اهل‏بيت; علماى ابرار، وسائط فيض - اهل بیت (ع)، علمای ابرار، وسائط فیض نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اهل بیت (ع)، علمای ابرار، وسائط فیض - نسخه متنی

محمدصادق لاریجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




اهل‏بيت; علماى ابرار، وسائط فيض

نويسنده: صادق لاريجانى

- نكته‏اى كه در بررسى سير تحولات فكرى جامعه ما خصوصا پس از انقلاب به چشم مى‏خورد اين است كه ما شاهد رشد روزافزون انديشه‏هاى فلسفى هستيم، يعنى شايد اگر توليد و نشر كتابهايى كه به يك معنا فلسفى هستند، حالا چه انديشه‏هاى فلسفى خودى و چه انديشه‏هاى فلسفى وارداتى را، در كشورمان بررسى كنيم مى‏بينيم كه يك سير صعودى داشته است. و مخصوصا در چند ساله اخير، هم در محافل حوزوى و هم در محافل دانشگاهى، اقبال زيادى به مباحث فلسفى و كلامى، اعم از كلام سنتى و كلام جديد، شده و مباحث داغى در اين زمينه‏ها مطرح گرديده است. شما به عنوان كسى كه سالها در مباحث كلامى و فلسفى، مطالعه و تدريس كرده‏ايد و با طلاب و دانشجويان ارتباط داشته‏ايد، اينگونه مباحث، يعنى مباحث فلسفى يا كلامى صرف را تا چه حد در محكم ساختن بنيانهاى فكرى و فلسفى نسل جوان ما، مؤثر مى‏دانيد و آيا اين مباحث فلسفى و كلامى مى‏تواند نيازهاى اصلى اعتقادى جوانها را برآورده كند يا نه؟

حجة‏الاسلام والمسلمين لاريجانى: خوشحالم از اينكه در خدمتتان هستم، سؤال بسيار مهمى را مطرح كرديد، سؤالى است كه همواره و در همه زمانها، مطرح بوده. انسان از وقتى كه تكاپوگر انديشه شده با مساله «طمانينه‏» هم مواجه گرديده‏است. به اين معنى كه آيا تفكر و تاملات فكرى براى انسان طمانينه و آرامش خاطر هم مى‏آورد يا نه؟ از نظر آمارى فكر نمى‏كنم در دوره انقلاب كتابهاى فلسفى رشد زيادى كرده باشد اگرچه ترجمه‏هاى زيادى صورت گرفته اما، در مقايسه با موضوعات ديگر شايد بتوان گفت كاستى هم داشته است، ولى به هرحال چه رشدى در كار بوده باشد و چه نباشد، اين مساله، مساله مهمى است كه آيا پرداختن به مباحث كلامى و فلسفى، آنچنان كه در كشور ما مطرح است، كل نياز ما را پاسخ مى‏دهد يا نه؟ واقعيت مطلب اين است كه ما نمى‏توانيم از طرح مسائل كلامى و فلسفى و فراتر از اين، مباحث مربوط به علوم اجتماعى امتناع كنيم. به دليل اينكه طرح اين مسائل و يافتن پاسخهايشان نياز ماست و من در اين ترديد ندارم كه اگر ما بگوييم انسانها چه در جامعه ما و چه در جوامع ديگر كلا اين مباحث را طرح نكنند، معنايش اين است كه بخشى از نيازشان را سرپوش بگذارند و چنين تفكرى صحيح هم نيست و به همين خاطر است كه ما شواهدى از استدلال و شواهدى از يك نحوه مكالمه عقلانى هم در آيات قرآنى و هم در روايات مى‏بينيم، و مستمسك خيلى از فيلسوفان ما همين نحوه استدلالات قرآنى و روايى بوده است كه خواسته‏اند ادعا كنند، و به نظرم اين ادعا، ادعاى صحيحى است كه آيات و روايات به استدلال و فلسفه به معناى ادعاهاى فلسفى پرداخته‏اند، در روايات ما حتى استدلالهاى كلامى شده است. من در اينها ترديد ندارم، منتها بحث مهمى كه به نظر من، مخصوصا در وضعيت امروز جامعه ما، قابل تامل و طرح است اين است كه چه نسبتى بين اين نياز و نيازهاى ديگر انسان وجود دارد؟ هر كسى كه با كارهاى فكرى و استدلالى سرو كار داشته باشد، اين برايش روشن است كه استدلال تنها آرامش درون نمى‏آورد. خدا رحمت كند مرحوم امام را، من اين را از كلام ايشان شنيدم، البته دقيقا زمان و مكان آن را نمى‏دانم، ايشان فرمودند كه شما صد تا استدلال هم كه در وجود خدا بكنيد، آن آرامش نهايى كه بايد با اين استدلالها نصيب انسان بشود به دست نمى‏آيد. اين حرفى است كه عرفا و اهل معنا زده‏اند و سخن حقى است. حالا مساله اصلى اين است كه آيا در جامعه‏اى كه، مرتبا از غرب، محصولات و كالاهاى فكرى جديدى بدان وارد مى‏شود صحيح است كه فقط به بحثهاى نظرى و بحثهاى استدلالى اكتفا كنيم؟ حالا نه تنها جامعه ما، جوامع غربى هم هميشه اين مساله برايشان مطرح بوده كه آيا در معارف دينى فقط به بحث و استدلال مى‏شود اكتفا كرد يا اينكه نه، انسانها بايد به وجه ديگرى از وجوه خودشان هم بپردازند؟ و اين نكته‏اى است كه عرفا و اهل معنا به آن اشاره داشته‏اند و در قرآن كريم و در روايات نيز در موارد متعددى به اين موضوع پرداخته شده است و آن تقويت جنبه‏هاى ديگر انسان است. پرداختن به يك نياز معنوى انسان كه صرفا با استدلال به دست نمى‏آيد، ما نمى‏خواهيم بگوييم اين دو وجه انسان بكلى با هم بى‏ربط است; ما نمى‏خواهيم بگوييم كه استدلالهايى كه در وجود خدا مى‏شود، در معتقدات دينى مى‏شود، اينها با معنويت كارى ندارند; ولى بحث اين است كه استدلالهاى فلسفى و كلامى نمى‏توانند همه نيازهايى را كه انسان دارد برآورده سازند. بنابراين روشنتر مى‏خواهيم بگوييم: اين مساله‏اى كه از قرنها پيش مطرح بوده است، و آن سخن دل است و سخن عقل و نداى عقل، اين را ما امروز هم داريم و شايد شديدتر از زمانهاى ديگر. ما نمى‏توانيم به همه مردم توصيه كنيم كه بياييد بحثهاى فلسفى را فرابگيريد. ولى مى‏شود به آنها توصيه كرد كه به نداى دل تا حدى پاسخ بگويند و در حدى كه مقدور است‏به معنويت‏بپردازند. انصافا تزكيه نفس، قلب را هم براى قبول معارف آزادتر مى‏كند، قلب را مستعدتر مى‏كند. من يادم مى‏آيد عبارتى از مرحوم ملاصدرا در يكى از كتابهاى خيلى مختصرشان ديدم، ظاهرا مثل اينكه «عرشيه‏» باشد، ايشان در آنجا مى‏فرمايد كه من مختصرترين بيان را از معارف در اين كتاب آوردم، همه‏اش اشارات است، هر كس كه قلب سليم داشته باشد اينها را مى‏فهمد، بحث اين است كه انسانها با پرداختن به معنويت، معارف را هم حتى بهتر در مى‏يابند و كسى كه به مسائل معنوى پرداخته باشد معارف را سريعتر قبول مى‏كند، تا كسى كه ذهنى فرسوده از اصطلاحات فلسفى و كلامى دارد. در جامعه ما، شايد بهترين راه جذب نسل جوان به معارف دينى همين مساله معنويت‏باشد. به نظرم بهترين راه تبليغ دين براى كسانى كه اصل دين برايشان مساله است، يعنى نسبت‏به اصل دين دغدغه‏هايى دارند، آشنا كردن آنها با عالم معنويت دين است، تا با استدلالهاى عقلى و فلسفى صرف و لذا به گمان من همان طور كه اگر يك فرد مثلا مسيحى بخواهد اسلام بياورد بهترين راه براى جذب او پرداختن به آن معنويت‏خاصى است كه در اسلام هست. گرچه در اديان ديگر هم وجود دارد ولى به نحو خاصترش در اسلام هست و آن توحيد محض است. براى نسل جوان ما هم كه گرچه مسلمانند; گرچه; معتقدند ولى باز از طريق طرح جنبه معنوى دين بهتر مى‏توان آنها را به اصل دين جذب كرد. البته وقتى كه انسان اصل دين را پذيرفت ولو از طريق معنويتش طبيعتا روش و شريعت آن دين را هم خواهد پذيرفت، ولى خيلى فرق هست‏بين كسى كه تصويرش از دين فقط تصوير شريعت آن دين باشد، يعنى عبادتها و اعمال ظاهرى دينى و كسى كه اصل معنويت دين را مى‏پذيرد و از آن طريق مى‏آيد شريعت را هم مى‏پذيرد و تمام جزئيات دين را گردن مى‏نهد به خاطر اينكه آن معنويت را پذيرفته است. بنابراين در عين حال كه ما قبول داريم پرداختن به مسائل فلسفى و كلامى يك نياز است، منتها جنبه‏هاى معنوى انسان كه صرفا با آنها به دست نمى‏آيد، يك نياز ديگرى است و پرداختن به اين وجه در زمان ما از اهميت‏بسزايى برخوردار است.

: سؤالى كه در اينجا مطرح مى‏شود اين است كه طريق وصول به اين معنويتى كه شما فرموديد، چيست؟ ما الآن متاسفانه، حتى در بسيارى از محافل دانشگاهى و در جمع دانشجويان با رشد جريانهاى بظاهر عرفانى، اما غير الهى مواجه هستيم و شاهديم كه جريانهاى مختلفى كه برخى از آنها ريشه در عرفان سرخپوستان آمريكاى لاتين و برخى ديگر ريشه در تفكرات درونگراى آسياى جنوب‏شرقى و هند دارند، در بين نسل جوان ما در حال رشد و گسترش است و اين حاكى از نياز نسل جوان به معنويات است و از طرف ديگر ما متاسفانه نتوانسته‏ايم اين نياز نسل جوان به معنويت و انديشه‏هاى درونى را، كه يك نياز اصيل انسانى است، در صورتى كه بايد پاسخ دهيم. به هر حال سؤال اين است كه ما براى رسيدن به معنويت دينى چه طريقى را مى‏توانيم مطرح كنيم و چه راهى را مى‏توانيم پيش پاى جوانان بگذاريم ؟

حجة‏الاسلام والمسلمين لاريجانى: همانطور كه فرموديد از گوشه و كنار شنيده مى‏شود كه بسيارى از افراد گرايشهايى دارند نسبت‏به امور معنوى، منتها از ترجمه كتابها، از جلساتى كه بين آنها برگزار مى‏شود، اينطور بر مى‏آيد كه اينها به گرايشهاى خاصى در اين زمينه كشيده مى‏شوند، اين هم يك معضل است، ما به عنوان مسلمان معتقديم كه عاليترين معارف معنوى در اين دين هست و حتى بحثهاى بيرون دينى هم اين را نشان مى‏دهد. اصرار بر توحيد، به صورت شايسته در قرآن مجيد و در كلام ائمه، عليهم‏السلام، شاهد اين معناست. رجوع به روايات اهل بيت نيز انصافا اين نكته را روشن مى‏كند. مهمترين ركن دين ما توحيد است، كلمه «لااله‏الاالله‏» و توجه دادن انسانها به حقيقت، اين معنا عمده‏ترين ركن معنويت ماست، اما حالا شما در گوشه و كنار معنويتهايى را مى‏يابيد كه حتى با تجويز داروهاى مخدر توام است، كه در ميان بسيارى از اقوام و در بسيارى از مناطق اين چيزها مطرح شده است، ببينيد، اينها خيلى فرق مى‏كند با معنويتى كه از طريق انبياى الهى مى‏آيد، و آن معنويت محض است نه چيزهاى زود گذر، كه انسان جذبه‏هايى پيدا كند و حالاتى پيدا كند، گيريم كه با فلان داروى گياهى كسى حال خاصى پيدا كند اما اينها زودگذر است، اين ربطى به آن معنويتى كه اسلام مى‏خواهد بشر را با آن آشنا كند، ندارد. معنويت مورد نظر اسلام معنويتى است كه ريشه در وجود او دارد، اسلام مى‏خواهد اين انسان به نحو طبيعى با فطرت اصلى خودش، با اين واقعيات پنهان در ضميرش آشنا بشود، نه اينكه حالا به صورت زودگذر حالاتى پيدا بكند، جذباتى و تمام بشود و برود، لذا در كلام اهل بيت، عليهم‏السلام، اگر ديده باشيد، هميشه امر به اطاعت‏حق شده است. يكى از مهمترين اذكار عبارت از اين است كه انسان اطاعت از امر خداوند بكند و از آنچه كه نهى شده امتناع كند، در اينجا اگر توجه كنيد مساله مهم عبوديت‏حق است نه اين جذبه‏هاى سريع كه گاهى مى‏آيد و مى‏رود. اصل عبوديت و بندگى است. انسان اگر حقيقت عبوديت را در خودش پيدا بكند نهايتا تجلى عبوديت هم در او ظاهر مى‏شود. تعبير جالبى كه در روايت‏يا در كلمات بعضى از بزرگان آمده اين است كه: «العبودية جوهرة كنهها الربوبية‏». حالا اگر روايت هم نباشد، واقعا تعبير صحيحى است، حقيقت اين است كه اگر انسان به نحو شهود به عبوديت و بندگى خودش پى‏ببرد، اين عينا ملازم با اين است كه دردرونش تجلى حق مى‏شود. و ائمه، عليهم‏السلام، در تمام موارد بشر را به بندگى و اطاعت‏حق تعالى فرا خوانده‏اند. لذا ما مى‏خواهيم بگوييم كه اسلام يك مسير فطرى براى بشر گذاشته است، خود اينكه اين انسان چگونه بايد به آن معنويت‏برسد بحث مهمى است، اصلا اين چيزى است كه انبيا برايش آمده‏اند تا آن فطرتى را كه در انسان نهفته است‏به تعبير نهج‏البلاغه «دفائن عقول‏» را براى بشر آشكار كنند و اين مساله مهمى است، ما نمى‏توانيم با پاى خودمان صرفا آن عالم را كشف كنيم و عالمى را كه مى‏خواهيم در صراط نهايى كمال ما باشد. نمى‏گوييم انسانها هيچ كشفى در اين زمينه نمى‏توانند داشته باشند، بحث اين است كه طريقى باشد كه پسرفت نداشته باشد، طريقى باشد كه به هيچ معنايى مانع كمالات ديگرى نباشد، چه‏بسا كسانى با يك روشهاى خاصى مثل مرتاضهاى هندى به يك معنويتى هم برسند ولى دليل ندارد كه اين آخرين مرحله معنويش باشد كه ممكن است، لذا ما دنبال كسانى مى‏گرديم كه خودشان اين راه را طى كرده باشند و در طى كردن راههاى كمال بشر به آنها ايمان آورده باشيم و آنها هم انبيا بزرگ الهى‏اند و مخصوصا خاتم انبيا پيامبر اسلام، صلى‏الله‏عليه‏وآله، كه ما به عنوان خاتم پيامبران و كسى كه دعوتش مهيمن بر همه دعوتهاست، معتقديم كه اين راه را به بهترين وجهى طى كرده است و لذا راه صحيح براى ما انسانها اين است كه پا جاى پاى انبياى الهى بگذاريم و از دعوت آنها استفاده بكنيم و بعد هم از خلفاى حقيقى آنها يعنى ائمه، عليهم‏السلام، و در زمان ما امام حى و حاضر، امام عصر، عليه‏السلام، و تعليمات او استفاده كنيم. و از اينجا هم روشن مى‏شود، كه ما چقدر بايد منتظر آن ولييى باشيم كه به تمام معنا معتقديم كه اين راه را طى كرده است، تا دستى از ما بگيرد و آن دستگيرى هم براى او از هر شخصى ممكن است، درست است كه ما به نوعى در غيبتيم، اما انسانها مى‏توانند خودشان را نزديك كنند به آن حضرت، حضرت از باطن به همه نزديك است. در ادامه بحث اين را متذكر مى‏شوم كه همه ائمه، عليهم‏السلام، هم بر اساس تعليمات روايى و هم براساس بحث استدلالى، از باطن به انسانها نزديك هستند و دستگيرى مى‏كنند و دستگيرى ايشان از شخصى منافاتى با دستگيريشان از شخص ديگر ندارد، در آن واحد امام مى‏تواند از اشخاص مختلف دستيگرى كند و ما به عنوان منتظرين آن حضرت بايد اميدوار باشيم و متقاضى باشيم و واقعا در انتظار حضرت باشيم كه هم ظهورش را و هم فرجش را و هم دستگيريش را تا زمانى كه ظهور عام پيدا نكرده است، شامل حال ما كند. لااقل تا حدى كه ممكن است. انسانها همانطور كه به حق‏تعالى نزديك مى‏شوند به ائمه،عليهم‏السلام، هم نزديك مى‏شوند آنها واسطه فيض‏اند و اميدواريم كه از اين طريق بتوانيم به كمالات بالاترى دست‏يابيم. ان‏شاءالله

- در كلمات شما اشاره به اين موضوع بود كه يكى از راههاى رسيدن به معنويتى كه نسل جوان ما به آن احتياج دارد، توجه به تعاليم انبيا و در راس آنها تعاليم اسلام و توجه به ائمه، عليهم‏السلام، است. ائمه اهل بيت، عليهم‏السلام، از ديدگاه ما منبع فيض‏اند، منشا فيض‏اند و ارتباط با آنها در كمال نفس انسان مؤثر است، حالا اين سؤال مطرح است كه چه نوع ارتباطى با ائمه و چه نوع تصوير و برداشتى از ايشان مى‏تواند نياز معنوى انسان را پاسخ بدهد. شايد بشود گفت كه در طول تاريخ شيعه، تصاويرى كه از ائمه اهل‏بيت، عليهم‏السلام، مطرح شده است متفاوت بوده است، برخى ائمه را در حد «علماى ابرار» و كسانى كه صرفا دانشمندان پرهيزكارى هستند مطرح كرده‏اند. از ديد آنها بالاترين مرتبه‏اى كه مى‏شود براى ائمه مطرح كرد اين است كه آنها معارف دينى را از پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، دريافت كرده‏اند و آن را براى مردم مطرح مى‏كنند. از ديد آنها ائمه تنها بيان‏كننده احكام و مفسر قرآن هستند. اما در مقابل ديدگاهى است كه ولايت ائمه معصومين، عليهم‏السلام، را هم در بعد تكوين و هم در بعد تشريع، مطرح مى‏سازد و مقامات معنوى خاصى براى آنها قائل است. با اين تصوير، ارتباطى كه با ائمه برقرار مى‏شود به نحو ديگرى است، بفرماييد كه آيا اين نياز معنوى، كه بنابرگفته شما با ارتباط با ائمه اهل‏بيت، عليهم‏السلام، مى‏تواند برآورده شود و پاسخ داده شود با چه تصوير و برداشتى از ائمه اهل بيت تناسب دارد؟

حجة‏الاسلام والمسلمين لاريجانى: مساله‏اى كه مطرح فرموديد مساله مهمى است و من فكر نمى‏كنم كه ما بتوانيم در اين مختصر اين مشكل را حل كنيم، اين مساله كه يك جنبه تاريخى مهم دارد كه آيا آن تلقى كه از صدر اسلام در ميان علما و شيعيان بوده عين همين تلقى است كه ما الان داريم يا آنها نسبت‏به ائمه نگاه ديگرى داشته‏اند؟ برخى خواسته‏اند ادعا بكنند كه اين ديدگاهى كه الان، عده زيادى از شيعيان دارند يك ديدگاه غلوآميز است و اين در واقع همان رايى است كه منسوب به «غلات‏» است. اما آن ديدگاهى كه مربوط به صدر اسلام است و آرام آرام گسترش پيدا كرده ديدگاه بسيار ملايمترى بوده است و در اين راه از متكلمين و روات احاديث‏شيعه هم شواهدى گاهى گردآورده مى‏شود. واقعيت مطلب اين است كه ما نمى‏توانيم مساله علم امام و قدرت امام را انكار كنيم و البته تصويرى كه از امام وجود داشته است، در ميان محققان مختلف بوده است.

جريان غلو در همان زمان ائمه هم مطرح بوده است، «غلو» و «تفويض‏» جريانى بوده است كه خود ائمه بشدت با آن مواجه بوده‏اند، و با آن برخورد داشته‏اند. چون اصطلاح «غلات‏» خودش محل بحث است ابتدائا من بايد توضيح بدهم. «غلات‏» به يك اصطلاح ائمه را خدا مى‏دانستند، يا در حد خدا مى‏دانستند و براى آنها قدرت مستقل قائل بودند، رتق و فتق امور را از آنها مى‏دانستند. «تفويض‏» هم اين بوده است كه خداوند جهان را خلق كرده است و اداره‏اش را به دست ائمه داده است. بحث اين است كه ما اينها را در صدر اسلام داشته‏ايم و در زمان ائمه، خود آنها با اين جريان مقابله مى‏كرده‏اند، و مراجعه به روايات اين را نشان مى‏دهد. منتها مهم اين است كه غلو و تفويض به چه معنا مورد اعتراض ائمه، عليهم‏السلام، بوده است؟ به نظر من آن معنايى بوده است كه براى ائمه، عليهم‏السلام، استقلال در خلق يا تدبير قائل بوده‏اند. اگر كسى بگويد كه امام واقعا خلق مى‏كند، يا معتقد باشد كه امور به امام تفويض شده است‏يعنى خداوند عالم را خلق كرده و اداره عالم را به عهده امام يا پيامبر گذاشته است، اينها البته معناى باطلى است و با توحيد جور در نمى‏آيد، اما اينكه ائمه، عليهم‏السلام، واسطه خلق باشند، يعنى فيض اين عالم از مجراى آنها صورت بگيرد و لذا به عالم محيط باشند، به لحاظ علم و به لحاظ قدرت، نه فقط با معناى توحيد سازگار است‏بلكه ما مى‏توانيم برهان فلسفى اقامه كنيم كه در اين عالم بايد مخلوقى وجود داشته باشد كه واقعا سعه وجودى داشته باشد و بر همه جا واقعا احاطه داشته باشد و محيط باشد. حال اسمش را بگذاريد صادر نخستين و يا نور اول. نگوييد ائمه، ما اصرارى نداريم اما خود ائمه مى‏گويند كه ما آن نور هستيم. ببينيد ما دو تا مساله داريم: يكى اينكه آيا اين شخص امام چنين مخلوقى است، يا نه؟ دوم اينكه آيا اصلا تصور چنين موجودى ممكن است؟ ما وقتى كه در برخى مكتوبات كسانى كه برايشان قبول اين معنا مشكل است، دقت مى‏كنيم، مى‏بينيم كه آنها يك مشكل متافيزيكى دارند، يا به تعبير ديگرى مشكل آنتولوژيكى (هستى‏شناسى) دارند، تصويرشان از اين عالم به لحاظ متافيزيكى و آنتولوژيكى تصوير صحيحى نيست، آنها معتقدند كه اصلا نمى‏شود مخلوقى در اين عالم باشد كه سعه علم داشته باشد، يعنى «علم سعى‏» داشته باشد و «قدرت سعى‏» كه به همه اين عالم قادر باشد ولى مخلوق حق تعالى هم باشد، تصوير اين موضوع براى آنها مشكل است. ببينيد اگر ما در مورد ائمه اين قدرت و علم را انكار كنيم و بياييم بحثهاى درون مذهبى مطرح كنيم، رواياتى را بياوريم و طرح كنيم، خوب اين بحثى است، ولى بحث مهم ديگر اين است كه آيا ما قبل از ورود به اين باب اصلا توانسته‏ايم به لحاظ فلسفى بپذيريم كه در عالم چنين مخلوقى باشد، يا خير؟ چون من ديده‏ام كه بعضى‏ها مى‏گويند اين معنا با علم غيب خداوند منافات دارد،چون علم غيب منحصر به خداوند است درحالى كه به لحاظ فلسفى، به لحاظ «قاعده‏الواحد»، و استدلالات ديگر ما مجبوريم كه بپذيريم در عالم چنين مخلوقى هست، حالا ائمه باشند يا نباشند، بحث ديگرى است، ولى چنين مخلوقى ما در عالم داريم كه سعه علم داشته باشد ولى مخلوق حق تعالى باشد، قدرت سعى داشته باشد ولى مخلوق حق تعالى باشد، و آن صادر نخستين است و آن مخلوق اول است و يا ديگر تعابيرى كه در اين زمينه وجود دارد. حالا بحث اين است كه خود پيامبر و ائمه اهل بيت، صلوات‏الله‏عليهم‏اجمعين، هم به اين نكته تصريح كرده‏اند كه داراى علم سعى و قدرت سعى هستند و در روايات متعدد و در زيارتهاى متعدد به اين معانى اشاره شده است و شواهد قرآنى هم داريم مثلا درباره حضرت عيسى، عليه‏السلام، داريم كه: «وابرى الاكمه والابرص و احيى‏الموتى باذن الله‏» (1)

يا در آيه شريفه ديگر داريم كه: «فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول...» (2)

پس معلوم مى‏شود كه يك عده‏اى كه جزء «من ارتضى‏» هستند، كسانى كه خداوند از آنها راضى است و آنها را پذيرفته است، اينها به غيب اطلاع پيدا مى‏كنند و شواهد متعدد قرآنى ديگر داريم و ما نمى‏توانيم در مورد حضرت عيسى، عليه‏السلام، بگوييم كه اين قدرت فقط تعلق گرفته به احياء موتى. انبيا و ائمه يك كمال نفسانى پيدا مى‏كنند كه در آن احياء موتى هست، «ابرئ الاكمه و الابرص‏» هست و اينطور نيست كه فقط مثلا يك موجودى باشد كه يك دفعه چيزى به او داده شود و بعد گرفته شود. اين معنا واقعا در عالم وجود يك نوع طفره است. بله، پيامبران با تمام قدرتشان عين‏الربط به حق‏تعالى هستند. اينكه اهل معنا و اهل عرفان قدرتهايى را حتى براى اولياى پايين‏ترى از ائمه اطهار، عليهم‏السلام، مطرح مى‏كنند تمامشان معتقدند كه اينها در عين حال عين‏الربط هستند. پس ببينيد، ما در مساله علم امام و قدرت امام و اين شبهاتى كه مطرح مى‏شود دو مساله داريم، يك مساله كلامى، فلسفى و برون دينى كه آيا اصلا در عالم مى‏شود چنين موجوداتى باشند؟ و يك مساله درون دينى هم داريم، كه آيا ائمه چنين موجوداتى هستند يا خير؟ به نظر من در هر دو قسمت انصافا ادله فلسفى و ادله درون دينى و متون روايى و قرآنى داريم كه كمك مى‏كند به اين تصوير كه پيامبر و ائمه، عليهم‏السلام، با تفسير خاصى كه از بعضى از آيات شده است، چنين قدرتهايى را داشته‏اند و من فكر مى‏كنم كه اين يكى از مسائل مهم ما است. چون وقتى كه ما امام را در حد يك عالم متقى تنزلش مى‏دهيم، نحوه ارتباط ما با او يك جور مى‏شود. درست مثل يك عالمى كه تا زنده است‏به در خانه‏اش مى‏رويم اما وقتى كه فوت كرد ديگر تنها به ذكر او و ياد او بسنده مى‏كنيم. يك وقت ما امام را حى مى‏دانيم از باطن، البته همه انسانها بقاى روحانى دارند، ولى امام به خاطر سعه وجودى‏اش باطن او بر همه جا محيط است. در اذن دخول حرمهاى شريفه تصريح مى‏شود كه: شما حى هستيد و سلام ما را مى‏شنويد و پاسخ ما را مى‏دهيد منتها ما محجوب هستيم. اين سخن مهمى است. وقتى ما تصويرمان از امام، تصوير يك حقيقت‏حى است، بنابراين نه فقط در مورد امام زمان، ما اصرار داريم كه همه ما بايد يك انس و الفتى با ايشان داشته باشيم بلكه نسبت‏به همه امامان اينطور مى‏گوييم اگر شما ديده باشيد گاهى در بعضى از زيارتها اين تعبير عجيب هست كه كسى كه اين زيارت را بخواند با ارواح پيامبران مصافحه مى‏كند. خيلى تعبير عجيبى است. چون ارواح پيامبران دائم حاضرند و ناظرند و مشكل ما حجاب خودمان است. درست مثل حق تعالى كه به همه جا محيط است منتها ما در غيبت هستيم - البته من تنها از يك جهت تشبيه مى‏كنم - و ائمه، عليهم السلام، در عين اينكه مخلوق هستند، همه ما واقفيم كه عين الربط هستند و از خود هيچ ندارند. ولى از خود هيچ ندارند، اما به حق تعالى همه چيز دارند. به حق تعالى احيا مى‏كنند، به حق تعالى اماته مى‏كنند و به حق تعالى عالم‏اند. و الى ما شاء الله ما رواياتى داريم كه علم امام را و قدرت امام را به اين معنا توسعه مى‏دهد و اين بحثى است كه بايد در جاى خود بتفصيل طرح كرد. در كتاب حجت «اصول كافى‏» و در كتاب «بصائر الدرجات‏» و در كتب كسانى كه به زعم اين نويسندگان، در بحث علم امام افراد ملايم‏تر و محافظه كارترى بوده‏اند، مثل «شيخ صدوق‏» اين روايات آمده است. عده‏اى ادعا كرده‏اند امثال شيخ صدوق با تصوير فوق از امام مخالف بوده‏اند چون آن را غلو آميز مى‏دانسته‏اند. به گمان من اين سخن صحيح نيست چون مساله سعه علم امام و قدرت امام در بسيارى از روايات و زياراتى كه شيخ صدوق نقل مى‏كند طرح شده است. اين زيارت «جامعه كبيره‏» كه مملو از اوصاف اولياى خدا و ائمه اطهار است، ناقلش شيخ صدوق بوده است. در آنجا اين تعبير را دارد كه: «بكم بدا الله و بكم يختم‏» اين خيلى تعبير عجيبى است. يعنى خداوند خلقت عالم را به شما شروع كرد و به شما ختم مى‏كند. و به لحاظ فلسفى مساله خيلى روشن است. كه آن صادر نخستين هم به آن بدا خلق مى‏شود و هم ختم و همين طور تعابير ديگرى مانند: «بكم يمسك‏السماء ان تقع على‏الارض‏». من يك وقتى ديدم كه بعضى از فضلا در اينكه اين «باء» باى وساطت‏باشد شك مى‏كردند و مى‏گفتند، اين «باء» غايت است‏يعنى «به حق شما». در حالى كه ترديدى نيست كه اين خلاف ظاهر تعابير فوق است. «بكم بدا الله‏»; به شما خلق آغاز شده است «بكم يمسك السماء»; به شما اين عالم نگه داشته شده است. و اين درست است، به خاطر اينكه صادر نخستين يا مخلوق اول، هرچه مى‏خواهيد تعبير كنيد، به لحاظ سعه وجودى طورى است كه بقيه عالم به او قائم هستند و ائمه، عليهم‏السلام، همه يك حقيقت واحد هستند. در همان زيارت جامعه كبيره مى‏خوانيم: « ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة‏»، يعنى نور حقيقيشان واحد است، آن طينت‏حقيقيشان واحد است. و لذا اين تصوير به نظر من تصويرى است كه از مجموع بحثهاى فلسفى و كلامى به اضافه بحثهاى درون دينى به دست مى‏آيد.

حالا مساله اين است كه اگر تصوير ما از ائمه اين باشد، آن وقت‏برخورد ما با ائمه فرق مى‏كند، اگر ما امام را موجودى بينيم حاضر و ناظر و معتقد باشيم كارى كه مى‏كنيم در مشهد آنهاست، اعمالى كه انجام مى‏دهيم در مشهد و حضور آنهاست. آنوقت اگر انسان پرده‏هاى غفلت را كم كم بدرد انس عجيبى با آنها پيدا مى‏كند. و لذا توصيه من اين است كه ما به عنوان معتقدين به ائمه يك برنامه‏اى داشته باشيم براى حفظ انس‏با آنان، چون انسان هرآنى در معرض سقوط است، حالا نه فقط از محضر ائمه، هرآنى در معرض سقوط از محضر حق تعالى است. ما دائما در غفلتيم، ذكرى كه پيدا مى‏كنيم، دوباره غفلت‏حاصل مى‏شود، بايد يك برنامه‏اى داشته باشيم براى تداوم ذكر حق تعالى، يك برنامه‏اى داشته باشيم براى تداوم ذكر ائمه، عليهم‏السلام، و يادشان، چون اينها واسطه وصول به حق‏اند، و هيچ چيزى بيشتر از آنها نمى‏تواند از انسان دستگيرى بكند، بنابر اين اگر ما اين تصوير را بپذيريم، راه باز مى‏شود براى اينكه برنامه انسى هم با ائمه داشته باشيم، مخصوصا با آن امام حى و حاضر، گرچه همه ائمه در باطن حى‏اند، اما امامى كه به لحاظ اين عالم هم حى است و اميد دستگيرى براى شيعيان از ناحيه ايشان بسيار است، چه خوب است كه انسان با ايشان انس خاصى داشته باشد. برنامه‏اى داشته باشيم كه در طول روز ياد او را زنده نگه داريم. مخصوصا زيارات و دعاهاى كوچكترى كه با فرصتهاى ما جمع بشود و ياد او را در ذهن ما و روح ما هميشه زنده داردبخوانيم. ان‏شاءالله

- به عنوان آخرين سؤال، با توجه به اينكه در صحبتهاى شما اشاره شد به اينكه ما بايد با امام زمان، عليه‏السلام، به عنوان امام حى و حجت عصر و زمان ارتباط داشته باشيم و برنامه‏اى منظم براى اين ارتباط در نظر بگيريم، به نظر شما در وضعيت كنونى ترويج و اشاعه نام و ياد امام عصر، عليه‏السلام، تا چه حد ضرورت دارد و چه رهنمودى براى جوانان در زمينه ارتباط با امام عصر، عليه‏السلام، داريد؟

حجة‏الاسلام والمسلمين لاريجانى: البته هرچه كه من بگويم شايد يك جنبه شخصى داشته باشد، شايد اگر از بزرگانى كه در حوزه هستند توصيه بخواهيد آنها رهنمودهاى بهترى داشته باشند، اما به نظر من همان‏طور كه ما بايد ذكر حق تعالى را در خودمان زنده نگه داريم، ذكر همه ائمه را هم بايد به عنوان وسايط فيض داشته باشيم و مخصوصا امام حى و حاضر را، و برنامه‏اى كه براى اين كار در نظر مى‏گيريم بايد يك جنبه حقيقى داشته باشد نه جنبه صورى، من نمى‏خواهم اصرار كنم كه حتما جلسات خاصى باشد، چون وقتى كه چيزى جنبه رسمى پيدا مى‏كند از معنويت آن كاسته مى‏شود، مثل آن حلقات ذكر بعضى از صوفيه. حرفم اين است كه ما بايد در باطن ياد حق تعالى را زنده كنيم، ياد ائمه را زنده كنيم، به هر طريقى كه ممكن است. انسان دقايقى از شب را بگذارد براى خلوت با ائمه، از درون گفتگو بكند كه اين واقعا خيلى خوب است، چون ياد حقيقى اين است و زيارتهايى كه وارد شده است، مثل زيارت «آل ياسين‏» كه به نظر من يكى از بهترين زيارتهاست كه مى‏تواند به لحاظ شخصى كمك كند به ايجاد آن انس و الفت. اين از جنبه شخصى است. اما از جنبه كلى هرچه كه ما از ائمه بگوييم، كم گفته‏ايم، همچنانكه هرچه درباره حق تعالى بگوييم كم گفته‏ايم، يعنى هرجايى، هر مجلسى كه ذكر حق تعالى باشد، ياد حق تعالى باشد باز هم كم است لذا در اينكه ما بايد در مكتوباتمان، در خطابه‏هايمان، مردم را تذكر بدهيم به انس با اهل بيت و مخصوصا امام زمان، عليه‏السلام، ترديدى نيست و اميدواريم كسانى كه به اين معنويت پى‏برده‏اند و از حجاب آن غفلتهايى كه كثيرى از اهل زمان و كثيرى از قلم‏به‏دستان را فراگرفته است، رهيده‏اند; مخاطبان خودشان را به انس با اهل‏بيت و ياد آنها و ياد حق‏تعالى كه اينها واسطه فيضش هستند ارشاد كنند. ان‏شاءالله.

: با تشكر و سپاس فراوان از اينكه وقتتان را در اختيار ما گذاشتيد و با حوصله به سؤالات ما پاسخ گفتيد.


1. سوره آل عمران (3)، آيه‏49.

2. سوره جن (72)، آيه‏27.

/ 1