حجربن عدي قيام سرخ (3)
نويسنده: غلامحسين صميمي در قسمت آغازين اين بحث، برخي ويژگيهاي فردي و نيز شروع حركت حجر، مورد اشاره قرار گرفت. در دومين بخش، گوشهاي از پايداري و فداكاري آن افسر ولايت و نيز شهادت او و هفت تن از يارانش بررسي شد. مطلب حاضر كه بخش سوم و پاياني اين نوشتار است، به زندگي پربار حجر كندي و آثار قيام وي ميپردازد. اميد آنكه بيان زندگي ارزشمند مردان بزرگ، جوانان اين مرز و بوم را در پاك زيستن ياري دهد.حجر در زمان عثمان:
در زمان عثمان بيشتر پستهاي دولتي در دست بنياميّه بود. علاوه بر اين، مروانبنحكم و ابوسفيان بن حرب، دوتن از سران آن قبيله، راهنماي سياسي عثمان بودند. چنان معروف است كه ابوسفيان نزد چندتن از بني اميّه به عثمان گفت: حال كه حكومت در دستان شماست، آن را نگه داريد و چون توپي به يكديگر پاس دهيد.بيترديد حاكمان چنين جامعهاي به آرمان مردم نميانديشند. ابن اعثم كوفي مينويسد: مردم شهرها از ستم فرمانروايان خويش به تنگ آمده بودند. برخي از سران بصره، كوفه و مصر هنگام حج نزد عثمان شكايت بردند. او به حكمرانان آن شهرها تذكر داد؛ ولي وقتي به محل كار خود باز گشتند، بيدادگري را از سر گرفتند. بزرگان ديندار كوفه، كه حجر بن عدي از آنها بود، به كارهاي خلاف شرع سعيدبن عاص، حاكم كوفه، اعتراض كردند.(1)حجر در حكومت اميرمؤمنان عليهالسلام
چنانكه مورخان نوشتهاند: بعد از كشته شدن عثمان، مردم براي بيعت به سوي علي عليهالسلام شتافتند.زندگي سياسي و نظامي حجر بن عدي:چنانكه در نخستين قسمت اين گفتار اشاره شد، حجر همراه برادرش هاني بن عدي نزد رسول خدا صلياللهعليهوآله رسيد و آزادانه اسلام را پذيرفتند. او در راه كمال و قرب به رسول خدا صلياللهعليهوآله چنان كوشيد كه در همان دوران، با سن اندكش، در شمار اصحاب جوان آن حضرت جاي گرفت.حجر در زمان خلفا:
در حكومت ابوبكر نامي از حجر بن عدي نيست. اما در زمان حكمراني عمر، بويژه در جنگهاي سرنوشت ساز «جلولا» و «حلوان»، نقشي كليدي داشت. جلولا نزديك «خانقين» امروز واقع بود كه پس از پيروزي اسلام بر «مدائن» فتح شد و راه را براي پيروزي بزرگ «نهاوند»، كه مسلمانان آن را «فتح الفتوح» ناميدند، گشود. حجر در آنجا با ده هزار نيرو از شام به كمك سعدبنابيوقّاص شتافت و در مقام فرماندهي 25 هزار رزمنده به نبرد پرداخت.(2)«مرج عذراء»، كه در آن روزگار از سرزمينهاي روم شرقي به شمار ميرفت، به دست حجر بن عدي فتح گرديد.(3)حضرت علي عليهالسلام كه تا آن زمان براي جلوگيري از پراكنده شدن اجتماع نوپاي مسلمانان شكيبايي پيشه كرده بود، به سبب اقبال گسترده مردم و ترس از بروز پديدههاي ناخوشايند ديگر، حكومت را پذيرفت. او در نخستين فرصت، دست نشاندگان عثمان را كه با بهرهگيري از اموال دولتي سرمايههاي بسيار اندوخته بودند، از سمتهايشان عزل كرد. معاويه، كه از سالها پيش، بر شام حكمراني داشت و قدرت شگفت انگيزي فراهم آورده بود، به مخالفت با حضرت روي آورد. امام عليهالسلام به منظور بر طرف ساختن مشكلات مسلمانان و دفع شرّ معاوية فرزندابوسفيان، سران قبايل و افراد با نفوذ خود را به ياري طلبيد. حجر بن عدي و عمر بن حمق خزاعي، نخستين كساني بودند كه به كمك حضرت شتافتند و اعلام آمادگي كردند. آنان ضمن جلوهگر ساختن عزم خود، آشكارا به نفرين معاويه پرداختند و او را كوچك شمردند. حضرت اراده آنان را ستود، اما از نفرين بازشان داشت، و فرمود: هرچند معاويه بر اين كار، سزاوار است، ولي دوست ندارم زبان پاك شما به بدگويي او آلوده شود.(4) براي اميرمؤمنان عليهالسلام سرنگوني معاويه، كه بيش از صدهزار مرد جنگي زير فرمان داشت، جز با جنگ ممكن نبود. بدين سبب، از بزرگان و سران سپاه خودحجر بن عدي را «حجرالخير» هم ميخواندند؛ زيرا پسر عمويش كه با وي همنام بود، «حجرالشّرّ» شهرت داشت و در صف معاويه ميجنگيد.خواست تا لشكري نيرومند گرد آورند. سرانجام با تلاش و سخنراني حجر بن عدي و چند پاكدل ديگر، نه هزار تن در بيرون شهر كوفه آماده كارزار شدند. حجر بن عدي در گروه پيش قراولان سپاه علي عليهالسلام جاي گرفت و با قلبي آكنده از حماسه، آهنگ دمشق كرد. حجر بن عدي را «حجرالخير» هم ميخواندند؛ زيرا پسر عمويش كه با وي همنام بود، «حجرالشّرّ» شهرت داشت و در صف معاويه ميجنگيد. او روزي آهنگ كارزار كرد و از ياران علي عليهالسلام هماورد خواست. حجربن عدي به مصاف وي شتافت و با نيزه از اسب بر زمينش افكند. در همان حال، مردي از بني اسد در رسيد و ضربهاي بر حجر نواخت. حجر با چالاكي، حمله وي را دفع كرد و سينهاش را با نيزه دريد. سپاه حضرت بر لشكر شام هجوم برد و حجرالشّرّ گريخت.(5) در روزهاي ديگر، اَدهم، كه در شمار لشكر معاويه جاي داشت، به ميدان آمد و از سپاه اميرمؤمنان عليهالسلام مبارز خواست. حجر بن عدي به سوي ميدان تاخت و در نبردي دلاورانه حريف را از پاي در آورد. بيدرنگ مردي ديگر به نام حكم هماورد طلبيد. حجر شجاعانه به زندگي او نيز پايان داد. پس از وي، سومين جنگجو پاي به عرصه پيكار نهاد؛ اما پيش از آنكه به حجر برسد، با تيغ سپهسالار سپاه علي عليهالسلام ، مالك اشتر نخعي به هلاكت رسيد.(6)در يكي از روزهاي «صفين»، نيروهاي علي عليهالسلام بر لشكر معاويه حمله بردند و آتش پيكار بالا گرفت و مردان معاويه هراسان گريختند. شجاعت حجر بن عدي و معقل بن قيس رياحي، دو يار فداكار امام عليهالسلام ، در آن گيرودار، لشكر شام را به حيرت واداشت.(7) در آغاز اين جنگ، رياست قبيله كنده، كه در اختيار اشعث بن قيس بود، از جانب اميرمؤمنان عليهالسلام به حجر پيشنهاد شد. حجر، كه از علاقه اشعث به مقام ياد شده، آگاه بود و ميدانست علي عليهالسلام در آن موقعيت به جنگجوياني چون او نيازمند است، از پذيرش آن مقام، چشم پوشيد. حجر در «نهروان» فرماندهي چپ سپاه اسلام را به عهده داشت.(8)پس از جنگ صفين، امام علي عليهالسلام ديگر بار به گرد آوري سپاه پرداخت. اما جز گروهي اندك، كسي دعوتش را اجابت نكرد. اين رخداد، پس از شهادت مالك اشتر در آخرين روزهاي زندگاني امام عليهالسلام تحقق يافت. مردي فرياد بر آورد: آثار مرگ مالك در ميان مردم عراق احساس ميشود. شهادت ميدهم اگر او زنده بود، تمام مردم آماده رزم ميشدند. حضرت ناراحت شد و به كنايه چنين فرمود: من به اين حق از او سزاوارترم. مالك، كه خدايش رحمت كند، پيرو من بود.در اين هنگام، حجر بن عدي و سعيد بن قيس همداني از جاي برخاسته گفتند: اي اميرمؤمنان عليهالسلام ! ما فرمانبردار تو هستيم. گفتارت را ميپذيريم و در راه تو، از جان خود و نزديكان خويش، چشم ميپوشيم.سپس معقل بنقيس رياحي بهپا ــ خاست و سخناني همانند آنان گفت. آنگاه امام آن سه ياور با وفا را، به جمع آوري نيرو گماشت.(9)در سال چهلم هجري، معاويه به قلمرو اميرمؤمنان عليهالسلام تجاوز كرد. او، پس از كشتن مردم و غارت اموال آنان به كارهاي بسيار فجيع دست يازيد. وقتي علي عليهالسلام از پيشروي و جنايات لشكر شام به سرپرستي ضحاك بن قيس فهري، آگاه شد، سخنراني پرشوري كرد و حجر بن عدي را به فرماندهي چهار هزار نفر به مصاف وي فرستاد. حجر در يكي از مناطق شام با آنها درگير شد. مردان معاويه به سوي شام گريختند. حجربن عدي آنان را تا محلي به نام «سماوه» نزديك شام دنبال كرد. پس از آن نزد اميرمؤمنان عليهالسلام باز گشت و خبرمسرّت بخش پيروزي را به امام عليهالسلام عرضه داشت.(10) او همواره سرباز فداكار رهبرش بود و آرماني جز خشنودي وي نداشت. شبي كه ابن ملجم با هدف به شهادت رساندن مولاي متّقيان در مسجد خفته بود، حجر بن عدي نيز براي عبادت پروردگار در مسجد به سر ميبرد. او اشعث بن قيس را ديد كه بر ابن ملجم گذشت و به وي گفت: براي كاري كه آمدهاي، برخيز كه اكنون روشني صبح، رسوايت ميسازد.حجر، با توجه به شناختي كه از اشعث داشت، به رمز كلامش پيبرد و از وجود توطئه، آگاه شد. بنابراين، به اشعث گفت: خدايت بكشد اي يك چشم! ميخواهي اميرمؤمنان عليهالسلام را به شهادت رساني؟ پس به ابن ملجم اشاره كرد و ادامه داد: اكنون، اين نامرد را نيز به كشتن دادي.آنگاه به سوي خانه علي عليهالسلام حركت كرد، ولي وقتي به آنجا رسيد، حضرت از مسيري ديگر به مسجد رفته بود. شتابان برگشت و نزديك مسجد، خبر شهادت اميرمؤمنان عليهالسلام را شنيد.(11)حجر در حكومت امام حسن7حجر در حكومت امام حسن عليهالسلام نقشي كليدي داشت و در پيروي از امامش پايدار بود. پس از شهادت اميرمؤمنان عليهالسلام ، معاويه كه از خطر سوء قصد رهايي يافته بود، گستاخ شد و براي درهم كوفتن حكومت نوپاي امام حسن عليهالسلام با صدهزار مرد جنگي راه عراق پيش گرفت. وقتي امام عليهالسلام از حركت لشكر شام آگاه شد، مردم حجر در حكومت امام حسن عليهالسلام نقشي كليدي داشت و در پيروي از امامش پايدار بود.را در مسجد گرد آورد و به جنگ فراخواند. مردم خاموش ماندند و از پاسخ به حضرت خود داري كردند. در ميان گفتار شور انگيز امام عليهالسلام ، صداي رعد آساي حجر سكوت مجلس را شكست و چهره حاضران را سمت خويش جلب كرد. او گفت: اي مردم نادان! شرمتان باد، اين جگر گوشه رسول خدا صلياللهعليهوآله و جانشين شايسته آن بزرگوار است كه شما را به ياري دين ميخواند...سخنان آتشين حجربن عدي و تني چند از ياران امام عليهالسلام ، غيرت زودگذر مردم را تحريك كرد و آنان را براي نبرد آماده ساخت.(12)شمار سربازان امام عليهالسلام از سپاه معاويه، بسيار كمتر بود. حضرت براي گردآوري مردان بيشتر، به افراد با نفوذ نياز داشت؛ كساني كه بتوانند با كارداني و نفوذ كلامشان، مردم اطراف كوفه را به ميدان مسؤوليت پذيري بكشند. حضرت اين شايستگي را در چهره حجر بن عدي ديد و به او فرمان داد در بيرون شهر به گردآوري سپاه پردازد. او بسياري از مردم را در «نخيله» گرد آورد.(13)آخرين مأموريت حجر بن عدي در لشكر امام حسن عليهالسلام ، بردن پيام ويژه آن حضرت بود. او، به منظور جلوگيري از تأثير نقشههاي فريبكارانه معاويه بر فرماندهان سپاه امام(14) پيام ويژه حضرت را به خط مقدم رساند.
قيام و سيماي حجر در نگاه معصومين:
1 ـ پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله
معاويه، در يكي از سفرهايش، در مدينه با عايشه ملاقات كرد. عايشه از شهادت حجر و يارانش سخن راند و به سرزنش معاويه پرداخت. سرانجام معاويه چهره درهم كشيد، خود را ناراحت نماياند و گفت: مرا با حجر تنها بگذار تا خداوند بين من و آنها داوري كند.عايشه لختي مكث كرد و گفت:انّي سمعتُ رسول اللّه صلياللهعليهوآله يقول:«يقتلُ بمرج عذراء نفر يغضب لهم اهل السّموات»؛(15) از رسول خدا صلياللهعليهوآله شنيدم كه فرمود: بعد از من در محلي به نام «مرج عذراء» كساني كشته خواهند شد كه فرشتگان الهي به سبب كشته شدن آنها، به خشم ميآيند.2 ـ امير مؤمنان عليهالسلام
علي عليهالسلام بامداد بيستم ماه رمضان، مردم را به حضور پذيرفت و از آنها خواست، درباره هرچيزي كه ميخواهند بپرسند؛ ولي پرسشها را كوتاه سازند. مردم گريستند. حجربن عدي برخاست و شعر زيبايي را كه خود درباره حضرت سروده بود، خواند. حضرت پرسيد: حجر! وقتي از تو بخواهند از من بيزاري جويي، چه خواهي كرد؟پاسخ داد، اي اميرمؤمنان عليهالسلام ! اگر با شمشير ريز ريزم كنند و در آتشم بسوزانند، هرگز از شما دوري نخواهم جست.امام عليهالسلام دربارهاش چنين دعا كرد:«وفقت لكل خير يا حجر جزاك اللّه خيراً عن اهل بيت نبيّك» اي حجر! همواره توفيق الهي رفيق راهت باد. خداوند از سوي اهلبيت پيامبرت صلياللهعليهوآله (به پاس ياري ايشان) به تو پاداش خير دهد.(16)عبداللّه بن رزين ميگويد: شنيدم اميرمؤمنان عليهالسلام به مردم فرمود: «يا اهل العراق سيقتل سبعة نفر بعذراء مثلهم كمثل اصحاب الاخدود»؛ اي اهل عراق! به زودي هفت تن در سرزمين «عذراء» كشته خواهند شد كه چون اصحاب اخدودند.چيزي نگذشت كه حجر بن عدي و شش تن از يارانش به شهادت رسيدند.(17)امام حسن عليهالسلام
چون امام حسن عليهالسلام خبر شهادت حجربن عدي را شنيد، بر زياد بن ابيه چنين نفرين كرد: خدايا! بلايي بر زياد نازل ساز كه چارهاي از آن نيابد، تو بر همه چيز توانايي.به نوشته برخي از تاريخ نگاران دعاي آن حضرت مستجاب شد. نخست برجستگي سفتي در انگشت زياد، آشكار گشت و سرانجام با همان زخم به هلاكت رسيد.(18)امام حسين عليهالسلام
چون خبر شهادت حجر بن عدي به امام حسين عليهالسلام رسيد، اندوهگين شد. نامهاي به معاويه نوشت و او را سرزنش كرد. امام عليهالسلام شهادت حجر را سند سيه روزي و جنايت پيشگي معاويه بر شمرد و افزود: «مگر تو قاتل حجر بن عدي و يارانش نيستي؟!آن مردان عبادت پيشه و فروتني كه بدعت را گناهي بزرگ ميشمردند و امر به معروف و نهي از منكر ميكردند. با آنكه پيمانهاي مستحكم و عهدهاي مؤكد بسته بودي، از روي دشمني و ستمگري، آنان را به قتل رساندي، پيمان خدا شكستي و بر فرمانش بياعتنا شدي!»(19)مطالب ياد شده از زبان مبارك رسول خدا صلياللهعليهوآله و سه معصوم زمان حجر، علاوه بر بيان جايگاه والاي او نزد آن رهبران راه نور، نشان دهنده خشنودي آنان از «قيام سرخ حجر بن عدي» است.چون عايشه از دستگيري حجر و همراهانش آگاه شد، عبدالرحمن بن حارث بن هشام را همراه با نامهاي نزد معاويه فرستاد. او، ضمن تأكيد جدي بر آزادي حجر و يارانش، نوشت:«اللّه اللّه فيالحجر و اصحابه»(20) او با اين جمله در حقيقت، مقام بلند حجر و اهميت زنده ماندنش را به فرزند هند، گوشزد كرد؛ ولي چه سود كه پيك بعد ازدختر حجر از پسرانش كوچكتر بود. او شبي كه حجر را در زنجير اسارت رهسپار شام ديد، شعر زيبايي بدرقه راه پدر كرد و مظلوميت حجر و ناجوانمردي دشمن را با بهترين مضامين، بر سينه ستبر تاريخ نگاشت.شهادت جانسوز حجر و همراهانش به شام رسيد. و سودمند واقع نشد.وقتي شريح بنهاني، صحابه رسول خدا صلياللهعليهوآله وافسر سرشناس سپاه امام علي عليهالسلام از گرفتاري حجر و شهادت دادن عدّهاي از سران خود فروخته كوفه، عليه او آگاه شد، نامهاي نزد معاويه فرستاد و ضمن بر شمردن فضايل حجر، چنين نوشت: شهادت ميدهم، حجر نماز ميخواند، زكات ميدهد، حج به جاي ميآورد و از امر به معروف و نهي از منكر نيز غفلت نميورزد.(21)
تأثير شهادت حجر
اولين اثر شهادت حجر بن عدي و يارانش، رسوايي معاويه و شكلگرفتن اعتراضها و سرزنشهاي گسترده عليه او بود. او، كه خويشتن را منادي حلم و آزادي ميدانست، ديگر حرفي براي گفتن نداشت. «فاجعه عذراء» مردم را به هيجان آورد. خشم و اندوه، جهان اسلام را فرا گرفت. در نگاه شخصيتهاي آگاه مسلمان، شهادت حجر بن عدي، صحابي نامدار رسول خدا صلياللهعليهوآله ، با آن وضع رقّت بار، حرمت اسلام را درهم شكسته بود. برخي از سرشناسان مسلمان، كه دل به گوشه گيري و دوري از رخدادهاي سياسي روز سپرده بودند، با شنيدن فاجعه شهادت حجر ناخشنودي خويش را آشكار ساختند. عبداللّه بن عمر زنبيل در دست از بازار مدينه ميگذشت كه خبر شهادت حجر را شنيد. از حركت باز ايستاد و از فرط ناراحتي زنبيل از دستش افتاد. گوشهاي نشست و در حالي كه زانوان خويش را به نشانه اندوه در آغوش گرفته بود، ناخشنودي خود را از ناتواني و گرفتار آمدن مسلمانان به فرمانروايي چون معاويه ابراز داشت.(22) حسن بصري، از دانشمندان معروف اهل سنت و معاصر حجربن عدي، پس از شنيدن خبر شهادت حجر همواره غمگين مينمود و مكرر ميگفت: معاويه در زندگي چهار گناه مرتكب شد كه هريك به تنهايي براي اعلام گمراهي و رسيدن او به عذاب الهي كافي است:1 ـ شمشير كشيد و با مكرو نيرنگ حكومت را به چنگ آورد.2 ـ زياد بن ابيه را برادر خود و پسر ابوسفيان خواند. با آن كه رسولخدا صلياللهعليهوآله فرموده بود: فرزند از آن بستر (زن و شوهر) است و پاداش زناكار، سنگسار شدن است.3 ـ خلافت مسلمانان را به فرزند ميخوارهاش، كه طنبور مينواخت و حرير ميپوشيد، سپرد.4 ـ حجر بن عدي را به شهادت رساند.سپس سه بار با چهره و صداي اندوهگين، ميگفت: «فيا ويلاً له من حجر» پس واي بر معاويه از حجر!(23)ربيع بن زياد بصري از سوي معاويه فرمانرواي خراسان بود. چون خبر شهادت حجر بن عدي و يارانش را شنيد، بسيار عصباني شد، اندوه فراوان قلبش را آزرد و به انتظار روز جمعه نشست. سرانجام جمعه فرا رسيد. خطبههاي نماز را به پايان برد و از مردم خواست از دل بر دعاهايش، آمين گويند. آنگاه دست به دعا برداشت و گفت:«خدايا! اگر ربيع را در پيشگاه تو خيري است، جانش را بگير.» هنوز نماز تمام نشده بود، كه به سراي جاودانگي پركشيد.(24)معاويه در بستر مرگ، وحشت زده ميگريست و ميگفت: روز محاكمه من درباره حجر بن عدي بس دراز خواهد بود.(25) مرا با حق تو، چه افتاد؟ اي پسر ابوطالب! مرا با تو، چه افتاد اي حجر بن عدي؟(26)حجر وصيّت كرد: زنجير آهنين از من بر نداريد و خونم را نشوييد، زيرا ميخواهم در صراط با همين حال معاويه را ملاقات كنم.(27)مرحوم صدوق حديث زير را با شش واسطه از عمر بن بشر همداني نقل ميكند:عمر بن بشر از ابي اسحاق، كه در جامعه شناسي آن روزگار از نگرش خوبي برخوردار بود، چنين پرسيد: «متي ذلّ النّاس؟ قال حين قتل الحسين بن عليو ادّعي زياد و قتل حجر بن عدي»«خواري و ذلّت مردم از چه زماني آغاز شد و چه وقت مردم به اين بدبختي افتادند؟»ابن اسحاق پاسخ داد: «از زمان شهادت حسين بن علي عليهالسلام و ملحق ساختن زياد به ابوسفيان از سوي معاويه و كشته شدن حجر بن عدي».(28)اين گفتگو، سالها پس از واقعه عذرانشان دهنده تأثير گسترده شهادت حجر بر جامعه آن روز است.فرزندان حجر:
حجر دو پسر و يك دختر داشت. فرزند بزرگش را عبدالرحمان و فرزند كوچكترش را همام ميخواندند. عبدالرحمان سالها پس از شهادت پدر زيست، اما همام با وي به شهادت رسيد. به نوشته گروهي از محقّقان: چون حجر آماده ملاقات با خدا شد، از جلاّد خواست اگر فرزندش نيز در گروه شهيد شوندگان است، او را پيش از پدر بكشند. آنگاه به پسرش گفت: نزد جلاد رو تا با شكيبايي بر مرگت، در پيشگاه پروردگار، اجر بيشتر يابم. وقتي سر فرزند را بريدند، به حجر گفتند: در مرگ پسرت، شتاب كردي؟پاسخ داد: بيم داشتم چون لبه شمشير را بر گردنم ميبيند، ترس از مرگ، او را از دوستي علي عليهالسلام باز دارد. خواستم در سراي جاويد، كه خداوند براي شكيبايان، شهيدان و محبان اهلبيت عليهمالسلام مهيّا كرده است، گرد هم باشيم.(29) دختر حجر از پسرانش كوچكتر بود. او شبي كه حجر را در زنجير اسارت رهسپار شام ديد، شعر زيبايي بدرقه راه پدر كرد و مظلوميت حجر و ناجوانمردي دشمن را با بهترين مضامين، بر سينه ستبر تاريخ نگاشت.(30) به نظر ميرسد نسل حجر از پسربزرگ و دخترش، تداوم يافته باشد. حجر پيرو راستين ولايت بود و خون پاكش را به پاي شجره طيّبه امامت ريخت. او از معارف اسلام، دركي عميق داشت و جويندگان حقيقت از سرچشمه زلال دانشش بهره ميبردند. او همچنين سخنان حضرت علي عليهالسلام را در مجموعهاي گرد آورده بود، هنگام نياز، از آن بهره ميجست و از كسي جز علي عليهالسلام حديث نقل نميكرد. روزي غلامش گفت: فرزندت عبدالرحمان را ديدم، از دستشويي بيرون آمد، ولي دستانش را نشست.حجر گفت: بگذار ببينم، آقايم در اين باره چه فرموده است؟ به اتاق رفت، چيزي مانند كتاب، كه گفتار علي عليهالسلام در آن نگاشته بود، بيرون آورد. در آن نگريست و گفت: «الطّهرُ نصفُ الايمان» پاكيزگي نيمي از ايماناست.(31)آرامگاه حجر:
مقبره حجر در 40 كيلومتري شهر دمشق، در روستايي به نام «مرجعذرا»، واقع شده است. روي قبر گنبد بزرگي به رنگ خاكستري برّاق وجود دارد. اطراف مرقد، مساحت وسيعي براي نشستن زوّار ديده ميشود. روي ديوارها و سقف، چراغها و هداياي گرانبهاي اهدايي از سوي مؤمنان جهان، قابل مشاهده است. بر بالاي قبر، ضريح زيبايي قرار دارد و اطراف آن با قاليهاي گرانبها مفروش شده است. هر روز بسياري از مردم ايران، عراق، افغانستان، پاكستان و ساير كشورهاي اسلامي به زيارت آن مرقد شريف ميشتابند. بر يكي از ديوارهاي حرم وي، تابلو زيبايي از حرير وجود دارد كه شعري از «محمد جواد سهلاني» بر آن گلدوزي شده است. در كنار مرقد، مسجد بزرگي به نام «حجربن عدي» مؤمنان مؤمناندي» ساخته شده است كه هر روز در آن نماز جماعت بر گزار ميشود. محوطه وسيع اطراف آن پر از زوار و وسايل مختلف براي راحتي زائران مهياست. چنانكه پيداست اين روستا به زودي شهري بزرگ خواهد شد؛ زيرا در آن ساختمانها و محلهاي تجاري در دست ساخت است.1 ـ پيمان جوانمردان، سيد غلامرضا سعيدي، دارالفكر.
1 ـ الفتوح، ابن اعثم، ص 155ـ152.
2 ـ حجربنعدي، واحد آموزش سپاه، سپاه پاسداران.
2 ـ معجم البلدان، ياقوت حموي، ج 4، ص 91.
3 ـ الفتوح، ص 340.
3 ـ حجر بنعدي، اللهياري، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
4 ـ همان، ص 499.
4 ـ حجر بنعدي، علي مقدم منش، آزادي.
5 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابيالحديد، ج 5، ص 195.
5 ـ حجر بنعدي، محمد محمدي، علامه.
6 ـ حجر بنعدي، ناصر كمرهاي.
6 ـ الفتوح، ص 522.
7 ـ حجر بنعدي، انقلابي شهيد، محمد فوزي، مؤسسه انجام كتاب.
7 ـ همان، ص 630.
8 ـ حجر بنعدي، درخشش در تاريكي، حسن اكبري مرزناك،امت.
8 ـ اسدالغابه، ابن اثير، ج 1، ص 389؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر قرطبي، ص 527.
9 ـ الغارات، ابراهيم بن حلال ثقفي، ص 332.
10 ـ الفتوح، ص 744؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 117.
10 ـ الفتوح، ص 744؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 117.
11 ـ مروج الذهب، مسعودي، ج 2، ص 772؛ كشف الغمه في معرفة الائمه، علي بن عيسي بن اربلي، ج 1، ص 437.
12 ـ اخبار الطّوال، دينوري، ص 145؛ الجمل، شيخ مفيد، ص 255.
13 ـ كشف الغمه، ج 1، ص 539؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 32.
14 ـ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 38.
15 ـ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 231؛ الاستيعاب، ج 1، ص 526.
16 ـ كوثر، شماره 22، ص 24.
17 ـ اعلام الوري، طبرسي، ص 33.
18 ـ الفتوح، ص 788.
19 ـ بحار الانوار، مجلسي، ج 10، ص 490.
20 ـ الاستيعاب، ج 1، ص 390؛ اسدالغابه، ج 1، ص 526.
21 ـ طبري، ج 4، ص 208.
22 ـ الكامل، ابن اثير، ج 3، ص 195؛ الاصابه في تميزالصحابه، ابن حجر عسقلاني، ج 1، ص 314.
23 ـ طبري، ج 6، ص 157؛ اسدالغابه، ج 1، ص 526.
24 ـ طبقات، ابن سعد، ج 6، ص 217؛ الكامل، ج 3، ص 196.
25 ـ طبري، ج 6، ص 156.
26 ـ الفتوح، ص 809.
27 ـ الاستيعاب، ج 1، ص 256.
28 ـ الخصال، شيخ صدوق، ص 181.
29 ـ اعيان الشيعه، سيد امين، ج 2، ص 199.
30 ـ مروج الذهب، ج 2، ص 8.
31 ـ طبقات الكبير، ج 6، ص 241.