شمهاي از سيره عملي امام خميني(ره)
نويسنده: قسمت اول حجةالاسلام والمسلمين محمد محمّدي اشتهاردي
حضرت امام خميني ـ قدّس سرّه ـ حقيقت جاودانهاي است كه بر تارك جهان انسانيّت ميدرخشد، چرا كه او مظهر كامل انسانيّت و مصلحي بزرگ است. سيره عملي او گنجينه پرمحتوا و عظيمي در همه ابعاد انساني است، و در يك جمله او شخص نبود، بلكه مجموعهاي از فرهنگ ناب انسان ساز بود، اسلام محمد(ص) و علي (ع) در چهره او ميدرخشيد، بر همين اساس بر انسانهاي حقيقت جو لازم است براي ارتقا به سوي كمالات، اين انسان والامقام را بشناسند، و با پيروي از آن اسوه ارجمند، بر شخصيت و شكوه انساني خود بيفزايند، من خود را در برابر اين راد مرد الهي، چون قطرهاي در مقابل دريا ميبينم، پس بهتر است عنان قلم را به فرزانگاني كه روزگاراني با او بودند و افتخار مصاحبت با او را داشتند بسپاريم، و به بيان امين و راست گوي آنها گوش جان فرا دهيم ؛
1ـ مرجع والامقام، عالم ربّاني حضرت آيت الله العظمي حاج شيخ محمدعلي اراكي 1 كه به حق سلمان عصر بود، چنين ميگويد:
«ايشان (امام خميني) مردي باتقوا به تمام معني، و براي اسلام فداكار به تمام معني است. اين مرد قدِّ مردانگي علم كرد، و در مقابل كفر ايستادگي نمود و دست غيبي هم با او همراهي كرد، به طوري كه محيّرالعقول 2 بود، و در هيچ خانهاي و هيچ زاويهاي از زواياي اين مملكت نبود كه مرگ بر شاه گفته نشود. او جان بركفِ دست گذاشته، و براي تبليغ قرآن و دين حنيف اسلام جانبازي ميكند. جان بركف گرفته و براي شهادت حاضر شده است... خداوند قوّه غريبي در اين مرد خلق فرموده، و مانند قوّهاي كه به ايشان داده به هيچ احدي نداده است، و نيز جرئت و شجاعت و ديدي كه به او داده به احدي نظير آن را نداده است. كار او فقط و فقط براي خدا است، اين مرد از آن مردهايي است كه اگر در روز عاشورا بود هفتاد و دو تن، هفتاد وسه تن ميشدند، آن وقت سينهاش را جلو شمشير و نيزه سپر ميكرد، و براي همه چيز حاضر است، و از هيچ باك ندارد، نه از آمريكا ميترسد، نه از شوروي، تمام آنها يك طرف، او هم يك طرف، خدا چنين قلبي به او داده است... او مانند جدّش عليّبن ابي طالب (ع) است، داستان عمروبن عبدود (در جنگ خندق) را شنيدهايد كه آن همه نعرهها از حلقوم او بيرون آمد و مبارز ميطلبيد، حضرت علي (ع) به جنگ او رفت و او را به خاك هلاكت افكند... فرزندش (آقاي خميني) نيز اين طور است، اين همه عمروبن عبدودها در دنيا نعره ميزنند، و فرياد ميكشند، ولي او ابداً ترسي ندارد اين چه شجاعتي است كه خداوند به او داده است؟... حمايت از اين مرد، حمايت از سيدالمرسلين (ص) و ائمه طاهرين (ع) و حمايت از حجةابن الحسن (عج) است، و كوتاهي كردن نسبت به اين مرد، كوتاهي كردن در مورد آنها است.»3
2ـ استاد بزرگ آيت الله العظمي شهيد سيدمحمدباقر صدر قدّس سرّه (1353ـ1400هـ.ق) از مراجع شجاع و كم نظير، كه در راه اعتلاي كلمه حق، به فرمان صدّام ناپاك، به شهادت رسيد، از انقلاب اسلامي ايران و رهبر عاليقدر آن كمال پشتيباني را نمود، از شجاعت او همين بس كه در باره رژيم بعثي عراق، به استان دار كربلا و نجف فرمود: « با صراحت ميگويم كه حكّام بعث عراق مانند يزيدبن معاويه هستند.» اين بزرگمرد در شأن حضرت امام خميني چنين فرمود: «ذوبوا في الخميني كما ذاب هو في الاسلام ؛ در وجود امام خميني ذوب شويد (در درياي وجود او غرق گرديد) همان گونه كه او در اسلام ذوب شده است.»4
3ـ استاد گران قدر حضرت آيت الله حاج شيخ علي پناه اشتهاردي (دام ظله) ميفرمود: حضرت آيت الله العظمي بروجردي (ره) در ابتداي ورود به قم دستور داده بودند كه يك نفر خوش خط پيدا كنند تا بعضي از نوشتههاي ايشان را پاكنويس كند، مرحوم حجةالاسلام ميرزا محمود (داماد مرحوم آيت الله فاضل لنكراني) ميگفت:
جستجو كرديم تا فردي را پيدا كرده و
مقام معظم رهبري:
او كليد بود، او ريشه اين درخت (انقلاب) محسوب ميشد، اين ريشه بايد محفوظ بماند. اگر اين نظام از ريشه خود؛ يعني امام عزيز جدا شود مثل درختي است كه «اجتثّت من فوق الارض» (ابراهيم ـ26) يعني از روي زمين آن را ارّه كرده باشند، و بين تنه و ريشه آن فاصله انداخته باشند.حديث ولايت، ج 1
به خدمت آقا معرّفي كنيم، بعد معلوم شد كه آقا آن فرد را نپسنديدهاند. با تعجّب علّت را از حاج احمد (معروف به حاج احمد خادم) جويا شديم، ايشان گفت:
تنها به اين خاطر بود كه اين شخص وقتي خدمت آقا رسيد، حاج آقا روح الله خميني در جلسه حضور داشتند، وي به هنگام نشستن، بالاتر از حاج آقا روح الله نشست، آيت الله بروجردي ناراحت شدند و فرمودند: «من چنين خطاطي را نميخواهم.»
اين نشان ميدهد كه آيت الله بروجردي (ره) آن قدر به امام احترام ميگذاشتند كه سزاوار نميدانستند كسي بالاتر از ايشان بنشيند.»
نيز طبق نقل آيت الله سيدجلال الدين آشتياني، آيت الله بروجردي فرمودند: «حاج آقا روح الله چشم و چراغ حوزهاند.» 5
4ـ نادره زمان مرحوم حضرت آيت الله العظمي سيدرضا بهاءالديني قدّس سرّه 6 در ضمن گفتاري در شأن امام خميني قدّس سرّه ميفرمايد: «امام خميني (ره) با احياي دين و سنّت الهي احياگر شريعت اسلام و تجديد كننده حيات روحاني مسلمانان در تمام ابعاد آن است... در اخلاق و فضل نظير امام را در حوزه نجف و قم نديدهام، جهات معنوي و اخلاقي امام متّكي به تبليغات نبود، بلكه به واقعيت اتّكاداشت، درست مثل اجدادش.»7
5 ـ رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله العظمي خامنهاي (دام ظله) در ضمن گفتاري از اتّكاء به نفس امام و پيروزي از نظر او، چنين فرمود: «در يك جا در محضر امام سخن از اداره كشور بود
(خطاب به سران) فرمود: «اگر همه شما برويد، من خودم كشور را اداره ميكنم.»
و اين يك واقعيّتي است كه اگر همه ما نميبوديم امام ميتوانستند كشور را اداره كنند، زيرا امام با نيروي مردم و با بازوي نيرومند عناصر مردمي در اداره كشور درنميماندند... پيروزي امام اين بود كه بتوانند وظيفهشان را انجام دهند، و در نظر ايشان پيروزي اين نبود كه انسان بتواند آن كاري را كه ميخواهد انجام دهد، بلكه انسان بايد بر طبق تكليف خود عمل كند. او با اين احساس و با اين انگيزه مبارزه را ادامه دادند و پيش بردند، در كنار اين دو خصوصيّت معنوي (اتّكاي به نفس و احساس وظيفه) داراي دو خصلت ديگر هم بود، كه وجود آنها جز با روحانيّت الهي ممكن نيست و آنها عبارت بودند از: 1ـ دشمنشناسي ؛ 2ـ دوستشناسي. حضرت امام هرگز در شناخت دشمنها و دوستها اشتباه نكردند. از اوّل دشمنها را شناختند و اعلام كردند و تا آخر هم در برابر شان ايستادند.8
مقام معظم رهبري حضرت آيت الله العظمي خامنهاي ـ دام ظلّه ـ پيرامون شخصيت ممتاز و بي نظير حضرت امام ـقدّسسرّه ـ گفتار فراواني دارند تا آن جا كه ميفرمايند: «در باره شخصيت حضرت امام (ره) واقعاً نميشود حرف زد. وقتي بخواهيم راجع به ابعاد شخصيت اين عزيز دوران و يادگار پيامبران، حرف بزنيم ؛ ميدانيم كه ناقص خواهد ماند. زمان زيادي لازم است تا زبانهاي گويا بتوانند عظمت اين شخصيت را حيطه بندي كنند؛ لذا من نميخواهم در آن باره واقعاً صحبت كنم، زيرا ما كوچكتر از آن هستيم كه بتوانيم در اين زمينه به بررسي ابعاد شخصيت آن بزرگوار بپردازيم.»
نيز ميفرمايد: «او كليد بود، او ريشه اين درخت (انقلاب) محسوب ميشد، اين ريشه بايد محفوظ بماند. اگر اين نظام از ريشه خود؛ يعني امام عزيز جدا شود مثل درختي است كه «اجتثّت من فوق الارض» (ابراهيم ـ26) يعني از روي زمين آن را ارّه كرده باشند، و بين تنه و ريشه آن فاصله انداخته باشند. ممكن است چهار روزي هم نمود و هيكلي داشته باشد، اما سرنوشتش معلوم است، ديگر رابطه حياتي و تغذيهاي بين اين دو نيست.»
مقام معظم رهبري، شناخت مشخّصات راه امام، و عناصر اصلي حركت امام را نخستين تكليف ما دانسته و ويژگيهاي اين خط را در ده عنوان تبيين ميكند كه خلاصه آن عبارت است از: 1ـ احياي اسلام و ارزشهاي ديني ؛ 2ـ اعاده روح عزّت به مسلمين ؛ 3ـ ايجاد درك امّت اسلامي در مسلمانها ؛ 4ـ فرو ريختن دژ استكبار در ايران ؛ 5 ـ ايجاد حكومت اسلامي ؛ 6ـ ايجاد حركت اسلامي در جهان ؛ 7ـ نگرش جديد در فقه شيعه، و دميدن روح در حوزههاي علميّه ؛ 8ـ ابطال باورهاي غلط در خصوص اخلاق زمامداري ؛ 9ـ تحوّل ملّت ايران از ضعف به قدرت ؛ 10ـ اثبات عملي بودن اصل «نه شرقي نه غربي»
امام فقط يك رهبر سياسي نبود، او پشتوانهاي معنوي و روحي و مايه اميد ما بود، وزنه بزرگ و قلّه عظيمي بود كه دايم ميجوشيد، و هر كس را به قدر ظرفيتش سيراب و بهرهمند ميكرد.9
با اين اشاره نظر شما را به شمّهاي از عطر گلستان پرطراوت زندگي امام جلب ميكنم:
عبوديت و بندگي امام خميني
مظاهر بندگي در همه ابعاد زندگي امام مقام معظم رهبري:
امام فقط يك رهبر سياسي نبود، او پشتوانهاي معنوي و روحي و مايه اميد ما بود، وزنه بزرگ و قلّه عظيمي بود كه دايم ميجوشيد، و هر كس را به قدر ظرفيتش سيراب و بهرهمند ميكرد.حديث ولايت، ج 1
آشكار بود. او آن چنان در سطح بالايي از پاكي و قداست و پرهيزكاري بودند كه همسر ايشان ميگويد: «من شصت سال با امام زندگي كردم، نديدم كه ايشان يك معصيت بكند.» 10«من درست شصت سال با ايشان زندگي كردم، در طول اين مدّت، هيچ وقت نديدهام آقا از من توقّعي داشته باشند. توقع ايشان از ما اين بود كه گناه نكنيم امام تذكّر ميدادند كه مواظب اخلاق و سيرت خود باشيد، خودتان را نگيريد و تكبّر نكنيد...11 يك شب بعد از نماز آقا نشسته بودند و من هم در خدمتشان بودم، فاطمه خانم (خدمتكار منزل) چاي آورد و جلو ما گذاشت، خدمتكار ديگر منزل هم در گوشه اطاق مشغول كار بود. به آقا عرض كردم اين فاطمه خانم خيلي خدمتكار خوبي است. آقا فرمودند: غيبت نكنيد. عرض كردم آقا! من كه غيبت نكردم، گفتم ايشان خوب هستند. آقا فرمودند: « همين كه شما ميگوييد اين خوب است، او (خدمتكار ديگر) ميشنود، به نظر ميآيد كه شما ميخواهي بگويي اين خوب نيست، و اين غيبت است.»12
نيز خانم امام ميگفتند:«بنده تا ياد دارم و با امام زندگي ميكنم هر شب (هميشه) به نماز شب ميايستادند، و سعي داشتند كه مزاحم من يا بچهها نباشند، حتي يك شب هم نشد كه ما به خاطر نماز شب آقا بيدار شويم، مگر اين كه مثلاً خودمان بيدار بوديم. مسافرت هم كه ميرفتيم آقا براي نماز شب كه بيدار ميشدند، طوري حركت ميكردند و آهسته راه ميرفتند و وضو ميگرفتند كه مزاحم ديگران نبودند.»
آقاي محمود بروجردي، داماد امام در اين باره ميگويد: « در دل شب هنگامي كه امام براي نماز شب برميخاستند، لامپ را روشن نميكردند، بلكه از يك چراغ قوّه بسيار كوچك استفاده ميكردند كه تنها جلو پاي ايشان را روشن ميكرد. امام به آرامي راه ميرفتند، تا ديگران بيدار نشوند.»13
امام در راستاي توحيد و عبوديّت به حدي رسيده بود كه دل به خدا بسته و از خلق بريده بود كه از آن به «انقطاع الي الله» تعبير ميشود، او ديگران را نيز به اين ويژگي توحيدي فرا ميخواند، به فرزندش حاج احمد آقا فرمودند: «پسرم!
مجاهده كن تا دل به خدا بسپاري، و بداني كه جز او موءثري نيست.»
او هنگامي كه در حوزه علميه قم تدريس ميكرد، همواره در آغاز درسش اين فراز از مناجات شعبانيّه را كه از امامان (ع) نقل شده ميخواند «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك و انِر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك... ؛ خدايا! كمال بريدن از خلق و پيوستن به ذات پاك خودت را به من ببخش، و ديدههاي دلهاي ما را به آن روشنايي كه نگاهش به سوي تو باشد روشن كن، به گونهاي كه ديدههاي دلها حجابهاي نور را بدرند، تا آن روشنايي به معدن عظمت برسد، و روانهاي ما به مقام بلند قدس ارجمندت درآويزد.
سردار سرافراز، سپهبد شهيد صيّاد شيرازي ميگفت: در دوران جنگ، با سران جمهوري اسلامي كه حضرت آيت الله خامنهاي و آقاي هاشمي رفسنجاني نيز حضور داشتند، در محضر امام بوديم، و گزارش جنگ را ميداديم، ناگهان ديديم امام برخاست و به اطاق ديگر رفت، نگران شديم، چرا چنين شد، سپس امام برگشت، آقاي رفسنجاني پرسيد: «آقا كسالتي ايجاد شده است؟» امام با قاطعيّت فرمود: «خير، وقت نماز است.» ساعتم را نگاه كردم ديدم درست مطابق افق تهران، وقت نماز است، همه حاضران برخاستند و با امام نماز جماعت خواندند، اين حالت عبادي امام، و مراقبت او به اوّل وقت نماز، مرا بسيار تحت تأثير قرار داد، به طوري كه آن را شيوه خود قرار دادم و بحمدالله در جبهه و محيط خانه و همه جا، آن را رعايت نمودم، آن گونه كه جلسات عملياتي خود را با نماز شروع ميكرديم و با نماز پايان ميداديم.
يكي از خدمتكاران ميگويد: سال 65 يك شب در كنار اتاق امام خوابيده بودم، و در ايّامي بود كه امام تازه از بيمارستان مرخّص شده بودند، امام هنوز حال نقاهت داشتند، با اين همه براي نماز شب برخاستند، ايشان وقتي خواستند وضو بگيرند، موقع مسح كشيدن پا چون نميتوانستند و برايشان مشكل بود، دستشان را بر شانه بنده تكيه داده و فرمودند: «تا جوان هستيد عبادت خدا را بكنيد، اگر پير شويد مثل من ديگر نميتوانيد.» 14
يكي از نزديكان امام ميفرمود: قبل از اذان صبح در بيمارستان به اطاق امام وارد شدم، ديدم امام در مناجات و راز و نياز خود آنقدر گريه كرده كه همه چهره منوّرش خيس شده بود، و هنوز اشكهايش جاري بود، بسيار تحت تأثير قرار گرفتم، وقتي كه متوجّه من شدند، با حولهاي كه همراهشان بود صورتش را خشك كردند.15
دكتر احمدي، يكي از اعضاي ستاد انقلاب فرهنگي ميگويد: روزي با اعضاي ستاد در محضر امام بوديم، در ضمن گفت و گو فرمودند: «ما بايد ببينيم تكليف الهي مان چيست، همان را انجام دهيم، و فكر هيچ چيز ديگر نباشيم، وگرنه ممكن است همين مردمي كه امروز ميگويند زنده باد فلاني، يك روز بگويند مرگ بر كي... ما نبايد از آن پروا داشته باشيم، مهم عمل به تكليف است.16
آيت الله توسّلي، ميفرمود: يك وقتي امام از مرحوم شاه آبادي 17 عارف بزرگ مقام معظم رهبري:
تأسيس حكومت اسلامي در يكي از حساسترين نقاط دنيا، واقعاً كار معجزه آسايي بود. آن بزرگوار، با قوّت ارادهي خودش توانست همهي نيروهاي عظيم مردمي را به كار بگيرد و اين معجزه را به كمك پروردگار تحقق ببخشد. (حديث ولايت، ج 2، ص 316)
نقل ميكردند، در موقع مرگ، شيطان كوشش ميكند انسان را به گونهاي از ياد خدا غافل كند، آن چيزهايي را كه مورد علاقهاش است، جلو چشمش ميآورد. شايد به همين خاطر بود كه امام با اين كه به علي پسر حاج احمد آقا خيلي علاقه داشتند، ولي سه روز مانده به فوتش گفته بودند: «علي اين جا نيايد.» امام دائماً در حال ذكر بودند، حتي در ساعات آخر عمر در يكي از موارد وقتي به هوش آمده بودند، لبهاي مباركشان تكان ميخورده است، وقتي دكتر گوشش را جلو ميبرد ميشنود كه امام «الله اكبر» ميگويد، با همان حال ذكر گفتن نيز از دنيا رفتند.18
شيفته و شيداي ولايت
حضرت امام ـ قدّس سرّه ـ نه تنها رابطه كامل و تنگاتنگ با ولايت خاندان رسالت (ع) داشتند بلكه شيفته و شيداي ولايت، و به عبارت ديگر مظهر و تنديس ولايت بودند، با توجّه به اين كه مسأله ولايت از نظر او بسيار عميقتر و وسيعتر مطرح ميشد، و تنها به يك دوستي ساده و خشك اكتفا نميكرد، ايشان امامان(ع) را مظهر جمال و جلال خداوند بزرگ و صاحب ولايت مطلقه ميدانستند، و همان گونه كه در كلمات زيارت جامعه آمده، به امامان (ع) اعتقاد داشتند، چنان كه همواره اين زيارت را ميخواندند و توجّه عميق به آن داشتند، در اين راستا به نمونههاي زير توجّه كنيد:
حضرت امام در طول مدّت چهارده سالي كه در نجف اشرف اقامت داشتند، هر شب دو ساعت و سي دقيقه بعد از غروب آفتاب ـ در تمام فصول سال ـ به حرم حضرت امير موءمنان علي (ع) مشرّف ميشدند پايين پا زيارت مختصري ميخواندند، و سپس به طرف ضلع جنوبي ضريح ميايستادند و زيارت امين الله ميخواندند، سپس برخلاف معمول ديگران از پايين پا به پشت سر ميرفتند، نماز زيارت و معمولاً زيارت جامعه را به طور نشسته ميخواندند.
نكته جالب توجّه اين كه هيچ گاه ديده نشد كه حضرت امام از بالاي سر حضرت امير (ع) بگذرند، چه رسد كه توقّف كنند. رعايت هميشگي اين روش ضمن اين كه نمودار كمال ايمان و احترام آن حضرت به حريم ولايت بود، اهل نظر و معني را متوجّه نكتهاي ظريف ميكرد، چرا كه طبق يكي از احتمالات و نقلهاي چهارگانه، بالاي سر اميرموءمنان(ع) محل سر بريده امام حسين(ع) است، همين
احتمال كافي است كه عارفان پاكباخته حقيقت پاي خود را روي چنين مكاني نگذارند.
عجيب اين كه يك شب امام به حرم نرفتند، افراد حاضر در بيت ايشان شگفت زده شدند كه چرا امام با اين كه بيمار نيست به حرم نرفته است، بعداً راز موضوع كشف شد و آن اين بود كه: سفير ايران در بغداد به حرم آمده بود، و به ظاهر به عنوان اهداي فرش به حرم از سوي شاه، مراسمي را برگزار كرده بود، با توجّه به اطّلاع دقيق آنها از زمان تشرّف امام به حرم و انتخاب همين وقت براي مراسم مذكور، و فيلم برداري از آن، معلوم شد كه توطئهاي در سر داشتند، به اين ترتيب معمّا حل شد كه چرا امام آن شب به حرم مشرّف نشدند.19
چهل و هشت ساعت، قبل از رحلت، امام در بيمارستان در بستر رحلت قرار گرفته بود و هر لحظه درد شديدتر ميشد، پزشكان و متخصصان، حال امام را بسيار وخيم اعلام كردند، آنها گفتند: امام هنگام درد شديد به ذكر خدا اشتغال داشت و با گفتن «مولا علي (ع)» از آن حضرت استمداد مينمود.20
در اين جا در رابطه با ولايت، گفتنيها و ناگفتنيها بسيار است، سخن را كوتاه كرده و نظر شما را به ذكر يك روءياي صادقه و چند نكته جلب ميكنم:
همسر امام ميفرمود: حدود يك ماه و نيم، قبل از رحلت امام خميني ـ قدّس سرّه ـ امام به من فرمود: خواب خوشي ديدهام و براي تو نقل ميكنم، ولي تا زندهام راضي نيستم كه آن را براي احدي نقل كني، در خواب ديدم كه فوت كردهام، حضرت علي (ع) تشريف آوردند و مرا غسل دادند و كفن كردند و بر جنازهام نماز خواندند، سپس پيكرم را در ميان قبر نهادند، آن گاه فرمود: «اكنون راحت هستي؟» عرض كردم: راحت هستم، ولي در جانب راستم كلوخي وجود دارد كه مرا ناراحت ميكند. حضرت علي (ع) آن كلوخ را برداشته و دست مرحمت بر همان قسمت از بدن من كه ناراحت بود كشيد، و آن گاه به طور كلّي ناراحتي برطرف گرديد و راحت شدم.21
يكي از وابستگان به گروهكها كه خطي جداگانه از خط امام داشتند، در مدرسه رفاه به امام عرض ميكند: شما چرا در صحبتهايتان از امام زمان (عج) كمتر اسم ميبريد؟ امام به محض شنيدن اين سخن در جا ايستاد و فرمود: «چه ميگويي؟ مگر شما نميداني كه ما آن چه داريم از امام زمان (عج) است، و آن چه من دارم از امام زمان (عج) است و آن چه از انقلاب داريم از امام زمان است.»
از اموري كه بيان گر شيفتگي عميق امام به مسأله ولايت دارد اين كه امام مقام معظم رهبري:
خيلي مهم است كه آن روح لطيف، در طول سالهاي متمادي مبارزه ـ كه مشكلات فراواني به همراه داشت ـ با قوّت اراده و استقامت در راه، يك سر مو به چپ و راست نرفت. (حديث ولايت، ج 2، ص 316)
هنگام ذكر مصائب امامان (ع) فوق العاده متأثر و منقلب ميشدند، مرحوم حجةالاسلام سيدمحمد كوثري ذاكر معروف قم، روضه خوان خاص بيت امام نقل كرد: پس از شهادت آيت الله حاج آقا مصطفي فرزند امام، به نجف اشرف مشرّف شدم، رفقا گفتند خوب موقعي آمدهاي، امام را درياب كه هرچه ما تلاش نمودهايم تا در مصيبت رحلت حاج آقا مصطفي گريه كند از عهده آن برنيامدهايم، مگر تو كاري كني (با توجه به اين كه گريه امام در آن وقت موجب آرامش ميشد و به حال مزاجي امام مفيد بود) من خدمت امام رسيدم و عرض كردم: اجازه ميدهيد ذكر مصيبتي كنم، امام اجازه دادند، هر چه نام حاج آقا مصطفي را بردم، امام ساكت و آرام بودند، ولي همين كه نام حضرت علي اكبر(ع) را بردم، هنگامه شد، امام چندان گريست كه قابل وصف نيست.
موضوع ديگر اين كه امام در حسينيه جماران هميشه روي صندلي كه در آن جا آماده بود، مينشستند، ولي در دو مورد اتفاق افتاد كه در روي زمين نشستند، يكي هنگامي كه برندگان مسابقه قرآن آمده بودند، امام به احترام قرآن روي زمين نشستند، دوّم روز عاشورا به احترام عزاداري امام حسين(ع). 22
اين نمونهها در عين آن كه بيان گر شيدايي امام نسبت به قرآن و عترت است و حاكي از پيوند محكم او با مقام شامخ ولايت ميباشد، درس تواضع و شيفتگي در برابر خاندان رسالت را به ما ميآموزد، تا همواره حريم قداست آنها را حفظ كنيم و سر به آستان ملكوتي آنها بساييم.
نظم عجيب و دقيق در سيره امام
به طور قطع يكي از اركان رشد و ارتقا در همه ابعاد زندگي، وقتشناسي، برنامه ريزي و ايجاد نظم و حساب در زندگي است، كه در پرتو آن ميتوان اكثر استفاده را از وقت كرد، و زندگي را پر محتوا و سازنده نمود، حضرت امام خميني ـ قدّس سرّه ـ در اين راستا نيز گوي سبقت را از ديگران ربوده، و با نظم دقيق و برنامهريزي خاصّي هرگز نگذاشتند كه وقت عزيزش با بيهودگي و بطالت بگذرد. در اين راستا استادش عارف بزرگ مرحوم آيت الله شاه آبادي در باره نظم امام هنگام شركت در جلسه درس فرمود: «روح الله واقعاً روح الله است، نشد يكروز ببينم كه ايشان بعد از بسم الله درس حاضر باشند، هميشه قبل از آن كه بسم الله بگويم حاضر است.»23
نظم ايشان به قدري دقيق بود كه بعضي ساعت خود را با حركت او به سوي حرم، يا به سوي جلسه درس تنظيم ميكردند، او براي كارهاي روزانه شان جدولي داشتند كه خودش تهيه كرده بود، در آن جدول، كارهاي همه ساعات شبانه روز امام درج شده بود، لحظه لحظه ساعات زندگي شان حتي هنگام بيماري، حساب داشت، به گونهاي كه وقت بيداريشان براي نماز شب، آن چنان براي او ملكه شده بود كه سر ساعت بيدار ميشدند.
يكي از نزديكان ميگويد: هنگامي كه
امام در روزهاي آخر عمر در بيمارستان بستري بود يك بار نماز اوّل وقت ايشان به تأخير افتاد، زيرا دكترها گفته بودند بايد امام استراحت كند، من نگران حال امام بودم، از اين رو فرا رسيدن اول وقت را به ايشان خبر ندادم، بعد كه متوجّه شد از من گلايه كرد و فرمود: «من از شما گله دارم، چرا شما اجازه ميدهيد برنامههاي من به هم بخورد؟»24
يكي از شاگردان ميگويد: امام در نجف اشرف در مسجد شيخ تدريس ميكرد، يك روز بعضي از شاگردان دير آمدند، ايشان آن روز درس فقه را به درس اخلاق تبديل كرد، در آن درس فرمود: «من اين مطلب را از استادم مرحوم شاه آبادي (ره) نقل ميكنم، و ايشان از پدر بزرگوارش كه از شاگردان صاحب جواهر بودند نقل كرد كه او ميفرمود: مرحوم شيخ محمد حسن صاحب جواهرالكلام پسري داشت كه از فضلاي نامي حوزه بود، در حال حيات پدر از دنيا رفت، در روز تشييع با اين كه هالهاي از غم سراسر نجف را فرا گرفته بود، صاحب جواهر از فرصت كوتاه استفاده كرده، تا جمع شدن علما و طلاّب حوزه و مردم، نصف صفحه از كتاب جواهر را نوشت، آن گاه امام به ما فرمود: «من كه به شما نميگويم درسم بياييد، حال كه شما بنا داريد تا در درس شركت كنيد، لااقل به بناي خود عمل نماييد.» آن گاه توصيه فرمود كه حداكثر استفاده را از درس بنماييد.25
در پاريس گروهي از خبرگزاريهاي خارجي براي مصاحبه خدمت امام رسيدند، امام حاضر شد، آنها به آماده سازي دستگاههاي فيلم برداري پرداختند، امام از همين فرصت استفاده كرده و به قرائت قرآن پرداخت، و از وقت استفاده كرد.
زهد و وارستگي امام
زهد و عدم وابستگي به دنيا و امور مادي، پايه واساس تكامل معنوي و سير در فضاهاي ملكوتي است، حضرت امام در اين راستا از توفيقات سرشاري برخوردار بود، دنيا را وسيله و مزرعه آخرت، و نردبان ترقّي ميدانست، هرگز آن را هدف قرار نداد، از اين رو توانست با پيمودن وادي سير و سلوك، به درجه عالي كمال دست يابد، وضع ساده منزل ايشان در قم در طول زندگي دليل زهد او بود، آجرهاي پلههاي حياط او ساييده شده بود، بنّا ميگويد تعدادي آجر تهيه شود، تا آن مقام معظم رهبري:
رهبر كبير انقلاب اسلامي كه خود را بسيجي ميشمرد و بدان افتخار ميكرد، جهاني را در مقابله با استكبار و قدرتهاي ستمگر عالم بسيج كرد و خواب راحت را از چشم زورگويان زدود و نور اميد را كه كليد همه پيروزيها و پيشروي هاست، در دل ملّتها تابانيد.(حديث ولايت، ج 3، ص 19)
آجرهاي ساييده عوض گردد، امام ميفرمايد: «همان آجرهاي ساييده شده را پشت رو كنيد و كار بگذاريد.»
تابستان طاقت فرساي قم بود، جمعي از موءمنان و دوستان از امام تقاضا كردند كه اجازه دهند تا براي منزلشان كولر تهيه كنند، امام اجازه نداد، فرمود: «منزل ما سرداب دارد، هر وقت براي همه طلبهها در قم كولر فراهم شد، آن وقت مانعي ندارد.»26
در نجف اشرف نيز همين ماجرا پيش آمد، گرماي تابستان نجف گاهي تا به پنجاه درجه ميرسيد، دوستان هرچه كردند كه امام حاضر شود تا در خانهاش كولر نصب كنند، حاضر نشد، آيت الله حاج شيخ نصرالله (پيرمرد معروف، و نماينده بعضي از مراجع كه شخص پرهيزكار و ارجمندي بود) به امام عرض كرد: «آقا! كولر كه چيزي نيست، اين را فقراي نجف نيز دارند، كولر در نجف با گرماي 48درجه مثل لباس ميماند.» امام ميفرمود: «اين صحيح نيست كه من اين جا خوش بگذرانم، و مسلمانان (درايران) در زندانها و در زير شكنجه باشند.»27
بعضي از تجار در نجف به منزل امام ميآمدند و ميگفتند: نه از وجوهات، بلكه همين طوري ميخواهيم براي شما و حاج آقا مصطفي منزل بخريم، امام جواب ميدادند: «هروقت به همه طلبهها خانه دادند، يك منزل به مصطفي ميدهند و يك منزل هم به من خواهند داد.»
منزل امام در نجف خيلي گرم بود، مكرّر اتفاق ميافتاد كه بعضي از علمايي كه به امام ارادت داشتند به امام عرض ميكردند مانند ساير مراجع شبها به كوفه (كه در يك فرسخي نجف قرارداشت و به دليل وجود رودخانه فرات در آن، آب و هواي خوب داشت) به آن جا روند، امام قبول نميكرد، و ميفرمود: مردم ايران در زندان تحت شكنجهاند. امام در طول چهارده سال كه در نجف اشرف بودند تنها دوبار به كوفه رفتند، يك بار براي زيارت مرقد منوّر حضرت مسلم (ع) و انجام اعمال مسجد كوفه، و يك بار براي عيادت حضرت آيت الله العظمي خويي (ره) كه پس از بازگشت از بيمارستان، در كوفه در خانهاش بستري بود.28
حضرت امام، بااين كه مرجع تقليد بزرگ بودند از نظر لباس و عمامه و محاسن، مانند يك طلبه معمولي بودند، بعضي از طلبهها به ايشان عرض كردند: «آقايي ميگويد: عمامه و محاسن شما كوچك است و در شأن يك مرجع نيست.» امام فرمود: «بگوييد من هنوز مشرك نشدهام.» كنايه از اين كه بزرگ كردن عمامه و ريش براي خودنمايي يك نوع شرك است.
از وارستگي او از امور دنيا و دلبستگي او به خداوند اين كه: در ساعات آخر عمر، يكي از بستگان به امام عرض كرد: «چيزي نيست حال شما خوب خواهد شد.» امام فرمود:«نه آمدنش چيزي هست، و نه رفتنش چيزي هست، و نه مرگش چيزي هست، هيچ كدام از اينها چيزي نيست.»29
احترام امام به قانون و مقرّرات
حضرت امام ـ قدّس سرّه ـ به اجراي قانون و مقررات جمهوري اسلامي تأكيد ميورزيد، و به طور جدّي مردم را از هرج
و مرج و بي نظمي برحذر ميداشت، در استفتائات جديد كه به صورت چند جلد كتاب منتشر شده، سوءالهاي فراواني در مورد درخواست اجازه تصرّف در زمينهاو... وجود دارد، امام در همه جا پاسخ ميدهند: «طبق مقرّرات جمهوري اسلامي.» رفتار شود. يكي از علما ميگفت: از امام اجازه خصوصي خواستم تا گاهي از ماشينهاي دولتي استفاده ميكنم جايز باشد، امام فرمود: «بايد طبق مقررات رفتار شود.»
آن گاه كه امام در پاريس بودند، بعضي از دوستان گوسفندي تهيه كرده به حياط خانه استيجاري امام آوردند تا هم گوشت حلال به ذبح اسلامي فراهم شود و هم به خاطر سلامتي امام به اصطلاح خوني ريخته گردد، پس از آن كه گوسفند ذبح شد با گوشت آن غذا تهيه شد، امام از آن غذا نخوردند، از علت آن سوءال شد. فرمود: «شما بر خلاف قانون فرانسه رفتار كرديد، طبق قانون فرانسه براي حفظ بهداشت محيط زيست، نبايد گوسفند را در اين جا ذبح نمود، چرا خلاف قانون رفتار نموديد؟»30
رعايت مقررات امام در حدّي بود كه حتي در خانه مثل ساير مردم براي فراهم كردن كالاهاي اساسي از كوپن استفاده ميكردند، مثلاً گاهي پنير در خانه نبود، اهل خانه ميگفتند كوپن ما تمام شده است. يكي از خدمتكاران منزل امام به نام سيدمرتضي ميگويد: «من طبق معمول از نانوايي جماران براي خانه امام نان ميخريدم، نانوا كه متوجه شد نان را براي امام ميخواهم نان سفارشي كنجد درست كرد و به من داد به خانه آوردم، امام به آن نان نگاه كرد و فرمود: آيا نانوا براي همه مردم چنين ناني تهيه ميكند؟ عرض كردم نه، فرمود: «آن را برگردانيد و از همان نان هايي كه به همه مردم ميفروشد بخريد.» و نيز به او فرمود: «شنيدهام كه وقتي در صف نان ميايستي ميگويند اين خدمتكار آقاست و تو را جلو ميبرند و بي نوبت نان ميدهند، اين كار را نكن، تو هم مانند ساير مردم در صف بايست، خوب نيست كه از اين خانه كسي براي خريد بيرون رود و بي نوبت خريد كند.» 31
يكي از اعضاي دفتر امام مينويسد: «اين جانب به عنوان يكي از خدمتگزاراني كه سالها در دفتر امام بودم، به جرئت ميتوانم بگويم كه حتي در محدوده زندگي شخصي حضرت امام نيز هيچ گونه تخطّي از مقررات دولت اسلامي نديدم، از باب مثال؛ فيشها و صورت حسابهاي مربوط به آب، برق، تلفن و ماليات نوسازي و... به مجرّد وصول در اولين فرصت پرداخت ميشد. هرگز اجازه نميدادند كه منسوبان به بيت و دفترشان نيز قدمي خارج از حيطه مقررات و ضوابط دولت اسلامي بردارند، ايشان همواره در پاسخها مينوشتند: «رعايت مقررات دولت اسلامي واجب است و تخلّف از آن جايز نيست.»32
منابع:
تلخيص و اقتباس از امير رضا ستوده، پا به پاي آفتاب، ج 2، ص 218تا230.
غلامعلي رجايي، برداشت هايي از سيره امام خميني، ص 55و 67و56 .`
محمد حسن رحيميان، در سايه آفتاب ،ص 37ـ 42، به طور اقتباس.
روزنامه كيهان، 8 خرداد 1370،ص 6، به نقل از حجةالاسلام آقاي حاج احمد آقا خميني.
موءسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، صحيفه دل، ص 20 و21.
1) آيت الله العظمي حاج شيخ محمد علي اراكي مرجع تقليد بزرگ شيعه، در 25 جمادي الثاني سال 1413هـ.ق (سال 1373ش) در 103 سالگي رحلت كرد، مرقد شريفش در رواق بالاسر حرم مطهّر حضرت معصومه (س) در قم، مزار شيعيان است .
2) يعني انديشهها را حيران نموده و شگفت زده كرد.
3) تلخيص و اقتباس از امير رضا ستوده، پا به پاي آفتاب، ج 2، ص 218تا230.
4) مقدمه كتاب پايههاي سيستم كلي اقتصاد اسلامي، ترجمه بخشي از كتاب اقتصادنا تأليف شهيد صدر.
5) پا به پاي آفتاب، ج 2، ص 320، و ص 206.
6) آيت الله العظمي سيدرضا بهاءالديني (ره) از علماي ربّاني و اوتاد بود كه در شب 13 ربيع الاول سال 1418 هـ.ق رحلت كرد، مرقد شريفش در رواق بالاسر حرم مطهّر حضرت معصومه (س) ميباشد.
7) امير رضا ستوده، پا به پاي آفتاب، ج 2، ص 315و316.
8 و 9) همان، ص 202، حديث ولايت، ج 1، ص 313 و314، كتاب حضرت امام خميني از ديدگاه رهبري ،ص 52 تا 66.
10 و 11) غلامعلي رجايي، برداشت هايي از سيره امام خميني، ص 55و 67و56 .
12) همان، ص 58.
13) همان، ص 15.
14) برداشت هايي از سيره امام خميني، ص 294، پابه پاي آفتاب، ج3، ص310.
15) مجله پاسدار اسلام، شماره 93.
16) موءسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، صحيفه دل، ص 20 و21.
17) منظور از شاه آبادي، مرحوم آيت الله ميرزا محمدعلي شاه آبادي (متوفي 1373 هـ.ق) است كه از فيلسوفها و عرفاي بزرگ بودند، حضرت امام شيفته ايشان بودند و بسيار از او تمجيد ميكردند، مدت هفت سال از محضر اين عارف بالله و عالم ربّاني استفاده كردند، سه كتاب مهم عرفان، فصول، مفتاح الغيب و منازل السّائرين را نزد ايشان خواندند.
18) مجله حوزه، شماره 45.
19) محمد حسن رحيميان، در سايه آفتاب ،ص 37ـ 42، به طور اقتباس.
20) اقتباس از برداشت هايي از سيره امام خميني ،ص 323.
21) روزنامه كيهان، 8 خرداد 1370،ص 6، به نقل از حجةالاسلام آقاي حاج احمد آقا خميني.
22) سرگذشتهاي ويژه از زندگي حضرت امام، ج 2، ص 56 و ج 5،ص 71 و72.
23) امير رضا ستوده، پابه پاي آفتاب، ج 2،ص 312.
24) نقل از حجةالاسلام والمسلمين انصاري كرماني، برداشت هايي از سيره امام خميني، ص 331.
25) صحيفه دل، ص 70 و71.
26) همان، ص 148.
27) پا به پاي آفتاب، ج 4، ص 47.
28) صحيفه دل، ص 108و 109.
29) نقل از حجةالاسلام والمسلمين محسن قرائتي.
30) پا به پاي آفتاي، ج 4، ص 46، برداشت هايي از سيره امام، ص 324.
31) برداشت هايي از سيره امام خميني ،ص 122.
32) محمد حسن رحيميان، در سايه آفتاب، ص 50 و49.