فلسفه دين معجزه و اصل علّيت - فلسفه دین (06) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه دین (06) - نسخه متنی

احمد بهشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





فلسفه دين معجزه و اصل علّيت



نويسنده: دكتر احمد بهشتي








قانون عليّت و اراده خدا



اسلام، قانون عليت را مي‏پذيرد، از نظر اسلام، اگر سببي تحقق يابد و مانعي بر سر راه آن نباشد، معلول هم تحقق مي‏پذيرد. چنانكه وجود علّت، منشأ وجود معلول است، وجود معلول نيز حكايت از وجود علت مي‏كند. اگر احتراقي تحقق يابد، معلوم مي‏شود كه سوزاننده‏اي وجود داشته است و اگر سوزاننده‏اي وجود داشته باشد، احتراق هم متحقق مي‏شود. مگر اين كه مانعي بر سر راه آن باشد.



در عين حال، علل و اسباب، استقلال محض ندارند. درست است كه علل و اسباب، تأثير مي‏بخشند، ولي مؤثر بودن آنها به اذن خداوند است. در حقيقت، اگر اذن خداوند نبود، هيچ يك از اسباب و علل، تأثيري نداشتند. چرا كه سررشته تدبير همه امور، در كف قدرت اوست. چنانكه قرآن كريم مي‏گويد:



«...ثُمَّ أسْتَوي عَلي العَرشِ يُدَبِّرُ الأمْرَ ما مِنْ شَفيعٍ اِلاّ مِنْ بَعْدِ اِذْنِه...»1.



«...سپس خداوند بر عرش مستولي شد و به تدبير امور پرداخت. هيچ شفيعي نيست مگر به دنبال اذن او...».



گويي علل و اسباب، واسطه‏ها و شفيعهايي هستند به سوي معلولات و مسببات و اگر اينها نباشند، دست هيچكس به دامن آنها نمي‏رسد، اما اين واسطه‏ها نيز كار وساطت و شفاعت را بعد از اذن، بر عهده گرفته‏اند.



اين نظام، نظام جبر و تفويض نيست. اگر نظام جبر باشد، هيچ واسطه‏اي براي تأثير مطرح نيست، بلكه علت مستقيم و بلاواسطه همه چيزها -حتي فعل آدمي- خود او(خدا) است و اگر نظام تفويض باشد، او هيچ كاره است و هر علت و سببي با استقلال تام، اثر مي‏بخشد. ولي اگر نظام، نظام طولي و نظام «امر بين الأمرين» باشد، همه اسباب و علل طولي، تحت فرمان اويند و به اذن او در معلولات و مسببات تأثير مي‏كنند. به همين جهت است كه قرآن كريم، آنجا كه كلمه طيّبه را به شجره طيّبه، تشبيه مي‏كند، مي‏فرمايد:



«تُؤتي اُكُلَها كُلَّ حيِنٍ بِاِذْنِ رَبِّها...»2.



«شجره طيّبه، ميوه خود را هر زمان به اذن پروردگارش مي‏دهد...».



يعني شجره طيّبه، در ميوه دادن خود مستقل نيست، بلكه مأذون است به اذن مقام ربوبيّت.



خلاصه اينكه تمام علل و اسباب -چه آنهايي كه براي انسان زيان دارند و چه آنهايي كه سود مي‏بخشند- همه و همه با اذن پروردگار سود و زيان مي‏رسانند.



درباره نجواهاي شيطاني دشمنان كه وسيله حزن و اندوه مؤمنان مي‏شود، مي‏فرمايد:



«اِنَّما النَّجْوي مِنَ الشَّيْطانِ لِيَحْزُنَ الَّذينَ آمنوُا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئا اِلاّ بِاذنِ اللّه...»3.



«جز اين نيست كه نجوا از شيطان است تا مؤمنان را محزون كند، حال آنكه جز به اذن خداوند، ضرر و زياني به ايشان نمي‏رساند...».



البته هر نجوايي از شيطان نيست. چنانكه از آيه قبل استفاده مي‏شود، نجوا بر دو قسم است: يكي در راه گناه و دشمني و نافرماني پيامبر و ديگري نجوا در راه نيكي و تقوا. قسم اول، منحصرا شيطاني است و قسم دوم، منحصرا رحماني است. اينكه در آيه، نجوا را منحصرا شيطاني معرفي كرده، منظور قسم اول است.



تأثير معجزه نيز به اذن خدا است



كاري كه پيامبران به عنوان معجزه و امر خارق‏العاده‏اي انجام مي‏دهند، نيز به اذن پروردگار است. درست است كه طبق مباني ديني، انبيا از قوه‏اي برخوردارند كه به وسيله آن، تصرف در طبيعت مي‏كنند و كارهايي عجيب انجام مي‏دهند كه انسانهاي عادي از انجام آنها عجز دارند، ولي آنها نيز همچون ساير علل و اسباب، تا مأذون نباشند، كاري انجام نمي‏دهند. قرآن كريم در اين باره مي‏فرمايد:



«...وَ ما كانَ لِرَسوُلٍ أَنْ يَأتِيَ بآيَةٍ اِلاّ بِاذنِ اللّهِ...»4.



«...هيچ فرستاده‏اي را نرسد كه بدون اذن خداوند، آيت و معجزه‏اي بياورد...».



از اين آيه استفاده مي‏شود كه همان طوري كه موجودات عالم هستي -چه در نظام طولي و چه در نظام عرضي- از قوه‏اي برخوردارند كه به وسيله آن در آثار و معلولات خود اثر مي‏بخشند، نفوس مطهّر و مقدّس فرستادگان و بندگان مقرّب خداوند نيز، از خاصيّت تأثير برخوردارند و صد البته كه هيچ تأثيري در هيچ يك از موجودات، خارج از حيطه اذن خداوند نمي‏تواند باشد، بلكه موجود مؤثر -هر چند مأذون در تأثير است- ولي باز هم تأثيرش مستند به اذن است، نه اينكه بدون استناد به اذن و با استقلال از آن، اثربخشي كند. وانگهي از آيات استفاده مي‏شود كه نه تنها تأثير قوا مستند به اذن خداوند است، بلكه اين اذن بايد همراه با امر پروردگار باشد، چنانكه در ذيل آيه فوق مي‏فرمايد:



«...فَاِذا جاءَ أَمْرُ اللّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ و خَسِرَ هُنالَكَ المُبْطِلوُنَ»5.



«...همين كه امر خداوند آمد، به حق داوري مي‏شود و آنجا اهل باطل، زيان خواهند ديد».



پس تأثير نفوس، بدون اذن و امر خداوند، ممكن نيست.



همساني معجزه و ساير پديده‏ها



تا اينجا معلوم شد كه معجزه نيز مانند ساير پديده‏ها مستند به علت است و همان طوري كه علل و اسباب طبيعي و ارادي، غير اختياري و اختياري، تأثيراتي دارند كه مستقل از اذن و مشيت و فرمان خداوند نيستند، نفوس انبيا و اوليا نيز تأثيراتي دارند كه آنها هم مستقل از اذن و مشيت و فرمان حق نمي‏توانند باشند. پس معلوم شد كه كل نظام هستي با نظام عليت و معلوليت، مي‏چرخد و هيچ پديده‏اي نيست كه مولود صدفه و اتفاق باشد. ما صُدفه و اتفاق را هم در ناحيه علت فاعلي مردود و موهوم مي‏دانيم و هم در ناحيه علت غائي. هر چند اولي كمتر مورد اعتناست؛ ولي دومي به طور جدي، مورد اعتناي ماترياليستهاست.



اشكال اين نيست كه كسي معجزه را پديده اتفاقي بداند. چرا كه معجزه، هم علت فاعلي دارد و هم علت غايي. علت فاعلي آن، قوه‏اي است كه در نفوس اولياء و انبياست و به وسيله آن، در عالم طبيعت، تأثير مي‏كند، و علت غائي آن، احقاق حق و ابطال باطل است. چنانكه قرآن كريم مي‏فرمايد:



«كَتَبَ اللّهْ لأَغْلِبَنَّ أنا وَ رُسُلي...»6.



«خداوند مقرر فرموده است كه من و فرستادگانم به طور حتم پيروز مي‏شويم...».



اگر نبود هدف والاي پيروزي حق بر باطل و پيروزي ايمان بر كفر، لزومي نداشت كه به نفوس مطهّر انبيا قوه‏اي داده شود كه بتوانند در عالم طبيعت تصرف كنند.



يك نمونه



اميرالمؤمنين عليه‏السلام مي‏فرمايد:



بزرگان قريش نزد پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله آمدند و گفتند: تو ادعاي بزرگي مي‏كني. تاكنون هيچ يك از خاندان تو چنين ادعايي نكرده‏اند. اگر آنچه را مي‏خواهيم، انجام دهي، يقين مي‏كنيم كه تو فرستاده خدايي و گرنه، جادوگر و دروغگويي. از تو مي‏خواهيم كه اين درخت را فراخواني تا با شاخ و برگ و ريشه نزد تو آيد. پيامبر خدا آنها را متوجه قدرت خداوند كرد و از آنها خواست كه در صورت تحقق چنين امري ايمان بياورند. هر چند مي‏دانست كه ايمان نمي‏آورند و به آنها گوشزد كرد كه در ميان آنها كساني هستند كه در چاه افكنده مي‏شوند -مانند عتبه و شيبه پسران ربيعه و اميه، پسر عبد شمس و ابوجهل و چند تن ديگر كه در جنگ بدر كشته شدند و اجساد خبيث آنها را به چاه افكندند- و كسي هست كه به جمع‏آوري لشكر مي‏پردازد -يعني ابوسفيان كه جنگ خندق را به راه انداخت- در عين حال، درخت را مخاطب ساخت و فرمود:



«يا أَيَّتُهاَ الشَّجَرَةُ اِنْ كُنْتِ تُؤمِنينَ بِاللّهِ وَ اليَومِ الآخِرِ وَ تَعْلَمِين أَنّي رَسوُلُ اللّهِ فَانْقَلِعي بِعرُوقِكِ حَتّي تَقِفي بينَ يَديَّ بِاذْنِ اللّه»7.



«اي درخت، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داري و مي‏داني كه من پيامبر خدايم، با ريشه‏هاي خود از جاي حركت كن تا به اذن خداوند، در برابر من به ايستي».



اميرالمؤمنين عليه‏السلام مي‏فرمايد: «سوگند به خدائي كه او را به حق برگزيد كه ريشه‏هاي درخت از زمين كنده شد و در حالي كه بانگي شديد داشت و همچون پرندگان بال مي‏زد، نزد پيامبر آمد و شاخه برترين خود را بر او گسترد و يكي از شاخه‏هايش را بر دوش من افكند و من در جانب راست آن بزرگوار قرار داشتم».



ولي اين معجزه آشكار، اسباب تنبّه آنها نشد؛ بلكه از روي برتري‏جويي و استكبار، تقاضا كردند كه درخت بايد دو نيم شود. نيمي نزد پيامبر خدا باشد و نيمي به جاي خود باز گردد.



دوباره حضرت دستور داد كه درخت، مطابق خواسته آنها دو نيم گردد. اين خواسته عجيب هم تحقق يافت و آن نيمي كه نزد آن بزرگوار آمده بود، چنان بود كه مي‏خواست به حضرتش بپيچد.



بازهم از روي كفر و سركشي و كوردلي از پيامبر خدا خواستند كه به آن نيمي كه مي‏خواست به حضرتش بپيچد، دستور دهد كه به جاي خود برگردد و به نيم ديگر ملحق شود و آنگونه گردد كه اول بود. حضرت به درخت دستور داد و چنان شد كه آنها خواسته بودند.



اميرالمؤمنين عليه‏السلام مي‏فرمايد، گفتم:



«لا اِلهَ الاّ اللّهُ، فَاِنّي اوّلُ مُؤمِنٍ بِكَ يا رَسوُلَ اللّهِ وَ اَوَّلُ مَنْ اَقَرَّ بِاَنَّ الشَّجَرَةِ فَعَلَتْ ما فَعَلَتْ بِاَمْرِ اللّهِ تَعالي تَصْديقا بِنَبُوَّتِكَ وَ اِجْلالاً لِكَلِمَتِكَ»8.



«خدائي جز معبود يكتا نيست. من اول كسي هستم، اي فرستاده خدا كه به تو ايمان مي‏آورم و اول كسي هستم كه اقرار مي‏كنم كه درخت آنچه كرد، به فرمان خدا و به خاطر تصديق به پيامبري تو و بزرگداشت كلمه تو بود».



اما آن كوردلان واكنش منفي نشان دادند و گفتند:



«بَلْ ساحِرٌ كَذّابٌ، عَجيبُ السِّحْرِ، خَفيفٌ فيهِ وَ هَلْ يُصَدِّقُكَ في أَمْرِكَ الا مِثْلُ هذا9.



«بلكه ساحري است دروغگو كه سحري عجيب دارد و در كار خويش سبك است و چه كسي جز او -يعني علي عليه‏السلام - تو را در كارت تصديق مي‏كند؟!».



در اينجا قوه والاي نفس نبوي، درخت را با همه ريشه‏ها و شاخ و برگها حركت مي‏دهد و به حضور پيامبر خدا مي‏آورد. سپس بدون ارّه و تيشه، آن را نصف مي‏كند، نصفي را به جاي اول برمي‏گرداند و نصف ديگر را آن چنان به پيامبر نزديكش مي‏كند كه مي‏خواهد شاخ و برگش را به او بپيچد و باز اين نصف را به نصف ديگر ملحق مي‏كند و اجزاء -مثل قبل- به هم التيام مي‏يابند، بدون اينكه از اسباب ظاهري استفاده شود.



پس قوه والاي نفس نبوي نيز علتي است همانند ساير علل و آن هم نه در عرض آنها، بلكه در طول آنها و آن هم نه در مرتبه مادون آنها، بلكه در مرتبه مافوق آن‏ها؛ چرا كه اگر در عرض آنها باشد، محتمل است كه دستخوش تزاحم و تصادم آنها گردد و خنثي شود و اگر در طول و مادون آنها باشد، محتمل است كه مغلوب گردد؛ حال آنكه با استفاده از آيه شريفه، گفتيم كه خداوند مقرر داشته است كه خود و رسولانش غالب گردند.



وجوه اشتراك و افتراق



در اينجا ما با سه نوع از اسباب و علل و عوامل سروكار داريم:



1 - علل و اسباب معجزه كه اينها غايت خير دارند.



2 - علل و اسباب سحر كه ساحران انگيزه و داعي خير ندارند.



3 - علل و اسباب عادي كه بالذات، خير و بالعرض، شايد كه شر باشند. يعني خيربودن آنها حقيقي و شربودن آنها نسبي و اضافي است. هرچند ممكن است هم خير حقيقي باشند و هم خير نسبي و اضافي.



ميان اين اقسام، هم وجوه اشتراك است، هم وجوه افتراق.



اما وجوه اشتراك آنها يكي اين است كه هيچ‏كدام خارج از قانون علّيت نيستند و ديگري اين كه همه آنها وابسته به اذن خدايند و سومي اينكه تا امر و اراده خدا نباشد، هيچ يك از اسباب، مؤثر نخواهند بود.



از سبب سازيش من سودائيم وز سبب سوزيش سوفسطائيم هر كس ديدي غير از اين داشته باشد، مشرك است؛ هرچند كه شرك او شرك خفي باشد. آري:



اگر تيغ عالم بجنبد ز جاي نبرد رگي تا نخواهد خداي و اما وجوه افتراق آنها اين است كه: هرچند معجزه و سحر و امور عادي، همه و همه منوطند به اذن و امر خداوند، ولي معجزه و كرامت، از ضامن اجراي قوي و محتومي برخوردار است كه بقيه چنين نيستند. سحر به وسيله سحري ديگر ابطال‏پذير است و امور عادي، تحت تأثير عوامل مزاحم و به خاطر حضور موانع، قابل بازگشتند، ولي معجزات و كرامات نه قابل ابطالند و نه قابل بازگشت.



خداوند پيشاپيش به اراده قطعي خويش پيروزي خود و فرستادگانش را تضمين كرده و با وعده حتمي و محقق‏الوقوع «كَتَبَ اللّهُ لأغْلِبَنَّ اَنَا وَ رُسُلي...»10 دلهاي مؤمنان را شاد و دلهاي مخالفان را ترسان و مضطرب ساخته است و اين، وعده‏اي است تخلف‏ناپذير و اراده‏اي است محقق‏الوقوع و قطعي.



درباره مستجاب بودن دعاي بندگان و آنهايي كه واقعا طوق بندگي به گردند دارند، فرموده است:



«وَاِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنّي فَاِنِّي قَريبٌ أَجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ...»11.



«هنگامي كه بندگان من درباره من از تو سؤال كنند، به آنها بگو كه من نزديكم و دعاي نيايشگر را -هر زماني كه مرا بخواند- پاسخ مي‏گويم».



معلوم مي‏شود هيچ چيزي نمي‏تواند مانع رسيدن تير دعا به هدف اجابت گردد.



دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند دعاي نيم شبي دفع صد بلا بكند آري رژيم غذايي و داروها و معالجات پزشكي ممكن است به وسيله عوامل مزاحم و به وسيله موانع، بي‏اثر گردد. ولي اگر دعا واقعا دعا باشد، هيچ مانع و مزاحمي نمي‏تواند تأثير آن را خنثي يا كند سازد.



پس بايد گفت: معجزه به سببي غير مغلوب وابسته است. كرامات و ادعيه مستجاب نيز چنينند. ولي سحر و جادو و امور عادي چنين نيستند. اسباب آنها ممكن است با اسبابي ديگر در نظام عرضي يا طولي مغلوب شوند و بي‏اثر بمانند. چنانكه آتش نمروديان ابراهيم را نسوزانيد و نيروي سپاهيان شرك در جنگ بدر با همه ساز و برگي كه داشتند، آسيبي به سپاهيان اندك و بي‏ساز و برگ مسلمانان نرسانيد و كارد ابراهيم -كه مي‏خواست به فرمان خدا اسماعيل را ذبح كند- گلوي اسماعيل را نبريد.



به لحاظ مبدأ فاعلي نيز ميان معجزات و كرامات و سحر و جادو و امور عادي فرق است. معجزات و كرامات به نفوس مطهّر و مقدّس انبياء و اولياء مرتبطند. هرچند همه پديده‏ها در نهايت به اذن و امر خدا باز مي‏گردد.



به علاوه معجزه‏گر داعي خير دارد و ساحر انگيزه شرّ. پس بر حسب غايت نيز با هم متفاوتند.









1. يونس: 3.



2. ابراهيم: 25.



3. المجادله: 10.



4. غافر : 78.



5. غافر: 78.



6. المجادله: 21.



7. نهج‏البلاغه: خطبه192.



8. همان.



9. همان. اين ماجراي آموزنده را اميرالمؤمنين عليه‏السلام در بخشي از خطبه 192 نقل كرده است.



10. المجادله: 21.



11. البقره: 186.

/ 1