حکمت 012 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حکمت 012

خذلوا الحق و لم ينصروا الباطل.

[شماره ى اين سخن در شروع نهج البلاغه متفاوت است، ابن ميثم در اختيار مصباح السالكين، چاپ استاد دكتر محمدهادى امينى، صفحه ى 580 و در ترجمه ى نهج البلاغه قرن پنجم و ششم، چاپ استاد دكتر عزيز الله جوينى به شماره ى 8 و عبده آن را به شماره ى 15 و در ترجمه ى استاد دكتر سيدجعفر شهيدى به شماره ى 18 و در مصادر نهج البلاغه به شماره ى 17 آورده اند.
]

اين سخن را على عليه السلام در مورد كسانى كه از همراهى او در جنگ- جمل- خوددارى و كناره گيرى كرده اند فرموده است. «حق را خوار و زبون ساختند و باطل را هم يارى ندادند.»

ابن ابى الحديد ضمن شرح اين سخن مى گويد: نامهاى اين گروه را در مباحث پيشين آورديم كه عبدالله بن عمر بن خطاب و سعد بن ابى وقاص و سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل و اسامه بن زيد و محمد بن مسلمه و انس بن مالك و جماعتى ديگر بودند.

شيخ ما ابوالحسين در كتاب الغرر آورده است كه اميرالمومنين عليه السلام هنگامى كه آنان را براى شركت در جنگ فراخواند و آنان بهانه آوردند، به آنان فرمود: آيا منكر اين بيعت هستيد؟ گفتند: نه، ولى جنگ هم نمى كنيم. فرمود: اينك كه بيعت كرده ايد، چنان است كه در جنگ هم شركت كرده ايد و بدين گونه آنان از نكوهش به سلامت ماندند كه امام ايشان از آنان خشنود بوده است. معنى سخن على عليه السلام هم اين است كه مرا يارى ندادند و همراه من با معاويه جنگ نكردند. گروهى از ياران بغدادى ما درباره ى اين قوم متوقف هستند و اظهار نظر نمى كنند، از جمله شيخ ما ابوجعفر اسكافى هم به همين عقيده مايل است.

حکمت 013

اذا وصلت اليكم اطراف النعم، فلا تنفروا اقصاها بقله الشكر.

هرگاه طليعه نعمتها به شما رسيد، دنباله ى آن را با كمى سپاس مرانيد.»

حکمت 014

من ضيعه الاقرب اقيح له الابعد.

«هر كس را نزديك رها كند، دور يار او مى شود»

[اين سخن را نويرى در نهايه الارب جلد سوم، صفحه ى 6 و ميدانى در مجمع الامثال، جلد دوم، صفحه ى 453 آورده اند.
]

گاهى آدمى را كسانى يارى مى دهند كه اميدى به يارى دادن آنان ندارد و اگر خويشاوندان نزديكش او را يارى ندهند و رها سازند، گروهى از مردم بيگانه در مورد كار او قيام مى كنند. اين موضوع را در مورد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به وضوح مى بينيم كه نزديكان و خويشاوندانش از قريش، او را يارى ندادند بلكه بر ضد او دست به دست دادند ولى افراد قبايل اوس و خزرج كه از لحاظ نسبت از همه ى مردم از او دورتر بودند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عدنانى است و ايشان قحطانى، به يارى او قيام كردند. هيچ يك از آن دو گروه يعنى انصار و قريش يكديگر را دوست نمى داشتند تا سرانجام خونها ريخته شد. قبيله ى ربيعه هم در جنگ صفين به نصرت على عليه السلام قيام كرد و حال آنكه دشمنان مضر بودند كه خويشاوندان و عشيره ى على بودند. يمانيها نيز در صفين به نصرت معاويه برخاستند و آنان هم دشمنان مضر بودند. خراسانيها كه عجم بودند به يارى بنى عباس كه دولتى عرب بود، قيام كردند و اگر به سيره و تاريخ تامل كنى نظير اين موضوع را فراوان و به صورتى شايع خواهى ديد.

حکمت 015

ماكل مفتون يعاتب.

[شيخ مفيد (ره) اين كلمه را در كتاب الجمل خويش به نقل از كتاب الجمل ابومخنف كه در گذشته 175 هجرى است، نقل كرده است و موضوع را هم به تفصيل آورده است. براى اطلاع بيشتر لطفا به ترجمه آن به نام نبرد جمل به قلم اين بنده، نشر نى، تهران، 1367 مراجعه فرماييد. م.
]

«هر فريب خورده سرزنش نمى شود.»

اين سخن را على عليه السلام به سعد بن ابى وقاص و محمد بن مسلمه و عبدالله بن عمر فرموده است و اين به هنگامى بوده كه آنان از بيرون رفتن با او به جنگ جمل خوددارى كردند، ابوالطيب متنبى هم شعرى نظير و نزديك به اين معنى دارد و گفته است:

«هر كسى را به كارى كه كرده است، مكافات نمى كنند و به نظر من هر گوينده را نبايد پاسخ داد چه سخنان بسيار كه از كنار گوش من مى گذرد، همچنان كه مگس در نيمروز وزوز مى كند.»

حکمت 016

تذل الامور للمقادير، حتى يكون الحتف فى التدبير.

[اين سخن را جاحظ در صد كلمه خود و ابن شعبه در تحف العقول، صفحه ى 223 و مفيد در ارشاد، صفحه ى 173 با اندكى تفاوت آورده اند. م.
]

«كارها چنان در گرو و ذليل تقديرهاست كه گاه مرگ در تدبير است.»

هرگاه در احوال عالم تامل كنى، درستى اين كلمه را آشكار مى بينى و اگر بخواهيم شواهد بسيارى در اين مورد ارائه دهيم، مى توانيم معادل همه ى اين كتاب شاهد بياوريم ولى ما فقط به نكته ها و لطايف و پاره اى از سخنان گزيده و اشاراتى بسنده مى كنيم.

هنگامى كه مروان بن محمد با عبدالله بن على- سالار بنى عباس- روياروى شد چنان به پيروزى خويش مطمئن بود كه سفره هايى گسترد و سكه ها را بر آنها ريخت و گفت هر كس براى من يك سر دشمن بياورد، صد درهم جايزه اش خواهد بود، ولى پاسداران و نگهبانان از حمايت او ناتوان شدند و گروهى از سپاهيان سرگرم غارت آن پولها شدند و بقيه ى لشكر هم براى تاراج آن سفره ها هجوم آوردند، در نتيجه عبدالله بن على با همه ى لشكرهاى خود آنان را فروگرفت و بيش از حد شمار از ايشان كشت و كسانى هم كه باقى ماندند، گريختند.

ابراهيم بن عبدالله بن حسن بن حسن در منطقه ى باخمرى، لشكر ابوجعفر منصور را شكست داد و به ياران خود دستور تعقيب ايشان را صادر كرد. سيلاب گسترده اى ميان آنان و لشكر منصور قرار داشت كه ابراهيم و يارانش خوش نداشتند از آن عبور كنند، ابراهيم به پرچمدار خود دستور داد پرچم را به سوى باريكه اى از خشكى ببرد تا از آنجا بگذرند و او چنان كرد و پرچم را به سوى آن خشكى برد. لشكر ابوجعفر منصور كه چنان ديدند، پنداشتند كه ايشان روى به گريز نهاده اند، بر آنان حمله آوردند و كشتارى بزرگ انجام دادند و در همين حال تير ناشناخته اى به ابراهيم اصابت كرد و او را كشت. قريش هم در جنگ بدر براى حمايت از كاروان خود سوار بر مركبهاى رام و سركش شدند و شتاب كردند كه به پندار خويش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از تصرف كاروان بازدارند و حال آنكه با اين تدبير همگى نابود شدند.

در جنگ احد، انصار مى پنداشتند براى پيروزى و فتح بايد پيامبر را براى جنگ از مدينه بيرون ببرند و همين كار موجب پيروز شدن قريش بر ايشان شد و حال آنكه اگر در مدينه باقى مى ماندند، قريش بر ايشان پيروز نمى شد.

ابومسلم خراسانى با تدبير بسيار دولت هاشمى- بنى عباس- را بر پا ساخت و با اين تدبير زمينه ى مرگ خود را فراهم ساخت. در مغرب هم در مورد ابوعبدالله محتسب و عبدالله مهدى همين كار صورت گرفت.

ابوالقاسم بن مسلمه كه معروف به رئيس الروساء است براى بيرون راندن بساسيرى از عراق چاره انديشى كرد ولى نابودى خود او به دست بساسيرى صورت گرفت، همچنان كه چاره انديشى او در مورد نابودى دولت بويهى از سلجوقيان با اين پندار كه شر را از ميان بردارد، نتيجه ى معكوس بار آورد و گرفتار شر بزرگترى شد و نظاير اين امور برون از حد شمار است.

حکمت 017

و سئل عليه السلام عن قول الرسول صلى الله عليه و آله: غيروا الشيب و لا تشبهوا باليهود، فقال عليه السلام: انما قال صلى الله عليه و آله ذلك و الدين قل، فاما الان و قد اتسع نطاقه و ضرب بجرانه، فامرو و ما اختار.

«از على عليه السلام درباره ى اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه فرموده است: موهاى سپيد را خضاب كنيد و خود را همانند يهود مگردانيد پرسيدند، گفت: اين سخن را پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هنگامى فرموده است كه شمار متدينان اندك بوده است ولى اينك كه دامنه اش گسترده و همه جا كشيده شده است هر كس هر گونه كه مى خواهد رفتار كند»

[اين سخن را ابوبكر محمد بن طيب باقلانى در گذشته به سال 372 در كتاب خود به نام اعجاز القرآن، صفحه ى 4 و عبدالله بن معتز كه شصت و سه سال پيش از تولد سيدرضى كشته شده است در كتاب البديع، صفحه ى 20 آورده اند. م.
]

ابن ابى الحديد در شرح اين سخن چنين گفته است: يهوديان خضاب نمى بستند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ياران خود فرمان داده بود خضاب ببندند تا در نظر مردم جوان ديده شوند و مشركان در حال جنگ از ايشان بترسند زيرا داشتن موهاى سپيد موجب گمان ناتوانى است. شارح سپس درباره ى لغات و كنايات آن توضيح داده است و پس از آن سخنانى را در مورد موى سپيد و خضاب كردن آورده است كه به ترجمه يكى دو مورد بسنده مى شود.

گروهى روايت كرده اند كه چند تار موى سپيد در ريش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ظاهر شد و آن حضرت آن را با خضاب تغيير داد و با حنا و كتم- دانه اى رنگى- رنگ كرد. گروهى هم گفته اند كه هرگز خضاب نبسته است و روايت شده است كه عايشه مى گفته است: خداوند پيامبر خود را با موى سپيد معيوب نفرمود. گفتند: اى ام المومنين! مگر موى سپيد عيب است؟ گفت: آرى كه همه تان آن را خوش نمى داريد.

[براى اطلاع بيشتر در اين باره به بحث مفصل محمد بن سعد بن منيع در طبقات و ترجمه ى آن به قلم اين بنده، نشر نو، تهران 1365 ش، صفحه ى 432 مراجعه فرماييد. م. اما در مورد ابوبكر اخبار صحيح رسيده است كه خضاب مى كرده است. همچنين در مورد اميرالمومنين عليه السلام، هرچند كه درباره ى ايشان گفته شده است كه خضاب نبسته است. امام حسين عليه السلام روز عاشورا در حالى كه موهايش را خضاب فرموده بود، كشته شد. و در حديث مرفوعى كه آن را عقبه بن عامر روايت كرده چنين آمده است: «بر شما باد به حنا كه خضاب اسلام است، چشم را پر نور مى كند، درد سر را از ميان مى برد، بر نيروى جنسى مى افزايد و از رنگ سياه بر حذر باشيد كه هر كس موهاى خود را سياه كند خداوند چهره اش را روز رستاخيز سياه مى كند.»
]

گروهى هم در مورد كراهت خضاب بستن از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى كنند كه فرموده است: اگر با فروتنى پذيراى موهاى سپيد باشيد، براى شما بهتر است.

و از امام حسن عليه السلام در مورد خضاب پرسيدند، فرمود: بى تابى زشتى است. كسانى كه معتقدند على عليه السلام خضاب نبسته است، چنين استناد مى كنند كه به آن حضرت گفته شد چه مى شود كه موهاى سپيد خود را خضاب ببندى، فرمود: خضاب زينت است و ما سوگواريم يعنى سوگوار رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم.

حکمت 018

من جرى فى عنان امله عثر باجله.

[اين سخن را جاحظ ضمن صد كلمه خويش آورده است. فتال نيشابورى هم در روضه الواعظين، صفحه ى 490 اين سخن و دو سخن ديگر را كه به شماره هاى 28 و 29 آورده است، از خطبه ى شماره ى 38 مى داند. و به ترجمه روضه الواعظين به قلم اين بنده، نشر نى، تهران 1366، ش، صفحه ى 770 مراجعه فرماييد. م.
]

«هر كه همراه آرزوى خويش تازد مرگش به سر دراندازد»

[ترجمه ى از ترجمه ى نهج البلاغه استاد دكتر جعفر شهيدى گرفته شد. م.
]

ابن ابى الحديد در شرح اين سخن مى گويد: در مباحث گذشته سخنان بسيارى در مورد آرزو گفته ايم و اينك برخى ديگر مى گوييم.

امام حسن عليه السلام فرموده است: اگر درباره ى مرگ و مسير آن بينديشى، آرزو و فريب آن را فراموش مى كنى، تقديركنندگان براى خود پندارها دارند و سرنوشت مى خندد.

ابوسعيد خدرى روايت مى كند كه اسامه بن زيد كنيزكى را به صد دينار خريد كه پس از يك ماه آن را بپردازد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا از اسامه شگفت نمى كنيد كه چيزى را يك ماهه خريدارى مى كند؟ همانا كه اسامه دراز آرزوست.

ابوعثمان نهدى مى گويد: به حدود يكصد و سى سالگى رسيده ام، هيچ چيز نيست كه در آن كاستى نيافته باشم مگر آرزويم كه همچنان بر حال خود است.

شاعرى چنين سروده است:

«مى بينمت كه روزگار، حرص تو را بر دنيا مى افزايد، گويى كه نمى ميرى، آيا حد و نهايتى دارى كه اگر روزى بر آن برسى، بگويى مرا بس است و خشنود شدم». ديگرى گفته است «هر كس آرزوها را آرزو كند و در آن غرقه شود پيش از رسيدن به آرزويش مى ميرد...»

حکمت 019

اقيلوا ذوى المرو آت عثراتهم فما يعثر منهم عاثر الا و يده بيدالله يرفعه.

[اين سخن را كلينى (ره) با اندك تفاوتى در كافى از قول امام صادق عليه السلام نقل مى كند ولى آمدى در الغرر، صفحه ى 70 و جعفر بن شمس الخلافه در الاداب، صفحه ى 1 آن را از اميرالمومنين نقل كرده اند. به مصادر نهج البلاغه، جلد چهارم، صفحه ى 21 مراجعه فرماييد. م.
]

«از لغزشهاى خداوندان مروت درگذريد، كه هيچ يك از ايشان لغزشى نمى كند مگر اينكه دست او در دست خداوند است و او را برمى كشد.»

ابن ابى الحديد مى گويد: اين سخن را به صورت مرفوع هم روايت كرده اند و ابن قتيبه در كتاب عيون الاخبار آن را آورده است و بهترين سخنى كه درباره ى مروت گفته شده اين سخن است كه لذت در ترك مروت است و مروت در ترك لذت.

و در حديث آمده است كه مردى برخاست و به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: اى رسول خدا آيا من فاضل ترين قوم خود نيستم؟ فرمود: اگر تو را خردى باشد، فضلى خواهد بود و اگر اخلاقى پسنديده باشد مروتى خواهد بود و اگر تو را مالى باشد شرفى خواهد بود و اگر تو را تقوايى باشد تو را دينى خواهد بود.

از حسن بصرى در مورد مروت پرسيده شد، گفت: در حديث مرفوع آمده است كه خداوند متعال كارهاى برتر و پسنديده را دوست مى دارد و كارهاى پست و فرومايه را خوش نمى دارد. و همو گفته است دين جز با جوانمردى وجود نخواهد داشت.

و گفته شده است از مروت مرد اين است كه بر در خانه ى خويش نشيند.

ابن ابى الحديد سپس داستان زير را آورده است كه بى ارتباط به تاريخ و اوضاع اجتماعى نيست.

معاويه پسر خود يزيد را به سبب گوش دادن به موسيقى و دوست داشتن كنيزكان سرزنش كرد و به او گفت: مروت خود را تباه كرده و بر باد داده اى. يزيد گفت: آيا حق دارم يك كلمه از زبان خودم بگويم؟ گفت: آرى و مى توانى از زبان ابوسفيان بن حرب و هند دختر عتبه هم بگويى. يزيد گفت: به خدا سوگند، عمرو بن عاص براى من اين سخن را نقل كرد و پسرش عبدالله را هم به راستى گفتار خويش گواه گرفت كه ابوسفيان در قبال آواز خوش مغنى، جامه هاى اضافى خويش را از تن بيرون مى آورده است و نيز براى من نقل كرد كه روزى دو كنيز آوازه خوان عبدالله بن جدعان براى او ترانه خواندند و او را چنان به طرب آوردند كه جامه هاى خود را يكى يكى بيرون آورد تا آنجا كه همچون گورخر برهنه شد. او و عفان بن ابى العاص گاهگاه كنيز آوازه خوان عاص بن وائل را بر دوش خود مى نهادند و همانگونه او را به ناحيه ى ابطح مى بردند و تمام بزرگان قريش بر آن دو مى نگريستند و آن كنيزك گاه بر دوش پدر تو- ابوسفيان- و گاه بر دوش عفان سوار بود. اينك اى پدر چه چيز را بر من خرده مى گيرى؟! معاويه گفت: خاموش باش كه خدايت زشت روى كناد، به خدا سوگند هيچ كس چنين سخنى را به پدربزرگ تو نسبت نمى دهد مگر براى اينكه تو را فريب دهد و رسوا سازد، تا آنجا كه من مى دانم ابوسفيان خردمند و روشن بين و بركنار از هوس و پر تحمل و ژرف انديش بود و قريش او را فقط به سبب فضل و برترى، سيادت داده بود.

حکمت 020

قرنت الهيبه بالخيبه و الحياء بالحرمان و الفرصه تمر مر السحاب، فانتهزوا فرص الخير.

[در خور توجه است كه اين سخن را ابن عبدربه در دو جاى كتاب العقد الفريد، جلد اول، صفحات 44 و 98 و جلد دوم صفحه ى 414 و ابن قتيبه در عيون الاخبار، جلد دوم، صفحه ى 123 جمله آغاز آن را آورده است. م
]

ضمنا در ترجمه ى نهج البلاغه استاد دكتر جعفر شهيدى هم فقط بخش اول اين سخن ذيل شماره 21 كلمات قصار آمده است، ولى در نهج البلاغه چاپ استاد دكتر عزيزالله جوينى و در اختيار مصباح السالكين، ابن ميثم، صفحه ى 581 و در شرح نهج البلاغه، عبده، جلد دوم، بيروت، 1885 ميلادى، صفحه ى 89 به صورت فوق آمده است. م.

«بيم با نااميدى و آزرم با بى بهرگى همراه است، فرصت همچون گذر ابر مى گذرد، فرصتهاى پسنديده را دريابيد.»

حکمت 021

لنا حق فان اعطيناه و الا ركبنا اعجاز الابل و ان طال السرى.

[طبرى اين سخن را ضمن حوادث سال بيست و سوم در تاريخ از خطبه اى از اميرالمومنين نقل كرده است. از روايت طبرى و ابن اثير چنين استنباط مى شود كه اين سخن همانى است كه سيدرضى ضمن خطبه ى 72 آن را آورده است و على عليه السلام آن را روز شورى فرموده است.
]

«ما را حقى است اگر بدهندمان- مى ستانيم- وگرنه بر ترك شتران سوار مى شويم، هر چند شبروى به درازا كشد.»

سيدرضى كه خدايش رحمت كناد مى گويد: اين از سخنان لطيف و فصيح است و معناى آن چنين است كه اگر حق ما داده نشود، زبون خواهيم بود و اين بدان جهت است كه كسى كه پشت سر سوار بر شتر مى نشيند همچون برده و اسير و نظير آنان خواهد بود.

ابن ابى الحديد مى گويد: اين سخن را ابوعبيد هروى در كتاب الجمع بين الغريبين به اين صورت آورده است «ما را حقى است اگر آن را به ما بدهند، مى گيريم و اگر ندهند بر ترك شتران سوار مى شويم، هر چند شبروى به درازا كشد. ابوعبيد مى گويد: اين سخن را به دو گونه تفسير كرده اند، يكى اين است كه سوار بر ترك شتر را سختى و دشوارى بسيارى است و على عليه السلام خواسته است بگويد هرگاه حق ما را ندهند، بر سختى و دشوارى شكيبا خواهيم بود، همانگونه كه سوار بر ترك شتر آن سختى را تحمل مى كند و اين تفسير نزديك به همان تفسيرى است كه سيد رضى از اين سخن كرده است. معنى دوم اين است كه آن كس كه سوار بر پشت شتر است به هر حال مقدم بر كسى است كه بر ترك شتر سوار است و مقصود اين است كه هرگاه حق ما را ندهند، ما عقب مى افتيم و ديگران بر ما پيشى مى گيرند و به هر حال پشت سر ديگرى واقع مى شويم و به هر صورت سخن خود را تاكيد مى فرمايد كه اگر شبروى به درازا كشد، باز هم شكيبا خواهيم بود و بديهى است در آن صورت مشقت شبروى بر آن كس كه بر ترك شتر سوار است بيشتر و دشوارتر است و شكيبايى او هم از آن كس كه بر پشت شتر و جلوتر نشسته است، بيشتر و دشوارتر است.

اماميه چنين مى پندارند كه على عليه السلام اين سخن را به روز سقيفه يا همان روزها فرموده است، ولى ياران معتزلى ما بر اين عقيده اند كه اين سخن را پس از مرگ عمر و به روز شورى و هنگامى كه آن گروه شش نفره براى انتخاب يك تن از ميان خود اجتماع كرده بودند، گفته است. و بيشتر مورخان و سيره نويسان هم آن را همين گونه نقل كرده اند.

/ 314