كتاب «فلسفه‏ي سياست» - معرفی کتاب «فلسفه سیاست» نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معرفی کتاب «فلسفه سیاست» - نسخه متنی

مرتضی اخوان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





كتاب «فلسفه‏ي سياست»

نويسنده: مرتضي اخوان





نگاه‏اجمالي

ساختار كتاب حاضر، از سه بخش و يك پيوست تشكيل شده است.


بخش نخست كتاب -با شش فصل- مربوط به «مفاهيم و كليّات» است و مباحثي مانند «مفهوم سياست»، «روش‏شناسي در فلسفه‏ي سياسي»، «سير تاريخي فلسفه‏ي سياسي»، «سكولاريسم» بررسي شده است.


بخش دوم كتاب - با شش فصل- «دولت و حكومت» نام دارد و در آن از «تعريف دولت» و «نهادهاي سياسي دولت» و «انواع حكومت» و «مشروعيت حكومت» و «دمكراسي» بحث شده است.


نام بخش سوم - با سه فصل - «ولايت فقيه» است كه به بررسي «پيشينه و ادله‏ي ولايت فقيه» و «شرايط و حدود ولايت فقيه» و «مفهوم ولايت مطلقه‏ي فقيه» نشسته است.


پيوست اين كتاب، بحثي درباره‏ي «جامعه‏ي مدني» است.


نگاه تفصيلي


بخش يكم ـ مفاهيم و كلّيّات

فصل نخست ـ مفهوم سياست


از ديدگاه مؤلّف، چون قلمرو سياست، چندان مشخص نيست و از طرف ديگر سياست با علوم انساني ديگر پيوند دارد، لذا يك نوع ابهامي در تعريف سياست وجود دارد.


مؤلّف، تعريف‏هاي «ماكس وبر» و «ريمون آرن» و... از سياست را نقل كرده و به نقد آن‏ها پرداخته است. در آخر، خود، سياست را اين‏گونه تعريف مي‏كند: «سياست، عبارت است از امامت و رهبري جامعه در جهت مصالح دنيوي و اُخروي».


تفاوت سياست اسلامي با سياست سكولار


به عقيده‏ي مؤلّف، اين تفاوت را در سه محور مي‏توان ارزيابي كرد:


1 ـ تفاوت در منشأ مشروعيّت؛ سكولاريسم، مشروعيّت را از ناحيه‏ي مردم و قرارداد بين آن‏ها مي‏داند و حال آن‏كه در اسلام، مشروعيّت از ناحيه‏ي ايزد است.


2 ـ تفاوت در خط مشي و روند اجرا؛ در سكولاريسم، براي رسيدن به قدرت و حفظ آن، هرچيزي جايز است، ولي در سياست اسلامي، ارزش‏هاي الهي بايد رعايت شود.


3 ـ تفاوت در هدف؛ در سكولاريسم، هدف اين است كه آزادي‏هاي فرد محدود نشود ـ لذا قدرت حاكمان بايد كنترل شود ـ ولي در سياست اسلامي، هدف، حفظ كرامت و تقواي انسان است.


فصل دوم ـ كلياتي درباره‏ي فلسفه‏ي سياسي


مؤلف، در اين فصل، ابتدا به تعريف و شناساندن واژه‏هاي «فلسفه‏ي سياست» و «فلسفه‏ي سياسي» و «انديشه‏ي سياسي» و «ايدئولوژي سياسي» و... مي‏پردازد و آن‏گاه ضرورت «فلسفه‏ي سياسي» ـ يعني ايده‏هايي كه در گذر تاريخ از سوي متفكّران در جهت پاسخ‏گويي به مشكلات جامعه ارائه مي‏شود ـ را چنين برمي‏شمرد: «سستي و تزلزل حكومت‏ها، با سستي و تزلزل فلسفه‏ي سياسي آن‏ها ارتباط تنگاتنگي دارد. در حقيقت، انقلاب، به مفهوم فروپاشي يك فلسفه‏ي سياسي و جايگزيني فلسفه‏ي سياسي ديگري است (ص31). در هر جامعه‏اي، اكثريت شهروندان، براساس تبليغاتي كه بر مبناي فلسفه‏ي سياسي نظام صورت مي‏گيرد، ساماندهي مي‏شوند (ص 32)».


فصل سوم ـ روش‏شناسي در فلسفه‏ي سياسي


از ديد مؤلّف، در پيشينه‏ي حيات اسلام در باب تبيين مسايل سياسي، به سه نگرش «فقهي ـ حقوقي» و «فلسفي ـ عقلي» و «كلامي» بر مي‏خوريم؛ يعني متفكّران اسلامي با اين سه ديد، به مطالعه و تحقيق و تفسير مسايل سياسي پرداخته‏اند.


از اواخر قرن نوزدهم، به دنبال گسترش موج پوزيتيويسم، سياست،از فلسفه جدا شد و روش علمي -كه درعلوم طبيعي متداول بود -جايگزين آن گشت .


مؤلف، به اين تجربه گرايان اشكال مي‏كند كه: «باوجود اين كه سياست ،فاقد دوخصلتِ «آزمون پذيري» و «اندازه‏گيري» است، چه گونه با ديد تجربه مي‏توان به سياست نگاه كرد و سياست را علم ناميد؟».


فصل چهارم ـ سير تاريخي فلسفه‏ي سياسي


از ديد مؤلّف، انبيا عليهم‏السلام بنيان‏گذاران واقعي انديشه‏ي سياسي در ساحت زندگي بشر بوده‏اند، لذا پيشينه‏ي فلسفه‏ي سياسي اسلام، به زمان حضرت رسول صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم برمي‏گردد و مباني و اصول حاكم بر فلسفه‏ي سياسي اسلام، ريشه در وحي دارد.


برخي از شالوده‏هاي تفكر سياسي، در منابع اسلامي عبارت‏اند از: لزوم حاكميّت الهي؛ خداوند، منشأ قدرت است؛ لزوم قانون‏مندي جامعه؛ استقلال و نفي سبيل بيگانه‏گان؛ آزادي‏هاي مشروع؛ ظلم ستيزي؛ عزت‏طلبي؛ تأليف قلوب؛...


از نگاه مؤلّف، فلسفه‏ي سياسي اسلام ـ به مفهوم انديشه‏ي انديشه‏وران اسلامي‏ـ از دو زاويه‏ي «موضوع» و «مقطع تاريخي»، ملاحظه مي‏شود.


در بررسي انديشه‏ي سياسي، از زاويه‏ي موضوع، با سه گرايش «فلسفه‏ي سياسي» و «فقه سياسي» و «كلام سياسي» رو به رو هستيم.


تكوين انديشه‏ي سياسي در قالب فلسفه، به دوران عصر غيبت و قرن دوم هجري باز مي‏گردد. صاحب‏نظراني مانند فارابي و ابن‏سينا و خواجه نصير، از چهره‏هاي شاخص فلسفه‏ي سياسي اسلام هستند.


مؤلّف، تحوّل فلسفه‏ي سياسي را در غرب، شامل چهار برهه‏ي «دوران باستان» و «قرون وسطي» و «دوران معاصر» و «دوران عصر جديد» مي‏داند و مسئله‏ي مهم فلسفه‏ي سياسي عصر جديد را جمع ميان آزادي و قدرت و عدالت عنوان مي‏كند.


فصل پنجم ـ جايگاه سياست در ميان علوم


مؤلّف، معتقد است كه بين سياست و علوم انساني ديگر رابطه‏اي قوي وجود دارد. او، آن ارتباط‏ها را، اين‏گونه شرح داده است:


ـ فلسفه‏ي سياسي، حاصل ارتباط و تعامل سياست و فلسفه است.


ـ در ارتباط ميان سياست و تاريخ، مي‏بايست به اين نكته اشاره كرد كه بررسي يك موضوع و مسئله‏ي سياسي، در نگرشي جامع، منوط به درك پيشينه‏ي تاريخي آن است.


ـ مطالعه‏ي يك پديده، در گرو بررسي سنن حاكم بر جامعه و نظريه‏ها و روابط اجتماعي است. بررسي تأثير گروه‏هاي اجتماعي بر حكومت و بالعكس، در جامعه‏شناسي سياسي مورد كاوش قرار مي‏گيرد.


ـ اقتصاد، نقش مهمي در قدرت كشورها دارد [و قدرت از مباحث سياست است].


ـ روان‏شناسي، به سياستْ‏مدار در هدايت افكار عمومي و چگونه‏گي تأثيرگذاري بر آن، خصوص به هنگام انتخابات، كمك مي‏كند.


ـ در اسلام، شايد هيچ باب فقهي‏اي پيدا نمي‏شود كه در آن، مسايل سياسي به‏چشم نخورد. سياست معاصر غرب هم با حقوق اساسي و حقوق بين‏الملل و... آميخته‏گي يافته است و بدون درك درستي از اين مسايل حقوقي، درك مسايل سياسي مشكل مي‏نمايد.


ـ جغرافيا و محيط نيز بر پديده‏هاي سياسي تأثير مي‏گذارد. در اسلام، آيات مربوط به هجرت و دفاع از دارالإسلام، حاكي از نقش جغرافيا در مسايل سياسي است.


فصل ششم ـ سكولاريسم


از ديد مؤلّف، معادل‏هايي مانند «ناسوتي» و «دنيوي» و «بشري» و «عرفي» و «زميني» و «گيتيانه» و... مبيّن تمام حقيقت واژه‏ي سكولاريسم نيستند، بلكه سكولاريسم و لاييك، تقريبا مترادف‏اند و در بردارنده‏ي مفهومي تشكيكي و نسبي‏اند كه طيف وسيعي از الحاد تاپذيرش دين به عنوان يك نهاد را در برمي‏گيرد.


برخي از عوامل مؤثر در شكل‏گيري سكولاريسم در غرب عبارت است از:


الف) نارسايي تعاليم انجيل و مسيحيّت؛ ب) نهضت اصلاح ديني؛ ج) تماس با فرهنگ‏هاي ملل جهان.


اصول و عناصر قوام بخش سكولاريسم، «انسان مداري» و «عقل مداري» و «علم‏محوري» است و «اباحي گري» و «تساهل و تسامح» از مؤلّفه‏هاي آن.


زيربناي تسامح، تشكيك است كه در نهايت دو مشرب فكري «عقل‏مداري» و «تجربه‏گرايي» از آن متولّد مي‏شود.


سكولاريسم و جهان اسلام


پس از رحلت پيامبر مكرم اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم جريان‏ها و حوادثي در تاريخ اسلام اتفاق افتاد كه زمينه‏ساز پذيرش نغمه‏ي جدايي دين از سياست شد.


هرچه جلوتر مي‏رويم، زاويه‏ي انحراف از اسلام اصيل، شديدتر مي‏شود تا آن‏جا كه در دوره‏ي اموي، علوم و معارف ديني، با بي‏مهري مواجه گشت و كساني حاكم كشورهاي اسلامي شدند كه نه‏تنها از اسلام بي‏اطلاع بودند، بلكه ضد آن بودند.


با حمله‏ي استعمار، سكولاريسم وارد جهان اسلام شد. ميسيونرهاي مذهبي، مطبوعات، مستشرقين، اديان ساخته‏گي، احزاب، انجمن‏ها، از مجاري نفوذ فرهنگ سكولار در جهان اسلام بودند.


ضعف ساختاري نظام‏هاي سياسي حاكم برجهان اسلام، پديد آمدن دوراني از ركود و غفلت و بي‏خبري، استبداد خشن حكّام، جمود فكري، رواج اخلاق انزواگرايانه، رواج خرافات و بدعت‏ها و تهي شدن مفاهيم ديني ـ مانند صبر و زهد و انتظار و... ـ از معاني درست خود، زمينه‏ي داخلي نفوذ سكولاريسم است.


مؤلف، روند سكولاريسم در ايران را اين‏گونه شرح داده است:


1 ـ مرحله‏ي تكوين (اوايل عصر قاجار)؛


2 ـ عصر حاكميت (نهضت مشروطيّت)؛


3 ـ افول (پيروزي انقلاب اسلامي)؛


4 ـ تحرّك دوباره.


شاخصه‏هاي مهم عصر حاكميّت، ستيز با اسلام ـ از راه تشكيك در مباني و...ـ و كشف حجاب و تغيير خط و... است.


بخش دوم ـ دولت و حكومت


به لحاظ تاريخي، دولت، با اجتماعات بشري همزاد است و مطالعه‏ي زندگي پيامبران الهي و كاوش‏هاي باستاني، حاكي از قدمت دولت در جوامع بشري ـهرچند در قالب‏هاي متفاوت ـ است.


مؤلّف، پس از بحث از سه معناي اصطلاحي دولت و ضرورت وجود حكومت و منشأ حاكميّت (زور، الهي بودن،...) و نهادهاي سياسي دولت (تفكيك قوا) و ارزيابي تفكيك قوا و اظهار بي‏فايده بودن تفكيك‏قوا براي جلوگيري از فساد و... به تقسيم و تبيين انواع حكومت‏ها مي‏پردازد.


معيارهاي تقسيم حكومت‏ها به اين شرح است: براساس تفاوت حاكمان (فردي، طبقاتي، جمهوري)؛ براساس تمركز (متمركز و فدرال)؛ براساس مشاركت شهروندان (توتاليتر و دمكراسي)؛ براساس جهان‏بيني (الهي ـ طاغوتي).


فصل چهارم اين بخش، به بررسي اهمّيّت مسئله‏ي مشروعيّت اختصاص يافته است.


مؤلّف، در ابتدا، چند تعريف از مشروعيت (مقبوليّت؛ قانوني بودن؛ توسعه دادن) را نقل و نقد كرده است و آن‏گاه مهم‏ترين نظريه‏ها درباره‏ي منشأ مشروعيت حكومت را تبيين ساخته است.


قهر و غلبه ـ يا داروينيسم اجتماعي ـ و قرارداد اجتماعي و روابط توليد (نظريه‏ي ماركسيست‏ها) و الهي بودن، نظرياتي هستند كه در اين نقد شده‏اند.


مثلاً درباره‏ي نظريه‏ي قرارداد اجتماعي آورده است: «از نظريه‏ي قرارداد اجتماعي انتقادهاي زيادي شده است. برخي گفته‏اند كه در هيچ مرحله‏اي از تاريخ بشر، مرحله‏اي كه در آن هيچ سازمان اجتماعي وجود نداشته، يافت نمي‏شود و از سوي ديگر، تاريخ، هيچ‏گاه به ياد ندارد كه انسان‏ها گردهم جمع شده باشند و آگاهانه، توافقي را به صورت قرارداد اجتماعي تنظيم كرده باشند.


مؤلّف، در آخر اين فصل، منشأ مشروعيّت را از نظر اسلام، خداوند تبارك و تعالي مي‏داند و به تفاوت دو ديدگاه انتصاب و انتخاب درباره‏ي نقش مردم در مشروعيّت بخشي يا كارامدي نظام، مي‏پردازد.


فصل پنجم كتاب بررسي «دمكراسي» است. دمكراسي، واژه‏اي يوناني است و از ريشه‏ي DEMOS ـ به معناي مردم ـ و CRATIA يا KRATO ـ به معناي حكومت اخذ شده است.


دمكراسي يا مردم سالاري، ريشه در تاريخ دارد. برخي، ريشه‏ي آن را از چين و هند مي‏دانند.


از دمكراسي، تعاريف زيادي شده و معاني متفاوتي از آن ارائه شده است. مؤلّف، مهم‏ترين اصول دمكراسي را در محورهاي زير خلاصه كرده است:


1 ـ نسبي‏گرايي (با دو نمود عملي در عرصه‏ي تنوّع عقايد و تكثّر سياسي)؛


2 ـ شركت مردم در انتخابات؛


3 ـ برابري (در رأي دادن؛ در برابر قانون؛ در فعاليّت سياسي)؛


4 ـ آزادي (حدّاقل دخالت براي دولت و حدّاكثر آزادي براي افراد).


فصل ششم، ارزيابي دمكراسي است.


مؤلّف، درباره‏ي «دمكراسي و نسبي‏گرايي» مي‏نويسد: «كم‏تر جامعه‏اي را مي‏توان يافت كه در آن نسبي‏گرايي، به طوركامل، اِعمال شده باشد. اين امر ناشي از آن است كه هر جامعه‏اي محتاج به يك سري اصول و قواعد كلّي است تا كثرت ناشي از نسبيت را به وحدت تبديل كند.»


او، ادامه مي‏دهد: «ما معتقديم كه نتيجه‏ي اِعمال نسبيت، به سربردن انسان در اضطراب و تشويش ناشي از شكاكيت است.»


مؤلّف، درباره‏ي «مشروعيّت دمكراسي و حاكميّت سرمايه» مي‏نويسد: در نظام‏هاي دمكراسي، حاكميت از آن پول و سرمايه است. اشپلنگر ـ يكي از نظريه پردازان غربي معتقد است كه افراد، وقتي مي‏توانند از قوانين اساسي استفاده كنند كه پول داشته باشند.»


معناي اين سخن اين است كه برابري ـ به عنوان يكي از اركان دمكراسي ـ وجود ندارد؛ زيرا، از ديد سرمايه‏دارها، به دست گرفتن قدرت، تنها، وظيفه‏ي شايسته‏گان اقتصادي است.


مؤلّف، درباره‏ي «اسلام و دمكراسي» مي‏نويسد: «اگر دمكراسي را، فارغ از مباني فكري آن در نظر بگيريم و معناي نفي استبداد و... را از آن ارائه كنيم، مسلّما، مي‏توان به‏وجود دمكراسي در اسلام حكم كرد، امّا اگر دمكراسي را حكومتي بدانيم كه مشروعيّت آن از ناحيه‏ي مردم است، طبيعي است كه در اسلام، دمكراسي، جايگاهي ندارد.».


بخش سوم ـ ولايت فقيه


از نگاه مؤلّف، ولايت فقيه، مورد قبول علماي اسلام است و اگر قبلاً، كم‏تر به آن توجه مي‏شده، ريشه در مظلوميّت شيعه و تماس نداشتن فقهاي شيعه با مسايل حكومتي بوده است.


البته، بعضي، گسترش بحث درباره‏ي ولايت فقيه در اين يكي دو سده را، مولود شبهاتي مي‏دانند كه درباره‏ي ولايت فقيه مطرح مي‏شده است.


مؤلّف، پس از تعريف ولايت فقيه به «رياست و زمامداري فراگير فقيه عادل و با كفايت در حوزه‏ي امور ديني و دنيوي، بر اُمّت اسلامي در پهنه‏ي وسيع سرزمين اسلامي، براساس حاكميت مطلق الله برجهان و انسان» به نقل دلايل عقلي و نقلي بحث ولايت فقيه مي‏پردازد.


مؤلّف، در ادامه، با بررسي واژه‏هاي «دولت» و... سعي در تبيين و توضيح مطلق بودن ولايت فقيه دارد.


پيوست ـ جامعه‏ي مدني


مؤلّف، در پيوست، پس از بيان اين كه جامعه‏ي مدني، مفهومي ديرينه در حيات سياسي بشر است، به شش معنا از «جامعه‏ي مدني» اشاره مي‏كند و پس از نقل عناصر اصلي جامعه‏ي مدني ـ يعني اقتصاد، رسانه‏هاي عمومي مستقل، تشكّل‏ها و انجمن‏ها،... -مي‏گويد كه چون مباني جامعه‏ي مدني، همان مباني دمكراسي- از جمله سكولاريسم ـ است، پس با اسلام سازگار نيست.









/ 1