فلسفه دين
نويسنده: دكتر احمد بهشتيتحليل معجزه با نگاهي به تأثير نفس در بدن
در صورتي كه نفس، از طريق آلات و ابزار در حوزه خارج از بدن تأثير ميگذارد(همچون كارهاي صنعتي، كشاورزي و هنري)، چه مانعي دارد كه نفوس انبياء به درجهاي از قوت و نيرومندي برسند كه بتوانند بدون توسل به اعضاي بدن و آلات و ابزار ظاهري، در جهان خارج و در طبيعت، تأثير كنند.ارتباط و پيوند نفس و بدن
سخن را از تأثير نفس در بدن آغاز ميكنيم. بدون شك، نفس و بدن تأثير متقابل دارند. هنگامي كه بدن خسته ميشود يا نياز به آب و غذا پيدا ميكند يا برايش ضرورت دارد كه زماني كوتاه يا طولاني به خواب و استراحت بپردازد يا اينكه به خاطر جراحت يا بيماري دچار درد و رنج است، نفس نيز از اين حالات بدن متأثر ميشود و نميتواند كارها و وظائف خود را به خوبي انجام دهد.از سوي ديگر، از تأثير نفس در بدن نيز نميتوان چشمپوشي كرد. دامنه تأثير نفس در بدن به مراتب فراتر و گستردهتر از تأثير بدن در نفس است.اصولاً نفس عهدهدار تدبير بدن است. اين تدبير به خاطر نيازي است كه نفس براي رسيدن به كمال و به منظور به فعليت رسانيدن استعدادها و كمالات بالقوه خود، به بدن دارد.هرچند تشبيه نفس و بدن به راكب و مركب، تشبيه نارسايي است. ولي بيفايده هم نيست. همانطوري كه راكب، مركب خود را تدبير ميكند، تا بتواند به وسيله آن به مقصد برسد، نفس نيز به تدبير بدن ميپردازد، تا به وسيله آن، نيازهاي خود را برطرف كند و از نقص به كمال برسد. همانطوري كه راكب هنگامي كه به مقصد ميرسد و نيازش برطرف ميشود، مركب را رها ميكند، نفس نيز هنگامي كه قوهها و استعدادهايش به فعليت ميرسد و متوجه ميشود كه نيازي به بدن ندارد، از تدبير آن باز ميايستد و خود را آماده رحيل ميكند.ديدگاه حكما درباره ماهيت مرگ
به همين جهت است كه درباره موت طبيعي، دو ديدگاه است:يكي ديدگاه جالينوس و حكماي قديم كه ميگفتند: هنگامي كه بدن فرسوده و پير و ناتوان ميشود، ناچار عزم رحيل ميكند. به گفته شاعر:جان عزم رحيل كرد، گفتم كه مرو گفتا چه كنم خانه فرو ميآيد ديدگاه ديگر، ديدگاه حكمت متعاليه صدرائي است كه ميگويد: فرسودگي و پيري و ناتواني بدن، معلول قطع تدريجي تدبير و تعلق نفس است. نفس تا نياز شديد به بدن دارد. به شدت به تدبير بدن ميپردازد. چنان كه در دوران كودكي و جواني و ميانسالي چنين است. همين كه استعدادها به فعليت رسيد، نياز نفس به بدن، كم ميشود و آرام آرام، خود را براي قطع تعلق آماده ميكند و همين، موجب پيري و ضعف و فرسودگي و ناتواني ميشود و بنابراين، مقدمات موت طبيعي فراهم ميگردد.نقش نفس در رفع و دفع بيماريها
رفع و دفع بيماريها نيز به تدبير نفس بستگي دارد. اگر نفس قوي باشد، چنان بدن را تدبير ميكند كه در درجه اول، بيمار نشود و دچار عوارضي نگردد و در درجه دوم، اگر عارضهاي پديد آمد، ترميم و علاج ميكند.دعاها و دواها در حقيقت، به تدبير نفس كمك ميكنند. وقتي نفس نتواند به تنهايي با تدبير خويش بدن را به حال طبيعي برگرداند، نوبت به كمكرساني دعاها و دواها و درمانها و صدقات و صله ارحام و ... ميرسد. تجربه ثابت كرده است كه همه اينها تأثير دارند. منتهي اگر با ديد «لِمّي» به قضيه بنگريم. متوجه ميشويم كه اينها همه به تدبير نفس كمك ميكنند و اگر با ديد «اِنّي» به قضيه نگاه كنيم، قضاوت ديگري خواهيم داشت. اولي ديدگاه حكمت متعاليه و دومي ديدگاه جالينوسي است1.بعيد نيست كه ديدگاه حكمت متعاليه صدرايي مطابق با ديدگاه شيخالرئيس باشد. در حقيقت بايد شيخالرئيس را بنيانگذار حكمت متعاليه بدانيم؛ چراكه او در آخرين كتابش يعني «الإشارات و التنبيهات»، فهم و درك برخي از مسائل عميق فلسفي را در شأن كساني دانسته است كه راسخ در حكمت متعاليه باشند و خواجه طوسي در توضيح آن گفته است كه حكمت مشّاء، حكمت بحثي است. با حكمت بحثي نميتوان به همه حقايق رسيد. بلكه بايد حكمت بحثي را با حكمت ذوقي به كار برد. حكمت متعاليه، حكمت بحثي صِرف نيست، بلكه هم بحثي و هم ذوقي است2.شيخالرئيس به اين نكته توجه كرده و توجه داده است كه شأن نفوس اين است كه به وسيله فرح و شادي، حرارتي نيرومند در بدن پديد آورند. اين حرارت نيرومند، سبب برطرفشدن بسياري از دردها و بيماريها ميشود. اگر اين حرارت قوي و نيرومند نباشد، دردها و رنجها و بيماريها بدن را فرسوده و ناتوان ميكنند و سرانجام آن را از پا در ميآورند. از سوي ديگر، نفوس به واسطه اندوه و ترس و نوميدي و يأس، برودتي قوي و نيرومند، پديد ميآورند كه سبب پديدآمدن بيماريهاي گوناگون، بلكه مرگ ميشود. اوهام نفساني را به تجربه در يافتهايم كه سبب حركات بدني غير ارادي و غير اختياري ميشوند. ماده اين بدنهاي عنصري در اصل، يكي است. شأن مادّه، قبول و انفعال است، شأن نفس؛ فاعليت و تأثير است. فاعل هرچه نيرومندتر باشد، تأثيرش در قابل بيشتر است. به علاوه نفس از طريق آلات و ادوات، در خارج از حوزه بدن نيز تأثير ميبخشد. دستها و پاها و چشمها و گوشها و ساير قوا، واسطههايي هستند براي اينكه نفس بتواند در جهان خارج هم تأثير ببخشد. صنعت و كشاورزي و كارهاي هنري معلول تأثير نفس در جهان خارج، از طريق آلات و ابزارهايي است كه در بدن دارد. به وسيله اينها ميتواند ابزارهاي ديگري بسازد كه آن ابزارها دايره نفوذ و تأثير او را بر خشكي و دريا و آسمان، توسعه ميبخشند3.چه مانعي دارد كه نفسي آن چنان نيرومند شود كه بتواند بدون استفاده از آلات و ادوات خارجي، در عالم خارج تأثير ببخشد.تحليلي درباره چشم زخم
شيخالرئيس در اينجا به مثال چشم زخم متوسل ميشود. او چشم زخم را ناشي از اعتقاد به وجود چيزي ميداند كه به عقيده شخص، نبودن آن، بهتر است. چراكه وجود آن نادر است. مثل اين كه كسي بسيار زيبا يا بسيار نيرومند باشد. كسي كه اعتقاد دارد كه چنين چيزي نبايد باشد، با همين اعتقاد، و با نگاه بدخواهانه خود، او را از پا در ميآورد، چرا كه اين اعتقاد، مورد را گرفتارآفتي ميكند كه آرام آرام يا ناگهان از پا در ميآيد4.ميگويند: شخصي به دوستش كه به اصطلاح مردم؛ چشمش شور بود، گفت: فلاني دشمن من است. او را با چشم زخم خود از پاي درآور. دوست گفت: او را به من نشان بده. هرچه نشانش داد، او را نديد. به آن شخص گفت: تو عجب چشمهايي داري! من كه دشمن تو را نميبينم. فورا آن شخص كور شد!.ممكن است برخي مسأله چشم زخم را از خرافات بدانند. ماهم اصراري نداريم. ولي نميتوان از كنار تجارب مردم، به سادگي گذشت. اگر مسأله مورد مطالعه علمي قرار گيرد، بسيار مفيد است. ممكن است به لحاظ ديني و قرآني به آيه شريفه «وَ إِنْ يَكادُالَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِاَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعُوا الذِّكْرَ...»5. بر آن، استدلال شود.ميگويند: در زمان پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله در طايفه بنياسد كساني بودهاند كه آنها را «عيّانين» ميگفتهاند. اينان به گونهاي بودهاند كه كمتر كسي از خطر چشمزخمشان مصونيّت مييافت. اين افراد در صدد بودند كه پيامبر خدا صلياللهعليهوآله را با چشم زخم از پاي در آورند6. ولي مگر هيچ سببي بدون اذن خداوند ميتواند تأثير ببخشد؟! گفته شده است كه آيه فوق به همين مناسبت نازل شده است7.در حديثي آمده است كه:«انَّ العَيْنَ لَتُدخِلُ الرّجُلَ القَبْرَ و الجَمَلَ القِدْرَ»8«چشم، انسان را داخل قبر و شتر را داخل ديگ ميسازد».شيخالرئيس معتقد است كه اينگونه امور بعيد نيست. حتّي وهميّاتي كه به برخي از اقوام نسبت داده و در آنها تأثيراتي در عالم خارج جستجو كردهاند، از همين قبيل است. او مدعي است كه قياس و استدلال نه تنها امتناع آنها را ثابت نميكند، بلكه امكان آنها را هم اثبات ميكند. اينها هر چند نُدرت دارند، ولي در وقوع آنها نميتوان ترديد كرد. او ميگويد: «و قد ذَكَرَ افلاطونُ شعبةً مِن هذا في كتابِ سوفيستيقا»9 يعني «افلاطون بخشي از اين امور را در كتاب سفسطه بيان كرده است.آنچه مهم است، اين است كه روانشناسان و روانكاوان درباره آنچه وقوع آنها مسلّم است، به كاوش علمي بپردازند، بلكه پرده از روي راز و رمز اينگونه امور برداشته شود.تبيين تأثير الهي نفوس انبياء در طبيعت(معجزه)
اكنون ميتوانيم با توجه به بحثهاي بالا به تبيين معجزاتي كه در حوزه طبيعت انجام ميگيرد، بپردازيم.چه مانعي دارد كه نفوس انبيا و اوليا به درجهاي از قوّت و نيرو برسند كه بتوانند بدون توسّل به اعضاي بدن و آلات و ادوات ظاهري در جهان خارج تأثير كنند و تغييرات و تحوّلات عظيمي را براي ما انسانها شگفتانگيز و خارق عادت است، پديد آورند؟نمونههايي از اين تأثيرات را در نفوس مرتاضان هم ديدهايم. گاهي گفته ميشود كه آنها چشم بندك دارند. يعني در رؤيت چشمها تصرّف ميكنند، تا چيزهايي ببينند كه آنها ميخواهند؛ ولي خود همين هم تصرّفي است از تصرّفات قوّه نفس در عالم خارج بدون توسل به اعضا يا آلات و ادوات.ميگويند مرتاضان هندي با نگاه چشم، قطار غولپيكر را از حركت باز ميدارند. كاري را كه مسؤول لكوموتيو بايد به كمك ابزارها و ادوات انجام دهد، آنها با نگاه چشم انجام ميدهند و اين نيست مگر به بركت تأثير قوّه نفس در عالم خارج كه صد البته به اذن خداوند يگانه است.البته انبيا در جهت تبليغ حق، از قوّه نفساني خود استفاده ميكنند و مغلوب نميشوند. ولي مرتاضان در جهت هواهاي نفساني استفاده ميكنند و ممكن است مغلوب شوند.بانگ گاوي چو صدا باز دهد عشوه؛ مخر سامري كيست كه دست از يد بيضا ببرد در عالم طبيعت، توسط باد و باران و زلزله و طوفان و صاعقه و رعد و برق و خسوف و كسوف، حوادث و تحوّلاتي پديد ميآيد كه منشأ آثار خير يا شر ميشود. در نفوس انبيا و اوليا هم قوّهاي است كه همان آثار را اگر اراده كنند، پديد ميآورد. زلزله منشأ خرابي و دگرگوني در زمين ميشود. نفس نبي و ولي ميتواند بدون وساطت زلزله، آن آثار را تحقق بخشد. وانگهي زلزله معلول علل طبيعي است. نفوس انبيا و اوليا هم ميتوانند به اذن و امر خداوند، زلزله پديد آورند، بدون اين كه از آن علل، استفاده كنند. چنانكه ميتوانند باتحقق همه اسباب و علل زلزله، مانع تأثير آنها شوند. آنها ميتوانند آتش را از سوزاندن و آب را از غرق كردن و حيوان گزنده يا درنده را از گزيدن و دريدن باز دارند. ما به وسيله قطار و اتومبيل و هواپيما بر سرعت حركت خود ميافزاييم. آنها بدون اين وسيلههاي مادي ميتوانند به يك چشم به هم زدن راه دور و درازي را طي كنند.شاهد آن در داستان حضرت سليمان است او ميخواست يكي از اطرافيانش تخت ملكه سبا را قبل از رسيدن وي حاضر كند؛ از اينرو به آنها گفت:«...أَيُّكُمْ يَأْتِيني بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ»10.«كداميك از شما تخت او را پيش از آن كه آنها در حال تسليم و سرسپردگي نزد من آيند، پيش من ميآورد؟».نخستين كسي كه داوطلب شد، يك ديو بود. به شهادت قرآن، ديوان جنّي، سر در اطاعت و فرمان سليمان داشتند و اين خود شاهدي ديگر است بر قوت نفس نبوي كه نيروي خارقالعاده جنّيان را تسخير ميكند و آنها را به كارهايي وا ميدارد كه قرآن درباره آنها ميگويد:«يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ...»11.«هرچه سليمان ميخواست، از قبيل محرابها، تمثالها، ظرفهاي بزرگ غذا همانند حوضها و ديگهاي ثابت(كه از بزرگي قابل نقل و انتقال نبودند) برايش ميساختند».قدرت سليماني همچون قوّه داوودي -كه آهن در كَفَش نرم بود و ميتوانست آن را به صورت مفتولهاي نازكي درآورد و از آن زره بسازد- قدرتي الهي و نمونهاي از تأثير الهي نفس در طبيعت بود.پدر و پسر(سليمان و داود) هر دو مظهر عجائب بودند و قواي طبيعت سر در فرمان آنها داشت. قرآن درباره پدر ميگويد:«وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَ أَلَنّالَهُ الحَدِيدَ»12.«ما به داوود از جانب خود مزيّتي عطا كرديم. (ما به كوهها و پرندگان گفتيم:) اي كوهها و اي پرندگان با او همآواز شويد و آهن را برايش نرم كرديم».آنگاه درباره پسر ميگويد:«وَ لِسُلَيمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عِينَ القِطْرِ وَ مِنَ الجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ»13.«و براي سليمان باد را مسخّر كرديم كه صبحگاهان مسير يك ماه را ميپيمود و عصرگاهان مسير يك ماه را و چشمه مس مذاب را برايش جاري ساختيم و گروهي از جن، پيش روي او به اذن پروردگارش كار ميكردند و هركدام از آنها كه از فرمان ما سرپيچي ميكرد، او را از عذاب آتش سوزان ميچشانديم».اين سرسپردگي جنّيان، در شكستن غرور آنها نيز بسيار مؤثّر بود. آنها هم مغرور توانايي خود بودند و هم مغرور عالم بودن به غيب. غافل از اين كه قدرت و علم خدا فوق همه قدرتها و علوم است و به اندازهاي كه خودش مصلحت ميداند، به هركه خواهد، ميدهد.سليمان هم مشمول همين قاعده بود. او نيز مقهور قدرت و اراده او بود. سرانجام مرگش فرا ميرسد و هيچكس جز موريانهها نميتواند راز مرگ او را فاش كند. قرآن در اين باره ميفرمايد:«فَلَمّا قَضَيْنا عَلَيْهِ المَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلي مَوْتِهِ إِلاّ دابَّةُ الأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعلَمُونَ الغَيْبَ ما لَبِثُوا فِيالعَذابِ المُهِينِ»14«هنگامي كه مرگ را بر او مقرّر داشتيم، هيچكس جنّيان را از مرگ وي آگاه نساخت مگر موريانه زمين كه عصاي او را ميخورد. هنگامي كه عصا شكست و پيكر سليمان فرو افتاد، جنّيان فهميدند كه اگر غيب ميدانستند، براي مدتي بعد از مرگ سليمان در عذاب خواركننده باقي نميماندند».راستي كه دنياي سليمان، دنياي آرمانها و آرزوها و ايدهآلها بود. او دنيايي فراهم كرد كه بهشت روي زمين بود. برخلاف دنياي اسكندر و اسكندرها كه زندان بود. بيجهت نبود كه حافظ گفت:دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم او افرادي از جن و انس زير فرمان داشت كه ميتوانستند تخت ملكه سبا را قبل از رسيدن او به بارگاه سليماني حاضر كنند؛ از اينرو با خطاب «...أَيُّكُمْ يَأْتِيني بِعَرْشِها...»15 نيروهاي آماده را بسيج كرد و افرادي براي انجام اين كار، داوطلب شدند. نخستين آنها يك جن بود. قرآن دربارهاش ميگويد:«قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الجِنِّ أَناَ آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ...»16.«ديوي كه از جنس جن بود، گفت: من تخت او را پيش از آن كه از جايت برخيزي، نزد تو ميآورم».ولي سليمان كه نيرويي قويتر و كارآمدتر در اختيار داشت، به او اعتنا نكرد و منتظر ماند كه او به صحنه بيايد.او كسي جز «آصف بن برخيا» يعني وصيّ حضرت سليمان نبود. او علمي فوق علم جنّيان و قدرتي برتر از آنها داشت. قرآن درباره او چنين ميگويد:«قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتابِ أَناَ آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيكَ طَرْفُكَ...»17.«آنكه در نزدش علمي از كتاب بود، گفت: من تخت بلقيس را پيش از آن كه چشم به هم زني، نزد تو ميآورم».او كه علمي از كتاب داشت، چنين بود. آنكه «علمالكتاب» داشت، چگونه بود؟ در آيه 43 سوره رعد، خدا و كسي كه علمالكتاب دارد، به عنوان شاهد رسالت پيامبر معرفي شدهاند. به شهادت روايات، او علي عليهالسلام است.آصف، وصيّ سليمان بود. علي وصيّ خاتم انبيا بود. «ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا» همه معجزات و كرامات، شاهدي زنده بر قوّت روحي انبيا و اولياست.1. نگاه كنيد به «الشواهد الربوبيه» از صدرالمتألهين، المشهد/1، الشاهد/4، الإشراق/7(صفحه 88 و 89 به تصحيح استاد سيد جلال آشتياني).
2. نمط دهم، فصل نهم، (الإشارات و التنبيهات، ج3، ص 399.
3. نگاه كنيد به «المبدأ و المعاد»، المقاله/ 3، الفصل/ 20، توضيحات از نگارنده است.
4. همان.
5. قلم: 51.
6. تفسيرالصافي: 5 / 216. ذيل تفسير آيه 51 سوره قلم.
7. همان.
8. همان.
9. المبدأ و المعاد(پيشين).
10. النمل، 38.
11. سبا،13.
12. سبا، 10.
13. سبا، 12.
14. سبا، 14.
15. نمل،39.
16. نمل 39.
17. نمل، 40.