نگاهي به مباني كنوانسيون رفع هر گونه تبعيض عليه زنان
نويسنده: سيّد احمدرضا حسيني چكيده
كنوانسيون رفع هر گونه تبعيض عليه زنان از مهمترين عهدنامههاي بين المللي است كه در صدد جهاني كردن حقوق زنان بر اساس آموزهها و مباني فرهنگ غرب است. نوشتار حاضر بر آن است كه با تحليل و نقد اين مباني به بيان ناسازگاري ماهوي آنها با مباني وحياني دين اسلام پرداخته و بر اين نكته تأكيد ورزد كه نميتوان صرفا با اعمال حق شرط و ايجاد تغييرات جزيي در كنوانسيون، به نتايج و لوازم آن ملتزم شد. ما در عصري بسر ميبريم كه غرب در صدد جهاني كردن فرهنگ خود و حاكميت آن بر همه جوامع است، و تلاش گسترده و برنامه ريزي شدهاي را به كار گرفته است تا ارزشها و ملاكهاي خود را تحت عناوين مختلف، بر همه كشورها چيره سازد. يكي از مهمترين و كارآمدترين ابزارهاي دستيابي به اين هدف، تدوين كنوانسيونها و عهدنامههاي بينالمللي با توجه به مباني فرهنگ غرب است. براي پرهيز از اتهام، اين هدف را از طريق مجامع و نهادهاي بينالمللي بخصوص سازمان ملل متحد دنبال ميكند كه متأسفانه تحت نفوذ فرهنگي، اقتصادي و سياسي غرب هستند. بيشتر اين كنوانسيونها و عهدنامهها بر اساس مباني فرهنگ غرب تنظيم شده و با مباني فرهنگ اسلامي بسيار ناسازگارند. در كشورهاي اسلامي تلاش گستردهاي براي تطبيق آنها با فرهنگ ديني حاكم بر ملّتهاي مسلمان صورت ميگيرد، ولي چون اين كار بدون توجه به ناسازگاري بنيادين مباني و پيشفرضهاي آموزههاي غربي با تعاليم دين اسلام انجام ميگيرد، غالبا منفعلانه، و توجيه گرايانه است. نميتوان آموزههايي را كه با توجه به مباني فرهنگ غرب شكل گرفتهاند با آموزههاي الهي و وحياني دين اسلام تطبيق داد، زيرا آن مباني و پيشفرضها نتايج منطبق با خود را در پي دارند.كنوانسيون رفع هر گونه تبعيض عليه زنان يكي از مهمترين كنوانسيونهايي است كه با رويكرد پيش گفته تدوين شده و كشورهاي زيادي به عضويت آن در آمدهاند. غرب ميكوشد از طريق اين كنوانسيون فرهنگ و نگاه خود به زن را به ديگر كشورها نيز صادر نمايد به همين دليل تلاش فراواني در جهاني كردن آن دارد. پيام اصلي كنوانسيون مذكور يكسان سازي و برقراري تشابه كامل بين حقوق زن و مرد و رفع هر گونه تبعيض بر اساس جنسيّت است.در حال حاضر با توجه به الحاق بسياري از كشورهاي جهان به اين كنوانسيون، در كشور ما نيز اين ديدگاه وجود دارد كه جمهوري اسلامي ايران بايد همانند برخي از كشورهاي اسلامي با اعمال حق شرط1 به آن ملحق شود، تا هم از مزاياي عضويت در آن استفاده نموده و از اين رهگذر بتواند ديدگاههاي خود را اعلام كند تا تأثير مثبتي بر روند تصويب هر كنوانسيوني راجع به حقوق زنان بگذارد، و هم با اعمال حق شرط از مباني ديني خود دفاع نمايد و از اجراي آن دسته از مواد كنوانسيون كه در تعارض با تعليمات وحياني دين اسلام است خودداري كند. ولي سؤال اساسي اين است كه آيا ميتوان بين مباني اين كنوانسيون كه همان بنمايههاي فرهنگ غرب است با مباني و زيرساختهاي تعاليم اسلامي جمع نمود؟ آيا ميتوان صرفا با حق شرط، كنوانسيون را پذيرفت و آن را با نگاه اسلام به انسان و جهان تطبيق داد؟ بخصوص كه ماده 28 كنوانسيون اعلام ميدارد:«هر حق شرطي كه با هدف و ماهيت كنوانسيون منافات داشته باشد قابل پذيرش نيست.»همچنين بر فرض كه اعمال تحفّظات ناسازگار با ماهيت و اهداف كنوانسيون جايز باشد، آيا با توجه به اختلاف ماهوي و جوهري مباني آن با مباني وحياني ما، كشورهاي اسلامي ميتوانند به آن ملحق شوند يا خير؟نگارنده اعتقاد دارد كه پرداختن به مباني نظام حقوقي غرب بخصوص معاهدات و كنوانسيونهاي بينالمللي بايستهترين كاري است كه ميبايد توسط انديشمندان مسلمان صورت بگيرد. در راستاي همين احساس نياز، در اين مقاله به بررسي مباني كنوانسيون رفع هر گونه تبعيض عليه زنان پرداخته شده تا شايد از اين طريق بسياري از سوالات و ابهامات، پاسخ شايسته خود را بيابند.1- حقوق طبيعي يا فطري
حقوق فطري حقوقي است فراتر از قوانين موضوعه كه هميشه همراه انسان و لازمه دائمي هويّت اوست و هدف از آن حمايت از حقوق فردي و شخصيّت انسان است. اين تئوري قائل به تأمين حداكثر آزادي براي انسان است كه قابل سلب و نقل و انتقال توسط هيچ كس حتّي خود وي نيست. حقوق طبيعي برتر از اراده قانونگذار و دولت است و نسبت به قوانين موضوعه حكومت دارد، يعني قوانين موضوعه بايستي در سايه آنها شكل گرفته و تدوين شوند. اين حقوق، ثابت و تغييرناپذير بوده و بين همه انسانها مشتركند. كنوانسيون رفع هر گونه تبعيض عليه زنان در بستر چنين اعتقاد و نگرشي تدوين يافته است. زنان بر اساس اين كنوانسيون همانند مردان از حقوق مشتركي برخوردارند كه فراتر از قوانين موضوعه است. اين حقوق همان حقوق مشترك بين انسانهاست كه در كنوانسيون از آن به «حقوق اساسي انسان» تعبير شده است.نكته بسيار مهمي كه نبايد از آن غفلت ورزيد اين است كه پذيرش حقوق طبيعي ما را از وحي و تعاليم انبيا بينياز نميسازد بويژه كه انسان و جهان داراي ابعاد وجودي پيچيده و گستردهاي هستند كه فقط خداوند حكيم و عليم بر آن احاطه دارد. بنا بر اين بايد وضع قوانين با شناخت دقيق و كامل از انسان و جهان و رابطه انسان با آفريدگار خود و نيازهاي واقعي مادي و معنوي او صورت گيرد. در نتيجه حقوق فطري به اين معنا كه خداوند بر اثر حكمت و رحمت خود قوانين و قواعدي را در نهاد هر انساني قرار داده قابل پذيرش است، ولي حقوق فطري به معناي اكتفا به قوانين طبيعي مشترك بين انسانها و بسنده نمودن به عقل انساني و بينيازي از تعاليم وحياني در زندگي اجتماعي و پيمودن مسير كمال، قابل پذيرش نيست بويژه كه تشخيص «مصاديق حقوق طبيعي» و تعيين «قلمرو» آن و اين كه چه حقوقي جزء حقوق طبيعي هستند، نياز به همه جانبه نگري و شناخت واقعي و كامل انسان و جهان و پيچيدگيها و مقتضيات آنها دارد تا هم نيازهاي مادّي و معنوي انسان تأمين گردد و هم قوانين و ابزار لازم براي رسيدن به رشد و كمال در اختيار انسان قرار گيرد.بزرگترين حق طبيعي هر انساني برخورداري از امكانات لازم براي پيمودن مسير تعالي و كمال است كه خداوند در نهاد هر بشري قرار داده است و او حق دارد در اين راه از همه ابزارها و مواهب الهي براي دستيابي به هدف خود استفاده كند، بخصوص كه از ديدگاه اسلام انسان براي رسيدن به كمال و سعادت و حيات ابدي آفريده شده است و خداوند حكيم و رحيم همه ابزارهاي آن را نيز در اختيار او قرار داده و هر كس حق دارد از آنها بهره ببرد، مشروط بر اين كه براي ديگران در استفاده از حق طبيعيشان ايجاد مانع نكند.احكام و قوانين، تابع مصالح و مفاسد هستند و بشر قدرت درك دقيق همه مصالح و مفاسد قوانين را ندارد و همين راز نيازمندي او به وحي، انبيا و كتب آسماني است. نميتوان مصالح و مفاسد را صرفا با ملاكهاي مادّي و لذتجوييهاي حيواني سنجيد بلكه معيار آنها دين و وحي است. هدفمند و هماهنگ بودن تشريع و تكوين در اسلام يك اصل است و بشر با همه محدوديتهايش چگونه ميتواند به همه رازهاي تكوين آگاهي پيدا كرده و قوانين منطبق با آن را وضع نمايد؟ همه انسانها اعم از زن و مرد به گونهاي آفريده شدهاند كه رشد و كمالشان اقتضا ميكند و قوانيني از طرف خداوند تشريع گرديده است كه ويژگيهاي تكويني آنها طلب ميكند. و اين سر اعتقاد خداجويان به انحصار حق قانون گذاري در خداوند و لزوم وضع قوانين از طريق وحي است كه توسط انبياي الهي در اختيار بشر قرار ميگيرند. فقط اين قانون ميتواند حافظ كرامت ذاتي انسان باشد و هدف نهايي او يعني لقاي خداوند و تقرّب به ذات ربوبي را بر آورده سازد.2شناخت همه حقايق هستي بويژه انسان، نه در صلاحيت دولت و مردان بزرگ است آن گونه كه «هگل» اعتقاد دارد3، و نه در صلاحيت اكثريت مردم آن گونه كه دموكراسي غربي مدّعي آن است بلكه فقط خداوند است كه آگاهي كامل به ابعاد پيچيده وجودي انسان و همه نظام خلقت و قوانين فطري و تكويني دارد و بدين جهت تنها اوست كه ميتواند منشأ وضع قانون باشد. «روسو» در اين باره ميگويد:مامت هك تسا مزلا لك لقع كي دروخب اهتلم درد هب هك ينيناوق فشك يارب« دشاب هتشادن ياهطبار تعيبط اب ،دنكن يساسحا چيه دوخ يلو دنيبب ار يناسنا تادوهش كمك ام هب دشاب رضاح يلو دشابن ام هب طوبرم وا تداعس ،دسانشب ار نآ لاًماك يلو 4».دنك عضو نوناق مدرم يارب دناوتيم دنوادخ طقف نيا رب انب...دنكهدف تئوري حقوق طبيعي هر چند حمايت از انسان و شخصيت و آزاديهاي اوست، ولي اولاً انسان و جهان بايستي در سايه دين و وحي تفسير شوند، و ثانيا قلمرو حقوق فطري و طبيعي نيز با توجه به تعاليم وحياني انبياي الهي و نيازهاي مادي و معنوي انسان تبيين شود. در اين صورت تفاوتهاي تكويني و تشريعي زن و مرد و در نتيجه تفاوت در حقوق و تكاليف آنان تبعيض و برخلاف حقوق اساسي و طبيعي بشر تلقّي نخواهد شد، بلكه به دليل كاركردهاي متفاوت زن و مرد و نقش تكميلي آن دو براي يكديگر و ايجاد تناسب و تعادل در نظام آفرينش، به تفاوتهاي طبيعي زن و مرد به عنوان يك ضرورت نگريسته خواهد شد.2- اصالت انسان
مهمترين عنصر فرهنگ غرب و به تعبيري ستون فقرات آن «اومانيسم» يا اصالت انسان است كه به معناي بازگشت به انسان به جاي خدا، بازگشت به زمين به جاي آسمان و بازگشت به زندگي دنيا به جاي آخرت گرايي است.5 اين اصل يكي از بنياديترين مباني و پايههايي است كه كنوانسيون رفع هر گونه تبعيض عليه زنان بر اساس آن پي ريزي شده است.در اين تئوري انسانها محور و خالق ارزشها هستند و تفكّر انساني است كه همه چيز حتي سرنوشت موجودات را تعيين ميكند و معيار سنجش خوبيها و بديهاست، و دين و وحي در نهايت به گوشه انزواي زندگي فردي رانده شده و در زندگي اجتماعي نقشي ايفا نميكند. آنچه اومانيسم به عنوان راه كمال و دستيابي به حقيقت بر آن تأكيد ميكند يكي عقل و انديشه است و ديگري تجربه و آزمون. و شعار آن نيز حد اكثر مصرف و بهرهوري از دنيا و لذتهاي آن و رهايي از هر گونه قيد و محدوديتي است. اصالت لذت و كامجويي و نگاه لذتجويانه و طلبكارانه به هر چيزي حتي خدا و دين از مهمترين آموزههاي اين تئوري است يعني دين نيز در اين نظريه در خدمت لذت قرار ميگيرد و بيشترين تأكيد آن بر حقوق انسان است نه تكاليف او، و اين آموزه نسبت به خداوند هم تسرّي مييابد و انسان در برابر خداوند صاحب حقوق تلقي ميشود نه مكلّف و داراي تكليف.اومانيسم به چهار نتيجه منجر ميشود كه همگي مستلزم يكديگرند: 1-اصالت لذت 2- نسبي گرايي 3- ليبراليسم 4- سكولاريسم. و متأسفانه همه اين نتايج از مباني و پيش فرضهاي كنوانسيون رفع هر گونه تبعيض عليه زنان هستند. اصالت انسان و به تبع آن اصالت لذت اقتضا ميكند كه اولاً انسان نسبي گرا باشد و به اصول اخلاقي ثابتي پاي بندي نشان ندهد و از محدوديتهاي اخلاقي بگريزد. ثانيا تمام هدف و آرمانش آزادي هر چه بيشتر در تمامي زمينهها براي كامجويي و تأمين غرايز باشد. و ثالثا دين را به گونهاي تفسير نمايد كه نه تنها مانعي براي لذتطلبيها و كامجوييهاي حيواني و مادي او نباشد، بلكه در خدمت بهرهوري هر چه بيشتر وي از متاع قليل دنيا بوده و براي او آرامش خاطر بياورد تا بهتر بتواند به اهداف مادي خود برسد. از اين رو در اين ديدگاه دين از همه صحنههاي اجتماعي بيرون رانده ميشود و تبديل به يك امر فردي صرف ميگردد كه در خدمت انسان است، آن هم نه در خدمت گوهر جان او بلكه در خدمت جسم و تن و حيوانيت او.در اين تفكر انسان از آزادي فردي كامل برخوردار است تا جايي كه منجر به هرج و مرج نشود. و وظيفه و هدف قانون هم فراهم كردن زمينه لذتجويي است و همه محدوديتها فقط براي جلوگيري از هرج و مرج و قانونمند و منظم شدن لذتهاي انسان است تا او بتواند در كمال آرامش به كامجوييهاي حيواني خود بپردازد.اومانيسم هر چند انسان را محور همه چيز ميداند ولي در نهايت به فرومايگي و تنزّل او ميانجامد.6 زيرا اولاً جهان را به همين ماديات و لذّتهاي حيواني تفسير ميكند، ثانيا به انسان نيز به عنوان يك اسير طبيعت و اميال حيواني نگريسته و روح و انسانيت او را ناديده ميگيرد. در حالي كه اسلام براي انسان كرامت ذاتي قائل است و انسان را خليفه خداوند ميداند كه علاوه بر جسمانيّت و جنبه مادي داراي حقيقت و گوهري به نام روح است كه خداوند او را به خود نسبت داده است:«فاذا سوَّيته و نفختُ فيه من روحي فقعوا له ساجدين.»7«و اذ قال ربّك انّي جاعلٌ فيالارض خليفةً قالوا أتجعل فيها مَنْ يُفسدُ فيها و يَسفِكُ الدماءَ و نحن نُسَبَّحُ بحمدكَ و نقَدَّسُ لكَ قال انّي أعلمُ ما لا تعلمونَ.»8همه موجودات در خدمت رشد و كمال او هستند. و موجودي است كه حيات جاوداني را در پيش رو دارد و اين زندگي دنيوي هدف و مطلوب او نيست بلكه صرفا مزرعه و گذرگاهي براي رسيدن به سعادت ابدي است. انسان در اين ديدگاه والا به همه چيز از منظر ابزار رشد و كمال مينگرد كه حكيمانه خلق شده است، لذا رابطه او با ديگر مخلوقات خداوند بر اساس محبت و رشد و كمال است و در اين مسير تسليم وحي و تعاليم انبياست تا به مقام عبوديت و قرب الهي بار يابد. انسان ميوهاي نيست كه از درخت طبيعت بيفتد و بپوسد و از بين برود، بلكه همچون پرندهاي است كه با مرگ از قفس آزاد شده و به حيات ابدي ميرسد. هدف هم لذتجوييهاي مادي نيست تا آن لذايذ اصالت داشته و ملاك ارزش گذاري باشند بلكه هدف باريابي به مقام عبوديت الهي و رشد و كمال است و همه لذتها در اين راستا و به عنوان ابزاري براي رسيدن به آن هدف مقدّس ارزش پيدا ميكنند.حال، سخن در اين است كه بر اساس اصل لزوم هماهنگي ايدئولوژي انسان با جهانبيني و نگاه او به انسان و جهان، بايدها و نبايدهاي موجود در كنوانسيون رفع هر گونه تبعيض عليه زنان با جهانبيني و طرز تفكر حاكم بر آن هماهنگي دارد. اساس اين كنوانسيون اصالت انسان است كه به طور طبيعي به اصالت لذت، سكولاريسم، ليبراليسم و نسبيّت گرايي ميانجامد. در نتيجه مهمترين آموزه اين كنوانسيون آن است كه زنان نبايد در كامجويي از مردان عقب بمانند بلكه بايد از موقعيت مشابهي برخوردار باشند و در ميدان رقابت لذتجويي حتي با تنازع و درگيري، همگام و همسان مردان به پيش بروند. لازمه اين آرمان و مطلوب تنزّل يافته حيواني اين است كه به تفاوتهاي طبيعي موجود بين زن و مرد در موقعيتهاي اجتماعي و برخورداري از لذايذ دنيوي به چشم تبعيض نگريسته شود و هدف هم از بين بردن اين تفاوتها بعنوان مشكل اصلي لذتجويي بيشتر زنان و برقراري تساوي و به تعبير صحيح تشابه و يكساني زن و مرد در حقوق و تكاليف باشد. ملاك امتياز و برتري در اين ديدگاه موقعيتها و امتيازهاي اجتماعي است نه تقوي و نزديكي به خداوند و پاكي روح. آن كس كه از ارث يا ديه بيشتر و يا از موقعيت اجتماعي و امتيازات مادي بهتري برخوردار است به هدف و مطلوب خود يعني اصالت لذت و كامجويي نزديكتر است. ولي اسلام زن و مرد را داراي روح ملكوتي ميداند كه هويّت و حقيقت آنان را تشكيل ميدهد و هر كدام كاركرد خاص خود را دارند و بر همان اساس داراي حقوق و تكاليف منطبق با خواستههاي تكويني مخصوص به خود هستند و كمال و رشد هر يك در انجام وظايف خاص آنان است.هر گونه تلاشي براي ناديده انگاري اختلافات و تمايزات طبيعي موجود بين زن و مرد توازني را كه توسط خداوند قادر و حكيم و مهربان برقرار شده از بين ميبرد و اين در نهايت به زيان زن و مرد و كل جامعه است. اين واقعيت غير قابل انكار را نبايد ناديده گرفت كه زن و مرد از جهات جسمي و روحي و رفتاري متفاوت خلق شدهاند، ولي اين به معناي نقص يكي و كمال ديگري نيست. ملاك ارزش گذاري ميزان نزديكي به خداوند و بندگي اوست و در اين توانايي و استحقاق هر دو مشترك هستند، و اين هدف مشترك مقتضي يكسان سازي حقوق و تكاليف آنان نيست. تمامي تفاوتهاي موجود ميان زن و مرد متناسب و هماهنگ با كاركردها و تواناييها و وظايف ويژه هر يك از آنان است. و فلسفه وجودي آنها تكميل نقش يكديگر و كل جامعه است.از ديدگاه اسلام زن و مرد مكمّل يكديگرند و براي باهم زيستن خلق شدهاند، بدين جهت همه به اين واقعيت اعتراف دارند كه مجرّد و تنها زيستن هر يك از آنان نوعي انحراف از قانون خلقت است.9آلكسيس كارل در باره تفاوتهاي زن و مرد ميگويد:«زن از جهات زيادي متفاوت از مرد است و ما مجبوريم آنها را آن گونه كه هستند بپذيريم، زنان بايد به بسط مواهب طبيعي خود در جهت و مسير سرشت خاص خويش بدون تقليد كوركورانه از مردان بكوشند. وظيفه ايشان در راه تكامل بشريت خيلي بزرگتر از مردهاست. نبايستي براي دختران جوان همان طرز فكر و همان نوع زندگي و تشكيلات فكري و همان هدف و ايدهآلي را كه براي پسران جوان در نظر ميگيريم معمول داريم. متخصصين تعليم و تربيت بايد اختلافات عضوي و رواني جنس مرد و زن و وظائف طبيعي ايشان را در نظر داشته باشند و توجه به اين نكته اساسي در بناي آينده تمدّن ما حائز كمال اهمّيت است.»10زن و مرد را بايد به گونهاي تفسير كرد كه با كرامت ذاتي و آرمان مشترك و گوهر حقيقيشان هماهنگ باشد. جهان داراي نظام احسن و غايت و هدفي حكيمانه است و همه تفاوتها و تنوعهاي موجود در آن هم جزيي از اين نظام احسن و حكيمانه هستند. تمامي قوانين موضوعه نيز بايد با اين نظام احسن و هدف و كرامت ذاتي انسان انطباق كامل داشته باشند، بنا بر اين بايد قانون به گونهاي وضع و تفسير شود كه مصالح دنيوي و اخروي انسان را تأمين نمايد و بيانگر مسير و هدف زندگي او باشد و زمينه رشد و كمال وي را فراهم كند و موجب شكوفايي استعدادهاي او براي رسيدن به مقام قرب الهي گردد و اين همان حيات شايسته انساني است كه انبيا و اولياي الهي آرزوي تحقق آن را داشتهاند. اين نوع نگرش به انسان و جهان بسيار متفاوت از حيات صرفا مادي و حيواني همراه با انواع لذتجوييهاست و فقط قانون ناشي از وحي، دين و تعاليم انبياست كه ميتواند اهداف حيات شايسته انساني را برآورده سازد.متأسفانه كنوانسيون رفع هر گونه تبعيض عليه زنان، هر چند داراي نكات مثبتي است ولي با توجه به مباني كه بر آنها استوار گشته است، اين اهداف و آرمانها را تأمين نميكند، بلكه رسالت و آرمان خود را يكسان سازي و برقراري تشابه بين حقوق و تكاليف زن و مرد ميداند و اين به معناي ناديده گرفتن تمامي تفاوتهاي طبيعي موجود ميان زن و مرد است كه نظام طبيعت و آفرينش اقتضاي آن را دارد و موجب تفاوت در كاركردها و حقوق و تكاليف و مسؤوليتهاي آنان ميشود.تلقي كنوانسيون از تفاوتهاي موجود ميان زنان و مردان تلقّي تبعيض گونه است كه با مبناي اصالت انسان و لذت محوري تطابق دارد، لذا روح حاكم بر آن از بين بردن همه تفاوتهاي زن و مرد در حقوق و تكاليف است. در حالي كه تلقّي ما از تفاوتهاي آنان، تلقّي تناسب و تعادل و هدفدار و حكيمانه بودن آنها است.تفكّرات و مباني كه بستر طرح اين كنوانسيون هستند با مباني ديني ما كاملاً ناسازگارند و نميتوان اين ميوه و ثمره تلخي را كه نتيجه آن مباني است با رنگ و لعاب و توجيهات گوناگون به كام دينداران و موحّدان، شيرين نمود و آگاهانه يا ناآگاهانه به اهداف غرب از طرح اين كنوانسيون كه همان جهاني شدن آموزهها و انگارههاي غربيان در رابطه با انسان و بويژه زنان است كمك نمود. كشورهاي اسلامي به جاي برخوردهاي منفعلانه و توجيهگرايانه با اين قبيل معاهدات و كنوانسيونها، بايد سعي نمايند تا نقش تأثيرگذارتري در سازمانهاي بين المللي داشته باشند تا از اين طريق، عهدنامهها و كنوانسيونهايي را منطبق با مباني اسلام پي ريزي كنند و اين جز در سايه وحدت و همدلي مسلمانان و بازگشت به مباني ديني و نقد مباني فرهنگ غرب حاصل نخواهد شد.1-" Reservation"
2- آية الله عبدالله جوادي آملي، فلسفه حقوق بشر، مركز نشر اسراء، چاپ اول، 1375، ص5.
3- دكتر ناصر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ج1، چاپ اول، ص123.
4- ژان ژاك روسو، قرارداد اجتماعي، ترجمه عنايت الله شكيباپور، ص41.
5- آية الله محمد تقي مصباح يزدي، نظريه سياسي اسلام، جلد اول، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1378، ص170.
6- محمد رضا زيبائي نژاد و محمد تقي سبحاني، درآمدي بر نظام شخصيت زن، ج1، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، دارالثقلين، قم، 1379، ص38.
7- حجر/29.
8- بقره/30.
9- شهيد مرتضي مطهري، نظام و حقوق زن در اسلام، مجموعه آثار، ج19، انتشارات صدرا، ص175.
10- همان، ص167، به نقل از آلكسيس كارل، انسان موجود ناشناخته، ص100.