عمار ياسر
غلامرضا قدسي عمار مع الحق و الحق مع العمار ـ محمد (ص) درود فراوان ما بروان تابناك سالخورده دلاوري که در راه نشر حق و فضيلت آني از پاي ننشست، و هيچگاه دست ارادت بستمگران نداد، درود بر عمار ياسر که در سراسر زندگي اسلامي خود براي احقاق حق بيباکانه مبارزه ميکرد، از آنجا که عمار بايد تحت پرورش نبي اکرم (ص) قرار گرفته و قهرماني از قهرمانان آزادي بشر گردد يک قرن پيش از آنکه بصف جانبازان ملحق شده و در راه ياري اسلام و طرفداري علي (ع) جانبازي کند، عمويش از يمن خارج شده و ناپديد ميگردد ياسر پدر عمار باتفاق دو برادر ديگر خود حارث و مالک عقب گمشده خويش بديار بعيد و بالاخره بمکه مرکز اجتماع عرب سفر ميکنند، پس از چندي آن دو برادر که قضا نقشي را بعهده آنان نگذاشته بديار خود يمن برگشتند، پدر قهرمان داستان ما عمار حليف (هم پيمان) ابوحذيفه بن المغيرة المخزومي ميگرديد ابوحذيفه که امانت و راستي و رشادت ياسر را ديد، کنيز نيکوسرشت و داناي خود سميه را باو تزويج کرد، ثمره اين ازدواج باميمنت شد، اين ثمره براي اسلام پر نکو افتاد[1]و قهرمانيهاي او و پدر و مادرش در تاريخ انسانيت ضبط گرديد، ديد عمار داراي نظر وسيع و سينهاش پاکيزهتر از عرب جاهليت که مدام لجاج ميورزيدند بود. و همين صفاي خاطر او سبب شد که نام وي براي هميشه در دفتر انسانها ببزرگواري بماند، کيفيت اسلام آوردن عمار چنين بود که[2] صهيب که مرد دانا و مطلعي بود هنگامي که شنيد محمد (ص) ادعاي نبوت کرده خواست او را ببيند و بداند چه تازهاي را براي بشر آورده از آنجا که بر خداست که مردمي چون عمار را راهنمائي کند عمار در مسير وي قرار گرفت و چون از قضيه آگاه شد با صهيب بخانه نبي اکرم روان شد تمام روز را آنان در بيت النبوه بسر بردند شاهدان قضيه و تاريخ فقط اين را نقل ميکنند که عمار در بازگشت حالي داشت که هيچ کاري را باارزشتر از باسلام دعوت کردن والدين خود ندانست آنان را در اوين برخورد باسلام دعوت کرد از اين تاريخ ياسر سميه عمار سه نفر مسلمان شدند[3] کفار قريش آنانيکه نشر اسلام با منافع ماديشان منافات داشت اولين وظيفه خود را نيست کردن اين خاندان تشخيص دادند اين گروه خودخواه چنان اين تازه مسلمانان را زجر دادند که از حد توحش گذشت اما نوري که در سينه اينان ميدرخشيد تابنده از مشعل فروزاني بود که از باد حوادث خاموش نميشد هر چه بيشتر از اشراف و کفار قريش آزار ميديدند در زاه هدف استوارتر ميگشتند، عمار صورت واقعي اسلام را ديده بود و دلباختگي او نسبت بدين ـ ساختگي نبود تا شکنجههاي مردم بيايمان او را در راه ايده و عقيده ـ سست کند گاهي عمار درد را حس ميکرد و آن وقتي بود که رسول خدا از کنار وي ميگذشت و او را زير شکنجههاي صاحبان قدرت و خودخواهان ميديد. هر گاه پيغمبر بزرگوار آن منظره دلخراش را ميديد بسيار متأثر ميگرديد ولي چه کند هنوز اسلام قوت نگرفته بود لذا با خاطري افسرده از آنجا عبور ميکرد و آنان را بشکيبائي واداشته و ميفرمود «صبراً يا آل سرفان موعد كم الجنة» اي آل ياسر بر شما باد بشکيبائي همانا جايگاه شما بهشت است، بالاخره پدر و مادر عمار (ياسر و سميه) در زير شکنجه جان سپردند و اولين پرچم فداکاري بر سر در خانه عمار نصب شد زيرا نخستين خانوادهاي که در مکه ايمان آورده و در راه اسلام بسعادت شهادت رسيدند خانواده عمار بود، عمار را هم تا سر حد مرگ آزار و شکنجه و عذاب شد، و احساس درد براي او از بقيه اوقات گرانتر بود که ابوجهل فرصت را غنيمت شمرده و بعمار گفت يا بايد بخدايان ما بد نگوئي و دست از دين جديد برداري يا بسرنوشت پدر و مادرت دچار ميشوي، عمار که مرگ را بچشم خود ميديد با خود انديشيد که اگر بيش از اين در عقيده خود تظاهر کند هر آينه هلاک خواهد شد و از سهم بيشتري در پيشرفت اسلام و ياري حبيبش محمد (ص) که بعهده دارد بيبهره خواهد ماند لذا در ظاهر خواسته ابوجهل و کفار را انجام داد و با اين مآلانديشي خود را از مرگ حتمي نجات بخشيد. عمار با آنکه قلبش مطمئن بايمان بود اما وجدانش از اين کار سخت ناراحت بود بهمين جهت با نهايت شرمندگي بخدمت پيغمبر رسيد رسول اکرم که اضطراب او را ديد فرمود چه پيش آمده ترا ـ جواب داد: شر ـ سپس جريان را نقل کرد مانند کودکي که درد دل را بپدر ميگويد گفت يا محمد کافر شدم.پيغمبر: قلب تو در آن هنگام چه حالي داشت عمار: در دل ايمان داشتم محمد (ص): بنابراين آسوده باش که ايمان داري پيامبر حکيم تبسم کنان او را تسلي بخشيد و از آنجا اصل مهم تقيه وضع شد، آنگاه اين آيه شريفه نازل شد. «من كفر بالله من بعد ايمانه الامن اكراه و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدراً فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم [4] (در اينجا مناسب ميدانيم که بحثي پيرامون قانون تقيه بطور خلاصه بنمايم (تقيه آنگاه لازم بلکه واجب است) عقلا و شرعاً که دو فعل يا دو حکم که معارض يکديگر واقع شدهاند با هم سنجيده شوند و هر کدام که اهميتش بيشتر بود از اجراي ديگري خودداري و تقيه شود مثلا کافري مسلماني را اسير کرده و از او ميخواهد که يا بايد روزه ماه صيام را افطار کند يا فرزندش را وي ميکشد در اينجا فوراً بايد تقيه شود و براي حفظ جان فرزندش روزه را افطار کند ولي اکنون امر تقيه که يک موضوع زنده و مفيدي براي مسلمانان ميباشد بصورت ديگر در آمده و در نزد عوام اينطور معني شده و فهميداند که مسلمانان براي حفظ مختصري مال يا جاه و مقام ـ دين خود را بدهند) بنابراين عمار از بيم شکنجه يا ترس مرگ تظاهر بعقيده کفار نکرد بلکه مصلحتي را در نظر گرفت که بسيار ارزش داشت و گرنه او از اين قبيل آرزوها زياد ديده بود. چنانکه تاريخ مينويسد، گاهي بدنش را داغ ميکردند که گوشت بدنش ميسوخت و بوي سوختگي فضا را پر ميکرد، گاهي زره آهنين در برش ميپوشانيدند و در ميان آفتاب سوزان حجاز نگاهش ميداشتند که سرا پايش از شدت حرارت آتش ميگرفت گاهي او را ميان آب داغ ميانداخنتد و در همين حال تازيانهاش ميزدند، بر همه اين عذابها صبر ميکرد و عقيده آنان را بباد استهزاء ميگرفت. پس عمار ميخواست زنده بماند تا اسلام را که هنوز ياران زيادي نداشت ياري کند و از دشمنان اسلام انتقام بگيرد، پيشبيني او هم درست بود زيرا در جنگ بدر و ساير غزوات با کمال شهامت و دلاوري با کفار جنگيد در جنگ يمامه خالدبن وليد که فرمانده سپاه بود فرار کرد سپاهيان هم رو بفرار گذاشتند اما عمار اين رادمرد غيور و مجاهد با آنکه گوشش بريده شده بود مردانه ميجنگيد و فرياد ميزد اي مسلمانان آيا از بهشت ميگريزيد. خلاصه اگر عمار زندگي را ميخواست براي ياري دين و دفاع از هدف عالي اسلامي بود.
عمار اين مجموعه فضائل و کمالات بقدري از پيغمبر دانش آموخت که يکي از دانشمندان و فقهاء بزرگ گرديد عمار مجسمه زهد و تقوي و راستي و فضيلت بود او اول کسي است که در خانه خود براي عبادت مسجد ساخت در جلالت او همين بس که پيغمبر فرمود: «من سب عماراً فقد يسبه الله ومن يبغض عماراً فقد يبغضه الله[5]» و نيز فرمود: «ان الجنه تشتاق الي اربعه علي و عمار و سلمان و ابيذر[6]» (بهشت شوق ديدار چهار نفر را دارد آنان علي و عمار و سلمان و ابيذر ميباشند. ناتمام من علامات شركت الشيطان الذي لاشك فيه ان يكون الرجل فحاشاً لايبالي مما قال و لا ما قيل فيه فانه لعب به. (جعفر بن محمد الصادق) از علامات شرکت شيطان در نطفه که شکي در آن نيست اينست که مرد بسيار فحش ميدهد باکي ندارد از آنچه ميگويد و از آنچه در حق وي ميگويند همانا شيطان باوي بازي کرده است.
[1] - عمار در حدود سال 570 در مکه متولد شد بعضي گفتهاند ابوحذيفه عمار را آزاد کرد در اين تعبير مسامحه شده زيرا ياسر همپيمان ابوحذيفه بود نه آنکه غلام و عبد او باشد تا اينکه عمار در ملک ابوحذيفه باشد و او را آزاد سازد براي شرح بيشتري در مورد عمار بکتاب حليف مخزوم تأليف صدر الدين شرف الدين عاملي و کتاب عمار بن ياسر تأليف استاد عبدالله سبيتي مراجعه شود [2] - سيرة الحلبيه - [3]نخستين خانواده که در مکه مسلمان شدند خانواده عمار ياسر بود - [4]سوره 16 آيه 108 - [5]كتاب عمار بن ياسر تاليف استاد سبيتي ص100 - [6]الغدير ج8 ص 315 نفس الرحمن مرحوم نوري ص101