پاسخى به چالش هاى فكرى در بحث امامت و عصمت - پاسخی به چالش های فکری در بحث امامت و عصمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پاسخی به چالش های فکری در بحث امامت و عصمت - نسخه متنی

رضا استادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




پاسخى به چالش هاى فكرى در بحث امامت و عصمت

نويسنده: آية الله استادى

اشاره

پيرو توصيه مقام معظّم رهبرى مبنى بر نام گذارى سال جارى به نام مبارك حضرت اميرالمؤمنين، على(عليه السلام)، مجله معرفت نيز مصمم گرديد تا مباحث زيربنايى عقيدتى درباره امامت و ولايت را به محضر ارباب معرفت تقديم دارد. با توجه به شبهاتى كه اخيراً در زمينه عقايد اصيل اسلامى به صورت جزوات پراكنده اى، به خصوص در بين نسل جوان منتشر شده، كه توطئه اى است عليه نظام اسلامى و حكومت دينى، ضرورت طرح اين مباحث دو چندان مى شود. بدين روى، در محضر حضرت آية الله رضا استادى، كه سابقه اى طولانى در تحقيق و نگارش مسائل عقيدتى به ويژه مباحث مربوط به امامت و ولايت دارند، شرف حضور يافتيم تا بخشى از اين شبهات را پاسخگو باشند. ضمن تشكر از ايشان، حاصل اين گفت و گو را تقديم مى داريم.

معرفت: لطفاً به عنوان مقدمه بحث، درباره مفهوم عصمت توضيح دهيد؟

آية الله استادى: پيش از شروع اين بحث، لازم است توجه داشته باشيم شبهاتى كه اخيراً در مورد امامت مطرح مى شود، قطعاً جنبه سياسى دارد; چون به اين گونه شبهات پيش از اين نيز بارها پاسخ داده شده است اگر كسانى منصف باشند، اين ها را مجدداً تكرار نمى كنند، اما در هر حال، اين مفهوم گرچه تقريباً براى همه روشن است، اما مى توان گفت: آنچه از عصمت مقصود ماست از حيث زمان، سه جنبه دارد; مثلاً، درباره امام حسين(عليه السلام)مى توان گفت: امام حسين(عليه السلام)از وقتى كه به امامت رسيد تا پايان عمر معصوم بود يا بگوييم: ايشان از وقتى به سن بلوغ ـ اصطلاحى ـ رسيد و مكلف گرديد تا پايان عمر معصوم بود و يا آن كه بگوييم: ايشان از آغاز تولد تا پايان عمر معصوم بود. مفهوم عصمت بين اين سه احتمال جارى است. مشهور بين علماى شيعه اين است كه ائمّه اطهار(عليهم السلام)از آغاز تا پايان عمر معصوم بوده اند. در اين جنبه از عصمت نيز مسائلى مطرح است كه مثلاً آيا آنان در تمام افعال و اقوال خود معصوم بوده اند يا فقط در آنچه مربوط به تبيين دين و اداره جامعه دينى بوده است و نه مسائل شخصى زندگى شان؟ برخى پيامبران و ائمّه اطهار(عليهم السلام) را در همه افعال و اقوال خود معصوم مى دانند و برخى ديگر آن ها را فقط در مسائل مربوط به تبيين دين و هر چه مربوط به اداره جامعه دينى است داراى عصمت مى شمرند. دسته اخير معتقدند كه لزومى ندارد آنان در زمينه مسائل شخصى مربوط به زندگى خودشان عصمت داشته باشند. برخى ديگر نيز ممكن است بگويند اصلاً آنچه را ادلّه عقلى ايجاب مى كند اين است كه پيغمبر و امام در تلقّى مسائل مربوط به دين و حفظ و بيان مطالب دينى معصوم باشد، اما حتى در اداره جامعه هم ممكن است مثل يك حاكم، گرفتار لغزش گردد. بنابراين، در اين زمينه، سه نظر وجود دارد. ما معتقديم كه عصمت تعميم دارد; يعنى پيامبر و امام در هر سه جنبه، معصومند: هم در مسائل شخصى، هم در اداره جامعه و هم در تبيين مسائل دينى.

معرفت: آيا ممكن است يك انسان معمولى از اول تولدش معصوم باشد و هيچ خطايى نكند؟

آية الله استادى: برخى عصمت را صددرصد اكتسابى مى دانند و اين موضوع را با دليل عقلى يا نقلى يا هر دو اثبات مى كنند. اما در اين كه آيا اين مسأله مى تواند اعطايى بودن عصمت در دوران پيش از بلوغ را به طور كلى نفى كند ـ چون در آن دوران كسبى نيست ـ تهافت و تنافى وجود دارد; زيرا معمولاً امام(عليه السلام) تا آن جا كه صورتاً كودك است، برايش كسب معنا ندارد و اين امتياز كه اعطاى خداى متعال به اوست، اكتسابى نمى باشد. بر اين اساس، عمر معصوم را دو قسمت مى كنيم: يك قسمت آن كه مى تواند در حال اكتساب باشد و يك قسمت آن كه نمى تواند در حال اكتساب باشد. آيا تنافى دارد كه كسى بگويد بخشى از عمر آن ها براى كسب عصمت بوده است ـ ما دلايلى داريم كه معصومان با تلاش و كوشش خود نگذاشتند گرفتار لغزش شوند ـ اما از سوى ديگر، با دلايل ديگرى ثابت كنيم كه خداى متعال پيش از آن، عصمت را به آن ها عطا كرده است؟ عصمت مانند بعضى از فضايل اخلاقى و روحى مى تواند هم اكتسابى باشد و هم اعطايى. هيچ مانعى وجود ندارد كه وقتى كودك به دنيا مى آيد از آغاز، با ديگران از حيث شجاعت فرق داشته باشد. شايد ماه اول ما نتوانيم اين ادعا را مطرح كنيم، ولى يك سال يا دو سال كه گذشت، مى بينيم با بچه هاى ديگر فرق دارد. اين شجاعت اكتسابى نيست، در عين حال، هيچ منافاتى هم ندارد به جايى برسد كه خودش نيز شجاعت تحصيل كند; يا در زندگى بر سر دوراهى قرار بگيرد كه برخى عوامل زندگى موجب شود كه قدرى كوتاه بيايد و فضايلى را از دست بدهد. اين ها با هم تنافى ندارد. نبايد بگوييم اگر كسى از بدو تولد عصمت داشت، دليل جبرى بودن آن است. اصلاً تعبير «جبرى» و «اختيارى» درباره عصمت درست نيست، بلكه بايد بگوييم «عصمت اعطايى» و «عصمت اكتسابى».

در بحث عصمت، سخن ديگر اين است كه امام و پيغمبر گناه فقط نمى كند يا گناه و اشتباه نمى كند. اين بحث ها در حول و حوش آن چيزى مطرح مى شود كه ما از عصمت اراده مى كنيم و مى گوييم كه امام يا پيامبر معصوم است. من خود معتقدم كه عصمت آن ها هم از حيث زمان تعميم دارد، هم از حيث افعال و اقوال تعميم دارد و هم از حيث گناه و اشتباه. اين موضوع با ادّله عقلى و نقلى قابل اثبات است.

در اين جا، اين بحث پيش مى آيد كه آيا عصمت از گناه و اشتباه، چه در دايره وسيعش، چه در دايره متوسطش و چه در دايره كوچكش، منحصر در انبيا و أئمه(عليهم السلام) است يا دليلى بر انحصارش نداريم؟ بايد توجه داشت كه اثبات غير از ثبوت است. ما اگر درصدد اثبات باشيم، نمى توانيم عصمت را چه در دايره محدودش و چه در دايره وسيعش براى غيرائمه و پيغمبر(صلى الله عليه وآله)اثبات كنيم. اما ثبوتاً بر اين موضوع، هيچ دليلى نداريم. مرحوم شعرانى در يكى از كتاب هاى خود مى نويسد: حضرت زينب(عليها السلام)معصوم است. او مى گويد: اصلاً نمى شود از اميرمؤمنان(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام) فرزندى غيرمعصوم متولد شده باشد. يكى از استادان معروف فلسفه و كلام اكنون دليلى ارائه كرده است كه ما غير از چهارده معصوم(عليهم السلام) پانزدهمى هم داريم. اين ضررى به هيچ جا نمى زند و هر كسى بتواند ادّله اى اقامه كند قابل قبول است. بعضى ها از تعبيراتى كه در زيارت نامه حضرت على اكبر(عليه السلام) آمده و دال بر تطهير است، عصمت ايشان را اثبات مى كنند; در متن زيارت نامه ايشان از قول حضرت على بن الحسين(عليه السلام)آمده كه شما مشمول آيه تطهير هستيد. اگر اين جمله از امام باشد و امام، حضرت على اكبر(عليه السلام) را اين گونه معرفى كرده باشد، پس او هم معصوم بوده است. ولى ما درباره غير از چهارده معصوم دليل اثباتى نداريم، مورد ابتلاى ما هم نيست كه بخواهيم اثبات كنيم كه تعدادشان بيش تر است. بنابراين، يكى از بحث هايى كه گاهى مطرح مى شود اين است كه عصمت منحصر به چه كسانى است؟ در اين زمينه، ما دليل اثباتى داريم كه انبيا و ائمّه اطهار(عليهم السلام) از جمله فاطمه زهرا(عليها السلام) و به نظر برخى از علما، يكى دو نفر ديگر معصومند. ولى در مورد ديگر انسان هاى وارسته و پاك كه پدران و مادرانى وارسته دارند، اگرچه دليل اثباتى نداريم، اما عصمت آن ها بعيد نيست; مثلاً، ابن طاووس در وصيت نامه خود به طفل خردسالش سفارش هايى مى كند كه وقتى انسان آن ها را در نظر مى گيرد متوجه مى شود كه آن بيت، بيتِ قداست و پاكى بوده كه با بچه خردسالش چنين حرف هايى مى زند; مثلاً، به فرزندش مى گويد: اگر مشكلى دارى بنويس و زير متكاى خودت بگذار، جوابش را خواهى ديد; يعنى امام زمان(عليه السلام)جواب تو را مى دهد. اين پيداست كه آن خانه، خانه پاكى بوده است. هيچ بعدى ندارد كه در غير معصومان خاص،افرادى از اول تكليف معصوم بوده باشند.

معرفت: با توجه به آنچه فرموديد، آيا مى توان گفت حصر معصومان در چهارده يا دوازده نفر در مقام اثبات است و جنبه نقلى دارد، اما عقلاً و ثبوتاً حصرى در عصمت نداريم؟

آية الله استادى: بله، همين طور است. اگر دليلى بر معصوم بودن شخص ديگرى غير از اين ها اقامه شود، كسى نمى تواند آن را محال بداند، بلكه فقط به دليل اثباتى نياز دارد. اگر اين مسأله ثبوتاً اشكال داشت، كسى دليل اثباتى هم مى آورد ما قبول نمى كرديم.

معرفت: اگر در عصر حاضر، معصومى را پيدا كرديم و خواستيم به حرف هايش عمل كنيم، با توجه به اين كه غير از چهارده معصوم است، چه بايد كرد؟

آية الله استادى: يكى از بحث هاى عصمت همين است كه هر جا عصمت كسى به صورت احتمالى يا يقينى براى ديگرى مطرح باشد، ولى نخواهد متن دينى را از او بگيرد، اين براى او قابل قبول است. اما هر جا عصمت كسى مطرح باشد كه ديگرى بخواهد به اتكاى آن، مطلب دينى از او بگيرد اين شناخت فرع بر آن است كه پيغمبر يا امام يا قرآن فرموده باشد، وگرنه هيچ منصفى نمى تواند يقين كند آنچه را او به عنوان دين بيان مى كند، درست باشد; چون عصمتى كه افراد با ادلّه معمولى به آن مى رسند، عصمت گذشته است، نه عصمت آينده و معمولاً عصمت از گناه است، نه عصمت از لغزش; يعنى مثلاً مى توان گفت پنج يا ده سال است كه از شخصى مكروهى نديده ايم. اما هيچ وقت نمى توانيم ادعا كنيم كه در آينده هم همين طور خواهد بود.معرفت: آيا عصمت جبرى است يا اختيارى؟ مطالب دينى را ما بايد از كسى بگيريم كه در حال و آينده اش معصوم باشد. ولى معصوم بودن كسى كه نمى خواهد مأخذى براى دين باشد، در آن بحثى نيست.

معرفت: آيا علم به غيب منحصر به خدا و پيغمبر است؟

آية الله استادى: ما منكر نمى شويم كه ممكن است بعضى علم غيب داشته باشند، ولى علم هايى كه افراد معمولى به غيب دارند، دايره اش نمى تواند مطلق باشد; يعنى نمى توانند بگويند كه ما همه چيز را مى دانيم، علم آن ها ـ به تعبير ما ـ موجبه جزئيه است، مى توانند بگويند بعضى از مطالبى كه شما نمى دانيد و براى شما غيب است، ما مى دانيم، وگرنه غيب مطلق براى خداى متعال و كسى است كه دليل اثباتى داشته باشيم كه خدا آن را در اختيار او گذاشته است; مثل مسأله عصمت.

معرفت: آيا عصمت جبرى است يا اختيارى؟

آية الله استادى: اين تعبير مناسب نيست، بايد بگوييم آيا اعطايى است يا اكتسابى؟ اما اين بحث يك مقدمه لازم دارد و آن اين كه اگر اعطايى باشد فضيلت به حساب مى آيد يا خير؟ به نظر مى رسد اشتباهى كه برخى مرتكب مى شوند اين است كه تصور مى كنند اگر عصمت اعطايى باشد فضيلت نيست. اين حرف درستى نيست. در تمام فضايل اخلاقى و آنچه كه در جامعه فضيلت شمرده مى شود اين گونه است كه برخى تلاش كرده و چيزى را به دست آورده اند و بر ما برترى دارند و برخى تلاش نكرده بر ما برترى دارند; در كلاس درس هم كسانى كه بر ديگران برترى دارند يا استعداد خود را با زحمت به اوج رسانده اند و يا از ابتدا داراى استعداد بوده اند و نيازى به تلاش نداشته اند. در شجاعت و زيبايى و ديگر فضيلت ها هم به همين صورت است. بنابراين، اين سخن زياد شنيده مى شود كه اگر عصمت اعطايى (جبرى) باشد، پس چه فضيلتى است. در اين صورت، اميرمؤمنان(عليه السلام) چه فضيلتى بر ديگران دارد؟ اين يك مغالطه است; يعنى ائمّه اطهار(عليهم السلام) هر يك به مقدار امتيازى كه دارد البته ممدوح است، به شرط آن كه با تلاش و كوشش به دست آمده باشد. اما اين كه بگوييم اگر تلاش نباشد، اگر اكتسابى نباشد، اصلاً فضيلت هم نيست، اين يك حرف خلاف واقع است; يعنى هر كس به خودش مراجعه كند، خودش يا ديگران را ارزيابى كند، مى بيند برخى از امتيازات موجود در افراد اكتسابى است و برخى اعطايى اما اين گونه نيست كه بگوييم هر كدام اكتسابى است ارزش دارد و هر كدام اعطايى است ارزش ندارد. درست اين است كه بگوييم: امتياز اكتسابى فضيلت است يا امتياز اعطايى؟ البته ممكن است بگوييم اكتسابى فضيلت بيش ترى دارد; چون خودش در آن بيش تر دخالت داشته است. اما با توضيحى كه عرض كردم اگر عمر ائمّه(عليهم السلام) را دو قسمت كنيم، هيچ مانعى ندارد كه بگوييم از آغاز تا پاسى از عمر، از عصمت اعطايى برخوردار بودند، ولى از آن به بعد عصمت اكتسابى. اگر كسى استبعاد كرد كه آن ها نمى توانند عصمت اكتسابى داشته باشند، چون طبع انسان جورى است كه هر قدر تلاش كند باز هم گرفتار اشتباه مى شود پاسخش اين است كه نه، چنين نيست. هر كسى در زندگى خودش در موارد خاصى مصونيت دارد و اين مصونيت هم اكتسابى است; هر كس هر مقدار هم آلوده و گرفتار گناه باشد، در بعضى چيزها ـ هم خودش مى داند و هم ديگران مى دانند ـ مصونيت دارد و اين جبرى نيست، اعطايى هم نيست. فرض كنيد كسى هر قدر هم به مسائل بهداشتى توجهى نداشته باشد به هيچ وجه امكان ندارد كه اگر يك كاسه لجن به او بدهيم، براى رفع تشنگى از آن استفاده كند. اين نيرو اختيارى است; جبرى در كار نيست، او به اختيار خودش مصونيت دارد، يعنى در عين اين كه بعضى جاها مرتكب اشتباه مى شود، در جاهاى ديگر مصونيت دارد. پس اگر يك مورد پيدا كرديم كه شخصى از خوردن لجن ـ به طور كلى ـ مصونيت دارد، هم خودش و هم ديگران قسم مى خورند كه او در طول عمرش چنين كارى نكرده و نخواهد كرد، در همان حيطه عصمت دارد. از اين فراتر، كسى است كه از غذاهاى آلوده هم استفاده نمى كند; چون بينشش زيادتر است، واقعيات را بهتر درك مى كند و آثار ميكروب را باور دارد. هر كارى بكنيم او از بعضى مغازه ها غذا تهيه نمى كند و همين طور افرادى فراتر از اين. وقتى وقوع كارى ممكن باشد، چرا توسعه اش ممكن نباشد؟ اگر انسانى پيدا شد كه در همه موارد بينش داشت ـ همانند نفرتى كه آن شخص از لجن داشت و به همين دليل، به اختيار خودش از آن اجتناب مى كرد ـ او به جايى مى رسد كه همان مقدار از همه زشتى ها و گناهان نفرت دارد و گناهى انجام نمى دهد، با اختيار خودش هم انجام نمى دهد.

معرفت: به عبارت ديگر، آيا مى توان گفت عصمت نسبى در همه افراد وجود دارد، اما معصومان(عليهم السلام) از عصمت مطلق برخوردارند؟

آية الله استادى: بله، اين را براى اين عرض كردم كه اگر كسى بگويد اثبات عصمت ممكن نيست، بداند كه اگر در يك مورد اثبات شد، ديگر نمى تواند بگويد محال است و ممتنع. گذشته از اين، ما براى انبيا و ائمّه اطهار(عليهم السلام) قايليم كه آن ها دركى عميق از واقعيات دارند. در تعبيرات دينى داريم كه ـ مثلاً ـ گناه يك صورت برزخى دارد كه اگر كسى آن را ببيند هرگز مرتكب آن نمى شود. ما معتقديم كه امام و پيامبر صورت برزخى گناه را مى بينند. در اين صورت، چنين بينشى موجب مى شود كه رو به آن نياورند.

درباره اشتباه و لغزش نيز همين گونه است. البته ممكن است اين دو با هم مختصر تفاوتى داشته باشند، ولى لغزش را هم وقتى انسان به خودش مراجعه كند، مى بيند اجتناب از آن ممكن است; مثلاً، بعضى از الفاظ ركيك را تصور كنيد. يك گوينده ـ مثلاً ـ سى چهل سال است سخنرانى مى كند، يك بار اتفاق نيفتاده است كه يكى از آن الفاظ را اشتباهاً به زبان بياورد، با اين كه ممكن است به اشتباه ـ فى المثل ـ به جاى «لكن» بگويد «لاجن». چرا چنين است؟ چون مراقبت و توجه نسبت به بعضى چيزها آن قدر زياد است كه امكان ندارد او مرتكب آن ها شود. در مورد امام و پيغمبر هم همين گونه است. پس وقتى مراقبت كامل باشد، عصمت متحقق است. اشتباه فرع بر عدم توجه است، فرع بر آن است كه گوشه هايى از كارى در ذهن انسان مخفى باشد; مثلاً، هر مطلب جوانبى دارد. اگر كسى به همه جوانب توجه نداشته باشد، از يك گوشه اش غفلت كند، چيزى را به اشتباه مى گويد. ولى اگر توجه باشد، اشتباه محال است. در موضوع بحث هم اگر در يك يا چند مورد، در افراد عادى مصونيت معنا دارد و ما مى توانيم دايره را وسيع كنيم، هيچ كس نمى تواند بگويد ممكن نيست، هيچ كس نمى تواند بگويد ممتنع است; چون ما در افراد معمولى هم مى گوييم كه امكانش وجود دارد. در اين صورت، اگر بخواهيم بگوييم كه عصمت انبيا يا ائمّه اطهار(عليهم السلام)اكتسابى و وابسته به تلاش يا كوشش آن هاست يا به تعبير ديگر، بگوييم اعطايى يا جبرى نيست، حرف درستى زده ايم. در اين جا، بايد توضيحى بدهيم و آن اين كه بر فرض، اگر كسى اين صحبت هايى كه بنده عرض كردم و علماى ما در كتاب ها فرموده اند برايش مخدوش باشد، از او سؤال مى كنيم آيا شما كه در خيابان با يك منظره اى برخورد مى كنيد كه نبايد تماشا كنيد; مردد مى شويد كه نبايد تماشا كنيد و تماشا نمى كنيد، آيا در اين گونه موارد، اميرمؤمنان(عليه السلام)با شما فرقى دارد؟ يعنى وقتى او به يك منظره اى مى رسد، مى تواند نگاه كند و نگاه نمى كند يا نمى تواند؟ قطعاً او مى تواند نگاه كند و نگاه نمى كند. به سخن ديگر، كسى كه مى گويد «عصمت جبرى است» چه مى خواهد بگويد؟ يعنى اگر معصوم بخواهد گناه كند، باز هم نمى تواند! در واقع، اين گونه نيست. براى پيامبران و ائمّه معصوم(عليهم السلام) هم مثل ما كارهاى دوطرفه مطرح مى شود، ولى آن ها يك طرف را اختيار مى كنند. البته اختيار آن ها با اختيار ما در بسيارى از جاها يا همه جا فرق دارد. ما گاهى با زحمت، يك طرف را بايد اختيار كنيم، ولى آن ها زود و به راحتى اختيار مى كنند; چنان كه خود ما هم در بعضى كارها اين طور هستيم.

بنابراين، اصلاً كلمه «جبر» در اين جا هيچ معنايى ندارد; يعنى هيچ كس نمى تواند بگويد پيغمبر كارهايى كه انجام نداده نمى توانسته است انجام دهد. ما براى كسانى كه با اين جور بحث ها آشنا هستند مى توانيم خداى متعال را مثال بزنيم: ما خدا را قبول داريم، او را عالم و حكيم مى دانيم. پس محال است خداى حكيم ظلم كند. ولى ما كه خدا را مختار مى دانيم، انجام اين كار از سوى او محال نيست; يعنى خداى متعال كار قبيح انجام نمى دهد، ظلم نمى كند، ولى چنين نيست كه نتواند انجام بدهد، مى تواند ولى انجام نمى دهد. عين همين بحث درباره معصومان(عليهم السلام)نيز مطرح است. كسانى كه آن جا اشتباه مى كنند اين جا هم اشتباه مى كنند; آن جا هم شايد مسأله «نتوانستن» را مطرح كنند، اما اين «نتوانستن» نيست; خداى متعال اين كار را انجام نمى دهد چون حكيم، عليم و عادل است، خدايى اش ايجاب مى كند كه انجام ندهد.

در هر صورت، اگر عصمت انبيا و ائمّه اطهار(عليهم السلام)اعطايى باشد، باز هم فضيلت است. كسى نمى تواند بگويد برايشان فضيلت نيست. اگر كسى هم بگويد كه قسمتى از عصمت آن ها اعطايى و قسمتى اكتسابى است باز هم فضيلت به شمار مى رود; هم قسمت اعطايى اش و هم قسمت اكتسابى اش. و اگر كسى بخواهد بر كسبى بودن آن تكيه كند، نمى تواند آن را محال بشمارد. هر انسانى در بعدى مى تواند با اكتساب خودش مصونيت داشته باشد، اما معصومان(عليهم السلام) در دايره اى وسيع تر. براى اثبات عصمت آن ها هم آيات و هم روايات، فراوان است.

معرفت: چرا ما بگوييم فقط 12 امام داريم؟ برخى مى گويند: آيا امكان ندارد كه حالا معصوم سيزدهمى نيز به عنوان «امام» داشته باشيم و از او پيروى كنيم؟

آية الله استادى: پاسخ اين سؤال همان بود كه عرض كردم: ما اصرارى نداريم كه بگوييم معصوم دوازده تا است يا چهارده تاست. براى اثبات تعداد آن ها بيش از اين، دليل نداريم. اما اگر سؤال كنند كه چرا 12 امام داريم و نه 13 تا؟ به طور كلى، كسانى كه مى خواهند سؤالى در هر مسأله اى از جمله مسائل دينى مطرح كنند، بايد در روش سؤال دقت كنند، ببينند سؤال را از جاى خوبى شروع كرده اند يا نه. سؤال بايد مراحل قبل را طى كند تا به جاى مطلوب برسد. كسى كه اين سؤال را مى پرسد خدا را قبول دارد، او را حكيم مى داند، حكمت خدا را باعث مى داند كه او پيغمبرى و پيغمبر او معجزه اى داشته باشد تا براى اثبات حرفش سند محسوب شود. اگر تا اين جا را قبول كند، آنچه را مكرر از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده است مبنى بر اين كه امامان(عليهم السلام) 12 نفرند، مى پذيرد. آية الله صافى در كتاب خود، 310 روايت نقل كرده اند دالّ بر اين كه امام ها(عليهم السلام) 12 نفرند. پس سؤال كننده بايد اين گونه بپرسد كه فلسفه 12 تا بودن امامان(عليهم السلام)چيست؟ قطعاً ما فلسفه اش را نمى فهميم; چون اين سؤال قابل تعميم به جاهاى ديگر هم هست. اگر پانزده تا بود، مى پرسيدند چرا 15 تاست؟ ممكن است كسى بگويد چرا بعضى از ائمه(عليهم السلام) در خردسالى امام شدند و بعضى در بزرگ سالى؟ چرا پيغمبر در آن محيط مبعوث شد، نه محيطى ديگر؟ ... اين ها چيزهايى است كه ما مى دانيم خداى حكيم روى مصلحت، اين كار را انجام داده و اين ها چيزهايى نيست كه ما بتوانيم برايش پاسخى قطعى مطرح كنيم. من روى اين جمله تكيه مى كنم كه اگر 12 تا بشود 120 تا، باز هم اين سؤال وجود دارد. اگر كسى دنبال فهميدن فلسفه امامت است، اين سؤالات راهگشا نيست; اين ها از چيزهايى است كه ما واقعاً نمى دانيم، نبايد توجيهاتى را هم بكنيم كه قابل قبول نباشد، بايد برايش دليل داشته باشيم كه دليل هم نداريم; ما فقط دليل داريم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حجاز مدعى نبوت شده و نبوت خود را ثابت كرده است. اما اين كه چرا حجاز آرى و چرا ايران نه، جوابى ندارد; مثل ساير كارهايى است كه خداى متعال انجام داده و كسى كه خدا را قبول دارد حكمت او را هم قبول دارد. ما ميليون ها مسأله مجهول داريم: «و ما اُوتيتم من العلم الّا قليلاً» (اسراء: 23) ما چه مى دانيم كه اين جور چيزها را بدانيم؟! اگر كسى به اين وادى ها وارد شود پيش خود هزاران مسأله مطرح مى كند كه يكى اش اين است. ما نمى دانيم كه چرا 12 تا، چرا 14 تا، چرا 124 هزار تا، ما چرايى اش را نمى دانيم، نمى دانيم چرا در يك زمان چند پيامبر با هم معاصر بودند و چرا در ساير زمان ها نبودند. واقع اين است كه ما بايد كسى كه اين سؤال را مطرح مى كند به جلوتر برگردانيم، اگر مقدمات اين بحث ها را قبول ندارد كه اين سؤال بىوجه است و اگر قبول دارد، به استناد فرموده رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، كه صداقتش پيش كسى كه به او اعتقاد دارد محرز است، بايد بپذيرد كه امامان 12 نفرند، فلسفه 12 نفر بودن آن ها هم براى ما روشن نيست.

معرفت: بين نبى و امام چه فرقى وجود دارد؟ چرا نبايد هر يك از 12 امام را يك نبى بدانيم؟

آية الله استادى: در مورد ارتباط انسان هاى وارسته (كامل) با عالم غيب، ارتباط اين ها با فرشتگان يا ارتباط فرشتگان با اين ها ما ادلّه قرآنى و غير قرانى داريم كه همان گونه كه پيغمبر با عالم غيب تماس دارد، امام نيز با آن عالم تماس دارد، حتى غير پيغمبر و امام نيز گاهى تماس دارد. در قرآن كريم به اين موضوع اشاره شده است. اسم اين ارتباط را «الهام» يا هر چيز ديگرى بگذاريم، در هر صورت، وجودش ثابت است; اصل ارتباط انسان با عالم غيب دليل دارد. ولى اين ارتباط ها گوناگون است و در تعبيرات دينى، براى اين ارتباط ها نام هاى متفاوتى گذاشته اند. ما بر اصل ارتباط دليل داريم و به آن معتقديم، اما چگونگى اين ارتباط براى ما روشن نيست و ما بايد به همين بسنده كنيم; مثلاً، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)كه از دنيا رفتند، نقل شده است كه فاطمه زهرا(عليها السلام)يكى از غصه هايش اين بود كه وحى قطع شد. اما خود ايشان طبق نقل معتبر، با جبرئيل تماس داشت، ولى خود فاطمه زهرا(عليها السلام)اين تماس را «وحى» نمى دانست و براى ما روشن هم نيست كه حقيقتش چگونه بوده است; چه طور بايد بشود كه «وحى» ناميده شود، چه جور بايد باشد كه وحى نباشد. در تعبيرات دينى، فاطمه زهرا(عليها السلام) را «محدّثه» مى گويند; يعنى كسى كه فرشته ها با ايشان تماس مى گيرند. در نقل معتبر است كه جبرئيل با ايشان تماس مى گرفت. حضرت امام(رحمه الله)مى فرمودند: بالاترين فضيلت براى فاطمه زهرا(عليها السلام) همين تماس جبرئيل با اوست; چرا، چون او بايد آن قدر اوج گرفته باشد كه جبرئيل بتواند با او تماس بگيرد، وگرنه جبرئيل با هر انسانى نمى تواند تماس بگيرد. اين در حالى است كه خود فاطمه زهرا(عليها السلام) مى فرمايد «وحى قطع شد.» پس اصل مسأله تحديث و محدَّث بودن و ارتباط با غيب درباره پيغمبر، امام و حتى براى غير امام قابل انكار نيست، با هر دليل و اثباتى كه داشته باشيم. اما سخن در اين است كه اين ارتباط ها چگونگى اش با هم فرق دارد; مثلاً، در قرآن، درباره حضرت موسى(عليه السلام) آمده است: «كَلمَ اللّهُ موسى تَكليماً» (نساء: 164); خدا شفاهاً با موسى صحبت كرد. ولى ما حقيقتش را نمى دانيم. گاهى در قرآن گفته مى شود كه پيامبران(عليهم السلام) فرشته را نمى بينند، اما صدايش را مى شنوند; گاهى گفته مى شود كه فرشته را مى بينند و صدايش را هم مى شنوند; ... اين ها همه «وحى» است، خواه در حالت خواب باشد، يا فقط صداى فرشته را بشنود يا هم صدايش را بشنود و هم او را ببيند; همه اين ها وحى است، ولى براى ما از مسائل رمزى و معمّاگونه است; چون تا وقتى كسى به مراحل و مراتب آن ها نرسد نمى تواند درك كند. آنچه براى ما قابل درك است «الهام» است; چون خودمان هم گاهى نمونه اش را داشته ايم، ولى بقيه موارد آن براى ما روشن نيست.

پس اگر سؤال كنند كه فرق بين امام و پيغمبر چيست؟ پاسخ، دقيقاً روشن نيست، مثل اين است كه سؤال از اول اين گونه مطرح شده باشد كه فرق بين نبى و رسول چيست. چون به هر دو وحى مى شود، ولى در هر حال، يكى «نبى» است و «رسول» نيست و يكى هم «نبى» است و هم «رسول». در هر دو حالت وحى است، ولى دقيقاً براى ما روشن نيست كه تفاوت آن ها چگونه است، اين جا هم در ارتباط امام با عالم غيب جاى شبهه نيست ـ مثل پيغمبر ـ اما نبايد به ارتباط او «وحى» اطلاق كرد. بعضى از اهل تسنّن مى گويند: شما معتقديد كه به ائمّه(عليهم السلام)وحى مى شود. ما به هيچ وجه به اين معتقد نيستيم. عرض كردم خود فاطمه زهرا(عليها السلام) مى فرمايد: «وحى قطع شد.» پس در عين اين كه به آن ها وحى نمى شود، ما معتقديم كه تماس با غيب برقرار است.

فرق ديگر امام و پيغمبر در اين است كه پيغمبر مشرّع است و امام نگاهبان و مبيّن شريعت. اين بحث مفصّلى مى طلبد كه ممكن است انتقادى هم در آن باشد: يك حرف اين است كه پيغمبر شريعت را مى آورد و وقتى از دنيا رفت شريعت او بر اساس «اكملتُ لكم دينَكم» (مائده: 4) كامل و تمام است و هر چه را ائمّه(عليهم السلام)مى گويند در مقام تبيين است; آنان پاسدار دين از تحريفات و انحرافات هستند. حتى امام زمان(عليه السلام) هم كه تشريف بياورند، چيزهايى كه مى گويند از خودشان نيست، همان چيزهايى است كه رسول خدا فرموده و در اختيار ايشان گذاشته است، خواه آن زمان موقع بيانش نبوده يا بيان شده و به ما نرسيده است. اين هم يك فرق بين امام و پيغمبر است كه اگر كسى اصل ارتباط را قبول كرد و گفت من به لفظ «وحى» و غير وحى كار ندارم، آن ها چه فرقى دارند، يك فرق فارق ارتباط پيغمبر(صلى الله عليه وآله) با عالم غيب است كه مجموعه اى را به عنوان «دين» از خداى متعال تلقى مى كند و در اختيار امّت مى گذارد، افرادى را هم خود پيغمبر به عنوان مبيّن و مفسر و پاسدار شريعتش تعيين كرده كه مبيّن بودن و پاسدار بودن آن ها مبتنى بر ارتباط شان با عالم غيب است. اگر كسى با عالم غيب ارتباط نداشته باشد نمى تواند از دين پاسدارى كند; همان گونه كه خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) چون چنين ارتباطى داشت مى توانست دين را دريافت و حفظ كند. اين بزرگواران كه مى خواهند دين را تفسير كنند، اگر مى خواهند از اشتباه در تفسير مصون باشند، بايد با عالم غيب ارتباط داشته باشند. تعبيراتى در دين ما هم هست كه، آن ها پيوسته با فرشتگان در تماس بودند. البته تعبيرات متفاوت است; گاهى روز، گاهى شب، گاهى شب جمعه و يا مواقع ديگرى به عنوان زمان ارتباط آن ها ذكر شده است كه اين بحث ديگرى مى طلبد. اما اصل آن است كه امام هم مثل پيغمبر(صلى الله عليه وآله)با عالم غيب ارتباط دارد. و اين جمله بسيار جالب كه در امامت مكرّر گفته شده و از امام جواد(عليه السلام) نقل گرديده است كه «الامامةُ تجري مجرى النبوّة» دقيقاً همان مطلبى است كه امامت ائمّه شيعه(عليهم السلام) ادامه نبوّت است; معنايش اين است كه ارتباط آن ها قطع نشده، ولى نبوّت قطع شده است. بنابراين، امام با پيغمبر از حيث ارتباط هيچ فرقى ندارند، هر دو با عالم غيب ارتباط دارند، اما از حيث اين كه اين ارتباط نامش چيست و كيفيتش چگونه است، اين براى ما روشن نيست، فقط نام يكى «وحى» است و نام ديگرى «تحديث»; در يكى مى گوييم: «يوُحى اليك» و در ديگرى مى گوييم: «محدَّثه» يا مى گوييم: «الأئمةُ محدَّثون.»

معرفت: پس از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) باب نبوّت بسته شده اما تبيين نبوّت و وحى توسط ائمّه اطهار(عليهم السلام) مفتوح مانده است. برخى گفته اند: اگر وحى و مفاد نبوّت مى تواند دست خوش تحريف گردد و به ائمّه(عليهم السلام) نياز دارد تا پاسدار آن باشند، چرا خود نبوّت ختم شد؟ به عبارت ديگر، حكمتِ ختم نبوّت چيست؟

آية الله استادى: اگر كسى سؤالى را اين گونه مطرح كند كه آيا همين كارى را كه ائمّه معصوم(عليهم السلام) پس از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) انجام دادند، خداوند نمى توانست اين كار را به پيغمبرهاى ديگرى پس از او محوّل كند، پاسخش همان است كه گفته شد: ما از مصالح خدا اطلاعى نداريم. اما اگر سؤال را طور ديگرى مطرح كنيم قابل بحث است. در گذشته، پيامبرى چند دليل داشت: يكى اين كه مطالبى كه پيامبر قبلى گفته است تحريف نشود. دوم آن كه مردم قدرى جلوتر مى آمدند و حرف هاى تازه اى داشتند و بايد به آن ها پاسخ داده مى شد. سوم آن كه اصلاً به دليل شرايط، شريعت كاملى نبود كه بتواند براى همه زمان ها جواب گو باشد. در اصول، نبوّات همه با هم يكى هستند: خاتم پيامبران(صلى الله عليه وآله)همان را فرموده كه حضرت آدم(عليه السلام) و حضرت آدم(عليه السلام) همان را كه پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله). ولى بين آن ها فرق هست. به عنوان مثال، در روايات است كه پرسيدند: چرا خداى تعالى سوره «قل هو الله احد» را نازل كرد؟ فرمودند: چون زمانى افراد دقيقى مى آيند كه اين سوره پاسخى است به سؤال آن ها.

با توجه به اين ها، درباره پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دلايل مزبور مطرح نبود تا نياز باشد پس از او هم پيامبرى بيايد، به جز نكته اول كه لازم بود پس از ايشان كسى بيايد كه گفته هاى او را حفظ كند. به همين دليل، پس از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پيغمبر ديگرى نيامده است. ما معتقديم كه دين اسلام و قرآن و شريعت محمدى جوابگوى بشر است، هر قدر هم بشر رشد كند; يعنى خود نيامدن پيامبر جديد مطابق با حكمت خداى متعال دليل بر كمال آن است و نيازى نيست ما از راه ديگرى ثابت كنيم كه پس از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، نيازى نيست پيغمبرى بيايد. اين شاهد بر آن است كه گفته هاى اين پيغمبر تا دامنه قيامت جارى و سارى است و به همين دليل، به ايشان «پيغمبر خاتم(صلى الله عليه وآله)» مى گويند; يعنى ما پس از او به پيامبر ديگرى نياز نداريم و بشر هر قدر رشد پيدا كند اين دين قابليت پاسخ گويى را دارد.

معرفت: برخى مى گويند «نبوت يك تجربه شخصى و يك حال درونى بوده است كه براى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ساير انبيا(عليهم السلام)اتفاق افتاده، سپس آن ها آنچه را در اين تجربه شخصى برايشان اتفاق افتاده براى مردم نقل نموده اند و مردم نيز چنين تلقى كرده اند كه آن ها از طرف خداست و پيرو او شده اند، در حالى كه اين تجربه تكرارپذير است، بعضى حتى تحت عنوان «بسط تجربه نبوى» مقاله نوشته و بحث كرده اند كه همان تجربه اى كه پيغمبر پيدا كرد، در زمان ما امكان دارد ديگران هم آن را پيدا كنند و آن حال درونى برايشان پيش بيايد و الهاماتى را از غيب دريافت كنند. ما چه دليلى داريم كه اگر كسى چنين حالى پيدا كرد و بيانات واضحى آورد او را پيغمبرى از جانب خداوند ندانيم»؟ لطفاً در اين باره توضيح دهيد.

آية الله استادى: هر بالغ آگاهى مى داند كه اين يك امر مشتبه، مبهم و قابل ادعاست، به همين دليل، در طول تاريخ متنبّى فراوان داشته ايم. درباره امام زمان(عليه السلام) هم همين كه مى بينيم افراد متعددى ادعاى مهدويت كرده اند شاهد آن است كه اين يك امر مشتبهى است. امر مشتبه، مثبِت مى خواهد تا تشخيص دهيم كه درست است يا نه. از آغاز، علماى ما گفته اند كه نبوّت هيچ پيغمبرى بدون اعجاز ثابت نمى شود، امروز هم اين سخن باقى است، با آن كه ما قطع داريم كه پيغمبر ما خاتم پيغمبران است. پس اگر كسى چنين هوس هايى مى كند، اول بايد براى اثبات ادعاى خودش اعجاز بياورد. اعجاز هم امروز با علم به بطلان آن; قابل قبول نيست; يعنى اگر كسى امروز ادعا كرد من علم غيب دارم، علماى ما پاسخ داده اند نبوتى كه در اديان مطرح است همراه با پاكى و قداست است، بايد همه شروط وجود داشته باشد تا بعد كسى بتواند بگويد من براى ادعايم دليلى دارم. علماى ما گفته اند: اگر كسى را مى شناسيم كه در گذشته عمرش اشتباهات و آلودگى هايى داشته است، ولى امروز مدعى مى شود كه با عالم غيب ارتباط دارم و دليل هم دارم، از اول مى دانيم كه ادعاى او باطل است; او نمى تواند امام يا پيغمبر باشد. اما گذشته از اين، به طور كلى، ادعاى ارتباط با عالم غيب از هر كسى، راست يا دروغ، ممكن است. به همين دليل، به مثبِت نياز دارد. مثبِتش در كتاب هاى عقيدتى ما مطرح شده است كه هيچ پيغمبرى بى دليل حرفش قبول نمى شود، هيچ امامى بى دليل حرفش پذيرفته نيست، امروز هم هر كسى ادعا كند دليلى ندارد. اگر منظور صرف «حالت» است وجود آن احساس را انكار نمى كنيم، اما اين كه بگويد من از طرف خدا براى شما پيامى دارم يا مى خواهم مطالبى را نسبت به دين براى شما بگويم، بايد اثبات كند. و در زمان ما هم هر كسى مدعى شود كه من خدمت امام زمان(عليه السلام)رسيدم، اگر ادعاى وساطت و پيام ندارد، با او كارى نداريم، اما اگر ـ مثلاً ـ گفت امام زمان(عليه السلام)فلان مطلب را فرمودند، ادعايش مثبِت مى خواهد، وگرنه حرفش قابل قبول نيست. اصل ارتباط بايد براى ما ثابت شود و ثبوتش جز با اعجاز معنى ندارد و اعجاز هم در زمان ما تحقق ندارد; يعنى با علمى كه، به ختم نبوّت داريم، هيچ كسى نمى تواند ادعاى ارتباط با اعجاز كند تا ما دست كم به عنوان «امكان» از او بپذيريم. ما از اول مى دانيم چنين چيزى ممكن نيست. كسى كه اين حرف را مى زند و مدعى مى شود كه اين تجربه براى من پيش آمده است، اگر با پيش آمدن اين تجربه نمى خواهد پيامى را از سوى خداى متعال و عالم غيب براى مردم داشته باشد، ما با او كارى نداريم; اما اگر گفت پيامى دارم، اين ادعا مثبِت مى خواهد و با توجه به قرائنى كه داريم، امكان ندارد كه بتواند ثابت كند.

معرفت: با سپاس از حضرت عالى كه پاسخگوى سؤالات ما بوديد. اميد است در آينده نيز از محضرتان بهره مند شويم.

/ 1