حجربن عدي قيام سرخ (3) - حجر بن عدی، قیام سرخ (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حجر بن عدی، قیام سرخ (3) - نسخه متنی

غلامحسین صمیمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




حجربن عدي قيام سرخ (3)

نويسنده: غلامحسين صميمي

در قسمت آغازين اين بحث، برخي ويژگيهاي فردي و نيز شروع حركت حجر، مورد اشاره قرار گرفت. در دومين بخش، گوشه‏اي از پايداري و فداكاري آن افسر ولايت و نيز شهادت او و هفت تن از يارانش بررسي شد. مطلب حاضر كه بخش سوم و پاياني اين نوشتار است، به زندگي پربار حجر كندي و آثار قيام وي مي‏پردازد. اميد آنكه بيان زندگي ارزشمند مردان بزرگ، جوانان اين مرز و بوم را در پاك زيستن ياري دهد.

حجر در زمان عثمان:

در زمان عثمان بيشتر پستهاي دولتي در دست بني‏اميّه بود. علاوه بر اين، مروان‏بن‏حكم و ابوسفيان بن حرب، دوتن از سران آن قبيله، راهنماي سياسي عثمان بودند. چنان معروف است كه ابوسفيان نزد چندتن از بني اميّه به عثمان گفت: حال كه حكومت در دستان شماست، آن را نگه داريد و چون توپي به يكديگر پاس دهيد.

بي‏ترديد حاكمان چنين جامعه‏اي به آرمان مردم نمي‏انديشند. ابن اعثم كوفي مي‏نويسد: مردم شهرها از ستم فرمانروايان خويش به تنگ آمده بودند. برخي از سران بصره، كوفه و مصر هنگام حج نزد عثمان شكايت بردند. او به حكمرانان آن شهرها تذكر داد؛ ولي وقتي به محل كار خود باز گشتند، بيدادگري را از سر گرفتند. بزرگان ديندار كوفه، كه حجر بن عدي از آنها بود، به كارهاي خلاف شرع سعيدبن عاص، حاكم كوفه، اعتراض كردند.(1)

حجر در حكومت اميرمؤمنان عليه‏السلام

چنانكه مورخان نوشته‏اند: بعد از كشته شدن عثمان، مردم براي بيعت به سوي علي عليه‏السلام شتافتند.

زندگي سياسي و نظامي حجر بن عدي:

چنانكه در نخستين قسمت اين گفتار اشاره شد، حجر همراه برادرش هاني بن عدي نزد رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله رسيد و آزادانه اسلام را پذيرفتند. او در راه كمال و قرب به رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله چنان كوشيد كه در همان دوران، با سن اندكش، در شمار اصحاب جوان آن حضرت جاي گرفت.

حجر در زمان خلفا:

در حكومت ابوبكر نامي از حجر بن عدي نيست. اما در زمان حكمراني عمر، بويژه در جنگهاي سرنوشت ساز «جلولا» و «حلوان»، نقشي كليدي داشت. جلولا نزديك «خانقين» امروز واقع بود كه پس از پيروزي اسلام بر «مدائن» فتح شد و راه را براي پيروزي بزرگ «نهاوند»، كه مسلمانان آن را «فتح الفتوح» ناميدند، گشود. حجر در آنجا با ده هزار نيرو از شام به كمك سعدبن‏ابي‏وقّاص شتافت و در مقام فرماندهي 25 هزار رزمنده به نبرد پرداخت.(2)

«مرج عذراء»، كه در آن روزگار از سرزمينهاي روم شرقي به شمار مي‏رفت، به دست حجر بن عدي فتح گرديد.(3)

حضرت علي عليه‏السلام كه تا آن زمان براي جلوگيري از پراكنده شدن اجتماع نوپاي مسلمانان شكيبايي پيشه كرده بود، به سبب اقبال گسترده مردم و ترس از بروز پديده‏هاي ناخوشايند ديگر، حكومت را پذيرفت. او در نخستين فرصت، دست نشاندگان عثمان را كه با بهره‏گيري از اموال دولتي سرمايه‏هاي بسيار اندوخته بودند، از سمتهايشان عزل كرد. معاويه، كه از سالها پيش، بر شام حكمراني داشت و قدرت شگفت انگيزي فراهم آورده بود، به مخالفت با حضرت روي آورد. امام عليه‏السلام به منظور بر طرف ساختن مشكلات مسلمانان و دفع شرّ معاوية فرزندابوسفيان، سران قبايل و افراد با نفوذ خود را به ياري طلبيد. حجر بن عدي و عمر بن حمق خزاعي، نخستين كساني بودند كه به كمك حضرت شتافتند و اعلام آمادگي كردند. آنان ضمن جلوه‏گر ساختن عزم خود، آشكارا به نفرين معاويه پرداختند و او را كوچك شمردند. حضرت اراده آنان را ستود، اما از نفرين بازشان داشت، و فرمود: هرچند معاويه بر اين كار، سزاوار است، ولي دوست ندارم زبان پاك شما به بدگويي او آلوده شود.(4) براي اميرمؤمنان عليه‏السلام سرنگوني معاويه، كه بيش از صدهزار مرد جنگي زير فرمان داشت، جز با جنگ ممكن نبود. بدين سبب، از بزرگان و سران سپاه خود
حجر بن عدي را «حجرالخير» هم مي‏خواندند؛ زيرا پسر عمويش كه با وي همنام بود، «حجرالشّرّ» شهرت داشت و در صف معاويه مي‏جنگيد.

خواست تا لشكري نيرومند گرد آورند. سرانجام با تلاش و سخنراني حجر بن عدي و چند پاكدل ديگر، نه هزار تن در بيرون شهر كوفه آماده كارزار شدند. حجر بن عدي در گروه پيش قراولان سپاه علي عليه‏السلام جاي گرفت و با قلبي آكنده از حماسه، آهنگ دمشق كرد. حجر بن عدي را «حجرالخير» هم مي‏خواندند؛ زيرا پسر عمويش كه با وي همنام بود، «حجرالشّرّ» شهرت داشت و در صف معاويه مي‏جنگيد. او روزي آهنگ كارزار كرد و از ياران علي عليه‏السلام هماورد خواست. حجربن عدي به مصاف وي شتافت و با نيزه از اسب بر زمينش افكند. در همان حال، مردي از بني اسد در رسيد و ضربه‏اي بر حجر نواخت. حجر با چالاكي، حمله وي را دفع كرد و سينه‏اش را با نيزه دريد. سپاه حضرت بر لشكر شام هجوم برد و حجرالشّرّ گريخت.(5) در روزهاي ديگر، اَدهم، كه در شمار لشكر معاويه جاي داشت، به ميدان آمد و از سپاه اميرمؤمنان عليه‏السلام مبارز خواست. حجر بن عدي به سوي ميدان تاخت و در نبردي دلاورانه حريف را از پاي در آورد. بي‏درنگ مردي ديگر به نام حكم هماورد طلبيد. حجر شجاعانه به زندگي او نيز پايان داد. پس از وي، سومين جنگجو پاي به عرصه پيكار نهاد؛ اما پيش از آنكه به حجر برسد، با تيغ سپهسالار سپاه علي عليه‏السلام ، مالك اشتر نخعي به هلاكت رسيد.(6)

در يكي از روزهاي «صفين»، نيروهاي علي عليه‏السلام بر لشكر معاويه حمله بردند و آتش پيكار بالا گرفت و مردان معاويه هراسان گريختند. شجاعت حجر بن عدي و معقل بن قيس رياحي، دو يار فداكار امام عليه‏السلام ، در آن گيرودار، لشكر شام را به حيرت واداشت.(7) در آغاز اين جنگ، رياست قبيله كنده، كه در اختيار اشعث بن قيس بود، از جانب اميرمؤمنان عليه‏السلام به حجر پيشنهاد شد. حجر، كه از علاقه اشعث به مقام ياد شده، آگاه بود و مي‏دانست علي عليه‏السلام در آن موقعيت به جنگجوياني چون او نيازمند است، از پذيرش آن مقام، چشم پوشيد. حجر در «نهروان» فرماندهي چپ سپاه اسلام را به عهده داشت.(8)

پس از جنگ صفين، امام علي عليه‏السلام ديگر بار به گرد آوري سپاه پرداخت. اما جز گروهي اندك، كسي دعوتش را اجابت نكرد. اين رخداد، پس از شهادت مالك اشتر در آخرين روزهاي زندگاني امام عليه‏السلام تحقق يافت. مردي فرياد بر آورد: آثار مرگ مالك در ميان مردم عراق احساس مي‏شود. شهادت مي‏دهم اگر او زنده بود، تمام مردم آماده رزم مي‏شدند. حضرت ناراحت شد و به كنايه چنين فرمود: من به اين حق از او سزاوارترم. مالك، كه خدايش رحمت كند، پيرو من بود.

در اين هنگام، حجر بن عدي و سعيد بن قيس همداني از جاي برخاسته گفتند: اي اميرمؤمنان عليه‏السلام ! ما فرمانبردار تو هستيم. گفتارت را مي‏پذيريم و در راه تو، از جان خود و نزديكان خويش، چشم مي‏پوشيم.

سپس معقل بن‏قيس رياحي به‏پا ـ

ـ خاست و سخناني همانند آنان گفت. آنگاه امام آن سه ياور با وفا را، به جمع آوري نيرو گماشت.(9)

در سال چهلم هجري، معاويه به قلمرو اميرمؤمنان عليه‏السلام تجاوز كرد. او، پس از كشتن مردم و غارت اموال آنان به كارهاي بسيار فجيع دست يازيد. وقتي علي عليه‏السلام از پيشروي و جنايات لشكر شام به سرپرستي ضحاك بن قيس فهري، آگاه شد، سخنراني پرشوري كرد و حجر بن عدي را به فرماندهي چهار هزار نفر به مصاف وي فرستاد. حجر در يكي از مناطق شام با آنها درگير شد. مردان معاويه به سوي شام گريختند. حجربن عدي آنان را تا محلي به نام «سماوه» نزديك شام دنبال كرد. پس از آن نزد اميرمؤمنان عليه‏السلام باز گشت و خبرمسرّت بخش پيروزي را به امام عليه‏السلام عرضه داشت.(10) او همواره سرباز فداكار رهبرش بود و آرماني جز خشنودي وي نداشت. شبي كه ابن ملجم با هدف به شهادت رساندن مولاي متّقيان در مسجد خفته بود، حجر بن عدي نيز براي عبادت پروردگار در مسجد به سر مي‏برد. او اشعث بن قيس را ديد كه بر ابن ملجم گذشت و به وي گفت: براي كاري كه آمده‏اي، برخيز كه اكنون روشني صبح، رسوايت مي‏سازد.

حجر، با توجه به شناختي كه از اشعث داشت، به رمز كلامش پي‏برد و از وجود توطئه، آگاه شد. بنابراين، به اشعث گفت: خدايت بكشد اي يك چشم! مي‏خواهي اميرمؤمنان عليه‏السلام را به شهادت رساني؟ پس به ابن ملجم اشاره كرد و ادامه داد: اكنون، اين نامرد را نيز به كشتن دادي.

آنگاه به سوي خانه علي عليه‏السلام حركت كرد، ولي وقتي به آنجا رسيد، حضرت از مسيري ديگر به مسجد رفته بود. شتابان برگشت و نزديك مسجد، خبر شهادت اميرمؤمنان عليه‏السلام را شنيد.(11)

حجر در حكومت امام حسن7

حجر در حكومت امام حسن عليه‏السلام نقشي كليدي داشت و در پيروي از امامش پايدار بود. پس از شهادت اميرمؤمنان عليه‏السلام ، معاويه كه از خطر سوء قصد رهايي يافته بود، گستاخ شد و براي درهم كوفتن حكومت نوپاي امام حسن عليه‏السلام با صدهزار مرد جنگي راه عراق پيش گرفت. وقتي امام عليه‏السلام از حركت لشكر شام آگاه شد، مردم

حجر در حكومت امام حسن عليه‏السلام نقشي كليدي داشت و در پيروي از امامش پايدار بود.

را در مسجد گرد آورد و به جنگ فراخواند. مردم خاموش ماندند و از پاسخ به حضرت خود داري كردند. در ميان گفتار شور انگيز امام عليه‏السلام ، صداي رعد آساي حجر سكوت مجلس را شكست و چهره حاضران را سمت خويش جلب كرد. او گفت: اي مردم نادان! شرمتان باد، اين جگر گوشه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و جانشين شايسته آن بزرگوار است كه شما را به ياري دين مي‏خواند...

سخنان آتشين حجربن عدي و تني چند از ياران امام عليه‏السلام ، غيرت زودگذر مردم را تحريك كرد و آنان را براي نبرد آماده ساخت.(12)

شمار سربازان امام عليه‏السلام از سپاه معاويه، بسيار كمتر بود. حضرت براي گردآوري مردان بيشتر، به افراد با نفوذ نياز داشت؛ كساني كه بتوانند با كارداني و نفوذ كلامشان، مردم اطراف كوفه را به ميدان مسؤوليت پذيري بكشند. حضرت اين شايستگي را در چهره حجر بن عدي ديد و به او فرمان داد در بيرون شهر به گردآوري سپاه پردازد. او بسياري از مردم را در «نخيله» گرد آورد.(13)

آخرين مأموريت حجر بن عدي در لشكر امام حسن عليه‏السلام ، بردن پيام ويژه آن حضرت بود. او، به منظور جلوگيري از تأثير نقشه‏هاي فريبكارانه معاويه بر فرماندهان سپاه امام(14) پيام ويژه حضرت را به خط مقدم رساند.

قيام و سيماي حجر در نگاه معصومين:

1 ـ پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله

معاويه، در يكي از سفرهايش، در مدينه با عايشه ملاقات كرد. عايشه از شهادت حجر و يارانش سخن راند و به سرزنش معاويه پرداخت. سرانجام معاويه چهره درهم كشيد، خود را ناراحت نماياند و گفت: مرا با حجر تنها بگذار تا خداوند بين من و آنها داوري كند.

عايشه لختي مكث كرد و گفت:

انّي سمعتُ رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏آله يقول:

«يقتلُ بمرج عذراء نفر يغضب لهم اهل السّموات»؛(15) از رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه فرمود: بعد از من در محلي به نام «مرج عذراء» كساني كشته خواهند شد كه فرشتگان الهي به سبب كشته شدن آنها، به خشم مي‏آيند.

2 ـ امير مؤمنان عليه‏السلام

علي عليه‏السلام بامداد بيستم ماه رمضان، مردم را به حضور پذيرفت و از آنها خواست، درباره هرچيزي كه مي‏خواهند بپرسند؛ ولي پرسشها را كوتاه سازند. مردم گريستند. حجربن عدي برخاست و شعر زيبايي را كه خود درباره حضرت سروده بود، خواند. حضرت پرسيد: حجر! وقتي از تو بخواهند از من بيزاري جويي، چه خواهي كرد؟

پاسخ داد، اي اميرمؤمنان عليه‏السلام ! اگر با شمشير ريز ريزم كنند و در آتشم بسوزانند، هرگز از شما دوري نخواهم جست.

امام عليه‏السلام درباره‏اش چنين دعا كرد:«وفقت لكل خير يا حجر جزاك اللّه خيراً عن اهل بيت نبيّك» اي حجر! همواره توفيق الهي رفيق راهت باد. خداوند از سوي اهل‏بيت پيامبرت صلي‏الله‏عليه‏و‏آله (به پاس ياري ايشان) به تو پاداش خير دهد.(16)

عبداللّه بن رزين مي‏گويد: شنيدم اميرمؤمنان عليه‏السلام به مردم فرمود: «يا اهل العراق سيقتل سبعة نفر بعذراء مثلهم كمثل اصحاب الاخدود»؛ اي اهل عراق! به زودي هفت تن در سرزمين «عذراء» كشته خواهند شد كه چون اصحاب اخدودند.

چيزي نگذشت كه حجر بن عدي و شش تن از يارانش به شهادت رسيدند.(17)

امام حسن عليه‏السلام

چون امام حسن عليه‏السلام خبر شهادت حجربن عدي را شنيد، بر زياد بن ابيه چنين نفرين كرد: خدايا! بلايي بر زياد نازل ساز كه چاره‏اي از آن نيابد، تو بر همه چيز توانايي.

به نوشته برخي از تاريخ نگاران دعاي آن حضرت مستجاب شد. نخست برجستگي سفتي در انگشت زياد، آشكار گشت و سرانجام با همان زخم به هلاكت رسيد.(18)

امام حسين عليه‏السلام

چون خبر شهادت حجر بن عدي به امام حسين عليه‏السلام رسيد، اندوهگين شد. نامه‏اي به معاويه نوشت و او را سرزنش كرد. امام عليه‏السلام شهادت حجر را سند سيه روزي و جنايت پيشگي معاويه بر شمرد و افزود: «مگر تو قاتل حجر بن عدي و يارانش نيستي؟!

آن مردان عبادت پيشه و فروتني كه بدعت را گناهي بزرگ مي‏شمردند و امر به معروف و نهي از منكر مي‏كردند. با آنكه پيمانهاي مستحكم و عهدهاي مؤكد بسته بودي، از روي دشمني و ستمگري، آنان را به قتل رساندي، پيمان خدا شكستي و بر فرمانش بي‏اعتنا شدي!»(19)

مطالب ياد شده از زبان مبارك رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و سه معصوم زمان حجر، علاوه بر بيان جايگاه والاي او نزد آن رهبران راه نور، نشان دهنده خشنودي آنان از «قيام سرخ حجر بن عدي» است.

چون عايشه از دستگيري حجر و همراهانش آگاه شد، عبدالرحمن بن حارث بن هشام را همراه با نامه‏اي نزد معاويه فرستاد. او، ضمن تأكيد جدي بر آزادي حجر و يارانش، نوشت:

«اللّه اللّه في‏الحجر و اصحابه»(20) او با اين جمله در حقيقت، مقام بلند حجر و اهميت زنده ماندنش را به فرزند هند، گوشزد كرد؛ ولي چه سود كه پيك بعد از
دختر حجر از پسرانش كوچكتر بود. او شبي كه حجر را در زنجير اسارت رهسپار شام ديد، شعر زيبايي بدرقه راه پدر كرد و مظلوميت حجر و ناجوانمردي دشمن را با بهترين مضامين، بر سينه ستبر تاريخ نگاشت.

شهادت جانسوز حجر و همراهانش به شام رسيد. و سودمند واقع نشد.

وقتي شريح بن‏هاني، صحابه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله وافسر سرشناس سپاه امام علي عليه‏السلام از گرفتاري حجر و شهادت دادن عدّه‏اي از سران خود فروخته كوفه، عليه او آگاه شد، نامه‏اي نزد معاويه فرستاد و ضمن بر شمردن فضايل حجر، چنين نوشت: شهادت مي‏دهم، حجر نماز مي‏خواند، زكات مي‏دهد، حج به جاي مي‏آورد و از امر به معروف و نهي از منكر نيز غفلت نمي‏ورزد.(21)

تأثير شهادت حجر

اولين اثر شهادت حجر بن عدي و يارانش، رسوايي معاويه و شكل‏گرفتن اعتراضها و سرزنشهاي گسترده عليه او بود. او، كه خويشتن را منادي حلم و آزادي مي‏دانست، ديگر حرفي براي گفتن نداشت. «فاجعه عذراء» مردم را به هيجان آورد. خشم و اندوه، جهان اسلام را فرا گرفت. در نگاه شخصيتهاي آگاه مسلمان، شهادت حجر بن عدي، صحابي نامدار رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ، با آن وضع رقّت بار، حرمت اسلام را درهم شكسته بود. برخي از سرشناسان مسلمان، كه دل به گوشه گيري و دوري از رخدادهاي سياسي روز سپرده بودند، با شنيدن فاجعه شهادت حجر ناخشنودي خويش را آشكار ساختند. عبداللّه بن عمر زنبيل در دست از بازار مدينه مي‏گذشت كه خبر شهادت حجر را شنيد. از حركت باز ايستاد و از فرط ناراحتي زنبيل از دستش افتاد. گوشه‏اي نشست و در حالي كه زانوان خويش را به نشانه اندوه در آغوش گرفته بود، ناخشنودي خود را از ناتواني و گرفتار آمدن مسلمانان به فرمانروايي چون معاويه ابراز داشت.(22) حسن بصري، از دانشمندان معروف اهل سنت و معاصر حجربن عدي، پس از شنيدن خبر شهادت حجر همواره غمگين مي‏نمود و مكرر مي‏گفت: معاويه در زندگي چهار گناه مرتكب شد كه هريك به تنهايي براي اعلام گمراهي و رسيدن او به عذاب الهي كافي است:

1 ـ شمشير كشيد و با مكرو نيرنگ حكومت را به چنگ آورد.

2 ـ زياد بن ابيه را برادر خود و پسر ابوسفيان خواند. با آن كه رسول‏خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرموده بود: فرزند از آن بستر (زن و شوهر) است و پاداش زناكار، سنگسار شدن است.

3 ـ خلافت مسلمانان را به فرزند مي‏خواره‏اش، كه طنبور مي‏نواخت و حرير مي‏پوشيد، سپرد.

4 ـ حجر بن عدي را به شهادت رساند.

سپس سه بار با چهره و صداي اندوهگين، مي‏گفت: «فيا ويلاً له من حجر» پس واي بر معاويه از حجر!(23)

ربيع بن زياد بصري از سوي معاويه فرمانرواي خراسان بود. چون خبر شهادت حجر بن عدي و يارانش را شنيد، بسيار عصباني شد، اندوه فراوان قلبش را آزرد و به انتظار روز جمعه نشست. سرانجام جمعه فرا رسيد. خطبه‏هاي نماز را به پايان برد و از مردم خواست از دل بر دعاهايش، آمين گويند. آنگاه دست به دعا برداشت و گفت:

«خدايا! اگر ربيع را در پيشگاه تو خيري است، جانش را بگير.» هنوز نماز تمام نشده بود، كه به سراي جاودانگي پركشيد.(24)

معاويه در بستر مرگ، وحشت زده مي‏گريست و مي‏گفت: روز محاكمه من درباره حجر بن عدي بس دراز خواهد بود.(25) مرا با حق تو، چه افتاد؟ اي پسر ابوطالب! مرا با تو، چه افتاد اي حجر بن عدي؟(26)

حجر وصيّت كرد: زنجير آهنين از من بر نداريد و خونم را نشوييد، زيرا مي‏خواهم در صراط با همين حال معاويه را ملاقات كنم.(27)

مرحوم صدوق حديث زير را با شش واسطه از عمر بن بشر همداني نقل مي‏كند:

عمر بن بشر از ابي اسحاق، كه در جامعه شناسي آن روزگار از نگرش خوبي برخوردار بود، چنين پرسيد: «متي ذلّ النّاس؟ قال حين قتل الحسين بن علي‏و ادّعي زياد و قتل حجر بن عدي»

«خواري و ذلّت مردم از چه زماني آغاز شد و چه وقت مردم به اين بدبختي افتادند؟»

ابن اسحاق پاسخ داد: «از زمان شهادت حسين بن علي عليه‏السلام و ملحق ساختن زياد به ابوسفيان از سوي معاويه و كشته شدن حجر بن عدي».(28)

اين گفتگو، سالها پس از واقعه عذرانشان دهنده تأثير گسترده شهادت حجر بر جامعه آن روز است.

فرزندان حجر:

حجر دو پسر و يك دختر داشت. فرزند بزرگش را عبدالرحمان و فرزند كوچكترش را همام مي‏خواندند. عبدالرحمان سالها پس از شهادت پدر زيست، اما همام با وي به شهادت رسيد. به نوشته گروهي از محقّقان: چون حجر آماده ملاقات با خدا شد، از جلاّد خواست اگر فرزندش نيز در گروه شهيد شوندگان است، او را پيش از پدر بكشند. آنگاه به پسرش گفت: نزد جلاد رو تا با شكيبايي بر مرگت، در پيشگاه پروردگار، اجر بيشتر يابم. وقتي سر فرزند را بريدند، به حجر گفتند: در مرگ پسرت، شتاب كردي؟

پاسخ داد: بيم داشتم چون لبه شمشير را بر گردنم مي‏بيند، ترس از مرگ، او را از دوستي علي عليه‏السلام باز دارد. خواستم در سراي جاويد، كه خداوند براي شكيبايان، شهيدان و محبان اهل‏بيت عليهم‏السلام مهيّا كرده است، گرد هم باشيم.(29) دختر حجر از پسرانش كوچكتر بود. او شبي كه حجر را در زنجير اسارت رهسپار شام ديد، شعر زيبايي بدرقه راه پدر كرد و مظلوميت حجر و ناجوانمردي دشمن را با بهترين مضامين، بر سينه ستبر تاريخ نگاشت.(30) به نظر مي‏رسد نسل حجر از پسربزرگ و دخترش، تداوم يافته باشد. حجر پيرو راستين ولايت بود و خون پاكش را به پاي شجره طيّبه امامت ريخت. او از معارف اسلام، دركي عميق داشت و جويندگان حقيقت از سرچشمه زلال دانشش بهره مي‏بردند. او همچنين سخنان حضرت علي عليه‏السلام را در مجموعه‏اي گرد آورده بود، هنگام نياز، از آن بهره مي‏جست و از كسي جز علي عليه‏السلام حديث نقل نمي‏كرد. روزي غلامش گفت: فرزندت عبدالرحمان را ديدم، از دستشويي بيرون آمد، ولي دستانش را نشست.

حجر گفت: بگذار ببينم، آقايم در اين باره چه فرموده است؟ به اتاق رفت، چيزي مانند كتاب، كه گفتار علي عليه‏السلام در آن نگاشته بود، بيرون آورد. در آن نگريست و گفت: «الطّهرُ نصفُ الايمان» پاكيزگي نيمي از ايمان‏است.(31)

آرامگاه حجر:

مقبره حجر در 40 كيلومتري شهر دمشق، در روستايي به نام «مرج‏عذرا»، واقع شده است. روي قبر گنبد بزرگي به رنگ خاكستري برّاق وجود دارد. اطراف مرقد، مساحت وسيعي براي نشستن زوّار ديده مي‏شود. روي ديوارها و سقف، چراغها و هداياي گرانبهاي اهدايي از سوي مؤمنان جهان، قابل مشاهده است. بر بالاي قبر، ضريح زيبايي قرار دارد و اطراف آن با قاليهاي گرانبها مفروش شده است. هر روز بسياري از مردم ايران، عراق، افغانستان، پاكستان و ساير كشورهاي اسلامي به زيارت آن مرقد شريف مي‏شتابند. بر يكي از ديوارهاي حرم وي، تابلو زيبايي از حرير وجود دارد كه شعري از «محمد جواد سهلاني» بر آن گلدوزي شده است. در كنار مرقد، مسجد بزرگي به نام «حجربن عدي» مؤمنان مؤمنان‏دي» ساخته شده است كه هر روز در آن نماز جماعت بر گزار مي‏شود. محوطه وسيع اطراف آن پر از زوار و وسايل مختلف براي راحتي زائران مهياست. چنانكه پيداست اين روستا به زودي شهري بزرگ خواهد شد؛ زيرا در آن ساختمانها و محلهاي تجاري در دست ساخت است.


1 ـ پيمان جوانمردان، سيد غلامرضا سعيدي، دارالفكر.

1 ـ الفتوح، ابن اعثم، ص 155ـ152.

2 ـ حجربن‏عدي، واحد آموزش سپاه، سپاه پاسداران.

2 ـ معجم البلدان، ياقوت حموي، ج 4، ص 91.

3 ـ الفتوح، ص 340.

3 ـ حجر بن‏عدي، اللهياري، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.

4 ـ همان، ص 499.

4 ـ حجر بن‏عدي، علي مقدم منش، آزادي.

5 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج 5، ص 195.

5 ـ حجر بن‏عدي، محمد محمدي، علامه.

6 ـ حجر بن‏عدي، ناصر كمره‏اي.

6 ـ الفتوح، ص 522.

7 ـ حجر بن‏عدي، انقلابي شهيد، محمد فوزي، مؤسسه انجام كتاب.

7 ـ همان، ص 630.

8 ـ حجر بن‏عدي، درخشش در تاريكي، حسن اكبري مرزناك،امت.

8 ـ اسدالغابه، ابن اثير، ج 1، ص 389؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر قرطبي، ص 527.

9 ـ الغارات، ابراهيم بن حلال ثقفي، ص 332.

10 ـ الفتوح، ص 744؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 117.

10 ـ الفتوح، ص 744؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 117.

11 ـ مروج الذهب، مسعودي، ج 2، ص 772؛ كشف الغمه في معرفة الائمه، علي بن عيسي بن اربلي، ج 1، ص 437.

12 ـ اخبار الطّوال، دينوري، ص 145؛ الجمل، شيخ مفيد، ص 255.

13 ـ كشف الغمه، ج 1، ص 539؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 32.

14 ـ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 38.

15 ـ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 231؛ الاستيعاب، ج 1، ص 526.

16 ـ كوثر، شماره 22، ص 24.

17 ـ اعلام الوري، طبرسي، ص 33.

18 ـ الفتوح، ص 788.

19 ـ بحار الانوار، مجلسي، ج 10، ص 490.

20 ـ الاستيعاب، ج 1، ص 390؛ اسدالغابه، ج 1، ص 526.

21 ـ طبري، ج 4، ص 208.

22 ـ الكامل، ابن اثير، ج 3، ص 195؛ الاصابه في تميزالصحابه، ابن حجر عسقلاني، ج 1، ص 314.

23 ـ طبري، ج 6، ص 157؛ اسدالغابه، ج 1، ص 526.

24 ـ طبقات، ابن سعد، ج 6، ص 217؛ الكامل، ج 3، ص 196.

25 ـ طبري، ج 6، ص 156.

26 ـ الفتوح، ص 809.

27 ـ الاستيعاب، ج 1، ص 256.

28 ـ الخصال، شيخ صدوق، ص 181.

29 ـ اعيان الشيعه، سيد امين، ج 2، ص 199.

30 ـ مروج الذهب، ج 2، ص 8.

31 ـ طبقات الكبير، ج 6، ص 241.

/ 1