فلسفه دين(بخش 31)
نويسنده: دكتر احمد بهشتي فلسفه دين و فلسفه علم دين
(2)
براي فلسفه دين، سه تعريف ذكر كردهاند:1 - دفاع عقلي از دين1
مطابق اين تعريف، فيلسوف دين وظيفه دارد كه به دفاع از عقلي از دين بپردازد. در اين صورت، فلسفه دين با كلام يكي ميشود و از آنجا كه كلام نيز به دو شاخه كلام عقلي و كلام نقلي، انشعاب ميپذيرد، معلوم ميشود كه به مقتضاي اين تعريف، فلسفه دين همان كلام عقلي است.در قرن هفدهم ميلادي، در قاره اروپا دانشمنداني ظهور كردند كه الهيات خود را اليهات طبيعي ميناميدند و با دفاع عقلي از دين، ميخواستند در برابر مخالفان و معاندان و شبههآفرينان، به مبارزه و جدال پردازند2.پيروان نحله الهيات طبيعي ميكوشيدند كه با التزام به آيين مسيحيت، با شيوههاي عقلاني به دفاع از دين پردازند. آنها دينداراني دردمند و دانا بودند كه نميخواستند از اطلاعات و معلومات فراواني كه در عرصههاي طبيعت به دست آمده و معارف آدمي را بارور ساخته، بدور بمانند. بلكه سعي كردند كه كاخ دين را با مصالح علمي با شكوه و مستحكم سازند آنها -خواه در اين راه موفق بوده يا نبودهاند- حق داشتند كه در راه ارتباط بخشيدن به علم و دين تلاشگر باشند و به مردم دنيا تفهيم كنند كه تعارضي ميان علم و دين نيست. آنها كه متعارشان ميدانند، يا دين را درست نشناختهاند يا علم را يا هر دو را.همين مطلب درباره ارتباط عقل و دين هم مطرح است. قطعا ميان دين و عقل -در صورتي كه اولي مصون از تحريفات و خرافات مانده و دومي با روش صحيح به تفكر و تعقّل پردازد- تعارضي نيست. تعارض هنگامي پديد ميآيد كه دين دستخوش تحريف و خرافات و پيرايههاي بشري گردد و عقل، راه و رسم صحيح تفكر و تعقل را برنتابد و به بيراهه و كژراهه بيفتد.گزارههاي ديني و علمي و عقلي، بازي زباني نيست. بلكه هر سه، زبان بيان واقعيت است. هرچند ممكن است اين گزارهها -احيانا از روي قصور يا تقصير- ملعبه و بايچه قرار گيرد و از بيان واقعيت بدور بماند3.با توجه به توضيحات بالا، تعريف فوق بر الهيات طبيعي و كلام عقلي و علمي منطبق ميشود و بنابراين، از بحث ما خارج است. كسي كه به دفاع عقلي از دين ميپردازد، يك متكلّم است نه يك فيلسوف دين.استعمال واژه «فلسفه دين» در معناي فوق و معني يا معاني ديگر -كه ذيلاً خواهد آمد- به اشتراك لفظي است، نه اشتراك معنوي.2 - تفكر فلسفي در باب دين4
مقصود از تفكر فلسفي در باب دين چيست؟ آيا منظور اين است كه معارف ديني را تا آنجا كه ممكن است، با روشي فيلسوفانه نقد و تحليل كنيم يا منظور چيزي ديگر است؟تعريف فوق را دوگونه ميتوان تفسير كرد:الف ) تفكر كلامي متكلمان يا فلسفي فيلسوفان
.قطعا جمع كثيري از متفكران با روشهاي دقيق و عميق خود درباره وجود و يگانگي و اوصاف جلال و جمال خداوند و صفات ذات و فعل فكر كرده و اقامه برهان نموده و كوشيدهاند كه ساير مسائل اعتقادي -از قبيل نبوت و امامت و معاد- راهم با همين روش، نقد و تحليل كنند. ولي قطعا اين كار اگر با هدف دفاع از دين صورت گرفته باشد، كاري است مربوط به كلام و متكلم و اگر فارغ از انگيزه دفاع و صرفا به منظور جستجوي حقيقت باشد -اعم از اين كه نتيجه آن، موافق يا مخالف دين باشد- كاري است فلسفي. هرچند كه فيلسوفان متعهد -همچون فلاسفه اسلامي- عموما دغدغه خاطر ديني داشته و هرگز راضي نشدهاند كه نتيجه تفكرات آنها مخالف دين باشد، بلكه اگر به چنين جايي رسيدهاند، عقل و فكر خود را تخطئه كرده و جانب دين را ترجيح دادهاند. چرا كه مخبر صادقي كه استناد به وحي دارد، را نميتوان تخطئه كرد5. آنها يقين دارند كه چراغ وحي قويتر از چراغ عقل است و آنجا كه نميتوان از نور چراغ عقل، بهرهمند شد، بايد از نور چراغ وحي بهره گرفت.بايد اذعان كرد كه تحقيقات حقيقي دردمندان حقيقتجو، محال است كه سر از مخالفت با دين درآورد. هرگز ميان عقل سليم و دين راستين اختلافي نيست.نه تنها اصول معارف و اعتقادات ديني ميتواند در قلمرو فلسفه باشد كه فروع آن نيز خارج از قلمرو فلسفه نيست. منتهي بخش اول، مربوط است به فلسفه نظري و بخش دوم مربوط است به فلسفه عملي، هرچند كه عقل انسان در قلمرو اصول اعتقادي ميتواند مانور مؤثرتري بدهد تا در قلمرو فروع دين، چرا كه اصول اعتقادي، اجتهادي و غير تعبّدي و فروع دين، غالبا تعبّدي است و تنها در مواردي كه عقل عملي انسان بتواند تشخيص حسن و قبح دهد، غير تعبدي است و به همين جهت است كه علماي ما امر و نهي شرعي را به دو قسم مولوي و ارشادي تقسيم كردهاند. امر و نهيهايي كه از شرع مقدس درباره مواردي رسيده كه عقل انسان از راه تشخيص حسن و قبح به بايد و نبايد ميرسد، ارشادي و بقيه مولوي است. به عنوان مثال، آيه : «اَطِيعُوا اللّهَ وَ اَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ»6 حكم ارشادي و آيه شريفه: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيام»7 چرا كه عقل انسان، به حسن اطاعت خدا و رسول و اوليالأمر و قبح معصيت آنها حالم است و حكم شارع در اين مورد، غير مولوي است، ولي در مورد حسن روزه و قبح ترك آن، عقل ساكت است و اگر -احيانا- نسبت به اصل آن، ساكت نباشد، قطعا نسبت به خصوصيات آن، از حيث ماه و از حيث مدت امساك و چيزهايي كه بايد از آنها امساك كرد، ساكت است و به همين جهت است كه حكم شرع، در اين مورد مولوي است و نميواند ارشاد به حكم عقل باشد.در اصول دين، فيالجملة تعبد جايز است. يعني اگر كسي بتواند توحيد و نبوت خاصه اسلام را اثبات كند، ميتواند در ساير مسائل اعتقادي متعبّد باشد. او ميتواند از راه تعبد، به نبوت خاصه ختميه و استمرار امامت دوازده امام عليهمالسلام تا قيام قيامت و مسائل مربوط به معاد و عالم پس از مرگ معتقد شود.بر كساني كه توان تفكر و تدبّر و اجتهاد در اعتقادات ديني دارند، لازم است كه در اين راه به تحقيق و تدبير بپردازند. اما كساني كه مستضعف و قاصرند، چنين وظيفهاي ندارند. چرا كه تكليف، در حد وسع و توانائي است و نه بيشتر. از اينها صرف يقين و اعتقاد پذيرفته است. هرچند نتوانند در مقام بحث و مناظره بر معتقدات راستين خود استدلال و از آنها دفاع كنند و شبهات شبههپراكنان را پاسخ گويند.ب ) تفكر فيلسوفان دين
ممكن است منظور از تعريف فوق، تحليل عقلاني ديني باشد، آنهم نه به قصد دفاع از دين كه كار متكلمان است و نه صرف كاوشهاي عقل نظري و عقل عملي كه كار فيلسوفان است، بلكه منظور، تحليل و بررسي خود متون ديني است.قطعا دين -مخصوصا متون ديني اسلامي- درباره خداوند و صفات جمال و جلال او و ساير اصول اعتقادي سخن گفته و صد البته كه اسلام در اين راه، چراغي روشن و نورافكني قوي بر سر راه فلاسفه و متكلمان اسلامي قرار داده است. اگر كسي در باره صحت و يا سقم آنها به تحليل عقلاني پردازد، كار او كار يك فيلسوف دين است. به عنوان مثال، در خود متون ديني اسلامي، مسأله «فطرةالله» مطرح شده است. متكلم، به قصد دفاع از دين، از فطري بودن دين، دفاع ميكند و به كساني كه درباره فطري بودن دين، تشكيك ميكنند، و دين را زاييده جهل يا عقده جنسييا سرمايهداري يا ترس ميدانند، پاسخ ميگويند و فيلسوف، فارغ از آن چه در متون ديني يا در مكتوبات و تحقيقات علماي ديني آمده، به ريشهيابي دين ميپردازد، تا معلوم دارد كه آيا ريشه در جان و روان و اعماق فطرت بشر دارد و از استحكام لازم برخوردار است يا اين كه ريشه در ترس يا جهل يا اختلاف طبقاتي دارد و از هيچگونه استحكامي برخوردار نيست و فيلسوف علم دين يا فلسفه كلام، ادلّهاي كه دانشمندان در اين باب اقامه كردهاند، را مورد تجزيه و تحليل قرار ميدهد، بدون اين كه كاري به متون ديني داشته باشد.و اما فيلسوف دين، بدون اين كه قصدش دفاع يا رد باشد، مسأله «فطرةاللّه» را مورد بررسي قرار ميدهد تا از راه تحليل عقلاني معلوم دارد كه آيا دين، خود را فطري ميداند و بر فرض كه چنين باشد، مقصود از فطرت و فطري بودن دين چيست؟در نهايت ممكن است فيلسوف دين هم از فطري بودن دين حمايت كند و نظريه فطرت را در مقابل فرضيههاي بيپايه جهل و ترس و اختلاف طبقاتي يا غريزه سركوفته، پذيرا گردد. چنان كه ممكن است او نيز به عنوان يك فيلسوف دين، نظريه فطرت را نپذيرد و در مقابل يكي از فرضيات بيپايه و بيمايه سر تسليم فرود آورد.به هر حال، از آنجا كه تعريف بايد صريح باشد و معرّف را بدون هيچ اجمال و ابهامي روشن كند، ناگزيريم از تعريف چند پهلوي فوق، صرف نظر كنيم و به سراغ سومين تعريف برويم.3 - تحليل عقلاني از متون ديني بدون قصد دفع يا ردّ
برخي از پژوهشگراني كه سعي كردهاند مرزهاي ميان كلام و فلسفه و فلسفه دين و فلسفه علم دين را به دقت ترسيم كنند و از اختلاط مسائل آنها مانع شوند، درباره تعريف فلسفه دين چنين گفتهاند:«فلسفه دين، تحليلي عقلاني از دين است كه بدون قصد دفاع از دين يا رد آن، صورت ميگيرد، اگرچه در نهايت، نتيجه اين تحليل عقلاني به نفع يا ضرر دين تمام شود»8.عليرغم اين كه برخي فلسفه دين را همان كلام جديد تلقّي كرده9 و برخي مسائل فلسفه علم دين را با فلسفه دين به همآميختهاند10 تعريف فوق از اختلاط مسائل فلسفه دين با كلام جديد و با فلسفه علم دين، جلوگيري كرده است چرا كه:اوّلاً با افزودن قيد «بدون قصد دفاع يا رد» علم كلام را كه هدف و فايده آن، دفاع از دين و رد شبهات است، از تعريف خارج كرده است.تعريف فوق، شامل علم كلام نيست، آن هم مطلق كلام، اعم از قديم و جديد.هرچند كه به -به نظر ما- كلام، قديم و جديد ندارد. چرا كه كلام همواره در سنگر دفاع از عقايد ديني و رد شبهات بوده است. كلام امروز با كلام عصر نبوي و عصر امام صادق عليهالسلام و دوران غيبت صُغري و غيبت كُبري يكي است. اگرچه ممكن است در هر دورهاي به مقتضاي نيازهاي روز و نوآوريهاي علم و فلسفه، شيوه دفاع و رد، دستخوش تحوّل شود. متكلم واقعي كسي است كه بدون قطع ارتباط با انديشههاي كلامي گذشتگان، همواره در عصر خود زندگي كند. آن كه با قطع ارتباط از زمان حال، فقط در اعصار گذشته حضور دارد و آن كه فقط حضور عصري دارد و با اعصار و قرون گذشته و ميراثهاي كلامي گذشتگان و متون ديني قطع ارتباط كرده، متكلم واقعي نيست. اينها هيچكدام در كار خود موفق نيستند. آشنائي كامل با تاريخ علم كلام و شيوه برخورد گذشتگان با مخالفان و بهرهگيري از منابع سرشاري كه در آثار گذشتگان وجود دارد، شرط لازم -و نه شرط كافي- براي توفيق در انجام وظائفي است. كه امروز بر عهده متكلمان اسلامي است.ثانيا آنگونه كه در توضيحات بعد و در ذيل تعريف فوق آمده است: فلسفه علم دين -كه يك معرفت درجه دوم است- به تحليل و ارزيابي آن ادله اثباتي كه متفكران ديني در مورد اثبات واجبالوجود، به كار بردهاند، ميپردازد. بدون اين كه پيشاپيش بخواهد يكي از ادله اين مسأله را بر كرسي تأييد بنشاند. اما اگر با تحليلي عقلاني از ادله اثبات واجبالوجود كه در خود متون ديني آمده است. به اثبات صحت يا سقم آنها پرداخته شود، اين كار مربوط به فلسفه دين است11.با اين توضيح، فلسفه علم دين نيز از تعريف فلسفه دين خارج ميشود. بدين لحاظ است كه ما قيد «از متون ديني» را بر تعريف افزوديم.پس فلسفه دين، مستقيما به سراغ ادلهاي ميرود كه در خود متون ديني آمده، ولي فلسفه علم دين، به تحليل عقلاني ادلهاي ميپردازد كه در كلام متفكران ديني مطرح شده است و به همين لحاظ است كه فلسفه علم دين، يك معرفت درجه دوم و مبتني بر علم دين و در طول آن است و از آنجا كه علوم ديني متعددند، فلسفههاي علوم ديني هم تعدد دارند. به عنوان مثال، فلسفه علم كلام، مبتني بر علم كلام و متأخّر از آن است. علم كلام، يك معرفت درجه اول و فلسفه علم كلام يك معرفت درچه دوم است. ولي فلسفه دين و علم كلام در طول يكديگر نيستند، بلكه در عرض يكديگرند. چرا كه علم كلام با تحليل عقلاني دين، به دفاع و رد ميپردازد و فلسفه دين با تحليل عقلاني متون ديني، فارغ از دفاع و رد است. بنابراين، نه كلام نسبت به فلسفه دين، معرفت درچه دوم حساب ميشود و نه فلسفه دين نسبت به كلام. بدين لحاظ است كه بايد اينها را در عرض يكديگر قرار دهيم، نه در طول.در تعريف پيشنهادي فوق، هيچگونه دغدغهاي از نظر جامع و مانع بودن نسبت به افراد و اغيار وجود ندارد.ميدانيم كه بهترين تعريف، آن است كه هم جامع افراد باشد و هم مانع اغيار.فلسفه دين بايد به گونهاي تعريف شود كه شامل فلسفه و كلام و فلسفه علم دين نشود. چرا كه با اندك غفلتي از به كارگيري دقيق قيود، بعض يا همه اينها داخل در تعريف ميشوند و بنابراين، تعريف مانع اغيار نخواهد بود و فيلسوف دين نميداند كه درباره چه مسائل و با چه ديدگاهي به بحث پردازد، تا در قلمرو فلسفه يا علم كلام يا فلسفه علم كلام يا فلسفههاي علوم ديني ديگر داخل نشود و -به اصطلاح- خلط مبحث پديد نيايد.همچنين فلسفه دين بايد به گونهاي تعريف شود كه -به اصطلاح- جامع افراد باشد. بهطوري كه فيلسوف دين بداند كه چه مسائلي داخل در حوزه تخصّص علمي اوست و بايد به عنوان يك فيلسوف دين درباره آنها به بحث و تحليل و كنكاش پردازد.در مبحث مانعيت اغيار، فيلسوف دين ميداند كه چه چيزهايي از حوزه كار و مسؤوليت و تخصّص او خارج است و بنابراين از مرزهاي تعيين شده تجاوز نميكند و به حريم ديگران دست نمييازد.در مبحث جامعيت افراد، فيلسوف دين ميداند كه چه مسائلي در حريم و در حوزه كار و تخصص و مسؤوليت اوست و بنابراين، درباره آنها پژوهش ميكند و به ديگران نيز اجازه اين كه در حريم او داخل شوند، نميدهد.بدين لحاظ بود كه ما تعريف سوم را برگزيديم، چرا كه به جامعيت و مانعيت آن كه شرط لازم و كافي صحت هر تعريفي است، اطمينان داريم.اكنون جا دارد كه درباره قلمرو فلسفه دين به بحث و كنكاش پردازيم تا در نهايت معلوم شود كه مباحث مفصّلي كه در اين نوشتار، تحت عنوان «فلسفه دين» مطرح شده، در قلمرو آن داخل است يا داخل نيست. سؤالي كه برخي از اهل نظر مطرح كردهاند، و نگارنده ناگزير بود كه در حد لزوم، به توضيح و پاسخ بپردازد.1) نگاه كنيد به كتاب فلسفه دين از جان هيك، ص 13.
2) رابرت بويل ميگفت: «علم يك رسالت ديني است كه عبارت است از باز نمودن اسرار صنع بديعي كه خداوند در جهان پديد آورده است»(علم و دين، ص 45).
3) نظريه بازي زباني از ويتگنشتاين است. او معتقد است كه نظريه ديني هبوط آدم و حوّا از بهشت عدن و نظريه علمي عدم پيدايش انسان از يك زوج آغازين، متناقض نيستند. زيرا هرگدام آنها نوعي از بازيهاي زباني است. هيچكدام از اين زبانها، زبان شناختاري نيستند.(فلسفه دين، ص 229 و 230).
4) فلسفه دين، اثر جان هيك، ص 13.
5) شيخالرئيس ميگويد: «يجب أن يعلم ان المعاد منه ما هو منقول في الشرع و لا سبيل الي اثباته الا من طريق الشريعة و تصديق خبرالنبي و هو الذي للبدن عندالبعث و خيرات البدن و شروره معلومة لا تحتاج الي تعلم و قد بسطت الشريعة الحقّة التي اتانا بها نبينا و سيدنا و مولانا محمد و منه ما هو مدرك بالعقل...»(الشفاء، الالهيات، المقاله 9، الفصل 7).
6) نساء: 59.
7) بقره: 183.
8) رجوع شود به كتاب فلسفه دين، دفتر نخست، مقدمه محمد رضا اسدي، ص 65، چاپ اول، مرداد 1375، نشر مؤسسه فرهنگي انديشه.
9) قبض و بسط تئوريك شريعت، ص 71.
10) فصلنامه حوزه و دانشگاه، سال اول، شماره سوم، تابستان 74، صفحههاي 68 و 69.
11) فلسفه دين (پيشين، ص 69).