سخنى درباره تغيير جنسيت
محمد مومن قمى از برخى كتابهايى كه در اين موضوع نگارش يافته، به دستمىآيد كه ماده اصلى براى پديدار شدن جنس نر و ماده در رحم حيوان، گوناگون است، لكن مادهاى كه مبدا وجود است، تنها حامل يكى از اين دو جنس است [=نر و يا ماده] بنابر اين نطفه به وجود آمده، يا نر است و يا ماده. گاهى در آلت تناسلى اختلالهايى رخ مىدهد، به عنوان نمونه، بر اثر ضعف فعاليت تخمها، براى مرد آلت تناسلى زن پديدار مىشود و به سبب تراويدن مواد لازم از غير تخم،در زن آلت تناسلى مرد به وجود مىآيد. بر اين اساس، آنچه از مادر زاده مىشود و حتى جنين دررحم مادر، يا مرد است و يا زن و اگر گاه، كسى هم آلت تناسلى مردان را داشته باشد و هم آلت تناسلى زنان را، از زمره كسانى به شمار مىآيد كه هر چند تشخيص جنسيت او دشوار است، لكن در واقع، يا مرد است و يا زن و در فقه از اين فرد به «خنثى» تعبير مىشود. با اين وصف، از روايات چندى (كه سند پارهاى از آنها معتبر است) به دست مىآيد كه ممكن است انسانى پيدا شود كه در صحنه توليد نسل، هم نقش مرد و هم زن را ايفا كند. به عنوان مثال، شيخ صدوق در من لايحضره الفقيه، در بابميراث خنثى از كتاب فرائض، به سند صحيح خود، از عاصم بن حميد از محمد بن قيس از ابوجعفر(ع) نقل كرده است كه فرمود: «شريح قاضى در حالى كه در مجلس قضاوت حضور داشت، ناگهان زنى وارد مجلس شد و گفت: اى قاضى! ميان من و دشمنم قضاوت كن. شريح به آن زن گفت: دشمنت كيست؟ زن گفت: تو هستى. شريح گفت: راهش دهيد. او را راه دادند و او وارد مجلس شد. سپس قاضى به او گفت: شكايتت چيست؟ گفت: من، هم آنچه را مردان دارند دارم و هم آنچه را زنان دارند. شريح گفت: امير مؤمنان(ع) بر اساس مجراى ادرار قضاوت مىكند. وى گفت: من از هر دو مجرا ادرار مىكنم و از هر دو با هم قطع مىشود. شريح گفت: به خداوند سوگند، من چيزى شگفتانگيزتر از اين نشنيدم. زن گفت: شگفتانگيزتر از اين هم است. شريح گفت: آن چيست؟ گفت: شوهرم با من آميزش كرد و من از او بچه آوردم و نيز من با كنيزم آميزش كردم و او از من بچه آورد. شريح [با شنيدن اين خبر] در حالى كه به شدت شگفت زده بود، دست بر دست زد. آن گاه اميرمؤمنان(ع) آمد و شريح گفت: اى اميرمؤمنان! بر من چيزى وارد شده كه شگفتآورتر از آن را نشنيدم. سپس داستان آن زن را حكايت كرد. آن گاه اميرمؤمنان(ع) در اين باره از آن زن پرسيد. او، در پاسخ گفت: قضيه از همين قرار است. اميرمؤمنان به او فرمود: شوهرت كيست؟ گفت: فلانى. امام كسى را به دنبال او فرستاد و او را فراخواند و فرمود: آيا اين زن را مىشناسى؟ او گفت: بله، او همسر من است. آن گاه از وى، درباره آنچه آن زن گفته بود پرسيد. مرد گفت: قضيه همين طور است. اميرمؤمنان(ع) به وى فرمود: تو شجاعتر از كسى هستى كه بر شير سوار مىشود; زيرا با اين وضعيت به وى نزديك مىشوى. آن گاه اميرمؤمنان فرمود: اى قنبر! اين زن را به همراه يك زن [ديگر] به داخل خانهاى ببر تا دندههاى او را بشمارد. شوهر زن گفت: اى اميرمؤمنان! من نه مردى را نسبت به وى امين مىدانم و نه زنى را. اميرمؤمنان(ع) فرمود: دينار خواجه [كه از صالحان كوفه و مورد اعتماد بود] را نزد من بياوريد. آن حضرت فرمود: اى دينار! به همراه اين زن، وارد خانهاى شو و او را برهنه كن و به وى دستور بده كه لنگى بر خود ببندد و دندههاى او را بشمار. دينار اين كار را انجام داد و شمار دندههاى او در سمت راست هفده و در سمت چپ هجده تا بود، از اين روى، امير مؤمنان(ع) لباس، كلاه و كفس مردانه بر تن او كرد و ردايى بر شانه او انداخت و او را جزء مردان به حساب آورد. شوهر زن گفت: يا اميرمؤمنان! او دختر عمويم است و از من بچه دارد و در اين حال، شما او را جزء مردان به شمار مىآوريد؟ حضرت فرمود: من درباره او حكم خدا را صادر كردم; زيرا خداى تعالى حوا را از پهلوى چپ آدم آفريد و [از اين روى] شمار دندههاى مردان ناقص و دندههاى زنان كامل است.» علامه مجلسى، در ذيل اين حديث نوشته است:«اين خبر، در بين عامه [=اهل تسنن] مشهور و در كتابهاى ايشان ثبت است. از اين روى، سيد، مفيد، و ابن ادريس، على رغم اين كه به خبر واحد عمل نمىكنند، به اين روايت عمل كردهاند. علامه، قدس سره، سند روايت را صحيح دانسته و گفته است: كسانى كه اين خبر را ضعيف دانستهاند، به سند آن توجه نداشتهاند.» شيخ طوسى، اين روايت را در «تهذيب» با تفاوت در برخى الفاظ، از ميسرة بن شريح نقل كرده است. همچنين شيخ مفيد، اين روايت را در «ارشاد»، بخش قضاياى اميرمؤمنان(ع) نقل كرده است. به اعتقاد من: روايتياد شده اين معنى را در بر دارد كه آن شخص، هم نقش مرد و هم نقش زن را ايفا مىكرده، با اين وجود، اميرمؤمنان(ع) او را به مردان ملحق كرده است. من درباره مضمون اين روايت با چند تن از پزشكان گفت و گو كردم، آنان گفتند: تاريخ پزشكى چنين چيزى را ياد نمىدهد. همچنين اين گروه گفتند: تغيير جنسيت، در شخصى كه مرد است بدون نقص و يا در كسى كه زن است بدون نقص، شناخته شده نيست و حتى امكان ندارد. اما عمل جراحى كه در مورد خنثى اجرا مىشود، يعنى در مورد فردى كه هم آلت مرد را دارد و هم آلت زن را، هر چند يكى نسبت به ديگرى ضعيفتر باشد، بدين ترتيب است كه يكى از اين دو آلت را از خنثى بر مىدارند و در نتيجه، جنبه ديگر در وى تقويت مىشود. در هر حال، عمل اصلاح جنسيت و يا تغيير آن، يا بر روىكسى انجام مىشود كه در بدن او تنها يك آلت وجود دارد، لكن پوست و يا چيزى ديگر آن را پوشانده است و با عمل جراحى اين پوست برداشته مىشود، تا صورت واقعى آلت آشكار گردد. يا اين عمل جراحى، روى كسى انجام مىشود كه هر دو آلت را دارد، هم آلت تناسلى مرد و هم آلت تناسلى زن را. در اين صورت، يكى از اين دو را از ريشه بر مىكنند، تا آلت ديگر تقويتشود و رشد كند و صاحب آن به وظيفه خود عمل كند. يا اين كه عمل جراحى (اصلاح جنسيت و يا تغيير آن) روى شخصى انجام مىشود كه تنها يكى از دو آلت تناسلى را دارد و از زمره مردان به شمار مىآيد و يا از زمره زنان و هيچ گونه نقصى در خلقت آلت تناسلى وى وجود ندارد و عمل جراحى، بدين منظور روى وى انجام مىشود كه شخص از زمره يكى از دو جنس خارج و به جنس ديگرى ملحق شود. البته، اگر چنين چيزى امكانپذير باشد. صورت نخست، به هيچ روى، تغيير جنسيت به شمار نمىآيد،بلكه از باب كشف واقعيتى است كه پرده و يا پوششى آن را پوشانده باشد و دليلى بر حرام بودن و يا واجب بودن اين عمل وجود ندارد، مگر اين كه ترك عمل جراحى، سبب شود كه شخص در حرام بيفتد و يا واجبى از او ترك شود كه در اين صورت، از باب مقدمه بر او واجب است كه عمل جراحى را انجام دهد، تا واجبى از او فوت نشود و در حرام نيفتد. اگر اين شخص، پيش از انجام عمل جراحى به واقعيت امر [= زن و يا مرد بودن خود] يقين پيدا كند، بر وى واجب است كه به تكاليف مربوط به جنس واقعى خود عمل كند; زيرا عنوان جنس واقعى بر او صدق مىكند و در نتيجه، حكم مترتب بر اين جنس او را در بر مىگيرد و اين مطلب روشن است. اما صورت دوم كه در اصطلاح فقه، از آن به «خنثى تعبيرمىشود، خواه موضوع مرد بودن و يا زن بودن وى، از راه نشانههاى شرعى آشكار شده باشد و يا خنثاى مشكل باشد و در اين صورت، فردى كه هم آلت مرد را دارد و هم آلت زن را، تصميم مىگيرد كه [از راه عمل جراحى] يكى از اين دو را بردارد تا بدون دغدغه به جنس باقى مانده بپيوندد. در اين فرض، اگر تغيير جنسيت صدق كند، تنها در خنثاى غير مشكل، در صورتى كه آلتى را بكند كه جنسيت از آن پيروى مىكند، صدق خواهد كرد، مانند خنثايى كه حكم به مرد بودن او شده، آلت تناسلى مردانگى خود را از بيخ بركند، تا جنبه زنانگى وى تقويتشود و به زنان ملحق بپيوندد. در هر حال دليلى براى حرام بودن اين گونه عمل جراحى وجود ندارد; زيرا فردى كه به اين عمل مىپردازد، بيش از عمل، جزء يكى از دو صنف (مرد يا زن) بوده و حكم يكى از اين دو را داشته است، اما پس از انجام عمل جراحى، عنوان پيش بر او صدق نمىكند و در نتيجه، دليلهاى احكام اين عنوان هم او را در بر نمىگيرند، بلكه عنوان مقابل [= عنوان جديد] بر او صدق مىكند و بناگزير، دليل احكام اين عنوان هم، او را در بر مىگيرد و هيچ مشكلى درباره وى تصور نمىشود. بر اين اساس، دو عنوان اين جا [= عنوان قديم و عنوان جديد]همانند دو عنوان: حاضر و مسافرند. بدين معنى كه هيچ بازدارندهاى وجود ندارد كه فردى از دايره يكى از اين دو عنوان برآيد و در دايره عنوان ديگر درآيد و دليل عنوان پيشين هم او را در بر نمىگيرد، بلكه دليل عنوان جديد او را در بر مىگيرد و پس از انجام عمل جراحى، حكم عنوان جديد بر او بار مىشود. بنا بر اين، هيچ دليلى در اين جا بر حرام بودن اصل عمل تغيير جنسيت، وجود ندارد، لكن اين عمل، گاه مستلزم كار حرام است، از قبيل نگاه كردن به شرمگاه و لمس كردن آن در صورتى كه حرام باشند. در نتيجه براى انجام جراحى هيچ راه شرعى وجود ندارد، مگر در كودك، پيش از آن كه به سن بلوغ و تشخيص برسد و يا در موردى كه پزشك جراح شوهر و يا همسر فردى باشد كه روى او عمل جراحى انجام مىشود. البته اين هم، برابر ديدگاهى است كه مىگويد: فرد مورد عمل جراحى قرار گرفته، به صرف كندن آلت تناسلى و بخيه زدن محلى، از صنف قبلى خارج نمىشود. اين ديدگاه در خور درنگ است. از آنچه در بالا گفته شد، حكم صورت سوم روشن مىشود بدين ترتيب كه دليلى بر حرمت بودن اصل تغيير جنسيت وجود ندارد، لكن انجام دادن اين عمل از راه مشروع، مشروط بر آن است كه شخص، گرفتار حرامهاى جانبى نشود، مانند: تغيير جنسيت در كودكانى كه هنوز به مرحله تشخيص نرسيده باشند. اين سخن نيز درخور درنگ است. خلاصه سخن: اصل تغيير جنسيت، اشكالى ندارد، لكن نگاهكردن به شرمگاه غيرشوهر و همسر انسان و نيز نگاه كردن به بدن مرد و زن نامحرم و لمس كردن آن حرام است و برابر دليلهاى موجود، از ديدگاه شرع جز در موارد اضطرارى جايز نيست. البته، بررسى حدود دليلهاى حرام بودن نگاه و لمس را به جاى ديگرى وامىگذاريم. بنا بر اين، عمل جراحى تغيير جنسيت، در صورتى به دور از حرام صورت خواهد گرفت كه روى كودك نرسيده به مرحله تشخيص انجام شود، آن هم در موردى كه تغيير جنسيت، به سود كودك و با اجازه ولى او باشد. در هر صورت، اگر تغيير جنسيت صورت گيرد، بناچارفرعهاى زيادى پديد مىآيد كه به بررسى برخى از آنها مىپردازيم:1. اگر جنسيتيكى از زن و شوهر تغيير كند، از هنگام پديد آمدن تغيير، عقد نكاح آن دو باطل مىشود، زيرا باقى ماندن آن ديگر امكان پذير نيست، چرا كه ازدواج مرد با مرد و يا زن با زن مشروع نيست. اگر جنسيت زن و شوهر تغيير كند و اين تغيير، همزمان نباشد، باز هم عقد نكاح اين دو باطل مىشود و اما هر گاه تغيير جنسيت، همزمان باشد، در باقى ماندن نكاح آنان اشكال است، هر چند حكم هر كدام از زن و شوهر عوض مىشود، بدين معنى كه حكم شوهر بر زوجه پيشين و حكم زوجه بر شوهر پيشين مترتب مىشود. بر فرض اين كه بر بقاى عقد نكاح اين زن و شوهر [در صورت همزمان بودن تغيير] قايل شويم، مىتوان آن را بدين ترتيب بيان كرد: حقيقت اعتبار نكاح، صرفا عبارت از اين است كه هر كدام از آن دو همسر ديگرى است. پس اين دو، زن و شوهرند و نكاح به معناى همسرى هر يك از اين دو براى ديگرى است. وانگهى، هر كدام از زن و شوهر، خصوصيت تكوينى خود را دارد كه احكام خاصى بر آن مترتب است، همان گونه كه هر كدام از آنان آثار طبيعى خود را نيز دارد و اين امر، هيچ ناسازگارى با اين موضوع ندارد كه حقيقت نكاح اعتبارى، صرفا، عبارت باشد از زوجيت و همسرى. بنا بر اين، اگر جنسيت زن و شوهر، در يك زمان تغيير كند، باقى ماندن زوجيت اين دو امكان پذير خواهد بود و اگر دليلى بر رفع اين زوجيت وجود نداشته باشد، استصحاب جارى مىشود و اقتضاى استصحاب، باقى ماندن زوجيت است. لكن مىتوان چنين ادعا كرد: حقيقت نكاح، عبارت از اين است كه يكى شوهر و يكى زن ديگرى باشد، يعنى مرد، مرد زنى باشد كه آن زن هم زن او باشد. در اين صورت، نكاح به منزله اضافهاى است كه دو طرف آن، با يكديگر همانند ندارند نظير پدر بودن و پسر بودن و نه بسان اضافهاى كه دو طرف آن با يكديگر همانندى دارند، از قبيل برادرى. از سوى ديگر، زوجيت بدين معنى، كه هر كدام از آنان همسر ديگرى باشد، يك مفهوم كلى اضافى دارد كه از دو طرف انتزاع مىشود. بنا بر اين، باقى ماندن آن حقيقت اعتبارى امكان پذير نخواهد بود، بلكه قطعا از ميان رفته و جايى براى استصحاب وجود ندارد. نزديك به صواب، اين نظريه است كه [در صورت تغيير جنسيت زن و شوهر به طور همزمان] نكاح باطل مىشود، هر چند استاد ما، امام راحل، قدس سره، ديدگاه باقى ماندن نكاح را در تحرير الوسيله، برگزيدهاند.
2. هر گاه به سبب تغيير جنسيت، نكاح باطل شود، آيا پرداخت تمام مهريه، به طور مطلق،بر زوج پيشين واجب است؟ يا به طور مطلق، بر عهده او چيزى نيست؟ يا در صورتى كه تغيير جنسيت، پس از آميزش انجام شده باشد، تمام مهريه و اگر پيش از آميزش انجام شده باشد، نصف مهريه بر او واجب است؟ و يا در صورتى كه تغيير جنسيت، از سوى زوجه و بدون رضايت زوج صورت گرفته باشد، چيزى بر عهده او نخواهد بود؟ در اين مورد چند صورت متصور است. دليلى بر ندادن مهر، به طورمطلق، وجود ندارد، مگر آن كه گفته شود: حقيقت نكاح عبارت است از: معاوضه بضع زن با مهريه و تغيير جنسيتسبب فسخ اين معاوضه مىشود و بنا چار، هر يك از دو عوض به جاى نخستخود باز مىگردد و در نتيجه، تمام مهريه، ملك شوهر مىگردد. بنا بر اين، چيزى بر عهده او نيست، بلكه اگر وى، پيش از اين، مهريه را پرداخت كرده باشد، مهريه و يا عوض آن به او برگردانده مىشود. تحقيق مطلب آن است كه حقيقت نكاح، از ديدگاه خردمندان، اين است كه: مرد شوهر زن و زن همسر مرد شود و يا هر كدام همسر ديگرى باشد و اين امر اعتبارى، به وسيله ايجاب و قبول ميان آن دو تحقق مىيابد. بدين معنى كه يكى از آنان همسرى را ايجاب مىكند و ديگرى آن را مىپذيرد. قوام نكاح، تنها به ايجاب و قبول است و مهريه به منزله هديهاى است كه مرد آن را به همسرش اهدا مىكند و قانونگذار اسلام آن را افزون بر اركان نكاح، واجب كرده است، بااين كه او نكاح بدون مهر را صحيح مىداند. قرآن كريم، از بسته شدن نكاح، پيش از واجب شدن مهر سخن گفته است: «لا جناح عليكم ان طلقتم النساء ما لمتمسوهن او تفرضوا لهن فريضة و متعوهن على الموسع قدره و على المقتر قدره متاعا بالمعروف حقا على المحسنين.» اگر زنانى را كه با آنان نزديكى نكردهايد و مهرى بر ايشان مقرر نداشتهايد، طلاق گوييد، گناهى نكردهايد. ولى آنها را به چيزى درخور، بهرهمند سازيد: توانگر به قدر توان خود و درويش به قدر توان خود. اين كارى استشايسته نيكوكاران. در اين آيه، طلاق پيش از مهريه مقرر شده است و اين امر، نشان مىدهد كه نكاح پيش از مهريه بسته شده است و هر گاه مرد، زن را پيش از تعيين مهريه و پيش از نزديكى با وى طلاق دهد، در اصل مهر بر او واجب نيست. هر چند بر شوهر واجب است كه زن را به اندازه توان مالى خود بهرهمند سازد. توانگر به قدر توان خود و نادار هم به قدر توان خود.
خلاصه:
حقيقت نكاح، معاوضه چيزى با مهر نيست، تا فسخآن ايجاب كند كه مهر به مالكش برگردد. آن گاه اگر بپذيريم كه حقيقت نكاح، عبارت است از معاوضه، لكن اين ادعا را نمىپذيريم كه باطل شدن نكاح به سبب تغيير جنسيت، به معناى فسخ آن است; زيرا فسخ نكاح، درصورتى در خور پذيرش است كه از قبيل فسخ به سبب خيار و يا رجوع در طلاق باشد، لكن در اين جا چنين نيست، بلكه باطل بودن نكاح، بر اثر نبود امكان بقاى اعتبار زوجيت است; زيرا در اين مثال، آن دو به دو مرد و يا به دو زن تبديل شدهاند و دليلى وجود ندارد بر اين كه عقد و قرارداد پيشين، از هنگام تغيير جنسيت فسخ شود، بلكه در نهايت، اين نتيجه به دست مىآيد كه باقى ماندن اعتبار نكاح امكانپذير نيست.نتيجه:
ادعاى اين كه نكاح عوض مهر است و نيز ادعاى اينكه باطل شدن نكاح، به سبب تغيير جنسيت، گونهاى فسخ نكاح است، مردود است. از آنچه يادآور شديم به دست مىآيد كه مهر اعتبار كردن چيزى است براى زوجه، افزون بر زوجيت. بنا بر اين، مهر از قبيل شرط ضمن عقد است و هر گاه عقد با اين شرط، بسته شود و شارع و نيز عقلاء آن را امضا كنند، اقتضاى آن اين است كه زوجه، مالك مهر مىشود و قاعده استصحاب ايجاب مىكند كه اين مالكيت، حتى پس از باطل شدن عقد، به سبب تغيير جنسيت و بدون وجود تفاوت ميان تمام و بعض آن باقى بماند. آنچه گفته شد، دليل ديدگاهى است كه مىگويد: پرداخت تمام مهر، بر شوهر، به طور مطلق، واجب است، چنان كه امام راحل، قدس سره، در تحرير الوسيله اين ديدگاه را قوىترين دانسته است. اما در صورتى كه تغيير جنسيت پيش از آميزش صورت گيرد، براى واجب نبودن تمام مهر، به روايات مستفيض و معتبرى استدلال شده كه واجب بودن مهر را به آميزش وابسته مىدانند. در صحيحه عبدالله بن سنان، از ابو عبدالله(ع) روايتشده كه گفت: «در حالى كه من حضور داشتم، پدرم از آن حضرت درباره مردى پرسيد كه با زنى ازدواج كرده و اين زن هم، بر او وارد شده است، لكن اين مرد با او نزديكى نكرده و به وى دست نيافته، تا اين كه او را طلاق داده است. آيا اين زن بايد عده نگهدارد؟ امام فرمود: عده از آثار آب [مرد] است. به او گفته شد: اگر مرد در مهبل زن نزديكى كرده باشد و آب او انزال نشده باشد [چه حكمى دارد]؟ امام فرمود: هر گاه با او نزديكى كند، غسل و مهر و عده واجب مىشوند.» ملاحظه مىكنيد كه با وجود آن كه مورد پرسش، عده وعامل آن است، امام(ع) دامنه پاسخ را گسترش مىدهد و بيان مىكند كه موضوع وجوب هر كدام از مهر و غسل و عده يك چيز است و آن، نزديكى و آميزش است. و از اين قبيل است صحيحه حفص بن بخترى از ابوعبدالله(ع) كه فرمود: «اذا التقى الختانان وجب المهر و العدة و الغسل.» هر گاه به اندازه ختنگاه داخل شود، مهر و عده و غسل واجب مىشود. همانند اين دو صحيحه است، صحيحه داود بن سرحان از ابوعبدالله(ع) كه فرمود: «اذا اولجه فقد وجب الغسل و الجلد و الرجم و وجب المهر.» هر گاه دخول صورت گيرد، غسل، تازيانه، سنگسار كردن و نيز مهر واجب مىشوند. و همچنين، روايات صحيح و مستفيضه ديگرى كه در اين زمينه وارد شدهاند. امام(ع)، آشكارا بيان فرموده است: آنچه سبب واجب شدن تمام مهر مىشود، عبارت است از: نزديكى و هر گاه دخول صورت نگيرد، تمام مهر واجب نخواهد بود. بر اين اساس، وقتى بر اثر تغيير جنسيتيكى از زن و شوهر، پيش از نزديكى ميان آن دو جدايى افتد، تمام مهر بر شوهر واجب نمىشود.پرسش:
از ظاهر اين روايات بر مىآيد كه واجب بودن اصل مهر، بر دخول بستگى دارد و لازمه آن اين است كه اگر جدايى پيش از دخول صورت گيرد، در اصل مهر واجب نباشد؟ پاسخ: وجوب نصف مهر، امرى است كه در ذهن هر فرد ديندارى جاى دارد. بناچار، بايد مقصود روايات واجب بودن تمام مهر باشد و اين كه تمام مهر واجب نمىشود، مگر زمانى كه نزديكى به وقوع بپيوندد و اگر جدايى، پيش از نزديكى انجام گيرد، اين روايات بر منتفى شدن اصل مهر دلالت ندارند. بنا بر اين، نسبت به نصف مهر، برابر قواعد عمل مىشود: باقى ماندن وجوب نصف مهر بر عهده شوهر و باقى ماندن مالكيت زن بر آن، چنان كه پيشتر گفته شد. مگر اين كه كسى ادعا كند كه روايات ياد شده، به خصوص مورد طلاق انصراف دارند. اين ادعا، هيچ دليلى ندارد; زيرا [چنان كه گفته شد] روايات در مقام بيان موضوع حكم مهر هستند، همان گونه كه موضوع حكم عده و غسل و سنگسار را بيان مىكنند. يا اين كه كسى ادعا كند كه اين روايات در مقام بيان خصوص عامل واجب شدن تمام مهرند، اما مواردى كه مهر در آنها نصف مىشود [و مورد بحث آنها را شامل نمىشود] بايد آنها را از دليل و مقام ديگرى جست و جو كرد. اين ادعا نيز ادعاى بدون دليل است، بلكه همان طور كه پيشتر بيان شد، دليل بر خلاف آن وجود دارد. بنا بر اين، بهتر است كه قايل به تفصيل شويم، بدين ترتيب كه اگر تغيير جنسي ت پس از نزديكى باشد، تمام مهر واجب است و اگر پيش از نزديكى باشد، نصف آن و احتياط آن است كه ميان دو طرف مصالحه صورت گيرد. نظريه ديگر درباره تفصيل بدين ترتيب است: اگر همسر، بدون جلب رضايتشوهر اقدام به تغيير جنسيت كند، بر شوهر چيزى واجب نيست و در ساير موارد، پس از نزديكى، تمام مهر و پيش از نزديكى نصف مهر، برابر هر دو نظريه، واجب است. اما دليل اين تفصيل از اين قرار است: شوهر، بدين منظور اقدام به ازدواج و دادن مهر كرده كه همسرى داشته باشد كه با او زندگى كند. بنا بر اين، كسى كه همسر او را از دستش خارج كرده و او را تنها گذاشته، نوعى ضرر مالى بر وى وارد كرده است كه موجب ضمان مىشود; از اين روى همسرى كه اقدام به تغيير جنسيتخود كرده، ضامن مهر است و اگر مهر را پيش از اين دريافت كرده، بايد آن را رد كند و اگر هنوز آن را نگرفته، نبايد بگيرد. لكن اين دليل مردود است; زيرا درست بودن عقد، با تمام خصوصياتش، ايجاب مىكند كه زن به صرف اجراى عقد ازدواج، تمام مهر را مالك شود و مهر، پس از جارى شدن عقد، بر عهده شوهر واجب گردد، در حالى كه فرض بر اين است كه فرد اقدام كننده بر تغيير [= زن] مالى را از مرد تلف نكرده است. اما اين كه انسان، به طور طبيعى گرايش به ضمانت دارد، بدين سبب است كه او به هدفى كه در نظر داشته نرسيده است و روشن است كه نرسيدن به هدف، در صورتى كه موجب ديگرى براى ضمانت وجود نداشته باشد، به تنهايى موجب ضمانتسبب نمىشود. در نتيجه، مهر به طور مطلق، واجب است به تفصيلى كه پيشتر بيان شد [= تفصيل نخست]. 3.استاد ما، امام قدس سره، مىنويسد:«اگر جنس زن در زمان عده او تغيير كند، عده ساقط مىشود، حتى اگر عده وفات باشد.» رمز نهفته در عده وفات كه از واژه «حتى» [در عبارت تحرير] استفاده مىشود آن است كه هدف از واجب بودن عده، نگهدارى احترام شوهر است و به همين دليل، زمان آغاز عده، همان زمان رسيدن خبر مرگ [شوهر به زن] است. بر اين اساس، احتمال مىرود كه پس از تغيير جنسيت نيز، نگهداشتن عده واجب باشد. در هرصورت، دليل بر ساقط شدن وجوب نگهداشتن عده، به طور مطلق [= حتى عده وفات] آن است كه حكم عده، بدون ترديد از احكامى است كه به زنان اختصاص دارد و احتمال ثبوت آن بر مردان وجود ندارد. بنا بر اين، به صرف اين كه زن به مرد تغيير جنسيت پيدا كند از تحت موضوع حكم خارج مىشود و وجوب نگهداشتن عده از عهده وى ساقط مىگردد، همان گونه كه امام، قدس سره، بيان كرده است.
4. ترديدى نيست كه هر گاه مادر تغيير جنسيت دهد و به مرد تبديل شود، بر فرزندان نابالغ خود ولايت پيدا نمىكند; زيرا عنوانى كه براى ولايت ثابت مىشود عبارت است از: عنوان پدرى و مادر به صرف اين كه به مرد تغيير جنسيت مىدهد، پدر نمىشود; زيرا پدر كسى است كه از نطفه او فرزند به وجود آمده باشد و اين عنوان، بر كسى كه فرزند را در شكم خود حمل كرده و سپس او را زاييده، صدق نمىكند. بلكه حتى دور نيست كه ادعا شود: پس از تغيير جنسيت مادر، باز هم وى مادر فرزندانش گفته مىشود و دليل بر اين مدعا عرف است. اما هر گاه جنس پدر تغيير كند و زن شود، استاد ما، قدس سره، مىنويسد: «هر گاه جنس مرد، به زن تغيير يابد، ولايت او بر فرزندان نابالغش ساقط مىشود.» دليل بر ديدگاه ياد شده، يا اين ادعاست: با توجه به اين كه ولايت بر عنوان پدر مترتب است، پس از تغيير جنسيت، اين عنوان بر او صدق نمىكند و يا اين ادعاست: ولايت به پدر اختصاص دارد، اما با اين شرط كه ويژگى مردانگى و عنوان آن براى او باقى بماند. بر هر دو ادعا مىتوان ايراد گرفت اما ادعاى نخست: ممكن است كسى آن را نپذيرد و چنين بگويد: كه به صرف تشكيل شدن نطفه از آب شخص، عنوان پدرى بر او صدق مىكند، زيرا وقتى مرد با زنش همبستر شود و آن گاه براى هميشه از او ناپديد شود، سپس اين زن بچهاى بزايد، ترديدى نيست كه آن مرد، پدر اين بچه است، با اين كه هيچ دخالتى در تربيت او نداشته، جز اين كه منى خود را در رحم مادر بچه قرارداده و اين بچه از آن نطفه به وجود آمده و اين مقدار دخالت، براى او ثابت است هر چند جنسيت او تغيير يابد. بر اين اساس، دور نيست كه گفته شود: عنوان پدر در حال حاضر نيز، بر او صدق مىكند، از باب صدق مشتق بر كسى كه به مصدر اين مشتق پيش از اين متصف بوده است، زيرا اگر فرزند اين زن بگويد: پدر من همين زن است، جز اين كه وى [پيش از اين مرد بوده و اكنون] زن شده، سخن او درستخواهد بود و هيچ كس نمىتواند آن را انكار كند. اما ادعاى دوم: مىتوان چنين ادعا كرد: دليلهاى [ثبوت ولايت پدر] از كسانى كه حالت زن شدن براى آنان عارضى باشد، انصراف ندارند و اين دليلها، حتى در حالت تغيير جنسيت نيز، شامل حال آنان مىشوند و همين ادعا قوىتر است و اگر اين ادعا، پذيرفته نشود، روشن است كه دليل بر اثبات سقوط ولايت، آشكار شدن اختصاص ولايت به حالت مردانگى است و در غير اين صورت، اگر كسى ادعا كند كه دليلها، تنها حالت مردانگى را در بر مىگيرند، خواهيم گفت: نتيجه سخن شما اين است كه وقتى پدر به زن تغيير جنسيت دهد، دليلها، بر ثبوت ولايت او دلالت ندارد، لكن بر سقوط ولايت او نيز دلالت ندارند. بنا بر اين، پس از تغيير جنسيت، مىتوان بقاى ولايت را به بركت استصحاب ثابت كرد. ممكن است براى كسى اين توهم پيش آيد كه پس از تغييرجنسيت، موضوع استصحاب باقى نمىماند. به چنين سخنى نبايد گوش فرا داد، زيرا روشن است كه اين شخص، همان كسى است كه در پيش، ولايت او بر فرزندانش ثابتشده بود [بنا بر اين موضوع باقى است]. 5. پيشتر بيان شد منحصر بودن عنوان پدرى و مادرى به پدر و مادر در حالت تشكيل نطفه بچه، تنها در خصوص پدر و مادر است و پدر بزرگ و مادر بزرگ نيز، چه از لحاظ موضوعى و چه از لحاظ حكمى همانند اين دو هستند. اما در ديگر خويشاوندان نسبى، ترديدى نيست كه عنوان مشترك ميان مرد و زن از قبيل عنوان فرزندى، برادرى، عمو، خاله و ... با تغيير جنسيت تغيير پيدا نمىكند; زيرا معيار صدق اين عنوانها، همانا شركت در پدر و مادر است، چه با واسطه و چه بدون واسطه و اين معيار، با تغيير جنسيت، تغيير پيدا نمىكند و از بين نمىرود. همچنين، ترديدى نيست كه معيار در صدق عنوانهايى كه ويژه مرد و يا زن هستند، مانند: پسر، دختر، برادر، خواهر، عمو، عمه، دايى و خاله، حالت كنونى آنان است. بنا بر اين، كسى كه پيش از تغيير جنسيت [پدر و مادر] پسر، يا برادر، يا عمو و يا دايى بوده است، پس از تغيير جنسيت مىشود: دختر، يا خواهر، يا عمه و يا خاله و اولاد آنان نيز حكم خودشان را دارند و اين مطلب بسيار روشن است. 6. از آنچه بيان كرديم، حكم ميراث فردى كه جنسيتخود را تغيير مىدهد روشن شد و آن اين كه وى، برابر عنوانى كه اكنون بر او صدق مىكند، ارث مىبرد، زيرا دليلهاى ارث، مقدار ارث را بر مرد بودن و زن بودن و يا عناوين وابسته به اين دو مترتب كردهاند و ظاهر اين دليلها، نشان مىدهد كه مقصود كسانى است كه اين ويژگيها را دارا باشند و اين عنوانها در هنگام مردن مورث بر آنان صدق كند. بر اين اساس، كسى كه زن بوده و در هنگام مرگ مورث، به مرد تغيير جنسيت داده است، دو برابر زن ارث مىبرد و عكس آن نيز صادق است و.... از سخنان پيش دانستيد كه پدر و مادر، با ديگر خويشاوندان فرق دارند و عنوان پدرى و يا مادرى، با تغيير جنسيت تغيير نمىكند; از اين روى، پدر و مادر، همان مقدارى را كه پيش از تغيير جنسيت ارث مىبردند، پس از تغيير نيز ارث مىبرند و اين مطلب، بنا بر ديدگاهى كه ما برگزيديم، روشن است. و اما اگر گفتيم صدق عنوان پدرى، به باقى ماندن مردانگى و صدق عنوان مادرى، به باقى ماندن زنانگى بستگى دارد، چنان كه اين ديدگاه را استاد ما، قدس سره، در عبارتى كه از وى نقل كرديم و نيز در مساله سابق بدان تصريح كرد، برگزيده است، در اين صورت بايد پرسيد: آيا پدر و مادر، پس از تغيير جنسيت، ارث مىبرند و حاجب شاخهها و طبقات بعدى مىشوند و يا ارث نمىبرند و مانع طبقات بعدى نمىشوند؟ شايسته آن است كه به ديدگاه نخست قائل شويم (پدر و مادر ارث مىبرند) زيرا اخبار مستفيض، كه در بين آنها روايات معتبر نيز به چشم مىخورند، نشان مىدهند كه ميراث ميت، تنها از آن نزديكترين خويشاوند اوست. در موثقه زراره آمده كه گفت: از ابو عبدالله(ع) شنيدم كه مىفرمود: «براى هر چيزى از آنچه پدر و مادر و نيز خويشاوندان نزديك بر جاى گذاشتهاند اولياى در تصرف قرار داديم». زراره گفت: مقصود آن حضرت، خويشاوندان ميراث برند و نه اولياى نعمت; زيرا اولاترين آنان نسبت به ميت، نزديكترين آنان به اوست، از رحمى كه ميت نيز از همان رحم است. ظاهر اين روايت نشان مىدهد كه ميزان اولويتى كه موجبمىشود تا شخص وارث باشد، نزديكتر بودن او، از لحاظ خويشاوندى،به ميت است. اما اين كه در روايت، پدر و مادر در مقابل خويشاوندان نزديك آورده شده، ضررى به برداشتياد شده ندارد. چنان كه اولويت بيان ديگرى است از اين موضوع كه خويشاوند نزديكتر، حاجب كسانى است دررتبه خويشاوندى [=با ميت] با وى شريك نيستند. البته، روشن است نزديكتر بودن پدر و مادر [از لحاظ خويشاوندى به ميت]، با تغيير جنسيت آنان تغيير نمىكند. در هر حال، ترديدى نيست كه اصل ارث پدر و مادر، حتى پس از تغيير جنسيت، تغيير نمىكند و همچنين، اين دو، حاجب كسانى مىشوند كه از لحاظ خويشاوندى با ميت دررتبه بعدى قرار دارند. اما مقدار ارث پدر و مادر را (با توجه به اين فرض كه عنوان سابق بر آن دو صدق نمىكند.) از ظاهر دليلهاى ارث نمىتوان بهره جست; زيرا موضوع مقدار، عناوين: پدر، مادر و يا مانند آنان است و حال آن كه فرض ما بر اين است كه اين عنوان بر آنان صدق نمىكند. بنا بر اين، چارهاى نداريم جز اين كه بگوييم: مقصود تنها عنوان فعلى نيست، بلكه اعم است تا حكم مقدار ارث، كسى را كه در پيش مصداق دو عنوان [= پدر و مادر] بوده، و در حال حاضر، به سبب تغيير جنسيت از وى زايل شده است نيز، در بر گيرد. عبارت استاد ما، قدس سره، در اين مورد چنين است: «لكن اشكال در مورد ارث پدر، مادر، پدربزرگ و مادربزرگ باقى است; از اين روى اگر جنس پدر به جنس مخالف تغيير كند، وى در وضعيت كنونى، نه پدر است و نه مادر. و در صورت تغيير جنسيت، مادر نيز، قضيه از همين قرار است; زيرا فردى كه در حال حاضر مرد است، نه پدر است و نه مادر. بنا بر اين، سؤال مىشود: آيا اين دو، باتوجه به حالتى كه ميت از آنان متولد شده ارث مىبرند؟ يا به سبب نزديكى و يا اصلا ارث نمىبرند؟ در اين مساله ترديد است و مناسبتر آن است كه آنها ارث مىبرند. چنين پيداست كه تفاوت اين دو در مقدار ارث به لحاظ حالت بسته شدن نطفه است; زيرا در اين حالت، پدر، دو سوم و مادر، يك سوم ارث مىبرد. احتياط آن است كه هر دو با يكديگر مصالحه كنند.» به نظر من، همان گونه كه پيش دانستيد، اخبار دلالت بر اين دارند كه وارث فعلى همان كسى است كه از همه نزديكتر به ميت باشد و اين معيار، بر پدر و مادر صادق است و با تغيير جنسيت آنان تغيير نمىيابد. همچنين، دليل مقدار ارث آن دو از فرزندان خود، آن گونه كه استاد بيان كرد، روشن شد. لكن در اين جا يك پرسش باقى مىماند و آن اين كه چه فرقى است ميان دليلهاى ارث پدر و مادر و دليلهاى اثبات كننده ولايت براى پدر و جد پدرى، بااين كه در آن جا استصحاب ولايت جارى است و در باب ارث، جارى نيست. 7. حرام بودن نگاه و جايز بودن نگاه كردن در غير پدر و مادر، امرى است روشن، زيرا چنان كه پيشتر گفته شد، با تغيير جنسيت، عنوان و نسبتشخص تغيير نمىكند [به عنوان نمونه، برادرى و خواهرى از بين نمىرود]. اما در مورد پدر و مادر، هر گاه مادر جنس خود را تغيير دهد و به مرد تبديل شود، ازدواج او با پسران كه در خور تصور نيست [= زيرا مرد نمىتواند با مرد ازدواج كند]. اما ازدواج او با دخترانش، دور نيست كه حرام باشد; زيرا عموم آيه: «حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم...» اين مورد را در بر مىگيرد، به اين دليل كه موضوع حرام بودن كه نكاح دختر باشد، موجود است; زيرا پيشتر گفته شد كه دختر براى مرد جديد هم دختر است. اگر كسى ادعا كند كه آيه شريفه از اين مورد انصراف دارد، اين ادعا بسيار دور است و در خور پذيرش نيست، بلكه خود تعبير «دختر» نشان دهنده رمز حرام بودن و ملاك آن به شمار مىرود و نشانهاى است بر اين كه عموم شامل اين مورد نيز مىشود. نگاه مادر، پس از آن كه به مرد تغيير جنسيت داده، بهپسرانش اشكال ندارد، زيرا از باب نگاه كردن به همجنس است و اما نسبت به دخترانش، بنا بر نظريهاى كه ما برگزيديم، مبنى بر اين كه عنوان مادر پس از تغيير جنسيت، بر او صدق مىكند، جايز نيست، زيرا عموم آيه: «و لايبدين زينتهن الا لبعولتهن او آبائهن» اين مورد را در بر نمىگيرد، به اين دليل كه وقتى مادر، به مرد تغيير جنسيت داد، روشن است كه پدر فرزندانش به شمار نمىآيد. جايز بودن نگاه كردن مادر به دختران و بر عكس، از باب اين بود كه عموم «نسائهن» آنها را شامل مىشد، در حالى كه پس از تغيير جنسيت، عنوان زن بودن بر وى صدق نمىكند. بنا بر اين، براى جايز بودن نگاه كردن دليلى وجود ندارد، مگر اين كه ادعا شود كه بين حرام بودن نكاح و جايز بودن نگاه كردن در محرمهاى نسبى ملازمه وجود دارد و يا اين كه استصحاب جايز بودن نگاه كردن جارى شود كه پيش از تغيير جنسيت اين جواز براى هر دو ثابت بود. اما هر گاه جنس پدر، تغيير كند و به زن تبديل شود، پيشترگفته شد كه او هنوز پدر فرزندانش به شمار مىرود. بنا بر اين، روشن است كه ازدواج او با پسرانش حرام است ولكن نگاه او به اين پسران و نگاه آنان به وى بر عكس مادر، جايز است. دليل بر جايز بودن نگاه كردن آن است كه سخن خداوند در سوره نور كه در مورد جايز بودن نگاه كردن و واجب نبودن پوشش است، او را در بر مىگيرد و نشان مىدهد كه نگاه او به پسرانش جايز است; چرا كه يكى از موارد استثنا در اين آيه «او ابنائهن» است. اما آيهاى كه بر حرام بودن ازدواج محرمهاى نسبى دلالت دارد، پدرى را كه به زن تغيير جنسيت داده در بر نمىگيرد; زيرا مخاطبان اين آيه مردان هستند كه ازدواج با مادران بر آنان حرام شده است و اما پدران در آيه نيامدهاند و ازدواج مرد با پدر خود، برابر معمول قابل تصور نيست; زيرا پدر او نيز همانند خود او، مرد است. آيه حكم فرد نادر را[= كه با پدرش ازدواج كند] بيان نكرده است. بر اين اساس، دليل اثبات حرام بودن ازدواج، يا ادعاىملازمهاى است كه پيشتر بيان شد و يا استصحاب حرام بودن اين ازدواج، در صورتى كه تغيير جنسيت پس از تولد پسر اتفاق افتاده باشد كه بسيار دور است. 8. اگر جنس مادر تغيير كند و به مرد تبديل شود، پيداست كه ازدواج او با همسر پسرش حرام است; زيرا چنان كه دانستيد، عموم آيهاى كه ازدواجهاى حرام را بيان مىكند او را نيز در بر مىگيرد، به اين دليل كه ضمير در آيه: «...و حلائل ابنائكم» فردى را كه تازه جنسيت مرد پيدا كرده نيز، شامل مىشود. ممكن است كسى ايراد بگيرد كه مراد از پسران، پسرانى هستند كه از صلب پدر باشند; زيرا در آيه مىگويد: «الذين من اصلابكم» بنا بر اين، حرامبودن ازدواج با حليله پسر، تنها به پدران اختصاص دارد; زيرا واژه اصلاب، تنها پدرانى را كه مرد هستند در بر مىگيرد، بدين سبب كه منى مرد از صلب بيرون مىآيد و نه منى زن. اين اشكال مردود است به چند دليل:نخست آن كه: واژه صلب به قسمتى از بدن كه ميان دو ديواره استخوانهاى پشت و استخوانهاى سينه واقع شده، تفسير گرديده است، بنا بر اين، صلب به پدران اختصاص ندارد. دوم آن كه: پيشتر اشاره شد كه اضافه حلائل به ابناء، نشان مىدهد كه معيار حرام بودن ازدواج آن است كه حليله پسر باشد و انسان با حليله پسرش نمىتواند ازدواج كند; از اين روى توصيف ابناء به «الذين من اصلابكم» از باب اين است كه پسر خواندهها را از اين حكم خارج كند و لذا با حرام بودن حليلههاى پسران رضاعى ناسازگارى ندارد. سه اين كه: استصحاب حرام بودن نيز، بر حرام بودن ازدواج با حليله پسر حكم مىكند، زيرا دست كم، عموم دليلى كه بر حرام بودن حليله پسر دلالت مىكند، اجمال دارد و اين اجمال، به عموم جمله: «احل لكم ما وراء ذلكم» نيز سريان مىيابد. بنا بر اين، دليل اجتهادى بر جايز بودن ازدواج با حليله پسر، وجود ندارد. پس نوبت به استصحاب مىرسد و مقتضاى آن اين است كه پس از انشاى عقد، نبايد به عموم«احل لكم ما وراء ذلكم» ترتيب اثر داد [در نتيجه، ازدواج با حليله پسر حرام است]. آنچه گفته شد راجع به ازدواج با حليله پسر بود. اما جايز بودن نگاه كردن مادر به حليله پسرش را پس از آنكه به مرد تغيير جنسيت داده است، نمىتوان از طريق آيهاى كه بر واجب بودن چشم پوشيدن از نامحرم دلالت دارد، اثبات كرد; زيرا در قبل اشاره كرديم كه اين مادر پيش از تغيير جنسيت، تحت عموم «نسائهن» داخل بود و پس از تغيير جنسيت دادن به مرد از تحت اين عموم خارج شد و عنوان ديگرى كه او را در برگيرد نيز وجود ندارد. بنا بر اين، از هيچ راهى نمىتوان جايز بودن نگاه او را به حليله پسرش ثابت كرد، مگر از باب ملازمه و يا اجراى استصحاب جواز نگاه كردن. البته در صورتى كه حالتسابقه براى او باشد، مانند اين كه تغيير جنسيت پس از ازدواج پسرش به وقوع پيوسته باشد. 9. هر گاه جنسيتحليله پسر تغيير كند و به مرد مبدل شود، مشكل است به حرام بودن ازدواج او با مادر شوهر پيشين خود بتوان حكم كرد، چنان كه حكم به جايز بودن نگاه كردن او به اين مادر شوهر و بر عكس مشكل است و دليل اين اشكال آن است كه هيچ كدام از عنوانهايى كه سبب حرام بودن مىشوند، بر مادر شوهر صدق نمىكنند و اما اين كه جايز بودن نگاه كردن هر كدام از اين دو به ديگرى، به سبب عنوان «نسائهن» باشد، [اين هم سخن درستى نيست، زيرا] اين عنوان در حال حاضر منتفى شده است. با اين وجود، استاد ما در تحرير نوشته است: «اگر جنس همسر پسر تغيير كند و به مرد مبدل شود، آيا وى بر مادر شوهر سابق خود حرام مىشود؟ حرام بودن او خالى از اشكال نيست.» ممكن است گفته شود: وقتى دليلى بر حرام بودن ازدواجوجود نداشته باشد، عموم آيه: «و احل لكم ما وراء ذلكم» او را در بر مىگيرد; زيرا اين آيه بر جايز بودن عقد هر زنى كه در زمره زنان ياد شده در آيه پيشين ذكر نشده باشد، دلالت دارد. از جمله زنانى كه در آيه ذكر نشده، مادر شوهر است; زيرا وى پيش از عقد، نسبت به مرد جديد [= عروس پيشين] نامحرم است، همانند ديگر نامحرمان، نه براى اين مرد جديد، رواست كه به مادر شوهر خود نگاه كند و نه براى مادر شوهر جايز است كه به او نگاه كند. اما اگر ادعا شود كه نسبت مرد جديد به مادر شوهر پيشين خود، همانند نسبت مادرى است كه تغيير جنسيت به مرد داده باشد و در قبل گفته شد كه ازدواج او، در صورتى كه به مرد تغيير يابد، با حليله پسرش حرام است و در اين جا نيز قضيه از همين قرار است، اين ادعا، نظريهاى است كه ما آن را نمىپذيريم. در اين جا، فروع ديگرى نيز وجود دارند كه مىتوان حكم آنها را از سخنانى كه بيان شد استنباط كرد. پس نيازى به يادآورى آنها نيست، بويژه كه به وقوع پيوستن موضوع اين فروع بسيار نادر است. همچنين، از آنچه در مورد خويشاوندان نسبى بيان كرديم، حكم خويشاوندان رضاعى نيز به دست مىآيد; از اين روى با بيان احكام آنان، سخن را به درازا نمىكشانيم. سخن درباره تغيير جنسيت را به پايان مىبريم، در حالى كه خداى را سپاس مىگذاريم و بر آخرين پيامبران و خاندان پاك او درود مىفرستيم، بويژه بر ولى امر ما، حجة بن الحسن العسكرى كه جان جهانيان فداى خاك پاى او باد و خداوند ظهور او را نزديك گرداند. فقه اهل بيت فارسى - شماره 7 - ص 91