قامت بلندانديشه - قامت بلند اندیشه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قامت بلند اندیشه - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




قامت بلندانديشه

علامه فيلسوف عارف مفسر قرآن فقيه واسلام شناس قرن بود.

مظهر جامعيت اوج انديشه بلنداى معرفت ستيغ صبر و شكيبايى و سينه سيناى اسراراولياى الهى بود.

در نگاه نافذش بحر بصيرت به گسترده تاريخ انديشه هاى فلسفى بشر موج مى زد. و در سراسر وجودش روح يقين جارى بود. ناگواريهاى دهر را به اكسير معرفتش نرم و هنجار مى نمود. و رفعت دانش و حضيض تواضع را با سعه وجوديش در خود جاى داده بود.

جان شيفته اش جز با كلام خدا آرام نمى گرفت و روح تشنه اش جز با زلال قرآن سيرآب نمى گرديد 1 آنچه جاهلان را بيمناك و گريزان مى داشت با اوانسى ديرينه داشت .

تنش همنشين خاكيان بود و روحش در آويخته به عالم قدس ملكوت 2 .

فولاد معضلات در كوره گداخته انديشه اش ذوب مى گرديد و جارى سخن و مركب كه قملش خاص و عام را شفا مى بخشيد.

او كمل سالكان طريق كمال كوثر تشنگان شراب وصال تبلورانديشه هاى قرن و معلم

عصر و عقل امت بود كه روزگارى چند در برج طلعت اين نسل درخشيد ولى هرگز خود رااسير عالم اثير نكرده 3 چنان شمشيرى آخته بى آن كه از خرق والتيام عادات و رسوم و خرافات عوام و خواص بهراسد افلاك معضلات و شبهات را در هم نورديد و در منظومه شمسى تفكر و تعقل و برهان استقرار يافت و همپاى حركت نور در مدار سير[ الى اللهى] راه جاودانه خود را پى گرفت .

آرى !او علامه آيه الله سيدمحمدحسين طباطبائى رضوان الله عليه مجذوب مبدئى ديگر بود و زمين را هرگز قرارگاه خود نپنداشت چشم به صدره المنتهى داشت و سرانجام در بامدادى حرن انگيز چهره از شيفتگان و مريدان خود مستور ساخت و آنان را كه از شهد كلام و نسيم نگاه و فيض حضورش سرمست بودند در حسرتى ابدى باقى گذارد. 4

ملكوتى بود و به ملكوت اعلى پيوست .از زندان تيره تن و حصار تنگ زندگى دنيا كه روح لطيف او را رنج مى داد. رهايى بافت .

[عاش سعيدا و مات سعيدا]

اكنون از آن بامداد هجر كه چشمان موج خيزاو چونان امواج شكسته بر صخره هاى ساحلى زندگى از حركت بازايستاد و لبهاى تسبيح گوى او با آخرين ترنم عرفانيش توقف يافت هشت سال مى گذرد. واو سالهاست كه سر بر بستر زمين نهاده ولى نام و ياد و آثار وانديشه اش هرگزاز عرصه هاى دانش و بينش و فرهنگ و نيز پهنه تاريخ علم و تحوفل نرفته و نخواهد رفت .

حركت توفنده زمان در بستر حوادث ايام گر چه بسان تندرى سهمگين كتاب خاطره انگيز نام و نامداران روزگاران را در هم مى پيچيد واسناد وقايع واعتبارات شگفت بشرى را همانند برگهاى زرد خزان تا دورترين منظر گناه نظاره گران و پژوهندگان تاريخ مى پراكند! و عناصر بناى تمدنها و فرهنگها را موريانه واراز درون مى سايد و باسايش مداوم خود نقش ايوان فرمانروايان والقاب نبشته بگور نامداران را محو مى سازد! ولى اين توفان تندپوى نيرومند چون به ساحت پر صلابت و ستيغ بلند افكار و آثارانديشه و روان و حكيمان و
فرزانگان مى رسد چون طفلى نوپا از پاى مى افتد و به كرنش و تواضع مى نشيند!

اين است كه نام و ياد و آثار فرزانه اى چون علامه آيه الله محمدحسين طباطبائى (ره )از لوح خاطر صاحبان فكر و صفحات روشن تاريخ زدوده نشده و نخواهد شد بلكه گذشت زمان حجاب[ معاصر بودن] رااز چهره روشن ناشناخته او بر خواهد گرفت و قاطعيت برهان واستوارى ميزان و بدايت و نهايت افكارارزنده او را بيش از پيش خواهد نمود. و اين داورى همان سخن فرزانه نمونه و فيلسوف انديشه ور شهيد مطهرى رضوان الله عليه است كه مى فرمود:

[يك نمونه ازاين قبيل مردان بزرگ و با عظمت علامه طباطبائى است . اين مرد بسيار بسيار بزرگ وارزنده ... مردى است كه صد سال ديگر تازه بايد بنشينند وافكاراو را تجزيه و تحليل كننده و به ارزش او پى ببرند] 5 ...

ميراث گرانبهايى كه او با همت بلند و نبوغ واستعداد ذاتى و قدرت معنوى خويش برجاى نهاد مصداق گوياى كلمه طبيه است .

كلمه طيبه كشجره طيبه اصلها ثابت و فرعها و فى السماء توتى اكلها كلى حين . 6

ريشه هاى محكم اين درخت مبارك گرچه در زمين نهفته است ولى شاخه هاى پربار آن براى هميشه از همان ريشه ها تغذيه مى كند و درختى كه بر بنيان برهان و تعقل و وحى استوار باشد بديهى است كه در همه فصول تاريخ بشر به بار نشيند .[توتى اكلها كل حين باذن ربها].

ماامروز كه از فيض حضور آن بزرگ محروميم چشم پر تمنا به ميراث علمى و فلسفى و قرآنى و عرفانى او دوخته ايم تا شايد دامن معرفت از فيض آثار و بركات آن فرزانه پر كنيم .

ولى چسان ! كه شاخسارانش انبوه و بلنداست و دست فكرت و فرصت كوتاه ! ميراث علمى و معنوى او را كاروانى به طول يك قرن مى يابد كه بر دوش كشد و روح لطيف و مسيحايى او را جانى لطيف مى بايد كه درك كند زيرا:

[ همانطورى كه عالم ربانى شدن دشوار وانسان كامل شدن جدا سخت است شناخت

و شناساندن آنها نيز آسان نخواهد بود]. 7

مگر كم بودند كسانى كه سيماى تابناكى چون پيامبراكرم (ص ) را مى نگريستند و بااو سخن مى گفتند وازاو سخن مى شنيدند ولى هرگز به عالم بى انتهاى روح وانديشه و منزلت او راه نمى يافتند.

و تراهم ينظرون اليك و هم لايبصرون. 8

ولى چه بايد كرد كه لب فرو بستن و قلم شكستن را نيز نشايد و خاموش ماندن از ترجمان اين عقل امت واين حكيم الهى و مفسر قرآنى سزاور نباشد.

امروز كه روزگار ما به شناخت اسوگانى چون علاوه سيدمحمدحسين طباطبائى رضوان الله عليه به شدت نيازمنداست لب تشنه گذشتن از كنار كوثر شخصيت او كارى خردمندانه نيست . نينديشيدن به ابعاد شخصيت فرزانه اى چون او اگر ناسپاسى علم و حكمت و معرفت نباشد زيانى بر ماست چرا كه چشم بستن بر آفتاب نه قدراو مى كاهد كه رهپوى شب گرد را در ظلمت خويش سرگردان وا مى نهد!

حكيمان و ربانيانى چون علامه اسوه و آموزگار كمالند و زندگى و منش آنان روشن و روشنگراست . و ما با چنين باوراز چنين منظرى به مطالعه برخى ازابعاد متعالى اين حكيم الهى مى پردازيم و دراين تلاش همت و توان و توفيق را از خداى مى طلبيم[ انه خير ناصر و معين] .

علامه سخن براى گفتن بسيار دارد ولى ما دراين مجال تنها به چند نكته اساسى اشاره خواهيم داشت تا گذشته زندگى علمى واخلاقى آن بزرگ چراغ آينده حوزه هاى علمى باشد.

جامعيت دانش و وسعت بينش

در عصرى كه حوزه هاى دينى از جامعيت علمى مورد نياز تهى گشته و در بخشى از تاريخ

خويش به جاى پرداختن به مباحث ذهنى واز صحنه مسائل جارى جوامع اسلامى و عرصه مباحث علمى جهانى فاصله گرفته است مطالعه زندگى فرهنگى علامه از نقطه نظر شناخت جامعيت علمى و وسعت بينش او حركتى سازنده خواهد بود. و نشان خواهد داد كه حتى در دوران ركود و در زمانى كه دانشگاه بزرگ اسلامى به دانشكده فقه واصول تبديل گشته و حتى رشته فقه هم از پويايى و گسترش لازم برخوردار نبوده همواره حوزه هاى دينى از وجود عالمانى جامع و گسترده نگر خالى نمانده است .

علامه آيه الله سيدمحمد حسين طباطبائى قدس سره در همه محافل علمى و فرهنگى و عنوان مفسرى بزرگ و فيلسوف و حكيمى الهى مطرح است . درخشش او در صحنه تفسير و عرصه حكمت گر چه سايرابعاد علمى آن بزرگ را تحت الشعاع قرار داده است ولى جايگاه علمى او در ساير رشته هاى معارف اسلامى چون : فقه اصول رجال حديث و علومى چون : جبر و مقابله و هندسه و حساب استدلالى و هيئت قديم و جديد و فنون ادب پارسى و تازى و مباحث تاريخى واجتماعى و مبانى و نظريات مكاتب مادى بسيار چشم گير و والاست .اين ظرفيت و قابليت زمان و نيازهاى محيط علمى واجتماعى اوست كه برخى ازابعاد علمى و معنوى او را تبلورى فزونتر بخشيده است .

به اظهار آنان كه از خرمن حضورش خوشه چيده واز روح بلندش مدد گرفته اند و نيز به داورى آنان كه در آثار علمى و ميراث فرهنگى او سير كرده اند علامه طباطبائى (ره ) دائره المعارفى است كه بيشترين مباحث اسلامى و معارف قرآنى و مسائل اصولى عقلى را به تبيين و تحليل نشسته است 9 .

علامه گر چه در فضاى علمى حوزه هاى دينى راه تكامل علمى و عرفانى واخلاقى خود را پيموده بود ولى هرگز به علوم حوزوى اكتفا نكرد و نگاه تحقيق و تدريس و تدوين خويش را به آنچه پيشينيان منحصر داشته بودند محدود ننمود.

او بااين كه مباحث و علوم حوزوى را نزد بزرگترين مدرسان عصر خويش تلمذ كرده بود و بااستعداد سرشار و پشتكار فوق العاده اش در همه آن زمينه ها به مكانى مكين و مقامى رفيع

دست يافته بود ولى از واقعيات زمان و نيازهاى امت اسلام غافل نگرديد و با كسب علوم و اطلاعات گسترده خود را براى ايفاى رسالت الهى واجتماعى و دينى مهيا ساخت .

در عرصه فقه واصول

علامه رضوان الله عليه كه دوره هاى كامل فقه واصول را نزد بزرگترين استادان فقهى واصولى عصر خويش گذارنده بود در زمينه درايه الحديث و علم رجال تبحر لازم را دراختيار داشت براى گام نهادن در صحنه مباحث فقهى واصولى همه ابزار و شرائط لازم را حائز بود. بى ترديد مجتهدى چون او كه در مباحث عميق فلسفى داراى خلاقيت وابداع و نوآورى بوده در زمينه مباحث فقهى واصولى كه از چنان پيچدگى و غموضى برخوردار نيست و مجال براى طرح نظريات اجتهادى دين و رد و اثبات نظريات بسى بيشتراست از توان اجتهادى برترى برخوردار بوده است .

تعليقات و حواشى عميق و پرمايه آن بزرگ بر كفايه الاصول 10 خود نمودار توان بالاى ايشان براى حضور در صحنه فقاهت و مرجعيت است .

مرحوم علامه هنگامى كه در حوزه علميه قم رحل اقامت افكند وايفاى رسالت عظيم علمى خود را آغاز نمود درابتدا [ درس خارج فقه واصول نيز شروع كرد و فضلااز محضرش استفاده كردند] 11 شكى نيست كه اگر درس فقه واصول ايشان ادامه مى يافت به دليل ذهن جوال و نقاد و اطلاعات وسيع و مبانى مستحكم علمى و بهره اى كه از محضراستادان بزرگ برده بود به صورت يكى از بزرگترين كرسى هاى درسى فقه واصول حوزه در مى آمد ولى اخلاص واقعگرايى و مسئوليت شناسى و مسئوليت پذيرى علامه مانع آن گرديد كه با توجه به نياز شديد حوزه به مباحث اعتقادى و فلسفى و نيز با توجه به توان مسلم خود دراراضى اين نياز واقعى به درس خارج فقه واصول ادامه دهد!

و چنين بود كه علامه رضوان الله عليه [ با وجود داشتن مقام فقاهت و علميت و واجديت

مقام مرجعيت به علت اهتمام به امور علميه و تربيت طلاب از نقطه نظر معنويت واخلاق و تصحيح عقيده] 12 از تدريس بحث خارج فقه واصول صرف نظر كرد و به تدريس مباحث تفسيرى قرآن و مباحث فسفلى واخلاقى و عرفانى روى آورد.

او دراين باره مى فرمود:

[در حوزه علميه قم بحمدالله افرادى هستند كه فقه واصول را تدريس مى نمايند ولى استاد فلسفه و تفسير به مقدار كافى نيست و دراين زمان حوزه علميه قم و جامعه اسلامى نياز شديدى به تفسير و فلسفه دارد اشتغال من به اين علوم براى اسلام نافع تر مى باشد] 14 .

مسئووليت شناسى و مسووليت پذيرى

ما كه اكنون بر ساحل زندگانى علامه ايستاده ايم در جستجوى شناخت ابعاد روشن اين انسان حقيقى و حقيقه الانسان نگاه بر بى كرانه علم اخلاق و شخصيت او دوخته ايم . آنچه دراين مقطع و دراين منظر نگاهمان را به خود عطف مى دارد و ما را شيفته مى سازد و نيز درس مى آموزد [مسئوليت شناسى و مسئوليت پذيرى] علامه است چرا كه ؟ يكى از عميق ترين مشكلات عالمان و آگاهان جامعه علمى و نيز نظامهاى اجتماعى ما بلكه همه نظامهاى فرهنگى اجتماعى بشر مشكل مسئوليت شناسى و مسئوليت پذيرى است زيرا بخشى از عالمان به دليل الينه شدن 14 و مسخ گشتن در اصطلاحات علمى و تخصصى خود همه مسائل جارى زمان و همه زواياى زندگى انسان رااز همان نقطه كوچك و تنگناى اصطلاحات فنى و تخصصى محدو خويش مى نگرند و گرفتار خواب خوش كيمياگران باستانند كه داستان اكسير را باور كرده و برآنند تا همه نيازهاى متنوع را باادبيات پارسى يا تازى با رياضى يا فيزيك با تكنيك يا صنعت با فقه يااصول با فلسفه يا عرفان و ... پاسخ گويند. صاحب تخصص در هر يك ازاين رشته ها اهميتى براى ساير مسائل قائل نيست !

وقتى كه اين بيمارى در حيطه مباحث دينى واخلاقى واجتماعى مورد بررسى و داورى قرار گيرد به عنوان بيمارى[ نشاختن مسئوليت يا عدم درك مسئوليت] شناخته مى شود.

عواملى كه سبب مى شود يك عالم دينى مسئوليت واقعى خود را در قبال دين و جامعه وامت در نيابد به گوناگونى زمينه ها و موارد گونه گون است زيرا عامل آن در مواردى غور علمى و در جايى خودباختگى و كم ظرفيتى يا جمود و تنگ نظرى و يا عدم جامعيت علمى است كه بررسى تفصيلى اين نكته خود مجالى ديگر مى طلبد.

به هر حال علامه از آن نمونه انديشه و روانى بود كه به دليل جامعيت علمى و خصلتهاى باطنى واخلاق و روشن بينى اجتماعى در راه شناخت مسئوليت و وظيفه خويش توفيقى گران به چنگ آورد.

او در روزگارى كه تدريس فقه واصول در حوزه هاى علمى ارزشى مطلق به شمار مى آمد و در عصرى كه فلسفه كفر و فلاسفه عناصرى غير متشرع وافرادى مطرود به شمار مى آمدند و در تيره ايامى كه تدريس قرآن و تفسير نشان كم مايگى يااصولا بى مايگى به حساب مى آمد!

هيچ يك ازاين برداشتهاى غلط و رسوم ناصحيح و تحقيرها و توهين ها مانع نگرديد تا علامه نياز زمان را بشناسد و مسئوليت خود را در قبال اسلام وامت اسلامى و نسل رو به تكامل حوزه ها در يابد.

مسئوليت شناسى فرع بر نيازشناسى و زمان شناسى است و علامه با نگرش باز و وسيعى كه داشت زمان خود را شناخت هجوم فرهنگ غرب والحاد شرق را در ميدان ذهن وانديشه نسل اجتماعى خود مشاهده كرده و نياز مسلح شدن نيروهاى حوزوى را به سلاح منطق و برهان دريافت .

درد خرافه پردازى و جمود و ساده نگرى به معارف بلنداسلامى را ديد و نياز بازگشتن به قرآن و كلام وحى ار به روشنى لمس كرد.واذعان يافت كه تدريس تفسير قرآن در حوزه علميه امرى واجب و تدريس فلسفه و حكمت واخلاق امرى ضرورى است .اين چيزى
بود كه بسيارى از چشمها آن را نمى ديدند و بسيارى از فكرها آن را نمى يافتند.

علامه دراين زمينه مى گويد:

[ هنگامى كه از تبريز به قم آمدم مطالعه اى در نيازهاى جامعه اسلامى و مطالعه اى در وضع حوزه قم كردم و پس از سنجيدن آنها به اين نتيجه رسيدم كه اين حوزه نياز شديدى به تفسير قرآن دارد تا مفاهيم والاى اصيل ترين متن اسلامى و عظيمترين امانت الهى را بهتر بشناسند و بهتر بشناساند.از سوى ديگر چون شبهات مادى رواج يافته بود نياز شديدى به بحثهاى عقلى و فلسفى وجود داشت تا حوزه بتواند مبانى فكرى و عقيدتى اسلام را با براهين عقلى اثبات واز موضع حق خود دفاع نمايد ازاين رو وظيفه شرعى خود دانستم كه به يارى خداى متعال در رفع اين دو نياز ضرورى كوشش نمايم]. 15

مرحله مسئوليت شناسى گر چه مرحله اى حساس و سازنده و سرنوشت ساز است ولى تا زمانى كه مسئوليت شناسى با مسئوليت پذيرى قرين نشود نتيجه اى حاصل نخواهد آمد چه اين كه نظير درك واحساس علامه نيز ممكن است به برخى ديگر دست داده باشد ولى با توجه به مشكلات و عواقب اجتماعى و رنجها و حرمانهايى كه مسئوليت پذيرى به دنبال دارد شانه از زيربار آن خالى كرده اند. واما علامه ايمان اخلاص شهامت و شجاعت اين مسئوليت پذيرى را داشت و بى ترديد قدم در وادى وظيفه نهاد و خويش را براى هرگونه سختى و دشوارى آماده ساخت . و با روح عرفانى و سعه وجودى خويش مشكلات را پشت سر گذارد و در زمينه هاى مختلف فلسفى و تفسيرى واحياى معارف اسلامى و شيعى فوزى جاودانه يافت . وايمان و اخلاص او تا بدانجا كار سازافتاد كه : در عصر حاضر شايد كمتراهل فضلى يافت شود كه يااز خرمن پر بار درسهاى ايشان خوشه اى نچيده باشد و يااز نوشته هاى عميق و وزينشان بهره اى نبرده باشد. 16

واين وعده تخلف ناپذيرالهى است كه :

ما عندكم ينفد و ما عندالله باق و لنجزين الذين صبروااجرهم باحسن ماكانوا يعملون. 17

در گستره فلسفه و حكمت نظرى

علامه كه در پشت چشمان نافذ و آرام خويش اقيانوسى متلاطم از استعداد وانديشه نهفته است و در آسمان بلندافكارش توده هاى انبوه ابرهاى بارآور تحقيق با صاعقه هاى مداوم و بى امان ريشه بوته هاى شك را مى سوزاند و بنيان بناى فرضيه ها و برداشتهاى سطحى را مى لرزاند نمى توانست در برابر برداشتهاى اصولى كه درباره حقيقت حيات و هستى شناسى و نيز در زمينه باورهاى اساسى و عقايد زيربنايى مطرح است راه تقليد و شك و گمان را بپيمايد.

منقولات كه عاميان را در مسائل فرعى واصلى قانع مى كند و تقليداز استادان و نام آوران تاريخ دانش كه متعلمان غير متعمق را متقاعد مى سازد! ژرفنگرى چون علامه را اطمينان و آرامش نمى بخشيد.

روح بلنداو هماره در جستجوى اوج يقين بود و عنقاى انديشه و باورش جز بر قاف پولادين برهان واستدلال آشيان نمى گرفت .

پايه هاى فكرى او را تنها براهين يقينى تشكيل مى داد و هيچ مقدمه اى تاب پرواز به بلنداى روح رفيع اين حكيم الهى را جزاصل يقينى نداشت . 18

او عقل را زيربناى دين و تعقل و تفكر و برهان رااساس ارزشمند يقين و شيوه صحيح تحصيل دين مى دانست . معتقد بود كه عقل همپاى وحى حجت و خدشه ناپذيراست . و حقيقت پيام وحى را بى تعقل نمى توان يابيد.19

او باور داشت كه انسانيت انسان به عل اوست و عقل مقاوم ترين پايه واساس باورهاست . واين همان حقيقتى است كه على[ ع] بدان اشارت داشته و مى فرمايد:

الانسان بعقله و العقل اقوى اساس 20

اين نگرش سبب گرديد كه در زمينه فلسفه بااشتياق وافر و همت كامل به تحصيل و

مطالعه پردازد و همپاى فقه واصول به درس فلسفه و حكمت اهميت دهد و با تلاش و پشتكارى بى امان در مباحث حكمت نظرى صاحب نظر و حتى ارائه كننده آرا و نظريات جديد گردد. و در عصر خويش به عنوان يگانه حكيم الهى و فيلسوف شرق شناخته شود و شخصيت او در دنياى اسلام بلكه در دنياى غيراسلام نيز به عنوان يك مفكر بزرگ مورد تمجيد واحترام قرار گيرد.

مرحوم شهيد مطهرى كه خود فرزانه دوران بود درباره استاد مى گويد:

[علامه طباطبايى ما چند نظريه در فلسفه دارند نظرياتى در سطح جهاتى كه شايد پنجاه تا صد سال ديگرارزش اينها روشن بشود]. 21

اين جمله گوياى اهميت نظريات علامه در زمينه مباحث فلسفى است تا بدانجا كه عصر حاضر رااز شناخت ارزش واقعى همه آن آرا ناتوان مى بيند.

اين سخنى است كه بايداهل نظر و متمحضان در حكمت نظرى و مباحث علمى درباره آن داورى كنند.

پيوند دين و فلسفه در نگاه علامه

چنانكه گفته آمد اهتمام علامه به فلسفه امرى اتفاقى و ذوقى صرف نبود بلكه او براساس يك ضرورت واقعى از آغاز تاانجام به موضوع فلسفه و تفكر منطقى و برهانى مى انديشيد. فلسفه را انديشيدن براساس منطق را ملاك همه استدلالهاى متين و قابل پذيرش مى دانست .

او ميان دين و فلسفه الهى هرگز تنافى و تعارضى را باور نداشت بلكه ميان آن دو پيوندى ناگسستنى و غيرقابل انكار مشاهده مى كرد و مى فرمود:

حقا انه لظلم عظيم ان يفرق بين الدين الالهى و بين الفلسفه الهيه ...

براستى اين ستمى بس گران است كه دين الهى از فلسفه الهى جدا پنداشته شود...

مگر نه اين است كه پيامبران الهى به فرمان خدا ماموريت يافتند تا جوامع بشرى را به سوى سعادت راستين رهبرى كنند؟ و مگر سعادت حقيقى بشر جز دستيابى انسان به حقيقت معارف و شناختها در پرتو بكارگيرى ابزار شناخت وادراك است كه خداوند دراختياراو قرار داده است ؟

آيااين ابزار شناخت واين دستگاه ادراك كننده بااصل سرشت و طبيعت انسان آميخته نيست و جزئى از وجوداو را تشكيل نمى هد؟ و آيا براى آنسان چاره اى جز تحصيل اين معارف از طريق استدلال واقامه برهان وجود دارد؟

اگر براستى راهى جزاستدلال و برهان براى رسيده به فرا سوى معرفت وجود ندارد پس چگونه ممكن است كه پيامبران الهى مردم را بر خلاف سرشت و طبيعت و فطرتشان به شنيدن و پذيرفتن بدون دليل دعوت كنند! و از آنان بخواهند كه جز به راه استدلال واقامه برهان سير كنند! 22

سپس علامه در تكميل اين فراز مى گويد:

[ حقيقت اين است كه ميان شيوه پيامبران در دعوت انسانها به سوى حق و ميان شيوه استدلال درست و منطقى جدايى وجود ندارد... ساخت پيامبران عليهم السلام بسى پاكترازاين است كه به مردم بدون بصيرت و تبعيت كوركورانه را تحميل كنند]. 23

شايد يكى از عوامل كه تدوين كتاب[ على والفلسفه الهيه] را به دنبال داشت اثبات عينى همين واقعيت بود چه اين كه دراين كتاب و نيز در موارد متعددى از تفسير گرانبهايش به تبيين و توضيح اين واقعيت پرداخته است و سخت معتقداست كه استدلال منطقى و تفكر عميق فلسفى به عنوان يك تفكر برهانى و مستقيم نه تنها هيچ گونه منعى از ناحيه شرعيت ندارد بلكه مورد دعوت الهى نيز هست :

[ اين قرآن است كه خود شايسته ترين گواه ماست در آنجا كه جوامع انسانى را به معارف مبدا و معاد و كليات معارف الهى دعوت مى كند و از آنان جز دليل و حجت
نمى پذيرد جز براساس حجت واستدلال دعوت نمى كند و غيراز علم واستقلال در فهم را نمى ستايد و جز جهل و تقليد را مذمت نمى نمايد]. 24 خداوند مى فرمايد :[قل هذه سبيلى ادعواالى الله على بصيره انا و من اتبعنى]. 25

مرحوم علامه دراثبات و تفهيم اين واقعيت اصرار و تلاش بحقى دارد. و فصلى را در تفسيرالميزان تحت عنوان:[ روش تفكرى كه قرآن بدان هدايت مى كند و فرا مى خواند] گشوده و در آغاز آن فصل مى گويد:

مما لا نرتاب فيه ان احياه الانسانيه حياه فكريه لا تنم له الا بالا درك الذى نسميه فكرا و كان من لوازم ابتناءالحياه على الفكران الفكر كلما كان اصح واتم كانت الحياه اقوم ... . 26

قرآن نيزانسان را به تفكر و متقن و مستحكم فرا مى خواند:

ان هذاالقرآن يهدى للتى هى اقوم . 27

مرحوم علامه قدس سره الشريف در بيان اين آيه مى گويد:

[خداوند در كتاب عزيزش اين فكر صحيح ارجمند را كه بدان دعوت كرده خود مشخص نفرموده و آن را به فهم مردم براساس انديشه فطرى آنان محول ساخته است .اگر در كتاب الهى تتبع شود و آيات آن مورد تدبر قرار گيرد به دست خواهد آمد كه بالغ بر سيصد آيه در بردارنده دعوت مردم به تفكر و تذكر و تعقل است . در هيچ موردى خداوند بندگان خويش راامر نكرده است كه كوركورانه و بدون درك درست به ايمان آوردند يا آنچه رااو فرستاده و فرمان داده بپذيرند ].28

پى ريزى نهضت فكرى در حوزه هاى علمى

علامه براساس اين نگرش كه : دين از فلسفه جدا نيست بلكه ارزش دين بر ملاك عقل وادراك سنجيده مى شود فلسفه را مجموعه مباحث عقلانى در رابطه با مسائل اصولى
حيات و هستى مى دانست به گسترش تفكر فلسفى در حوزه علميه قم روى آورد كه نتيجه آن ايجاد تحولى اصولى و عميق در حوزه علميه قم و به تبع آن ديگر حوزه اى دينى شد.

چنانكه يادآور خواهيم شد موضوع فلسفه از ديرباز مواجه با عداوتهاى گوناگون از سوى عناصر مختلف به دواعى متفاوت بوده است .اين امر همواره صحنه ظهور و بروز را براى فلسفه و فلاسفه تنگ داشته است به طورى كه بسيارى از آنان در عزلت بسر برده و در مخفى گاهها به تعليم و تعلم فلسفه و حكمت مى پرداخته اند.

هنگامى كه مرحوم علامه به حوزه علميه قم وارده شد اين خلا رااحساس كرد و با توجه به همه مشكلات و عواقب آن براساس احساس مسئوليت تدريس علنى فلسفه را آغاز كرد.

درابتدا چنانكه انتظار آن مى رفت مزاحمتهايى صورت گرفت و موانعى بر سر راه تدريس علنى فلسفه خودنمايى كرد ولى عزم راسخ واعتقاد قلبى علامه به ضرورت نشر مباحث فلسفى موانع را يكى پس از ديگرى از ميان برداشت و مقاومتهاى جبهه مخالف را به انعطاف وا داشت . و كاروان تكامل فرهنگى اسلام را به سوى مقصد نهايى رهبرى كرد وامروز ما شاهد آثار آن حركتى هستيم كه (حدود چهل سال پيش ) آن مرد بزرگ الهى آغاز نمود.

علل موفقيت و پيشبرد علامه درايجاد نهضت فكرى و راهيابى فلسفه در پهنه حوزه هاى علميه از يكسو به شايستگى علمى و مقاومت و پايدارى علامه واز سوى ديگر به شرايط خاص فرهنگى سياسى واجتماعى عصرى كه علامه به عنوان يك متفكر و فيلسوف اسلامى و مفسر قرآن در آن ظهور كرد بستگى دارد چه اين كه در طول تاريخ فلسفه همواره متفكران در صدد كاستن مخالفتها و شكستن مقاومتها بوده اند و هر كدام به شكلى به مبارزه با عوامل جمود و عناصر ضد فلسفه پرداخته اند. ولى از آنجا كه شرايط لازم مهيا نبوده كارى از پيش نبرده و خود منزوى شده انداما عصر درخشش سيماى فكرى و فلسفى علامه عصر تشنگى انديشه هاى حوزوى و سرگردانى نسل جوان جامعه بود.

دراين عصر از يكسو صنعت و تكنولوژى پيشرفته غرب و تبليغات حساب شده آنان در جهت تحقير و تخدير نيروهاى بالفعل و بالقوه جهان سوم و بخصوص كشورهاى اسلامى نوعى
خودباختگى و خودناباورى و ترديد و بدبينى نسبت به هويت فرهنگى واجتماعى و مبانى فكرى و سنتى در نسل جوان به وجود آورده بود واز سوى ديگر نارسايى هاى اقتصادى اخلاقى و استبداد حكومتى روحيه عصيان در برابر نمودهاى فكرى واجتماعى را تقويت مى كرد. دراين بحران خودناباورى و عصيان طلبى مكتبى ظاهرا فلسفى وانقلابى با نظرياتى تند و تيز و فريبنده كه اساس آن برالحاد وانكار دين واخلاق مبتنى بود در صحنه جهانى ظاهر شده و سرابى پهناور در پيش چشمان كم سوى نسلى تشنه نگران و بى تجربه گشوده بود. 29

چنانكه آورديم علامه با واقع نگرى اين موضوع را لمس كرده و به موقع قدم پيش نهاد و با درايت و كفايت خويش عطش واقعى و نياز راستين حوزه و جامعه را با گواراى مباحث فلسفى عقيدتى خود فرو نشاند.

علامه دراين عصر دو ميدان را برگزيد و در هر يك ظهور و بروزى شايسته داشت :

1 در حوزه علميه با تدريس مباحث فلسفى واخلاقى و عرفانى به مقابله با جمودانديشى و سطح نگرى پرداخت . و با تدريس مداوم و مستمر فلسفه و تفسير حصار چند صد ساله خالف و ستيز با فلسفه و عرفان را شكست و رخوت تاسف بار دورى از قرآن رااز ميان برد.

با شيوه بديع خود مباحث بلند فلسفى را در قالبهاى منظم و مستدل رياضى ريخت و بلندترين مفاهيم فلسفى را با رساترين عبارات به شكلى كلاسيك و قابل هضم ارائه داشت و آنها را در دو مرحله و دو كتاب به نام :[ بدايه الحكمه] و[ نهايه الحكمه] پى ريزى كرد. واين حركت او چنان دقيق و شايسته و متناسب با زمان و نيازها بود كه در زمان حيات آن بزرگ دو كتاب مذكور در رديف كتابهاى رسمى حوزه علميه جاى گرفت .

2 در صحنه فرهنگى جامعه با تدوين مباحث فلسفى به سبكى نو به ستيز و مواجهه با مكتبهاى ماترياليستى وايسمهاى پر جنجالى كه از غرب و شرق به افكار نسل جوان هجوم آورده بود پرداخت .

همانگونه كه پيامبران الهى در هر عصرى معجزه و بينه اى در خور فهم مردم عصر خويش
و متناسب با نياز آنان داشته اند علامه نيز به عنوان يك مصلح فكرى و عقيدتى با منطق و برهان واستدلال و فلسفه نسل عصر خويش رااز گرداب توهمات والقائات متفلسفان رهايى بخشيد.

شرط حضور علامه دراين ميدان آگاهى او به مبانى فلسفه اسلامى و حكمت الهى و نيز آشنايى او با فلسفه ها و مكاتب فلسفى غرب و شرق بود و علامه اين همه را داشت . بااين دستمايه گران بود كه به نقد و تحليل فلسفه مادى و بيان نقاط ضعف ماترياليسم تاريخى و تخطئه اصول ديالكتيكى پرداخت و كتاب ارزنده : [اصول فلسفه و روش رئاليسم] را تدوين كرد. كتابى كه تاكنون بيش از سى سال از تدوين آن مى گذرد ولى هنوز جايگاه علمى خويش را حفظ كرده واز قدر و منزلت آن است كاسته نشده است و به عنوان بهترين كتاب در نوع خود بشمار مى رود.

خلاقيت و نوآورى

گر چه وجود و شخصيت علامه در كليت حيات خويش يك نمونه و هنر و پديده اى تو بود ولى او در هر يك از زمينه هاى علمى واجتماعى و عرفانى خود نيز ابداع و خلاقيت داشت .

بااين كه در برابر بزرگان فلسفه و عرفان و پيشينيان از متفكران اسلامى خضوع داشت و به آنان ارج مى نهاد ولى هرگز در وادى علم مقلد آنان و بازگو كننده بى تحليل افكار و عقايد آنان نبود.

هنگامى كه بر كتاب شريف بحارالانوار تعليقه مى نوشت و در چن مورد آراى مرحوم مجلسى را به نقد نشسته بود به ايشان پيشنهاد شد كه از اظهاراين گونه مطالب بپرهيزيد تا مورداعتراض گروهى قرار نگيرد ولى ايشان اظهار داشت :

[در مكتب شيعه ارزش جعفر بن محمدالصادق از علامه مجلسى بيشتر است . و زمانى

كه داير شود به جهت بيانات و شروح علامه مجلسى ايراد عقلى و علمى بر حضرات معصومين عليهم السلام وارد گردد ما حاضر نيستيم آن حضرات را به مجلسى بفروشيم]. 30

اين خصلت واين حريت فلسفى در همه ميدانها واز جمله در ميدان فلسفه او را به ابداع و خلاقيت وا مى داشت . وى معتقد بود:

[قناعت بر حفظ انديشه هاى فلاسفه بزرگ اسلامى در خورد يك انديشمند توانا نيست و مى كوشيد تا عيب تفكر و بينش و بينش گذشتگان را تصحيح و نقص آراى آنان را تكميل نمايد]. 31

حريت فلسفى و تعبد مكتبى

علامه چنانكه انوارالهى عرفان را با مبناى محكم استدلال و مشى فلسفى درهم آميخته و وجود خود را مظهر و عرفان ساخته بود حريت فلسفى و آزادانديشى حكيمانه را با تعهد و تعبد مكتبى و پايبندى به اصول و فروع شريعت در خود جاى داده بود.

در مقام بحث فلسفى هرگز منقولات شرعى و غيرشرعى را در مقدمات قياس و برهان راه نمى داد ولى از سوى ديگر عقل را براى دعوت بسوى كمال و سعادت كافى نمى شمرد.

بااين كه معتقد بود: عقل در همه زمينه ها داراى حجيت است باور داشت كه هيچ حكم عقل قطعى با هيچ حكم شرعى قطعى معارضه نداشته و نخواهد داشت .

در تفسير گرانبهاى الميزان درباره ضرورت منطق و فلسفه مى گويد:

[گر چه كتاب و سنت انسان را به گسترش بكارگيرى روشهاى عقلى صحيح دعوت كرده اند ... ولى از پيروى آنچه با كتاب و سنت قطعى مخالف دارد نهى نموده اند زيرا كتاب و سنت قطعى از مصاديقى است كه عقل به صراحت حقانيت و صداقت آن راامضا كرده است . واين محال است كه بار ديگر عقل بر بطلان آن اقامه برهان كند]. 32

تعبد مكتبى علامه در زمينه فكر و نظر محدود نبود بلكه در مرحله عمل نيز تعبدى نمايان داشت .

در برابر قرآن دنيايى از خضوع و تواضع بود و خواندن قرآن را بهترين و عاليترين كار خود مى دانست . نه مقدس مابان سطحى نگر و دوراز تعقل و برهان را دوست مى داشت و نه برهان گرايان و فلسفه خواهان غير متشرع راارج مى نهاد و معتقد بود:

[حكمتى كه بر جان ننشيند و لزوم پيروى از شريعت را به دنبال خود نياورد حكمت نيست]. 33

او در پايان در بحثى طولانى به يازده شبهه منكران فلسفه به تفصيل پاسخ مى دهد و راه منطق و تعقل و برهان را تنها راه اذعان واعتماد و دريافت حقايق مى داند و تقوا را نه جاى گزين تعقل و منطق بلكه شرط آن مى شناسد مى گويد:

نعم هاهنا حقيقه قرآنيه لامجال لانكارها و هوان دخول الانسان فى حظيره الولايه الالهيه و تقربه الى ساحه القدس والكبرياء يفتح له بابا يفتح له باباالى ملكوت السماوات والارض يشاهد منه ماخفى على غيره من آيات الله الكبرى وانوار جبروته التى لاتطفا! 34

به هر حال او صرف تفكر فلسفى خشك را براى سعادت خود و جامعه كافى نمى شمرد بلكه هدايت وارشاد رسولان الهى و معصومان ( ع ) راامرى ضرورى مى دانست و معتقد بود:

[ هر فرد يا ملتى كه فاقد تربيت صالح شود در كوتاه زمانى به سوى توحش و بر بريت باز خواهد گشت . بااين كه در آن عقل و فطرت باقى است ! واين خود نشان مى دهد كه انسان از تاييدالهى به وسيله پيامبرانى كه مويد عقلند هرگز بى نياز نبوده و نخواهد بود]! 35

در ساحت عرفان و حكمت عملى

عالم اسلام در طول تاريخ خويش عالمان وانديشه وران بزرگى را شاهد بوده كه هر يك در رشته يا رشته هايى از علوم تخسص داشته اند. و نيز عارفان و سالكان و زاهدانى را ديده كه هر يك سلوكى ويژه واخلاقى شايسته دانسته اند پس دراين ميان كسانى كه جامع علم و عرفان دانش و تقوا و معرفت واخلاق و حكمت نظرى و حكمت عملى بوده واين همه را همپاى هم و دراوج دارا باشنداندك وانگشت شمارند. مثل اينان چون تك ستارگان درخشانى است كه در ميان انبوه ستارگان درخشش و جلوه اى خاص دارند و در پهناى گسترده تاريخ با فواصلى به طول قرنها با آنان مى تواند روبر شد.

علامه سيدمحمد حسين طباطبائى رضوان الله عليه بى ترديد يكى از نوادر روزگار بود كه در عصر خويش درخشيد و تا مد بصر و بصيرت خود عالمى را روشن و تابناك ساخت .

در ميان ابعاد جامعيت علامه اين بعد علمى و معنوى واخلاقى و عرفانى او ازاهميت ويژه اى برخورداراست .او دراين عرصه اسوه اى بى بديل براى حوزه هاى علمى است كه امروز بيش از هر زمان ديگر به معنويت واخلاق و عرفان نيازمندند.

شكوه دانش و روح عرفان و نور تقوا و لطافت اخلاق چنان در وجود علامه عجيين شده بود بود كه شاهدان خويش را به تكرار كلام على[ ع] وا مى داشت كه مى فرمود:

اماالليل فصافون اقدامهم تالين لا جزاءالقرآن يرتلونها ترتيلا يحز به انفسهم و يستثيرون به دواء داوائهم ... واماالنهار فحلماء علماء ابراراتقياء قد براهم الخوف برى القداح ... قره عينه فيما 36لايزل وزهادته فيما لايبقى يمزج الحلم بالعلم والقول بالعمل... .

آنان كه بااو آشنايى ديرينه داشتند آثار عظمت روح و نورانيت دل و مرتبه تجرداو را بيش از ديگران دريافته اند.

مرحوم شهيد مطهرى رضوان الله عليه درباره علامه مى فرمود:

[حضرت آقاى طباطبائى از نظر كمالات روحى به حد تجرد برزخى رسيده اند و مى توانند صور غيبى را كه ديدافراد عادى از مشاهده آنها ناتوان است مشاهده كنند]. 37

و براستى دستيابى به اين منزلت تقوا تهذب و مراقبات شديداخلاقى فكرى و عبادى را مى طلبد و ترديدى نيست كه اين منزلت بس شريف و معالى است ولى نظر بلند و نگاه بر همت علامه در جستجوى كشف عوالمى برتر و شريف تر بود.

بايد دانست كه شهود موجوداست برزخيه چندان شرافتى ندارد بلكه شرافت همان رويت نفس است در عين تجرد تام و كامل ...اين شهود بر خلاف شهود مراحل اوليه جزئى نبوده بلكه از قبيل ادراك معانى كليه است. 38

شعور عرفانى علامه تا بدانجا نيرومنداست كه مراحل عالى روحى و شهود موجودات برزخيه را براى خويش چندان مهم نمى شمارد. عقابى است كه در آسمان تجرد مطلق نفس اوج گرفته و مشاهده صور برزخى را با همه رفعت و منزلتش تنها سكو و گذرگاه صعود به قابليت محض براى ادارك و تجرد نفس و سپس راهيابى به منازل برتر و مشاهده صفات بارى تعالى و دريافت اسماء مقدسه به نحو كليت مى داند. واين مرحله رااشراف و اكمل مراحل مى شمرد و مى فرمايد :

لان السالك يصبح و لايرى قادرا و لاعالما و لاحيا سوى الله تعالى واين شهود غالبا در حال تلاوت قرآن پيدا مى شود. 39

علامه دراين مراحل چنان سخن مى گويد و راه مى نمايد كه گويى صاحب خانه اى نشان منزل خويش را به ميهمان مى دهد. سخنانش آن چنان منطقى و متقن واستواراست كه گويى خود هزاران بار آن را آزموده است .

دراين مرحله رهنمودهاى ارزنده دارد كه در يغمان آمد از آن خاموش بگذريم چه اين كه كلام او خود مويدى بر آزمودگى اوست .

علامه پس از بيان شرافت مرتبه ادراك صفات واسما مى فرمايد:

[بايد دانست كه تلاوت قرآن را در حصول اين امر تاثير فراوانى است و سزاواراست كه سالك در حين اشتغال به نماز شب سوره عزائم را تلاوت كند چه از حال قيام ناگهان براى خدا به سجده افتادن خالى از لطف نيست و به تجربه ثابت شده است كه قرائت سوره مباركه (ص ) در نماز و تيره شب جمعه بسيار موثراست و خصوصيت اين سوره از روايتى كه در ثواب آن وارد شده است معلوم مى گردد]. 40

به هرحال درك مقام و مرتبه عرفانى علامه نياز به روحى لطيف و ادراكى قوى دارد و جستجوى آن از لابلاى سطرهاى اندك اين نوشتارامرى ناميسراست و ما را تنها چشيدن شبنمى از بارش گسترده عرفان و حكمت او مقدوراست .

ظرفيت واعتدال

يكى از برجسته ترين ويژگى هاى سلوك عرفانى علامه در مقايسه با بسيارى از عارفان يا كسانى كه به عنوان عارف شناخته شده اند ظرفيت و استعداد روحى او و حركت در مسيراعتدال است .

ظرفيت و تحمل شرط زانو زدن در مكتب عرفان و پيمودن مراتب كمال عرفان است واين چيزى است كه همگان واجد آن نيستند.

كم نبودند كسانى كه قدم در مسير عرفان نهادند و همانند فردى كه فاقد حس بويايى باشداز بوستان عرفان تنها عطر يك گل را لذت نبردند و يا با بوييدن يك گل چنان مدهوش واز خودبيخود شدند كه توان برداشتن گام ديگر رااز دست داده و دوام نياوردند.41

آنان كه داراى ظرفيت روحى نباشند در وادى عرفان به افراط و تفريط گراييده و به شطيحات رو آورده و قادر به جمع بين عالم وحدت و كثرت نمى باشند.

[بديهى است كه طى اين منزل منافاتى با بودن سالك در دنيا واشتغال به مشاغل اوليه

خود ندارد و واردات قلبيه او ربطى به اوضاع خارجيه از نكاح و كسب و تجارت و زراعت وامثالها ندارد سالك در عين آن كه در بين مردم بوده وامور دنيا را به جاى مى آورد روحش در ملكوت سير نموده با ملكوتيان سرو كار دارد]. 42

و در ترسيم مقام متعالى معصومان عليهم السلام مى گويد:

[پيشوايان دينى سلام الله عليهم الجمعين چون از مراتب سلوك الى الله گذشته و در حرم خداوند وارد شده و سپس به مقام بقاء بعدالفناء كه همان بقاء به معبوداست رسيده اند لذا حال آنها جامع بين دو عالم وحدت و كثرت است ... واز كوچكترين حكمى ازاحكام ياادبى از آداب يا حالى از حالات متناسبه بااين عوالم دريغ و مضايقه و دورى نخواهند نمود و در عين حال نيز توجه به عوالم را حفظ فرمود]... 43

سپس مرحوم علامه موضوع تعادل را مطرح مى كند و دو چهره ازانسانها را ترسيم مى كند:

1- گروهى كه پايبند عادات و رسوم و تعارفات اجتماعى شده و براى حفظ شخصيت خوداز هرگونه آداب و رفت و آمدهاى مضر و بى فايده دريغ نمى كنند و در برابراجتماع تبع محض مى باشند.

2- گروهى كه ازاجتماع كنار مى روند و هرگونه عادت وادب اجتماعى را ترك كرده و در كنج خلوت آراميده و به عزلت و گوشه گيرى مشهور شده اند.

علامه هيچ يك ازاين دو را نمى پذيرد و معتقداست :

[ سالك براى آن كه بتواند به مقصد نائل گردد بايد مشى معتدلى بين رويه اين دو گروه اختيار نمايد واز افراط و تفريط بپرهيزد و در صراط مستقيم حركت كند]. 44

واز خود براستى در نهايت اعتدال بود. بااين كه لحظه هاى سكوت را از ذكر خدا معطر مى كرد به هنگام ارشاد و هدايت و ترويج دين از هيچ تلاش و كوششى فرو گذار نمى نمود. و در برخوردهاى اجتماعى چنان متخلق به اخلاق اسلامى و آداب اجتماعى بود و چنان با تواضع و فروتنى از سخن وايده ديگران استقبال مى نمود كه اخلاق نيكش از شدت لطافت
نسيم را شرمنده مى كرد.

او ذكر خدا و توجه مداوم به مبدا كمالات و فناى فى الله و حضور در ميدان عملى فرهنگ و جامعه و خدمت به اسلام و مسلمانان را به شكل اعجاب انگيز جمع كرده بود.اين جامعيت از ويژگى هاى بسيارارزنده اوست .او كه به هنگام ذكرالهى چشم از جهان زيباى حوريه بهشتى مى بندد و دل از شراب ناب فردوس مى كند 45 كه مباد رخ زيباى آن دلفريب او را براى لحظه اى از جمال ازلى حق غافل كند و مباد كه شهد شراب بهشتى براى اندكى شيرينى ذكر خداى رااز كام او ببرد! وقتى قدم در حوزه علميه مى نهد با تلاشى عظيم به مصاف جمودگرايان مى رود و به تدريس متون عميق و پيچيده فلسفى مى پردازد.

او كه با قرآن رشد يافته و روحش را با آهنگ كلام و وحى پروريده تنها قرآن را براى خويش در خلوت شبها نمى خواهد بلكه نسل شكوفنده حوزه ها و نياز زمان مى انديشيد و براى عصر خويش به تدريس تفسير قرآن روى مى آورد.

و همين عارف و فيلسوف و مفسر بزرگ كه مقام معنويش در ملكوت و مقام علميش دراوج اساتيد حوزه علميه است هنگامى كه نياز مى بينند با تن رنجيده و فرسوده خويش بدون داشتن كمترين امكانات ساعتها راه با مشكلات مى پيمايد تا براى مستشرقى كه مى خواهد شيعه را به عالم غرب بشناساند چهره درستى از شيعه و معارف بلنداسلامى معرفى كند تا مباد دوباره باز هم از 46اسلام و شيعه چهره اى واژگونه و پوستينى وارونه به دنياارائه شود.

او همانند بسيارى از عارف نمايان و زاهدان بى مايه كه تنها نگران خود باشد بلكه او نگران آينده اسلام و جوامع اسلامى بود. دراين راستا تنها به نگرانى و دلسوزى اكتفا نمى كرد. و هنر آن را داشت كه گامهاى محكم واستوارى را در زمينه هاى علمى عملى عرفانى واجتماعى بردارد. واين همان جامعيت واعتدال اوست .

سلوك عرفانى علامه يك سلوك خودخواهانه فردى و بى محتوا نبود بلكه عرفان علمى

او بر عرفان نظرى و براساس تفكر و شناخت و تعبد به مكتب و عشق به خدا و محبت به انسان تكيه داشت .

در راستاى اين اعتدال و در پرتو طرفيت و قابليت و توان بود كه او هرگز شطحيات نداشت زيرا زمان را مى شناخت و در برابر زمان تعهد داشت و مى دانست كه هر معنايى براى هر هاضمه اى گوارا نيست .

[ احيانا بعضى از عرفا دراثر دست دادن حالات گوناگون آن قدرت كنترل رااز دست مى دهند اينها كه معصومين ( ع ) نيستند كه مظهر لايشغله شان عن شان 45 باشند آنقدر به كمال انسانى نرسيده اند كه اگر حالى به آنها دست داد فقط به مقتضاى آن حال سخن نگويند و كل احوال را در نظر بگيرند]. 47

ولى عارف سترگ و خودآگاه و زمان شناس و مسئوليت چون علامه از كسانى بود كه[ نه تنها شطحياتى نداشت بلكه مى كوشيد تا متشابهاتى هم نداشته باشد]. 48

طلوع در بى كران قرآن

علامه اين ابر مرد حكمت و عرفان اين حكيم فقيهان و فقيه حكيمان كه عمرى در وادى شناخت تعقل به تلاش و تعمق پرداخته و پشتواره اى عظيم از فقه و فلسفه و عرفان واخلاق اندوخته بود كاروان معرفت خود را سرانجام به سرزمين وحى به سوى كعبه انديشه هاى برين رهنمون گرديد.

او كه عمرى در مكتب عقل و نقل تلمذ كرده و در حكمت عملى و نظرى به استادى رسيده و سخنها و باورها را در ميزان قياس و برهان سنجيده بود راحله گران خود را در آستان مقدس قرآن يكسرده فرود آورد. و چونان جرعه نوشان باده عشق بى تابانه خويش را به درياى نور فكند.

او خدايى بود و آرام خويش را تنها در كلام خدا يابيد.

او به منطق و برهان مى انديشيد و منطقى ترين سخن و برهانى ترين كلام را در پيام وحى پيدا كرد.

او شيفته حقيقت بود و زيباترين جمال حقيقت را در پرتو هدايت فرقان مى ديد.او ذره اى بود كه در كشش نيرومند جاذبه حق به آفتاب حقيقت پيوست و در بى كران قرآن طلوعى جاودانه كرد.

او گر چه فقيه و حكيم و عارف و حديث شناس و رياضى دان و آگاه به دانش هيئت بود ولى اين همه او را جز صافى و صيقلى و ثابليت چيزى نيفزود. 49 و آنچه دراين آينه فرخنده درخشيد قرآن بود.

او در آينه قرآن درخشيد و قرآن در آينه وجوداو و هر دو در تاريخ عصر ما. گر چه قرآن خود روشن است و نورى بى هيچ ظلمت و بى نياز كننده اى بى هيچ نياز و هدايتگرى بى هيچ ابهام است ولى ظلمت روزگاران و هجوم فتنه ها حجابى بر ديدگان امتهاست و آينه دارانى چون علامه بايد به تفسير آفتاب بنشينند و قافله سالاران شايسته اى چون او كاروان امت اسلام رااز حجابها بگذارنند و روشنى و گرماى آفتاب كلام وحى را به ايشان بچشانند .

او در روزگارى به تفسير قرآن همت گماشت كه فرقان ميان حق و باطل به جاى نشستن بر كرسى حكومت در داورى در جايگاه شاكيان ايستاده و هم سخن با پيامبراين امت نداى[ يارب ان قومى اتخذوا هذاالقرآن مهجورا] 50 سر مى داد.

تو گويى كه قرآن از هجرات و فرقت امت خويش فرقان نام گرفته بود!

انسان شرم دارد و زبان يارا نمى دهد و قلم جرات نمى آورد كه بگويد و بنويسد در آن روزگار پرداختن به تفسير قرآن نشان بى مايگى و سبب از دست دادن موقعيت اجتماعى و حوزوى يك فقيه به شمار مى آمد و آنان كه اصطلاحات اصولى و فروعات تفننى فقهى را در دهان مى گردانيدند بسى ارجمندتراز معلمان و مفسران قرآن بودند!

تو گويى استنساخ رساله هاى عمليه و كاستن ياافزودن[ الاحوطى] و [ الاقوايى]

مى توانست كيان به شدت مورد هجوم اسلام وامت اسلام را حفظ كند و تمدن و فرهنگ از پا در آمده و به زنجير كشيده شده جوامع اسلامى را حياتى دوباره ببخشد ولى احياى معارف قرآنى و ظهور قرآن در جامعه نمى توانست نقشى داشته باشد. و آن روزگار قرآن نه تنهااز متن جامعه رخت برسته بود كه از مراكز علمى و دينى نيز.

علامه خود دراين باره مى گويد:

اگر در علوم (حوزه هاى علمى دينى ) نظرى با توجه بيفكنى خواهى يافت كه اين علوم به گونه اى تنظيم و تدوين شده است كه در آنها نيازى به طرح قرآن نيست . و چه بسا محصلى همه آن علوم (صرف نحو بيان لغت حديث رجال درايه فقه و اصول ) را فرا گيرد و به پايان رساند و سپس در همه آنها تضلع و تبحر يافته و مجتهد شود در حالى كه قرآن نخوانده . و صفحه اى از قرن را هرگز لمس نكرده است...! 51

در چنين شرائطى بود كه علامه پرداختن به تفسير قرآن را براى خويش امرى واجب و ضرورى دانست واو كه آرمان نهاييش خدا بود و قداست را دراخلاس وايثار و تحصيل رضاى الهى مى جست و عزت واعتلاى اسلام را بر حيثيت و موقعيت خويش مقدم مى داشت قدم در وادى مقد قرآن نهاد. تفسير قرآن را در حوزه هاى علميه بنيانى نو نهاد كه نتيجه ارزشمند و والاى آن تدوين تفسير گرانقدرالميزان شد. تفسيرى كه دراتقان و جامعيت : سند عقائداسلام و شيعه است 52 و در عصر حاضر نشان حيات و پويايى و برترى تفكر ناب اسلامى و معارف قرآنى بر ديگر معارف بشرى است ! .

تفسيرى كه در جهان اسلام مايه فخر و مباهات شيعه و قابل عرضه در همه محافل علمى اسلامى بلكه همه محافل فرهنگى جهان است .

تفسيرى كه فيلسوف متفكراسلام شناسى استاد شهيد مطهرى (ره ) درباره آن مى گويد:

[كتاب تفسيرالميزان يكى از بهترين تفاسيرى است كه براى قرآن نوشته شده است ... من مى توانم ادعا كنم بهترين تفسيرى است كه در ميان شيعه و سنى از

صدراسلام تاامروز نوشته شده است]... . 53

براستى آنان كه در مباحث دينى و نيز مسائل زيربنايى علوم انسانى و همچنين تفاسير تدوين يافته در قرون پيشين تبحرى بسزا و توغلى شايسته داشت باشند اتقان و به هنجار بودن سخن فوق را در مى يابند زيرا تفسير گرانقدرالميزان ويژگيهاى روشنى را در چهره دارد كه در هيچ يك از تفاسير پيشين شاهد آن ويژگى ها نمى توانيم بود.

از آن جمله :

بهره گيرى از شيوه تفسير قرآن به قرآن .

ارائه آراء و نظريا تفسيرى مبتنى بر ملاكهاى منطقى برهانى و علمى .

نقل روايات همراه با نقد و تحليل اجمالى آنها.

آراسته نگاهداشتن ساحت مباحث تفسيرى از آميختگى و تاويل و تطبيق بر نظريات كلامى فلسفى عرفانى و علوم طبيعى و تجربى و بااين حال پرهيزاز جمود كسالت آور يك نواختى .او بوسيله طرح مباحث و استفاده از قرآن در زمينه مسائل فلسفى علمى تاريخى اجتماعى و اخلاقى به تفسير و قرآن حضورى نو در جوامع فرهنگى بخشيده است .

خلاقيت در تفسير نور به نور

علامه كه سخن را بر ميزان منطق و آراء را بر معيار برهان مى سنجيد و خود در ميدان انديشه و تقعل يلى كم نظير بود واز سوى ديگر قرآن را نورى خالى از ظلمت و بى نيازاز تطبيق و تحميل مى دانست و باور داشت كه آيات الهى تشكيل دهنده محكم ترين رشته معارف متعالى و تنها درمان دردهاى متزايد بشر و جوامع بشرى است . نه تطبيق قرآن بر نظريات و فرضيات نااستوار و متزلزل علوم بشرى را مى توانست بپذيرد و نه تاويل قرآن براساس مكاشفات عرفانى و دريافتها يا توهمات باطنى صوفيانه را! و نه اعتماد كردن بر

روايات ضعيف مخدوش متناقض و ناهماهنگ با روح و ظواهر قرآن را درست مى دانست بلكه معتقد بود: قرآن [ هدى للناس و بينات من الهدى والفرقان] 54است . ايمان داشت : [ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيى ء] 55 و براين باور بود كه تطبيق قرآن بر مسائل و موضوعات و تئوريها و فرضيات علوم مختلف بشرى چيزى جز تحميل شناختهاى محدود و مقطعى و نااستوار بشر بر قرآن نيست و قرآن نه پذيراى چنين تحميلى است و نه نيازمند بدان چرا كه بكارگيرى فهم وادراك و تعقل و تفكر شرط بهره مندى از هدايت و بينش يابى از نور قرآن است ولى در نگرش تفسيرى علامه فرق است ميان انديشيدن و تعقل كردن در آيات الهى با بحث كردن در مسائل علمى و فلسفى و ... و بدست آوردن نظريات جديد و تحميل آنها بر قرآن .

علامه رضوان الله عليه اگر چه فهم ظواهر آيات و شناخت معانى الفاظ آن را بسيار واضح و آشكار دانسته و مى گويد:

وليس بين آيات القرآن (وهى بضع الاف آيه ) آيه واحده ذات اغلاق و تعقيد فى مفهومها بحيث يتحيرالذهن فى فهم معناها.... 56

بااين حال معتقداست كه قرآن بى نيازاز تفسير هم نيست زيرا:

[آيات متشابه قرآن نيز گر چه مانند ساير آيات قرآن از جهت مفهوم در نهايت وضوح است ولى تشابه در فهم مراداست . و همه اختلافها در حقيقت به شناخت و تعيين مصادق باز مى گردد آن مصداقى كه مفاهيم مفرد يا مركب در مدلول تصورى يا تصديقى بر نها تطبيق مى يابد]. 57

مهم ترين و ممتاز ترين مشخصه روشن تفسيرى علامه در مقايسه با ساير مفسران در كتابهاى تفسيرى خود در شيوه اى است كه براى تعيين اين مصداقها پيموده است .

بسيارى از مفسران براى تعيين مصاديق آيات به تطبيق رو آورده واز غير قرآن در تبيين قرآن بهره جسته اند ولى علامه به استناد خود قرآن و روش ائمه معصومين عليهم السلام و نيز برخى از مفسران صدراسلام قرآن را در تبيين مرادات قرآنى كافى شمرده و

مى گويد :[حاشاان يكون القرآن تبيانا لكى شيى و لايكون تبيانا لنفسه ... و كيف يكون القرآن هدى و بينه و فرقاتا و نورا مبينا للناس فى جميع مايحتاجون و لايكفيهم فى احتياجهم اليه و هواشدالاحتياج]... . 58.

علامه شيوه تفسيرى خويش رااز كلام و سيره معصومان[ ع] وام دارد كه فرموده اند :[يتطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض] 59 . پس نورآورى و خلاقيت او بكارگيرى اين شيوه متين در گسترده آيات قرآنى است كه در بسيارى از موارد به نتايج بسيار والايى انجاميده است . بى تردي بكارگيرى اين شيوه و پذيرش آن از سوى همه محافل دينى خو مى تواند سرآغاز وحدتى پايدار در زمينه مباحث فكرى و مبانى عقيدتى و مسائل فرهنگى اجتماعى ملل اسلامى باشد و با زدايش خرافه ها و مباحث بى ثمر و دوراز ذهن و عارى از برهان چهره روشن آيات قرآنى بر چشمان نگران امت اسلامى ظاهر گشته نوراميد و تكامل را در قلب آنان كه بنيانگذار جهانى آينده تاريخ واحياگر معارف و فرهنگ اسلامند بتاباند .

سنجش نظريات بر ملاك برهان

چنانكه گفته آمد مرحوم علامه گر چه از تطبيق قرآن بر علوم عقلى و فعلى و تجربى ابا داشت واز تاويل آيات بوسيله پيشداورى ها و مكاشفات و برداشتها پرهيز مى كرد ولى به ضرورت منطقى و برهان بودن همه آراء و نظريات چه دراصول و چه در فروع سخت پايبند بود و روش تفكر براساس اصول منطقى راامرى فطرى مى دانست و قرآن را مويداين گرايش فطرى مى شناخت .او دراين زمين مى گويد:

والقرآن نفسه يستعمل هذه الصناعات المنطقيه من برهان و جدل و موعظه و يدعواالامه التى يهديهاالى ان يتبعوه فى ذلك. 60

نظريات و آرايى كه توسط مفسران ارائه شده يا مستند به خود قرآن و برهانى است و يا
گرفته شده ازاحاديث و منقولات و يا ناشى از راى و ذوق شخصى آنان مى باشد.

در صورت نخست هرگاه مقدمات برهان بديهى و متقن باشد نظريه پذيرفته مى شود و در صورت دوم نيز بايد حديث به قرآن عرضه شود و اما صرف آراى فردى و گرايشهاى فكرى و ذوقى بى آنكه بر پايه واساس مستدل و منطقى و مقدمات بديهى استوار باشد از هيچ ارزشى برخوردار نبوده بلكه به شدت موردانكار معصومان[ ع] قرار گرفته است كه فرموده اند[ من فسرالقرآن برايه . فليتبوا مقعده من النار]... 61 و نيز فرموده اند: [ الراى فى كتاب الله كفر] 62 واين گونه گرايى در تفسير قرآن است كه به تحريف مفاهيم و تاويلهاى نادرست مى انجامد و به خلط ميان آيات و[ ضرب بعضى القرآن ببعض] منتهى مى گردد كه در حد كفر شمرده آمده است 63 .

براستى چنانچه مفسران سلف اقوال و آراء را بر ملاك منطق و برهان مى سنجيدند چه بسيار گفته ها كه فرو مى گذارند و كتب تفسيرى از ناموزونى آنها پيراسته مى گشت !.

الميزان و ثقلين

ارج نهادن به عقل و منطق و بكارگيرى شيوه[ تفسير قرآن به قرآن] در مكتب علامه هرگز به معناى انكار جايگاه رفيع سنت و بيان معصومان ( ع ) در تبيين قرآن نيست بلكه او براى سنت رسول (ص ) و بيان معصومان ( ع )ارجى گران قائل است و مى گويد:

[قرآن در بيان مقاصد خويش سنت نبوى رااعتبار بخشيده و آن را اسوه قرار داده است] . 64

و در مورد معصومين ( ع ) بااندوهى سخت مى گويد:

[آنچه پس از رسول خدا(ص ) درامر خلاقت رخ داد اختلافاتى را در آراى امت نسبت به اهل بيت رسول خدا(ص ) در پى داشت ... و حال آن كه رسول خدا در مورد آنان سفارشى خدشه ناپذير و غيرقابل انكار كرده و فرموده بود:ازايشان علم را فراگيريد و به
آنان چيزى نياموزيد زيرا آنان عالم ترينان به كتاب خدايند و در تفسير قرآن به غلط نمى افتند و در فهم قرآن به خطا نمى روند].... 65

علامه معتقداست كه :اختلات امت اسلام در مورد جايگاه بلند معصومان ( ع ) بزرگترين خسارت و سنگين ترين ضربه را بر دانش قرآن و تفكر اسلامى وارد آورده است او دراين نگاه على ( ع ) را چنان تنها و دانش را چنان منزوى مى بيند كه مى گويد:

و هذااعظم ثلمه انثلم بها علم القرآن و طريق التفكرالذى يندب اليه. 66

اين ضربه شكننده را عامل محروم ماندن امت اسلام از روايات معصومين ( ع ) در علوم اسلامى و قرآنى مى داند تا آنجا كه تابعان بيش از صد روايت ازاميرالمومنين ( ع ) در تمام قرآن نقل نكرده اند و روايات نقل شده از حسن بن على ( ع ) بر ده روايت بالغ نمى شود... واين در حالى است كه برخى از عالمان روايت نقل شده از طريق عامه را بالغ بر هفده هزار حديث دانسته اند.

به هر حال اين محروميت جانسوز تا عصرامام پنجم ادامه داشت ولى در روزگارامام پنجم و ششم گر چه زمينه فراهم آمد و رشته از هم گسيتخه معارف اسلامى توسط آن دوامام بلند پايه سامان يافت ولى روايات آنان نيز چونان احاديث نقل شده از رسول خدا(ص )از دسيسه و دخل و تصرف مصون نماند. تا آنجا كه ائمه ( ع ) بسيارى از روايات را باطل شمرده واصحاب خود را دستور دادند كه احاديث را به قرآن عرضه كنند و آنچه موافق قرآن بود بپذيرند و آنچه مخالف قرآن بود وانهند.

مرحوم علامه معتقداست كه : حتى اماميه آنچنانكه مى بايست اين دستورالعمل را بكار نگرفتند و در عرضه داشتن روايات به قرآن كوتاهى ورزيدند جز در زمينه مباحث فقهى .اما در زمينه تفسير همانند عامه تنها به ذكراحاديث بسنده كردند. گروهى چنان تند رفتند كه حجيت ظواهر قرآن را منكر شدند و گروهى احاديث مخالف قرآن را مفسر قرآن شمردند.

اين نگرش افراطى دراماميه همانند نگرش گروهى از عامه است كه معتقدند: خبر
و روايت مى توان قرآن را نسخ كند!.

علامه اين افراطها را چه در ناحيه اماميه چه در ناحيه عامه به هر حال افتراق از ثقلين مى داند.اين شيوه نادرست در گرايش به احاديث را يكى از عوامل جدايى رابطه علوم اسلامى و دينى از قرآن مى شمرد. 67 معتقداست : كه همه نظريات دينى بايد به قرآن منتهى شود. 68 معتقد است : حديث ثقلين به معناى نفى حجيت ظواهر قرآن وانسداد طريق تفكر و تعقل در قرآن نيست :

[چگونه ممكن است حديث ثقلين راه تفكر را در زمينه قرآن مسدود كند و ظواهر آن رااز حجيت ساقط نمايد در حالى كه مى گويد: آن دو هرگز از هم جدا نمى شوند. پس حديث ثقلين هر دو را حجت دانسته است . قرآن در دلالت بر معانى و كشف از معارف الهى حجت است واهل بيت در هدايت مردم به روش فهم قرآن و درك اغراض و مقاصد قرآن معتبرند]. 69

الميزان و طرح مسائل علمى واجتماعى

علامه بااين كه مباحث قرآنى را به نظريات و فرضيات علمى نياميخته است ولى از طرح مباحث اجتماعى واصولا مسائل علمى كوتاهى نكرده و با طرح به موقع مسائل نظرى و نكات علمى و تاريخى واخلاقى به تفسير خويش حضورى فعال و سازنده در صحنه حيات فردى واجتماعى امت اسلامى بخشيده است زيرااو قرآن را در همه زمينه هاى زندگى انسان صاحب نظر و داراى سازندگى و خلاقيت مى داند و مى گويد:

القرآن الكريم يتعرض بمنطقه فى سنته المشروعه لجميع شوون الحياه الانسانيه من غيران تنقيد بقيداو تشترط بشرط... 70

يعنى : قرآن كريم با منطق و روش تشريعى خويش همه شئون زندگى انسان را مورد توجه قرار داده است بى آن كه قيد و شرطى در كار باشد... پس قرآن با همه علوم و ه

مه صنعها و آنچه به زواياى مختلف زندگى انسان مربوط مى شد اصطكاك دارد وانسان را به تدبر و تفكر و تذكر بر مى انگيزد واو را به سوى علم و گريزاز جهل فرا مى خواند چه در زمينه مسائل مربوط به فضا يا زمين و چه در مورد مباحث گياهى و حيوانى وانسانى ... و نيز آنچه به گونه اى با سعادت زندگى اجتماعى انسان ارتباط دارد مانند:اخلاق شرايع حقوق واحكام اجتماعى.

او براساس اين نگرش گسترده در جاى جاى تفسيرالميزان كه به حق [ ام الكتاب مولفات] علامه و جامع همه آرا و نظريات مختلف اوست به سبكى بديع رابطه قرآن را با زواياى زندگى انسان برقرار كرده است و نظريات مختلف علمى را در زمينه مباحث جامعه شاسى زيست شناسى فلسفى اقتصادى فقهى تاريخى اخلاقى عرفانى و... به نقد و تحليل نشسته است كه بيان فهرست آنها نيز اين مجال را نمى گنجد و تنها به منظورارائه خوشه اى از خرمن بينش و نگرش عميق و گسترده او به منظرى اجتماعى از نظرگاه آن مفسر بزرگ مى پردازيم كه در زمينه[ نتيجه اهتمان نداشتن به نداهاى قرآن] بيان داشته است .

سخن او دراين راستا آهنگى بس تكان دهنده دارد امروزامت اسلامى همانند بخش عظيم تاريخ خويش به شنيدن و خواندن آن نيازى وافر خواهد داشت .

علامه در ذيل آيه
ياايهاالذين امنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يا تى الله بقوم يحبونه اذله على المومنين اعزه على الكافرين... . 71

به لحن شديد آيه درباره امكان سقوطامتها و تحليل و زمينه هاى آن پرداخته و مى گويد:

[تغيير نعمتهااز جانب خداوند و خروج انسانهااز حيطه ولايت الهى به خاطر قطع رابطه انسان با خدا واتكا داشتن بر ظالمان صورت مى گيرد و هنگامى كه اهل اسلام بر ولايت و سرپرستى كافران واهل كتاب گردن نهند نعمتها از ايشان سلب
مى شود....

سعادت امت اسلامى در گرو زيستن در پرتو سنن دينى و روش فراگيراسلامى است نه تنها در زمينه مسائل فردى بلكه دراجتماع واموراجتماعى نيز]. 72

علامه سپس به تحليل وضع جوامع اسلامى پرداخته و همه مشكلات اخلاقى و مفاسداجتماعى انحرافات روحى و جسمى راه يافته در مجتمعات و ملل اسلامى را ناشى از حضور كافران در صحنه اداره جوامع اسلامى و تاثير فرهنگ آنان مى شمرد و مى گويد: جوامع اسلامى كه تحت نفوذ كافران واهل كتاب رفته و دچار فساد و تباهى گشته اند:

لايحبون الله ولايحبهم الله اذله على الكافرين اعزه المومنين لايجاهدون فى سبيل الله يخافون كل لومه. 73

بى ترديد آن روز كه علامه اين مشكل عظيم اجتماعى جهان اسلام را با خون دل بر صفحه دفتر مى نگاشت زياد نبودند آنان كه مشكلات اجتماعى را در موضوع حكومت و حاكميت و ولايت جستجو كنند و راه رهايى از مشكلات و نابسامانى هاى جوامع اسلامى را جهاد در راه خدا معرفى نمايند.امروز گر چه به بركت قيام آن قيامگر بى مانند و آن قامت هميشه استوار تاريخ نهضتهاى اسلامى جامعه اسلامى مااز يوغ استكبار رهيده و در سايه حكومت قرآن به عزت و شرافت خود دسته يافته ولى هنوز كلام اين پير حكمت و عرفان واين نگاه نافذ و نگران واين عقل وانديشه زمان در رابطه با بخش عظيمى از جهان اسلام صادق است . و هنوز كلام و پيام و حياتى ترين كلام يك مصلح اجتماعى واساسى ترين پيام يك پيشواى دينى به جوامع غنوده در تيرگى حكومتهاى استكبارى حاكميت پنهان كفر واهل كتاب است.

علامه جزاين سخن نظرگاههاى عميق اجتماعى و تحليلهاى زنده عينى در رابطه با مسائل جارى اين عصر دارد كه بايد آنها را در لابلاى سطرهاى روشن تفسير گرانقدرش جستجو كرد تفسيرى كه به حق دائره المعارفى اسلامى است و كمتر موضوع و مبحثى را مى توان سراغ گرفت كه علامه به تفصيل يا به اجمال درباره آن سخن نگفته باشد. 74

اين است كه علامه بيش از آن كه در روزگار حيات خويش شناخته شود در عصرهاى آينده خواهد درخشيد و حضور و حيات جاودانه خود را در بى كران قرآن همچنان خواهد داشت زيرااو در پهنه اى طلوع كرد كه هرگز غروب ندارد و به عزت و شرافتى راه يافت كه ابدى و پايداراست .

السلام عليه يوم ولدو يوم مات و يوم يبعث حيا.


1. قال على ( ع (: جعله الله ريا لعطش العلماء و ربيعا لقلوب الفقهاء نهج البلاغه خطبه 641.

3. عالم اثير به معناى اجرام فلكى و كنايه از زندگى دنيا و عال ماده است .

.4 علامه در سال 1281 هجرى شمسى در تبريز ديده به جهان گشود و بامداد روز يكشنبه 24 آبانماه 1360 به لقاءالهى پيوست

5بحث احياى تفكراسلامى ضميمه كتاب حق و باطل 86 از متفكر شهيد استاد مترضى مطهرى انتشارات صدرا.
6سوره ابراهيم آيه 24.

7يادنامه مفسر كبيراستاد علامه طباطبائى مقاله سيره فلسفى حضرت استاد 151.

9مهرتابان تاليف سيدمحمدحسين حسينى طهرانى .12و13.

10حاشيه الكفايه استاد علامه سيدمحمدحسين طباطبائى بنياد علمى و فرهنگى علامه .

11يادنامه علامه مقاله دورنمايى ازاخلاق و رفتاراستاد 127.

12مهرتابان .57.

13يادنامه علامه 127.

14 الينه شدن نوعى بيمارى روحى است كه در نتيجه مداومت ورزيدن و تكرار خشك يك عمل به صورت يك مريضى قابل مشاهده يا يك بيمارى نهفته درانسان تاثير مى گذارد.

15يادنامه علامه مقاله سختى پيرامون شخصيت استاد 39.

16يادنامه فيلسوف اله علامه سيدمحمدحسين طباطبائى نشريه شماره 47.62.

17سوره النحل 96.

18يادنامه علامه مقاله سيره فلسفى استاد .153.

19 الميزان ج 5.258.

20 غررالحكم .

20 غررالحكم .

20 غررالحكم .

20 غررالحكم .

20 غررالحكم .

20 غررالحكم .

20 غررالحكم .

21درسهاى شناخت معارف قرن مجله پيام انقلاب .

22كتاب على والفلسفه الالهيه 11 و 12 چاپ بيروت الدار الاسلاميه .

23 همان مدرك .

24 همان مدرك 13.

25سوره يوسف آيه 108.

26 الميزان ج 5.254.

27سوره اسرى آيه 9.

28تلخيص از : الميزان 5.254.

28تلخيص از : الميزان 5.254.

29. نگاه شود به : مقدمه كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم

30مهرتابان .36.

31يادنامه علامه .153. براى شناخت گوشه اى از آراى نو علامه در مباحث فلسفى مراجعه شود به :
يادنامه علامه .169.

32 الميزان ج 5.258.

33مهرتابان .74.

35 الميزان ج 2.148.

35 الميزان ج 2.148.

35 الميزان ج 2.148.

36نهج البلاغه صبحى صالح .304.

37يادنامه علامه .62.

38رساله لب اللباب درج شده در :يادنامه استاد شهيد مرتضى مطهرى ج 2031.

39 همان مدرك .204.

40 همان مدرك .
مجله حوزه شماره 30.45.

41. مراجعه شود به : مصاحبه بااستاد آيه الله حسينى همدانى (نجفى

42رساله لب اللباب .228.

43 همان مدرك 229.

44. همان مدرك 230.

45. مهرتابان 19.

46.منظوراز مستشرق مذكور هانرى كرين استاد شيعه دانشگاه سوربن است . آشنائى علامه طباطبائى (ره ) بااو بيست سال ادامه داشت . در نتيجه اين مراوده علمى و معنوى بود كه او معتقد شد :در ميان تمام مذاهب عالم فقط مذهب شيعه است كه مذهبى پويا و متحرك و زنده است و بقيه مذاهب بدون استثنا عمر خود را سپرى كرده اند و حالت ترقب و تكامل را ندارد. مراجعه شود: به مهرتابان .47.

47. ولايت نامه ترجمه رساله الولايه مرحوم علامه طباطبائى ترجمه همايون هميتى 21.

48. بيان استاد جوادى آملى در توضيح مقام عرفانى علامه ولايت نامه .22.

49.على ع : من اقتبس علما من علم النجوم من حمله القرآن از داد به ايمانا و يقينا... بحار 58. 254

50. سوره فرقان آيه 30.

51. الميزان ج 5.276.

52. مهرتابان .43.

53. احياى تفكراسلامى ضمينه كتاب حق و باطل چاپ صدرا .86.

54. سوره بقره آيه 185.

55. سوره نحل آيه 89.

56. الميزان ج /09/1

57. الميزان ج /09/1

58. الميزان ج /11/1

59. نهج البلاغه .

60. الميزان ج 5.272.

61. الميزان ج 3.75.

62. همان مدرك .

63. تمايز قابل تاملى ميان تفسير قرآن به قرآن و ضرب قرآن به قرآن وجود دارداولى سيره معصومين ع و دومى مورد نهى وانكار شديد آنهاست . علامه خود به تفصيل فرق ميان آن دو را بيان داشته است . مراجعه شود به : تفسيرالميزان ج 3.81.

64. الميزان ج 5.272.

65. الميزان ج 5.274.

66. الميزان ج 5.275.

67. همان مدرك 276.

68. الميزان ج 3.83.

69. الميزان ج 3.86.

70. الميزان ج 3.271.

71. سوره المائده آيه 54.

72. الميزان ج 5.392.

73. همان مدرك .393.

74.مرحوم شهيد مطهرى درباره الميزان مى فرمود :براى من پيش نيامده مشكلى در مسائل اسلامى كه كليد حلش را درالميزان نيافته باشم . هر مشكلى براى من پيش مى آمد كه هيچ كجا نمى توانستم حل كنم بالاخره راه حلش را در بيانات علامه مى يافتم ... آنچه آقاى طباطبائى نوشته با فكر خودش نيست بلكه بسيارى ازاين مطالب الهامى است . روزنامه جمهورى اسلامى دوشنبه 22 آبان 1368.

/ 1