آن هنگام که کتابهاي جامع نوشته ميشد لازم بود قدم ديگرى در راه حديث برداشته شود و بدرستي و نادرستي و صدق و کذب حديث نيز توجه گردد تا کميت و کيفيت حديث توأم با هم تکامل پذيرد علت ضروري بودن چنين اقدامي اين بود که از ديرباز دروغ گويان و اشخاصي وضاع و جعال در ميان شيعه پيدا شده بودند و بدروغ احاديث را جعل يا تحريف و كتابهاي حديث را کم و زياد و باصطلاح در آن(دس) ميکردند اين خود دردي است بي درمان که هميشه بزرگان و پيشوايان بيش از هر کسي گرفتار دست دروغ پردازان بوده و هستند حتي شخص پيغمبر اسلام از شر اين گروه در امان نبود علي(ع) فرمود: «و قد کذب علي رسول الله(ص) علي عهده حتي قام خطيباٌ فقال ايها الناس قد کثرت علي الکذابة فمن کذب علي متعمداً فليتبوء مقعده من النار» [1] علت دروغ بستن به پيغمبر صرف نظر از اغراض مادي و مذهبي يکي اين بود که اشخاص از اين راه براي خود کسب وجهه ميکردهاند زيرا مردم کثرت نقل حديث را دليل بر نزديکي و تقرب ناقل به پيغمبر مي دانستند و بهمين جهت صحابه پيغمبر بکسانيکه زياد حديث نقل مي کردند بدگمان بودند[2]. امامصادق(ع) نيز نظر بموقعيت حساس و آوازه علمي عجيبي که در عصر خود پيدا کرده بود بيش از ساير ائمه اهل بيت دچار دروغگويان گرديد مردمي که براي جلب نفوس يا اغراض سوء ديگر مطالب خلاف واقع بوي نسبت مي دادند و همين امر با ملاحظه کثرت و وفور احاديث منقوله از اين امام بهانه اي دست بعضي از اهل سنت داد که از وي حديث نقل نکنند[3]. در صورتيکه خيلي روشن است که اين منطق بطور کلي درست نيست زيرا روي اين حساب بايد از احاديث منقول از رسول اکرم(ص) نيز اجتناب کنند زيرا چنانچه مسلم است بيش از هر کس بوي دروغ بستهاند. بلکه راه صحيح و معقول اينست که روش انتقاد در متن و سند حديث را بهمان نحويکه ميان نقادان و علماء اسلام از شيعه و سني رسم شده تعقيب نمايند و مجعول را از غير مجعول تميز دهند.