تعريفي كه «مرجئه» از ايمان ارائه ميدادند و ايمان و اسلام را يكسان قلمداد ميكردند، ميتوانست سبب روي آوردن ذمّيان به آئين مسلماني باشد. اصولاً اسلام مرجئي بسيار سهل و آسان و فارغ از مشقت و بقولي مذهب سواد اعظم بود. (اشعري قمي، 5)؛ مثلاً در حاليكه خوارج با تكيه بر اصل «وعيد» بيشتر بر جنبههاي غضب و خشم خداوندي در كيفر گناهكاران تأكيد ميكردند، «مرجئه» با استناد به «وعد» (اشعري، 76) بر لطف و كرم و رحمت الهي تأكيد ورزيده، تخم اميد به بخشايش را در دل خطاكاران بارور ميساختند و جهنم را خاص مشركان ميدانستند و براي همه اميد آمرزش داشتند و ميگفتند هيچ كس از اهل قبله درون آتش نرود وخداوند موحد را عذاب نكند (اشعري 8-74؛ شهرستاني، 1/228؛ نوبختي، 6). نيز در حاليكه جميع فرق با استناد به حديث پيامبر (ص) تنها يك فرقه از هفتاد و سه فرقه امّت اسلامي را مستحق بهشت و رستگاري ميدانستند، «مرجئه» اين سخن را چنين تفسير ميكردند كه پيغمبر گفته است: امّت من بر هفتاد و سه گروه تقسيم شوند، هفتاد و دو گروه بهشتي باشند و يك گروه دوزخي (مقدسي، 39). بتدريج آموزههاي اعتقادي «مرجئه» در نفي خرد (اشعري، 66) و تنزل مقام عمل و طاعت و توجه افزونتر به معرفت، محبّت و اخلاص (شهريتاني، 1/223؛ بغدادي، 211)، به برداشتهاي گنوسيستي از اسلام ميانجاميد كه اذهان ايرانيان با آن آشنايي داشت. اين ديدگاه كه هرگاه آدمي به معرفت خدا رسد و بعداً با زبان به انكار او پردازد كافر نشود (اشعري، 69، «مرجئه» را «به سوي يك تصوّف پيشرفته و شديد هدايت ميكرد كه از جنبه روش و سياست تصوف مآبانه خويش در انجام عبادات وسعت عمل داشت» (دايرةالمعارف مختصر اسلام، ذيل مرجئه)[2]. اصالت نيّت و عقيده و ناچيز شمرده شدن گفتار و كردار نيزد مرجئه (مقدسي،38) با زمينههاي فكري انيشمندان گنوسيست ايراني كه انديشه «الاعمال بالنيّات» (پاكي كار دل است نه كار اندام) را شعار خود ساخته تكفير انسان مسلمان را بدليل گناه كردن زشت ميشمردند (رضازاده، 147؛ منزولي، 13-8)، هماهنگي داشت از اين رو، بسياري از شيوخ و علماي «مرجئه» از موالي و عمدتاً ايراني بودند (نك: جعفريان، 55). طبيعي است كه اينگونه تلقي تسامحآميز از دين براي برخي ذّميان كه صرفاً نه بدلايل اعتقادي بلكه بيشتر بدلايل اجتماعي تغيير كيش ميدادند مطبوعتَر و قابل قبولتر باشد. زيرا اصولاً بسياري از ذمّيان از آنرو به اساني به اسلام ميگرويدند، كه از ديني پايبند آداب و تشريفات پيچيده (مثلاً زردشتي) به ديني آسانگير و دربند ظاهر، وارد ميشوند؛ ديني كه براي پذيرش آن فقط اعتراف و اقرار به شهادتين كافي بود. با قبول اسلام مرجئي ذميان ميتوانستند به آساني و بدون تحمل مصائب گوناگون در جرگه مسلماني وارد شده و از مزايايي كه پيام اسلامي به آنها بشارت و وعده داده بود برخروردار شوند. بنابر پارهاي شواهد انديشههاي مرجئي مورد استقبال بقاياي مزدكيان و خرمدينان دوره اسلامي نيز قرار گرفت زيرا ميتوانستند در پوشش اسلام ظاهري، موجوديت خود را حفظ كنند.[3] بتدريج و در گذر زمان «مرجئه» پذيرش خداي يگانه را اساس مسلماني دانسته همه فرايض را رها كردند. صفت مشخص ايشان تحقير عمل (كار اندام) بود (گلدزيهر، 247 حواشي مترجم). با توضيحات فوق جاي تعجّب نيست كه «مقدسي» شاهد گره خوردن آمان خرمدينان دماوند با اسلام تسامح و تساهل آميز مرجئي باشد. روشن است كه تفسيري اينگونه از اسلام كه در نهايت به نفي تشرّع ميانجاميد نه فقط براي عامه بلكه براي بزرگان و اشراف ايراني كه به هر طريق ممكن خواهان حفظ و ارتقاءِ موقعيت اجتماعي خود در چهارچوب نظم حاكم بودند نيز بكار ميآمد. مسالمتجويي و روحيه مداراي اغلب «مرجئه» در مورد نزاعهاي فرقهاي موجود در جامعه اسلامي كه «حتي خواندن نماز پشت سر امام مرتكب گناه كبيره را نيز صحيح و دُرست ميدانست» (« دائرهالمعارف مختصر اسلام » ، ذيل مرجئه) و نيز تفكّر سياسي برخي از ايشان مبني بر لزوم اطاعت از حاكم (مشكور، 72؛ شريف، 2/115) ميتوانست با استقبال نومسلماني مواجه شود كه به هر دليل نميخواستند خود را وارد درگيريهاي داخلي اعراب نمايند و طالب نوعي يكپارچگي در جهان اسلام بودند تا در پناه آن زندگي آرام و بدون دغدغهاي داشته باشند.