تائوی اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تائوی اسلام - نسخه متنی

م‍ح‍م‍د ل‍گ‍ن‍ه‍اوزن‌؛ ترجمه: نرجس ج‍وان دل ص‍وم‍ع‍ه س‍رای‍ی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




تائوي اسلام

نويسنده: محمد لگنهاوزن

نويسنده: نرجس جواندل

The Tao of Islam: A Sourcebook on Gender Relationships in Islamic Thought, (Albany: State University of New York Press, 1992).

كتاب تائوي اسلام كتاب مرجعي درباره روابط مربوط به جنسيت در انديشه اسلامي اثر خانم ساچيكو مراتا Murata) (Sachiko(1) نه فقط به لحاظ ترجمه، طرح و بيان مطلب، بلكه از نظر تبليغات اسلامي نيز شاهكاري واقعي است. اين كتاب بهترين پاسخ‏هاي دندان‏شكن را در برابر حملاتي كه از سوي فمينيست‏هاي مختلف ـ چه در غرب و چه در جهان اسلام ـ بر ضد اسلام صورت گرفته، فراهم كرده است. اجمالاً پاسخ اين است كه نقادان چيزي جز پوسته و ظاهر اسلام را نديده و سپس بر اساس ملاك‏هاي جديد غربي به داوري آن پرداخته‏اند. در حالي كه دريافت صحيحي از [موضوع [جنسيت مؤنث در اسلام بدون غور در اقيانوس معنويت اسلامي ناممكن است؛ اقيانوسي كه خانم مراتا عمق آن را با استفاده از ترجمه‏هايي از آثار متفكران و فرزانگاني كه شمار آنها كمتر از 48 نفر نيست با استادي تمام اندازه‏گيري كرده است.

اين ترجمه‏ها شامل رواياتي است منتسب به امامان شيعه ـ سلام‏اللّه عليهم اجمعين ـ آثاري فلسفي از حكمايي نظير ابن سينا و ملاصدرا، اشعاري از حافظ، عطار، رومي و آثار مختلف عرفاني و يا صوفيه شامل گزيده‏هايي از ابن عربي و هم مكتبان او و نيز گزيده‏هايي از نويسندگان ديگر همچون نجم‏الدين كبري، خواجه عبداللّه انصاري و عين‏القضاة همداني كه اينجا فقط به ذكر چند نمونه اكتفا كرده‏ايم. ترجمه‏ها شامل موضوعات مختلفي از جمله علم كلام، جهان‏شناسي و علم‏النفس است كه رشته پيوند همه آنها استفاده نويسندگان آنها از جنسيت مؤنث و مذكر به صورت مجازي(2) مي‏باشد. نتيجه اين است كه مفاهيم مربوط به جنسيت در انديشه اسلامي منبعث از جهت‏گيري اصلي اسلام به سوي حق است.

خانم مراتا در اين كتاب آشكار مي‏كند كه نقد فمينيستي بر ضد اسلام صرفا به منزله ادامه همان تبليغات منفي مربوط به جنس مذكر [همچون زورگويي، تحكم و...] است كه بر نگرش غرب نسبت به اسلام و به طور كلي نسبت به فرهنگ‏هاي غيرغربي دست كم از زمان استعمارگران غالب بوده است. خانم مراتا در بحث خود به جاي استفاده از يك قالب غربي، با تبيين دوگانگي‏هاي جنسي در انديشه اسلامي و مقايسه آن با دو قطبي ين (Yin)و يانگ (Yang)در انديشه تائوئيستي طرحي نو در مي‏افكند. كتاب تائوي اسلام حقيقتا كتابي مرجع در انديشه اسلامي است كه مقدر شده در آثار كلاسيك جايي پيدا كند.

در عين حال اين كتاب دستخوش مناقشات و سوء فهم‏هايي نيز قرار خواهد گرفت، موضوع مورد مناقشه، نقش زن در چهارچوب فقه اسلامي است. با توجه به بعد سمبليك و يا نمادين جنسيت، مطمئنا دو گروه از كتاب سوءبرداشت خواهند كرد: گروه اول آن دسته از اهل فقه هستند كه در اسلام چيزي فراتر از عبارات فقهي نمي‏خواهند ببينند و گروه دوم كساني كه با فقه اسلامي مخالفت مي‏ورزند و دشمن شريعت اسلام هستند. اعضاي هر دو گروه نظر خانم مراتا را به منزله ادعايي كه در آن مي‏توان فقه را كنار زد و به جاي آن از گزارش‏هاي مبهم ارزش‏هاي نمادين استفاده كرد، سوءتعبير مي‏كنند.

كليد اين سوءتعبير اين انديشه است كه وقتي ادعا مي‏شود يك اصطلاح معناي مجازي و يا قرائت نمادين دارد، چيز ديگري باقي نمي‏ماند. اگر «زن» به منزله رمزي براي «نفس اماره» (The base soul) قرائت مي‏شود و اگر از اين قرائت براي انتزاع احكام شريعت استفاده مي‏گردد، نتيجه يا چيز مهملي از آب در مي‏آيد يا قانون مدني در فقه اسلام انكار مي‏شود؛ زير اين ادعا كه مرد دو برابر سهم زن ارث مي‏برد، نمي‏تواند به اين معنا باشد كه قاضي بايد براي عقل، دو برابر نفس اماره ارث تخصيص دهد، بنابراين طرفداران فقه شكوه خواهند كرد كه مراتا فقه اسلام را رها كرده و مخالفان نيز از اين قضيه مسرور خواهند شد. اما براي كسي كه به قضيه با دقت نگاه كند، وضع به گونه‏اي ديگر است. حتي با يك تورق سريع نيز مي‏توان دريافت كه كوشش اين كتاب آن نيست كه شريعت را جايگزين مجموعه‏اي از ارتباطات استعاري نمايد.

مراتا در جاي جاي كتاب خود به احترام عظيمي كه براي شريعت مقدس اسلام قائل شده تأكيد مي‏كند؛ احترامي فراگير بر روند كلي سنت عرفاني اسلام. در اينجا ما به يك پادزهر بسيار لازم دست مي‏يابيم؛ پادزهري براي اين گوشه‏نشيني‏هاي نامشروع كه به عنوان تصوف ـ خصوصا در غرب ـ ترويج شده‏اند. توجه به مجاز و استعاره در اين كتاب نه براي آن است كه جايگزين ظاهر دين بشود، بلكه براي تنوير آن ظاهر است. تفاوت‏هاي سنتي در نقش‏هاي مربوط به جنسيت كه در احكام اسلام به صورت قانون در آمده نه با اين ادعاي قائل به تبعيض جنسي كه در آن زن را دون‏تر و نازل‏تر از مرد مي‏داند، بلكه با نشان دادن چگونگي تناسب اين تفاوت‏ها با فهمي از حقيقت كه جامع و داراي سلسله مراتب است قابل توجيه مي‏باشد. با اين توجيه سوداي آن نداريم كه بگوييم از ارزش‏هاي اسلامي براي ظلم به زنان سوءاستفاده نشده است ـ كه شده ـ و بر سر آن نيستيم كه بگوييم در اسلام زنان از حقوقي مشابه مردان برخوردار نيستند ـ كه قطعا از چنين حقوقي برخوردارند ـ همچنان‏كه در آيه 228 سوره بقره آمده است. و نيز با اين حرف نبايد اهميت تحقيقات علمي را در زمينه فقه و احكام اسلامي انكار كنيم. ولي موضوع كتاب خانم مراتا نه جامعه‏شناسي اسلامي است و نه فقه اسلامي. اين كتاب در پي برطرف كردن سوءتفاهمات موجود در ميان مسلمانان و غيرمسلمانان بر سر قوانين فقهي مربوط به زن هم نيست، بلكه هدف آن نشان دادن اين نكته است كه چگونه مفاهيم مربوط به جنسيت كه امروزه از نظر تفكر سياسي غرب بسيار ناپسند جلوه مي‏كنند، در سنت معنوي اسلامي كاركردي دارد كه در راستاي آن هيچگونه سازشي با سياست‏هاي ظلم، قهر و حقوق فردي ـ كه اين روزها مباحث متفكران غربي را درباره جنسيت تحت الشعاع قرار داده ـ ندارد. اين كتاب شيوه كاملاً متفاوتي از تفكر را درباره جنسيت ارائه مي‏دهد.

مؤلف كتاب، ساچيكو مراتا، رساله كارشناسي ارشد خود را درباره متعه (temporary marriage) و اهميت اجتماعي آن در دانشكده الهيات دانشگاه تهران نگاشت و سپس از همان دانشگاه به اخذ دكتراي ادبيات فارسي نائل شد. او هنگام تحقيق در ايران، كتاب مهمي را از قرن دهم هجري در زمينه اصول فقه به ژاپني ترجمه كرد. علاوه بر تحقيقاتش در زمينه فقه و اصول، مطالعاتي نيز در زمينه عرفان نظري در محضر بزرگاني همچون توشيهيكو ايزوتسو (Toshihiko Izutsu) و سيدحسن نصر انجام داد. وي سال‏هاست كه از همكاري همسرش، عالم پر آوازه، ويليام چيتيك بهره مي‏برد. خانم مراتا اينك استاد دين‏شناسي دانشگاه ايالتي نيويورك در استوني بروك2 است.

كتاب حاوي يك مقدمه و چهار بخش است. بخش اول معرف سه حقيقت اصلي است كه در سه بخش متوالي بحث مي‏شود. اين سه حقيقت عبارتند از: خدا، جهان و انسان. كتاب در بردارنده ضميمه‏اي نيز در پاسخ به نقد فمنيستي به اسلام است. دو ضميمه ديگر شامل فهرستي براساس وقايع‏نگاري و يادداشت‏هايي درباره نويسندگاني كه در كتاب از آنها ذكري به ميان آمده مي‏باشد. كتاب‏شناسي، نمايه‏اي از آيات قرآن، نمايه‏اي از احاديث و روايات و يك نمايه كلي، از بخش‏هاي پاياني كتاب هستند.

مقدمه با اشاره‏اي درباره اهميت تفاوت‏هاي فرهنگي و اينكه چگونه پيش فرض‏هايي كه خاستگاه آنها در فرهنگ غرب است، مي‏تواند مانعي براي فهم و دريافت صحيح دانشجويان غرب از نقش زن در جوامع اسلامي باشد، آغاز مي‏گردد. براي از ميان برداشتن اين سوءتفاهم‏ها بايد با سنت تفكر اسلامي آشنا شد. ناديده انگاشتن يا مردود شمردنِ اين سنت فكري، ويژگي نقد فمنيستي بر ضد اسلام است. نويسنده در بحث بعدي انگيزه خود را از نگارش كتاب بيان كرده و مقايسه مركزي بين دو اصل مؤنث و مذكر تائوئيستي را ـ كه به ترتيب ين (Yin) و يانگ (Yang)ناميده مي‏شوند ـ با نمادگرايي مربوط به جنسيت در تفكر اسلامي شرح مي‏دهد. در اين كتاب بيان شده است كه در اسلام هر چيزي در ارتباط با خدا فهم مي‏شود و فهم اسلامي خود خداوند بين دو قطب سلبي و ايجابي الهياتي يعني تنزيه و تشبيه كه به ترتيب با عناصر يانگ و ين تفكر تائوئيستي قابل مقايسه هستند، دست يافتني است. خانم مراتا همچنين صفات خداوند ـ همان نود و نه اسم مشهور خداوند كه توسط علماي اسلام به صفات جلال و جمال تقسيم مي‏شود ـ را به اسماء يانگي و يني ياد مي‏كند. نمادهاي مختلفي از قرآن همچون لوح و قلم نيز ممكن است با توجه به دوگانگي مؤنث و مذكر تفسير شوند.

بخش اول كتاب فصلي دارد با عنوان «سه حقيقت» كه در آن نويسنده نشان مي‏دهد آنچه را كه او تائوي اسلام ناميده، از سه حقيقتِ عظيمِ خدا، جهان و انسان تشكيل شده و اينكه در سنت حكمي انديشه اسلامي اين سه حقيقت تفكيك‏ناپذيرند و «هريك را مي‏توان المثني و مدل تائويي با دو اصل بنياني ين و يانگ ديد كه به‏طور موزون و متناسب حضور دارند».(3) واقعيت سوم آنكه هم عالم كبير و عالم صغير از آيات الهي هستند.

بخش دوم كتاب با عنوان «الهيات» داراي دو فصل است. مراتا در فصل نخست با عنوان «ثنويت الهي» تصريح مي‏كند كه در اين بحث به هيچ وجه نبايد توحيد مطلق خداوند را انكار كرد. ثنويت و دوگانگي نه به ذات خدا بلكه صرفا به طبيعت گفتمان و تفكر بشري درباره خداوند ارتباط دارد. و در تفكر چيني نيز تمايزي بين تائوي نام ناپذير و تائويي كه نام‏پذير است و مي‏توان درباره آن سخن گفت و مي‏توان آن را به دو اصل ين و يانگ تكثير كرد، قائل هستند. اين نكته با توجه به تفاوت بين وحدت وجود و كثرت معرفت يا كثرت شهود كه مورد بحث بسياري از نويسندگان مسلمان است و تقسيم صفات خداوند به جلال و جمال بررسي مي‏شود.

نهايتا اينكه در اين بخش الزامات اجتماعي ثنويت الهي بدين گونه تبيين مي‏شود: وظيفه نخست انسان متابعت از قوانين الهي يا همان شريعت است؛ زيرا فقط به واسطه ترس از صفات جلالي است كه راه به صفات جمالي مي‏بريم. در فصل سوم با عنوان «دو دست خدا» بحث مفصلي درباره ارتباط ميان صفات الهي وجود دارد. تمثيل دست راست و چپ با اشاره به آثار متكلمين، عرفا و مفسران قرآن تبيين مي‏شود. به خدا نه فقط دو دست بلكه دو پا نيز نسبت داده مي‏شود. ابن عربي و هم مكتبان اونيز تبيين جامعي درباره اهميت اين تمثيل‏ها ارائه داده‏اند.

بخش سوم با عنوان «جهان‏شناسي» داراي چهار فصل است. در فصل اول با عنوان «آسمان و زمين» مباحثي در زمينه خلقت جهان، ارتباط تشابه و تفاوت آسمان و زمين، هفت آسمان و چهار عنصر زميني يعني آب، خاك، باد و آتش ارائه شده است. در بخش بعدي با عنوان «ازدواج عالم اكبر» ارتباط زمين و آسمان با زن و شوهر مقايسه مي‏شود. نقل است كه ازدواج آسمان با زمين به سبب زيبايي و فضيلت او بوده است. در همين فصل تعليمات ابن عربي در اين باره كه ازدواج كلي در تمام موجودات عالم سريان دارد، خصوصا با توجه به نماد قرآني لوح و قلم، تبيين شده است. در ادامه، انعكاس اين عناصر به منزله عقل اول و نفس كلي معرفي شده و بحث سهروردي درباره دو بال جبرئيل تشريح مي‏گردد. اهميت همه اين امور براي انسان در فصل بعدي با عنوان «ازدواج انساني» مطرح مي‏شود. اين فصل بر چند آيه كليدي از قرآن و روايات و احاديث پيامبر(ص) و تفاسيري از ابن عربي و ديگران متمركز است. فصل آخر اين بخش با عنوان «رحِم» از نخستين رابطه تأنيثي بندگي و استسلام كه همه مخلوقات به سوي خداوند دارند و نيز رحمت بيكران خداوند سخن گفته شده است. رحم، رمز رحمت خدا و ذاتي طبيعت است و با آن فرد به سوي كمال و قرب به خدا پرورش مي‏يابد.

بخش چهارم كتاب با عنوان «روان‏شناسي معنوي» شامل سه فصل است. در فصل نخست با عنوان «سلسله مراتب ايستا» همخواني عالم كبير و عالم صغير و اينكه چگونه اين تطبيق گواهي بر تطابق عميق‏تر با حقيقت الهي است بر اساس آيه 53 سوره فصلت: «سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه علي كل شي‏ء شهيد؛ به زودي نشانه‏هاي خود را در افقها [ي گوناگون] و در دل‏هايشان بديشان خواهيم نمود تا بر ايشان روشن گردد كه او خود حق است، آيا كافي نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزي است؟» بررسي مي‏گردد.

خانم مراتا اين تطبيق را براي تأويل، مخصوصا با اهميت مي‏داند. از تطابق ميان عالم كبير و عالم صغير تأويلي مي‏توان ارائه داد كه بر پايه آن آياتي كه ظاهرا جهان را توصيف مي‏كنند، انسان را تفسير كنند. از اين رو مثلاً آسمان و زمين سمبل روح و نفس در نظر گرفته مي‏شوند. با چنين تبييني از ماهيت تأويل بر اساس روايتي منسوب به امام صادق(ع) بحث مفصل‏تري درباره عقل، روح و نفس مطرح مي‏شود كه با ديدگاه ابوحامد غزالي قابل مقايسه است.

در فصل نهم با عنوان «ديناميك نفس»، جهاد في سبيل‏اللّه تبيين مي‏گردد. در اين بخش توضيح داده مي‏شود كه سلسله مراتبي كه در فصل پيش مطرح شد نه صرفا توصيفي، بلكه هنجاري نيز هست و با توجه به همين بعد هنجاري مراحلي در پيشرفت معنوي يا سير و سلوك نشان داده مي‏شود. اين فصل با بحث جالبي درباره ارتباط بُعد توصيفي و هنجاري پي گرفته مي‏شود كه بسيار فراتر از صرف انكار نوع دوگانگي مطلقي است كه در اخلاق غرب پس از هيوم پيدا شده است. جالب بودن اين بحث به لحاظ توجه آن به چگونگي دست‏يابي به هماهنگي ميان ابعاد توصيفي و هنجاري است و پاسخ را مي‏توان در روان‏شناسي معنوي يافت. در اين روان‏شناسي گروهي از صفات در خدا، جهان و انسان مقابله مي‏شود كه با توجه به آنها مي‏توان در چهارچوب دستورهاي الهي به شناخت و درك نيروهاي دروني خود نائل شد. پس از اين بحثي در زمينه سقوط انسان و تزكيه نفس مطرح مي‏شود.

در فصل آخر كتاب با عنوان «قلب» به گنجينه عظيمي از مباحث مربوط به قلب دست مي‏يابيم كه از سنت اسلامي مربوط به سلسله مراتب و قوه محركه معنوي كه موضوع دو فصل پيشين بود اخذ شده است. مثلاً عبدالرزاق كاشاني واژه قلب را براي اشاره به آن چيزي بكار مي‏برد كه انسان را انسان مي‏كند. او اين آيه قرآن را كه مي‏گويد: «ما گفتيم آدم با همسرت در بهشت سكني گزين» با اين ادعا تفسير مي‏كند كه نفس، زن قلب است. نجم‏الدين رازي نيز قلب و نفس را با عناصر مذكر و مؤنث مقايسه مي‏كند و قلب و نفس را فرزندان بدن و روح مي‏داند. به گفته او نفس دختر است و شبيه مادرش بدن و قلب پسر است و شبيه پدرش روح. رازي با اين ادعا كه نفس دو صفت ذاتي دارد كه از مادرش يعني از بدن به ارث برده بحث را ادامه مي‏دهد. او اين دو صفت را همان هوس و غضب مي‏داند. مراتا توضيح مي‏دهد كه اينجا نيز هوس مؤنث يا عنصر «ين» نفس و غضب مذكر و عنصر «يانگ» نفس است. همان‏طور كه پيروان مذهب تائو مي‏گويند در هر چيز «يني» بايد اندكي «يانگ» وجود داشته باشد و بالعكس، مي‏بينيم كه نفس مؤنث بايد داراي غضب مذكر باشد.

هماهنگي مطلوب با عملكرد شريعت حاصل مي‏شود، شريعت وفاداري زن به همسرش را الزام مي‏كند. بدين معني كه نفس را به سوي قلب سمت و سو مي‏دهد: «نقش شريعت توجه دادن تمام نيروهاي نفس به سمتي است كه او را به سعات برساند.»(4)

مراحل نهايي تكامل قلب فنا و بقا هستند. فنا كه از ظهور و جلوه دست چپ خدا به وقوع مي‏پيوندد، همان صفات يانگ جلالي است و بقا كه از تجلي دست راست خداوند به وقوع مي‏پيوندد همان صفات ين جمالي است.

رابطه بين نفس و روح غالبا به عنوان تعارضي توصيف مي‏شود كه در آن نفس انسان را از نور هدايت بيرون مي‏كشد (همچنان‏كه در تائوئيسم ين به نيروي تاريكي توصيف شده است) در حالي كه روح انسان را به سوي خداوند سوق مي‏دهد. با تسليم شدن نفس به روح هماهنگي و تعادلي ايجاد مي‏شود كه با ازدواج عقل اول و نفس كلي قابل مقايسه است. ثمره اين ازدواج مبارك قلب انساني است؛ فرزندي شبيه خداوند. بر پايه چنين ديدگاهي درباره قلب، انسان كامل به منزله كسي توصيف مي‏شود كه داراي قلب است. مولانا جلال‏الدين رومي روح را صرف آگاهي مي‏داند و بنابراين از نظر او كسي كه آگاهي بيشتري دارد، روح بزرگتري دارد. بزرگي روح انسان نسبت به روح حيوان به خاطر همين آگاهي بيشتر اوست. «بنابراين روح اولياي خدا، كساني كه داراي قلب هستند، حتي بزرگتر هم هست. به همين خاطر فرشتگان به حضرت آدم كه روحي بزرگتر از وجود آنها داشت، سجده كردند.»(5)

خانم مراتا در شرح خود درباره ازدواج آسماني نفس و روح چنين مي‏نويسد: «اگر نفس ناطقه كامل شده تحقق يابد، والدين آنها ـ نفس و روح ـ بايد ازدواج كنند، او را به دنيا آورده، بپرورانند.»(6) در اين بحث خانم مراتا به قلب به عنوان «نفس ناطقه تكميل شده» اشاره مي‏كند. اين عبارت از اين نظر قابل توجه است كه در ديدگاه جديد غرب، عقلانيت و قلب در تضاد با يكديگر انگاشته مي‏شوند. در ادبيات غرب قلب نشانه احساسات و بُعد عاطفي انسان و سر نشانه بعد عقلاني و حسابگرانه اوست. اين دوگانگي كاملاً با سنت معنوي انسان بيگانه است؛ سنتي كه در آن قلب را با عقل يكي دانسته و عقلانيت را چيزي بيش از حسابگري مي‏دانند، به جاي آنكه نفس را به منزله دو بخش متضاد با هم، يعني عقل و عاطفه، تلقي كنيم و هنر و دين را منحصر به امور عاطفي بگردانيم و براي عقل جز حساب و كتاب كاري در نظر نداشته باشيم، شايد بهتر باشد كه انسان را همان‏گونه ببينيم كه توصيه سنت اسلامي است. بر پايه اين سنت، اين نفس نيست كه در بردارنده قلب و عقل است، بلكه نفس و عقل هستند كه با هماهنگي متناسب قلب را پديد مي‏آورند.

پروفسور مراتا بحث خود را درباره اين موضوع با عبارتي از شهاب‏الدين ابوحفص عمر سهروردي از اولين نويسندگاني كه درباره ازدواج نفس و عقل و تولد قلب سخني به ميان آورده، ادامه مي‏دهد.(7) سهروردي نفس را به منزله روح حيواني در انسان توصيف مي‏كند. اين نفس و روح همچون آدم و حوا نسبت به هم جاذبه دارند و به قدري به يكديگر عشق مي‏ورزند كه يكي در غياب ديگري احساس مرگ مي‏كند. حاصل اين اتصالِ نفس و عقل (يا روح) قلب است؛ قلبي لطيف نه همچون تكه‏اي گوشت. قلوب برخي از مردم به نفس و برخي ديگر به روح تمايل دارد. سهروردي در اين بخش از توصيف خود به حديثي از حضرت رسول(ص) اشاره مي‏كند كه بر اساس آن چهار نوع قلب وجود دارد: 1. قلبي كه درون آن چراغي درخشان وجود دارد. اين قلب از آن انسان مؤمن است. 2. قلبي سياه و وارونه كه متعلق به كافر است. 3. قلب منافقي كه در بند دلبستگي‏ها و تعلقات است و 4. قلبي كه در آن هم رگه‏هاي ايمان و هم رگه‏هاي نفاق وجود دارد. سهروردي گونه‏هاي قلب را با توجه به ارتباطي كه بين آنها و والدينشان وجود دارد تبيين مي‏كند. هر قدر قلب به عقل بيشتر تمايل داشته باشد، به همان ميزان به سعادت بيشتر نايل مي‏شود و به هر ميزاني كه به روح حيواني يعني نفس زميني تعلق خاطر داشته باشد، به همان اندازه به شقاوت نزديكتر مي‏شود. گفتني است كه امام خميني(ره) در كتاب چهل حديث خود به حديثي مشابه از امام باقر(ع) اشاره و در شرح خود لوازم اخلاقي آن را انتزاع كرده است.

اين فصل با چند نكته سرشار از بصيرت درباره معناي انسان حقيقي به پايان مي‏رسد. مرد حقيقي كسي است كه عقل يا روحش بر نفس او غالب آيد. تفاوتي نمي‏كند كه از نظر فيزيكي جنسيت او چه باشد. بنابراين لغت «مرد» اينجا بار ارزشي دارد. لغت «زن» نيز غالبا براي اشاره به عناصر پست نفس كه به سوء فرمان مي‏دهند بكار مي‏رود. در همين معناست كه زن ممكن است مرد خوانده شود. چنانكه به گفته مولانا جلال‏الدين رومي گاهي «قهرماني نظير رستم در پيكر زني پنهان مي‏شود، چنانكه در مورد حضرت مريم چنين بود: هم زن و هم مرد با مظهر صفات خدا شدن به كمال مي‏رسند. مرد صفات جلالي را مستقيم‏تر و در درجه بعد صفات جمالي را ظهور مي‏دهد، در حالي كه در مورد زنان عكس اين قضيه صادق است. «فقط وقتي كه زن كاملاً با خدا يكي شود، كاملاً خودش است و مي‏تواند انسان كامل و زن كامل باشد.»(8)

اين كتاب براي خواننده غربي چالشي واقعي مطرح و فرصتي را براي ترديد در ارزش‏هاي غالب فرهنگ ليبرال فراهم مي‏آورد. براي مسلمانان نيز چالشي مطرح مي‏كند، زيرا با استفاده از اين كتاب مي‏توانيم با يك بعد فرهنگ اسلامي آشنا شويم؛ با بعدي كه بسياري از مسلمانان با آن بيگانه هستند، چون ارزش‏هاي فرهنگ غربي را ناآگاهانه پذيرفته‏اند. در عين حال اين كتاب مبناي صحيحي فراهم مي‏كند كه با آن از بصيرت عميقي كه ويژگي سنت عقلي اسلامي است، دفاع كنيم؛ سنتي كه خانم مراتا درباره آن قلم مي‏زند، سنتي كه امروزه متفكران اسلامي آن را به‏خوبي الگو و آرمان خود تلقي مي‏كنند.


1. The Tao of Islam: A Sourcebook on Gender Relationships in Islamic Thought, (Albany: State University of New York Press, 1992).

1. عضو هيئت علمي دانشگاه قم.

2 . State University of New York at Stony Brook.

2. مجاز در اينجا متضاد حقيقت نيست، چرا كه بوسيله خود مجاز هم مي‏توانيم به عمق حقيقت برسيم. در اين مقاله هرجا كه لفظ مجاز را بكار برده‏ايم، مرادمان چيزي است استعاري در مقابل لفظي و لغوي نه در مقابل حقيقت.

3. Murata, Ibid, p.18.

4. Ibid, p. 286

5. Ibid, p. 305.

6. Ibid, p. 306.

7. شهاب‏الدين ابوحفص عمر سهروردي (متوفاي 1234م.) مؤسس و باني سلسله صوفيه سهروردي و مؤلف كتاب عوارف المعارف را نبايد با شهاب‏الدين يحيي سهروردي (متوفاي 1191م.) مؤسس فلسفه اشراق اشتباه گرفت. بنده هميشه سهروردي اهل فارس را اين گونه "Sohrevardi"حرف‏نويسي مي‏كنم.

8. Murata, Ibid, p. 315.

/ 1