اخلاق و سياست
نويسنده: داود الهامي تفكيك ناپذيري سياست از اخلاق
در اسلام
سياست اسلام، سياست خاصي است و با سياستهاي منفور جهان هيچگونه قابل مقايسه نميباشد. در مسأله وحدت دين و سياست در اسلام، اختلاف اساسي اسلام با فلسفه سياسي غرب آشكار ميشود. در نظام سياسي اسلام، اخلاق نه تنها از سياست جدا نيست، بلكه سياست اسلامي بر فلسفه اخلاق استوار است.سياست در ايدئولوژي غرب براي كسب قدرت است تجمع همه قدرتها نيز در يك شخص، قدرت دادگري و انصاف را از او ميستاند به قول : «لرداكتون» مورخ انگليسي:«قدرت فاسد كننده است و قدرت مطلق، فساد مطلق ميآورد، خودكامگان تاريخ كه همه اموال، همه قدرتها و همه امور را در اختيار داشتند، مجالي براي عدالت براي آنها باقي نماينده بود، هرچه را ميكردند، در ملك خود ميكردند نه در ملك ديگري و مگر تصرف در ملك خود خلاف عدالت است؟!»1.يا به تعبير «منتسكيو»: تجربه تاريخ نشان داده است كه وقتي كسي همهكاره شد، و فرمانش در حكم قانون بود، ابائي از بيعدالتي نخواهد داشت. اجراي عدالت يك فرد كه داراي قدرت مطلقه است، ناشدني است و به همينروي دستور دادن به آن، امري غير اخلاقي است. اقتضاي واقعيت چنين است كه حاكم مطلقالعنان، سر به ستمگري خواهد كشيد و به هيچ اندرزي از ستم روي بر نخواهد يافت»2.يا به گفته جناب «بيسمارك» «حق در لوله تانگ است»3. و لذا قدرت هم ذاتا خبيث و ناپاك معرفي شده است.ولي در مكتب اسلام، سياست براي كسب قدرت نيست، بلكه قدرت وسيلهاي است براي احقاق حق و گسترش دادگري و از بين بردن ظلم و فساد، هدف خدمت به مردم و آشنا ساختن آنها با فضائل و كمالات انساني است و لذا هيچ وقت مرد سياست در اسلام، در معرض اين خطر قرار نميگيرد كه به شرّ روي آورد و خويشتن را به گناه و پليديها آلوده سازد.پس سياستمدار اسلامي، ميتواند با حفظ تقوي و فضائل انساني در امور سياسي مداخله كند و حتي در آن صورت تقوي و پاكيش بيشتر ارزش پيدا ميكند و البته داشتن چنين اخلاقي به سياست اسلامي كاملاً كمك مينمايد تا به هدف نهائي نزديك شود زيرا هدف از آن، ترويج فضائل اخلاقي است و چون هدف سياست اسلامي آن است كه در جامعه مكارم اخلاق و فضائل انساني را به كمال نهائيش برساند و افراد جامعه را از عاليترين صفات انساني برخوردار سازد و لذا سياستمداران اسلامي با مراعات مقررات اخلاقي عملاً بالاترين احترام را به اخلاق مينمايند.سياستمدار مسلمان، طبق وظيفه ديني مكلّف است تعاليم اخلاقي را در اعمال خود بكار بندد و در اخلاق و رفتار، نمونه و در نمونه فضائل عالي انساني باشد سياست اسلامي، حفظ شرف و عزت نفس و شرافت روح را از وظائف قطعي سياستمدار شناخته و به هيچ سياستمداري اجازه نداده است كه باعث ذلت و خواري خود شود و به حقارت و فرومايگي تن دردهد و براي جلب منافع مادي شرف انساني خود را پايمال نمايد.امام صادق عليهالسلام فرمود:«ان الله فوّض الي المؤمن اموره كلها و لم يفوض اليه ان يذل نفسه»4.«خداوند كارهاي شخص مؤمن را به خودش واگذار نموده تا آنطوري كه ميل دارد، عمل نمايد ولي به وي اجازه نداده است كه خود را ذليل نمايد و موجبات پستي و خواري خويش را فراهم آورد».سياستمدار مسلمان، مكر و فريب، دروغ و اغفال، خدعه و تدليس و ريا و تزوير و ساير رذائل اخلاقي را از عيوب اخلاقي ميداند و نفعي كه از اين راهها عايد شخص ميگردد، ناپاك و پليد ميخواند.در سياست اسلامي، هدف وسيله را توجيه نميكند و براي وصول به هدف هر نوع وسيله را مجاز نميداند، زيرا در يك نظام ارزشي، نه تنها هدفها ارزش دارند، بلكه انتخاب وسيلهها نيز داراي ارزشاند.به عبارت ديگر؛ سؤال اين كه: «هدف وسيله را مباح ميكند يا نه؟» سئوالي نيست كه بتوان جدا و بيرون از اعتبارات يك مكتب بدان پاسخ گفت، مكاتب ممكن است انديشههاي متفاوت درباره آن داشته باشند، ممكن است در مكتبي انتخاب وسيله براي رسيدن به هدف مجاز شمرده شود ولي در مكتب ديگر نه.اسلام از مكاتبي است كه خود معين ميكند براي وصول به هدف چه وسائلي را ميپسندد و كدام را مجاز نميشمارد در نظام اسلام، معقول نيست روشهائي براي تأمين هدف برگزيده شود و با آن اهدافي كه اسلام در نظر دارد، تناقض داشته باشد. مثلاً اسلام كه تقوا، طهارت نفس، عدالت، پرهيز از دروغ و مكر و فريب و... را در صدر اهداف خود قرار داده، معقول نيست در عين حال، هر روشي را براي رسيدن به اين اهداف تجويز كند زيرا در اين صورت به تناقض اساسي مرتكب شده است به اين معني نميتوان از مردم دوستي دم زد اما به خاطر همين مردم كه رفاه و آزاديشان مورد نظر است، مردم را به انواع قتل و شكنجه و فريب و تحميق گرفتار كرد.آري سياست اسلام، مبتني بر اصول و ارزشهاي اخلاقي است و لذا مؤسس و بنيانگذار اسلام خود عملاً در همه حال نمونه فضائل اخلاقي بود و او هرگز در دوران رسالت خود بر خلاف شرف انساني و اصول اخلاقي قدمي برنداشت، مردم را اغفال نكرد و وعده دروغ به مردم نداد، حق و فضيلت را هيچوقت ناديده نگرفت و از راه گول زدن و انواع حقهبازيها و دغلكاريها كه عادت سياستمداران منفور تاريخ است، هدف خود را پيش نبرد او هرگز به مصلحت رنگ عوض نكرد و برخلاف عقيده و ايمانش سخن نگفت.سياست و رعايت شرف انساني
در تاريخ پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله موارد زيادي پيش آمد كه به كاربستن تعاليم اسلام و عمل به وظائف اخلاقي مستلزم ضرر و يا مزاحم منافعش بود، ولي او ضرر را تحمل كرد و از منفعت چشم پوشيد. به عنوان نمونه، رسول اكرم صلياللهعليهوآله در سالهاي قبل از هجرت از فرصت اجتماعات قبائل و عشائر عرب كه به مكه ميآمدند، استفاده مينمود و با هرگروهي جداگانه در محل سكونتشان درباره رسالت خود گفتگو ميكرد در يكي از سالها موقعي كه جمعيت در مني متراكم بود، پيامبر صلياللهعليهوآله دعوت خود را آغاز نمود، ابتداء به طرف خيمههاي «بنيكلب» و سپس به جانب «بنيحنيفه» رفت و پيام خود را به آنان ابلاغ كرد و آنان را به اسلام دعوت نمود ولي آنها نپذيرفتند و جواب رد دادند. پس از آن به سوي منازل بنيعامر رفت و اسلام را به آنها عرضه كرد، يكي از بزرگان آن قبيله به نام «بيحره» متوجه قيافه جذّاب و آهنگ گرم و نافذ رسول اكرم صلياللهعليهوآله شد و گفت: اگر ميتوانستم اين جوانمرد را از قريش جدا كنم و به اختيار خود درآورم با قدرت نيروي او تمام عرب را قبضه ميكردم و آنها را مطيع خود ميساختم سپس رو به آن حضرت كرد و گفت: «اگر امروز با شما به امر نبوت بيعت كرديم و از آن پس خداوند موجبات پيروزي تو را بر مخالفان فراهم آورد، آيا زمام امور، بعد از شما براي ما خواهد بود؟ در پاسخ با صراحت و صداقت فرمود: «اختيار امر بعد از من براي خداوند است و آن را در موردي كه بخواهد، قرار خواهد داد».«بيحره» گفت: «آيا امروز به ياري شما برخيزيم و گلوهاي خود را هدف سلاحهاي عرب قرار دهيم و پس از آن كه پيروز شديد، زمامداري امور براي ديگران باشد؟ ما را به كار تو نيازي نيست» و از دعوت آن حضرت سر باز زد5.هرگاه سياست پيامبر براي اين بود كه هرطوري شده به قدرت برسد، قبيله بنيعامر كه از قلب پيامبر آگاه نبودند و نميدانستند امر بعد از رسول خدا صلياللهعليهوآله در اختيار خداست، آن روز با پيشنهاد قبيله بنيعامر موافقت ميكرد و آنان را به آينده اميدوار ميساخت. افراد قبيله به آن حضرت ميگرويدند، تمام قدرت خود را در اختيار او قرار ميدادند و موجبات پيشرفت سريع اسلام را فراهم ميساختند و اين خود در آن شرائط براي پيامبر موفقيتي درخشان بود و سودي بس بزرگ دربرداشت ولي پيامبر اين كار را نكرد و وعده دروغ به آنان نداد.او در عين اين كه مرد سياست و جنگ و قدرت بود، معنويت و پارسائي و محبت در سيماي او نمايانتر بود كشمكشهاي مداوم نظام و سياسي كه زندگي او را در خود غرق كرده بود، مانع از آن نبود كه مردم در چهره او آرامش و صفائي را كه از يك پيامبر انتظار داشتند، ببينند. او بنيانگذار يك سازمان سياسي بامشخصات كاملاً تازهاي بود كه از متن اسلام برميخاست او با تأسيس چنين سياستي توانست سيستمهاي سياسي متداول آن عصر را براندازد.راستي اعجابانگيز است كه در زماني كه «شاه» يا «قيصر» يا «امپراطور» كه همواره در تاريخ مظهر قساوت و خشونت و استبداد و بيرحمي بوده است، و پوست كندن و آن را از كاه انباشتن و بر دروازه شهر ياكنگره قصر آويختن و به چشم ميل كشيدن و در تنور افكندن و از كلّهها منازه درست كردن و يك خانواده و بلكه يك فاميل را به جرم يكي از اعضاء آن نابود كردن و در كاسه سر انسانها شراب نوشيدن و غيره معني رايج «سياست» آن عصر بوده است، او در شبه جزيره عربستان در جامعه بدوي ميان قبائل وحشي عرب «سياست» خويش را بر آزادي، برابري، برادري، عدالت اجتماعي، خيرخواهي و خدمت به مردم و راهنمائي بنياد نهاد و به افراد حق داد كه در برابر او از نظر خود دفاع كنند و در اين كار كمترين احساس خطري از جانب او نكنند و در زندگي سياسي وي ميخوانيم كه بارها يارانش و حتي مردم بيمسئوليت رو در روي او ايستادند و بدون ترس، نظر خود را اظهار داشتند. آري اين است سياست اسلام، سياستي كه از هرگونه هوا و هوس و طمع و آلودگي پاك است.دو بينش سياسي در جامعه اسلامي
با اينكه «سياست» در اسلام از ديانت جدا نيست و «سياست اسلامي» بر پايه فضائل و مكارم اخلاق و ارزشهاي اسلامي و انساني استوار است و پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله و ائمه اطهار عليهمالسلام نيز اين نوع «سياست» را در زندگي سياسي خود عملاً نشان دادهاند و به اصطلاح «سياست» را در خدمت ارزش به كار گرفتهاند نه در خدمت «سود»، متأسّفانه در همان قرون در جامعه اسلامي «سياست» جديدي پايهگذاري شد كه به مقتضاي اصل «هر حقيقت به ميزاني كه متعاليتر است، سقوط و انحراف در آن خطرناكتر و زيانآورتر است»، «سكّه قلب» سياست اسلامي نيز بر جامعه اسلامي بسيار خطرناك گرديد. بدين ترتيب سياست مقدس اسلامي خيلي ساده و سريع تبديل به يك سياست فريبنده و خطرناك شد و به صورت فلسفه توجيه كننده رژيم استبدادي و ديگتاتوري درآمد و در نتيجه «نبوت» و «امامت» به «سلطنت» تبديل گرديد و همين باعث شد تمدن اسلامي نيز «قدرت معنوي» خود را از دست بدهد.اين سياست جديد كه كاملاً با معيارهاي اسلامي مخالف بود، به سياستمداران اجازه ميداد كه در راه تحقق آمال سياسي خود از هر وسيلهاي استفاده كنند! و ميتوان گفت: پايهگذار اين نوع «سياست» در جوامع اسلامي، بنياميه بودند كه «ماكياوليست» به تمام معني به شمار ميرفتند و بايد آنها را پايهگذار مكتب ماكياوليستي در تاريخ اسلام معرفي كرد. آنها جهت تحكيم پايههاي سلطنت خود از هر نوع وسائل استفاده ميكردند و معتقد بودند براي نيل به قدرت بايد به هر عملي از : زور؛ حيله؛ تزوير؛ غدر؛ قتل؛ جنايت؛ تقلب؛ نقض قول و پيمانشكني مقررات اخلاقي متوسل ميشدند و هر نوع عوامفريبي و نيرنگبازي را براي نيل به قدرت و حفظ آن براي خود جايز ميشمردند.از آن روز «سياست» در جوامع اسلامي دو مفهوم كاملاً متضاد پيدا كرد كه يكي از آنها سياستي است كه ارزشهاي اسلامي در متن و نهاد آن جاي دارد، سياستي است كه هرگونه هوي و هوس، طمع، عوامفريبي، نيرنگبازي و ساير روشهاي شيطاني و آلودگي پاك است. اين سياست، سياست صحيح اسلامي و سياست پيامبر و ائمه اطهار عليهمالسلام است و اين كه در يكي از زيارتنامههاي امامان معصوم ميخوانيم: «و ساسةالعباد و أركان البلاد»( (شما سياستمداران خلق و اركان مملكت هستيد) سياستمدار به اين معني بودهاند.قسم دوم سياستي است از قسم سياست «ماكياولي» كه مخالف دين و اخلاق است و مبتني بر حيله و مكر و فريب و انواع حقهبازيها و دغلكاريها ميباشد و هدف از اين نوع سياست به قدرت رسيدن و بر تختهاي نرم تكيه زدن است و اين قسم، سياست، كار پرشرّ و شوري است كه دخالت در آن، دامن مقدسان را آلوده ميسازد و اگر به اين دو نوع سياست، در جامعه اسلامي توجه داشته باشيم، پارهاي از مشكلات تاريخي حل ميگردد.در جامعه اسلامي اين دو بينش سياسي را ميتوان در وجود حضرت علي عليهالسلام و بنياميه مشاهده كرد، بنياميه، مجسّمه سياست ضد اسلامي و ضد انساني كه بسياري ميكوشيدند تا چهره دژخيمي خويش و نظام جاهلي خاندان خويش را در پس نقابي از فريب پنهان نگاه دارند، و با نرمجوئي و حلم و رفتاري عوامپسند ظاهرا از رژيم قبلي چندان دور نمانند، كتاب راستي يعني «قرآن مجيد» را بر سر نيزههاي فريب، بالا ميبرند و از حلقوم منارههاي مساجد «اذان شرك» به گوش ميرسانند و قيصروار، عمامه پيامبر خدا بر سر مينهند و جلاّدگونه شمشير جهاد بر دست ميگرفتند و با اين كارهاي عوامفريبانه، سياستمدار دوران شناخته ميشدند. و لذا سراسر تاريخ ننگين بنياميه مملوّ از تاريخ ستمگري و جنايت و خونريزيهاست و حكومت آنها مجسم كننده استبداد جديد «ماكياولي» است. آنها به مأمور خود صراحتا دستور ميدادند كه: «كسي كه با رأي و فگر تو موافق نيست، او را به قتل برسان و اموال و دارائي هركس را كه در طاعت ما نيست، غارت گن و از هر دهي كه گذشتي ويران ساز»6.«بسر بن ارطاة» به طوري كه تاريخ نشان ميدهد، فرمان مزبور را كه شامل جزئي از دستور ماكياولي است و همان روح ماكياوليسم در آن ديده ميشود، به كار بست و هزاران نفر را قتل عام نمود، حتي به بچهها هم رحم نكرد7.همچنين بنا به نقل تاريخ يكي از دژخيمان معاويه به نام «سفيان بن عوف غامدي» ميگويد معاويه مرا خواست و گفت: ترا با لشگر انبوهي ميانگيزم، راه خود را از كنار فرات پيش گير تا به شهر «هيت» برسي، آنجا را تصرف كن اگر در آنجا از مردم استقامتي احساس نمودي، هجوم آورده و غارت كن، سپس از «هيت» بگذر و آنگهي انبار را غارت كن. اگر در آنجا لشگري نديدي بگذر و خودت را در مدائن فرو بر، و مبادا به كوفه نزديك شوي و بدان كه اگر تو مردم انبار و مدائن را بترساني، مانند اين است كه اين يورشها را به كوفه وارد آوردهاي، اي سفيان! اين غارتها دلهاي عراقيها را به وحشت انداخته و دلهاي هواخواهان ما را شاد خواهد كرد، هركس را كه از حوادث ميترسد، به ما تمايل ميكند. پس هركس را كه ديدي رأي او مطابق رأي تو نيست، نابودش كن و به هر آبادي كه رسيدي آنجا را ويران ساز و اموالشان را غارت كن، زيرا غارت اموال شبيه به كشتار است و تأثير ناگوار آن به دلها زيادتر است8. معاويه با وجود اين كه با امام حسن عليهالسلام قرارداد صلح بست، و مواد صلحنامه را امضاء نمود، ولي بعد از آن كه اوضاع كمي آرام شد، پيمانشكني كرد و در جمع طرفداران علي عليهالسلام در كوفه طي نطقي گفت:«به خدا سوگند من با شما جنگ نكردم تا شما نماز بخوانيد و روزه بگيريد و حج كنيد و زكات بدهيد، بلكه با شما جنگ كردم تا به قدرت برسم و بر شما امير و حاكم باشم. خداوند مرا به آرزوي خود رساند و حاكم شما كرد و شما نميخواستيد من با حسن بن علي عليهالسلام پيماني بستم ولي اينك پيمان را شكسته و تمامي آنها زير پاي من است و به هيچيك از مواد آن وفا نميكنم»9.اينها نمونههائي است از سياست ماكياولي بنياميه. به قول دكتر حسن ابراهيم حسن، نويسنده معروف مصري: «معاويه خلافت را به زور شمشير و خدعه و سياست به دست آورد»10.البته اين سياست ظالمانه و ضد انساني بعد از بنياميه به وسيله بنيعباس و ديگر زمامداران خودسر در جامعه اسلامي دنبال گشت و زمامداران به اصطلاح اسلامي، براي نيل به قدرت و حفظ آن به هر عمل خلاف اخلاقي از تزوير، تقلّب، خدعه، حيله، قتل و غارت و جنايت مرتكب شدند و حتي بعضي از آنان با صراحت، دستور شكستن تمام قيود اخلاقي را براي نيل به قدرت صارد كردند فيالمثل در مرور به تاريخ اسلام، دستور و وصيتي به نظر ميرسد از طرف امام ابراهيم خطاب به «ابومسلم خراساني» كه در سال 129 هجري صادر شده است، عين اين دستور از لحاظ اين كه به نظريات «ماكياولي» مشابهت دارد، ذكر ميشود:ابراهيم بن محمد بن عبدالله بن عباس معروف به امام ابراهيم نخستين پيشوائي است از خاندان بنيعباس كه بر ضد امويان در عهد خلافت مروان حمار قيام كرد ابومسلم خراساني در سفري كه به مكه نمود، در آنجا به خدمت امام ابراهيم رسيد، امام مزبور در قيافه او علائم رشد و كياست را خواند و در بين همراهان كه همه از شيعيان آل علي عليهالسلام بودند، ابومسلم را كه در آن هنگام 19 سال داشت، به نمايندگي خود برگزيد و براي قيام بر ضد امويان و دعوت مردم به پيروي از آل عباس دستوري به وي داد كه در تاريخ به وصاياي امام ابراهيم معروف است و اين است عين دستور و وصيت امام ابراهيم به ابومسلم خراساني:«فاقتل من شكَكْتَ في أمره و من كان في امره شبهة و من وقع في نفسك منه شئ و ان استطعت ان لا تدع بخراسان لسانا عربيا، فافعل، فايّما غلام بلغ خمسة اشبار و اتهمته فاقتله...»11.«در امر حكومت و تحصيل قدرت نسبت به هركس كه شك كردي و در كار هركس كه شبهه نمودي، و هركس كه از او در دل تو اندك نگراني پيدا شد، او را به قتل برسان و اگر لازم شد، در خراسان يك نفر عربي زبان هم باقي نگذار (يعني تمام اعراب مقيم خراسان را به قتل برسان) و هركجا يك بچه را هم ديدي كه طول قدش پنج وجب باشد و مورد تهمت واقع شود، او را به قتل برسان».در اينجا ميبينيم امام ابراهيم در وصيت خود صريحا به ابومسلم براي نيل به قدرت دستور قتل و خونريزي ميدهد ولي با اين تفاوت كه مانند «ماكياولي» دستور صريح براي نقض تمام سنن اخلاقي و شكستن عادات مذهبي نداده است.ابومسلم نيز چنان كه تاريخ نشان ميدهد، دقيقا وصيت مزبور را كه شامل قسمتي از دستورات ماكياولي است، به كار بست و در اين رابطه 000/60 نفر را به قتل رساند12. و از جمله «ابوسلمه خلال» همكار و دوست خود را كه به وزير آل محمد ملقب شده و در نهضت، با او همكاري كرده بود، پس از نيل به قدرت چون به وي بدگمان شد كه با علويان (اولاد علي) براي تفويض خلافت مكاتبه كرده است، روزي او را خواست و گفت: «آيا وصيت امام ابراهيم را به خاطر داري؟ ابوسلمه جريان را فهميد و گفت: آري، بلافاصله گردن خود را در جلو شمشير ابومسلم قرار داد و ابومسلم با شمشير خود سر دوست و همكار خويش را قطع كرد13!!.مقصود اين است كه سنت ماكياوليسم يعني طريقه حكومتي كه او پيشنهاد ميكند، در قرنها قبل از ماكياولي در شرق سابقه داشته و به صورت لكه ننگي بر پيشاني مدنيت اسلامي ثبت شده است.البته اسلام هرگز از نظر تعاليم و برنامهها و نه در مرحله اجرا و عمل، اين نوع سياستهاي ظالمانه و ددمنشانه را تحمل نميكند، از اينرو اين نوع سياستهاي شيطاني را به نام سياست ديني و اسلامي ناميدن و گناه آن را به گردن اسلام انداختن، برخلاف انصاف و مروت است.1) دانش و ارزش، ص 297 و 298.
2) مدرك قبل.
3) همان كتاب ص 30.
4) وسائل الشيعة، ج11، ص 424، باب 12 كراهةالتعرض للذل.
5) سيره ابن هشام، ج1، ص 424 .
6) تاريخ يعقوبي، ج2، ص 141 - 142 - الغدير، ج11، ص 6.
7) مدرك قبل.
8) شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد، ج2 ، ص 6 - 85.
9) شرح نهجالبلاغه، ابن ابي الحديد، ج4، ص 16 - تاريخ طبري، ج4، ص 124.
10) تاريخ سياسي اسلام، ج1، ص 308.
11) تاريخ طبري، ج9، ص 1974 - ابن اثير، ج4، ص 295 - البداية والنهاية، ج10، ص 28 و 64 - جلد نهم از حلقات جرجي زيدان (سلسله روايات تاريخ اسلام تحت عنتوان ابومسلم خراساني) ص 18 و 19 طبع مصر.
12) البداية والنهاية، ج10 ، ص 72 - وفيات الأعيان، ج1، ص 281 - كامل ابن اثير، ج4، ص 354.
13) طبيعةالدعوةالعباسية، ص 245.