(از صاحب بن عبّاد تا محتشم كاشاني) - ادبیات عاشورا، از صاحب بن عباد تا محتشم کاشانی (5) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ادبیات عاشورا، از صاحب بن عباد تا محتشم کاشانی (5) - نسخه متنی

محمدقاسم هاشمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




(از صاحب بن عبّاد تا محتشم كاشاني)

نويسنده: محمد قاسم هاشمي

ادبيّات عاشورا

سلطان ولد (وفات 712 هجري)

سلطان ولد فرزند «جلال الدين محمد بلخي» است، وي هم مانند پدر، در نظم و نثر توانا بوده و به شيوه پدر نيز سخن گفته است:

دو نمونه از اشعار سلطان ولد كه اشاره به حضرت امام حسين عليه‏السلام دارد، در ذيل ارائه مي‏گردد:




  • نِخْوَت كم كن، چو حسين و حسن
    كبر و فزوني علف دوزخند
    هر كه زد او كم1 به بهشتي خزيد



  • كبر و مني را مفزا چون يزيد
    هر كه زد او كم1 به بهشتي خزيد
    هر كه زد او كم1 به بهشتي خزيد



و در غزل ديگري گفته است:




  • چو تو نيست هيچ شيخي، تو وراي با يزيدي
    تو عزيز چون حسيني، نه ذليل چون يزيدي2



  • تو عزيز چون حسيني، نه ذليل چون يزيدي2
    تو عزيز چون حسيني، نه ذليل چون يزيدي2



علاءالدوله سمناني(وفات 736هجري)

علاءالدوله از صوفيان و عارفان بزرگ قرن هفتم و اوائل قرن هشتم هجري (معاصر پادشاهان ايلخاني) و به ظاهر شيعه اثني عشري بوده است.

در قصيده‏اي گويد:




  • كمال حُسن خُلف اندر حسن دان
    وفا اندر شهيد كربلا بين



  • وفا اندر شهيد كربلا بين
    وفا اندر شهيد كربلا بين



و در قطعه‏اي هم گفته است:




  • ز حُسن حَسَن برخوري3 وز حسين
    اگر هستي از دوستداران ايشان
    ايا رب كني عون آل العبا
    حسن با حسين فاطمه با علي عليهم‏السلام
    اگر منصفي راست گو، آن زمان
    جز ايشان كه بودند، گُزين محمّد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله 4



  • شوي در معارف امين محمّد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله
    توئي پيرو راستين محمّد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله
    كه اين است نقش نگين محمّد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله
    بُدند بر يسار و يمين محمّد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله
    جز ايشان كه بودند، گُزين محمّد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله 4
    جز ايشان كه بودند، گُزين محمّد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله 4



اوحدي مراغه‏اي اصفهاني(وفات738هجري)

اوحدي يكي از مشهورترين شاعران قرن هشتم هجري مي‏باشد، وي اصلش از اصفهان بوده، اما مدتي از عمر خود را درمراغه گذرانده و در همان جا هم فوت نموده و به خاك سپرده شده است و به همين خاطر به او لقب مراغه‏اي داده‏اند.

برخي از صاحبان تراجم و كتب، اوحدي را شافعي مذهب دانسته‏اند، ليكن از اشعار او برمي‏آيد كه شيعه بوده و تقيّه مي‏كرده است.

نمونه‏هائي از اشعار او در ذيل تقديم مي‏گردد:




  • اهل بيت تو سر به سر نورند
    وارثانند دين و علمت را
    هر كه چيزي بيافت، زيشان يافت
    ديدم از خوان آن نفيس عرب
    نشود جور بر چنان شاهي
    بخت5 آن كس كه سر به خواب كشيد
    به حديث حيات پيوندت
    به شهيدان كربلا زفسوس
    به ستم كشتگان مشهد طوس7



  • بر زمين حرّ و بر فلك حورند
    حارسان گشته مر يقينت را
    گُم شد آن كس كه روي از ايشان تافت
    متصل نفس كربلا به كرب
    مگر از چون يزيد گمراهي
    تيغ بر روي آفتاب كشيد6
    به جگر گوشگان دلبندت
    به ستم كشتگان مشهد طوس7
    به ستم كشتگان مشهد طوس7



و در قصيده‏اي كه در مدح حضرت علي عليه‏السلام سروده، گفته است:




  • من بسته بند توأم، خاك دو فرزند توأم
    در عهد و پيوند توأم، با داغ و طوق قنبري



  • در عهد و پيوند توأم، با داغ و طوق قنبري
    در عهد و پيوند توأم، با داغ و طوق قنبري



اشعار زير در منقبت حضرت امام حسين عليه‏السلام است، اين اشعار مي‏رساند كه اوحدي به كربلا نيز سفر كرده و اين اشعار را در آنجا سروده است8:




  • اين آسمان صدق و درو اختر صفاست
    اين داغ سينه اسدالله و فاطمه است
    اي ديده، خوابگاه حسين علي است اين
    اي تن، توئي و اين صدق دُرّ لَوْ كُشِف9
    اي جسم خاك شو، كه بيابان محنت است
    سرها برين بساط، مگر كعبه دلست
    اي بركنار و دوش نبي بوده منزلت
    تو شمع خاندان رسولي براستي
    بر حالت تو رقّت قنديل و سوز شمع
    قنديل از اين دليل كه زردست روشن است
    هر سال تازه مي‏شود اين درد سينه سوز
    كار فتوّت از دل و دست تو راست شد
    در آب و آتشيم چو قنديل بر سرت
    قنديل اگر هواي تو جويد بديع نيست
    زرّينه شمع بر سر قبرت چو موم شد
    اي تشنه فرات يكي ديده باز كن
    آتش عجب كه در دل گردون نيوفتاد
    شمشير تا زبدگهري در تو دست بُرد
    از پيرهن كه گشت به دست حسود چاك
    فرزند بر عداوت آبا پراكَنَد
    گرديست بر ضمير تو، زان خاكسار و ما
    از بهر كشتن تو بكشتن يزيد را
    با دوستان خويشتن از راه دشمني
    گردون ناسزا ز شما عذرخواه شد
    شاهان به پرسش تو ز هر كشور آمدند
    از آب چشم مردم بيگانه، گِرد تو
    حالت رسيدگان غمت را گرفت شور
    كار مخالفان تو، برون اُفتد از نوا
    بر عود تربتِ تو، چو شكّر بسوختم
    چون كاه مي‏كِشد به خود اين چهره‏هاي زرد
    عودي كه ميوه دل زهرا عليها‏السلام درو بود
    صندوق تو زروي، به زر در گرفته‏ايم
    روزي ز سرگذشت تو ديدم حكايتي
    تا ميل قبه تو درآمد به چشم من
    برتربت تو وقف كنم كاسهاي چشم
    تابوت تو ز ديده مرصّع كنم به لعل
    چشم ار ز خون دل شودم تيره باك نيست
    چون خاك عنبرين ترا نيست آهويي
    قلب سياه سيم تنم زرّناب شد
    كردم به حلّه11 روي ز پيشت بحليه ليك
    زان چشم دور بين چه شود گر نظر كني
    او را بس اينقدر كه بگوئي ز روي لطف
    كردم وداع، اين سخن اين جا گذاشتم
    گر تن سفر گزيد ز پيشت، مگير عيب
    دل را نگاه دار، كه در خدمتت بپاست12



  • يا روضه مقدس فرزند مصطفاست
    يا باغ ميوه دل زهرا و مرتضاست
    يا منزل معالي و معموره علاست
    اي دل توئي، و اين گُهرِ كانِ «هَلْ أتاست»
    وي چشم، آب ريز، كه صحراي كربلاست
    رخها بر آستانه، مگر قبله دعاست
    قنديل قبه فلكي خاك اين هواست
    پيش تو همچو شمع بسوزد درون راست
    جاي شگفت نيست، نشاني ازين عزاست
    كو را حرارت از جگر ماتم شماست
    سوزي كه كم نگردد و دردي كه بي‏دواست
    اندر جهان بگوي كه اين منزلت كِراست؟
    آبي كه فيضش از مدد آتش عناست
    زيرا كه گوهر تو ز درياي «لافتي»ست10
    زان آتشي كه از جگر مؤمنان بخاست
    كز آب ديده بر سر قبرِ تو دجله‏هاست
    در ساعتي كه آن جگر تشنه، آب خواست
    نامش هميشه هندو و سر تيز و بي‏وفاست
    اندر برِ معاويه ديريست تا قباست
    تخم خصومتي كه چنين لعنتش سزاست
    بر گورت آبِ ديده فشانان ز چپ و راست
    لايق نبود، كشتن او لعنت خداست
    رويت گرفته از چه و خاطر دُژم چراست
    امروز اگر قبول كني عذر او سزاست
    وانگه به بندگي تو راضي، گرت رضاست
    گِرداب شد، چنان كه برون شد به آشناست
    شورابه دو ديده يك يك برين گواست
    چون در عراق ساز حسيني كنند راست
    از شكّرت بپرس كه اين آتش از كجاست
    اين عود زن نگار كه همرنگ كهرباست
    نشكفت اگر شكوفه او زهره سماست
    وين زر فشاني ارچه برويست بي‏رياست
    زان روز باز پيشه من نوحه و بُكاست
    تاريكي از دو چشم جهان‏بين من جداست
    زيرا كه كيسه زرم از سيم، بي‏نواست
    وين كار كردنيست، كه تابوت پادشاست
    در جيب و كيسه خاك تو دارم، كه توتياست
    مانندش ار بنافه چيني كنم، خطاست
    زين خاك سرخ فام كه همرنگ كهرباست
    پايم نمي‏رود كه مرا ديده از قفاست
    در حال «اوحدي» كه برين آستان گداست
    با جدّ و با پدر كه فلاني غلامِ ماست
    بيگانه را مَده، سخن من كه آشناست
    دل را نگاه دار، كه در خدمتت بپاست12
    دل را نگاه دار، كه در خدمتت بپاست12



كمال الدين محمود، معروف به خواجوي كرماني(وفات 753هجري قمري)

«خواجوي كرماني» از گويندگان به نام نيمه دوم قرن هفتم و نيمه اول قرن هشتم هجري است. وي از معاصران سلطان «الجايتو» (سلطان محمد خدابنده) و فرزندش سلطان «ابو سعيد بهادر» از پادشاهان تيموري بوده است.

از اشعار خواجو بر مي‏آيد كه شيعه دوازده امامي بوده و اين درحالي است كه مراد و مرشد او شافعي مذهب بوده‏اند.

خواجو، د رمدح خاندان رسالت اشعار بسيار دارد كه در اكثر آنها بالصراحه، به حضرت مهدي قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) اظهار اعتقاد كرده و ظهور مهدي را انتظار داشته است.

از جمله در خلوص عقيده نسبت به امامان شيعه و در مناقب آنان گفته است:




  • يا رب به حق آن چمن آراي لَوْ كُشِفْ13
    يا رب به حقّ خُلق حسن كز شمامه‏اش
    يا رب به حق آن گل سيراب تشنه لب
    يا رب به حق آن علي عالي آستان
    يا رب به حقّ خازنِ گنجينه هُدي
    يا رب به حق جعفر صادق كه آفتاب
    يا رب به حق موسي كاظم كه چون كليم
    يا رب به حق آن عليِ موسوي گهر
    يا رب به حق آن تقيِ متقي كه او
    يا رب به حق شمعِ سراپرده تقي
    يا رب به حق شكّر شيرين عسكري
    يا رب به حقِ مهدي هادي كه چرخ را
    باشد به آستانه مرفوعش التجا17



  • كو بود سر و خوش نظر باغ لافتي14
    بوئي است در نسيم روان پرور صبا
    كورا نصيبه كرب و بلا شد به كربلا
    كو بود در ممالك توحيد پادشا
    باقر عليه‏السلام كه بود مخزن اسرار اهتدا
    باشد چو صبح، بر نفسِ صدقِ او گوا
    بودي به طور قرب شب و روز در دعا
    گو را نهند خسرو معموره رضا عليه‏السلام
    اَقطاب هفت صومعه را بود مقتدا
    يعني علي نقي ، صدفِ گوهرِ تقا15
    كو بود طوطي شكرستان اتّقا16
    باشد به آستانه مرفوعش التجا17
    باشد به آستانه مرفوعش التجا17



نمونه‏هاي ديگري از اشعار او:




  • به خون حلق حسين و به حُسنِ خُلق حسن
    خون شفق در كنار چرخ به سوك حسين
    آنكْ بود رعد را، از غم او ناله كار
    روضه تحقيق را، گيسوي آن ضميران
    يافته خُلد برين، از لب اين ناردان
    نيست به جز ذكرشان، مفتي جان فنون
    نيست به جز فكرشان دوحه دل را فنن19



  • به جدّ و جهد و جهادِ مهاجر و انصار18
    دود غسق در جگر دهر، به داغ حسن
    وانك بود ابر را، بي رخ او گريه فن
    گلشن توحيد را، عارض اين نسترن
    و آمده در باغ دين، قامت آن نارون
    نيست به جز فكرشان دوحه دل را فنن19
    نيست به جز فكرشان دوحه دل را فنن19



در تركيب بندي كه همه توحيد و نعت خداوند و اوصاف حضرت علي عليه‏السلام و مصائب وارده بر اهل بيت عليهم‏السلام مي‏باشد، گفته است:




  • آن گوشوارِ عرش، كه گردون جوهري
    درويش ملك بخش و جهاندار خرقه‏پوش
    در صورتش معين و در سيرتش مبين
    در بحر شرع لؤلؤي شهوار و همچو بحر
    اقرار كرد حُرِّ يزيدش، به بندگي
    لب خشك و ديده تر شده از تشنگي هلاك
    از كربلا بدو، همه كرب و بلا رسيد
    آري همين نتيجه دهد ملك پروري20



  • با دامني پر از گُهرش بود مشتري
    خسرو نشان صوفي و سلطان حيدري
    انوار ايزدي و صفات پيمبري
    در خويش غرقه گشته، ز پاكيزه گوهري
    خط بازداده روح امينش به چاكري
    وانگه طفيل خاك درش خشكي و تري
    آري همين نتيجه دهد ملك پروري20
    آري همين نتيجه دهد ملك پروري20



و در قصيده‏اي هم گفته است:




  • ذكر غبار درگهِ آن مير هاشمي
    در گوش ما مدايح شبّير خوانده‏اند
    بر جا ن ما مناقب شبّر22 نوشته‏اند23



  • شاهان سر فراز، بر افسر21 نوشته‏اند
    بر جا ن ما مناقب شبّر22 نوشته‏اند23
    بر جا ن ما مناقب شبّر22 نوشته‏اند23



و در تركيب‏بندي كه باز، در نعت سلطان انبياء و مناقب ائمه عليهم‏السلام سروده مي‏گويد:




  • به حلقِ تشنه آن رشكِ غنچه سيراب
    شه دو مملكت و شهسوار نه مضمار
    فروغ جان رسول و چراغ چشم بتول
    حديث مقتل او گر به گوش كوه رسد
    و گر سپهر برد، نام آتش جگرش
    به كربلا شد و كرب و بلا به جان بخريد
    گشوده بال و ازين تيره خاكدان بپريد25



  • كه رخ به خون جگر شويد از غمش عنّاب
    مه دوازده برج و امام شش محراب
    بهار عشرت و نوباوه دل اصحاب
    شود ز خون دل، اجزاي او عقيق مذاب
    كند به اشك چو پروين24 ستارگان را آب
    گشوده بال و ازين تيره خاكدان بپريد25
    گشوده بال و ازين تيره خاكدان بپريد25




1) يعني قناعت كرد.

2) ديوان سلطان ولد، چاپ 1338، صفحات 122 و 431.

3) يعني اگر از حُسن خُلق حسن و حسين برخوردار باشي.

4) ديوان عللاءالدوله سمناني، به اهتام عبدالرفيع حقيقت، چاپ 1364، صفحات 27 و 281.

5) كوتاه شده كلمه بدبخت است كه بنا به ضرورت شعري صورت گرفته است.

6) مقدمه كليات اوحدي، به تصحيح مرحوم سعيد نفيسي، چاپ 1340، به نقل از مجالس المؤمنين قاضي نورالله مرعشي شوشتري شهيد.

7) كليات اوحدي، ص 489.

8) اگر سفر اوحدي به كربلاي معلي درست باشد او اولين شاعري است كه پس از ديدار حقيقي از مرقد منوّر حضرت امام حسين عليه‏السلام شعري سروده و ما در اين سلسله مقالات از او ياد كرده‏ايم.

9) اشاره است به كلام گهربار حضرت امام علي عليه‏السلام كه فرموده‏اند:
«لَوْ كُشِفَ الغِطاءُ ما اَزددتُ يقيني» يعني اگر پرده‏ها هم برداشته شود، چيزي بر يقين من افزوده نمي‏گردد. در اين زمينه به كتاب «مطلوب كل طالب من كلام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه‏السلام » چاپ تهران، 1389هجري قمري، ص 3 مراجعه فرمائيد (به نقل از كتاب اشك خون، احمد احمدي بيرجندي، چاپ 1369، ذيل صفحه 34).

10) اشاره به حضرت علي عليه‏السلام و عبارت معروفي است كه درباره آن حضرت بيان گرديده است آنجا كه گفته‏اند:

11) منظور ترك شهر مقدس كربلا و حركت به سوي شهر حله است كه در گذشته در مسير زائران قرار داشته است.

12) كليات اوحدي اصفهاني مراغه‏اي صفحات 4 تا 6.

13) شرح آن در زير نويس صفحات قبل ارائه گرديد.

14) منظور از باغ لافتي حضرت علي عليه‏السلام مي‏باشد كه در زير نويس‏هاي قبلي بدان اشاره شد.

15) هر دو به معني پرهيزگاري است.

16) مدرك قبل.

17) ديوان خواجوي كرماني، به اهتمام احمد سهيلي خوانساري، صفحات 571 و 572.

18) منبع بالا، ص 50.

19) منبع قبل، ص 103.

20) همان، ص 131.

21) افسر به معني تاج و كلاه شاهي است.

22) به هنگام نامگذاري حضرت امام حسين عليه‏السلام و انجام تبادل نظر بين رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و حضرت علي عليه‏السلام جبرئيل نازل شد و گفت: يا رسول‏الله آن پسر (امام حسن) را به نام يك پسر هارون نبي برادر حضرت موسي عليه‏السلام شبّر(حسن) نام گذاري نمودي، اين فرزند هم بايد كه همنام ديگر پسر هارون شبّير نام نهاده شود(شبّر و شبّير) عبري است و عربي آن يعني حسن و حسين براي اطلاع بيشتر به كتاب روضة‏الشهداي ملاحسين كاشفي سبزواري، ص 192 مراجعه فرمائيد.

23) ديوان، ص 585.

24) چند ستاره كوچك كزه به شكل يك ستاره ديده مي‏شوند ثريا هم گفته شده است.

25) ديوان، ص 616.

/ 1