استطوره‏هاي تقوا - اسطوره های تقوا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسطوره های تقوا - نسخه متنی

علی اسفیدواجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




استطوره‏هاي تقوا

نويسنده: علي اسفيدواجاني

مقدمه

رياست، در فرهنگ اسلام، شعبه‏اي از دنيااست و همان‏سان، قابل ارزيابي است، لذا عشق به رياست، تعلّق و وابستگي و محبّت به زعامت، نكوهيده است، نه اصل آن.نَفْسِ مرجعيّت و رياست، بهترين ابزار ترويج دين و خدمت به بندگان خدا، و ادامه‏ي راه انبيا و اوليا عليهم‏السلام است. منظور اين مقال، طرح پرهيز از دنياپرستي است نه گريز از مسئوليت ديني. براي توضيح بيش‏تر، گزيده‏اي از سخن علامه‏ي مجلسي قدس‏سره در اين باره نقل مي‏شود:

رياست، انواع گوناگوني دارد، برخي قابل ستايش است و بعضي مورد نكوهش. از نوعِ ستوده، آن رياستي است كه خداي تعالي به خواص خَلْق‏اش كه عبارت‏اند از انبيا و اوصيا عليهم‏السلام داده است تا به هدايت و ارشاد خلايق و دفع فساد از آنان، بپردازند. و از آن جا كه اينان معصوم‏اند، مشمولِ عنايات و تأييدات ربّاني و مصون از اغراضِ دنيوي و اهداف دَني هستند. انگيزه‏ي اينان از طلب رياست، چيزي جز دلْ‏سوزي براي مردم و نجات آنان از مهالك دنيا و آخرت نيست، چنان‏كه حضرت يوسف عليه‏السلام مي‏فرمايد: «اجعلني علي خزائن الأرض إنّي حفيظٌ عليمٌ».1

يعني: يوسف عليه‏السلام گفت: «مرا سرپرست خزاين سرزمين (مصر) قرار ده، كه نگهدارنده و آگاه‏ام.

... و از جمله رياست‏هايي كه به دو بخش تقسيم مي‏شود، تصدّي مقام فتوا و تدريس است.

هر كه اهليّت اين امور را دارد، از روي علم سخن مي‏گويد، پيرو كتاب و سنّت است و انگيزه‏اش، هدايت و آموزش مردم است، او، به حق و شايسته است و ممكن است قبول رياست بر او، واجب عيني يا كفايي باشد.

هر كه شايستگي اين امور را ندارد، و آيات و روايات را نفهميده، به رأي خود تفسير مي‏كند و بي‏علم، فتوا مي‏دهد، از كساني است كه خداي سبحان در باره‏ي آنان فرموده است: «قُلْ هَل نُنَبِّئُكُمْ بالأخْسَرينَ أعْمالاً * الذين ضَلَّ سَعْيُهُمْ في‏الحَياةِ الدُنْيا و هم يَحْسبون أنَّهم يُحسِنون صُنْعا ».2

يعني: بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيان‏كارترين مردم در كارها، چه كساني هستند؟ آن‏ها كه تلاش‏شان در زندگي دنيا، گم و نابود شده، با اين حال مي‏پندارند كار نيك انجام مي‏دهند.

خلاصه آن كه، رياستي كه به انگيزه و هدفي صحيح و جهتي شرعي باشد، ستوده و پسنديده است، و اگر همراه با اغراض و اهداف پليد و جهات غير شرعي باشد، نكوهيده است. و اخباري كه از رياست مذمّت مي‏كند، يا بر يكي از اين مواردِ ناحق، حمل مي‏شود، يا بر جايي كه هدف، نفس رياست و سلطه‏جويي است»3.

آية‏الله سيد حسين كوه‏كمري قدس‏سره

مرحوم آية‏الله سيد حسين كوه‏كمري كه از شاگردان صاحب جواهر و مجتهدي مشهور بود و حوزه‏ي درسي معتبري داشت، هر روز طبق معمول، در ساعت معين، براي تدريسِ خارج فقه و اصول به يكي از مسجدهاي نجف مي‏آمد. روشن است كه تدريس خارج فقه و اصول، مرحله‏اي حسّاس، و مقدمه‏ي مرجعيّت است.

روزي سيد از جايي برمي‏گشت و نيم ساعت بيش‏تر به وقت درس باقي نمانده بود، فكر كرد در اين وقت كم اگر بخواهد به خانه برود، به كاري نمي‏رسد، بهتر است به محل درس برود، به آن‏جا رفت، هنوز شاگردان‏اش نيامده بودند، ولي ديد در گوشه‏اي از مسجد، شيخ ژوليده‏اي با چند شاگرد نشسته و تدريس مي‏كند. مرحوم سيدحسين، درس او را گوش كرد، با كمال تعجّب احساس كرد كه اين شيخ ژوليده، بسيار محقّقانه بحث مي‏كند، روز ديگر راغب شد زودتر برود و به تدريس او گوش كند، نشست و گوش فرا داد و بر اعتقادِ روزِ پيش‏اش افزوده گشت. اين كار، چند روز تكرار شد و براي مرحوم سيد، يقين حاصل شد كه اين شيخ از وي فاضل‏تر است و او از درس اين شيخ استفاده مي‏كند و اگر شاگردان‏اش به درسِ اين شخص حاضر شوند، بهره‏ي بيش‏تري خواهند برد.

... روز ديگر كه شاگردان‏اش آمدند و جمع شدند، گفت: «رُفقا! امروز مي‏خواهم مطلب تازه‏اي به شما بگويم. آن شيخ كه در آن گوشه با چند شاگرد نشسته، براي تدريس، شايسته‏تر از من است و خودِ من هم از او استفاده مي‏كنم، همه با هم مي‏رويم به درس او». و از آن روز در حلقه‏ي شاگردان شيخ ژوليده درآمد و اين شيخ همان است كه بعدها به نام حاج شيخ مرتضي انصاري، استاد المتأخّرين، معروف شد.4

شيخ انصاري و سعيد العلماء

مرحوم صاحب جواهر، در روزهاي آخر زندگي‏اش كه در اثر شدّت بيماري اميدي به زندگي نداشت، دستور داد مجلسي تشكيل شود كه همه‏ي عالمان طراز اوّل نجف، در آن شركت كنند. آن مجلس، بي‏حضور شيخ انصاري، تشكيل شد. صاحب جواهر فرمود: شيخ مرتضي را نيز حاضر كنيد! پس از جست‏وجو و تفحّص، ديدند شيخ در گوشه‏اي از حرم شريف اميرالمؤمنين عليه‏السلام رو به قبله ايستاده و براي شفاي صاحب جواهر دعا مي‏كند. پس از دعا، شيخ را به آن مجلس هدايت كردند.

صاحب جواهر، شيخ را بر بالين خود نشاند و دست‏اش را گرفته بر روي قلب خود نهاد و گفت: «الآن طابَ لي الموت» اكنون مرگ بر من گوارا است. سپس به حاضران سفارش كرد: «هذا مرجِعُكم من بعدي» اين مرد پس از من مرجع و رهبر شما خواهد بود. و به شيخ گفت: «از احتياطات خود بكاه و بسيار سخت‏گير مباش! زيرا كه دين اسلام ديني سهل و آسان است».

مجلس پايان يافت و پس از اندكي، پرنده‏ي روح صاحب جواهر به ديار قدس پر كشيد و نوبت شيخ مرتضي رسيد كه مرجعيت امّت را بر عهده بگيرد، امّا او با اين كه ده‏ها مجتهد مسلّم، اعلميّت‏اش را تصديق كردند، از صدور فتوا و قبول مرجعيّت، خودداري ورزيد و به سعيد العلماء مازندراني (م حدود 1270 ق) ـ كه در ايران به سر مي‏برد و شيخ قبلاً در كربلا با وي هم‏درس بود و در آن هنگام او را بر خود ترجيح مي‏داد ـ نامه‏اي بدين مضمون نوشت:

هنگامي كه شما در كربلا بوديد و با هم از محضر شريف العلماء استفاده مي‏برديم، استفاده و فهم تو، بيش از من بود، اينك سزاوار است به نجف آمده و اين امر را عهده‏دار شوي.

سعيد العلماء در جواب نوشت:

آري، ليكن شمادر اين مدّت، در حوزه، مشغولِ تدريس و مباحثه بوده‏ايد و من در اين‏جا، گرفتار امور مردم، و شما در اين مسئله از من سزاوارتريد.

شيخ، پس از رسيدن جواب نامه، به حرم مطهر حضرت علي عليه‏السلام مشرّف شده و از آن امام بزرگ خواست كه وي را در اين امر خطير كمك كرده و از لغزش مصون بدارد.5

گريه‏ي شيخ انصاري

خادم حرم مطهر اميرالمؤمنين عليه‏السلام مي‏گويد:

طبق معمول، ساعتي قبل از طلوع فجر، براي روشن كردن چراغ‏ها، به حرم مشرّف شدم، ناگهان از طرف پايين پاي قبر حضرت امير عليه‏السلام صداي گريه‏اي جانكاه و ناله‏اي سوزناك به گوش‏ام رسيد. بسيار در شگفت شدم، خدايا اين صداي كيست؟ اين گريه‏ي جانْ‏سوز از كجااست؟ عادتا اين وقت شب، زوّار به حرم مشرف نمي‏شوند و... .

آهسته‏آهسته پيش رفتم تا ببينم قضيّه چيست، ناگهان ديدم شيخ انصاري، صورت بر ضريح مقدس نهاده و چونان مادر جوان مرده مي‏گريد و به زبان دزفولي با سوز و گداز، خطاب به امام علي عليه‏السلام عرض مي‏كند: «آقاي من! مولايم! اي اباالحسن! يا اميرالمؤمنين! اين مسئوليتي كه اينك بر دوش‏ام آمده، بس خطير است و مهم، از تو مي‏خواهم كه مرا از لغزش و اشتباه و عدم عمل به وظيفه، مصون بداري و در طوفان‏هاي حوادث ناگوار، همواره راهنمايم باشي، و گرنه از زير بار مرجعيّت فرار خواهم كرد و آن را نخواهم پذيرفت».6

حزم در قبول مسئوليت

مرحوم سيد محمد فشاركي، از بزرگ‏ترين شاگردان ميرزاي شيرازي و استاد حاج شيخ عبدالكريم حائري است. مرحوم حائري مي‏گويد:

من از استاد خود، آية‏الله فشاركي شنيدم كه فرمود: آن هنگامي كه ميرزاي شيرازي اوّل درگذشتند، رفتم منزل، ديدم مثل اين كه در دل‏ام يك نشاطي هست، هر چه انديشيدم جاي نشاطي نبود، ميرزاي شيرازي در گذشته، استاد و مربي من بوده... مدتي انديشيدم ببينم كجا خراب شده، اين نشاط مالِ چيست؟ بالأخره به اين نتيجه رسيدم كه شايد نشاط از اين است كه همين روزها من مرجع تقليد مي‏شوم. بلند شدم رفتم حرم و از حضرت خواستم كه اين خطر را از من رفع كند؛ گويا حس مي‏كنم كه تمايل به رياست دارم.

ايشان تا صبح در حرم به سر مي‏برد و صبح وقتي براي تشييع جنازه مي‏آيد، او را با چشماني پر التهاب مي‏بينند و معلوم بوده كه همه‏ي شب را مشغول گريه بوده است و بالأخره تلاش كرد و زيربار رياست نرفت.7

مشاوره در اعلميّت

مرحوم آية‏الله سيد احمد زنجاني قدس‏سره مي‏نويسد:

فرزند مرحوم سيد محمد فشاركي رحمهم‏‏الله فرموده است: بعد از وفات ميرزاي شيرازي بزرگ، پدرم توسط من به مرحوم آقاميرزا محمد تقي شيرازي پيغام داد كه «اگر شما خود را اعلم از من مي‏دانيد بفرماييد تا من زن و بچه‏ام را، در امرِ تقليد، به شما ارجاع دهم و اگر مرا اعلم مي‏دانيد شما خانواده‏ي خود را در مسئله‏ي تقليد، به من ارجاع دهيد».

هنگامي كه اين پيام را به ميرزا رساندم، تأمّلي كرده و فرمود: «خدمت آقا عرض كنيد كه آقا خودشان، چه‏گونه مي‏دانند؟». من اين سؤال را، كه به منزله‏ي جواب بود، خدمت پدرم عرض كردم. پدرم فرمود: «برو عرض كن كه: شما در اعلميّت، چه چيز را ميزان و معيار مي‏دانيد؟ اگر دقّت نظر، ميزان باشد، شما اعلم‏ايد، و اگر فهمِ عرفي معيار باشد، من اعلم‏ام.».

من، دو باره اين پيام را به ميرزا رساندم. ايشان باز تأمّلي كرده و فرمودند: «خودشان كدام يك از اين دو را ميزان قرار مي‏دهند؟».

من بازگشتم و اين جواب را كه سؤال بود، ابلاغ كردم. آقا تأمّلي كرد و فرمود: «بعيد نيست كه دقّت نظر، ميزان و ملاك اعلميّت باشد. آن‏گاه فرمود كه همگي از ميرزاي شيرازي تقليد كنيم».8

لوازم مرجعيّت

هنگامي كه براي قبول مرجعيت، به آية‏الله سيد محمد فشاركي قدس‏سره مراجعه كردند، فرمود: «من، شايسته‏ي مرجعيّت نيستم؛ زيرا، رياست شرعي، به جز علم فقه و شناختِ احكام، امور ديگري از قبيلِ آگاهي از مسايل سياسي و شناختن موقعيّت امور جاري و موضع‏گيري‏هاي درست در هر كار را نيز لازم دارد و اگر من در اين كار دخالت كنم، به تباهي كشيده مي‏شود. براي من، غير از تدريس، كار ديگري جايز نيست». و بدين گونه اين عالمِ نَفْس كُشته، مردم را به ميرزا محمد تقي شيرازي ارجاع مي‏دهد.9

شيخ محمد ابراهيم كلباسي قدس‏سره

در احوال شيخ محمد ابراهيم كلباسي خراساني (اصفهاني) نوشته‏اند كه مي‏فرمود:

نمي‏خواستم رساله بنويسم، ليكن ميرزاي قمي رحمه‏الله حكم كرد كه بايد رساله بنويسي و فتواي خود را باز گويي! من در پاسخ گفتم: «بدن‏ام، طاقت جهنم ندارد، ولي سرانجام به اصرار وي رساله نوشتم.10

سخني از مرحوم ملاصالح مازندراني قدس‏سره

إنّما تصلح الرئاسة لمَنْ يكونُ حكيما عليما شجاعا عفيفا سخيّا عادلاً فهيما ذكيّا متواضعا رقيقا رفيقا حييّا سليما صبورا شكورا قنوعا وَرِعا وَقورا حُرّا عفوّا مؤثّرا مسامحا صديقا وفيّا شفيقا مكافيا متودِّدا متوكلاً عابدا زاهدا موفيا محسنا بارّا فائزا بجميع أسباب الاتصال بالحقّ متجنّبا عن جميع أسباب الانقطاع عنه.11

آية‏الله سيد صدرالدين صدر

مرحوم آية‏الله صدر ـ پدر امام موسي صدر ومرحوم آية‏الله سيد رضا صدر ـ يكي از سه مرجعي بود كه پس از آية‏الله حائري و پيش از آية‏الله بروجردي، حوزه‏ي مقدس قم را اداره مي‏كردند. هنگامي كه آية‏الله بروجردي به قم آمدند، ايشان محل اقامه‏ي نماز جماعت خود را به مرحوم بروجردي واگذار كرد و خود از زعامت و رياست ـ تا حدود زيادي ـ كناره‏گيري كرد و در بيان فلسفه‏ي اين كار، اين آيه‏ي شريفه را مي‏خواند:12 «تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لايريدون علوّا في الأرض و لافسادا والعاقبة للمتقين».13

محدث قمّي قدس‏سره

هنگامي كه محدّث قمي در مشهد اقامت داشت، ماه رمضاني در مسجد گوهرشاد منبر مي‏رفت. مرحوم آخوند ملا عباس تربتي14 ـ كه از علماي ابرار و روحانيان پارسا بود ـ از تربت حيدريه به مشهد آمد تا در ماهِ رمضان از منبر حاج شيخ عباس قمي استفاده كند.

ملا عباس تربتي با محدّث قمي سابقه‏ي دوستي داشتند و با همديگر صميمي بودند. يك روز محدّث قمي از بالاي منبر چشم‏اش به ملاّ عباس مي‏افتد كه در گوشه‏اي از مجلسِ پرجمعيّت وي نشسته و به سخنانِ وي گوش مي‏دهد.

همان وقت مي‏گويد: «اي مردم! آقاي حاج آخوند تشريف دارند، از ايشان استفاده كنيد و با آن كثرت جمعيّت كه براي او آمده بودند و مهيّاي استماع از وي بودند، از منبر به زير مي‏آيد و از آخوند مي‏خواهد كه تا آخر ماهِ رمضان به جاي ايشان در حضور آن جمعيّت منبر برود و خود در آن ماه، ديگر منبر نرفت».




  • زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است15
    غلام همت آن‏ام كه زير چرخ كبود



  • غلام همت آن‏ام كه زير چرخ كبود
    غلام همت آن‏ام كه زير چرخ كبود



ميرزا حبيب‏الله رشتي

ميرزاي رشتي، مجتهدي بود عامل و وارسته و متقي و متواضع و به علت زهد كم‏نظير و پرهيز از شهرت‏طلبي، هيچ‏گاه به دنبال عناوين و مقامات ظاهري دنيا نمي‏رفت و حتي از پذيرفتن سهم امام عليه‏السلام خودداري مي‏كرد.

ويژگي‏هاي آن مرحوم موجب شد كه بيش‏تر مردم، پس از آن كه شيخ حسن نجم‏آبادي تهراني، مرجعيّت را بعد از شيخ انصاري به دليل داشتن وسوسه در مقام استنباط نپذيرفت، اين‏گونه فكر كنند كه مرجعيّت عام، به وي منتقل خواهد شد، ولي با اين وصف، چون ميرزاي شيرازي در آن عصر، اصلح و داراي سياست و مديريت خاص بود، عالمان بزرگ، او را براي مرجعيّت برگزيدند و ميرزاي رشتي هم به اين جهت اعتراف داشت و لذا خود او مرجعيّت ميرزاي شيرازي رامورد تأييد قرار داد.16

بسياري از علما، از هر كاري كه اندك شائبه رياست غيرالهي داشت، اجتناب مي‏كردند تا در شبهات و محرمات نيفتند.

شيخ عبدالكريم ايرواني ـ استاد ميرزا حبيب‏الله رشتي ـ علاوه بر تشخيص علمي، آن قدر اهل مراقبت بود كه از امامت مسجد هم دست شُست و خودش بعدها علّت را چنين شرح مي‏داد:

در آغاز تحصيل، مرا به امامت مسجدي فرا خواندند. چند روز رفتم و دريافتم كه شمار نمازگزاران روز به روز كم‏تر مي‏شود. از كم شدن آنان غمگين شدم، با خود انديشيدم كه در اين نماز، رضايت خداوند متعال حاصل نشده است و از آن پس، امامت را ترك كردم.17

حسن ختام مقال را سخن امير سخن حضرت علي عليه‏السلام قرار مي‏دهيم كه:

الدنيا كُلّها جهلٌ إلاّ مواضع العلم؛ والعلم كُلُّه حجة إلاّ ما عمل به، والعملُ كلّه رياء إلاّ ما كان مخلصا؛ والإخلاصُ علي خَطَر حتّي ينظُر العبد بما يُختم له.18

همه‏ي دنيا، ناداني است مگر جايگاه‏هاي دانش؛ و علم و دانش همه‏اش، حجّت و دليل خدا، عليه انسان است به جز آن مقداري كه بدان عمل شود؛ و به جز اعمال خالص، همه‏ي كارها ريا است، و اخلاص در معرض خطر است تا عاقبت كار روشن شود


1 - 12 (يوسف): 55 .

2 ـ 18 (كهف): 103 و 104 .

3 ـ بحارالأنوار، ج 73، صص 146 ـ 147؛ هم‏چنين ر ك: الحياة، ج 2 ، ص 390؛ سفينة‏البحار، ج 1 ، ص 492 .

4 - مكاسب، تصحيح كلانتر، ج 1، ص 150؛ مقدمه‏ي عدل الهي، ص 347 .

5 ـ زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، صص 73 ـ 74 ؛ نيز ر ك: الكلام يجرّ الكلام، ج 1 ، ص 127 .

6 ـ مكاسب، ج 1، ص 123 ، مقدمه .

7 ـ يادنامه‏ي شهيد قدوسي، ص 203 .

8 ـ الكلام يجرّ الكلام، ج 1، صص262 ـ 263 .

9 ـ بيدارگران اقاليم قبله، صص 126 ـ 127 ؛ فوائد الرضوية، ص 594 .

10 ـ ريحانة‏الأدب، ج 5 ، ص 43 ؛ قصص العلماء، ص 118 ؛ فوائد الرضوية، ص 10 ؛ بيدارگران اقاليم قبله، ص214 .

11 ـ تحفة العالم في شرح خطبة المعالم، ج 2 ، ص 157 .

12 ـ مجله‏ي نور علم، شماره‏ي 7، ص 79 .

13 ـ 28 (قصص): 82 .

14 ـ براي آگاهي بيش‏تر رجوع شود به: فضيلت‏هاي فراموش شده.

15 ـ حاج شيخ عباس قمي، مرد تقوا و فضيلت، صص 28 ـ 29 .

16 - كيهان انديشه، فروردين 1372 ، ص 89 و ر ك: ميرزاي شيرازي، شيخ آقابزرگ تهراني.

17 ـ أعيان الشيعة، ج 8 ، ص 42 ؛ قصص العلماء، ص 98 .

18 - بحار الأنوار، ج 70 ، ص 242 .

/ 1