دامن فكر بلند
نويسنده: احمد عابدىسرح العيون في شرح العيون
آية الله حسن زاده آملى.چاپ اول تهران اميركبير 1371 ش 819 صفحه وزيرى.تاريخ فلسفه با تاريخ فكر بشر همراه است. هميشه مسايل فلسفى فكر و انديشه انسان را به خود مشغول داشته اند. زمان يا مكان خاصى را نمى توان به عنوان مبدء شروع فلسفه معرفى كرد; امّا معمولاً قرن ششم پيش از ميلاد را نقطه آغاز فلسفه كلاسيك و مدوّن قرار داده اند.قديمى ترين حكمايى كه ما مى شناسيم و كلماتى از آنان به ما رسيده است از اين سده اند. بنابراين 26 قرن از عمر اين علم مى گذرد.در طول اين مدت تعريفات بسيارى براى فلسفه ذكر شده است:(معرفة الانسان نفسه.)2
و(استكمال النفس الانسانية بمعرفة حقائق الموجودات على ماهى عليها.)3
(صيرورة الانسان عالَماً عقلياً مضاهياً للعالَم العينى.)4
(علم به حقايق اشياء به اندازه توانايى آدمى.)5
با اين حال هنوز تعريف دقيق و جامعى از آن كه همه فيلسوفان آن را قبول داشته باشند عرضه نشده است. اما جالب اين است كه محور اصلى و ركن اساسى همه اين تعريفات انسان و نفس انسانى است. تعريف فلسفه هر چه باشد ارتباط بسيار نزديكى با معرفت نفس انسانى دارد. به همين جهت فيلسوف واقعى كسى است كه به معرفت نفس نايل آمده و نفس خود را خوب شناخته باشد. اين مسأله از اركان اساسى عرفان نظرى و عملى است و بدون شناخت آن كسى عارف نخواهد بود; زيرا
(العارف من عرف نفسه فأعتَقَها ونَزّهَها عن كل ما يُبَعّدها.)6
هر كس در حوزه فلسفه يا عرفان قدم مى گذارد بايد هدف و مقصد اصلى و غايت قصواى او پس از معرفت ربّ معرفت نفس باشد.معرفت نفس پس از معرفت ربّ اهمّ و اجلّ معارف است و گرچه معرفت ربّ مقدّم بر آن است; اَما معرفت نفس مقدمه معرفت رب است. اين مسأله را بايد در جهت هدفهاى انبياء عليهم السلام مطالعه نمود; زيرا از اهداف انبياء تنبّه و راهنمايى انسان است به معرفت خويشتن.
اهميت معرفت نقس
بالاترين سخن سخنى است كه در قرآن كريم آمده و قابل مقايسه با هيچ سخنى نيست. آيات فراوان با تعبيرهاى گوناگونى در كتاب تدوينى الهى به اين موضوع اختصاص يافته است مثل:(اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيباً.)7(ولاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم.)8
چون اين مسأله از امهات مسايل فرهنگ اسلامى است روايات زيادى از ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين درباره آن وارد شده است. و كتاب (غرر الحكم) بيش از هر كتاب روايى ديگر اين گونه روايات را جمع آورى نموده است كه به نقل يك حديث از آن تبرك مى جوييم:(وخُلِقَ الانسانُ ذا نفسٍ ناطقة إن زكّاها بالعلم والعمل فقد شابهت جواهر اوائل عللها واذا اعتدل مزاجها و فارقت الاضداد فقد شارك بها السبع الشداد.)9
هرقليطوس گويد:(نفس انسانى شعله آتشى است كه از ازليت الهى برخاسته است.)10
محيى الدين عربى گفته است:(ماعثر احد من الحكماء والعلماء على معرفة النفس وحقيقتها الا الالهيون من الرسل والاكابر من الصوفية. واما اصحاب النظر وارباب الفكر من القدماء والمتكلمين [المتكلفين خ ل] في كلامهم فى النفس وماهيتها فما منهم من عثر على حقيقتها ولايعطيها النظر الفكرى ابداً.)11
خواجه بابا افضل كاشانى گويد:(نفس كرسى الهى و عقل عرش الهى است. وعرش تخت است و كرسى يك درجه از تخت پائين تر است. و امر الهى نخست بر عقل نشيند و عقل انسان اول و نفس انسان ثانى است و نفس بر مثال زنى است و عقل فعال بر مثال مردى و الرجال قوامون على النساء)12
و به تعبير مولوى:آسمان مرد و زمين زن در خرد آنچه آن انداخت اين مى پرورد حضرت استاد آية الله حسن زاده مى فرمايد:(انسان راهى نزديكتر از خود براى رسيدن به مقامات معنوى ندارد. چرا از راه دريا و صحرا و آسمان و زمين در جستجوى حق باشد؟ چرا (من عرف نفسه فقد عرف ربه) را ملاك كار خود قرار ندهد؟ خود كه عجيب ترين كتاب الهى است. چرا از خود شروع نكند و كتاب وجود خود را فهميده ورق نزند و كلمات وجودى خود را درست نخواند و به اسرار اين كلمات دست نيابد.)13
آرى بالاترين درجه استعداد نفسانى انسان اين است كه داراى عقل قدسى شده و كتاب وجود خود را خوب بخواند كه در اين صورت همه چيز را از درون خود خواهد خواند (كَانّه يعرف كل شىء من نفسه)14. و بدون احتياج به حواس و آلات بدنى اشياء را درك مى كند و در خود حالت بى نيازى از هر چيزى را مى يابد.(النفس الانسانى تدرك الاشياء بلا آلة بدنية وانها مستغنية منها).15
(من عرف نفسه فقد عرف ربه.)16
اين حديث شريف كه از معروفترين احاديث در اين باب است معرفت نفس را ملازم با معرفت ربّ معرفى كرده است. شيخ بهايى رضوان الله عليه در شرح حديث چهلم از اربعين خود نوشته است:(وقد تحيّر العقلاء فى حقيقتها واعترف كثير منهم بالعجز عن معرفتها حتى قال بعض الاعلام: انّ قول اميرالموٌمنين عليه
السلام (من عرف نفسه فقد عرف ربه) معناه انه كما لايمكن التوصل الى معرفة النفس لايمكن التوصل الى معرفة الرب.)17
شيخ رئيس نيز گفته است:(الوقوف على حقائق الاشياء ليس فى قدرة البشر ونحن لانعرف من الاشياء الاّ الخواص واللوازم والاعراض ولا نعرف الفصول المقوّمة لكل واحد منها... فانّا لانعرف حقيقة الاوّل ولا العقل ولا النفس.)18
شيخ در اين كلام پى نبردن انسان به حقيقت اول تعالى وتقدّس را با عدم معرفت كُنه نفس انسانى در يك سياق قرار داده است.ما گرچه با سخن آن بعض الاعلام موافق نباشيم امّا بايد پذيرفت كه حديث اشاره به مشكل بودن اين دو نوع معرفت دارد. در اين جا به برخى از امورى كه موجب مشكل بودن اين معرفت شده است اشاره مى كنيم:
1 . نبود تعريف دقيق و حدّ مشخصى براى نفس انسان.
تعريف حدّى و تحديد جوهرى نفسِ انسان كارى است بسيار مشكل; زيرا نفس داراى مقامِ واحد و تجرد واحدى نيست; چون تجرد برزخى عقلى و بلكه مرتبه فوق تجرد دارد صدرالمتألهين قدس سره گفته است:(ان هذه المسألة دقيقة المسلك بعيدة الغور ولذلك وقع الاختلاف بين الفلاسفة فى بابها ووجه ذلك: ان النفس الانسانية ليس لها مقام معلوم فى الهوية ولا لها درجة معينة فى الوجود. كسائر الموجودات الطبيعية والنفسية والعقلية التى كل له مقام معلوم. بل النفس الانسانية ذات مقامات و درجات متفاوتة ولها نشآت سابقة ولاحقة ولها فى كل مقام وعالم صورة اخرى... وما هذه شأنه صعب ادراك حقيقته وعسر فهم هويته.)192 . خفاى معناى تجرّد
نفس انسانى مجرّد است. و مجرّد را در كتب فلسفى به امور سلبى و عدمى تعريف مى كنند. حذف بعضى از صفات مادهِ محسوس انسان را به پاسخ روشنى از معناى مجردات راهنمايى نمى كند. (ماده) و (مجرد) دو نحوه و دو نشأه از وجود هستند و سلب خواص يكى نمى تواندتبيينِ كاملى از كُنه حقيقتِ ديگرى باشد.بله نمى توان كلاً به اين تعريفهاى سلبى بى اعتناء بود; زيرا وقتى گفته شود كتابخانه حضرت آية الله نجفى مرعشى قدس سره نرسيده به حرم حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها است. گرچه اين تعريف سلبى (به عبارت بهتر موجبه معدولة المحمول) است و شايد كسى بگويد چون اصفهان يا شيراز نيز نرسيده به حرم بنت باب الحوائج الى الله است پس آن كتابخانه در اصفهان يا شيراز است. امّا در عين حال انسان از همين تعريف سلبى چيزى به دست مى آورد. هر چند به كُنه مطلب نرسد مى فهمد كه آن كتابخانه بايد در چند صد قدمى حرم مذكور باشد.
3 . داراى ظلّى از صفات الهى
طبق آيه كريمه: (كل يعمل على شاكلته)20 و با توجه به آن كه خود حق تعالى نيز از اين قانون مستثنى نيست بايد رشحه و ظلّى از صفات الهى در نفس انسانى وجود داشته باشد. از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل شده كه:(ان الله خلق آدم على صورته)21 در سفر پيدايش عهد عتيق نيز آمده است:(پس خدا آدم را به صورت خود آفريد. او را به صورت خدا آفريد.)22جلوه اى كرد رخت ديد ملك عشق نداشت عيـن آتــش شــد ازيــن غيــرت و برآدم زد خواست تا جلوه دهد صورت خود را معشوق خيمه در مــزرعه آب و گــل آدم زد به قول خواجه افضل الدين كاشانى:(نفس آيه و صورتى از عقل فعال است بلكه نيكوتر و بهتر صورتى است از صور آن و صَوَّرَكم فأحسَنَ صوركم.)23
بنابر اين هر انسانى سايه و ظلّى از صفات الهى را در خود دارد. امّا چون انسانها غالباً در شناخت صفات الهى (قدم صدق) ندارند در معرفت نفس خود دچار مشكل مى شوند.
توحيد يا ثنويت جسم و روح
از مسايل بسيار مهم در معرفت نفس وحدت انسان است. يعنى در عين اعتقاد به (نفس) و(بدن) هرگز نبايد آنها را دو چيز مستقل و جداى از يكديگر بپنداريم. تغاير نفس و بدن تغاير تقابلى نيست و وحدت نفس و بدن نيز وحدت عددى نيست. به همين جهت قابل تثنيه بستن نيستند. كسى نمى تواند خود را دو چيز مستقل وجداى از يكديگر بداند. نه ثنويت رايجِ جسم و روح با توحيد سازگار است و نه ثنويت دكارتى عين و ذهن; بلكه روح مرتبه عالى جسم است و جسم مرتبه نازل روح و ذهن نيز از مراتب عين است نه مقابل آن.در حديث آمده است:(إنّ رجلاً خَـطَبَ عند النبي صلى الله عليه واله فقال من يطع الله ورسوله فقد رشد ومن يعصهما فقد غوى. فقال رسول الله صلى الله عليه واله وسلم:بئس الخطيبُ أنت. قل: ومن يعص الله ورسوله.)24
ابن منظور و گروهى از عالمان گفته اند: (علت ملامت حضرت آن است كه خطيب بايد ابتدا اسم خدا را پيش از نام حضرت رسول ذكر كند. اما وقتى تثنيه مى آورد اين ترتيب مراعات نمى شود.)24
يعنى ادب اقتضا مى كرد كه نام خداى متعال را پيش از نام پيامبرش ذكر كند.به نظر مى رسد كه مقصود حضرت رسول صلوات الله عليه وعلى اله اين باشد كه چون وحدت حق تعالى وحدت عددى نيست نبايد او را با چيزى تثنيه بست همان گونه كه هيچ كس نمى تواند جسم و روح خود را تثنيه ببندد.معناى سخن حضرت سجاد صلوات الله عليه كه فرمود:(لك يا الهى وحدانية العدد.)26
اين نيست كه وحدتِ خداوند عددى به شرط لاست; زيرا در ساير روايات اين گونه وحدت عددى نفى شده است; بلكه مقصود آن حضرت وحدت صرفه جمعيه لابشرطيه اطلاقيه است كه معنايى بسيار شريف و دقيق است. همان گونه كه مرحوم آقا ميرزا مهدى آشتيانى بيان فرموده است.)27
به هر حال رسيدن به عمق مسايل توحيد ميسر نيست مگر از راه معرفت نفس انسانى; زيرا وحدت نفس و بدن انسانى ظلِّ وحدتِ حقّه حقيقيه حق تعالى است و از راه شناخت اين ظلّ مى تواند به آن مقام شامخ توحيد راه يافت:(ولاتشبيه ولاتنزيه بل امر بين الامرين.)
نتيجه آن كه: معرفت ذات و نفس ناطقه ايمان تقليدى به خداى تعالى را ايمان ذوقى و ايمان تقليدى به احوال معاد را ايمان ذوقى مى گرداند. همان گونه كه ميرزا على اكبر مدرس يزدى گفته است.28
آن كسى كه به اين معرفت دست يافت
به حقيقت ثواب رسيده است و آن كس كه از آن محروم است بايد با عذاب و عقاب دست و پنجه نرم كند تا به اين كمال برسد; زيرا:(العقاب تعريض النفس غيرِ المستكملة لأن تستكمل ويلحقها فى ذلك اذيً من قبل جهلها و نقصانها. والحال فى ذلك شبيهة بالحال فى المريض اذا عولج بما يكرهه لِيُعقبه ذلك صحةً.)29
خداوند به همه ما توحد و تجرد دهد كه: (من عرف الله توحّد)30 و (من عرف نفسه تجرّد.)31
العيون و سرح العيون
بعضى به تصور اين كه فلسفه با يك سلسله معارف و مفاهيم انتزاعى و تجريدى سروكار دارد كه هيچ ارتباطى با زندگى بشر و حل معضلات آن ندارند به فلاسفه بزرگ پرخاش مى كنند و مدعى اند كه فلسفه منحصر است به بحث از امور ذهنى و علم يا جهل به آن هيچ نقشى در انسان و خواسته ها و مشكلات جامعه او ندارد.اما اين برداشت و تصوّر غلط معلولِ برخورد بسيار سطحى با مباحث بسيار عميق فلسفه است. اگر كسى مى خواهد وجه ارزشى فلسفه و پاسخ آن را به عشق به كمال و حس حقيقت جويى انسان و ارتباط آن را با زندگى روزمره و راه حلّهايى كه در اين باب عرضه نموده است و تاثيرى را كه بر اخلاق و بينش خواننده آن مى گذارد دريابد مى تواند با مطالعه عيونِ 66 گانه كتاب گرانقدر و شريفِ (عيون مسايل النفس) پاسخ خود را دريابد.در اين كتاب كه از مهمترين تاليفات حضرت استاد علامه ذوالفنون آية الله حسن زاده آملى است نفس از ابعاد گوناگون تحقيق شده است. ايشان با طرح مباحثى كه متكى به آيات و روايات و عرفان و برهانند كتاب انفسى حق را عالمانه و عارفانه ورق زده و انسان را در بهتر شناختن خودش مدد رسانده است.اهميت اين موضوع باعث شده كه حكماى بزرگ كتابها و رساله هاى زيادى به آن اختصاص داده اند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:1 . كتاب النفس ارسطو.2 . كتاب ماهية النفس ابوالقاسم على بن احمد كوفى.3 . نُه رساله مستقل مربوط به نفس از شيخ رئيس ابن سينا كه آقا بزرگ تهرانىرحمة الله عليه در الذريعه نام برده است.32 علاوه بر نمط 3 و 8 و 9 و 10 اشارات كه در مبحث نفس و قوا و آثار و افعال آن است.4 . نفس انسانى عزيز نسفى.5 . النفس برهان بغدادى بن عبد الصمد.6 . النفس كل القوى ملا على زنوزى.7 . النفس و حقيقتها عبدالنبى عراقى.8 . رسالة فى النفس امير غياث الدين دشتكى.9 . معرفة النفس و قواها مولا نظر على جيلانى.اما هيچ ترديدى نيست كه فيلسوف و عارف كامل حضرت آية الله حسن زاده آملى بَـلَّغَه الله افضلَ مايوٌملّه و حفظه عن كل سوء در اين زمينه گوى سبقت را از ديگران ربوده و به تدريس و تأليفات زيادى در اين زمينه همت گماشته اند و مشتاقان را از بركات معنوى خود بهره مند نموده اند. در سال 1361 ش. كتاب: (دروس معرفت نفس) ايشان در سه مجلد و مشتمل بر يكصد و پنجاه درس در معرفت نفس طبع و منتشر گرديد و هنوز متأسفانه تكميل نشده است.و اينك ده سال پس از انتشار آن كتاب در دو اثر ارزنده ديگر از ايشان در اين زمينه به نامهاى: (عيون مسائل النفس) و (سرح العيون فى شرح العيون) در يك مجلد به طبع آراسته گرديد. در هنگام مقايسه اين كتاب با ديگر كتابهايى كه در اين موضوع نوشته شده اند چاره اى نيست جز ترنّم به كلام حافظ:هزار نقش برآيد زكلك صنع و يكى به دلپذيرى نقش نگار ما نـرسـد هزار نقد به بازار كائنات آرند يكى به سكه صاحب عيار ما نرسد33 عيون مسائل نفس در 29 صفحه مشتمل بر 66 (مطابق با عدد لفظ مبارك الله) عين يا اصل از اصول معرفت نفس انسانى است.ظاهراً حضرت استاد اين كتاب شريف را در آغاز ماه رمضان سال 1406 هـ.ق. شروع و در پايان همان ماه (ليلة الجوائز ليلة الفطر) به انجام رسانده اند.پس از متن شرح با عنوان: سرح العيون فى شرح العيون شروع مى شود و حدود هشتصد صفحه از كتاب را به خود اختصاص مى دهد.روش استاد در اين كتاب آن است كه: در هر عينى از عيون 66 گانه در ابتداء
يكى از مسائل مهم و اساسى مربوط به نفس را مطرح مى كند و چنانچه آيه اى از قرآن مجيد و يا روايتى بر آن موضوع دلالت كند پس از نقل به شرح و تفسير آن مى پردازد و سپس مصادر و مآخذ آن بحث را ذكر مى كند. به همين جهت اين كتاب براى فهم كتابهاى ديگر همچون: اسفار شفا اشارات تمهيد القواعد و فصوص بسيار مفيد است. دقت حضرت استاد در نقل هر مساله اى از منبع اصلى آن انسان را در فهم تطور و سير تاريخى هر مسأله و بازسازى آن بسيار كمك مى كند و معلوم مى شود كه هر مطلبى در ابتداء توسط چه كسى و چگونه و در چه شرايطى مطرح شده موضعگيرى و برخورد فلاسفه ديگر با آن به چه نحوه بوده و نوآورى هر كسى در آن زمينه چه بوده است.در هر (عين) و مبحثى كه وارد مى شود اقوال حكماى معروف و بزرگ را پيش از سقراط تا عصر حاضر با ذكر مأخذ نقل مى كند. اين براى اهل تحقيق بسيار مفيد است. معمولاً شرح هر عينى را با نقل كلام يكى از بزرگان شروع مى كند. حضرت استاد با اين روش تلاش مى كند ردّپاى تحقيقات خود را در كلام ديگران بيابد و آنها را از زبان ديگران بيان بفرمايد. همان گونه كه شيخ الرئيس در ابتداى طبيعيات شفا گفته است:(ونحن نرجوا ان... نجتهد ما امكن فى ان ننشر عمّن قبلنا الصواب و نعرض صفحاً عمّا نظنّهم سهوا فيه).34
حضرت استاد سخنان و عباراتى كه از ديگران نقل كرده با دقت تمام تصحيح و شرح و تفسير كرده است. مانند: صفحات: 96 011 111. لذا بايد آن كتابها را براساس آنچه كه در اين كتاب نقل شده تصحيح نمود. همان گونه كه در هنگام تصحيح مصادر بحارالانوار نبايد بحار را تنها براساس نسخ موجود آنها تصحيح نمود بلكه خود آن مصادر را بايد براساس آنچه كه علامه مجلسى رضوان الله عليه نقل كرده تصحيح كرد; زيرا نسخ خطى تصحيح شده اى نزد ايشان بوده است كه اكنون وجود ندارند.حضرت استاد پس از نقل كلام حكيمان و عارفان و شرح و تفسير انفسى آيات و روايات به استدلال حكمى كه در آن عين مطرح نموده است مى پردازد و با استعانت از برهان و عرفان مطلوب خود
را مدلّل و مبرهن مى كند. روشن است كه علم حضورى شخصى است و غيرقابل انتقال به ديگرى و علم حصولى گرچه كلى و قابل تعليم به ديگران است امّا در ميدان معرفت نفس كارايى چندانى ندارد; از اين روى حضرت استاد در هر بحثى علم حصولى و حضورى و به عبارت ديگر برهان و ايمان را به يكديگر مى آميزد و از لوٌلوٌ و مرجان يا عقل نظرى و عملى كه ثمره اين نكاح اند به عنوان دوبال براى پرواز در فضاى بى كران معرفت نفس استفاده مى كند.چون مباحث مربوط به نفس پايان ندارند و استقصاى كامل آنها ميسر نيست حضرت استاد تنها به امهات مباحث اكتفا فرموده است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:1 . با توجه به آن كه كثرت زير سرماده است كثرت ملائكه و عقول چگونه قابل تصور است؟ مگر آن كه گفته شود كه آنها موجودند به وجود واحد جمعى و تكثّرى در آنها نيست مگر با اضافه به مادون و تعلق تكميلى اشراقى به آن. 253 تا 255.اگر كسى اهل دقت باشد مى داند كه اين مسأله چقدر عميق و شريف است و در حقيقت از مهمترين تحقيقاتى است كه در اين كتاب به اين سبك از آن بحث شده و منحصر به اين كتاب است.2 . ريشه يابى مباحث اصلى حكمت متعاليه در كتب عرفانى. 303.3 . در ابتداى كتاب قصيده تائيه ينبوع الحياة در 426 بيت به عنوان براعت استهلال كتاب قرار گرفته و حضرت استاد بسيارى از مسايل اخلاقى فلسفى و عرفانى را در ضمن اين قصيده بيان فرموده است. 69 تا 88.4 . اثبات وجود نفس انسانى. 109.5 . وجه تسميه نفس انسانى به (نفس ناطقه) آن است كه نطق وسيله تعليم و تعلم و اظهار ما فى الضمير و مهمترين مظهر ادراك كليات است. 387.6 . خواص نفس انسانى عبارتند از: نطق استنباط صنايع شگفت علمى تعجب انجام بعضى كارها و ترك بعضى آنها يعنى حب و بغض خجل خوف تروّى براى آينده يادآورى امور فراموش شده تصور معانى كلّى اتصال بعضى نفوس به عالم اِلاه وحد يقف نداشتن. 622
7 . تفسير آيه كريمه: (وعلمناه من لدنّا علما36) و اين كه انسان ادراكاتى دارد فوق طور عقل. 523.8 . بحث مفصلى از تكامل برزخى. 685 تا 698.9 . انشاء بدنهاى مثالى به وسيله نفس و معناى ظهور اولياء الله در مواضع متعدد در زمان واحد. 635..10 . حقيقت روٌيا. 649.11 . نترسيدن از مرگ و سرّ حديث: (والله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه.)37 666
12 . بدن مرتبه نازله نفس است. 227.13 . موت ارادى. 762.14 . حقيقت ذكر و معنى عرش. 764.15 . علم مطلقا حضورى است چون صور علميه راسخ در متن جوهر نفس و عين هويت آنند. 521.16 . مواردى كه شيخ رئيس در ابتداء عقيده اى داشته و سپس مستبصر شده است. 235.17. اطلاقات عقل فعال. 419.18 . امكان تعقلات كثيره در نفس دفعةً واحدة و سرّ حديث شريف:(انّ رسول الله صلى الله عليه و اله علّمنى الف باب من الحلال والحرام و مما كان الى يوم القيامة كل باب منها يفتح الف باب) 38 549 573 575.19 . گاهى مباحث ادبى تاريخى رياضى ارثماطيقى نيز در كتاب مطرح شده است. 201 703 35 51.و دهها مسأله از اين قبيل در اين كتاب يافت مى شود كه كمتر در كتاب ديگرى يافت مى شود.اين كتاب شريف كتابى نيست كه با يك بار مطالعه انسان از آن مستغنى شود بلكه كتابى است كه محققِ در علوم عقلى را هميشه به كار آيد و حتى سزاوار است كه در زمره كتابهاى آموزشى قرار بگيرد.مطلبى را كه با دريغ و افسوس بايد گفت اين كه: كتاب با همه عظمت و شكوه به گونه شايسته و در خور چاپ نشده و زحمات مخلصانه و بى شائبه حضرت موٌلف نمايانده نشده است. حروف بسيار ريز ناآراستگى صفحات كمى حاشيه صفحات نبود عناوين نبود فهرستهاى گوناگون راهنما و... از جذابيت كتاب شديداً كاسته است.اگر ناشر محترم دستخط موٌلف را
افست مى كرد چه بسا زيباتر از آنچه اكنون عرضه كرده است مى بود.اين در حالى است كه برخى از موٌسسه هاى انتشاراتى بيروت از محضر حضرت آية الله حسن زاده آملى حفظه الله تعالى خواسته بودند كه كتاب را در بيروت به زيور طبع بيارايند و در كشورهاى گوناگون اسلامى عرضه بدارند. امّا ظرافتها و نكات اخلاقى باريكتر از مو كه از ويژگيهاى حضرت موٌلف است سبب گرديده بود كه بگويد:(من طلبه اين حوزه مقدسه هستم و اهل اين سرزمين اسلامى از اين روى نبايد نوشته من در كشور ديگر و به نام آثار فرهنگى آن جا به طبع برسد. من مى خواهم كه اثرم به نام آثار فرهنگى كشور خودم به چاپ برسد.)
ولى با كمال تأسف ناشر محترم نه به فكر موٌلف بوده است و نه به فكر خواننده!با اين كه حضرت مؤلف چند بار كتاب را تصحيح كرده است گويا بر اثر كم توجهى دست اندركاران چاپ اشتباهات فراوانى رخ داده است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:ملاحظه مى كنيد كه پنج مورد اخير از
اغلاط بسيار فاحش است. از باب نمونه: صفحه داراى شماره 370 در حقيقت صفحه 371 است. مطالب كتاب پس و پيش شده در عين اين كه صفحات شماره مرتب دارند!در پايان از خداوند بزرگ سلامتى و طول عمر حضرت استاد را خواهانم.اميد آن كه حضرت حق ضعف ما را قرين قوت روحمان قرار دهد كه: نفس و بدن در قوت و ضعف متعاكس اند35 و در سير و سلوك علمى از خود شروع كنيم كه: ارجع الى نفسك36 و به همان نيز پايان بريم كه:سالها دل طلب جام جم از ما مى كرد آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مى كرد.
* . عنوان از اين بيت گرفته شده است:
دامن فكر بلند آسان نمى آيد بدست
سرو مى پيچد بخودتا قامتى موزون كند
1 . (هزار و يك نكته ج2 /824 سرح العيون/42.2 . (الاسفار الاربعة) ج120/.3 . (شرح منظومه) حكمت 2/.4 . (نامه كندى به المعتصم باللّه / 63.5 . (غرر الحكم) ج1 /72 ش1813.6 . (سوره اسراء) آيه /63.7 . (سوره حشر) آيه 20.8 . (غرر الحكم) ج1 /459 ش75. بعضى در انتساب اين كلام به حضرت امير صلوات الله عليه ترديد كرده و قرائنى نيز بر آن اقامه كرده اند. ر . ك: شرح محقق خوانسارى بر غرر الحكم ج4/221.9 . (اصول فلسفه و روش رئاليسم) ج1/كب.10 . (فصوص الحكم) فص حكمة قلبية فى كلمة شعيبية /125.11 . (جامع الحكة) / 339.12 . (مجموعه مقالات) 74/.13 . (النجات) / 923.14 .(التعليقات) 23/.15 . (غرر الحكم) ج2/ 625 ش301;. (عوالى اللالى) ج4/102.16 . (اربعين) شيخ بهائى /355.17 . (التعليقات) / 34.18 . (الاسفار الاربعة) ج8/343.19 . (سوره اسراء) آيه 84.20 . (اصول الكافى) ج1/104. براى شرح و تفسير اين حديث رجوع شود به (سرح العيون) /53.21 . (عهد عتيق) (تورات) سفر پيدايش باب 1/28.22 . (جامع الحكمة) 45/
23 . (مسند الامام) احمد بن حنبل ج256/4 (الجامع لاحكام القرآن) ج232/14 (مستدرك الحاكم) ج289/1(سنن البيهقى) ج1/86. (صحيح مسلم بشرح النووى) ج159/6..24 . (لسان العرب) ج67/15 مادة عصا; (صحيح مسلم بشرح النووى) ج 159/6
25 . (الصحيفة السجادية) دعاى 28 فى التضرع الى الله /157.26 . (اساس التوحيد) / 30.27 . (رسائل حكميه) /172.28 . (التعليقات) / 114.29 . (غرر الحكم) ج2/619 ح187.30 . (غرر الحكم) ج2/619 ح188.31 . (الذريعة الى تصانيف الشيعة) ج24/259.32 . (ديوان حافظ) تصحيح پژمان بختيارى /152.33 . (الطبيعيات من الشفا) ج1/1.34 . (الخصال) / 643.35 . (مفاتيح الغيب) /526.36 . (شرح الاشارات والتنبيهات) ج2 نمط3 فصل 1/292.