثي و معرفتي مسلمانان مي­نويسد:«و بدين سان کتابهاي تفسيري از اسرائيليات پر گرديد.»[30]

راهيابي فرهنگ يهودي و مسيحي در زمان تابعين شدّت بيشتر يافت. براين اساس است که ابن تيميه تفسير مأثور از صحابه را بر تفسير تابعان ترجيح مي­دهد و مي­نويسد:

«.... آنچه از صحابه به طريق صحيح نقل شده، بدان اطمينان بيشتري است تا آنچه از تابعان رسيده است، زيرا که احتمال نقل صحابه از پيامبر(با واسطه يا بدون واسطه) خيلي بيشتر است تا تابعان؛ علاوه بر اين نقل صحابه از اهل کتاب، کمتر است و تابعان بيشتر به اهل کتاب اعتماد کرده­اند....»[31]

ابن تيميه گرچه مأثورات تفسير اصحاب را پيراسته از اسرائيليات نمي­داند، ولي در مقايسه با تفسير تابعان بهره­گيري اصحاب از تابعان را کم­تر مي­داند.

جاي تأسف است که نفوذ آراي اهل کتاب بدان اندازه ملموس بوده است که برخي از محققان در زمينه تاريخ و دوره­هاي تفسير قرآن، اهل کتاب را يکي از منابع تفسير در عهد صحابه به شمار آورده و نوشته­اند:

«منبع چهارم در تفسير در عهد صحابه، اهل کتاب از يهود و نصارا هستند.»[32]

تفسير اهل بيت (ع)، پيراسته از آراي اهل کتاب

پژوهنده در مکتب تفسيري اهل بيت، در خواهد يافت که ائمه (ع) هرگز از سر نياز و جبران ندانسته­هاي خود به دانشيان اهل کتاب روي نکرده­اند.

هيچ يک از اهل بيت، براي فهم آيات قرآن و دستيابي به جزئيات معارف و موضوعهاي مطرح شده در قرآن به سراغ اهل کتاب و کتابيان اسلام آورده نرفته­اند، حتي در توضيح معنايي آيات قصص و پيشينه اهل کتاب، نظر و رأي ايشان را نجسته­اند و تکميل و توضيح از آنان نخواسته­اند؛ چه آن شمار از اهل بيت که خود از اصحاب بوده و همزمان با ايشان زيسته­اند و چه آنان که معاصر تابعان بوده­اند.

منبع تفسيري اهل بيت(که در جاي خود بحث و تحقيق شده است) جز تفسير قرآن با قرآن و يا احاديث رسول اکرم (ص) نيست و تمام دانشهاي تفسيري اهل بيت به يکي از اين دو منبع باز مي­گردد.

بدين سان، مکتب تفسيري اهل بيت، نه تنها وامدار دانش عالمان اهل کتاب نيست که يکي از رسالتهاي تفسير آنان، پالودن تفکّر اسلامي از رهيافتهاي بينش کتابيان بوده است.

حماد بن عيسي مي­گويد:

«نزد امام صادق(ع) بودم . امام، چهار زانو نشسته بود.

مردي به او گفت: اين گونه نشستن مکروه است.

امام فرمود: چنين نيست، اين گفته از آن يهوديان است. آنان مي­گويند وقتي خداوند عزّ و جلّ از آفرينش آسمان و زمين فارغ شد، بر عرش خود استقرار يافت وبا اين نوع نشستن به استراحت پرداخت!

.... امام براي اين که بي اساسي چنين خرافاتي را بنماياند، بر همان حال که نشسته بود ادامه داد.»[33]

ابزاهاي تفسير در مکتب اهل بيت و اصحاب

پس از رحلت رسول اسلام(ص) که مفسر امين و راستين کلام و حياني الهي براي اصحاب و ياران بود، قرآن به عنوان مهم­ترين منبع شناخت و معرفت ديني بر جاي ماند. اصحاب در فهم آن دسته از آيات که تفسير آن را از شخص پيامبر (ص) فرا گرفته بودند، مشکلي نداشتند و در مقام تفسير آنچه را از پيامبر دريافت کرده بودند، باز مي­گفتند و اما در آن بخش از آيات که روايتي از پيامبر در دست نداشتند، با تلاش و اجتهاد، سعي مي­کردند معناي آن را بدانند و در اين راه به ابزاري چند تمسّک مي­جستند که «ذهبي» آن ابزار را در چهار چيز خلاصه کرده است.

1- شناخت وضع لغتها و اسرار آن.

2- شناخت شيوه زندگي و سنن اعراب.

3- شناخت احوال يهود و نصارا که به هنگام نزول قرآن در جزيرة العرب مي­زيستند.

4- توان فهم و گستره استعداد.[34]

ميزان استناد به لغت در تفسير اصحاب و اهل بيت(ع)

قرآن به زبان عربي که زبان پيامبر(ص) و سرزمين نزول قرآن (شبه جزيرة العرب) بود، نازل گرديد؛ از اين روي، دانستن و تسلّط کامل بر زبان عرب و شرح يکايک واژه­هاي آن، چه از جنبه وضع لغوي و اصلي و چه معناي اصطلاحي، عرفي و يا شرعي که همزمان با نزول قرآن و تأسيس شريعت اسلامي جعل گرديد، از ضروريات فهم معاني و مفاهيم نخستين قرآن، شمرده مي­شود.

در زمان نزول قرآن، اصحاب و ياران رسول اکرم (ص) چون معمولاً اهل زبان بودند، جمله قرآن براي ايشان از نظر معناي لغوي روشن بوده و به ندرت اتفاق مي­افتاد که آنان مفهوم واژه­اي را به روشني در نيابند.

جلال الدّين سيوطي در الاتقان مي­نويسد:

«...لغت عرب، به خاطر گستردگي که دارد، دور نيست که در مواردي حتي بر بزرگان پوشيده باشد، همچنان که معناي «فاطر» و«فاتح» بر ابن عباس پوشيده بود»[35]

و همو مي­نويسد:

«اصحاب پيامبر که عرب­ترين اعراب بودند و اصحاب فصيح­ترين زبان و قرآن به زبان آنان نازل شده است، در مواردي که معناي واژه­اي را نمي­دانستند، توقف مي­کردند.»[36]

افزون بر آن، در مواردي الفاظ قرآن کريم در معنايي دقيق­تر از آنچه بين اعراب آن زمان متدوال بود، به کار رفته است و فهم آنها نياز به شناخت معاني مختلف لغت در ميان طايفه­هاي عرب داشت، چنانکه ابن عباس مي­گويد:

«من معناي«فاطر السّموات و الارض...» (فاطر/1) را نمي­دانستم تا اين که دو نفر از اعراب که بر سر ملکيت چاهي با هم نزاع داشتند، براي حکميت نزد من آمدند و يکي از آن دو گفت:

«أنا فطرتها؛ يعني من به حفر آن ابتدا کرده­ام.»[37]

از اين روي، مجاهد، گفته است:

«براي هيچ فرد مؤمن به خدا و روز جزاء روا نيست در کتاب خدا گفت و گو کند، مگر اين که به طور کامل آگاه به لغات عرب باشد و شناخت ناتمام از لغت عربي بسنده نخواهد بود.»[38] مطالعه آثار روايتي و تفسيري صدر اسلام نشان مي­دهد که مهم­ترين محور دقت و کنکاش مفسران طبقه نخست متوجه نقل حديث و سپس دقت در معاني لغوي واژگان قرآني بوده است.

اهتمام به لغت، با اين که موضوع غير منتظره و نادرستي نيست، ولي بسنده کردن به آن و متمرکز ساختن همّت و تلاش تفسيري پيرامون آن محور، بر خاسته از نداشتن راهي ديگر و نشناختن منبعي ديگر است.

امّا در تفسير اهل بيت، به ميزان بايسته­اي توجه به لغت شده است و البته بدان بسنده هم نشده است.

ابي معمر سعدي گفته است:

«علي بن ابي طالب(ع) در سخن خداوند:«و لا ينظر اليهم يوم القيامة...» (آل عمران /77) فرمود: يعني در روز قيامت به خير و رحمت به ايشان نگريسته نمي­شود، چنانکه عرب به سيد و بزرگ و شاه مي­گويد: «لاتنظر الينا» يعني خيري را از شما به ما نمي­رسد، و در اين آيه مقصود اين است که خداوند خير و رحمتي به ايشان (عهد فروشان) نمي­فرستد و به ديده رحمت به آنان نمي­نگرد»[39]

محمد بن مسلم مي­گويد: از امام باقر (ع) درباره معناي اين آيه پرسيدم:

«يا ابليس ما منعک ان تسجد لما خلقت بيديّ»

امام (ع) در پاسخ فرمود:

«يد، در کلام عرب به معناي قدرت و نعمت است، چنانکه در اين آيه :

«و اذکر عبدنا داود ذالايد»(ص/ 17) و اين آيه: «والسّماء بنيناها بأيد...»(ذاريات /47) «يد» به معناي قوّت است و در قول خداوند: «... وأيّدهم بروح منه ...» (مجادله/23) به معناي «قوّاهم» است و در عرب گفته مي­شود: «لفلان عندي ايادي کثيرة» يعني از آن شخص به من فضل و احسان بسياري مي­رسد، «وله عندي يد بيضاء» يعني نعمتي از او بر من است»[40]

امام باقر روايت کرده که امام سجاد(ع) آيات مربوط به تجاوز بني­اسرائيل از تحريم شکار ماهي در روز شنبه را در حضور جمعي مي­خواند:

«ولقد علمتم الذين اعتدوا منکم في السبتّ فقلنا لهم کونوا قردة خاسئين...»(بقره /66)

يکي از حاضران گفت: اي فرزند رسول خدا ! چگونه خداوند بني­اسرائيل کنوني را به جهت گناه و معصيت پشينيان ايشان عقاب و توبيخ مي­کند، مگر خداوند در سوره انعام نمي­گويد:

«ولا تزر وازرة وزر اخري» انعام /164

امام سجاد (ع) فرمود: قرآن به زبان عرب نازل شده و با اسلوب زبان ايشان سخن مي­گويد.

مردي از بني تميم که قبيله­اش به منطقه و قريه­اي هجوم آورده و کشتار و غارت کرده­اند، مي­گويد: آن شهر را کشتيد و غارت کرديد [با آنکه بخشي از قبيله در آن حمله شرکت داشته­اند]

يا عربي مي­گويد: ما فلان قبيله را کشتيم و اسير گرفتيم و غارت کرديم با آن که خود او شرکت نداشته، بلکه به آن کار راضي بوده است، خداوند نيز اينان را به سبب رضايت به کردار پيشينيان خويش شريک جرم شمرده است...»[41]

استشهاد به اشعار جاهلي در تفسير صحابه

شعر، قدرتمندترين گنجينه لغت عرب بود و نيز براي شناخت لغات مهجور و غريب بهترين مأخذ به شمار مي­آمد.[42]

از ميان عناصر شکل دهنده لغت و ادبيات عرب از نثر، شعر، ضرب­المثل و...، شعر جاهلي يکي از مهم­ترين ابزاري بود که صحابه از آن در تفسير قرآن استفاده مي­کردند.

از ميان اصحاب پيامبر (ص) برخي بيش­ترين تکيه را بر اشعار جاهلي نشان داده و به سودمندي آن در تفسير درست و تبيين راستين مفاهيم قرآني باور داشته­اند، از آن جمله عبدالله بن عباس، عمربن خطّاب و ابن عبّاس را مي­توان ياد کرد. کم نيست که اين دسته از صحابه وقتي تفسير آيه­اي از آنان پرسيده مي­شد، آنان شعري از اشعار جاهلي را در پاسخ مي­خواندند. بهره­جويي ابن عباس از لغت و شعر عرب جاهلي به پايه­اي است که برخي شهرت علمي تفسير وي را نتيجه تبحّر و آشنايي وي به لغت عرب مي­دانند و بنيانگذار شيوه «تفسير لغوي» قرآن به حساب مي­آورند.[43]

ابن انباري به روايت ابن عباس مي­نويسد:

«هرگاه از من درباره معناي «غريب» قرآن، مي­پرسيد، آن را در شعر، جست­جو کنيد، زيرا که شعر ديوان عرب است.»[44]

از شواهد گويا و روشن اين شيوه تفسيري ابن عباس داستان پرسش و پاسخ نافع بن ازرق، با اوست. در آن داستان، نافع، نزديک به دويست سؤال از ابن عباس کرده و ابن عباس در پاسخ او از قرآن به همين مقدار از شعر جاهلي دليل آورده است.[45]

و امّا اگر نام عمربن خطّاب را در زمره مدافعان دخالت شعر جاهلي در تفسير ياد کرديم، نه از آن جهت است که وي اثر قابل توجه در تفسير از خود بر جاي نهاده است و يا ديدگاههايش برازندگي خاصي داشته باشد، بلکه از آن روست که وي در دوران خلافت، افزون بر نظارت بر مسائل سياسي، کنترل شديدي بر مسائل فرهنگي جامعه نيز داشت، موضوع ممنوع بودن ثبت و تدوين احاديث و بر خورد مستقيم وي با برخي انديشه­ها، نشان مي­دهد که رواج شعر جاهلي در تفسير آن عصر، به نوعي مورد حمايت خليفه و در دستور کار وي بوده است، چنانکه برخي نقلهاي تاريخي اين گمان را تبديل به يقين مي­کند.

او مي­کوشيد براي اشعار جاهلي عرب، جايگاه ويژه­اي در تفسير قرآن قائل شود و در اين راستا، آن گروه از اصحاب را که دانش تفسيري داشتند، به استفاده از اشعار جاهلي تشويق مي­کرد، چنانکه:

«کعب الاحبار، نزد خليفه بود، از شعر گوييهاي اعراب يادي به ميان آمد.

خليفه پرسيد: آيا تو از شعر در توارت نشاني و يادي نيافتي؟

کعب پاسخ داد: چرا. در تورات ديده­ام که گروهي از فرزندان اسماعيل، انجيلشان در سينه­هايشان است و به حکمت سخن مي­گويند و مثالها مي­زنند که من فکر نمي­کنم اين کسان جز اعراب باشند.»[46]

ذهبي در بيان ابزار تفسيري اصحاب و به کارگيري شعر جاهلي از سوي آنان، مي­نويسد:

«مردي از اصحاب نزد عمربن خطاب از معناي اين آيه پرسيد: «أو يأخذهم علي تخوّف.»

در اين هنگام پيرمردي از قبيله «هذيل» بر مي­خيزد و مي­گويد: اين به لغت ماست و معناي «تخوّف» تنقّص[کم شدن] است.

عمر به او مي­گويد: آيا عرب آن را در اشعار خود به همين معنا آورده است.

پيرمرد هذيلي مي­گويد: آري و قول شاعر را براي او باز مي­گويد:

تخوّف الرّحل منها تامطاً قردا کما تخوّف عود النبعة السّفن

عمر رو به اصحاب خود مي­کند و مي­گويد: بر شما باد به ديوان شما که هرگز گمراه نخواهيد شد!

پرسيدند: ديوان ما چيست؟

عمر گفت: شعر جاهلي، به راستي تفسير کتاب شما و معاني کلام شما در آن است.»[47]

در خور درنگ است که ذهبي، در کتاب التّفسير و المفسرون مي­نويسد:

«ابن عباس در استفاده از شعر جاهلي براي تفسير قرآن، از رأي عمر پيروي مي­کرد و همان نظر را داشت، بلکه بيشتر اصحاب مي­کوشيدند از اين ناحيه شيوه تفسيري خود را تطبيق دهند.»[48]

رشيد رضا در تفسير المنار مي­نويسد:

«اصحاب و ياران پيامبر که مدت زماني را با فرهنگ جاهلي تربيت شده و خو گرفته بودند، فرهنگ جاهلي ريشه در جان آنان داشت و پس از گرويدن به اسلام به تدريج مي­کوشيدند تا اين رسوبها را از ذهن بزدايند.»[49]

تفسير اهل بيت، به دور از اشعار جاهلي

مکتب تفسيري اهل بيت در استفاده از اشعار جاهلي، به عنوان ابزاري در تفسير قرآن، به طور دقيق نقطه مقابل مکتب تفسيري اصحاب به شمار مي­آيد.

چنانکه پيشتر گفتيم در تفسير اهل بيت، مواردي وجود دارد که از لغت عرب در تبيين و توضيح مفهوم آيه­اي استفاده شده است، ولي شايد نتوان موردي را پيدا کرد که گرچه در تفسير يک آيه، جمله و يا کلمه­اي به شعر جاهلي تمسّک کرده باشند و اين بيانگر روش تفسيري اهل بيت (ع) است.

فلسفه اين موضع گيري را شايد بتوان از کلام امام علي (ع) در نهج­البلاغه به دست آورد:

«انّ القوم لم يجروا في حلبة تعرف الغاية عند قصبتها فان کان ولابد فالملک الضلّيل.»[50]

اين شاعران در يک ميدان اسب نتاخته­اند، تا معلوم شود کدام يک گوي سبقت را ربوده، اگر ناچار اظهار نظري بايد کرد، بايد گفت آن پادشاه گمراه و تبهکار [امرؤ القيس] بر ديگران مقدّم است.

امام علي (ع) با اين که خود جايگاهي بلند در ادبيات و ادب شناسي دارد و توانا در نقد و تحليل اشعار عرب است، ولي با توصيف بزرگ­ترين شاعر عرب جاهلي، به عنوان «گمراه» مي­خواهد انزجار و بي­علاقگي خود را به آن نسل بنماياند.

بدين­سان، پرهيز اهل بيت از به کارگيري شعر جاهلي در تفسير قرآن و موضع­گيري منفي در برابر اشعار جاهلي از اين جهت بوده است که شيوه تفسير قرآن با شعر جاهلي را در عمل تخطئه کنند و آن را عملي دور از ساحت قرآن معرفي کنند.

نکته ديگري که مي­تواند علت مشترک براي استفاده اندک اهل بيت از لغت عرب در تفسر قرآن و استفاده نکردن ايشان از اشعار جاهلي عرب، شمرده شود، اين است که هر يک از ائمه (ع) در زمان خود فصيح­ترين، بليغ­ترين و سخن دان­ترين افراد جامعه عصر و زمان خويش به شمار مي­آمدند و هر يک خود ملاک درستي و نادرستي و ارزشيابي صورت و مفهوم لغت عربي بودند، چنانکه در جريان پرسش و پاسخ نافع بن ارزق با ابن عباس، وقتي نافع از ابن عباس درباره معناي «ثمّ رددناه أسفل سافلين» (تين/5) پرسيد، او در پاسخ گفت:

«مراد کافري است که از جواهي به پيري و از پيري به آتش جهنّم انتقال مي­يابد.

نافع پرسيد: آيا عرب آن را مي­داند؟

ابن عباس گفت: آري، مگر سخن علي بن ابي طالب را نشنيده­اي!»[51]

نقش سبب نزول در تفسير اهل بيت (ع)

از روايات اهل بيت، چنين استفاده مي­شود که آگاهي به سبب نزول، تأثير بايسته­اي در کار تفسير قرآن و فهم مرادهاي الهي دارد و البته اين مطلب نمي­تواند مورد انکار هيچ عالمي باشد، زيرا بديهي است که توجه به شرايط و مورد نزول يک آيه، به فهم آن کمکي شايان خواهد کرد.

مهم اين است که مفسر از چه راهي به سبب نزول رسيده باشد و از چه کسي آن را دريافت کرده باشد. کم نيستند مفسراني از اهل سنت که به سبب نزول تمسّک کرده و براساس آن آيه را معنا کرده­اند، ولي دلايل زيادي وجود دارد که بسياري از آن سبب نزولها که به سود يا زيان فرد يا قبيله­اي تمام مي­شود، ساخته جاعلان حديث است.

و امتياز فردي چون علي (ع) در پيشاپيش سلسله اهل بيت، خالص بودن اطلاعات اوست و اين خلوص نتيجه حضور هماره او در همه صحنه­هاي نزول قرآن و دريافت تعاليم از شخص رسول اکرم (ص) است.

يعقوب بن جعفر گويد: با ابوالحسن (ع) (امام رضا) در مکه بودم، مردي به ايشان گفت: تو در تفسير قرآن چيزهايي مي­گويي که از کسي شنيده نشده است.

امام در پاسخ فرمود:

«قرآن پيش از اين که براي ديگران تفسير شود، براي ما تفسير شده است. پس ما حلال، حرام، ناسخ، منسوخ، سفري و حضري آن را مي­دانيم و مي­دانيم چه آيه­اي در چه شبي و درباره چه کسي نازل شده است...»[52]

اين بيان مي­تواند نظر به جايگاه نزديک علي (ع) نسبت به پيامبر و وحي داشته باشد که آن گرامي، پيش از هر مسلمان ديگر از نزول آيات و معاني آن و مورد نزول آن آگاه مي­شد.

اصبغ بن نباته گويد:

«وقتي امير مؤمنان (ع) وارد کوفه شد، چهل صبح که بر مردمان نماز خواند، سوره مبارکه: «سبح اسم ربّک الاعلي» را قراءت مي­کرد.

منافقان گفتند: فرزند ابوطالب، خواندن قرآن را نمي­داند، که اگر مي­دانست، غير از اين سوره را مي­خواند!

اين سخن به گوش آن حضرت رسيد، پس گفت:

واي برآنان! من ناسخ را از منسوخ، محکم را از متشابه و فصل را از وصل و حروف را از معاني قرآ« مي­شناسم. سوگند به خدا حرفي بر محمّد (ص) نازل نشده است، جز اين که مي­دانم درباره چه کسي، در چه روزي و در کجا، نازل شده است...»[53]

تکيه و تأکيد اهل بيت بر اطلاع از چند و چون نزول آيات، مانند: زمان، مکان و بويژه درباره که نازل شده است (که همان سبب نزول است) موقعيت آگاهي از دانش سبب نزول را در فهم قرآن از ديدگاه ايشان روشن مي­سازد. در اين زمينه روايات و دليلهاي زيادي وجود دارد که بايد در جاي خود جداگانه مورد توجه قرار گيرد، ولي ياد کرد اين نکته ضروري است که يکي از امتيازهاي تفسيري اهل بيت (ع) در برابر برخي کساني که به شأن نزول تمسک کرده­اند، اين است که ائمه (ع) سبب نزول يا شأن نزول را باعث محدوديت کاربرد آيه نمي­دانسته­اند و صرف مورد را مخصص نمي­شمرده­اند، بلکه اعتقاد داشته­اند که آيات قرآن، چون خورشيد بر همه عصرها و جامعه­ها تابش شمول دارد.[54]

حضور تاريخ، در تفسير اهل بيت

در آياتي که جنبه تاريخي دارند، ولي بخشهايي از آن را قرآن به اجمال بيان کرده است، آن جا که شرح آن وقايع مي­توانسته است نتيجه­اي به دست دهد، ائمه (ع) به بيان آن همّت گماشته­اند.

«متوکّل، خليفه عباسي بيمار شد، نذر کرد که به شکرانه بهبود خويش دينارهاي «کثيري» صدقه دهد. چون شفا يافت، در تعيين اندازه صدقه فرو ماند و در فهميدن مقدار «صدقه» از فقها مدد جست.

آنان نتوانستند نظر يکساني عرضه کنند. سرانجام موضوع با امام هادي (ع) در ميان گذاشته شد.

امام هادي (ع) فرمود: هشتاد و سه دينار صدقه بدهد.

فقيهان از اين فتوا در شگفت شدند و به متوکل گفتند از امام بپرسد بر چه اساسي اين فتوا را داده است.

متوکل کسي نزد امام فرستاد و مبناي فتوايش را جويا شد.

امام در جواب فرمودند: خداوند تعالي فرموده است:

«ولقد نصرکم الله في مواطن کثيرة...»توبه/25

به يقين خداوند جهان، شما مؤمنان را در جنگهاي بسياري نصرت داد.

به اتفاق تاريخ نويسان اهل ما، جنگهايي که در صدر اسلام رخ داد هشتاد و سه مورد بود و از هشتاد و سه، خداوند تعبير به «کثير» کرده است.»[55]

ابن جرير، ابوالشيخ و ابن مردويه از علي (ع) روايت کرده­اند:

«پيامبر (ص) در شبي که فرداي آن جنگ بدر آغاز گرديد، پياپي نماز مي­خواند و مي­گفت: پروردگارا! اگر اين گروه (مسلمانان) هلاک شوند، پرستيده نخواهي شد و در اين شب باران شديدي بر ايشان باريد و اين است معناي قول خداوند:

«... و ينزل عليکم من السّماء ماءً ليطهرکم به و يذهب عنکم رجز الشّيطان و ليربط علي قلوبکم و يثبت به الأقدام» انفال /11

و آبي از آسمان برايتان فرستاد، تا شما را با آن پاک کند و پليدي شيطان را از شما دور سازد و دلهايتان را محکم و گامها را با آن استوار دارد.»[56]

از امام باقر (ع) درباره آيه: «الم غلبت الرّوم...» پرسيده شد، امام فرمود:

اين آيه تأويلي دارد که جز خدا و راسخان در علم (ائمه) نمي­دانند و امّا معناي ظاهر آن چنين است:

«زماني که رسول خدا (ص) به مدينه هجرت کرد و اسلام آشکار شد، نامه­اي به شاه روم نوشت و به دست پيکي روانه داشت. در اين نامه وي را دعوت به اسلام کرده بود. نامه­اي نيز با همين مضمون به وسيله پيکي براي شاه فارس فرستاد. شاه روميان نامه پيامبر را بزرگ شمرد و پيک پيامبر را گرامي داشت، ولي شاه فارس نامه پيامبر را پاره کرد و سخنان زشت و ناروا درباره آن حضرت گفت. اين زماني بود که بين شاه روم و فارس جنگ بود، مسلمانان در پي اين دو برخورد متفاوت، مايل بودند که شاه روم بر فارس پيروز شود، زيرا که نسبت به شاه روم حس ظنّ بيش­تري داشتند، ولي شاه فارس بر روميان پيروز شد.

مسلمانان از اين رويداد اندوهگين شدند و گريستند، خداوند اين آيه را نازل کرد:

«الم. غلبت الروم في ادني الأرض»

اهل فارس در سرزمين شام و حوالي آن، روميان را شکست دادند، ولي پس از آن فرمود:

«و هم من بعد غلبهم سيغلبون. في بضع سنين...» روم/1-3

و پس از پيروزي فارسيان بر روميان، به زودي روميان بر فارسيان پيروز خواهند شد.[57]

ميران بهره­گيري از سياق در تفسير، از نظر اهل بيت (ع)

سياق قرآن يا وحدت موضوعي آيات از جمله ابزارهايي است که برخي از مفسران آن را مهم­ترين ابزار تفسيري به شمار آورده­اند و در فهم تمام قرآن دخيل مي­دانند، ولي در مکتب تفسيري اهل بيت (ع) با پذيرش تأثير سياق در فهم قرآن، آن را ابزار مطمئن و ساري در همه جاي قرآن نمي­شناسند.

در روايات رسيده از اهل بيت (ع) يکي از وجوه نارسايي عقول انسانهاي معمولي به فهم زاويه­هاي گوناگون تفسير قرآن را، اتّکاي آنان به سياق آيات مي­دانند و اين که ايشان بر اساس سياق مي­خواهند هر آيه­اي را تفسير کنند و در نتيجه به کژ راهه کشيده مي­شوند و از فهم مراد واقعي خداوند به دور مي­افتند.

امام باقر (ع) مي­فرمايد:

«هيچ چيزي از تفسير قرآن دورتر از عقول مردمان نيست، زيرا آيه­اي از قرآن، اوّل آن در چيزي، وسط آن در چيزي و آخر آن در چيز ديگر نازل مي­شود، سپس اين آيه را تلاوت فرمود:

«... انّما يريد الله ليذهب عنکم الرّجس اهل البيت و يطهّرکم تطهيراً» احزاب /33

خداوند مي­خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور کند و شما را پاک سازد.»[58]

ياد کرد امام (ع) از آيه (33/احزاب) در پايان حديث، مي­تواند اشاره به اين جهت باشد که آيه ياد شده خود مصداقي از نمونه آياتي است که بخشهاي مختلف آن، سبب نزولهاي متفاوت دارد و آيه سياق واحدي ندارد، زيرا در آغاز آيه روي سخن با همسران رسول اکرم (ص) است، ولي در پايان همين آيه جمله­اي واقع شده است که سبب نزول و روي سخن آن با کساني ديگر است.

بنابراين، کساني که اين قسمت را نيز مربوط به همسران رسول اکرم (ص) دانسته­اند، خواسته­اند از سياق آيه سود جويند، حال آن که روايات بسياري که درباره سبب نزول آيه از شيعه و سني رسيده است و نيز اختلاف ضماير موجود در آيه، نشانگر اين است که آن بخش از آيه را نمي­توان مربوط به زنان پيامبر دانست.

با اين حال، استفاده از سياق، همه جا از نظر ائمه ناپسنديده و ناروا نبوده است.

از جمله موردي که اهل بيت از سياق در تفسير استفاده کرده­اند، در تفسير اين آيه مبارکه است:

«صبغة الله و من أحسن من الله صبغة و نحن له عابدون» بقره/136

به روايت تفسير قمي از امام صادق (ع)، امام در تفسير کلمه «صبغة» فرموده است:

«الصّبغة هي الاسلام»

مراد از صبغه، اسلام است.

علامه طباطبايي استظهار کرده­اند که تفسير «صبغه» به اسلام [توسط امام صادق (ع)] براساس سياق آيات است، زيرا در اين آيه در رديف و سياق آياتي است که اهل کتاب (يهود و نصارا) را به دين خويش دعوت کرده است:

«وقالوا کونوا هوداً أو نصاري تهتدوا... قولوا آمنّا بالله و ما أنزل الينا... فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا... صبغة الله و من أحسن من الله صبغة»[59] بقره/135-138

[اهل کتاب گفتند:] يهودي يا مسيحي شويد تا هدايت شويد... بگوييد: ما به خدا ايمان آورده­ايم و به آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران از فرزندان او نازل گرديده... اگر آنان نيز به مانند آنچه شما ايمان آورده­ايد ايمان بياورند، هدايت يافته­اند... رنگ خدايي بپذيريد! رنگ ايمان و توحيد و اسلام از رنگ خدايي بهتر است...

حمّاد لحّام ذيل آيه 195 بقره: «و انفقوا في سبيل الله و لا تلقوا بايديکم الي التّهلکة و احسنوا انّ الله لا يحبّ المحسنين»، از امام صادق نقل کرده است که امام (ع) فرمود:

«اگر کسي تمام آنچه را دارد، انفاق کند نه نيکوست و نه سزاوار، مگر خداوند نمي­گويد: «... ولا تلقوا بأيديکم الي التّهلکة و احسنوا انّ الله يحبّ المحسنين»، يعني خدا ميانه روان را دوست دارد.»

امام صادق(ع) در تفسير «محسنين» به ميانه روان در انفاق و بخشش و پرهيز کنندگان از اسراف و بذل هر آنچه هست، سياق کلّ آيه را در نظر گرفته است، چه اين که در آغاز آيه مبارکه سخن از انفاق است، با اين که واژه­هاي «هلاکت» و «احسان» در ظاهر، معنايي جز زياده روي در انفاق مال را تداعي کند، ولي با در نظر گرفتن صدر آيه به عنوان قرينه مي­توان ميانه­روي در انفاق را استفاده کرد.

محمد بن مسلم زهري هنگامي که با لشکريان اسلام در يکي از جنگها به جهاد مي­رفت، در مسير به امام سجاد (ع) بر خورد و به امام سجاد (ع) گفت:اي علي بن الحسين، جهاد و سختيهاي آن را ترک گفته­اي و به حج و اعمال آسان آن رو آورده­اي، با اين که خداوند مي­گويد: «ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنّة... و ذلک هو الفوز العظيم» توبه/111

امام سجاد (ع) فرمود: آنان آئمه هستند، سپس تلاوت فرمود:

«التّائبون العابدون الحامدون السّائحون الراکعون و بشّر المؤمنين» توبه/112

و فرمود: هرگاه اينان را ديديم، کساني که اين صفات را دارند پس جهاد با ايشان افضل از حجّ است.

زهري چون آيه را جدا از آيات بعد در نظر گرفته بود، به مفهوم واقعي آن دست نيافته بود که امام (ع) اين نکته را به او يادآور شد و با توجه به سياق ديگر آيات، به تفسير آيه پرداخت.[60]

[1] - عبدالله محمد و شحاته، علوم­القرآن، قاهره، مکتبة نهضة الشّرق، 1985م/222، به نقل از: خطط مقريزي، 4/180.

[2] - کمالي دزفولي، علي، شناخت قرآن، تهران، انتشارات فجر/376.

[3] - سيوطي، جلال­الدّين، الاتقان في علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، منشورات الرّضي، 1367، 4/239.

[4] - کمالي دزفولي، علي، قانون تفسير.

[5] - طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسيرالقرآن، قم، اسماعيليان، 8/161.

[6] - عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه: محمد پروين گنابادي، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 2/955.

[7] - عبدالله محمود شحّاته، علوم القرآن، 222 به نقل از: خطط مقريزي، 4/180.

[8] - سيوطي، جلال­الدّين، الدر المنثور، بيروت، دارالفکر، 1403 هـ . 1983،3/274.

[9] - همان.

[10] - همان.

[11] - همان.

[12] - همان.

[13] - عطاردي، عزيز الله، مسند الامام الکاظم، مشهد، کنگره جهاني امام رضا، 1409هـ .ق ، 1/ 257.

[14] - بحراني، سيّد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، قم، اسماعيليان، بي­تا ، 3/ 30.

[15] - همان.

-[16] عطاردي، عزيزالله، مسند الامام الکاظم، 1/ 260.

[17] - همان.

[18] - تقي الدّين ، ابن تيميه، التفّسير الکبير، تحقيق دکتر عبدالرحمن عميرة،بيروت، دارالکتب العلمية، 1408 هـ .ق ، 2/131.

[19] - همان.

[20] - مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار (ع) ، چاپ سوّم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403هـ .ق، 10/ 118 .

[21] - محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحکمة، 4/334.

[22] - قمي،علي بن ابراهيم، تفسير القمي، تصحيح سيد محمد طيّب جزائري، نجف، مطبعة النجف، 1378 هـ . ق، 1/20؛ بحارالانوار، 92/ 105.

[23] - بحارالانوار 92/ 105 .

[24] - اميني، عبدالحسين، الغدير، تهران، دارالکتب الاسلامية، 2/45.

[25] - عاملي، جعفر مرتضي، الصحيح من سيرة النبّي الأعظم (ص)، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1403 هـ . ق، 1/ 175.

[26] - احمد امين، فجرالاسلام ، بيروت دار الکتب العربي /201.

[27] - محمود ابوريه، اضواء علي السنة المحمدّية، بيروت ، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات/ 164.

[28] - دمشقي، ابن کثير، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالمعرفة، 1407هـ .ق ، 4/17.

[29] - محمود ابورية، اضواء علي السنة المحمدية/ 153.

[30] - ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، 2/ 892 .

[31] - ابن تيميه، التفسيرالکبير، 2/210.

[32] - ذهبي، محمد حسين، التفسير والمفسرون، 1/74.

[33] - کليني، محمد بن يعقوب، الاصول من الکافي، تهران، دارالکتب الاسلامية، 1363 هـ .ش، 2/ 484 .

[34] - ذهبي، محمد حسين، التفسير و المفسرون، 1/74.

[35] - سيوطي، جلال الدّين، الاتقان في علوم القرآن ، 2/162.

[36] - همان، 2/4.

[37] - همان.

[38] - کمالي دزفولي، علي ، شناخت قرآن / 339 .

[39] - عياشي، محمد بن مسعود، تفسير العياشي، تصحيح سيد هاشم رسولي محلاتي، تهران، مکتبة العلمية الاسلامية، 1/180 .

[40] - شيخ صدوق، محمد بن علي، التوحيد، تصحيح سيد هاشم طهراني، قم، موسسة النشر الاسلامي/ 153، باب1،13.

[41] - تفسير الامام الحسن العسکري، قم، مدرسة الامام مهدي(ع) /271.

[42] - حنّا الفاخوري، تاريخ ادبيات زبان عربي، ترجمه عبد المحمّد آيتي، تهران، انتشارات توس/40.

[43] - ذهبي، محمد حسين، التفسير والمفسرون، 1/ 74.

[44] - سيوطي، جلال الدّين، الاتقان في علوم القرآن، 2/ 67- 105.

[45] - همان.

[46] - عسگري، مرتضي، نقش ائمه در احياءدين، تهران، مجمع علمي اسلامي، 7- 5/ 112.

[47] - ذهبي، محمد حسين، التفسير والمفسرون، 1/ 76.

[48] - همان.

[49] - محمد رشيد رضا، تفسير القرآن الحکيم (تفسير المنار)، بيروت، دار المعرفة، 3/ 140.

[50] - صبحي صالح، نهج­البلاغه، کلمه 455.

[51] - سيوطي، جلال الدّين، الدر المنثور، 8/ 577.

[52] - قمي، علي بن ابراهيم، تفسيرالقمي ، 1/ 139.

[53] - عياشي،محمد بن مسعود، تفسير العياشي، 1/14.

[54] - صفار قمي، محمد بن حسن، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (ص)، تصحيح ميرزا محسن کوچه باغي تبريزي، قم، 1404/31.

[55] - سبط ابن جوزي، تذکرة الخواص / 202.

[56] - سيوطي، جلال الدّين، الدر المنثور، 4/32.

[57] - قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، 2/152.

[58] - عياشي، محمد بن مسعود، تفسير العياشي، 1/14.

[59] - طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسيرالقرآن،1/315.

[60] - قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي،1/306.

/ 1