روش برخورد با پيمان شكنان
نويسنده: حجةالاسلام والمسلمين سيداحمد خاتمي به ياري و عنايت حضرت حق مقالاتي پيرامون اولين جريان مخالف حكومت امام علي(ع) «ناكثين» تقديم شد و اينك در اين مقاله آخرين بخش پيرامون اين جريان تقديم ميگردد. نحوه برخورد با پيمان شكنان چيست؟ اصول رفتاري با اينان چگونه است؟ گفتار و سيرت امام علي(ع) در اين رابطه نيز الهام بخش است. امام(ع) در رابطه با شيوه برخورد با ناكثين بر چند محور تأكيد دارند.1ـ آگاهي و هشياري در برابر توطئه
اولين گام برخورد با هر توطئه، باور توطئه است. اگر كساني توطئه حتمي را توهم توطئه بنامند اين خود اگر توطئه نباشد حداقل جهالت و ناداني است. و بعد از اين مرحله هشياري و آگاهي از ابعاد و عمق توطئه دشمن است. در روايات ما «فطنه»، «كياست»، «دهاء» كه بمعناي زيركي و هشياري است از ويژگيهاي موءمنان شمرده شده است. در كنار آن «مكر»، «غدر» از ساحت موءمنان دور شمرده شده است. از جمع اين دو ويژگي باين باور ميرسيم كه موءمن اهل حقه بازي و مكر نيست ولي زيركي و هشياري فوق العاده برگرفته از ايمان نيز دارد كه او را در برابر مكر و حقه ديگران بيمه ميكند به ديگر عبارت «مكار» زيركياش را در مسير كلاه گذاري به كار ميبرد و موءمن زيرك تمام تلاش خويش را به كار ميگيرد تا كلاه سرش نرود. اولين گام توطئه زدائي هشياري رهبر و امت از توطئه است. امام علي(ع) در رابطه با توطئه ناكثين با هشياري كامل همراه با پايبندي به ارزشهاي الهي عمل كرد.در آغاز توطئه آنان، كساني به حضرت پيشنهاد كردند كه طلحه و زبير را تعقيب نكرده و با آنان درگير نشود. حضرت با تأكيد بر هشياري خويش اين پيشنهاد را رد كرده و فرمود:«والله لا اكون كالضبع تنام علي طول اللدم حتي يصل اليها طالبها و يختلها راصدها» 1بخدا قسم من همچون كفتار نيستم كه با ضربات آرام و ملايم در برابر لانهاش به خواب رود تا صياد به او رسد و دشمني كه در كمين اوست غافلگيرش كند.در اين سخن امام علي(ع) ضرب المثلي از ابلهي را ذكر كرده است. كفتار حيواني است بسيار ابله، صياد آهسته يا با ته پاي خود يا قطعه سنگ يا چوبدستي به لانه كفتار ميزند و او به خواب ميرود سپس او را به راحتي صيد ميكنند.حضرت ميفرمايد من كاملاً در برابر توطئه هشيارم و به ياري خداوند توطئه گران را ناكام خواهم گذارد.و واقعيت تاريخي ميگويد پيشنهاد فوق (برخوردنكردن با توطئه ناكثين) بسيار پيشنهاد خامي بود زيرا توطئه معاويه اين بود كه با خارج ساختن كوفه و بصره از سلطه مولي، حكومت مولي را محدود به مدينه سازد ولي مولا با ابتكار عمل خود به سرعت بصره و كوفه و در نتيجه تمام عراق را نجات داده و توطئه منافقانه معاويه را در نطفه خفه كرده و شاهد براين توطئه نامهاي است كه معاويه در آغاز توطئه براي زبير و طلحه نوشت و زبير را به عنوان اميرالموءمنين خطاب كرده و گفت پس از او طلحه اميرالموءمنين است.2سراسر زندگي مولي اسوه و نمونهاي از هشياري است بويژه دوره حكومت 5 ساله مولا. و اين درسي است براي زمامداران جامعه اسلامي كه هيچگاه توطئه دشمن را دست كم نگيرند كه به تعبير مولي علي(ع) «من نام لم ينم عنه» 3 اگر كسي بخوابد بايد بداند كه دشمنش نخوابيده است. در كنار اين هشياري، هشياري امت نيز اصلي اساسي در خنثي كردن توطئه هاست و حضرت در هر سه نبرد الهياش بويژه جنگ با ناكثين در تزريق هشياري تلاش فوق العادهاي كرد اگرچه متأسفانه در مواردي عوام فريبي دشمن به حدّي زياد بود كه گاه لشكريان حضرت را هم تحت تأثير قرار ميداد و حضرت براي جلوگيري از خطر عوام فريبي پيوسته بر معيار گرائي تأكيد ميكرد. در اين نبرد شخصي به نام «حارث بن حوط» خدمت امام(ع) آمد و گفت: «اتراني اظن انّ اصحاب الجمل كانوا علي ضلالة»؟آيا فكر ميكني كه من گمان دارم اصحاب جمل گمراهند؟«فقال: يا حارث انك نظرت تحتك و لم تنظر فوقك فحرت انك لم تعرف الحق فتعرف اهله و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه».4اي حارث تو به پايين نگاه كردهاي و به بالاي سرت نظر نيفكندهاي (كنايه از آن كه بينش سطحي داري) لذا در تحير فرو رفتي (و ندانستي كدام طرف را اختيار كني) تو حق را نشناختي تا كسي را كه بر حق است بشناسي و نيز باطل را هم نشناختهاي تا كساني كه طرفدار آن هستند بشناسي؟ اين سخن مولا گوياي اين است كه راه مبارزه با سطحي انديشي در رابطه با توطئهها معيار گرائي يعني حقشناسي است. بايد حق را شناخت و همه را با محك «حق» محك زد. اين است راز سلامت ولي اگر اين عنصر بصيرت نبود چه بسا با انحراف شخصيتي دهها نفر بلغزند. در روايتي از حضرت امام صادق(ع) رسيده است: «من دخل في هذا الدين بالرجال اخرجه منه الرجال كما ادخلوه فيه و من دخل فيه بالكتاب و السنّة زالت الجبال قبل ان تزول»5كسي كه به پيروي از اشخاص پيرو دين شود پيمانها او را از دين بيرون ميبرند آنچنان كه واردش كردند و آن كس كه با معيار كتاب و سنّت به دين گرايش يابد كوهها از جاي خود بركنده ميشوند ولي او از عقيدهاش جدا نخواهد شد.»2ـ برخورد منطقي و موعظه
دومين سخن در رابطه با شيوه رفتاري با ناكثين و نيز همه منحرفان دعوت به شيوه استدلال و موعظه حسنه و جدال نيكوست زيرا كه دستور قرآن است : «ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن انّ ربّك اعلم بمن ضل ّ عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين». 6با حكمت و اندرز نيكو به سوي پروردگارت دعوت نما و با آنها به طريقي كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن پروردگار تو از هر كسي بهتر ميداند چه كساني از طريق او گمراه شدهاند و چه كساني هدايت يافتهاند. اين سه نكته اساس دعوتها و ابلاغ رسالتهاست و راز تنوع اين شيوهها تنوع حالات و روحيه هاست، برخي تنها با منطق اقناع ميشوند، برخي با موعظه حسنه از انحراف كنده خواهند شد و برخي را جدال به بهترين شيوه به راه حق خواهد آورد. و امام علي(ع) در اين نبرد از تمام اين شيوهها استفاده كرد تا سران شورش بويژه طلحه و زبير را از انحراف باز دارد.امام علي(ع) پيش از آغاز جنگ فرياد زد: «لا تعجلوا حتّي اعذر الي القوم » عجله نكنيد تا اتمام حجت كنم. آنگاه عبدالله بن عباس را خواست و قرآني به دست او داد و فرمود قرآن را به دست گرفته و طلحه و زبير را دعوت به حكميت قرآن كرده به آنها بگو «الم تبايعاني مختارين؟ فما الذي دعاكما الي نكث بيعتي و هذا كتاب الله بيني و بينكما؟» آيا با اختيار با من بيعت نكرديد؟ پس انگيزه شما در پيمان شكني چيست؟ بيائيد به كتاب خدا به عنوان حكم تن دهيد! عبدالله ابن عباس گويد من اين پيام را از ابتدا به زبير ابلاغ كردم چون احساس كردم او به ما نزديكتر است و از او خواستم سر از مخالفت بردارد او در پاسخ گفت به صاحبت (علي «ع») بگو كه ما از سر اكراه با تو بيعت كردهايم و نيازي به حكميت كتاب نيست. پس از زبير سراغ طلحه آمدم و پيام مولا را به او ابلاغ كردم و انگيزه او را از مخالفت با مولا پرسيدم او پاسخ داد: من خونخواه عثمانم. علي(ع) گمان كرده است با تسلط بر كوفه، سلطه كامل يافته؟ چنين نيست بخدا قسم در نامهاي به مدينه نوشتهام كه براي من از مكّيها هم بيعت بگيرند!!ابن عباس گويد: به او گفتم تقوا داشته باش (و چنين سخن مگو) تو چه كارهاي كه خون عثمان را پي ميگيري ؟فرزندانش اين حق را دارند و اين ابان فرزند عثمان به خونخواهي پدر برنخاسته است. طلحه گفت ما قدرتمان بر خونخواهي بيش از اوست!!7اين روش الهي، مولي است براي آنكه درگيري با مسالمت پايان پذيرد ولي متأسفانه اثر نبخشيد.نيز نقل شده است كه قبل از آغاز جنگ مولا سوار بر استر رسول الله(ص) زبير را صدا زد كه نزد من آي تا مطلبي را با تو در ميان بگذارم او گفت در امانم؟ حضرت فرمود در امان هستي آنگاه در حالي كه كاملاً مسلح بود نزد حضرت آمد حضرت به او فرمود زبير! راز شورش تو چيست؟ گفت خروج كردهايم تا انتقام خون عثمان را بگيريم حضرت فرمود خدا بكشد هر كس را كه در خون عثمان بيشتر نقش داشته است !به ياد ميآوري روزي رسول خدا(ص) بر ما عبور كرد او به صورتم خنديد من هم خنديدم تو گفتي يا رسول الله (ص) علي مزاح و شوخي را ترك نميكند پيامبر فرمود: اتحبه يا زبير آيا علي(ع) را دوست داري تو گفتي بخدا قسم علي را دوست دارم پيامبر به تو فرمود ولي تو روزي با او خواهي جنگيد در حالي كه ستمگري!! زبير گفت آري اين سخن را به ياد دارم «استغفرالله» از خداوند طلب مغفرت ميكنم و اگر اين سخن را به ياد ميداشتم هرگز اين اقدام را نميكردم. حضرت فرمود همين الآن برگرد! او گفت چگونه برگردم در حالي كه جنگ آغاز شده است اين ننگي است كه قابل شستشو نيست مولا به او فرمود تحمل عار راحتتر است از تحمل ننگ آتش. زبير تحت تأثير قرار گرفت و برگشت و رجزي خواند كه مضمونش اين بود كه تحمل ننگ دنيا براي من از آتش قيامت راحتتر است پسر زبير عبدالله وقتي اين تاثيرپذيري از پدر را ديد پرسيد به كجا ميروي و ما را به كه ميگذاري؟ او گفت امام علي(ع) چيزي را به يادم آورد كه آنرا فراموش كرده بودم!! پسرش گفت از شمشير آنها ترسيدي؟! زبير گفت مثل من كسي را به ترس سرزنش ميكني سپس شمشيرش را گرفت و به قسمت راست لشگر مولا حمله برد حضرت فرمود به او ميدان بدهيد و راه باز كنيد كه جنگ نخواهد كرد او قسمت راست و چپ لشگر مولا را شكافت و خود را به قلب لشكر زد و از سوي ديگر برگشت و به فرزندش عبدالله گفت: شخص ترسو چنين شجاعتي دارد؟ اين را گفت و از جنگ كناره گرفت. 8اين نمونهاي ديگر از برخورد قرآني مولا علي(ع) با سران شورش بود نمونهها در اين مورد فراوان است بهمين مقدار بسنده ميكنيم.
3ـ برخورد قاطعانه با توطئه گران
طبيعي است به هنگامي كه موعظه و استدلال و گفتگو نتوانست فصل الخطاب درگيري باشد. دو راه پيش رو باقي ميماند:1ـ دست روي دست گذاردن و شاهد تأثير توطئه بودن و در نتيجه سقوط نظام اسلامي!!2ـ برخورد قاطعانه با توطئه و سركوبي آن. بديهي است حكم عقل و شرع راه دوم است. و امام علي(ع) اين راه دوم را برگزيد فرمود: «الا و انّ الشيطان قد ذمّر حزبه و استجلب جلبه ليعودالجور الي اوطانه و يرجع الباطل الي نصابه »به هوش كه اينك شيطان حزب خويش را برانگيخته و هواداران خويش را فراخوانده است تا بار ديگر جور را به پايگاههاي ديرين باز گرداند و باطل را بر اريكه قدرت بنشاند....فان ابوا اعطيتهم حدّالسيف و كفي به شافيا من الباطل و ناصراً للحق. 9اگر اينان از حق سرپيچي كنند با تيزي شمشير پاسخشان ميگويم و اين كار براي درمان باطل و ياري حق كفايت ميكند.در سخني ديگر فرمود: «و لعمري ما عليّ من قتال من خالف الحقّ و خابط الغيّ من ادهان و لا ايهان» 10به جان خودم سوگند كه در پيكار و سركوبي آنان كه با حق ستيز كنند و در گمراهي همچنان پافشاري كنند كمترين نرمش و سازش نخواهيم كرد. نيز در سخن ديگر مولا قاطعيت خود را در برابر توطئه پيمان شكنان چنين بيان ميفرمايد:«الا و ان الشيطان قد جمع حزبه و استجلب خيله و رجله و انّ معي لبصيرتي ما لبّست علي نفسي و لا لُبّسَ عليّ و ايم الله لافرطنّ لهم حوضاً انا مانحه لا يصدرون عنه و لا يعودون اليه». آگاه باشيد شيطان حزب خود را گرد آورده و سواره و پيادهي لشكرش را فرا خوانده است ولي من آگاهي و بصيرت خود را همراه دارم نه حقيقت را بر خود مشتبه ساختهام و نه ديگري برمن مشتبه ساخته به خدا سوگند گردابي براي آنها فراهم سازم كه جز من كسي نتواند آن را چاره كند! هرگز از آن بيرون نميآيند (و آن عده كه از آن بگريزند هرگز به سوي آن باز نميگردند) و قدم نهادن در چنين صحنه هايي را فراموش ميكنند.امام(ع) در اين سخن ميدان نبرد را به حوض يا گردابي تشبيه كرده كه آن را تا حد ممكن پر از آب ميكند آنچنان كه راه خلاص از آن نداشته باشند و ابتكار عمل كاملاً به دست او باشد. سپس به نتيجه آن اشاره ميكند كه لشكريان جمل چنان در آن گرفتار ميشوند كه راه فرار نخواهند داشت و اگر گروه اندكي از آن فرار كنند چنان درس عبرتي ميگيرند كه بازگشت به چنين صحنهيي را در تمام عمر فراموش كنند.
سرانجام جنگ جمل
آغازگر حمله، ناكثين بودند و از سوي لشكريان امام پاسخ سخت و دندان شكني دريافت كردند. سران شورش زبير و طلحه كشته شدند زبير به هنگام كنارهگيري از معركه توسط يكي از ياران اخنف بن قيس بنام عمروبن جرموز كشته شد وقتي چشم امام(ع) به شمشير زبير افتاد فرمود: ظالماً جلي الكرب عن وجه رسول الله اين شمشير كراراً غم از چهره پيامبر خدا(ص) زدوده است و وقتي چشم حضرت به صورت زبير افتاد فرمود: «لقد كنت برسول الله صحبة و منه قرابة و لكن دخل الشيطان متحرك فاوردك هذاالمورد».11يعني تو مدتي با پيامبر خدا مصاحب بودي و با او پيوند خويشاوندي داشتي ولي شيطان بر عقل تو مسلط شد و كار تو به اينجا انجاميد نظير اين سخن را به هنگامي كه در ميان كشته شدگان جسد طلحه را ديد فرمود: «براي تو سابقهاي در اسلام بود كه ميتوانست تو را سود بخشد ولي شيطان تو را گمراه كرد و لغزانيد و به سوي آتش شتافتي» 12واقعه جمل در روز پنجشنبه دهم جمادي الثاني سال سي و ششم هجري قمري رخ داد و هنوز آفتاب غروب نكرده بود كه آتش نبرد با افتادن جمل عايشه و سرنگون شدن كجاوه او به پايان رسيد و ناكثان غالباً پا به فرار نهادند.آمار كشتگان جمل در تاريخ به طور دقيق ضبط نشده و اختلاف زيادي در نقل آن به چشم ميخورد. شيخ مفيد نوشته است: برخي آمار كشته گان را بيست و پنج هزار نفر نوشتهاند در حالي كه عبدالله ابن زبير (آتش افروز معركه) اين تعداد را پانزده هزار ميداند سپس شيخ مفيد قول دوم را ترجيح ميدهد ميگويد مشهور اين است كه مجموعه كشتهها چهارده هزار نفر بوده است. طبري در تاريخ خود كشتگان را ده هزار نفر نقل كرده است و نيمي از آنان را مربوط به هواداران عايشه و نيم ديگري را از ياران امام(ع) ميدانند سپس نظر ديگري را نقل ميكند كه نتيجه آن با آنچه كه از عبدالله بن زبير نقل كرديم يكي است. 13و اين است سرنوشت آنان كه هوا و هوس معبود آنان است و در اين مسير خود و هواداران خويش را تباه كرده وجهنمي ميسازند.فاعتبروا يا اولي الابصار !منابع:
بحارالانوار,جلد =32,صفحه =6ميزان الحكمة,جلد =5,صفحه =8الجمل,صفحه =336، 337مروج الذهب,جلد =2,صفحه =361تاريخ يعقوبي,جلد =2,صفحه =171كامل ابن اثير,جلد =3,صفحه =159سفينةالبحار,جلد =2,صفحه =436طبقات ابن سعد,جلد =3,صفحه =112تلخيص الشافي,جلد =4,صفحه =137الشامل,جلد =3,صفحه =244شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد,جلد =1,صفحه =348فروغ ولايت,صفحه =417تاريخ طبري,جلد =3,صفحه =5431. نهج البلاغه، خطبه 6.
2. بحارالانوار ، ج 32، ص 6.
3. نهج البلاغه، نامه 62.
4. نهج البلاغه، حكمت 262 .
5. ميزان الحكمة ج 5، ص 8 (چاپ ده جلدي).
6. سوره نحل، آيه 125.
7. الجمل ص 336 و 337(چاپ دفتر تبليغات اسلامي قم ).
8. مروج الذهب ج 2، ص 361ـ تاريخ يعقوبي ج 2ص 171ـ كامل ابن اثير ج 3 ص 159 سفينةالبحار ج 2ص 436 (اختلاف نقلهائي در اين مصادر ديده ميشود).
9. نهج البلاغه، خطبه 22 .
10. نهج البلاغه، خطبه 24.
11. الجمل ص 390ـ طبقات ابن سعد ج 3، ص 112ـ تلخيص الشافي ج 4 ص 137 ـ الشامل ج 3،ص 244 و...
12. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ، ج 1 ص 348.
13. فروغ ولايت ،ص 417به نقل از الجمل 223 و تاريخ طبري ج 3،ص 543.