11. استقامت يا نهمين رمز جلب دوستان - اتحاد و دوستی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اتحاد و دوستی - نسخه متنی

سید حسن ابطحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حضرت امام صادق عليه السلام ، پيشواى ششم مسلمانان فرمود:

احبواللناس ما تحبوا لانفسكم .((133))

براى مردم همانرا بخواهيد كه براى خودتان دوست مى داريد.

حضرت على عليه السلام فرمود:

ارض للناس بما ترضاه لنفسك ((134))

آنچه براى خود مى خواهى همانرا براى ديگران بخواه .

شاعر در اين باره نيكو سروده است :




  • بشام تار خود گريى همه عمر
    بروز مستمندان بر تو بخشد
    كسى را جان سلامت از گزند است
    كسى رابند غم از پا گشايند
    چو در خواهى در گنجينه بگشاى
    از آن گنجينه دُرهاى شهوار
    بياموز از على اين پند بر خلق
    پسند آنرا كه برخود مى پسندى



  • بروز تيره بختان گر بخندى
    ترحم گر كنى بر مستمندى
    كه جانى را رهاند از گزندى
    كه بگشايد زپاى خسته بندى
    ز استاد بزرگ ارجمندى
    چو در بر گوش جان آويز پندى
    پسند آنرا كه برخود مى پسندى
    پسند آنرا كه برخود مى پسندى



"دكتررسا"

حضرت على - عليه السلام - در نامه ايكه براى فراماندار خود محمد ابن ابى بكر مى نويسد

چنين مى نگارد:

احـب لعـامـة رعـيـتـك مـا تـحـب لنـفـسـك واهـل بـيـتـك واكـره لهـم مـا تـكـره لنـفـسـك

واهل بيتك فان ذلك اوجب للحجة واصلح للرعية .((135))

[ اى مـحمد بن ابى بكر آنچه را براى خود و خانواده ات دوست مى دارى همانرا براى عامه مردم

كه در تحت فرمان تواند روادار ز آنچه را براى خود و خانواده ات نمى خواهى براى آنان نيز

مخواه چون اين عمل حجت تو را محكم تر مى سازد و براى رعايا شايسته تر است .

اسلام مى خواسته با اين گفتار پرمغز مردم را بعدالت اجتماعى وادار كند و باين وسيله دنيا را

مدينه فاضله سازد.

رفيق عزيز، مى توان ادعاء نمود كه بشر از روز پيدايشش در اثر اختلافها و بى نظمى هاى

طـبـقـاتـى و اجـتماعى باين فكر بوده است كه يك قانون واحدى بايد در ميان آنان حكومت كند و

هـمـه افـراد مـردم از آن پـيـروى نـمـايـنـد تـا جـائيـكـه تـاريـخ در دسـت اسـت افـرادى

بخيال آنكه مى توانند اين موضوع را عملى كنند براى اين كار اقداماتى داشته اند.

زنـو،((136))

تـقـريـبـا در 350 سـال

قبل از ميلاد مسيح رهبر رواقيون بوده و اين موضوع را بصورت تئورى درآورد

و در 330 سـال

قـبل از ميلاد مسيح باز اسكندر مقدونى با اين فكر مى خواست براى ايرانيان و يونانيان حقوق

واحـدى در نـظـر بـگـيـرد و خـدمـت نـظـام را در امپراطورى جديد براى افراد ايرانى و يونانى

اجبارى و يكسان نمايد.

و در سـال 120 ميلادى پلوتارك ((137))

اين دكترين ((138))

را چنين توصيف نمود كه نبايد

عـمـر خـود را در جـمـهـوريـهـاى مـتـعدد كه بوسيله ايجاد قوانين مختلف از يكديگر مجزا شده اند

صرف كند مردم بايد خود را از افراد جامعه واحدى دانسته و خود را تابع يك زندگانى و يك

قـانـون بـدانند و چنين تصور نمايند كه همگى تشكيل گله واحدى را داده كه تحت قانون واحدى

در آن چراگاه بچرا مشغولند.

سـپـس نـويـسـنـدگـان و مـبـلغـيـن كـليـسـاى (كـاتـوليـك ) ايـن تـئورى را

قـبـول كـردنـد تا آنكه (سن توماس اكيناس ) در آن تجديد نظر كرد و بعنوان تئورى جديدى

عـرضـه نـمـود ايـن تـئورى پـس از (رنـسـانس ) و (رفورماسيون ) بصورت جديدى درآمد و در

انـقـلاب سـال 1688 انـگـلسـتـان و پـس از انـقـلاب آمـريـكـا

درسال 1776 بعنوان فلسفه انقلابى قبول گرديد.((139))

و بـگـفته "والترليپمن " نويسنده كتاب فلسفه اجتماعى عمر طولانى و تجديد حيات مكرر اين

عـقـيـده در اعـصـار مـخـتـلفـه نـشـانـه بـارزى اسـت از ايـنـكـه بـشـر در مـواقـع مواجه شدن با

مـسـائل سـياسى و اجتماعى براى تعيين خط مشى خود و اداره امور سياسى احتياج بقانون واحدى

دارد كه راهنماى او گردد.

ولى مـتـاءسـفـانـه تـا بـامـروز بـشـر نـتـوانـسـتـه ايـن فـريـضـه را لبـاس

عمل بپوشاند و بلكه روز بروز هم در اثر پيشرفت تمدن ، اين مقصد عقب مى ماند.

بعقيده من در دو صورت ممكن است اين بى نظمى و اختلافهاى طبقاتى بكلى از بين برود.

يـك :

ايـجاد شدن دوستى و علاقه مفرطى در ميان تمام افراد بشر از كوچك و بزرگ ، عالى و

دانى ، فقير و ثروتمند، زمامدار و رعيت ... البته بايد اين علاقه بقدرى شديد باشد كه هر

يـك در مـقـابـل ديـگـرى و هـر دسـتـه در بـرابـر جـمـعـيـت ديگر از حق مسلم خود بگذارند و نسبت

بديگران ظلم و ستم روا ندارند.

ابن مسكويه در كتاب طهارة الاعراق مى نويسد:

"بعضى از حكماء اظهار نموده اند كه نظام عالم

و اصلاح حال موجودات منوط بمحبت است و گفته اند وقتى شرف و محبت و دوستى بين مردم دائر

بـاشـد در معاملات بطور مساوات و عدالت عمل مى نمايند زيرا كه هيچوقت دوست بر دوست خود

تعدى نمى نمايد و بوى ضررنمى رساند و سرّش اينستكه دوست راضى بضرر دوست خويش

نمى باشد و آنچه براى خود مى خواهد براى دوست خود نيز مى خواهد و وثوق و اطمينان پديد

نمى گردد و كمك و همراهى پيدا نمى شود مگر بين اشخاص كه با هم دوست باشند و وقتى هر

فردى بديگران كمك نمود و اتحاد و يگانگى بين آنها پديد گرديد آن وقت به تمام آرزوهاى

خـود نـائل مـى گـردنـد و مـشـكـلات بـراى آنـهـا آسـان مـى شـود و

عـقـل آنـهـا بـمـعـاونـت يكديگر قوت مى يابد و آراء آنها متحد مى گردد و در اثر آن استقامت مى

يـابـند آنوقت قادر مى گردند بر استخراج غوامض امور و از هر يك تدابير گوناگون پديد

مى شود و هر نفرى بقوت راى و تدبير قادر مى گردد بر انجام دادن تمام خيرات و خوبيها.

زيرا كه يگانه چيزى كه فضيلت آور است و وحدت بين كثرات پديد مى آورد محبت است ".

و حكيم ارسطو هم يكى از طرفداران همين مسلك است .

ولى متاءسفانه هيچگاه اين آرزو در ميان افراد بشر بوجود نخواهد آمد.

دو:

حـكـمـفـرمـائى عـدالت واقـعـى بـوسـيـله يـك مـجـرى

عادل و مقتدر كه كسى نتواند از فرامين او سرپيچى كند.

مـا مـردم مـسلمان معتقديم كه مكتب اسلام لياقت چنين رهبرى عادلانه و صحيح را دارد و اين اعتقاد از

نظر دانشمندان بزرگ جهان صدرصد صحيح است ولى مجرى مقتدرى (روى مصالح زمان ) هنوز

دست باجراء قوانين اين مكتب نزده است .

مـمـكـن اسـت كـوته فكرى گمان كند كه بشر مى تواند با رواج آئين اشتراكى (كمونيسم ) يا

تـسـاوى حـقـوق يـا رويـه دمـوكـراسـى يـا انـديـشـه هـائى كـه از سـيـصـد

سال قبل از ميلاد مسيح در مغز اروپائيان رسوخ كرده اين عدالت و دادگسترى رابكار بندد.

بـهـتـريـن دليـل بر عدم انجام اين تئورى ها و فريضه ها همين علمى نشدن آنها است با آن عمر

طولانى خود با آنكه مجريان مقتدرى مانند اسكندر هم داشته است !! اين دسته از مردم باين نامها

مـى خـواهـنـد تـن از زيـر بـار انـجـام وظـيـفـه بـيـرون بـرنـد و در عـيـن

حال داراى ثروت و مكنت و رياست و استراحت خاطر هم باشند.

بـگـفـتـه :

(لردآويـبـورى ) سياستمدار متنفذ انگليسى ((140))

"كسانى كه بنام آزادى از انجام

وظائف غفلت مى كنند مردمى احمق و فرومايه هستند".

اسلام معتقد است كه براى پيشرفت اين كار اول بايد در قلوب مرد ايجاد ايمان كرد سپس بانها

دسـتورالعملى كه بتواند آنان رابسعادت بوسيله عدالت و دادگسترى رهبرى نمايد، ارائه داد

و هـمـه مـردم را بـوظـيـفـه خود آشنا نمود و چون بشر طالب بزرگى و اهميت است هر چند هم با

ايـمـان بـاشـد مـمـكـن اسـت بـراى خـدمـت بـنـوع زيـر بـار

اعـمـال شـاقـه نـرود، بـايـد ايـن قـانـون يـك نـفـر مـجـرى مـقـتـدر

عـادل داشـتـه بـاشـد كـه هـم خـود او در تـمـام صـفـات ، شـايـسـتـه و

كامل باشد و هم اطلاع تمامى از قوانين اداره اجتماع داشته باشد.

ابن مسكويه مى گويد:

"چون مردم مدنى بالطبع باشند يعنى زندگانى آنها اجتماعى است نه

انـفـرادى و بـايـسـتـى يـكـديـگـر را كـمـك نـمـايـنـد تـا امـر مـعـيـشـت آنـهـا مـرتـب گـردد

مـثـل ايـنـكـه بـعـضـى خادم و بعضى مخدوم بعضى رئيس ، بعضى مرئوس ، بعضى كارگر و

بـعضى كارفرما و كم و زياد و ضرر و خسران بين آنها بسيار است اينست كه در همه وقت مردم

مـحـتـاجـنـد بـمـعـدلى كـه عـارف باشد بحد وسط، و تناسب بين اشياء را كاملا بداند و حكم و

تدبير نمايد بين مردم بعدل .

و آنـكـسـى كـه عـارف بـاشـد بـحـد وسـط و بـتـوانـد تـعـيـيـن نـمـايـد و تـشـخـيـص دهـد حـد

اعتدال را و بخوبى طبيعت و سجيه هر نوعى از موجودات را بشناسد و حقوق هر صنفى از بشر

را بـميزان عدل تعيين نمايد بطوريكه ظلم و انظلام از بين مردم مرتفع گردد و هر كس استيفاء

حـق خـود نـمـايـد آن نـامـوس الهـى و شريعت حقه است كه عارف به حقيقت اشياء است و تناسب و

اعتدال بين امور را مراعات نموده و در هر موضوعى حكمى مقرر فرموده است ."

بـنـابـرايـن عـدالت اجـتـمـاعـى بدون پيروى از دين و مذهب و ايجاد قانون واحدى در ميان طبقات

مـخـتـلفـه جـهـان صـورت نـپـذيـرد ولى آنـچـه را مـى تـوان تـعـقـيـب كـرد و شـايـد هـمـيـن

عمل براى مهيا كردن زمينه عدالت اجتماعى هم نافع باشد اينست كه هر يك از افراد براى جلب

قـلوب مـردم و ايـجـاد محبوبيت نبايد از انصاف و عدالت دريغ كند و آنچنانكه اسلام دستور مى

دهـد و از لابـلاى كـتـب دانـشـمـنـدان اروپا هم بدست مى آيد بايد شخص دادگستر، وظيفه شناس

بـاشـد و آنـچـه را بـراى خـود مـى خـواهـد هـمـانـرا بـراى ديـگـران بـخـواهـد، اگـر

مايل نيست كه نسبت باو ظلم شود نسبت بديگران ستم رواندارد.

يـكـى از كـلمـات مـعـروف "ليـنـكلن " اينست كه اگر نمى خواهى در حق تو داورى شود در باره

ديگران داورى مكن .

هـنـگاميكه حضرت على - عليه السلام - بخلافت رسيد در مسجد بالاى منبر تشريف برد پس از

حمد و ثناى الهى فرمود:

مـردم ... از آدم ابـوالبـشـر فرزندى بعنوان غلام يا كنيز متولد نگرديده تمام فرزندان او از

روز نـخـست آزاد بوده اند، ليكن امروز روى جهات و مقتضياتى ... جمعى بنده و مملوك شما قرار

گرفته اند ...

(مـسـلمـانـان ) ... قـدرى از امـوال كه مربوط بمسلمين است نزد من جمع شده بايد در ميان شما از

سياه پوست و سفيد پوست ، بردگان و آزادگان ، بطور متساوى تقسيم شود!!

سـپـس حـضـرت عـلى - عـليـه السـلام - بـهـر نـفـرى از آن

مـال سـه ديـنـار داد، مـردى از انـصـار و يـاران رسول اكرم (ص ) وقتى سه دينار را گرفت ،

غلامش كه در روز گذشته بدست همان مرد انصارى آزاد شده بود جلو رفت حضرت اميرالمؤ منين

- عليه السلام - باو هم سه دينار داد.

مـرد انـصـارى عـرض كـرد:

يـا عـلى ، اين غلام را ديروز من آزاد نموده ام . آيا سهم مرا با او يك

اندازه قرار مى دهى ؟

فـرمـود:

مـن در كـتـاب خـدا دقـت كـردم تـفـاوتـى بـيـن فـرزنـدان

اسماعيل كه كنيز زاده بودند و فرزندان اسحاق كه آزاد بودند نديدم .

از ايـنـجـا بـود كـه عـده اى چـون ديـدنـد بـا عـدالت عـلى نـمـى تـوانـنـد بـظـلمـهاى خود نسبت

بـزيـردسـتـان ادامـه دهـنـد بـطـرف شـام حـركـت كـردنـد و

تـشـكـيـل دسـتـه اى در مـقـابـل حـضـرت عـلى - عـليـه السـّلام - دادنـد و جـنـگـهـاى

جمل و صفين را درست كردند.

آن مـرد سـيـاسـى گـفت :

از لطف شما كه ما را با قوانين اسلام راجع بعدالت فردى و اجتماعى

آشنا فرموديد بسيار متشكريم .

11. استقامت يا نهمين رمز جلب دوستان

لايستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه پيغمبر اسلام - صلى الله عليه وآله -

من در زندگى ده ها رفيق داشته ام كه با اندك غفلتى آنها را از دست داده ام البته اگر چه نمى

بـايـسـت مـن كـوتـاهى در انجام وظائف دوستى مى كردم ولى آنها هم بسيار كم استقامت بوده اند

اگـر بـنـا بـاشـد رفـقا با ديدن يك مورد اشتباه از يكديگر جدا شوند هيچ دوستى با دوستى

باقى نمى ماند.

بنابراين دوستان بايد نسبت به يكديگر باوفا باشند از اشتباهات يكديگر صرفنظر كنند

و در مـقـام دوسـتـى بـا اسـتـقامت باشند زيرا استقامت و پايدارى فضيلتى است كه بايد در هر

فـردى بـطـور كـامـل وجـود داشـتـه بـاشـد تـا بـمـوفـقـيـت و خـوشـبـخـتـى و مـحـبـوبـيـت

نائل گردد.

(گـوتـه ) مـى گـويـد:

(از هـمـه چيز مهمتر در زندگى آن است كه انسان هدفى بزرگ داشته

باشد و براى رسيدن به هدف خود داراى استعداد و استقامت كافى هم باشد)

خـوانـنـدگـان مـحـتـرم هـمـانـگـونـه كـه مـى دانـيـد تـيـپ عـزلت طـلب بـيـش از هـر چـيـز از

تـحـمـيـل بـدشـان مـى آيـد در كـتـب روانـكـارى بـراى ايـن عـده عـلامـات و خـصـوصـيـات زيادى

نقل شده كه من جمله همين حالت است و نيز از علائم ديگر آنان عدم استقامت است .

خواجه نورى در كتاب روانكاوى مى نويسد:

/ 39