آموزه سكولاريزم:* آزادسازى خرد - آموزه سکولاریزم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آموزه سکولاریزم - نسخه متنی

برهان غلیون؛ مترجم: محمدمهدی خلجی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




آموزه سكولاريزم:* آزادسازى خرد

نويسنده: برهان غليون

مترجم: محمّد مهدى خلجي

* نويسنده مقاله يكى از دانش مندان و روشن فكران اهل سنت است. نشر اين گونه مقاله ها بدين معنا نيست كه مجله با همه ديدگاه هاى نويسندگان موافق باشد, بلكه هدف آن است كه خوانندگان در جريان طرز تفكر دانش مندانى باشند كه تلاش مى كنند انديشه هاى دينى را با سكولاريزم سازش دهند, تا در فرصت هاى مناسب به وسيله متفكران اسلامى مورد نقد و بررسى قرار گيرد.

برهان غليون

ترجمه محمّد مهدى خلجي

سكولاريزم در نخستين مرحله خود دكترينِ آشكار جنگ عليه قدرت كليسا بود. و در درجه اول اصل سياسى و برنامه اى براى عمل و فعاليت سياسى بود. ولى رشد و تكاملِ روحانى درون و بيرون دين; يعنى تكاملِ آگاهى و وجدان, از نظريه ديگرى, كه آن هم با دين سنتى محافظه كار ناسازگار است ولى از سكولاريزم نيز كه در درجه نخست به چالشى سياسى اشاره دارد متمايز است, تغذيه مى كند; نظريه انسان باورى.

امروزه مى توان گفت سكولاريزم پس از آن كه وظيفه خود را در مقام نظريه اى سياسى ـ كه مى كوشيد قدرت عمومى را آزاد سازد و به همين ميزان به رسميت شناختن حقِ سيادت و اقتدار كليسا بر روح را از سوى دولت تضمين نمايد ـ به انجام رساند در حالى يگانه شدنِ هر چه بيش تر با انقلاب عقلانى است و به شيوه عقلانى نو كه مقتضى نگرش به جهان مادى و تصرف آن است اشاره مى كند. يكى از ويژگى هاى بنيادينِ اين شيوه تأكيد بر ارزش ذاتى و تقليل ناپذير زندگى دنياوى و ابزارهاى عقلى و تجربه انسانى و نفى واپس زدن آن ها و قربانى كردن شان به نام ارزش هاى الهى و نهادن همه خير در گرو زندگى اخروى است. اين شيوه موضع نوى را در برابر جهان پديد آورد; ديدگاهى كه ديگر نمى پذيرفت عدالت و برابرى و برادرى و آزادى و نظام مندى تنها در ملكوت آسمان تحقق يافتنى باشد و تحقق عملى آن ها در جوامع اين جهانى و زمينى محال بنمايد. و به جاى ديدگاه سنتيِ تسليم به سرنوشت و اين پندار كه واقعيت ضرورتى كور است و آدمى مى كوشد تا سطوت و سنگينى آن را فرو كاهد و از رهاسازى روح و سلوك آن در جهان هاى ديگر يا خيالى از آن برگذرد, باور يافت كه مى تواند براى جبر
طبيعى و جبر انسانى مرزى تعيين كند و استبدادِ قدرت و تقلّب مزاجِ حاكم را محدود سازد.

از اين موضع نوين بود كه خواسته هاى آدمى در زندگى كرامت مندانه بر آمد و انديشه او درباره حقوق طبيعى و اساسى انسان در بهره مندى از دنيا تكامل يافت و ايمان او به امكانِ اصلاح زمينه ها و شرايط زندگى بر روى زمين و وظيفه او و توانايى او در تحقق اين هدف فزونى گرفت. و عدالتى كه رؤيايى آويخته به قدوم مسيح يا مهدى منتظر بود, بى درنگ در هر جا و جامعه اى, هدفى قطعى و ضرورى گرديد و فروپاشى انگاره سنتيِ تاريخ انسان و جامعه انسانى ـ در مقام يكى از جلوه هاى باور به ضرورت و تصادف و جبر و عنايتِ ناپيدا و مهار نشدنى ـ به رشدِ انديشه مسئوليت انسان و اراده و قدرت او به مثابه عاملى مستقل و متمايز در ساخت سراسر تاريخ و نيز تاريخِ خود انجاميد. و تصور زندگى اجتماعى به سان موضوعى براى تأمل و انديشه و دگرگونى و امرى كه بنابر قوانينى ثابت و مورد اجماع سامان پذير و تغيير پذير است امكان يافت. اعتراض فردى يا جمعى به نظام كه پيش تر فتنه و تهديدى براى عدالت جهانى به شمار مى رفت حقانيت يافت و حتى وظيفه اى انسانى شد و بدان روى كه يگانه ضامن بازدارنده ستم و زور و ايجاد دولتِ عدل و آزادى را مى ساخت ارزشى مثبت پيدا كرد.

جانِ سخن آن كه روياروى انديشه سنتى كليسايى, كه همواره اراده خداوند را در تقابل و تعارض با اراده آدمى مى نهاد تا بتواند به آسانى تبعيت او را در برابر كليسا توجيه كند, احساسى ژرف نسبت به اين كه مشيت خداوند نقض و نفى مشيت آدمى نيست بلكه پشتيبان و حامى آن نيز هست زبانه كشيد و شعله ور شد. اين رويكرد نوين آدمى به گرامى داشتِ حقيقت زمينى يا جهانِ پيدا و آشكار [= عالم شهادت] مجال را براى تحول و تكاملِ گسترده اصلِ حق و قانون و عدالت انسانى گشود.

گسست كاملى كه ميان دين و دنيا در مسيحيت روى داد ـ درست مانند همان گسستى كه در عقيده مسيحيت ميان ملكوت زمين و ملكوت آسمان وجود داشت: ملكوت زمين تجسّم شر و شاهد كشتن مسيح كه فديه و قربانى بود, ملكوت آسمان نماد و نشانِ رستگارى مطلق ـ به همان اندازه كه انديشه دينى را از تصرف و تدبير زندگى ناتوان كرد و واداشت به همان اندازه موجب شد كه انديشه دنيوى بيرونِ چهارچوب هاى نظرى و مقوله ها و طبقه بندى هاى دينى قرار گيرد و گرايش به زندگى جان بگيرد و تأكيد بر ارزشِ آن و ارزش خرد و كار و فعاليت و ثروت اندوزى و بهره مندى از كسب و كوشش دست آوردها فزونى يابد; چيزى كه كليسا آن را بر نمى تافت و همپاى آن سخت گيرى خود را عليه آن بيش تر مى كرد. اين امر مى تواند پديدآيى جنبش اصلاح دينى را, كه زمينه ساز جنبش عقلى بود, تفسير كند; جنبشى كه روحِ عمل را آزاد ساخت و پرداختن به اين جهان را مجال بخشيد; همين جهانى كه مترجمان عرب واژه اى علَمانى (= اين جهانى = Secular ) را از آن ساخته و وام كرده اند. ويران سازى بناى وصايت كليسا بر ايمان گريزناپذير بود ـ و اين گوهر جنبش دينى بود ـ تا اين كه انديشه دنيويِ برخاسته از كاربرد خرد و اجتهاد بتواند هويت خود را اثبات كند و برويد و ببالد, هم چنان كه در اسلام چنين شد. با اين همه جنبش پروتستانتيزم در تاريخِ آگاهى غربى تنها گامى به سوى جنبش عقلانى اى بود كه همواره عليه كليسا بيرون و درون دين رشد كرد و نيرومند مى شد.

وجود چنين رويكرد عقلانى انسان شرط ناگزير فراگيريِ تمدن و رشد آن است درست همان گونه كه دست كم گرفتن ارزشِ خرد سرچشمه ناتوانى در رشد دادنِ موضعى مثبت در برابر واقعيت و جهان است و در نتيجه موجب زوالِ قدرت بر مشاركت آفرينش گرانه در تمدن مى گردد. اين امر در سده هاى ميانه در جوامع مسيحى رخ داد. اين ناتوانى انگيزه پيدايش گرايش عقلانيت افراطى شد; گرايشى كه به واقع واكنش به تئولوژى و الهياتى بود كه از بنياد مشروعيت ملكوت زمين و صلاحيت شناخت آدمى و كوشش تمدنى او را نفى مى كرد و مى انگاشت كه ارزش ها و اخلاق و خير نمى توانند از خود ماهيت و سرشت انسانى سرچشمه گيرد, چرا كه آدمى در فطرتِ خود شرير است و جز با سرسپارى و تسليم در برابر قدرتى كه ميراث حكمت دينى است و پيوستگى مستمرى با آن دارد, اميدى به دست يابيِ او به ارزش ها و خير و فضيلت نيست. اين تسليم به واقع هيچ معنايى جز نفى حقيقت انسانى و تحقير آن و معيار قراردادن اين تحقير براى ايمان نداشت. بنابراين فرض, قدرتِ فراگير كليسا ميانجى اى ميان ملكوت حق و خير, يعنى خدا, و ملكوت شر, ملكوت زمين و انسان, بود.

سكولاريزم چونان واكنشى عليه اين رويكرد منفى و غير انسانى از در درآمد تا بر اين نكته تأكيد كند كه آدمى به ضرورت حقير نيست و او در سطح فرد و جامعه مى تواند خود را به ساحت خير برساند و فرا بَرد. براى رسيدن به اين هدف كافى است به خود اعتماد كند و نيروها و ارزش هاى عقلى خود را شكوفا سازد. بدين سان, يك باره, قلمرو زمين سرچشمه ارزش هاى خوب و خير شد و خير با عقل و پرورش انسانى پيوند يافت و پيشرفت در تاريخ فكرى و اجتماعى انسان, لذا راه پيشرفت پرورش عقلى و افزايش مهارت نظرى او, مجال امكان يافت و انسان توانست امكان به وجود آمدن جامعه اى زمينى را تصور كند جامعه اى كه بهره مند از خير است و به جاى زيستن با خيال منجى و برپايى قيامت و رستخير خود و چالش و مبارزه خود در راه رسيدن به فضيلت و خير تكيه مى كند.

هم چنان كه توانست به خرد اعتماد كند و آن را پايه و مايه و معيار افعال و رفتارهاى برآمده از آن قرار دهد. اين رويكرد عقلانى كه با نفى الهياتِ تحقير كننده آدمى خرد خودبنياد را براى خود پى ريزى كرد و سكولاريزم را آفريد, سنگ بناى چهارچوبِ كوشش و تلاش زمينى و رهاسازى و آزادى درباره روح مدنيت بود.

در حقيقت, تكامل سكولاريزم در اين رهيافت و بدين معنا, به شتاب, جنبشى انسانيِ فراگير و گسترده اى مى شود كه خود زاده رشدتمدن است; تمدنى كه فعاليت عقل در آن محترم و به رسميت شناخته شده است و آدمى توانسته در آن تمدن شمار بسيارى از پديده هاى اجتماعى و طبيعى اى را ـ كه پيش تر براى او جلوه اراده اى كور و قانون گريز و دور از دسترس خرد ـ زير چنگ چيرگى و تصرف و تدبير خود بگيرد.

اين موضعِ فلسفى آن چنان نمود يافت كه گويى با ايمان در مسيحيت تعارض دارد, امروزه به راستى گوهر سكولاريزم, زنده ترين سويه آن است هم نسبت به جوامعى كه تمايز ميان كنش دو قدرت و صلاحيت آن دو [قدرتِ دينيِ و قدرت دولت] تحقق يافته است و هم نسبت به جوامع عربى ـ اسلامى و غير اسلامى كه هنوز چالش ميان اقتدار دينى و اقتدار سياسى در آن ها روى نداده است.

اين موضعِ فلسفى به ضرورت با دين تناقض ندارد مگر آن كه دين بهره مندى آدمى را از دنيا امرى معارض و در تضاد با ايمان به خدا و قدرت گسترده او قرار دهد و به كارگيرى عقل را هماوردجويى و چالش با وحى بيانگارد و رهايى و زندگى جسم را مسخ و آلايندگى روح به شمار آرد. به اين معنا سكولاريزم عقيده آزادى آدمى از شبيخونِ روح و مجهز كردن آن به ابزار عقيدتى و نگرش و ديدگاه فلسفى اى است كه نيازهاى طبيعى جوامع انسانى را باز مى تاباند و تكامل و بالندگى احساس ها و ارزش ها و فضاهاى فكرى و از آن ميان ارزش ها ساحت هاى گوناگون قلمرو دين را فرا مى نمايد.

راست آن است كه تحقير آدمى و نفى توانايى هاى ويژه او شرط ضرورى تأكيد قداست گروه دينى ويژه است و براى اين كه اين گروه بتواند خود را درمعرفت و قدرت فراتر از آدمى قرار دهد اين شرط بايسته است. از اين رو گرايشى كه مى كوشد اعتبار آدمى وخرد او را احيا كند با گرايش به ستيز با قداست هاى جعلى يكى مى شود; يعنى قداستى كه به كسى جز خداوند داده مى شود و اسلام بر آن نام شرك نهاده و نخستين درون مايه اسلام را كوشش براى پيراستنِ آن و جهاد عليه آن قرار داده است. در مبارزه عليه تقديس جهان و انسان, كه خود سبب جمود و آشفتگى و برخورد آن با مانع هاى بيرونى و درونى بود, ارزش هاى انسانى و آزادى زاده شد و واقعيت تجربى چونان افقى گشوده به دانش و تجربه و دگرگونى و گزينش كشف گرديد و علم توانست به مشروعيت اصيلى دست يابد و به يُمن و بركت اين برخورد نوين با واقعيتِ ملموس, واقعيت طبيعت وانسان (كه آسان ياب تر و خودانگيخته تر است), ديدگاه و ايستار عقلى و دنيوى رسوخ يافت و خوراك خورد و تنومندى آغاز كرد.

اين همان ويژگى وسرشت تحول و تكامل عقلانى اى است كه فهم آدميان را از وجود خود دگرگون ساخت و مجال را براى سازگارى دوباره زندگى و آخرت و خرد و وحى و دولت و دين گشود. حتى سكولاريزم مدرن, به همان اندازه كه اطمينان آدمى را به خردخود زنده كرد و او را با حقيقت دنيوى آشتى داد; يعنى او و زندگى و زمين و طبيعت را با يكديگر هم ساز نمود و در نتيجه نيروى تلاش و كوشش تمدنى بشر را كه در جوامع منحط ما در حال فرو بردن بود ـ آن چنان كه گويى شهرها از ساكنان خود تهى مى شوند ـ آزاد كرد, به همان اندازه نيروى دانش و ايمان را نيز رها ساخت و آفاق نوى در برابر آرزوى زندگى و آينده و احياى ملت ها و نوسازى دين گشود. اين همه, پيدايش اراده معطوف به قدرت و چيرگى و پيشرفت و رقابت با ديگرى در بالا بردن سطح تمدن و آبادانى را مفروض مى گيرد. اين نكته موضع درونى مردم را در برابر دين يعنى فهم آنان را از دين و از جايگاه امر مقدس و سرشت و موقعيت آن در زندگى و وجود خود دگرگون ساخت. ديگر دين ـ آن گونه كه نزد توده گسترده مردم چنين بود ـ تمسك صورى و نمادين و متعبدانه به آداب و شرايع از يك سو و جست وجوى تفسيرهاى دينى و برون شدها

و درون شدهاى تحقق و تطبيق شريعت خداوند و تكاليف اجتماعى از سوى ديگر و آن گاه مبالغه در سرودهاى بى مايه عاشقانه [اذكار و اوراد] و كوشش براى آمرزش شخصى از اين راه يا از راه اعتراف نزد كشيش به شمار نمى رفت; يعنى همان چيزى كه امروزه ما بيش يا كم با آن زندگى مى كنيم و معناى ايمان به خود گرفته است, يعنى معناى راستيِ احساس ها و اعتقادها و ايستارها, هم در امور زندگى و هم در امور دين.

به اين معنا سكولاريزم شعور دينى را مى پالايد و به جاى آداب و مراسم نمادين عبادى برخورد نيكو را بنياد دين قرار مى دهد. اگر آزادى عقيده كه پايه آزادى درونى است به بخشى از جامعه مجال مى دهد كه رأى و موضعى جدا و متفاوت از اكثريت ابراز كنند اين هيچ زيان حقيقى به دين نمى رساند بلكه, به حقيقت, به سود آن است. براى دين بهتر آن است كه مؤمنان دروغين آشكارا از آن بيرون روند تا اين كه به منافقانى بدل شوند كه روى و ريا را جامه خود مى كنند و هيچ بازدارنده اى نمى تواند آن ها را از به كارگيرى دين و تقوا براى اهداف غيردينى وادارد. زهد ريايى و دورويى در دين نه تنها مؤمنان حقيقى را زيان مى رساند و اطمينان مردمان را به مؤمن و دين مرد از ميان مى برد بلكه بيش از اين, اخلاق اجتماعى و وجدان عمومى را تهديد مى كند. آشكارى و بى پردگى و صراحت دينى كه ثمره راستى و آزادى وجدان است دين را به حقيقت خود باز مى آورد و اهميت ايمان و تصديق به رسالت آن را عيان مى سازد. هيچ چيزى نمى تواند بيش تر از كار كسانى كه بى باور به دين اند ولى آن را چون ابزارى براى رواج دادنِ كالاى خود به كار مى گيرد, دين را تباه كند. بدين روى رشد

ايستار اين جهانى به باز آفرينى و نوسازى وجدان دينى ـ كه جز راستى نمى تواند قاعده اى داشته باشد ـ مجال مى دهد. اين همان عاملى است كه درون نظام دينى به ايمان در برابر تسليم نامؤمنانه به قدرت و فشار اجتماعى اعتبار مى بخشد; همان گونه كه در قرآن آمده است: (بگو: ايمان نياورده ايد, ليكن بگوييد اسلام آورديم. و هنوز ايمان در دل هاى شما داخل نشده است.) [ترجمه فولادوند]. اعتبار بازيافته تعهد درونى به جاى تظاهر بيرونى, و پذيرش دل خواهانه حق و قانون به جاى تسليم شدن در برابر قدرت و زور و منع و قيد و بند بيرونى از همين جاست.

به اين ترتيب ايمان به جاى آن كه پشتوانه نظام منع و قهر و مجازات باشد سرچشمه ارزش هايى مى شود كه وجدانِ مقتول را زنده مى كند و وضعيت سراسر نوى براى انسان مؤمن مى آفريند و ديدگاه نوى براى او در برابر دين و انجام شعائر دينى و روابط اجتماعى نقش مى زند و بدين سان دين قاعده اساسى اخلاق و شريعت و روشى براى زندگى درونى انسان مى گردد و از پشتيبانى قانونِ استبدادى سرباز مى زند و به خاستگاه ارزش هاى همبستگى و دوستى و الفت بشرى بدل مى شود. اين نكته مى توان در سبب يابى اين واقعيت ما را يارى كند; اين واقعيت كه چرا سكولاريزم چونان رويكرد عميق فلسفيِ انسانِ متمدن كنونى دين را از ميان نبرد و به عكس جنبش و زندگى و سرزندگى آن را بيش تر كرد و دايره بهره مندان و عاملان و خوانندگان و پژوهندگانِ حقيقتِ آن را گسترد. تنها دليل اين پديده, دگرگونى بنيادها و توازن هاى درونى اى است كه نظامِ دينى بر پايه آن مى ايستاد و نيز جايگزينى اخلاص و صدق به جاى پيروى و اجبار بيرونى و تظاهر و هراس از نظارت اجتماعى در ايجاد محدوديت وابستگى و التزام دينى.

سكولاريزم به اين معنا ـ يعنى به معناى موضعى فلسفى در برابر جهان و هستى و تكاملى در ساختار نمادين آگاهى بشرى و شيوه او در فهم و فراگيرى جهان عينى ـ براى آگاهى و انديشه عربى ـ اسلامى يكسره بيگانه نيست. با اين همه در اثر جنگ هاى مستمر ايدئولوژيك ـ مانند آن چه برسر مفهوم سياسى سكولاريزم آمده ـ اين مفهوم دچارگونه اى آشفتگى و درهم آميختگى شده است. اسلامى كه پشتيبان آن چنان آن را مى گستردند تا دين و دنيا را فراگيرد, يعنى هم دين الهام شده ربانى و هم تمدن عقلى بشرى گردد, در انديشه سده بيستم در جهان عرب و جز آن به دين و حاكميت الهى بدل شد. دنيا در اسلام به معناى نفى زهد و دنياگريزى و تاكيد بر اين است كه ترك جهد و جهاد و كار و بهره گيرى در جهان, زمينى پيوندى با ارزش هاى اسلام ندارد و, به عكس, با آن ناسازگار است; با اين همه اسلام گرايى امروزه به معناى نفى هر چيزى است كه ويژگيِ مدنى و عقلى دارد و برخاسته از كوشش تمدنى بشرى است و فروكاستن اسلام به دولتى دينى يعنى تنها دين دانستن آن. بر اين پايه دين ايمان و اعتقاد و مبادى و ارزش ها و اخلاق و آرمان هاست و دنيا تصرف در سراسر قلمروهاى زندگى و دل مشغولى و دغدغه جهانِ زمينى را داشتن است. پيامبر بر بيش ترين چيزى كه پاى مى فشرد تا دين خود را از مسيحيت دوران خود متمايز سازد همين بود مسيحيتى كه پيامبر بهره اى از رهبانيت را در آن مى يافت و نيز فراخوانى به بريدن از جهان و كوچك شمارى جسم و دنيا و تعلق به ملكوت خداوند و آسمان. اسلام كه خود را كامل كننده مسيحيت مى دانست درست همين آموزه نفيِ قربانى كردن زندگى دنيا را در پاى آخرت به آن افزود. پيامبر براى پيروان خود, خود را بزرگ ترين نمونه مثال مى زد تا اهميتِ دغدغه خود را به آن چه دنيوى است نشان دهد. سكولاريزم هيچ چيز نيست جز اعتبار بخشيدن دوباره به اين زندگى دنياوى كه كاتوليسم تا آن جا آن را براى مؤمنان تحقير كرده بود كه زندگى اين جهان نمى توانست هيچ گونه توجيهى براى خود بيابد و عناصرى را كه براى سامان دهى و نظام مندى نياز دارد از درون يا بيرون دين بيافريند.

اين نگرش نوين كه مى خواهد به نام دين اهميت پرداختن به زندگى را انكار كند, واكنشى افراطى است بر جهانى كه از سده ها پيش دچار انحطاط شده و گرايشى شوق ناكانه به در آغوش كشيدنِ جهانِ ارزش ها و اصول و سرنمون هاى انسانى است. ولى اين نگرش به رغم آن كه به فروكاهشِ ارزش زندگى مى انجامد و فرجام آن از ميان بردن آزادى عقيده و انديشه به نام اخلاق است در مقاومت با گرايش هاى ژرف اسلامى و پيشاپيش آن ها جايگاهى كه اسلام به دنيا مى بخشد و ارزشى كه به نيروهاى عقلى و عملى آدمى مى دهد كاملاً كامياب نبوده است. اسلام از اين بُعد ژرف و اين جهان با ستايش از دست آورده هاى آفرينش گرانه آدمى و جانشينى او به جاى خود و تشويق او به ماجراجويى و نگريستن در هر چيز و در نظر گرفتن و اهميت دادن به نيازهاى جسم و جان به يكسان ياد كرده است. اگر خرد, كانون انديشه سكولاريزم است بدين سبب است كه نماينده توانايى مثبت آدمى و گل سرسبد آفريدگان اين جهان است و مى توان بر آن تكيه كرد و پشت گرم بود و به موازات ايمان و الهام گيرى از سخن الهى آن را رشد داد. از اين رو اسلام عقل را در موازات وحى و پشتيبان آن و كامل كننده آن قرار مى دهد
نه نقيض و دشمن آن. بدين خاطر ميان زمين و آسمان گسستى حاصل نشد درحالى كه كليسا جهان و خرد بشرى را در مقام بخشى از جهان زمينى, ناهمساز با وحى نشانده بود و اين وحى را نيز وحى مستمرى درتاريخ مى دانست كه هميشه در جهان جارى و حاضر است. هم چنين به همين دليل, آزادسازى عقل در اسلام و همت گماردن و اعتماد كردن به اين جهان وجامه خير پوشاندن به آن چيزى نيست كه از بيرونِ انديشه و عقيده دينى سر برآورد; انديشه دينى براى اين آزاد سازى ناگزير و نيازمندِ در تقابل قراردادن دنيا و آسمان و خرد و وحى نگرديد. هم چنان كه تاكيد بر ارزش آدمى چيزى از كرامت دين مرد يا كليساى الهى [مسجد] نكاست و حتى نشان دهنده جانشينى الهى و تكريمى كه از درون منظومه ارزش هاى دينى سرچشمه مى گيرد و حمايت مى شود نيز بود.

به همين خاطر است كه عقلانيت وسكولاريزم و انسان باورى در اسلام, چونان مكاتبى ويژه و مستقل و وام گرفته از نقد معرفتِ حاصل از متونِ مقدس يا بنيادگذارى معرفتى به گوهر متفاوت از معرفت وحيانى و برخاسته از نقد كليسا ونقد منظومه ارزش هاى دينى وتئولوژيك, بروز نكرد; اين ارزش ها خود بخشى از منظومه دينى بودند. اين بنيادِ معناى عبارت تاريخى پرآوازه اى است كه مسلمانان آن را به كار مى برند: اسلام دين و دنياست. اين بدين معنا نيست كه دين بايد جايگاه دنيا را پر كند يعنى آن را به مثابه خواسته ها ودل مايه ها و دغدغه هاى بشرى كه هيج پيوندى با ايمان وعبادت ندارد ناديده بگيرد, بل به عكس بدين معناست كه اسلام تحقيركردن دنيا و از ميان بردن آن را به نام استغراق درعبادت وخلافت الهى برنمى تابد.

قرآن كريم مى گويد: (بهره خود را از دنيا فراموش مكن). ريشه نفى اصل و نظامِ رهبانيت در اسلام از اين جا آب مى نوشد. در انگاره اسلامى, قدرت ودولت و جامعه و سياست و كار و كسب و اختراع و ازدواج و… ديگر امور دنياوى با شريعت نظام مى پذيرند و شريعت نيامده تا آن را دگرگون سازد يا از هستى براندازد و يا آدميان را عليه آن بسيج كند. اين نفيِ بنيادينِ گسست روح و جسم آدمى و پذيرش رابطه كمال بخشيِ دو سويه آن دو و آن را پايه وحدت و يگانگى آدمى گرفتن, سبب موفقيتى بود كه اسلام بدان دست يافت.

نفيِ جدايى جسم و جان موجب شد كه مسلمانان حسّ ژرف خود را به زندگى و تجربه و واقعيت حفظ كنند بى آنكه احساس خود نسبت به ارزش اصولِ الهامى بزرگ را از دست بدهند. اين اصل هيج ارزشى ندارد و نيز توان تأثير بر زندگى و مشاركت در تنظيم جريان قانون گريز و جوشان آن و سمت دهى و چيرگى برآن و آزادكردن و راه نمودنِ نيروهاى آن و در نتيجه آفريدن تمدن ندارد مگر به آن اندازه كه در شناخت آن و پذيرش آن توفيق مى يايد. اگر اين اصل ابزارى براى بى جان كردن زندگى و كشتنِ روح گردد ارزش و تأثير خود را از دست مى دهد. چه بسا گسست حقيقى از انديشه سنتى اسلامى در دوران مدرن با ترجمه غريب عبارتِ (اسلام دين و دنياست) به عبارت (اسلام دين و دولت است) حاصل شده باشد. دراين عبارت اخير, در حقيقت, فرايند سرپوش نهادن و در هم پيچاندنِ واقعى نهفته است; يعنى فرايندى كه هدف آن اين است كه آن چه را كه اسلام دنيا مى انگارد و مى كوشد پرواى آن را داشته باشد بخشى از عبادت قرار دهد و به ايمان پيوند كند; در حالى كه مى پذيرد دنيا آميزه اى از واقعيت اجتماعى و خواسته ها و مصالحِ خاص بشرى است. اين درست همان چيزى است كه مسلمانان هنگامى كه اسلام
را تعريف مى كردند ـ به اين كه اسلام تنها يك دين نيست بلكه دنيا نيز هست يعنى عقل وعلم و سياست و صناعت و همه رفتارهاى طبيعى بشرى را به كار مى گيرد ـ از آن مى پرهيختند و با آن مى ستيختند. به همين سبب از لحاظ تاريخى و نظرى, اسلام را نه تنها دينى ناب به معناى عبادت و تسليم و ايمان به بنيادها و ارزش هاى اخروى ـ كه منبع اصلى الهام دينى هستند ـ كه معادل مفهوم تمدنى كلى و گسترده مى گرفتند و نتيجه اين دريافت و انگاره نيز آن چيزى شد كه امروزه در جهان به نام تمدن اسلامى شناخته شده است.

جان سخن آن كه سكولاريزم در مقام ديدگاه عميق فلسفى درباره جهان نمى تواند فهميده و دريافته شود مگر از اين آغازگاه كه مكتب ومرام نابودسازى زندگى و جسم به نام رستگارى الهى و نهايى و روحانى پيش از آن چيرگى داشت; مرامى كه به واقع مصالح گروه اجتماعى حاكم را با زور و غلبه و استبداد حفظ مى كرد: چه اين گروه به ميانجى قدرت دولت سامان دهى خود را انجام دهند و چه به ميانجى قدرت كليسا كه همه نيروها وارزش هاى مادى را در انحصار خود درآورده بود. براى نمونه نمى توان رويكرد خصمانه به زندگى دنيا و رويكرد تحقير آميز به ارزش هاى واقعيت و جسم و ماده و خوشى و شادمانى دنياوى را جز با وجود قدرتى استبدادى و زورگويانه ـ كه به هيچ قانون و قاعده اى جز اراده حاكم و سركشى قدرت, قدرت كليسا يا قدرت سياسى, تن نمى سپرد ـ فهم كرد. درون مايه سكولاريزم در نخستين و ژرف ترين مفهوم آن ـ كه به آسانى به زبان عربى قابل بيان نيست ـ اين است: (براى دنياى خويش چنان كاركن كه گويى همواره زندگى مى كنى و براى آخرت خود چنان بكوش كه گويى فردا مى ميرى) يعنى به خاطر اين اعتقاد كه مرگت فردا فرا مى رسد از سازندگى و كوشندگى و بهره گيرى از دنييا باز نيايست, چرا كه باز ايستادن تو از كار و كوشش چه بسا به نابودى و نيستى جهان بيانجامد. سازندگى و آبادسازى يعنى ساختن و آباد كردن زمين و زندگى دنيا و فعاليت طبيعى در زندگى با همه خوشى ها و رنج هايى كه در آن پيچيده شده و با معرفتِ ضرورى قوانين و قواعد و راه ها و روش ها كه بدان پيوند دارد و عمل به آن ها مقتضى كوشش و ايثار نيز هست. كوشش براى آخرت ـ آن چنان كه گويى فردا روز مرگت است ـ بدين معناست كه بنا به قواعد حق و قانون و اخلاق در زندگى رفتار كنى به اين كه هر چه در ذهن خطور كرد و دل خواست و احساس نياز نمود مى توان بدون توجه به حقوق ديگران آن را به دست آورد, بى اعتقاد باشى. آخرت حساب و مسئوليت و نظارت است. بدين سان در يك هنگام هم آدمى مى تواند به سوى كار و كوشش و سازندگى برانگيخته شود و هم اين سازندگى را بر پايه قوانينِ عدالت به انجام رساند و احساس برادرى و همبستگى بشرى را ريشه دارتر و استوارتر سازد.

هنگامى كه مى گوييم وراى آزادى و رهايى و پويايى روحِ پيشتازى تمدن در جوامع, همين نفس دنيوى است كه اهميت دارد بدين خاطر است كه سرچشمه ارزش يافتن دوباره زندگى و بالا رفتن بها و وابستگى بدان است. مهم ترين كارى كه بايد براى ايجاد زمينه هاى پيشرفت تمدنى انجام داد پديد آوردن بسترى است كه آدمى را به فعاليت و كوشش و بهره گيرى هاى مادى و معنوى برانگيزد. اين زمينه ها و شرايط جز با وجود پشتوانه اى كه تباه نشدن اين كوشش ها را تضمين كند و بازدهى و نتيجه مثبت آن را به عهده گيرد امكان نمى يابد. ثمره آن ها نيز نمى تواند تنها در آخرت به دست آيد; زيرا اين باور به دنياگريزى مى انجامد. پاداش تلاش مادى بايد روى همين زمين فراچنگ آيد هم چنان كه پاداش تلاش روحانى و تعبدى نمى تواند جز در آخرت نصيب آدمى شود. اگر كار و كوشش بى هيچ آرزوى دست يابى به بهره اى زمينى و فايده اى مادى و عملى بماند, ديگر تداوم نخواهد يافت و رنگ خواهد باخت و موجب از ميان رفتن كار و توليد و عمران خواهد گرديد. خاستگاه تجربه باورى و عقلانيت در انديشه مدرن, مانند انديشه كلاسيك اسلامى, به واقع چيزى نيست جز نفى تحقير جسم و ماده و نيز اقبال به دنيا و چالش براى بهسازى و زيباسازى آن و در اين راه از دين هراسى نداشتن و آن را مانعى بر سر تحقق اين آرمان نديدن.

/ 1