عابس بن ابيشبيب شاكري
نويسنده: محمدجواد طبسي يكي از آثار خوب مطالعه و بررسي تاريخ و سرگذشت پيشينيان اين است كه نه تنها ما را بر بسياري از فراز و نشيبهاي زندگي افراد و گروهها و طوايف و قبايل و نحوه عملكردهايشان آگاه ميسازد و در بسياري از موارد، سرمشق زندگي آيندگان را نيز ترسيم ميكند. از اين رو آگاهي يافتن بر زواياي مجهول مرداني با تقوا و زاهد و شب زنده دار همچو عابس بن أبي شبيب شاكري نقش مهمي را در ساختن فرد يا جامعه خواهد داشت. شخصيتي كه در عين زهد و تقوي و تهجدش با جريانات سياسي آن روز آشنايي كامل داشته و با حمايتهاي بيدريغ خود از علي عليهالسلام در جنگ صفين و پشتيباني از مسلم بن عقيل در كوفه و جانبازيهايش در كربلا درس خوبي را به دشمن داده است. اينك دراين نوشتار كوتاه نگاهي گذرا به نقش مهم عابس خواهيم داشت.خاندان
عابس فرزند أبيشبيب(1) بن شاكر شاكري است و از طايفه بنوشاكر شمرده ميشود كه در حقيقت تيرهاي از طايفه همدان است.(2)اين طايفه از جمله قبايلي بودند كه اخلاص و وفاداريشان به علي عليهالسلام بسيار مشهور است. و همين اخلاص و ولايشان باعث آن همه رشادتها و فداكاريها در جنگ صفين بود. اميرمؤمنان عليهالسلام در تقدير و ستايش از بنوشاكر در صفين فرمود:«لو تمّت عدتهم الفاً لعبداللّه حق عبادته»(3)اگر عده آنها به هزار ميرسيد، خداوند به حقيقت عبادت ميشد.عابس از رجال شيعه، رئيس، شجاع، خطيب، عابد ومتهجد بودهاست.(4)و به نقل شيخ طوسي، يكي از ياران امام حسين عليهالسلام (5) كه در كربلا همراه آن حضرت به شهادت رسيده است و در زيارت ناحيه و رجبيه بر او سلام داده شده است.(6)همراهي با علي عليهالسلام در جنگ صفين
عشق و ولايي كه عابس به اهلبيت عليهمالسلام و خصوصاً عليبن ابي طالب عليهالسلام داشت، وي را بر آن داشت تا نداي امامش را لبيك گفته، در جنگ صفين حضور يابد و نقش به سزايي داشته باشد. و هنگامي كه با دشمن خدا در كربلا به جنگ ميپردازد، ربيع بن تميم همداني به ياد دلاوريهايش در جنگ صفين ميافتد و چنين ميگويد: وقتي عابس راديدم به طرف ما ميآيد، وي راشناختم؛ زيرا قبلاً او را در مغازي و جنگها و خصوصاً در جنگ صفين ديده بودم و از شجاعترين مردم بود...(7)مجروحيت از ناحيه پيشاني در جنگ
بسياري از تاريخ نويسان به تبعيت از طبري نوشتهاند كه بر پيشاني عابس بن عشق و ولاي عابس به اهلبيت عليهمالسلام وي را بر آن داشت تا نداي امامش را لبيك گفته، در جنگ صفين حضور يابد و نقش به سزايي داشته باشد.ابيشبيب اثر ضربتي بود؛(8) اما نه او و نه ديگران هيچ اشارهاي به علت اين ضربت و اين كه در كجا برپيشاني عابس وارد شده نكردهاند. جالب اين است كه اين ضربت در جنگ صفين در رويارويي و جنگ بادشمنان خدا وارد شده است كه برخي امثال طبري كلمه صفين را از روي عمد يا اشتباهاً انداختهاند. چنانچه حائري عين نقل طبري را آورده اما با اضافه كلمه صفين وي مينويسد:«ثم مضي بالسيف مصلتاً نحو القوم و به ضربة علي جبينه يوم صفين فطلب البراز.»(9)عابس با شمشير كشيده به طرف سپاه دشمن رفت در حالي كه اثر ضربتي بر پيشانياش از جنگ صفين مانده بود.جالبتر اين كه اين ضربت به پيشاني عابس اصابت كرده كه نشان دهنده شجاعت و دليري اين مرد بزرگ و قهرمان بوده است.نقش عابس در حوادث كوفه
تاريخ به خوبي نشان ميدهد كه عابس از كساني نبود كه خود را از حركت و قيام مردم در كوفه دور بدارد. او با داشتن سوابق درخشان در جنگ صفين بارديگر باآمدن سفير و نماينده امام حسين عليهالسلام در كوفه به وظيفه اسلامي خودـ كه حمايت از مسلم بن عقيل بود.ـ عمل كرد. دونكتهاي كه مورّخان در اين راستا ثبت كردهاند، عبارت است از:1 ـ سخنان پرشور در تأييد مسلم
پس از ورود مسلم بن عقيل به كوفه و استقرار در منزل مختار بنأبيعبيده و قرائت نامه امام حسين عليهالسلام بر شيفتگان ابيعبداللّه عليهالسلام ، عابس از جاي برميخيزد و در آن جمعي كه براي بيعت حضور پيدا كرده بودند، چنين اظهار ميدارد:اما بعد، من خبر نميدهم شما را از مردم و نميدانم چه در دل ايشان است و مغرور نميسازم شما را به ايشان، به خدا سوگند كه من خبر ميدهم شما را از آنچه كه نفس خود را برآن آماده كردهام، به خدا قسم كه جواب دهم شما را هرگاه مرا بخوانيد و كارزار خواهم كرد، البته با دشمنان شما. و پيوسته درياري شما شمشير ميزنم تا خدا را ملاقات كنم و مزد از كسي نخواهم جز از خدا.(10)اين سخن چنان در ديگران اثر گذاشت كه بلافاصله حبيب بن مظاهر از جاي برخاسته، سخنان عابس را چنين تأييد ميكند:«رحمك اللّه فقد قضيت ما في نفسك بواجز من قولك واللّه الذي لا اله الاّ هو علي مثل ما انت عليه.»(11)خدا تو را رحمت كند اي عابس، همانا آنچه را در دل داشتي، به بيان كوتاهي اداكردي، قسم به خدا، من نيز با تو هم عقيدهام.2 ـ پيك مسلم به امام حسين عليهالسلام
نقش دوم عابس بنأبي شبيب اين بود كه وي مأموريت يافت نامه حضرت مسلم بن عقيل را كه در باره اوضاع كوفه و بيعت آنها نوشته بود، به مكه خدمت امام حسين عليهالسلام ببرد.(12)استاد باقر شريف قرشي مينويسد: «عابس به همراه عدهاي از اهل كوفه، نامه مسلم بن عقيل را جهت تسليم به امام حسين عليهالسلام به مكه برد و ضمن تسليم نامه به امام عليهالسلام گزارشي از ورود مسلم و اجتماع مردم جهت بيعت با او، دادند كه حضرت با دريافت نامه و گزارش پيك مسلم آماده سفر به كوفه شد.»(13)همسفر امام حسين عليهالسلام از مكه تا كربل
ادر اين كه عابس بن أبيشبيب پس از تسليم نامه به امام حسين عليهالسلام بار ديگر به كوفه برگشته باشد، ظاهراً هيچ مورّخي به آن اشاره نكرده و تصور هم نميشود كه وي به كوفه برگشته باشد. عابس در مكه ماند و با كاروان امام حسين عليهالسلام بود تا همراه آن حضرت وارد كربلا شد. علامه مازندراني مينويسد:«وكان مع الحسين الي ان نزل معه كربلا مع شوذب.»(14)همراه حسين بن علي عليهالسلام بود تا اين كه همراه آن حضرت در كربلا فرود آمدند.وي مأموريت يافت نامه حضرت مسلم بن عقيل را كه در باره اوضاع كوفه و بيعت آنها نوشته بود، به مكه خدمت امام حسين عليهالسلام ببرد.وي سرمقدس سه تن از شهدا را به طرف امام حسين عليهالسلام پرتاب كرد:1 ـ عبداللّه بن عمير كلبي.2 ـ عمروبن جناده.3 ـ عابس بن أبيشبيب شاكري.نقش عابس در كربل
اهمان گونه كه از بيانات عابس بن أبيشبيب پيدا بود، وي خود را آماده فداكاري و جانبازي در راه سبط پيامبر و تحقق آرمانهاي آن حضرت كرد. بدين جهت دست از همه چيز شسته و با حضرت به كربلا رفت تا اين عقيده راسخ را به اثبات برساند و جانش را فداي ابيعبداللّه عليهالسلام كند.عابس هم خود و هم شوذب را ـ كه آزادشده شاكر و يكي از بزرگان و شجاعان كوفه كه در سفر، عابس را همراهي كرده بود.ـ آماده كرد تا او هم به فيض شهادت برسد.تشويق عابس از شوذب
در روزعاشورا شوذب را ـ كه همراه خود به كربلا آورده بود.ـ مخاطب قرار داده، ميگويد: اي شوذب! امروز چه در خاطرداري؟ شوذب گفت: ميخواهي چه در خاطر داشته باشم؟ قصدكردهام با تو در ركاب پسر پيامبرخدا صلياللهعليهوآله مبارزه كنم تا كشته شوم. عابس گفت: گمان من هم به تو همين بود. هم اكنون به خدمت آن حضرت بشتاب تا تو را چون ديگر ياران در شمار شهدا به حساب گيرد؛ زيرا دراين ساعت اگر كسي همراهم بود كه من به او ازتو نزديكتر بودم به رفتنش بسيار خرسند ميشدم، بدان كه از پس امروز چنين سعادتي به دست هيچ كس نيايد. بدين جهت، سزاوار است در چنين روزي در حد توان به دنبال اجر و ثواب برويم، زيرا از پس امروز عملي دركار نيست و روز جزا فرا ميرسد. شوذب خدمت حضرت شتافت و پس از رخصت ميدان رفتن، سلام وداع گفته، روانه ميدان شد و جنگيد تا به فيض شهادت نائل آمد.(15)آخرين ديدار و آخرين سخن با معشوق
پس از شهادت شوذب، عابس بن ابيشبيب نزد امام شتافته، نخست سلام كرد و سپس عرضه داشت: يا اباعبداللّه! هيچ آفريدهاي چه نزديك و چه دور، چه خويش و چه بيگانه در روي زمين در نزد من عزيزتر و محبوبتر از تو نيست و اگر قدرت داشتم اين ظلم و ستم و كشتن را از تو دفع كنم... در آن سستي نميكردم و آن را به پايان ميرسانيدم. آنگاه آن حضرت را سلام داد و گفت: گواه باش كه من بر دين تو و دين پدرت هستم. سپس راهي ميدان شد.(16)عابس در ميدان نبرد
هنگامي كه عابس بن ابيشبيب پا به ميدان نبرد گذارد در حالي كه ضربتي برپيشاني او رسيده بود، ربيع بن تميم ـ كه مردي از لشكر عمربن سعد بود.ـ تا نگاهش به عابس افتاد، بي درنگ او را شناخت و چون سابقه دلاوريهاي او را از جنگ صفين در ذهن داشت بياختيار فرياد زد:«هذا أسد الاسود، هذا ابن أبي شبيب...»(17)اين شير شيران است، ابن عابس بن ابيشبيب است. هيچ كس به جنگ او نرود و گرنه از جنگ او به سلامت نرهد.علامه مجلسي اضافه ميكند: عابس فرياد ميكشيد: «ألارجل، ألارجل؛ آيا هماوردي نيست، آيا مردي نيست كه به جنگ من بيايد؟»(18)لشكر ابن سعد همچنان از نزديك شدن به او خودداري ميكرد، اين كار برابن سعد ناگوار آمد. بدين جهت، فرياد كشيد: او را سنگباران كنيد. سپاه به دستور او از هرسو عابس را سنگ باران كردند. عابس كه چنين ديد زره از تن دور كرد و كلاهخُود را از سربيفكند.(19)شمشير به دست، مردانه وارد كارزار شد.ربيع گويد: چون چنين ديدم، به عابس گفتم: آيا پرهيز نميكني و وحشتي نداري كه در گرماگرم جنگ سربرهنهاي؟! عابس در پاسخ گفت: آنچه از سوي دوست به دوست برسد، آسان است.(20)ربيع ميگويد: به خدا قسم ميديدم كه عابس به هر طرف كه حمله ميكرد، زياده از دويست تن از پيش او ميگريختند و بر روي يكديگر ميريختند(21)به تعبير مرحوم ملاحبيب اللّه شريف (به نقل از برخي راويان): «فواللّه لقد رايت الناس يجفلون من بين يديه كما يجفل الغنم من الذئب وهو يفرس فيهم مثل الأسد و هو يضربهم يميناً و شمالاً فقتل منهم تسعمائة فارس.»به خدا قسم، ديدم لشكر را در پيش انداخته و ايشان چنان فرار ميكردند مانند گوسفنداني كه از گرگ فرار ميكنند و او مانند شير ژيان ميزند و ميكشد و از چپ و راست مياندازد. او همچنان ميغريد و ميرزميد تا آن كه لشكر ازهرسو او را به محاصره خود در آورده و از كثرت جراحت سنگ و زخم شمشير و سنان وي را از پاي درآوردند و به شهادت رساندند.(22)نزاع براي بريدن سرعابس
پس از شهادت عابس، دشمن به طرف پيكر پاكش شتافته تا سر مقدسش را از بدن جدا كند؛ اما سخت به نزاع افتادند، زيرا هريك ميخواست خودش اين كار را انجام دهد. عمربن سعد كه اين اختلاف را مشاهده كرد، براي قطع نزاع، خود آمد و سرعابس را از تن جدا كرد.(23)به نقل ربيع، چون سر او را بريدند، جماعتي از دلاوران هريك ميخواست كشته شدن عابس را به خود نسبت دهد. عمربن سعد گفت: بي جهت نزاع نكنيد؛ زيرا هيچ يك به تنهايي او را نكشته، همگي در كشتن او دست داشتيد.(24)پرتاب كردن سرعابس به سوي امام حسين عليهالسلام
گرچه روشن نيست عمر بنسعد از پرتاب كردن برخي سرهاي شهدا به سوي امام حسين عليهالسلام چه هدفي را دنبال ميكرد، اما اين روشن است كه وي سرمقدس سه تن از شهدا را به طرف امام حسين عليهالسلام پرتاب كرد:1 ـ عبداللّه بن عمير كلبي.2 ـ عمروبن جناده.3 ـ عابس بن أبيشبيب شاكري.(25)پايان زندگي عابس
اين بود خلاصهاي از زندگي و راه و روش اين مرد باوفا و با اخلاص و اين مرد بينظير و استثنايي. آري، سلام برتو اي عابس، اي كه سراسر زندگيات براي ما درس اخلاق بود و راه و رسم زندگي. به آيندگان تفهيم كردي كه عبادت و شب زندهداري بدون ولايت اهلبيت عليهمالسلام هيچ معني و مفهومي ندارد و زندگي راهبانهاي كه در عبادت و گوشه نشيني و كنارهگيري از مردم بدون درك مسايل سياسي زمان و شناخت وليامر دوران خلاصه شود، جز زيان و از دست دادن ايمان چيز ديگري در برنخواهد داشت.1 ـ برخي نام پدر عابس را شبيب ميدانند. (معجم رجال الحديث، ج 9، ص 183)
2 ـ ابصارالعين، ص 126.
3 و 4 ـ ذخيرةالدارين، ص 250.
5 و 6 ـ معجم رجال الحديث، ج 9، ص 183؛ جامع الرواة، ج 1، ص 425.
7 ـ ذخيرةالدارين، ص 251.
8 ـ طبري در تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 29 مينويسد: ثم مشي بالسيف مصلتاً نحوهم و به ضربة علي جبينه.
9 ـ ذخيرةالدارين، ص 251.
10 ـ تاريخ طبري، ج 3، ص 379؛ مقتل الحسين مقرم، ص 147؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 197؛ تحفه الاحباب، ص 156.
11 ـ حياةالامام الحسين(ع)، ج 2، ص 346.
12 ـ منتهي الآمال، ج 1، ص 368.
13 ـ حياةالامام الحسين(ع)، ج 2، ص 348؛ انصارالحسين، ص 95.
14 ـ معالي السبطين، ج 1، ص 389؛ ذخيرةالدارين، ص 251؛ ابصارالعين، ص 130.
15 ـ ابصارالعين، ص 127، منتهي الآمال، ج 1، ص 366.
16 ـ ذخيرةالدارين، ص 250؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 112.
17 ـ منتهي الآمال، ج 1، ص 368.
18 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 29.
19 ـ ابصارالعين، ص 128.
20 ـ معالي السبطين، ج 1، ص 390.
21 ـ منتهي الآمال، ج 1، ص 368؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 23.
22 ـ انساب الاشراف، ج 3، ص 197؛ كاملابن اثير، ج 3، ص 427.
23 ـ تذكرةالشهداء، ص 141.
24 ـ منتهي الآمال، ج 1، ص 368.
25 ـ ابصار العين، ص 227.