تائوي اسلام
نويسنده: محمد لگنهاوزن نويسنده: نرجس جواندل The Tao of Islam: A Sourcebook on Gender Relationships in Islamic Thought, (Albany: State University of New York Press, 1992).كتاب تائوي اسلام كتاب مرجعي درباره روابط مربوط به جنسيت در انديشه اسلامي اثر خانم ساچيكو مراتا Murata) (Sachiko(1) نه فقط به لحاظ ترجمه، طرح و بيان مطلب، بلكه از نظر تبليغات اسلامي نيز شاهكاري واقعي است. اين كتاب بهترين پاسخهاي دندانشكن را در برابر حملاتي كه از سوي فمينيستهاي مختلف ـ چه در غرب و چه در جهان اسلام ـ بر ضد اسلام صورت گرفته، فراهم كرده است. اجمالاً پاسخ اين است كه نقادان چيزي جز پوسته و ظاهر اسلام را نديده و سپس بر اساس ملاكهاي جديد غربي به داوري آن پرداختهاند. در حالي كه دريافت صحيحي از [موضوع [جنسيت مؤنث در اسلام بدون غور در اقيانوس معنويت اسلامي ناممكن است؛ اقيانوسي كه خانم مراتا عمق آن را با استفاده از ترجمههايي از آثار متفكران و فرزانگاني كه شمار آنها كمتر از 48 نفر نيست با استادي تمام اندازهگيري كرده است.اين ترجمهها شامل رواياتي است منتسب به امامان شيعه ـ سلاماللّه عليهم اجمعين ـ آثاري فلسفي از حكمايي نظير ابن سينا و ملاصدرا، اشعاري از حافظ، عطار، رومي و آثار مختلف عرفاني و يا صوفيه شامل گزيدههايي از ابن عربي و هم مكتبان او و نيز گزيدههايي از نويسندگان ديگر همچون نجمالدين كبري، خواجه عبداللّه انصاري و عينالقضاة همداني كه اينجا فقط به ذكر چند نمونه اكتفا كردهايم. ترجمهها شامل موضوعات مختلفي از جمله علم كلام، جهانشناسي و علمالنفس است كه رشته پيوند همه آنها استفاده نويسندگان آنها از جنسيت مؤنث و مذكر به صورت مجازي(2) ميباشد. نتيجه اين است كه مفاهيم مربوط به جنسيت در انديشه اسلامي منبعث از جهتگيري اصلي اسلام به سوي حق است.خانم مراتا در اين كتاب آشكار ميكند كه نقد فمينيستي بر ضد اسلام صرفا به منزله ادامه همان تبليغات منفي مربوط به جنس مذكر [همچون زورگويي، تحكم و...] است كه بر نگرش غرب نسبت به اسلام و به طور كلي نسبت به فرهنگهاي غيرغربي دست كم از زمان استعمارگران غالب بوده است. خانم مراتا در بحث خود به جاي استفاده از يك قالب غربي، با تبيين دوگانگيهاي جنسي در انديشه اسلامي و مقايسه آن با دو قطبي ين (Yin)و يانگ (Yang)در انديشه تائوئيستي طرحي نو در ميافكند. كتاب تائوي اسلام حقيقتا كتابي مرجع در انديشه اسلامي است كه مقدر شده در آثار كلاسيك جايي پيدا كند.در عين حال اين كتاب دستخوش مناقشات و سوء فهمهايي نيز قرار خواهد گرفت، موضوع مورد مناقشه، نقش زن در چهارچوب فقه اسلامي است. با توجه به بعد سمبليك و يا نمادين جنسيت، مطمئنا دو گروه از كتاب سوءبرداشت خواهند كرد: گروه اول آن دسته از اهل فقه هستند كه در اسلام چيزي فراتر از عبارات فقهي نميخواهند ببينند و گروه دوم كساني كه با فقه اسلامي مخالفت ميورزند و دشمن شريعت اسلام هستند. اعضاي هر دو گروه نظر خانم مراتا را به منزله ادعايي كه در آن ميتوان فقه را كنار زد و به جاي آن از گزارشهاي مبهم ارزشهاي نمادين استفاده كرد، سوءتعبير ميكنند.كليد اين سوءتعبير اين انديشه است كه وقتي ادعا ميشود يك اصطلاح معناي مجازي و يا قرائت نمادين دارد، چيز ديگري باقي نميماند. اگر «زن» به منزله رمزي براي «نفس اماره» (The base soul) قرائت ميشود و اگر از اين قرائت براي انتزاع احكام شريعت استفاده ميگردد، نتيجه يا چيز مهملي از آب در ميآيد يا قانون مدني در فقه اسلام انكار ميشود؛ زير اين ادعا كه مرد دو برابر سهم زن ارث ميبرد، نميتواند به اين معنا باشد كه قاضي بايد براي عقل، دو برابر نفس اماره ارث تخصيص دهد، بنابراين طرفداران فقه شكوه خواهند كرد كه مراتا فقه اسلام را رها كرده و مخالفان نيز از اين قضيه مسرور خواهند شد. اما براي كسي كه به قضيه با دقت نگاه كند، وضع به گونهاي ديگر است. حتي با يك تورق سريع نيز ميتوان دريافت كه كوشش اين كتاب آن نيست كه شريعت را جايگزين مجموعهاي از ارتباطات استعاري نمايد.مراتا در جاي جاي كتاب خود به احترام عظيمي كه براي شريعت مقدس اسلام قائل شده تأكيد ميكند؛ احترامي فراگير بر روند كلي سنت عرفاني اسلام. در اينجا ما به يك پادزهر بسيار لازم دست مييابيم؛ پادزهري براي اين گوشهنشينيهاي نامشروع كه به عنوان تصوف ـ خصوصا در غرب ـ ترويج شدهاند. توجه به مجاز و استعاره در اين كتاب نه براي آن است كه جايگزين ظاهر دين بشود، بلكه براي تنوير آن ظاهر است. تفاوتهاي سنتي در نقشهاي مربوط به جنسيت كه در احكام اسلام به صورت قانون در آمده نه با اين ادعاي قائل به تبعيض جنسي كه در آن زن را دونتر و نازلتر از مرد ميداند، بلكه با نشان دادن چگونگي تناسب اين تفاوتها با فهمي از حقيقت كه جامع و داراي سلسله مراتب است قابل توجيه ميباشد. با اين توجيه سوداي آن نداريم كه بگوييم از ارزشهاي اسلامي براي ظلم به زنان سوءاستفاده نشده است ـ كه شده ـ و بر سر آن نيستيم كه بگوييم در اسلام زنان از حقوقي مشابه مردان برخوردار نيستند ـ كه قطعا از چنين حقوقي برخوردارند ـ همچنانكه در آيه 228 سوره بقره آمده است. و نيز با اين حرف نبايد اهميت تحقيقات علمي را در زمينه فقه و احكام اسلامي انكار كنيم. ولي موضوع كتاب خانم مراتا نه جامعهشناسي اسلامي است و نه فقه اسلامي. اين كتاب در پي برطرف كردن سوءتفاهمات موجود در ميان مسلمانان و غيرمسلمانان بر سر قوانين فقهي مربوط به زن هم نيست، بلكه هدف آن نشان دادن اين نكته است كه چگونه مفاهيم مربوط به جنسيت كه امروزه از نظر تفكر سياسي غرب بسيار ناپسند جلوه ميكنند، در سنت معنوي اسلامي كاركردي دارد كه در راستاي آن هيچگونه سازشي با سياستهاي ظلم، قهر و حقوق فردي ـ كه اين روزها مباحث متفكران غربي را درباره جنسيت تحت الشعاع قرار داده ـ ندارد. اين كتاب شيوه كاملاً متفاوتي از تفكر را درباره جنسيت ارائه ميدهد.مؤلف كتاب، ساچيكو مراتا، رساله كارشناسي ارشد خود را درباره متعه (temporary marriage) و اهميت اجتماعي آن در دانشكده الهيات دانشگاه تهران نگاشت و سپس از همان دانشگاه به اخذ دكتراي ادبيات فارسي نائل شد. او هنگام تحقيق در ايران، كتاب مهمي را از قرن دهم هجري در زمينه اصول فقه به ژاپني ترجمه كرد. علاوه بر تحقيقاتش در زمينه فقه و اصول، مطالعاتي نيز در زمينه عرفان نظري در محضر بزرگاني همچون توشيهيكو ايزوتسو (Toshihiko Izutsu) و سيدحسن نصر انجام داد. وي سالهاست كه از همكاري همسرش، عالم پر آوازه، ويليام چيتيك بهره ميبرد. خانم مراتا اينك استاد دينشناسي دانشگاه ايالتي نيويورك در استوني بروك2 است.كتاب حاوي يك مقدمه و چهار بخش است. بخش اول معرف سه حقيقت اصلي است كه در سه بخش متوالي بحث ميشود. اين سه حقيقت عبارتند از: خدا، جهان و انسان. كتاب در بردارنده ضميمهاي نيز در پاسخ به نقد فمنيستي به اسلام است. دو ضميمه ديگر شامل فهرستي براساس وقايعنگاري و يادداشتهايي درباره نويسندگاني كه در كتاب از آنها ذكري به ميان آمده ميباشد. كتابشناسي، نمايهاي از آيات قرآن، نمايهاي از احاديث و روايات و يك نمايه كلي، از بخشهاي پاياني كتاب هستند.مقدمه با اشارهاي درباره اهميت تفاوتهاي فرهنگي و اينكه چگونه پيش فرضهايي كه خاستگاه آنها در فرهنگ غرب است، ميتواند مانعي براي فهم و دريافت صحيح دانشجويان غرب از نقش زن در جوامع اسلامي باشد، آغاز ميگردد. براي از ميان برداشتن اين سوءتفاهمها بايد با سنت تفكر اسلامي آشنا شد. ناديده انگاشتن يا مردود شمردنِ اين سنت فكري، ويژگي نقد فمنيستي بر ضد اسلام است. نويسنده در بحث بعدي انگيزه خود را از نگارش كتاب بيان كرده و مقايسه مركزي بين دو اصل مؤنث و مذكر تائوئيستي را ـ كه به ترتيب ين (Yin) و يانگ (Yang)ناميده ميشوند ـ با نمادگرايي مربوط به جنسيت در تفكر اسلامي شرح ميدهد. در اين كتاب بيان شده است كه در اسلام هر چيزي در ارتباط با خدا فهم ميشود و فهم اسلامي خود خداوند بين دو قطب سلبي و ايجابي الهياتي يعني تنزيه و تشبيه كه به ترتيب با عناصر يانگ و ين تفكر تائوئيستي قابل مقايسه هستند، دست يافتني است. خانم مراتا همچنين صفات خداوند ـ همان نود و نه اسم مشهور خداوند كه توسط علماي اسلام به صفات جلال و جمال تقسيم ميشود ـ را به اسماء يانگي و يني ياد ميكند. نمادهاي مختلفي از قرآن همچون لوح و قلم نيز ممكن است با توجه به دوگانگي مؤنث و مذكر تفسير شوند.بخش اول كتاب فصلي دارد با عنوان «سه حقيقت» كه در آن نويسنده نشان ميدهد آنچه را كه او تائوي اسلام ناميده، از سه حقيقتِ عظيمِ خدا، جهان و انسان تشكيل شده و اينكه در سنت حكمي انديشه اسلامي اين سه حقيقت تفكيكناپذيرند و «هريك را ميتوان المثني و مدل تائويي با دو اصل بنياني ين و يانگ ديد كه بهطور موزون و متناسب حضور دارند».(3) واقعيت سوم آنكه هم عالم كبير و عالم صغير از آيات الهي هستند.بخش دوم كتاب با عنوان «الهيات» داراي دو فصل است. مراتا در فصل نخست با عنوان «ثنويت الهي» تصريح ميكند كه در اين بحث به هيچ وجه نبايد توحيد مطلق خداوند را انكار كرد. ثنويت و دوگانگي نه به ذات خدا بلكه صرفا به طبيعت گفتمان و تفكر بشري درباره خداوند ارتباط دارد. و در تفكر چيني نيز تمايزي بين تائوي نام ناپذير و تائويي كه نامپذير است و ميتوان درباره آن سخن گفت و ميتوان آن را به دو اصل ين و يانگ تكثير كرد، قائل هستند. اين نكته با توجه به تفاوت بين وحدت وجود و كثرت معرفت يا كثرت شهود كه مورد بحث بسياري از نويسندگان مسلمان است و تقسيم صفات خداوند به جلال و جمال بررسي ميشود.نهايتا اينكه در اين بخش الزامات اجتماعي ثنويت الهي بدين گونه تبيين ميشود: وظيفه نخست انسان متابعت از قوانين الهي يا همان شريعت است؛ زيرا فقط به واسطه ترس از صفات جلالي است كه راه به صفات جمالي ميبريم. در فصل سوم با عنوان «دو دست خدا» بحث مفصلي درباره ارتباط ميان صفات الهي وجود دارد. تمثيل دست راست و چپ با اشاره به آثار متكلمين، عرفا و مفسران قرآن تبيين ميشود. به خدا نه فقط دو دست بلكه دو پا نيز نسبت داده ميشود. ابن عربي و هم مكتبان اونيز تبيين جامعي درباره اهميت اين تمثيلها ارائه دادهاند.بخش سوم با عنوان «جهانشناسي» داراي چهار فصل است. در فصل اول با عنوان «آسمان و زمين» مباحثي در زمينه خلقت جهان، ارتباط تشابه و تفاوت آسمان و زمين، هفت آسمان و چهار عنصر زميني يعني آب، خاك، باد و آتش ارائه شده است. در بخش بعدي با عنوان «ازدواج عالم اكبر» ارتباط زمين و آسمان با زن و شوهر مقايسه ميشود. نقل است كه ازدواج آسمان با زمين به سبب زيبايي و فضيلت او بوده است. در همين فصل تعليمات ابن عربي در اين باره كه ازدواج كلي در تمام موجودات عالم سريان دارد، خصوصا با توجه به نماد قرآني لوح و قلم، تبيين شده است. در ادامه، انعكاس اين عناصر به منزله عقل اول و نفس كلي معرفي شده و بحث سهروردي درباره دو بال جبرئيل تشريح ميگردد. اهميت همه اين امور براي انسان در فصل بعدي با عنوان «ازدواج انساني» مطرح ميشود. اين فصل بر چند آيه كليدي از قرآن و روايات و احاديث پيامبر(ص) و تفاسيري از ابن عربي و ديگران متمركز است. فصل آخر اين بخش با عنوان «رحِم» از نخستين رابطه تأنيثي بندگي و استسلام كه همه مخلوقات به سوي خداوند دارند و نيز رحمت بيكران خداوند سخن گفته شده است. رحم، رمز رحمت خدا و ذاتي طبيعت است و با آن فرد به سوي كمال و قرب به خدا پرورش مييابد.بخش چهارم كتاب با عنوان «روانشناسي معنوي» شامل سه فصل است. در فصل نخست با عنوان «سلسله مراتب ايستا» همخواني عالم كبير و عالم صغير و اينكه چگونه اين تطبيق گواهي بر تطابق عميقتر با حقيقت الهي است بر اساس آيه 53 سوره فصلت: «سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه علي كل شيء شهيد؛ به زودي نشانههاي خود را در افقها [ي گوناگون] و در دلهايشان بديشان خواهيم نمود تا بر ايشان روشن گردد كه او خود حق است، آيا كافي نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزي است؟» بررسي ميگردد.خانم مراتا اين تطبيق را براي تأويل، مخصوصا با اهميت ميداند. از تطابق ميان عالم كبير و عالم صغير تأويلي ميتوان ارائه داد كه بر پايه آن آياتي كه ظاهرا جهان را توصيف ميكنند، انسان را تفسير كنند. از اين رو مثلاً آسمان و زمين سمبل روح و نفس در نظر گرفته ميشوند. با چنين تبييني از ماهيت تأويل بر اساس روايتي منسوب به امام صادق(ع) بحث مفصلتري درباره عقل، روح و نفس مطرح ميشود كه با ديدگاه ابوحامد غزالي قابل مقايسه است.در فصل نهم با عنوان «ديناميك نفس»، جهاد في سبيلاللّه تبيين ميگردد. در اين بخش توضيح داده ميشود كه سلسله مراتبي كه در فصل پيش مطرح شد نه صرفا توصيفي، بلكه هنجاري نيز هست و با توجه به همين بعد هنجاري مراحلي در پيشرفت معنوي يا سير و سلوك نشان داده ميشود. اين فصل با بحث جالبي درباره ارتباط بُعد توصيفي و هنجاري پي گرفته ميشود كه بسيار فراتر از صرف انكار نوع دوگانگي مطلقي است كه در اخلاق غرب پس از هيوم پيدا شده است. جالب بودن اين بحث به لحاظ توجه آن به چگونگي دستيابي به هماهنگي ميان ابعاد توصيفي و هنجاري است و پاسخ را ميتوان در روانشناسي معنوي يافت. در اين روانشناسي گروهي از صفات در خدا، جهان و انسان مقابله ميشود كه با توجه به آنها ميتوان در چهارچوب دستورهاي الهي به شناخت و درك نيروهاي دروني خود نائل شد. پس از اين بحثي در زمينه سقوط انسان و تزكيه نفس مطرح ميشود.در فصل آخر كتاب با عنوان «قلب» به گنجينه عظيمي از مباحث مربوط به قلب دست مييابيم كه از سنت اسلامي مربوط به سلسله مراتب و قوه محركه معنوي كه موضوع دو فصل پيشين بود اخذ شده است. مثلاً عبدالرزاق كاشاني واژه قلب را براي اشاره به آن چيزي بكار ميبرد كه انسان را انسان ميكند. او اين آيه قرآن را كه ميگويد: «ما گفتيم آدم با همسرت در بهشت سكني گزين» با اين ادعا تفسير ميكند كه نفس، زن قلب است. نجمالدين رازي نيز قلب و نفس را با عناصر مذكر و مؤنث مقايسه ميكند و قلب و نفس را فرزندان بدن و روح ميداند. به گفته او نفس دختر است و شبيه مادرش بدن و قلب پسر است و شبيه پدرش روح. رازي با اين ادعا كه نفس دو صفت ذاتي دارد كه از مادرش يعني از بدن به ارث برده بحث را ادامه ميدهد. او اين دو صفت را همان هوس و غضب ميداند. مراتا توضيح ميدهد كه اينجا نيز هوس مؤنث يا عنصر «ين» نفس و غضب مذكر و عنصر «يانگ» نفس است. همانطور كه پيروان مذهب تائو ميگويند در هر چيز «يني» بايد اندكي «يانگ» وجود داشته باشد و بالعكس، ميبينيم كه نفس مؤنث بايد داراي غضب مذكر باشد.هماهنگي مطلوب با عملكرد شريعت حاصل ميشود، شريعت وفاداري زن به همسرش را الزام ميكند. بدين معني كه نفس را به سوي قلب سمت و سو ميدهد: «نقش شريعت توجه دادن تمام نيروهاي نفس به سمتي است كه او را به سعات برساند.»(4)مراحل نهايي تكامل قلب فنا و بقا هستند. فنا كه از ظهور و جلوه دست چپ خدا به وقوع ميپيوندد، همان صفات يانگ جلالي است و بقا كه از تجلي دست راست خداوند به وقوع ميپيوندد همان صفات ين جمالي است.رابطه بين نفس و روح غالبا به عنوان تعارضي توصيف ميشود كه در آن نفس انسان را از نور هدايت بيرون ميكشد (همچنانكه در تائوئيسم ين به نيروي تاريكي توصيف شده است) در حالي كه روح انسان را به سوي خداوند سوق ميدهد. با تسليم شدن نفس به روح هماهنگي و تعادلي ايجاد ميشود كه با ازدواج عقل اول و نفس كلي قابل مقايسه است. ثمره اين ازدواج مبارك قلب انساني است؛ فرزندي شبيه خداوند. بر پايه چنين ديدگاهي درباره قلب، انسان كامل به منزله كسي توصيف ميشود كه داراي قلب است. مولانا جلالالدين رومي روح را صرف آگاهي ميداند و بنابراين از نظر او كسي كه آگاهي بيشتري دارد، روح بزرگتري دارد. بزرگي روح انسان نسبت به روح حيوان به خاطر همين آگاهي بيشتر اوست. «بنابراين روح اولياي خدا، كساني كه داراي قلب هستند، حتي بزرگتر هم هست. به همين خاطر فرشتگان به حضرت آدم كه روحي بزرگتر از وجود آنها داشت، سجده كردند.»(5)خانم مراتا در شرح خود درباره ازدواج آسماني نفس و روح چنين مينويسد: «اگر نفس ناطقه كامل شده تحقق يابد، والدين آنها ـ نفس و روح ـ بايد ازدواج كنند، او را به دنيا آورده، بپرورانند.»(6) در اين بحث خانم مراتا به قلب به عنوان «نفس ناطقه تكميل شده» اشاره ميكند. اين عبارت از اين نظر قابل توجه است كه در ديدگاه جديد غرب، عقلانيت و قلب در تضاد با يكديگر انگاشته ميشوند. در ادبيات غرب قلب نشانه احساسات و بُعد عاطفي انسان و سر نشانه بعد عقلاني و حسابگرانه اوست. اين دوگانگي كاملاً با سنت معنوي انسان بيگانه است؛ سنتي كه در آن قلب را با عقل يكي دانسته و عقلانيت را چيزي بيش از حسابگري ميدانند، به جاي آنكه نفس را به منزله دو بخش متضاد با هم، يعني عقل و عاطفه، تلقي كنيم و هنر و دين را منحصر به امور عاطفي بگردانيم و براي عقل جز حساب و كتاب كاري در نظر نداشته باشيم، شايد بهتر باشد كه انسان را همانگونه ببينيم كه توصيه سنت اسلامي است. بر پايه اين سنت، اين نفس نيست كه در بردارنده قلب و عقل است، بلكه نفس و عقل هستند كه با هماهنگي متناسب قلب را پديد ميآورند.پروفسور مراتا بحث خود را درباره اين موضوع با عبارتي از شهابالدين ابوحفص عمر سهروردي از اولين نويسندگاني كه درباره ازدواج نفس و عقل و تولد قلب سخني به ميان آورده، ادامه ميدهد.(7) سهروردي نفس را به منزله روح حيواني در انسان توصيف ميكند. اين نفس و روح همچون آدم و حوا نسبت به هم جاذبه دارند و به قدري به يكديگر عشق ميورزند كه يكي در غياب ديگري احساس مرگ ميكند. حاصل اين اتصالِ نفس و عقل (يا روح) قلب است؛ قلبي لطيف نه همچون تكهاي گوشت. قلوب برخي از مردم به نفس و برخي ديگر به روح تمايل دارد. سهروردي در اين بخش از توصيف خود به حديثي از حضرت رسول(ص) اشاره ميكند كه بر اساس آن چهار نوع قلب وجود دارد: 1. قلبي كه درون آن چراغي درخشان وجود دارد. اين قلب از آن انسان مؤمن است. 2. قلبي سياه و وارونه كه متعلق به كافر است. 3. قلب منافقي كه در بند دلبستگيها و تعلقات است و 4. قلبي كه در آن هم رگههاي ايمان و هم رگههاي نفاق وجود دارد. سهروردي گونههاي قلب را با توجه به ارتباطي كه بين آنها و والدينشان وجود دارد تبيين ميكند. هر قدر قلب به عقل بيشتر تمايل داشته باشد، به همان ميزان به سعادت بيشتر نايل ميشود و به هر ميزاني كه به روح حيواني يعني نفس زميني تعلق خاطر داشته باشد، به همان اندازه به شقاوت نزديكتر ميشود. گفتني است كه امام خميني(ره) در كتاب چهل حديث خود به حديثي مشابه از امام باقر(ع) اشاره و در شرح خود لوازم اخلاقي آن را انتزاع كرده است.اين فصل با چند نكته سرشار از بصيرت درباره معناي انسان حقيقي به پايان ميرسد. مرد حقيقي كسي است كه عقل يا روحش بر نفس او غالب آيد. تفاوتي نميكند كه از نظر فيزيكي جنسيت او چه باشد. بنابراين لغت «مرد» اينجا بار ارزشي دارد. لغت «زن» نيز غالبا براي اشاره به عناصر پست نفس كه به سوء فرمان ميدهند بكار ميرود. در همين معناست كه زن ممكن است مرد خوانده شود. چنانكه به گفته مولانا جلالالدين رومي گاهي «قهرماني نظير رستم در پيكر زني پنهان ميشود، چنانكه در مورد حضرت مريم چنين بود: هم زن و هم مرد با مظهر صفات خدا شدن به كمال ميرسند. مرد صفات جلالي را مستقيمتر و در درجه بعد صفات جمالي را ظهور ميدهد، در حالي كه در مورد زنان عكس اين قضيه صادق است. «فقط وقتي كه زن كاملاً با خدا يكي شود، كاملاً خودش است و ميتواند انسان كامل و زن كامل باشد.»(8)اين كتاب براي خواننده غربي چالشي واقعي مطرح و فرصتي را براي ترديد در ارزشهاي غالب فرهنگ ليبرال فراهم ميآورد. براي مسلمانان نيز چالشي مطرح ميكند، زيرا با استفاده از اين كتاب ميتوانيم با يك بعد فرهنگ اسلامي آشنا شويم؛ با بعدي كه بسياري از مسلمانان با آن بيگانه هستند، چون ارزشهاي فرهنگ غربي را ناآگاهانه پذيرفتهاند. در عين حال اين كتاب مبناي صحيحي فراهم ميكند كه با آن از بصيرت عميقي كه ويژگي سنت عقلي اسلامي است، دفاع كنيم؛ سنتي كه خانم مراتا درباره آن قلم ميزند، سنتي كه امروزه متفكران اسلامي آن را بهخوبي الگو و آرمان خود تلقي ميكنند.1. The Tao of Islam: A Sourcebook on Gender Relationships in Islamic Thought, (Albany: State University of New York Press, 1992).
1. عضو هيئت علمي دانشگاه قم.
2 . State University of New York at Stony Brook.
2. مجاز در اينجا متضاد حقيقت نيست، چرا كه بوسيله خود مجاز هم ميتوانيم به عمق حقيقت برسيم. در اين مقاله هرجا كه لفظ مجاز را بكار بردهايم، مرادمان چيزي است استعاري در مقابل لفظي و لغوي نه در مقابل حقيقت.
3. Murata, Ibid, p.18.
4. Ibid, p. 286
5. Ibid, p. 305.
6. Ibid, p. 306.
7. شهابالدين ابوحفص عمر سهروردي (متوفاي 1234م.) مؤسس و باني سلسله صوفيه سهروردي و مؤلف كتاب عوارف المعارف را نبايد با شهابالدين يحيي سهروردي (متوفاي 1191م.) مؤسس فلسفه اشراق اشتباه گرفت. بنده هميشه سهروردي اهل فارس را اين گونه "Sohrevardi"حرفنويسي ميكنم.
8. Murata, Ibid, p. 315.