ارزش و جايگاه كتاب دعائم الاسلام در فقه شيعه - ارزش و جایگاه کتاب دعائم الاسلام در فقه شیعه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ارزش و جایگاه کتاب دعائم الاسلام در فقه شیعه - نسخه متنی

علی اکبر کلانتری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




ارزش و جايگاه كتاب دعائم الاسلام در فقه شيعه

نويسنده: على اكبر كلانترى

كتاب دعائم الاسلام را مى توان در زمره كتابهاى روايى شيعه دانست1; زيرا جنبه نقلى آن بر جنبه استدلالى اش, چيرگى دارد.

فقيهان شيعه, در بابهاى گوناگون فقه, روايات اين كتاب را مورد توجه قرار داده اند و در فروع فراوانى, از آنها بهره جسته اند, ولى آنچه در متنهاى فقهى به چشم مى خورد, فقيهان به روايات اين كتاب, تنها به عنوان تأييد كننده نگريسته اند, نه به عنوان دليل.

شمارى ازبزرگان, از جمله: محدث نامور, ميرزا حسين نورى, در اثبات اعتبار اين كتاب و نويسنده آن, بسيار تلاش ورزيده اند, ولى بسيارى از محققان بزرگ, از جمله صاحب جواهر و امام خمينى(ره), به مؤلف اين كتاب به چشم اعتبار ننگريسته اند. بزرگانى نيز مانند مرحوم آيت اللّه خوئى, با اين كه گردآورنده كتاب يادشده را, شخصيتى بزرگ و درخور اعتماد دانسته اند, به روايات آن, به سبب مرسله بودن آنها, اعتنا نكرده اند.

اين نكته ها, كندوكاوى تازه را درباره اين كتاب و نويسنده آن نيكو مى نماياند.

نويسنده كتاب

گردآورنده اين كتاب, ابوحنيفه, نعمان بن محمد است. ابن خلّكان در بيان ويژگيهاى اسمى او مى نويسد:

(ابوحنيفه النعمان بن ابى عبداللّه محمد بن منصور بن احمد بن حيّون.)2

چنانكه از اين عبارت و عبارتهاى شمارى ديگر از شرح حال نگاران استفاده مى شود, كنيه او, ابوحنيفه و جدّ اعلايش, شخصى به نام (حيّون) است.

ولى عبارتهاى شمارى ديگر از صاحبان تراجم, با اين تعبير, همخوانى ندارد, از جمله صاحب كشف الظنون كه او را (جيون) و صاحب امل الامل او را (حيوان) و صاحب تأسيس الشيعه, وى را (حيران) ثبت كرده اند.3

به احتمال زياد, همان وجه نخست درست باشد; زيرا در بيش تر جاهايى كه از وى نامى به ميان آمده, اين تعبير آمده, حتى بعضى مانند زركلى در الاعلام, شرح حال نويسنده اين كتاب را زير عنوان: (ابن حيّون) آورده است.

به هر حال, نعمان بن محمد, در مغرب آفريقا, به دنيا آمده است; از اين روى, شمارى او را نعمان بن محمد مغربى ناميده اند و شمارى براى جلوگيرى از اشتباه شدن اين شخصيت با ابوحنيفه معروف, وى را ابوحنيفه شيعى ثبت كرده اند.

وى برهه اى از عمر خود را در سمت قاضى مصر انجام وظيفه كرده, بدين جهت, نام او در پاره اى از آثار, قاضى نعمان مصرى, آمده است.

سال ولادت او چندان روشن نيست, شمارى آن را سال 259 و شمارى ديگر آن را در دهه پايانى قرن سوم دانسته اند.4 وفات او را بيش تر صاحبان تراجم, در سال 363 دانسته اند;5 امّا صاحب كشف الظنون و تأسيس الشيعه, وفات او را سال3676 و برخى از شرح حال نگاران, سال 351 نوشته اند.7

قاضى نعمان, جايگاه ويژه اى در دولت فاطميون داشته و همين سبب شهرت وى شده است. همكارى قاضى نعمان با دولت فاطمى, از آغاز تأسيس آن به دست عبداللّه مهدى, شروع مى شود و تا پايان زندگى وى, يعنى سال 363, ادامه مى يابد. پس از درگذشت مهدى, جانشين او, يعنى قائم بامراللّه, او را در سمت قاضى طرابلس, بر مى گمارد و در عهد منصور فاطمى, اين سمت تقويت مى گردد و او به عنوان قاضى القضاة بلاد آفريقا, شناخته مى شود و آن گاه كه خليفه ديگر فاطمى, يعنى المعزّ لدين اللّه, به مصر مى آيد, نعمان را به عنوان قاضى القضاة مصر, بر مى گمارد.8

نگاهى به محتواى كتاب

در كتاب دعائم الاسلام, آنچه بيش از هر چيز, جلب توجه مى كند, احترام و تكريم بسيار نويسنده آن به اهل بيت عصمت(ع) است. اين ويژگى در كتابهاى ديگر او نيز, به چشم مى خورد.

كتاب مورد بحث, با عبارت زير آغاز مى شود:

(بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين فى جميع الامور الحمد لله استفتاحا بحمده وصلى الله على محمد ورسوله وعبده وعلى الائمة الطاهرين من اهل بيته اجمعين.)

اين اثر, كم وبيش, همه بابهاى معروف فقه را در بر دارد. افزون بر آنها, مبحث نخست كتاب به موضوع (ولايت) اختصاص يافته كه نويسنده در آن, محبت و ايمان خود را نسبت به خاندان عصمت(ع) با آوردن رواياتى چند, ابراز مى دارد.

ديگر آثار قاضى نعمان

صاحب كتاب دعائم الاسلام, كتابها و رساله هاى بسيارى از خود به جاى گذاشته است.

صاحب اعيان الشيعه در اين باره مى نويسد:

(آثار قلمى او, به حدود چهل و هفت كتاب مى رسد كه دانشهاى گوناگون, مانند: فقه, تأويل, تفسير, اخبار و… را در خود جاى داده است. پاره اى از اين آثار وجود دارند و پاره اى ناپديد شده اند و تنها نام آنها باقى مانده و از پاره اى نيز, جز بخشهايى, باقى نمانده است, در كتابخانه هاى اروپا, شش عدد از كتابهاى او ديده شده كه دكتر محمد كامل حسين, در كتاب خود موسوم به (ادب مصر الفاطميه) آنها را بر شمرده است.

نسخه اى از كتاب مناقب بنى هاشم, در كتابخانه ميرزا محمد تهرانى در سامرا يافت مى شود. از جمله كتابهاى خطى او, افتتاح الدعوة, الايضاح الينبوع, الطهارة, مناهج الفرائض, تأويل الرؤيا ومفاتيح النعمه است. يكى از نوشته هاى با ارزش او, كتاب المحاسن والمسامر است كه به گونه خطّى در قاهره, نگهدارى مى شود. اين كتاب, چنانچه دكتر كامل حسين مى گويد, مجموعه ارزشمندى از احاديثى است كه قاضى نعمان آنها را از المعز لدين الله, نقل و در آنها رخدادهاى مربوط به اين حاكم فاطمى را بيان كرده است; يعنى امورى كه قاضى نعمان در مدت هم نشينى و همراهى خود با حاكم ياد شده شاهد بوده است. از اين روى, كتاب ياد شده از محكم ترين مصدرهاى تاريخى و ادبى و سياسى آن برهه از تاريخ, به شمار مى رود.)9

افزون بر آثار ياد شده, كتابهاى الاقتصار فى الفروع, الاختصار فى الفقه, اختلاف الفقهاء, الاختيار فى فقه الشيعه, اصول الحديث, الرد على ابى حنيفة الكوفى, الرد على ابن سريج, الرد على الشافعى, الرد على مالك, شرح الاخبار فى فضائل النبى المختار وآله المصطفين الاخيار من الأئمة الاطهار, الفتحيه (مجموعه شعرى در فقه) المناقب والمثالب, تأويل القرآن و الهمة فى اتباع الأئمه نيز از نوشته هاى او شمرده شده است.10

مقام و اعتبار علمى قاضى نعمان

مى توان فراوانى و گونه گونى آثار اين شخصيت را, از نشانه هاى نبوغ علمى و گستردگى دانسته هاى او دانست. آنچه از مطالعه آثار در دسترس و چاپ شده او, مانند دعائم الاسلام, الاقتصار فى الفروع, اختلاف الفقهاء, ابتداء الدعوة للعبيديين, به دست مى آيد, روانى, شيوايى و نظمى است كه بر مطالب آنها, حاكم است.

ابن خلّكان درباره او مى نويسد:

(احد الائمة الفضلاء المشار اليهم ذكره الامير المختار المسبحى فى تاريخه فقال: كان من اهل العلم والفقه والدين والنبل على ما لامزيد عليه.)11

او, از پيشوايان علمى و فاضلانى است كه مقام آنان, مورد اشاره است. امير مختار مسبحى در تاريخ خود, از او ياد كرده و در باره اش گفته است: او در مرتبه اى بلند از علم و فقه بود و شخصيتى ديندار و با نجابت و شرف به شمار مى آمد.

بنابر آنچه در وفيات الاعيان آمده, ابن زولاق در شرح حال على بن نعمان, فرزند قاضى نعمان نوشته است:

(كان ابوه النعمان بن محمد القاضى فى نهاية الفضل من اهل القرآن والعلم بمعانيه وعالما بوجوه الفقه وعلم اختلاف الفقهاء واللغة والشعر… مع عقل و انصاف.)12

پدرش, قاضى نعمان بن محمد, در نهايت درجه فضل و آگاه به قرآن و معانى آن و عالم به مسائل فقهى و اختلاف فقيهان و لغت و شعر… همراه با عقل و انصاف, بود.

زركلى, مى نويسد:

(كان واسع العلم بالفقه والقران والادب والتاريخ… وصفه الذهبى بالعلامة المارق.)13

قاضى نعمان در فقه و قرآن و ادب و تاريخ, دانشِ گسترده داشت… ذهبى او را به علامه خارج شده [از مذهب مالكى به تشيع] توصيف كرده است.

دكتر محمد كامل حسين, او را از بزرگ ترين دانشمندانى دانسته است كه مصر قرن چهارم به خود ديده است.14

آيت اللّه خويى در يكى از مباحث كتاب طهارت, پس از نقل روايتى از كتاب دعائم الاسلام, مى نويسد:

(ان روايات دعائم الاسلام غير قابلة للاعتماد للارسال وان كان مؤلفه جليل القدر و كبير الشأن.)15

روايتهاى كتاب دعائم الاسلام, به سبب ارسال درخور اعتماد نيستند, گرچه نويسنده اين كتاب, شخصى جليل القدر و بزرگ مرتبه است.

همو ضمن يكى ديگر از مباحث فقهى خود مى گويد:

(ابوحنيفه نعمان, مردى امامى و اثناعشرى مذهب, فاضل, فقيه, و از جمله نابغه هاى عصر خود, بلكه يگانه روزگارش بوده است… ترديدى در مقام بلند ابوحنيفه نعمان صاحب كتاب دعائم الاسلام و كتابهاى فراوان ديگر نيست. همچنين شبهه اى در نبوغ و دانش و فضل او در فقه و حديث نيست, چنانچه كتابهاى تاريخ و رجال و همين كتاب دعائم الاسلامِ او بر اين حقيقت, گواه است.)16

كتاب دعائم الاسلام در نگاه چند فقيه بزرگ

پيش از بيان موضع خود درباره ارزش و اعتبار كتاب دعائم الاسلام و نتيجه گيرى نهايى در اين زمينه, ديدگاه چندتن از فقيهان بزرگ را درباره اين اثر, در اين جا يادآور مى شويم:

سيد بحرالعلوم, در اثر رجالى خود مى نويسد:

(كتاب الدعائم كتاب حسن جيّد يصدق ما قد قيل فيه الا انّه لم يرو فيه عمن بعد الصادق عليه السلام من الائمه عليهم السلام خوفا من الخلفاء الاسماعيلية, حيث كان قاضيا منصوبا من قبلهم بمصر لكنه قد أبدى من وراء ستر التقيه حقيقة مذهبه بما لايخفى على اللبيب.)17

كتاب دعائم, كتاب نيكو و خوب است و آنچه در آن گفته شده, مورد تصديق است. امّا قاضى نعمان در اين كتاب, از امامان پس از امام صادق, عليهم السلام, روايت نقل نكرده است و اين, به سبب ترس از خلفاى اسماعيلى بوده است; زيرا او به عنوان قاضى مصر از سوى آنان گمارده شده بود, ولى چنانچه بر شخص عاقل پوشيده نيست, قاضى نعمان حقيقت مذهب خود را از پس پرده تقيه, نمايانده است.

صاحب جواهر, در موارد بسيارى, از روايات اين كتاب, به عنوان تاييد كننده, استفاده مى كند و هيچ گاه روايات آن را به عنوان دليل مورد توجه قرار نمى دهد; زيرا از نظر او, اعتبار اين اثر و مورد اعتماد بودن نويسنده آن, ثابت نيست.

وى, ضمن يكى از مسائل كتاب صلات, در اشاره به اين نكته, مى نويسد:

(دعائم الاسلام مطعون فيه و فى صاحبه.)

كتاب دعائم الاسلام ونويسنده آن, مورد طعن هستند.

وى, در كتاب طهارت, پس از آوردن دليلهايى بر روا بودن انتقال مردگان به مشاهد مشرفه و پاسخ دادن به دليلهاى مخالف كه از جمله آنهاست روايتى از دعائم الاسلام, مى نويسد:

(وخبر دعائم الاسلام مع الطعن فى مصنفه قد عرفت حمله على الكراهة.)18

خبر دعائم الاسلام, افزون بر اين كه نويسنده اين كتاب, مورد طعن است, چنانچه دانستى, حمل بر كراهت مى شود.

امام خمينى نيز در اين باره, ديدگاهى بسان صاحب جواهر دارد و اين نكته را مى توان از لابه لاى بحثهاى فقهى ايشان دريافت. از باب نمونه, هنگام بحث از روايى و ناروايى فروختن و نقل و انتقال مردار, مى نويسد:

(الاقوى هو الجواز لعدم دليل على المنع سوى رواية دعائم الاسلام المتقدمة وهى ضعيفة السند.)19

اقوا, روا بودن اين كار است; زيرا دليلى بر ممنوع بودن آن جز روايت پيش, از دعائم الاسلام نيست و آن روايت به لحاظ سند, ضعيف است.

همچنين در يكى از بحثهاى كتاب طهارت, پس از آوردن روايتى از دعائم مى نويسد:

(روايت دعائم الاسلام, به خاطر ضعف سند يا سستى متن, درخور اعتماد نيست.)20

مقصود ايشان از ضعف در اين عبارتها, مورد اعتماد نبودن مؤلف كتاب دعائم است. در برخى عبارتها, افزون بر اين سبب, مرسل بودن روايتهاى كتاب را نيز موجب اعتماد نكردن بر آن مى داند, از جمله: در يكى از مباحث كتاب بيع, پس از نقل روايتى از آن مى نويسد:

(لكن السند غير معتمد مع ارسالها ايضا.)21

اين روايت, افزون بر ارسال, سند در خور اعتمادى هم ندارد.

از اين روى, امام نيز, تنها به عنوان تاييد كننده و قرينه, به روايات اين كتاب, روى مى آورد. از باب نمونه در كتاب بيع, در بحث خيار تأخير, پس از بيان مطلبى, روايتى از كتاب دعائم, به عنوان شاهد بر آن مى آورد و مى نويسد:

(والاشكال فى سندها لاينافى التأييد.)22

آيت اللّه خويى نيز در معجم رجالى و همچنين در بحثهاى فقهى خود, از شخصيت علمى قاضى نعمان وارزش و اعتبار كتاب او, بحث كرده است.

ويژگى ديدگاه اين فقيه درباره موضوع ياد شده اين است كه نويسنده كتاب دعائم را شخصيتى بزرگ و بلندمرتبه مى داند و به حسب ظاهر وثاقت او را مى پذيرد و تنها چيزى كه كتاب دعائم را در ديدگاه او نامعتبر مى سازد, ارسال روايات آن است و حال آن كه صاحب جواهر و امام خمينى, افزون بر اين اشكال, در خود قاضى نعمان و شخصيت روايى او هم اشكال داشتند.

وى, در كتاب طهارت كه به مناسبتى درباره تقيه, بحث مى كند, مى گويد:

(ان روايات دعائم الاسلام غير قابلة للاعتماد عليها للارسال و ان كان مؤلفه جليل القدر و كبير الشأن.)23

روايتهاى كتاب دعائم الاسلام, به سبب مرسله بودن آنها, درخور اعتماد نيستند, گرچه نويسنده آن, شخصى جليل القدر و بلند مرتبه است.

همچنين, پس از نقل روايتى مرسله از راوندى و روايت مرسله ديگرى از دعائم الاسلام در بحث آب جارى, مى نويسد:

(دردلالت اين روايتها برمدعا,اشكالى نيست, ولى روايت راوندى به خاطر مرسله بودن ضعيف است و بر روايت دعائم الاسلام نيز نمى توان اعتماد كرد واين به خاطر ضعيف بودن مصنف كتاب قاضى نعمان مصرى نيست;زيرااو مردى فاضل و جليل القدراست, بلكه علت اعتماد نكردن به روايتهاى كتاب ياد شده, مرسله بودن آنهاست.)24

همچنين به مناسبتى در بحث وضو مى گويد:

(گرچه نويسنده كتاب دعائم از هم مذهبان عاليقدر ماست, ولى روايتهاى او مرسله و غير درخور اعتمادند.)25

ولى درپاره اى ديگر از بحثهاى اين فقيه, ديدگاهى همانند ديدگاه امام خمينى ديده مى شود, از باب نمونه در يكى از بحثهاى باب معاملات, مى گويد:

(آنچه انصاف اقتضا مى كند اين است كه ما, پس از جست وجو, كسى را نيافتيم كه به وثاقت و دوازده امامى بودن او, به گونه آشكار و روشن, اشاره كند, گرچه محدث نورى براى اثبات اين دو امر, خود را به زحمت افكنده و در ثابت كردن اعتبار اين كتاب, مبالغه كرده است, ولى با اين كوشش و مبالغه, چيزى نياورده است كه نفس به آن تكيه كند و دل به آن آرامش يابد. بر فرض هم كه ثقه و دوازده امامى بودن او را بپذيريم, روايتهايى كه مى آورد, مرسله اند وحجت نيستند.)26

از جمله امورى كه اين فقيه را نسبت به اعتبار كتاب دعائم الاسلام, به گمان افكنده, وجود فرعهاى فقهى ناسازگار با مذهب اثنى عشرى, در كتاب ياد شده است, كه در ذيل يكى از بحثهاى فقهى بدانها اشاره مى كند:

1. در باب نكاح آورده است: ازدواج موقت جايز نيست.

2. در بحث (مايسجد عليه المصلى) نوشته است:

(عن جعفر بن محمد(ع) انه رخّص فى الصلاة على ثياب الصوف وكلّما يجوز لباسه والصلاة فيه يجوز السجود عليه.)

امام صادق(ع) نمازگزاران در لباس پشمى را اجازه داده است و هر لباسى كه بتوان در آن نماز گزارد, مى شود بر آن سجده كرد.

3. در بحث وضو, مى نويسد:

(شخص, سر خود را از جلو و پشت, مسح مى كند, اينكار را از ميانِ سر مى آغازد و همه دست خود را مى كشد تا موى جلو و تا بخشى از پيشانى, سپس دست خود را از وسط سر تا آخر موى پشت سر مى كشد و با همه اينها, داخل و بيرون دوگوش را نيز مسح مى كند.)

4. همچنين در همين باب نوشته است:

(كسى كه براى تميزى و مبالغه در وضو و فضيلت جويى, پاهاى خود را بشويد و آب را به لابه لاى انگشتاى خود برساند, كار خوبى انجام داده است.)

5. در وضوى تجديدى مى نويسد:

(آنچه از اعضاى وضو, شسته شود يا شستن آن ترك گردد, اشكالى ندارد و به ما روايت شده كه از على بن حسين(ع) درباره مسحِ بر پاپوش پرسيده شد و آن حضرت سكوت كرد تا وقتى كه او و پرسش كننده به آبى رسيدند. پس حضرت فرود آمد و وضو گرفت و بر پاپوش و عمامه خود, مسح كرد و فرمود:

(اين وضوى كسى است كه از او حدثى سر زده باشد.)27

مذهب قاضى نعمان

همان گونه كه اشاره شد, مهم ترين انگيزه فقيهان ما, در اعتماد نورزيدن به روايات كتاب دعائم الاسلام, به دست نياوردن دوازده امامى بودن نويسنده و شبهه اسماعيلى بودن اوست; از اين روى, شايسته مى نماد در اين زمينه, به كندوكاو پرداخت, تا مسأله روشن شود.

از مجموعه گفته ها و نوشته ها درباره وى چنين به نظر مى رسد كه او نخست سنّى مذهب بوده, سپس به تشيع گراييده است. در بروز اين دگرگونى در مذهب او, بيش تر كسانى كه درباره او سخن گفته اند, اتفاق نظر دارند و تنها برخى مانند ابن شهرآشوب, اين امر را انكار كرده اند.28

آنچه درباره مذهب او, مورد اختلاف است, يكى اين كه پيش از تغيير عقيده, پيرو كدام يك از مذهبهاى چهارگانه معروف اهل سنت بوده است و ديگر اين كه وى پس از دست برداشتن از مذهب پيشين خود, به مذهب شيعه درآمده, يا به فرقه اسماعيليه, پيوسته است؟

در مورد پرسش نخست, بسيارى او را پيش از تغيير مذهب, مالكى دانسته اند, ازجمله ابن خلّكان كه مى نويسد:

(كان مالكى المذهب ثم انتقل الى مذهب الاماميه.)29

قاضى نعمان, در آغاز مالكى مذهب بود, سپس به مذهب اماميه, منتقل شد.

ابن حجر عسقلانى مى نويسد:

(كان مالكيا ثم تحوّل اماميا و ولّى القضاء للمعزّ العبيدى صاحب مصر فصنّف لهم التصانيف على مذهبهم, وفى تصانيفه مايدل على انحلاله.)30

او, مالكى مذهب بود و سپس امامى شد و در زمان معزّ عبيدى, حاكم مصر, قاضى مصر گرديد و براى حاكمان عبيدى و برابر مذهب آنان, كتابهايى نگاشت و در اين كتابها, مطالبى يافت مى شود كه دلالت بر دگرگونى در مذهب او دارد.

شيخ حرّ عاملى نيز در امل الآمل, نوشته است:

(كان مالكى المذهب ثم انتقل الى مذهب الاماميه.)31

زركلى نيز در الاعلام مى نويسد:

(… تفقه بمذهب المالكية وتحول الى مذهب الباطنيه)32

قاضى نعمان, فقه را بر طبق مذهب مالكيه فرا گرفت, و سپس به مذهب باطنيه, گرويد.

سيد بحرالعلوم مى نويسد:

(النعمان بن محمد بن منصور قاضى مصر, و قد كان فى بدو امره مالكيا ثم انتقل الى مذهب الاماميه, وصنّف على طريق الشيعه كتبا.)33

نعمان, در آغاز كار, مالكى بود, سپس به مذهب اماميه در آمد و بر طريق شيعه, كتابهايى نگاشت.

بعضى او را پيش از تغيير عقيده, پيرو مذهب ابوحنيفه دانسته اند. زركلى در همين زمينه از النجوم الزاهره, چنين نقل مى كند:

(كان فى اول امره حنفى المذهب لان الغرب كان يوم ذاك غالبه حنفيه.)34

نعمان, در آغاز امر, حنفى مذهب بود; زيرا مذهب غالب بر آفريقا در آن زمان, اين مذهب بود.

از عبارت مصطفى قسطنطنى دركشف الظنون, در معرفى الاقتصار فى الفروع, استفاده مى شود او در آغاز, شافعى مذهب بوده است:

(ابن حنيفه نعمان بن ابى عبدالله الشافعى الشيعى المتوفى سنة 363.)35

ولى چنانچه پيدا است, دليلى كه از كتاب النجوم الزاهره, درباره حنفى بودن قاضى نعمان نقل شده است, اطمينان بخش, بلكه گمان آور هم نيست. سخن كشف الظنون نيز با گفته بيش تر كسانى كه شرح حال قاضى نعمان را نوشته اند, ناسازگار است.

آيت الله خويى در همين زمينه گفته است:

(ترديدى در اين واقعيت نيست كه قاضى نعمان, امامى مذهب بوده است; زيرا او در اصل, مالكى مذهب بوده و پس از بصيرت يافتن, شيعى و امامى شده است, چنانچه سخنان بيش تر كسانى كه در شرح حال و تاريخ او قلم زده اند, بر اين نكته, اتفاق دارد; از اين روى, اين گفته ابن شهر آشوب در كتاب معالم العلماء, كه او امامى مذهب نبوده, درست نيست.)36

افزون بر آنچه شرح حال نويسان درباره قاضى نعمان نوشته اند, نكته ديگرى كه به خوبى امامى مذهب بودن او را تاييد مى كند, به بزرگى ياد كردن از ائمه(ع) است. وى در كتابهاى گوناگون خود, ازائمه اطهار(ع) به بزرگى ياد مى كند و آنان را مى ستايد. حتى نامهايى كه بر كتابهاى خود نهاده, گوياى اين واقعيت است: شرح الاخبار فى فضائل النبى المختار وآله المصطفين الاخيار من الائمة الاطهار, الاختيار فى فقه الشيعه, الرد على ابن حنيفه, الرد على الشافعى, الرد على مالك و….

آنچه جست و جوى بيش تر مى طلبد, يافتن پاسخى درست براى پرسش دوم است.

در اين مورد, شمارى به روشنى او را شيعه دوازده امامى دانسته اند, مانند صاحب اعيان الشيعه كه مى نويسد: (هو اثنى عشرى لا اسماعيلى).37

از نظر شمارى ديگر, با وجود آن كه قاضى نعمان, دوازده امامى بوده, در كتاب دعائم الاسلام از امامان ديگر پس از امام صادق(ع) نقل حديث نكرده و سبب اين كار او, تقيه از حاكمان اسماعيلى مذهب بوده است. چنانچه ديديم, مرحوم بحرالعلوم, اين قول را از صاحب تاريخ مصر, نقل كرد.

صاحب سفينة البحار نيز, زير ماده حنف مى نويسد:

(بيش تر اخبار كتاب دعائم الاسلام, با رواياتى كه در كتابهاى مشهور ما آمده, هماهنگى دارند, ولى قاضى نعمان در اين كتاب, از امامان پس از امام صادق(ع) روايت نكرده و اين, به سبب ترس از خلفاى اسماعيلى بوده است; زيرا او به سمت قاضى مصر, از سوى آنان گمارده شده بود. با اين حال, او زير پوشش تقيه, حق را آشكار ساخت و اين نكته, براى كسى كه در كتاب او, ژرف بنگردد, نمايان است.)38

در مقابل, برخى او را دوازده امامى ندانسته اند, از جمله زركلى كه در الاعلام, زير عنوان (ابن حيّون) مى نويسد:

(من اركان الدعوة للفاطميين و مذهبهم بمصر.)

قاضى نعمان, از اشخاص مهمى بودكه مردم را به سوى فاطميون و مذهب آنان, دعوت مى كرد.

دكتر مصطفى غالب, كه (اختلاف اصول المذاهب) نوشته قاضى نعمان را تحقيق كرده, در مقدمه خود بر اين اثر, از او به عنوان: (فقيه بزرگ اسماعيلى) ياد مى كند و درباره اش مى نويسد:

(لقد عرف مؤسس أسرة (النعمان) بأنه كان من أشهر فقهاء المذهب الفاطمى, ومن اكثرهم تصنيفا وتأليفا, حتى ان مؤلفاته اعتبرت من الأسس التى بنى عليها من جاء بعده من علماء المذهب الاسماعيلى, ولاتزال كتبه حتى اليوم من أبرز وأشهر وأعمق المؤلفات الاسماعيلية المذهبية.)40

تأسيس كننده خاندان نعمان (يعنى قاضى نعمان) به اين شناخته شده است كه او از مشهورترين فقيهان مذهب اسماعيلى و پرتأليف ترين آنان است, به حدى كه نوشته هاى او, پايه هاى نوشته هاى دانشمندان اسماعيلى پس از او به حساب مى آيد. هميشه در گذشته و حتى امروز, كتابهاى او از آشكارترين, مشهورترين و ژرف ترين كتابهاى مذهب اسماعيلى, به شمار آمده است.

بررسى

لازم است جداى از اين گفته ها و نوشته ها, خود نگاهى به كتاب دعائم الاسلام و پاره اى ديگر از كتابهاى قاضى نعمان كه در دسترس است, بيندازيم به اين اميد كه حقيقت امر, روشن شود.

با جست وجويى كه در چند كتاب او, از جمله كتاب دعائم الاسلام انجام گرفت, روشن شد او در اين كتابها, هيچ نامى از اسماعيل بن جعفر(ع) به ميان نمى آورد و در پاره اى جاها نيز, كه نام بردن از امامان, تناسب دارد, به بيانى سربسته و اجمالى , بسنده مى كند. از باب نمونه در كتاب دعائم, روايتى از امام باقر(ع) نقل مى كند كه بخشى از آن چنين است:

(فى كل زمان امام منا يهديهم الى ما جاء به رسول الله(ص) فاوّل الهداة بعده على بن ابى طالب(ص) ثم الاوصياء من بعده عليهم افضل السلام واحد بعد واحد.)

در هر زمانى از ما, امامى است كه مردم را به سوى آنچه رسول خدا آورده, رهنمون مى شود. نخستين هدايت گر پس از آن حضرت, على بن ابى طالب است و پس از او اوصياى آن حضرت كه بعد از او آمدند, بر آنان باد برترين درودها, يكى پس از ديگرى.

چنانچه پيش از اين اشاره شد, قاضى نعمان در دوران تسلط و حاكميت اسماعيليه مى زيسته و وى در دستگاه حكومت آنان, از اقتدار و جايگاهى ويژه برخوردار بوده به گونه اى كه براى مدتى, سمت قاضى القضات مغرب و براى مدتى ديگر, همين سمت در مصر, به او واگذار شده است. با اين ويژگى, كسانى كه به اسماعيلى بودن او اعتقاد دارند, بايد به اين پرسش پاسخ دهند كه او به چه انگيزه, مذهب خود را پنهان داشته است؟ با اين كه در طول تاريخ تشيع, هميشه اكثريت با مذهب اثناعشرى بوده و عقايد اين گروه, رواج بيش ترى داشته و بسيار طبيعى است كه شخص مخالف با اكثريت, آن گاه كه در رأس قدرت باشد و هيچ ترسى از اكثريت نداشته باشد, عقيده خود را درباره امامان, به گونه روشن و زلال, بيان كند. در جايى ديگر از كتاب ياد شده, آن گاه كه بحث از امامت و ولايت مى كند, مى نويسد:

(قد ذكرنا توقيف رسول اللّه(ص) الناس على امامة على(ص) و نصبه ايّاه وكذلك فعل على بالحسن والحسن بالحسين والحسين بعلى بن الحسين وعلى بن الحسين بمحمد بن على و محمد بن على بجعفر بن محمد وكذلك من بعدهم من الائمة اماما اماما بعده.)42

مى بينيم در اين عبارت, وى امامان را يكى پس از ديگرى نام مى برد, ولى همين كه جاى حسّاس و موضع اختلاف مى رسد, از بردن نام لب بر مى بندد و به اجمال گويى رو مى آورد.

با توجه به اين عبارتها, ممكن است احتمال دوازده امامى بودن او را بسيار نزديك به واقع بدانيم و اجمال گويى او را نيز حمل بر تقيه از حاكمان اسماعيلى مذهب كنيم.

وى, در خطبه آغازين كتاب نيز, بسان يك شيعه دوازده امامى, مى نويسد:

(… و صلى اللّه على محمد رسوله وعبده و على الأئمة الطاهرين من اهل بيته اجمعين.)

همچنين در بخشى از اين كتاب كه به بيان عقايد اختصاص دارد, بابى با عنوان (ذكر ولاية الأئمة من اهل بيت رسول اللّه صلى اللّه عليه وعليهم اجمعين) دارد.

ولى نگاهى به برخى ديگر از كتابهاى او اين احتمال را سست و شبهه اسماعيلى بودن او را نيرومند مى سازد.

در صفحه هاى نخست (رساله افتتاح الدعوة) هنگام بحث درباره ابوالقاسم حسن بن نوح, داعى يمن, مى نويسد:

(وكان ابتداء امر ابى القاسم صاحب دعوة اليمن ـ فيما اخبرنا به اهل العلم والثقة من اصحابه ـ انه كان من اهل الكوفه ـ من اهل بيت علم و تشيع و كان قد قرأ القران و قوّمه وطلب الحديث والفقه, وكان ممن يذهب الى مذهب الامامية الاثنى عشرية اصحاب محمد بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد الذين كانوا يرون أنه المهدى, وانه يظهر ويكون من امره مايكون على ما جاءت به الاخبار عن رسول الله صلى الله عليه وسلم فنحلوه ذلك وتولّوه ولم يروه, وزعموا انه تغيّب عنهم, ثم بطل ذلك فى ايديهم, وكانت له اخبار طويلة وحماقة عجيبة.)43

ابوالقاسم داعى يمن, چنانچه اهل علم وافراد مورد وثوق از ياران او به ماخبر دادند, در آغاز كار, اهل كوفه و از خاندان علم و تشيع بود. او, قرآن را فرا گرفت و دانش خود را در اين زمينه استوار ساخت و به دنبال فراگيرى حديث و فقه برآمد. وى, در آغاز پيرو مذهب شيعه دوازده امامى, يعنى از اصحاب محمد بن حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بود. اين گروه معتقدند: محمد بن حسن, مهدى است كه ظهور خواهد كرد و در باره او همان رخ خواهد داد كه در اخبار رسيده از پيامبر(ص) آمده است. اينان از محمد بن حسن پيروى كردند و ولايت او را پذيرفتند, در حالى كه او را نديدند و پنداشتند او از آنان پنهان شده است. سپس [كه مهدى فاطمى حاكميت يافت] باطل بودن عقيده ايشان روشن شد, آنان در اين باره, اخبار طولانى و حماقت عجيبى دارند.

مى بينيم در اين عبارت, از شيعيان دوازده امامى و عقيده آنان درباره امام عصر حجة بن الحسن(ع), به بدى ياد شده است.

در اثر ديگرش: (اختلاف اصول المذاهب) عبارتى دارد كه آن نيز, نشانگر بى اعتقادى وى به غيبت امام عصر , عجل اللّه تعالى فرجه, است. مراد وى از (مهدى) در اين عبارت: (مهدى منتظر, ظهور كرده است) عبيد اللّه مهدى, بنيانگذار دولت فاطمى در مغرب است. عبارت ياد شده كه در زير مى آيد, پس از نقل روايتى از امام صادق(ع) درباره علت اختلاف مردم پس از پيامبر(ص) است:

(وفى هذه جملة من القول فى سبب اختلافهم الى ان قام مهدى الامة من اهل بيت الرحمة الذى جاءت الاخبار عن رسول الله بالبشرى بقيامه وذكر ما يكون من اقامة دين الله على يديه و فى ايامه مايطول شرحه و يخرج عن حد هذا الكتاب, منها قوله: (المهدى من ولدى, يحيى سنتى, و يتممّ امرى, و يطالب بثار اهل بيتى, ويملأ الارض عدلا وقسطا, كما ملئت ظلما وجورا و خبطا.) فقام المهدى فأحيى السنن, وأمات البدع, وأسكت المبطلين المختلفين فى الدين, فأقام مناره, ونصب اعلامه, وشرّع شرائعه وقوّم احكامه و….)44

در اين روايت, تا اندازه اى به سبب اختلاف امت, اشاره شده است. اختلاف آنان, تا آن گاه كه مهدى امت از اهل بيت رحمت, قيام كند; يعنى همان كسى كه اخبار سيده از رسول خدا بشارت آمدن او را داده است. ذكر و شرح روايات رسيده در اين باره, به درازا مى كشد و از حوصله اين كتاب بيرون است. از جمله اين اخبار اين سخن حضرت است: (مهدى از فرزندان من است سنت مرا زنده مى كند و كارم را به سر انجام مى رساند. او, به خونخواهى از اهل بيتم بر مى خيزد و زمين را پر از عدل و قسط مى كند, همان گونه كه از ظلم و جور و اشتباه, پر شده است.) پس مهدى قيام كرد و سنتها را زنده كرد و بدعتها را نابود ساخت و طرفداران باطل و اختلاف كنندگان در دين را به سكوت واداشت و منار دين را استوار نمود و پرچمهاى آن را برافراشت و شريعت و احكام آن را استوار كرد.

شاهد روشن ديگرى كه مى توان بر دوازده امامى نبودن وى يافت, روا نشمردن ازدواج موقت در اثر فقهى خود: (الاقتصار فى الفقه) است.45

وى در باب نكاح از كتاب دعائم الاسلام نيز, به گونه اى نه چندان روشن و آشكار, اين گونه ازدواج را مردود دانسته است.

گرچه محدث نورى, در صدد توجيه برآمده و سبب اين فتوا و ديگر فتاواى خلاف او را امورى مانند تقيه, منقح نبودن پاره اى از احكام در آن زمان و دورى قاضى نعمان از علما و فقهاى شيعه دانسته است.46 ولى بايد گفت: قاضى نعمان مى توانست با نياوردن اين فتوا در آثار خود, به اين هدف برسد و به يقين اين شيوه براى او از تقيه آسان تر بود. منقح نبودن احكام نيز در توجيه فتواى خلاف او در ازدواج موقت, پذيرفتنى نيست; زيرا روا بودن اين قسم ازدواج, هيچ گاه مورد اختلاف و ابهام فقهاى شيعه نبوده است, بلكه از امور مسلّم در ميان ايشان به شمار مى رفته است.

محدث ياد شده, براى تبرئه قاضى نعمان از وابستگى به فرقه اسماعيلى, به ياد كرد پاره اى از عقايد فاسد باطنيه, مبادرت ورزيده و بر اين نكته پاى فشرده كه قاضى نعمان, نه تنها طرفدار اين عقايد نبوده, بلكه آنها را مردود نيز اعلام كرده است.47 ولى چنانچه آيت اللّه خويى نيز گفته است48, پاك و برى بودن قاضى نعمان از اينگونه عقايد, دليل بر اسماعيلى نبودن او نيست; زيرا باطنيان, تنها گروهى از اسماعيليان هستند و چنين نيست كه هر اسماعيلى مذهبى, باطنى نيز باشد.

عبدالقاهر بغدادى مى نويسد:

(ان الاسماعيلية ساقوا الامامة الى جعفر وزعموا ان الامام بعده اسماعيل و افترق هؤلاء فرقتين:

فرقة منتظرة لاسماعيل بن جعفر مع اتفاق اصحاب التواريخ على موت اسماعيل فى حياة ابيه, وفرقة قال: كان الامام بعد جعفر سبطه محمد بن اسماعيل بن جعفر حيث ان جعفراً نصب ابنه اسماعيل للامامة بعده, فلما مات اسماعيل فى حياة ابيه علمنا انه انما نصب ابنه اسماعيل للدلالة على امامة ابنه محمد بن اسماعيل, والى هذا القول مالت الاسماعيليه من الباطنيه.)49

اسماعيليه, امامت را به جعفر مى رسانند و بر اين پندارند كه: امام پس از او اسماعيل است. پيروان اين عقيده به دو گروه تقسيم مى شوند:

گروهى در انتظار اسماعيل بن جعفر هستند, با اين كه مورخان بر وفات اسماعيل در دوران حيات پدرش, اتفاق نظر دارند. گروهى نيز مى گويند: امام پس از جعفر, نوه او محمد بن اسماعيل بن جعفر است; زيرا جعفر براى امامت پس از خود پسرش اسماعيل را برگمارده پس چون اسماعيل در حيات پدرش از دنيا رفت, دانسته مى شود كه جعفر فرزندش اسماعيل را به اين منظور برگمارده كه اين كار, دلالتى باشد بر امامت پسر اسماعيل, محمد بن اسماعيل و به اين قول, فرقه باطنيه اعتقاد دارند.

به حسب ظاهر در كتاب دعائم الاسلام, هيچ روايتى از امامان پس از امام صادق(ع) نقل نشده است. اين امر نيز شبهه اسماعيلى بودن قاضى نعمان را تقويت مى كند, گرچه محدث نورى تلاش ورزيده, با پيدا كردن چند روايت از ديگر امامان در اين كتاب, به اين شبهه پاسخ دهد, از جمله روايتى در كتاب وصايا كه آن را از ابن ابى عمير از امام ابى جعفر(ع) نقل كرده است از آن جا كه ابن ابى عمير, امام باقر(ع) را درك نكرده, بنابراين مقصود از ابى جعفر در اين روايت, امام جواد(ع) است.50

آيت اللّه خويى, در پاسخ اين سخن نوشته است:

(محمد بن ابى عمير, اسم دو شخص است: يكى از آن دو كه در ميان راويان شهرت دارد, امام كاظم و امام رضا و امام جواد(ع) را درك كرده و ديگرى از اصحاب امام صادق(ع) است و مناقشه مزبور از محدث نورى, در صورتى پذيرفته است كه مقصود از ابن ابى عمير, شخص نخست باشد, در حالى كه چنين چيزى ثابت نيست, بلكه به حسب ظاهر, مقصود از او, شخص دوم است; زيرا ابى جعفر به امام باقر(ع), انصراف دارد, دست كم اين جا, جاى ترديد و اجمال است.)51

ولى بايد گفت: محمد بن ابى عمير, انصراف به همان شخصى دارد كه به همين نام شهرت دارد; زيرا شخصى كه از اصحاب امام صادق(ع) به اين نام است, شهرتى ندارد, تا جايى كه برخى دانشمندان رجالى, هيچ شرح حالى از او ننوشته اند. از باب نمونه, نجاشى زير عنوان: (محمد بن ابى عمير) تنها اشاره به همان شخص معروف دارد:

(محمد بن ابى عمير: زياد بن عيسي… بغدادى الاصل و المقام لقى اباالحسن موسى عليه السلام وسمع منه احاديث… و روى عن الرضا, عليه السلام… مات محمد بن ابى عمير سنة سبع عشرة ومأتين .)

بنا به گفته نجاشى, راوى ياد شده, در سال 217 فوت كرده و احتمال اين كه او روايت مزبور را از امام جواد(ع) نقلكرده باشد, بسيار قوى به نظر مى رسد; زيرا وفات آن حضرت در سال 220 بوده است.

نيز محدث نورى در اثبات مدعاى خود به روايتى در كتاب وقوف دعائم الاسلام, استناد مى كند كه آن را مشايخ سه گانه: ثقة الاسلام كلينى, شيخ صدوق و شيخ طوسى, به گونه مسند از على بن مهزيار و او به گونه مكاتبه از ابى جعفر(ع) نقل نموده, به اين بيان كه راوى مزبور به يقين امام باقر(ع) را درك نكرده است, پس بايد مقصود از او امام جواد(ع) باشد.52

صاحب معجم الرجال در رد اين سخن مى نويسد:

(بى گمان, مقصود از ابى جعفر در روايت مشايخ سه گانه, امام جواد(ع) است, ولى اين دليل بر اين نيست كه مقصود از آن در روايت دعائم نيز همين امام باشد; زيرا شايد قصد تكرار شده باشد, يعنى همان گونه كه على بن مهزيار به امام جواد(ع) نوشته, شخصى ديگر همين مسأله را با نگاشتن نامه, با امام باقر(ع) در ميان نهاده باشد. چنانچه امكان دارد, قصد يكى بيش نباشد ولى مشايخ سه گانه, آن را به امام جواد(ع) نسبت داده باشند و قاضى نعمان, آن را به امام باقر(ع).)53

پيداست, اين گونه احتمالها, چنگى به دل نمى زند; زيرا احتمال اين كه دو راوى, على بن مهزيار و شخص ديگر, هر دو, يك پرسش را به گونه مكاتبه و با تعبيرى يكسان ازدو امام بپرسند و پاسخ دو امام نيز, به يك عبارت باشد, بسيار دور به نظر مى رسد. بنابر اين, بايد گفت: مقصود قاضى نعمان از ابى جعفر, همانند مشايخ سه گانه, امام جواد(ع) است. البته تعبير اين مشايخ, در رساندن اين مقصود, صراحت دارد, زيرا در نقل آنان آمده است: (كتبت الى ابى جعفر الثانى, عليه السلام.)54

ولى در نقل قاضى نعمان قيد (الثانى) نيامده و اين مى تواند به خاطر تقيه از حاكمان اسماعيلى مذهب باشد. و اما اين احتمال كه بگوييم: روايت مزبور, نقل شده از امام جواد(ع) بوده, ولى قاضى نعمان آن را از امام باقر(ع) نقل كرده باشد, پذيرفتنى نيست; زيرا اين كار نوعى تدليس در روايت است كه با جلالت قدر و مقام بلند قاضى نعمان كه صاحب معجم الرجال نيز به آن اعتراف دارد, سازگار نيست.

به هر حال, محدث نورى, براى ادعاى خود به روايت ديگرى استناد مى جويد كه آن را صاحب دعائم در كتاب ميراث, از حذيفة بن منصور از امام رضا(ع) نقل مى كند:

(مات اخ لى و ترك ابنته فأمرت اسماعيل بن جابر أن يسأل ابا الحسن عليا, صلوات الله عليه, عن ذلك, فسألته فقال: المال كله لابنته.)55

حذيفه مى گويد: برادرى از من در گذشت و از خود دخترى بر جا نهاد, من از اسماعيل بن جابر خواستم درباره اين موضوع از ابوالحسن على, صلوات اللّه عليه, بپرسد. او نيز, چنين كرد و حضرت در پاسخ فرمود: همه مال او, از آنِ دخترش است.

به نظر محدث نورى, مقصود از ابوالحسن در اين روايت امام رضا(ع) است.

ولى صاحب معجم الرجال به اين سخن نيز خرده گرفته و نوشته است:

(در اين روايت, هيچ قرينه اى كه نشان دهد مقصود از ابوالحسن, امام رضا(ع) است, وجود ندارد و احتمال مى رود مقصود از اين كنيه, اميرالمؤمنين(ع) باشد و اسماعيل بن جابر, از اصحاب امام باقر(ع) است و به خاطر فاصله زمانى دور به نظر مى رسد چنين شخصى از امام رضا(ع), پرسش كرده باشد. چنانچه به همين دليل روايت كردن او از امام على(ع) نيز, دور به نظر مى رسد. بنابراين, روايت ياد شده, فى نفسه, گرفتار اشكال است.)56

ولى مى توان گفت اگر اسماعيل بن جابر, از اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) باشد, آن گونه در رجال نجاشى, آمده است57, روايت كردن او از امام رضا(ع) احتمالى دور از واقع نيست; زيرا با توجه به شهادت امام صادق(ع) در سال 148 و امام كاظم(ع) 35 سال بعد; يعنى در سال 183 و به امامت رسيدن امام رضا(ع) در همين سال, نقل جابر از امام رضا(ع) دور به نظر نمى رسد. تنها براى تحقق آن, يعنى روايت كردن جابر از اين سه امام, عمرى در حدود نود سال لازم است كه مى توان احتمال آن را داد.

سخن آخر

گرچه بعضى شخصيت مورد بحث را اسماعيلى مذهب و برخى نيز او را دوازده امامى دانسته اند, ولى چنانچه از بررسى چند كتاب او ديديم, هيچ يك ازعبارتهاى او به روشنى نشانگر مذهب او نيست. هر چند به نظر مى رسد قرينه هاى دوازده امامى بودن او از قبيل احساس تقيه در عبارتهايش نسبت به امامان, نقل روايتهايى از امامان پس از امام صادق(ع) به گونه ناپيدا و… بر شاهدهاى اسماعيلى بودن او, برترى دارند.

به هر حال, نمى توان از ارزش روايى و فقهى كتاب دعائم الاسلام غفلت ورزيد; زيرا همان گونه كه گفتيم, در اين كتاب, دوره كاملى از فقه به گونه اى سامان مند و نيكو و حجم در خورى از روايات ائمه معصوم(ع) گرد آمده است. گيريم كه دوازده امامى بودن قاضى نعمان ثابت نشود, مى توان مورد اعتماد بودن او را از مجموعه گفته ها و نوشته هاى صاحبان تراجم و تاريخ و ستايش و تمجيد برخى از ايشان درباره وى, به دست آورد.

كتابها و رساله هاى وى نيز چنانچه گفتيم, نشانه نبوغ و مقام بلند علمى او است و خالى بودن اين آثار از ناهنجاريهاى فكرى و عقيدتى, مانند غلو, باطنى گرى و… با وجود بسيارى و گوناگونى آنها نيز مى تواند تاييدى بر مورد اعتماد بودن او باشد. پذيرش وثاقت اين شخصيت, با توجه به عبارتى كه او در بخش آغازين كتاب دعائم الاسلام دارد, ارزش ويژه اى مى يابد:

(نقتصر فيه على الثابت الصحيح مما رويناه عن الائمة من اهل بيت رسول اللّه(ص) من جملة ما اختلفت فيه الرواة عنهم.)58

دراين كتاب بسنده مى كنيم بر نقل روايتهاى ثابت و صحيحى كه از امامان از اهل بيت رسول خدا(ص) به ما روايت شده است, در آن بخش كه راويان در آن اختلاف كرده اند.

نتيجه اين دو مقدمه: (يكى پذيرش ثقه بودن قاضى نعمان و ديگرى تصريح وى به اين كه او در اين كتاب تنها روايات صحيح و ثابت را گردآورده است) پيدايش اعتماد و گمان خوب به روايات كتاب ياد شده و درستى استناد به آنها به گاه نياز است.

وجود چند روايت بر خلاف باورهاى شيعه در سرتاسر اين كتاب نيز, از ارزش و جايگاه ديگر روايات آن نمى كاهد; چرا كه در نقل اين گونه روايات, احتمال تقيه مى رود. افزون بر آن كه در پاره اى از كتابهاى روايى شيعه, كه از درجه بالاى اعتبار نيز برخوردارند, گاه به رواياتى اين چنين بر مى خوريم.

ييادآورى: بسيارى از فقيهان شيعه, به روايات راويانى مانند: حسن بن محمد بن سماعه, پسران فضّال, على بن حسن طاهرى, على بن حمزه بطائنى و… عمل كرده اند با اين كه در مذهب شمارى از اينان, شبهه داشته اند, بلكه به انحراف فكرى و عقيدتى بعضى از آنان نيز, به روشنى اشاره كرده اند و اين نبوده است مگر به خاطر سخنانى كه در ستايش همه, يا برخى از آنان سراغ داشته اند. حال مى گوييم اگر نتوان قاضى نعمان را دوازده امامى دانست, دست كم مى توان او را در رديف اين گونه افراد قرار داد و به روايات او با اهتمام بيش ترى نگريست.


1. ناگفته نماند غير از كتاب مورد بحث, كتابهايى كه در زير اشاره مى شود نيز به نام دعائم الاسلام نوشته شده است:
(دعائم الاسلام فى معرفة الحلال والحرام, از ابى جعفر محمد بن على بن بابويه قمى شيخ صدوق; دعائم الاسلام از ابى عبدالله حسين بن عبدالله سعدى شيعى, دعائم الاسلام فى ترجمة عدة أحاديث من المهمات الدينية, به زبان فارسى از سيد حسين عرب باغى, دعائم الاسلام فى الايمان و الاسلام والشرك والكفر والنفاق, از مولا محمد كاظم بن محمد شفيع هزار جريبى, دعائم الاسلام از محمد بن عباس سلمى.)
ر.ك: (الذريعه), ج197/8.

2. (وفيات الاعيان) ج415/5.

3. (كشف الظنون) ج495/6, دارالفكر, بيروت; (امل الامل)335/; (تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام)303/.

4. (اختلاف اصول المذاهب)9/, مقدمه, دارالاندلس, بيروت. اين اثر از قاضى نعمان است و مقدمه آن از دكتر مصطفى غالب. ر.ك: (اعيان الشيعه), ج223/10.

5. (اعيان الشيعه), ج223/10; (وفيات الاعيان), ج416/5, به نقل از: (اخبار قضاة مصر); (تنقيح المقال مامقانى), ج273/3.

6. (كشف الظنون) ج335/1; (تأسيس الشيعه)303/.

7. (اختلاف اصول المذاهب), مقدمه.

8. (اعيان الشيعه), ج223/10.

9. همان مدرك.

10. (كشف الظنون), ج135/1; ج495/6; (تأسيس الشيعه)303/; (امل الامل)335/; (الذريعه), ج198/8; (بحارالانوار), ج20/1.

11. (وفيات الاعيان),ج415/5.

12. همان مدرك416/.

13. (الاعلام), ج41/8.

14. (اعيان الشيعه), ج223/10.

15. (التنقيح), كتاب الطهارة, ج312/4.

16. (مصباح الفقيه), ج18/1.

17. (الفوائد الرجاليه), ج14/4.

18. (جواهر الكلام), ج348/4.

19. (المكاسب المحرمه), ج56/1.

20. (كتاب الطهارة), ج432/3.

21. (البيع), ج154/5.

22. همان مدرك, ج391/4.

23. (التنقيح) كتاب الطهارة, ج312/4.

24. همان مدرك, ج118/1.

25 . همان مدرك, ج492/3.

26. (مصباح الفقيه), ج19/1 ـ 18.

27. همان مدرك20/ ـ 19.

28. (تنقيح المقال), مامقانى ج273/3.

29. (وفيات الاعيان), ج985/5.

30. (لسان الميزان), ج167/6, بيروت.

31. (امل الامل), 335/, چاپ نجف.

32. (الاعلام), ج41/8.

33. (الفوائد الرجاليه), ج5/4.

34. (اعلام), ج42/8, به نقل از (النجوم الزاهره), ج106/4.

35. (كشف الظنون), ج135/1.

36. (مصباح الفقيه), ج18/1.

37. (اعيان الشيعه), ج223/10.

38. (سفينة البحار), ج348/1, سنائى.

39. (الاعلام), ج41/8.

40. (اختلاف اصول المذاهب)9/.

41. (دعائم الاسلام), ج22/1.

42. همان مدرك43/.

43. (رسالة افتتاح الدعوة), تحقق وداد القاضى/34 ـ 33, دار الثقافه, بيروت.

44. (اختلاف اصول المذاهب)9/, دارالاندلس, بيروت.

45. (الاقتصار فى الفقه) تحقيق: محمد وحيد ميرزا109/, چاپ دمشق.

46. (مستدرك الوسائل), ج317/3, چاپ رحلى.

47. همان مدرك314/.

48. (مصباح الفقاهه), ج19/1.

49. (الفرق بين الفرق)39/, نشر الثقافة الاسلامية.

50. (مستدرك الوسائل), ج314/3.

51. (معجم الرجال), ج169/19.

52. (مستدرك الوسائل), ج314/3.

53. (معجم الرجال), ج170/19.

53. (معجم الرجال), ج170/19.

53. (معجم الرجال), ج170/19.

55. (مستدرك الوسائل), ج314/3.

56. (معجم الرجال), ج170/19.

57. (رجال نجاشى) 32/, انتشارات اسلامى.

58. (دعائم الاسلام), ج2/1.

/ 1