تأثيــر عصبيــت قبيـلـهاي در حبـس اديبـان عـرب
نويسنده: دكتر مرضيه آبادپديده «زنداني كردن» كه در ادبيات عرب بيشتر با دو لفظ «حبس» و «سجن» ميآيد در اصل ميبايست كيفر جرم باشد؛ اما تاريخ همواره شاهد خروج زندان از اين معني بوده است؛ و از آنجا كه انسانهاي فرهيخته، به دلايل فرعي، بيش از ديگران در معرض حبس قرار داشتهاند، بر آن شديم تا تأثير «عصبيت» را در حبس اديبان و شاعران عرب كه از مهمترين عناصر تبليغاتي عصر خود، چه در دوران جاهلي و چه در دوره اموي، يا دورههاي بعد بودهاند، مورد بررسي قرار دهيم؛ زيرا چنانكه اشاره شد، علاوه بر جرمهاي معمول كه باعث زنداني شدن افراد و حبس آنها ميشد، عوامل فرعي ديگري از جمله عصبيت در سوق دادن انسانها به ظلمت زندانها مؤثر بوده است.كليد واژهها:
عصبيت، هجا، هجو
ابن منظور در مورد معناي لغوي عصبيّت ميگويد: «إن يدعوالرجل إلي نصرة عُصبته و التألّب معهم علي من يناويهم ظالمين او مظلومين»1 و همو ميگويد: «عصبة خويشاوندان پدري هستند.»2اما قبيله، واحد اجتماعي جامعه جاهلي است كه هر يك از اعضاي آن بر اين باور بودند كه همگي فرزندان يك پدر هستند؛ بنابراين هر قبيله، خانواده بزرگي به شمار ميرفت كه تمايزي ميان اعضاي آن نبود و همه به دنبال هدفي واحد يعني از حفظ خانواده از هر عيب و نقصي بودند3. اين گونه احساس يگانگي را عصبيت گويند. بر اين احساس سنتهايي مترتب ميشد كه به منزله قانون اساسي بود و سياست داخلي و خارجي قبيله را تعيين ميكرد4.بنابراين، هرگاه بر يكي از اعضاي قبيله ستمي روا ميشد يا ننگي دامن وي را ميگرفت، شامل همه اعضاي آن ميشد؛ از اين رو همگي به خروش ميآمدند و در گرداب جنگ فرو ميرفتند، و اگر يكي از ايشان افتخاري كسب ميكرد، گوش فلك را از بوق و كرناي آن كر ميكردند؛ اهانت به فرد، اهانت به همه اعضاي قبيله و ستايش يكي از آنها، ستايش همگان بود. اين سنّت يا احساس، همان چيزي است كه از رهگذر شناخت آن به تأثير عصبيت در حبس اديبان و شاعران رهنمون ميشويم؛ زيرا در حقيقت، آنچه موجب حبس آنان ميشد، نتايج همين احساس بود؛ هر چند علل ظاهري عواملي مانند قتل، هجو و نظاير آن بود.عصبيت قبيلهاي، مراحل مختلفي از شدت و ضعف، و وسعت و محدوديت را پشت سر گذاشت، در عصر جاهلي محدود به عشيره يا قبيله بود امّا در عصر اسلامي قبايلي را در برميگرفت كه تصور ميكردند از اصل واحدي منشعب شدهاند. بنابراين پس از سپري شدن دوره جاهلي و صدر اسلام، عصبيّتهايي همچون قحطاني و عدناني، يمني و مضري، و ربيعي5 و قيسي6 به وجود آمد كه
در دوران جاهلي و اموي بسيار شديد بود و در دوران عباسي به ضعف گراييد و هنوز قرن سوم به نيمه نرسيده بود كه به سبب آميزش نژادي و فرهنگي و غلبه بيگانگان، عصبيت قبيلهاي تأثير فعال خود را در زندگي سياسي و اجتماعي از دست داد.و امّا عصبيت قبيلهاي به عنوان عاملي در حبس اديبان، در مظاهر زير جلوهگر ميشود:الف ـ جنگ ميان قبايل: زندگي مردمان عصر جاهلي سلسلهاي از جنگهاي پايانناپذير ميان قبايل متخاصم بود كه بهمنظور كسب روزي، دفع حمله دشمن، انتقام، اعاده حيثيت و اعلان قدرت انجام ميشد.امّا اين انگيزههاي به ظاهر متفاوت، داراي نقطه مشتركي هستند كه همانا محافظت از پيكرهاي واحد به نام «قبيله» است؛ پيكرهاي كه از فرد حمايت ميكند و فرد نيز از آن؛ زيرا هر دو از يك اصل هستند.اين جنگها از نظر شدت و تعداد جنـگجويان در يك سطح نبود؛ برخي ميان تعداد اندكي از مردان دو طرف روي ميداد و اثر آن از مجروح شدن يك يا چند نفر تجاوز نميكرد، امّا گاهي همه مردان دو قبيله در مقابل هم صفآرايي ميكردند؛ در آن هنگام جنگ شدت مييافت و كشتگان و اسيران و مجروحان فزوني ميگرفت. قبيله پيروز، اموال مقهوران را به غنيمت ميبرد و خودشان را به اسارت ميگرفت. اسيران مرد را به بند ميكشيد و تا تعيين سرنوشت نگه ميداشت؛ مثلاً عبديغوث بن صلاءة حارثي، شاعري قهرمان از بزرگان قوم خويش بود و فرماندهي آنان را در جنگ
با تميم به عهده داشت كه در همين جنگ به اسارت در آمد و كشته شد.1
شعله اين جنگ را قبيله مَذْحِج، قوم عبديغوث، كه از عرب جنوب بودند، به طمع غنيمت برافروختند. بدين قرار كه كسري، بنيتميم را سركوب كرد و جنگجويان آنان را كشت و اموال و زنان و كودكانشان را بر جاي نهاد. پس آتش حرص و طمع، كينه ديرينه را در دل مَذْحِج بيدار كرد؛ آنان نيروهاي خويش را گرد آوردند و قبايل ديگري نيز از يمنيان به آنان پيوستند و قصد بنيتميم كردند. آنگاه كه خبر به بنيتميم رسيد، آماده كارزار شدند. جنگ در گرفت و مذحج و همپيمانانش شكست خوردند. فرمانده مذحج در اين روز، عبديغوث بن صلاءة بود كه به اسارت جواني از عبد شمس درآمد. او صد شتر به آن جوان داد تا او را به يكي از بزرگان تميم تسليم كند مبادا كه سعد و رباب كه كينه وي به دل داشتند او را به چنگ آورند؛ امّا سعد و رباب كه در اين جنگ يكي از قهرمانان خويش را از دست داده بودند، از قضيه آگاهي يافتند و جز به كشتن او راضي نشدند و سرانجام او را به كين قهرمان خويش كشتند.2
پيوند خويشاوندي مانع انشعاب اعضاي قبيله و جنگ ميان آنان نميشد، چنانكه مانع ورود بيگانگان نيز به داخل قبيله نميشد. ورود بيگانگان به قبيله از سه طريق امكان پذير بود: حِلف، وِلاء و جِوار3.هرگاه فردي به يكي از اين سه طريق به قبيله ميپيوست، حقوق و وظايفي چون ديگر اعضاي قبيله پيدا ميكرد.4 در سرگذشت ابوالطمحان قيني (حدود 30ه··) آمده است كه او در «جديلة»، شاخهاي از قبيله طي ، ساكن بود. در آن زمان طائيان به دو دسته، جديله و غرث تقسيم شدند و جنگ معروف «حربالفساد» را به راه انداختند. در اين جنگ ابوالطمحان به اسارت دو نفر غوثي در آمد. او قصيدهاي سرود و بجيربن اوس بن حارثه را به ياري طلبيد و بجير با پرداخت فديه جان وي را خريد.5
قطامي(حدود 130ه··) مسافر ديگري از قافله شاعران، نزديك بود قرباني جنگهاي ناشي از عصبيّت شود. او در جنگي كه ميان قيس عيلان و تغلب روي داد، به اسارت در آمد و اگر زفر بن الحارث الكلابي6 (حدود 75ه··) او را نمييافت، قيسيان او را ميكشتند. زفر كه جان وي را خريده بود، بر او منّت نهاد و صد شتر به او هديه كرد7 و قطامي قصايد بسياري در مدح وي سرود ؛ از جمله قصيدهاي كه در آغاز آن ميگويد:
-
أكُفْرا تعْدَ ردّ الموت عنّي
وبَعْدَ عَطائكَ المائة الرّتاعا
-
وبَعْدَ عَطائكَ المائة الرّتاعا
وبَعْدَ عَطائكَ المائة الرّتاعا
ابوالفرج ضمن سرگذشت قطامي سلسلهاي از جنگهاي متوالي بين دو قبيله را شرح ميدهد كه هر دو طرف بنابر خوي جاهلي خويش در امواج كوبنده آن فرو رفتند، بدون اين كه چيزي آنان را باز دارد و اين امر نشان ميدهد كه ضعف دولت مركزي در آن برهه از زمان سبب شده بود كه هيچ گونه اقتداري بر قبايل نداشته باشد. از سير حوادث ميتوان دريافت كه اين جنگها در دوران تحصن زفر در قرقيسياء و در دوران زمامداري مصعب بن زبير، قبل از اين كه عبدالملك بن مروان در سال 65 زمام امور را به عهده گيرد، روي داده است، زيرا در بعضي حوادث، نام مصعب ديده ميشود. اين دوران در تاريخ امويان به آشفتگي و هرج و مرج مشهور است.8
از سوي ديگر امويان به جاي دين رابطه نژادي را وسيله پيوند ميان انسانها قرار دادند و عصبيّتهاي خفته را در جان عرب بيدار كردند و جمعيّت دين را از هم گسيختند و بر مسند قدرت نشستند؛ اما به اين هم بسنده نكردند و از عصبيت سلاحي ساختند براي كوبيدن هركس كه از جانب او احساس خطر ميكردند. گاهي عجم را با آن ميكوبيدند و گاهي عرب را؛ و به اين ترتيب هر از چندگاه گروهي را به جان ديگري ميافكندند تا از شر آنان در امان باشند.ب ـ هجا: از زمانهاي بسيار قديم شاعران سلاح هجا را براي سركوب دشمنان خود از نيام بر كشيده بودند و عرب از تيغ تيز آن بيش از هر سلاح ديگري در هراس بود
تا جايي كه گاه زبان شاعر اسير را با بندي ميبستند. عبديغوث بن صلاءة حارثي كه در اسارت بنيتميم بود، ميگويد:
-
أقول و قد شرّوا لساني بنسعة1
أمعشرتيم أطلقوا لي لسانيا2
-
أمعشرتيم أطلقوا لي لسانيا2
أمعشرتيم أطلقوا لي لسانيا2
تا زماني كه عصبيت در جانها ريشه داشت، هجا سلاح قدرتمند آن بود، زيرا هجاي يكي از اعضاي قبيله، هجاي همه اعضاي آن بود، چنانكه دشمني هجوشدگان منحصر به شاعر نبود بلكه شامل همه اعضاي قبيله او ميشد. به همين سبب هر بار كه شاعري زبان به هجو فردي از قبيله ديگر ميگشود، جرقههاي فتنه درخشيدن ميگرفت و اگر خردمندان قوم اين جرقهها را در نطفه خفه نميكردند، طولي نميكشيد كه دو طرف ، رو در روي يكديگر صف آرايي ميكردند و به شيوههاي گوناگون متناسب با اوضاع سياسي با يكديگر به كارزار ميپرداختند.درست به همين دليل وقتي حطيئه، زبرقان بن بدر3 را (حدود 45ه··.) هجو گفت و دشمن او را ـ كه از خاندان قريع بودـ ستود، عمر او را در قعر چاهي زنداني كردو چون خواست اورا آزادكند،ازاوپيمان گرفت هيچيك از مسلمانان را هجونكند.4
گاه خانوادهايي كه از يك اصل و نسب بودند، كارشان به دشمني ميكشيد و يك طرف يا هر دو، هجو را وسيله سركوبي طرف مقابل قرارميداد و براي اين كار شاعري را به ميدان ميفرستاد و خود از دور اوضاع را به نظاره مينشست. يزيدبن مفرّغ حميري (69 ه··.) كه شاعر هم پيمان بنياميه بود، كارش به هجو عبّاد بن زياد بن أبيه (100ه··) كشيد و اگر نفوذ يمنيان در دربار اموي نبود، مرگش حتمي مينمود.5
در اخبار آمده است: «چون سعيد بن عثمان بن عفّان به حكومت خراسان رسيد، از ابن مفرّغ خواست او را همراهي كند؛ وي نپذيرفت و با عبّادبن زياد بن أبيسفيان همراه شد، امّا مصاحبت عباد به مذاق وي سازگار نيامد.»6. از اين رو اشعار بسياري در هجو عباد سرود؛ عبيدالله بن زياد او را به زندان افكند و شكنجههاي بسيار داد.7
رقابت دو خانواده عثماني و زيادي در خاندان بزرگ اموي در اين خبر بخوبي هويداست؛ به دليل همين رقابت، ابنمفرغ مصاحبت سعيد را رد كرد و با عبّاد ميرفت؛ با اينكه به تندخويي و خشك طبعي عبّاد آگاه بوده است.8
عبيد الله بن زياد كه با هوشمندي متوجه توطئه شده بود، در همان آغاز سفر، ابنمفرّغ را نزد خود خواند و ناخشنودي خويش را از مصاحبت وي با برادرش ، عبّاد اعلام كرد و در مورد سرانجام كار به او هشدار داد و از او پيمان گرفت كه اگر عبّاد در رفتار با او سردي نشان داد، در مورد وي عجله نكند و قبل از هر چيز موضوع را به عبيد الله بنويسد. ابن مفرغ در ظاهر پذيرفت، امّا به قول خود عمل نكرد.9
اين سؤال در اينجا مطرح ميشود كه چه زياني در مصاحبت شاعر با عبّاد وجود داشت كه عبيد الله را چنين نگران كرده بود و باعث شد كه او به عهد خود با عبيد الله وفا نكند و قبل از اينكه عبيد الله را آگاه سازد، عبّاد را هجو كند.به نظر ميرسد در پس اين حوادث توطئهاي از پيش طراحي شده وجود داشت كه شاخه عثماني خاندان بنياميّه، طرّاحان اصلي آن بودند. مدح سعيد بن عثمان و خاندانش در كنار هجو خاندان زياد، دليلي محكم بر اين مدعاست؛ امّا اين راز در حد حدس و گمان باقي نميماند؛ زيرا طول حبس و شكنجههاي جانفرسا و نوميدي از ياري دوستان باعث ميشود كه شاعر راز از پرده برون افكند و بصراحت اعلام كند :و جذام أو طـمي الأجمال10 بدلاً من عصابة من قريش أسلموني للخصم عندالنضالخذلوني و هم لذاك دعوني ليس حامــي الذمار بالخذّالحسْرتا إذ أطعت أمرغُواتي و عصيتالنصيح ضلّ ضلالي11 ليت أنّي كنت الحليف للخم
امّا گويي توطئهگران قصد خروج از كمينگاه خويش را نداشتند، زيرا منافعشان رويارويي آشكار را ايجاب نميكرد؛ بنابراين نالهها، فريادها و استمدادهاي شاعر بيثمر ماند و در تنهايي و تاريكي زندان، زيربار شكنجههاي مرگبار، لحظه به لحظه خود را به مرگ نزديك تر احساس كرد. از اينرو چاره كار را در آن يافت كه به قوم خود، يعني عرب جنوب متوسل شود؛ پس اشعاري سرود و آنان را به ياري طلبيد؛ چون خبر به يمنيان رسيد، در شام به جنبش در آمدند. قريش كه از ماجرا آگاهي يافتند، از اينكه رهايي وي به دست دشمن آنان باشد، برآشفتند و به سوي يزيد شتافتند و هر دو گروه شفاعت وي كردند تا آزاد شد.12
فرزدق (110 ه··.) يكي ديگر از كاروانيان اين راه است. او خالدبن عبداله قسري
(126 ه··.) ـ امير عراقين در دوران خلافت هشام بن عبدالملك ـ را هجو كرد و خالد او را به زندان افكند.در مورد علّت دشمني ميان آن دو، داستانهايي گفته شده كه از آن جمله است: «فرزدق نزد خالدبن عبداله قسري آمد و از او خواست كه خونبهاي چند نفر را از جانب وي بپردازد، امّا خالد گفت: هان فرزدق! گويي ميبينمت كه با خود گفتهاي: نزد آن بيسروپاي بيسروپازاده ميروم؛ اگر چيزي به من دهد، او را فريفته و مالش گرفتهام و اگر چيزي ندهد، آبرويش ميريزم. من همان بيسروپاي بيسروپازادهام؛ هرطور ميخواهي آبرويم را بريز! از اين رو فرزدق اشعار بسياري در هجو وي سرود»1.بعضي از راويان، خصومت آن دو را به حادثهاي در دوران امارت خالد برمكي مربوط دانستهاند. خلاصه داستان چنين است كه : خالد رئيس حاجبان خويش را به خاطر موضوع كوچكي مورد ضرب و شتم قرار داد. شخص مورد نظر شكايت به نزد سليمان بن عبدالملك برد و در درگاه خانه با فرزدق مواجه شد؛ هر دو بر سليمان وارد شدند. فرزدق در اين مجلس به خاطر زدن حاجب، ابياتي را در هجو خالد سرود و سليمان فرمان داد كه خالد را تازيانه بزنند. فرزدق اين تازيانه خوردن را دستمايه هجو نامه ديگري قرار داد و خالد كينه وي را به دل گرفت و آنگاه كه به امارت عراقين ـ بصره و كوفه ـ رسيد و رود عراق را حفر كرد، فرزدق بار ديگر وي را آماج هجاي خويش قرار داد. پس خالد او را دستگير كرده، به زندان افكند.2
هر دو روايت كه بظاهر بيانگر علّت خصومت آنهاست، مبهم است: اولي به اين دليل كه پيشگويي خالد در مورد اعتقاد فرزدق به وي نشان دهنده سابقه دشمني ميان آن دو است، و روايت دوم به اين دليل كه علّت خشم فرزدق را براي رئيس حاجبان خالد بيان نميكند. آيا اميري كه حاجبش در موضوع ناچيزي همچون گشودن در، از فرمان او سرپيچيده است، مجاز نيست وي را كيفر دهد؟ و آيا اگر حاجب در امري چنين كوچك از فرمان او سر بتابد، اميدي هست كه در كارهاي بزرگ از او فرمان برد؟
بنابراين بايد علّت دشمني آنان را در چيز ديگري جستجو كرد؛ خود او در برخي اشعار كه در زندان سروده است از اين موضوع پرده برميگيرد و ميگويد علت چيزي جز جنگ فرساينده قيسيان و يمنيان نيست؛ زيرا خالد از قبيله يمني بجيله و فرزدق قيسي است. او قصايد بسياري در حبس سرود؛ از جمله قصيدهاي كه در آن بنيمروان را به خاطر ميل به يمنيان به باد ملامت گرفت و مضر عراقين را به قيام فرا خواند و شكايت به قيس شام برد و آنان را براي دفع ذلت ستمكشي به ياري طلبيد؛ به قيام مضريان تهديد كرد و عزل خالد را خواست، چرا كه او از حزب يمن بود:3
-
محارم منّا لا يحلّ حرامها
وحرمة حلّ ليس يرعيزمامها
ولكنّ قيسا لايذلّ شآمها
احاديث ما يشفي ببرء سقامها
فمن مبلغ بالشام قيسا و خندفا
-
ولكنّنا نبكي تنهّك خالد
فقل لبني مروان ما بال ذمّة
اري مضر المضرين قد دلّ نفرها
فمن مبلغ بالشام قيسا و خندفا
فمن مبلغ بالشام قيسا و خندفا
مُللمةً يغشي الوجوه ظلامها4 فإن منبهالم ينكرالضيم منهم فيغضب منها كهلها و غلامهايعد مثلها من مثلهم فينكّلوا فيعلم أهل الجور كيف انتقامهابغلباء من جمهورها مضريّة تزايل فيها أذرع القوم لامها5فغيّر أميرالمومنين، بأنّها يمانيه حمقاء أنت هشامها احاديث منّا نشتكيها إليهم
فرزدق هنگامي كه زنداني شد، گمان ميكرد عذر و بهانهاي خواهد تراشيد و نجات خواهد يافت. از اين رو قصيدهاي
در مدح مالك بن منذر بن حارود عبدي (سال 110ه··) و رئيس پليس خالد در بصره سرود و او را به ياري طلبيد1 امّا مالك به او توجهي نكرد. سپس قصيدهاي در مدح خالد سرود و أهاجي منسوب به خود را انكار كرد و از او خواست كه بند از وي بگشايد2 امّا اين نيز سودي نبخشيد و شاعر همچنان در ظلمت زندان با غل و زنجير و درد و اندوه دست به گريبان بود. پس چاره كار را در اين يافت كه دست به دامان شخص خليفه، هشام (125ه··) شود.3
سير حوادث به او فهماند كه بسادگي از اين بند نخواهد رست؛ و بندي كه يك قوم بر دست و پايش محكم كردهاند جز به ياري همانها گشوده نخواهد شد؛ از اين رو قوم خويش را به ياري فرا خواند.به نظر ميرسد مضر عراقين يا در مورد او كوتاهي كردند و يا تلاششان در رهانيدن او بيثمر بود؛ به همين سبب شاعر فرياد استغاثه خويش را بر سر قيس در شام رساند. آنان به حركت در آمده، با هشام سخن گفتند. هشام به آزادي او فرمان داد. در خبر اين وساطت، جملهاي از قول مضريان نقل شده است كه بوضوح جبههبندي شمال و جنوب را در داستان زندان فرزدق نشان ميدهد: «كلّها كان ناب من مضر أو شاعر أو سيد و تب عليه خالد.»4
ج ـ جرايم: منظور از جرايم در اين بخش، جرايم ناشي از عصبيت است؛ زيرا جرايم عادي بحثي مستقل ميطلبد. اين عامل را بايد مختص به عصر اموي دانست؛ زيرا عصبيت در دوران جاهلي گرچه در حكم نظام سياسي ـ اجتماعي عرب بود؛ اما در اين دوران، قانوني كه جرايم و كيفرهاي مربوط به آن را به معناي مصطلح در نظامهاي قانوني معين كند، وجود نداشت، بنابراين بديهي بود كه حبس را به عنوان كيفري براي جرايم معين نشناسند.علاوه بر اين، نظام كيفري در عصر جاهلي با آنچه كه در نظامهاي حكومتي مرسوم است، تفاوت داشت. كيفر غالب در داخل قبيله، ديه و عفو و در جرايم برون قبيلگي، ديه و قصاص بود و «خلع» سرنوشت كساني بود كه قبيله به هر دليل مايل نبود مسؤوليت جرم آنان را به عهده گيرد، بنابراين حبس در نظام كيفري آنان جايگاهي نداشت.از سوي ديگر، روح سركش عربها سبب ميشد كه از پذيرش ديه سرباز زنند زيرا آن را نوعي كاستي و حقارت ميپنداشتند؛ چنانكه پذيرش قصاص نيز براي خانواده مجرم سنگين بود. در هريك از اين دو حالت، دو طرف دست به سلاح ميبردند و آتش جنگ شعلهور ميشد. اين جنگها كشتگان و اسيران بسيار داشت كه از اسراي اين جنگها در مبحث جنگ قبايل سخن گفتيم.در صدر اسلام عصبيت جايي نداشت؛ زيرا اسلام مبارزه با آن را وجهه همت خويش قرار داد و برافروزندگان آتش عصبيت را تارومار كرد و دين وسيله پيوند ميان انسانها گرديد .امّا در دوران امويان، امواج عصبيت در شهر و باديه، طبقات مختلف مردم را فراگرفت و آنان را تا دوران جاهليت به عقب راند. از اين رو بدون پرهيز از هيچ شرعي، يكديگر را هجو ميكردند و مفاخر خود را به رخ هم ميكشيدند؛ به هم ناسزا ميگفتند و با يكديگر ميجنگيدند و گروهي زنان گروه ديگر را دستمايه تغزل خويش ميكردند. در اين وقايع بسيار اتفاق ميافتاد كه كسي كشته و يا مجروح شود. در اين هنگام، دولت خود را ناگزير به دخالت ميديد؛ زيرا كوچكترين سستي در اين زمينه آشوب و فتنه به دنبال داشت؛ به همين سبب فتنه انگيزان را دستگير كرده، به زندان ميافكندند.هُدْبَه بن حَسرَم از جمله قربانيان اين جهالت كور بود. وي شاعري سخنور و راوي شعر حطيئه بود.5 خانواده او در شعر و شاعري پيشينهاي ديرين داشت و ابوالفرج اصفهاني6 و مرزباني7 هنر شاعري وي را ستودهاند. او به جرم قتل زيادة بن زيد بن مالك زنداني شد و پس از سه8 و به قولي پنج يا شش سال9 به قصاص خون وي كشته شد.
اختلاف ميان خانواده اين دو مرد زماني
آغاز شد كه بين هدبه و زياده مسابقه اسب دواني ترتيب دادند؛ در اين مسابقه يكي از دو طرف به نيرنگ متوسل شد و پس از آن هر يك در مورد خواهر ديگري غزل سرود1 و اشعار فخر آميز رد و بدل كردند و هر طرف كوشيد بر ديگري فايق آيد2.هدبه پس از كشتن زياده گريخت و مخفيشد. سعيدبن عباس3(سال59ه··.) كه در آن زمان والي مدينه بود، خانواده و عموي اورا دستگير وزندانيكرد؛او بناچار تسليم شد و سعيد خانواده وي را آزاد كرد.هدبه تا زمان بلوغ «مسور» ـ فرزند زياده ـ در زندان ماند و پس از آن قصاص شد. ابوالفرج ميگويد: «كأن هدبة أشعر الناس منذيوم دخل السجن إلي أن أُقيد منه»4؛ امّا جز اندكي از حبسيات وي را ذكر نميكنند كه بيشتر آن اشعاري است كه در راه رفتن به قتلگاه سروده است. در اين اشعار هدبه عرب اصيلي است كه وحشت مرگ او را به هراس نمياندازد؛ چنانكه خطاب به پدر و مادر خود كه با پريشاني نظارهگر صحنه اعدام وي بودند، ميگويد:إنّ حزنا، إن بدا، بادي شرّ لا أراني اليوم إلاّ ميتا إنّ بعد الموت دارالمستقرّإصبرا اليوم فإني صابر كــلّ حيٍّ لقضــاء و قــدر أبلياني 5اليوم صبرا منكماوقايع عرب در اين دوران يادآور جنگهاي دوران جاهلي است؛ به طوري كه خواننده آن لحظاتي از ياد ميبرد كه اين حوادث مربوط به زماني است كه دهها سال از ظهور اسلام و تشكيل حكومت گذشته است؛ از جمله اين وقايع، «روز هراميت» است. هراميت مجموعهاي از چاهها در ناحيه دهنا6 بود7 كه در آنجا جنگي ميان قبيله ضباب و جعفر بن كلاب روي داد. اين جنگ به كشته شدن سه نفر از قبيله جعفر منجر شد.آنگاه كه خبر به عبدالملك بن مروان رسيد، فرمان داد درّاج بن زرعه ضباني(75ه··.) سلسلهجنبان كشتار اين روز را دستگير كرده، به زندان افكنند و سپس او را اعدام كرد8 درّاج از شاعران و قهرمانان دوره اسلامي بود9. وي در زندان اشعاري سرود كه سرشار از اندوه است و احساسات قبيلهاي در آن موج ميزند10.حادثه چنين آغاز شد كه جليل بن شديد جعفري ميخواست در اين ناحيه چاهي حفر كند امّا اسود بن شقيق ضباني از كار او جلوگيري ميكرد. كار آنان به زد و خورد كشيد. در اين درگيري مرد جعفري مجروح شد. قبيله ضباب براي دفع شر، پيشنهاد قصاص كردند امّا بني جعفر نپذيرفتند و گفتند11 «جز به زور، حق خويش را باز نميستانيم»12 و بدين گونه جنگ در گرفت.عبدالله بن عمر بن عمروبن عثمان بن عفّان (120 ه··.)، ملقب به عرجي، نيز در اين زمره جاي ميگيرد. او شاعري غزلسرا از مكتب عمر بن ابي ربيعه (93 ه··.) است و اين بيت مشهور از اوست:
-
أضاعوني و أيّ فتيً أضاعوا
ليوم كريهةٍ و سداد ثغر13
-
ليوم كريهةٍ و سداد ثغر13
ليوم كريهةٍ و سداد ثغر13
وي قهرماني شجاع بود كه در جنگ با روميان مفاخر بسيار آفريده و جان و مال خود را در اين راه در طبق اخلاص نهاده بود.14 محمد بن هشام مخزومي ـ دايي هشام بن عبد الملك خليفه اموي ـ او را به جرم كشتن يكي از بردگانش15 به زندان افكند16. در مورد علّت كشتن آن برده اخبار
مختلفي نقل شده است1؛ امّا علت قتل وي هر چه باشد، محمد بن هشام كه مدتها براي گوشمالي عرجي به دنبال بهانه ميگشت، دستاويز مناسبي يافت و او را به زندان انداخت2؛ زيرا عرجي از همان زمان كه هشام، محمد را به امارت مكه و طائف گماشت، زبان به هجو وي گشوده و زنان خانواده او را دستمايه غزلسرايي خويش كرده بود.3
آنچه گذشت خلاصه اخباري است كه درباره سبب زنداني شدن عرجي و اختلاف وي با محمد بن هشام ذكر كردهاند، امّا داستان به اينجا ختم نميشود؛ زيرا پژوهشگران اتفاق نظر دارند كه تغزل او به زنان اين خاندان مخزومي، به علت علاقهاش به آنان نبود4، بلكه اين كار را بقصد ريختن آبروي محمد بن هشام ميكرد، بنابراين بايد در پس پرده اين هجو و تغزل عامل ديگري باشد، عاملي كه در برخي اخبار شاعر، گذرا به آن اشاره شده است؛ ابوالفرج ميگويد: «محمد بن هشام دايي هشام بن عبدالملك بود. وقتي هشام به خلافت رسيد، او را به ولايت مكّه گماشت و به او نوشت امارت حج را نيز به عهده گيرد؛ از اين رو عرجي در اشعار بسياري او را هجو كرد.»5
بنابراين عامل اصلي اختلاف، رقابت
سياسي بر سر ولايت و امارت بوده است، امّا بر خلاف آنچه از خبر مذكور برميآيد، اين رقابت با ولايت محمد آغاز نشد؛ بلكه ريشههاي عميقي در تاريخ امارت حجاز داشت.ويليام نقولا شقير در كتابي كه در مورد عرجي به نگارش در آورده است، با بررسي تاريخ امارت حجاز پرده از حقيقت برگرفته و به اين نتيجه رسيده است كه علت اصلي اختلاف عرجي با محمد، رقابت سياسي ميان بني مخزوم و آل عثمان بر سر امارت بوده است؛ او ريشههاي اين اختلاف را به سال 75ه··. برگردانده ميگويد:«در سال 75ه·· ميان أبان بن عثمان و حارث بن خالد مخزومي بر سر رهبري حج اختلاف بود و در فاصله سالهاي 82 تا 83 ه··.، أبان از امارت مدينه عزل شد و هشام بن اسماعيل مخزومي به جاي وي نشست»1؛ افزون بر اين، او معتقد است كه عرجي قصيده غزلي خود را در مورد جيداء، مادر2 محمد بن هشام، كه در آن ميگويد:
-
عوجي علينا ربّة الهودج
إنّك إن لاتفعلي تحرجي
-
إنّك إن لاتفعلي تحرجي
إنّك إن لاتفعلي تحرجي
در حوالي سال 87ه··.، يعني قبلاز اينكه محمد به امارت رسد، سروده است.3
و شايد غزل او در مورد امّ الأوقص ـ مادر محمد بن عبدالرحمنمخزومي قاضي ـ و تلاش براي ديدن او4، بخشي از توطئه وي براي در هم شكستن شخصيت اين خاندان مخزومي است، چنانكه داستان حبس او نيز بخشي از جنگ درون خانوادگي امويان است؛ جنگي كه چيزي جز تداوم عصبيت قبيلهاي نبود.عرجي به پشتگرمي جانفشانيهاي خود در جهاد و خويشاوندي با عثمان و خليفه وقت ـ هشامـ كه پسر عموي او محسوب ميشد، در زندان نيز دست از شيوه پيشين خود بر نداشت و همچنان به هجو محمد و غزلسرايي در مورد زنان خانواده وي ادامه داد. زندان و شكنجه، روحيه سركش او را درهم شكست و هرگز دست تذلل به سوي محمد دراز نكرد. او گمان ميكرد خليفه پسر عموي خود را در برابر دشمن تنها نخواهد گذاشت و قبايل عرب از رفتار محمد با نواده خليفه و سرورشان به خشم خواهند آمد و او را از چنگال دشمن نجات خواهند داد، چنانكه ميگويد:5
-
ويغضب حين يخبر عن مساقي
قطينالبيت والدّمثالرّقاق6
لئام الناس في الشعب الغماق7
و تغضب لي بأجمعها قصيّ
-
سَينصرني الخليفة بعد ربّي
بمجتمع السّيول اذا تنحّي
و تغضب لي بأجمعها قصيّ
و تغضب لي بأجمعها قصيّ
امّا خليفه و هيچ يك از قبايل عرب بهيارياش برنخاستند و عرجي پس از نه سال حبس در زندان جان سپرد.11
مزاحم بن عمرو بن حارث (120ه··.) نيز به سبب جرمي كه در حق مردي از قبيله بنيجعده مرتكب شده بود، به زندان افتاد. وي شاعري فصيح بود كه جريره او را ميستود و بر ديگران ترجيح ميداد.12
داستان از آنجا آغاز شد كه ميان او و مرد جعدي به خاطر آب اختلاف افتاد و كار به ناسزاگويي و زد و خورد با عصا كشيد. مزاحم با زدن ضربهاي او را از ناحيه سر مجروح كرد، بنوجعده شكايت به سلطان بردند، از اين رو «مزاحم» مدتي طولاني زنداني شد.13
غيرت مردان در خصوص زنان از جمله عواملي است كه در منازعات ميان قبايل نقش مهمي را بازي ميكرد؛ زيرا براي عرب هيچ چيز اهانت آميزتر از اينكه كسي متعرض به زنان ايشان شود، نبود؛ تا جايي كه براي دفاع از حريم زنان خويش جان فدا ميكردند. بنابراين زنان گاهي منشأ اختلاف و گاه وسيله كوبيدن طرف مقابل بودند.در مورد اوّل، ميتوان از مّرار بن سعيد فقعسي نام برد. وي به روايتي از مخضرمان دولت عباسي و أموي و به روايتي ديگر از شاعران عصر اموي بود.14 مرّار و برادرش بدر، كه او نيز شاعر بود15، به سبب حمله به شتران بني عبس دستگير و زنداني شدند. بدر در زندان مرد و مرّار با وساطت بعضي از سران قريش آزاد شد.16
آغاز اختلاف به روايت اغاني چنين است: «مرّار بن سعيد نزد حصين بن برّاق عبسي آمد و در كنار خيمهها ايستاد و با زنان شروع به سخن گفتن كرد و براي آنان شعر خواند. مردان كه در كنار آب گرد آمده بودند، او را ديدند و گمان كردند براي آنان موعظه ميگويد. او زنان را ترك كرد و به نزد مردان آمد. يكي از آنها گفت: «مرّار! تو در كنار خيمههاي ما توقف ميكني و براي زنانمان شعر ميخواني؟» او گفت: «از آنها درخواست ميكردم.» بدين گونه ميان آنان سخناني درشت رد و بدل شد و آنها بر او حمله بردند و او را زدند و شترش را پيكردند». پس از اين واقعه، كار دو قبيله به جنگ كشيد. در اين جنگ عبسيان شكست خوردند. بعضي كشته و بعضي مجروح شدند و فقعس ناچار به پرداخت ديه سنگيني شد. اين امر، بدر
ـ برادر مرّارـ را به خشم آورد، به همين سبب مرّار را تحريك كرد و به شتران عبس يورش بردند و داستان حبس پيش آمد.1
براي مورد دوم، كه زنان دستاويز كوبيدن طرف مقابل واقع ميشدند، ابن دمينه (130ه··.) را به عنوان مثال ذكر ميكنيم. او عبدالله بن عبيدالله از بني عامربن تيم اللّه است. بيشتر شعر وي را غزل و فخر تشكيل ميدهد.2 مصعب بن عمرو3 شلولي به خونخواهي برادرش مزاحم4 (125ه··.) او را به قتل رساند، زيرا ابن دمينه به انتقام خيانت همسرش و سرودن قصيدهاي كه اين خيانت را برملا ميكرد، او را كشته بود.بنابراين علّت اختلاف چيزي جز داستان خيانت نيست و اين خبر كه ابندمينه همسر و فرزند دختري را كه از اين زن داشت به قتل رساند، نيز دليلي بر صحّت اين مدّعاست، امّا بررسي قصيدهاي كه مزاحم در ماجراي اين خيانت سرود و بدان مشهور شد، از خصومتي ديرين ميان اين دو مرد خبر ميدهد، زيرا اين قصيده وصف يكي از ماجراهاي عشقي معمول در ميان آنها نيست؛ چرا كه شاعر بصراحت دشمني خود را با ابن دمينه و قوم وي، بنيتيمالله اعلام ميكند؛ در قسمتي از اين قصيده ميگويد:5
وخدالنّجائب و المحقور يخفيها6 يابن الدّمينة إن تغضب لما فعلت فطال خزيك أو تغضب مواليهاجاهدت فيها لكم إنّي لكم أبدا أبغي معايبكم محمدا فأتيهافذاك عندي لكم حتّي تغيّبني غبراء مظلمة هارنواحيها7 يابن الدّمينة و الأخبار يرفعها
پس از اين، چنان پرده دري ميكند كه عرق شرم بر پيشاني هر آزادهاي مينشيند. گويي قصد آن دارد كه ابن دمينه را با چنگالهاي خشمگين هجو خود پاره پاره كند، چنانكه بار ديگر قدرت سربرافراشتن در ميان مردمان نداشته باشند؛ امّا هجو او منحصر به ابن دمينه نميشود بلكه همه بني تيم الله را در برميگيرد؛ زيرا در همين قصيده همه زنان قبيله ياد شده را با سخناني كه در زشتي كمتر از شعر او در مورد همسر ابن دمينه نيست، هجو ميكند.بنابراين او بصراحت هدف از ديدارهاي خود را با اين زن، اعم از اينكه حقيقت باشد يا ادّعا، بيان ميكند؛ او هرگز مدّعي عشق اين زن نيست؛ بلكه قصد ريختن آبروي خانواده وي را دارد؛ چرا كه بر خود واجب كرده است تا جان در بدن دارد به تعمد در جستجوي معايب آنان برآيد و دامنشان را به ننگ بيالايد. بنابراين سبب اصلي خصومت، زن نيست بلكه وسيلهاي براي ضربه زدن به دشمن ديرينه است .از سوي ديگر ، شاعر نه تنها كوششي در پنهان كردن جرم خود نميكند؛ بلكه آن را در محافل و مجامع اعلام ميكند؛ حال آنكه شيوه معمول در اين موارد پنهانكاري است، مگر اينكه هدف رسوا ساختن فرد باشد و در قصّه ابن دمينه نيز اين مقصود آشكار است. بنابراين ابن دمينه و بنو تيمالله هدف اصلي تيرهاي هجو مزاحم هستند و ريشه اصلي خصومت را بايد در ميان يكي از اسباب شايع بين آنها همچون نزاع بر سر آب و مرتع، مسابقه و موارد مشابه آن جستجو كرد.به هر حال ابن دمينه مخفيانه مزاحم را به قتل رساند، بدون اينكه اثري از سلاح بر جسم وي به جا بگذارد؛ از اين رو مدّتي به زندان رفت، امّا چون سندي بر جرم او به دست نيامد، پس از چندي آزاد شد. قبيله دو طرف مدّتي دراز بر سر اين ماجرا به جنگ پرداختند و سرانجام ناگزير صلح كردند، تا اينكه برادر مزاحم به حد بلوغ رسيد و به تحريك مادرش ابن دمينه را به قتل رساند.8
حاصل آنكه عصبيت يكي از مهمترين عوامل حبس سخنوران عرب از عصر جاهلي تا اواسط قرن سوم است.اين عامل در سه مظهر متجلّي ميشود كه عبارتند از: اسارت در جنگ ميان قبايل متخاصم، هجو و جرايم ناشي از اختلافات اعضاي قبايل مختلف.) حنظلة الشرقي يكي از اعضاي بنيالقين، شاخهاي از قضاعه، شاعري دلاور و عيّاري مخمّر بود. او در دوران جاهلي از نديمان زبيربن عبدالمطلب به شمار ميرفت. وي اسلام را درك كرده، مسلمان شد، اما پيامبر(ص) را نديد. (الاغاني، ابوالفرج الاصفهاني، ج 13، ص 5 بهبعد؛ نيز بنگريد به: خزانةالادب و لب لباب لسان العرب، عبدالقادربن عمرالبغدادي، ج3، ص 426؛ أمالي السيدالمرتضي، ج 1، ص 185 به بعد
منابع:
شرح ديوان الفرزدق,ايليا الحاوي,دارالكتاب اللساني,1,mahal=بيروت,tarikh=1983,جلد =1و2الشعراء الصعاليك في العصر الجاهلي,يوسف خليف,دارالمعارف
ادباء السجون,عبدالعزيز الحلفي,دارالكاتب
الأعلام,خير الدّين الزركلي,دارالعلم للملايين,4,mahal=بيروت,جلد =1
الديوان,عبدالله بن عبيدالله بن الدمينه
تاريخ الادب العربي,عمر فروخ,دارالعلم للملايين,mahal=بيروت,tarikh=1989,جلد =1
تاريخ الادب العربي,ريجيتس بلاشير، ترجمه ابراهيم الكيلاني,دارالفكر,2,mahal=دمشق,tarikh=1984
أمالي,السيد المرتضي علي بن الطاهر ابي احمد الحسين,منشورات مكتبة آيةالله العظمي المرعشي النجفي,1,mahal=قم,tarikh=1403 ه··.ق,جلد =1
معجم البلدان,ياقوت الحموي,جلد =1و5
ـ معجم الشعراء و معه المؤتلف و المختلف,المرزباني، تصحيح و تعليق ف. كرنكو,القاهره مكتبة القدسي,tarikh=1354
المعجم الوسيط,ابراهيم انيس
المفردات في غريب القرآن,الراغب الاصفهاني الحسين بن محمد,دفتر نشر الكتاب,2,mahal=تهران,tarikh=1404
لسان العرب,ابن منظور,نشر ادب الحوزه,mahal=قم,tarikh=1405 ه··ق,جلد =1
لغتنامه,علي اكبر دهخدا
المجموعة الكاملة,طه حسين,الشركة العالمية للكتاب,mahal=بيروت,tarikh=1980,جلد =2
فجر الاسلام,احمد امين,دارالكتاب العربي,10,mahal=بيروت
العرجي و شعر الغزل في العصر الاموي,وليم نقولا شقير,دارالآفاق الجديدة,1,mahal=بيروت,tarikh=1986
الشعر و الشعراء,ابن قتيبه,دارالمعارف,1,mahal=مصر,tarikh=1967 م,جلد =1و2
خزانة الأدب و لب لباب لسان العرب,: عبدالقادر بن عمر البغدادي,دار صادر,mahal=بيروت,tarikh=1299 ه··.ق,جلد =3و4
الأغاني,ابوالفرج الاصفهاني,دارالكتب العلمية,1,mahal=بيروت,tarikh=1407 ه··.ق,جلد =1
4) «مظلمة» بر وزن اسم فاعل، يعني كاري كه انسان نميداند از چه راهي بايد به حلّ آن بپردازد. چنانكه عرب ميگويد: امر مظلمه؛ لايدري من أين يؤتي اله، و به فتح ميم (مظلمة) مصدر ظَلَمَ يَظْلِمُ است ( لسان العرب، ج 12، ذيل مادة ظلم) ض
1) لسان العرب، ابن منظور، ج 1، ذيل ماده عصب
1) الأغاني، ج1، ص367ـ368
1) الأغاني، ج 21، ص258ـ262
1) نسعة: قطعهبندي چرمين كه به شكل بند كفش بافته ميشد و بارها را بدان ميبستند و نيز به معناي طناب است، (لسان العرب، ج 8، ص352)
1) شرح ديوان الفرزدق، ج 2، ص264ـ270
1) العرجي و شعرالعزل في العصرالاموي، ص415ـ416
1)الديوان، عبدالله بن عبيدالله بن الدمينه، المقدمة، ص16ـ17
1) الاغاني، ابوالفرج الاصفهاني ، ج 16، ص355، داستان روز گلابq
1) مشهورترين قبيله مضر است كه گاه به سبب شهرت اسم قيس بر غير از يمنيان اطلاق ميشود(همان منبع)
1) الأغاني، ج1، ص396ـ397
2) الأعلام، ج4، ص102
2) الأغاني ،ج 1، ص392ـ396
2) لسان العرب، ابن منظور، ج 1، ذيل ماده عصب
2) نسعة: قطعهبندي چرمين كه به شكل بند كفش بافته ميشد و بارها را بدان ميبستند و نيز به معناي طناب است، ج 16، ص361
2) الأغاني، ج 22، ص25ـ26 ؛ نيز بنگريد به: معجم البلدان،ياقوت الحموي، ج 5، ص 50ـ51
2) در اصل مرجع «إمراة» ذكر شده است، امّا در اغاني، ج 1، ص 393 آمده است : «كان العرجي يشبب بأمّ محمدبن هشام و هي من بنيالحارث بن كعب و يقال لها جيداء». علاوه بر اين از جهت زماني نيز روايت اغاني به صحت نزديكتر است ؛ زيرا محمد در سال 114 به امارت رسيد و بنابه قول نقولا شقير اين قصيده در سال 87 سروده شده است و فاصله زماني ميان اين دو تاريخ نزديك به 30 سال است و اين احتمال بسيار است كه محمد بن هشام از جهت سنّي و موقعيت اجتماعي، فرد قابل توجهي نبوده باشد.2) شرح ديوان الفرزدق، ج 1، ص 224ـ226 و ص443ـ445
2) الأغاني، ص 263
2) الاغاني، ابوالفرج الاصفهاني ، ص354-360
3) يكي از صحابه و امراي فاتح است، در دامان عمربن الخطاب تربيت شد و در جواني عثمان او را به ولايت كوفه گماشت ؛ چون به آنجا رسيد خطبهاي ايراد كرد و آنان را به تفرقه طلبي و اختلاف متهم نمود؛ از اين رو شكايت او به عثمان بردند، عثمان او را به مدينه فرا خواند. وي تا زمان شورش عليه عثمان در مدينه بود و در آن واقعه از او دفاع كرد و چون عثمان كشته شد به مكه رفت و تا خلافت معاويه در آنجا باقي ماند. معاويه او را به ولايت مدينه گماشت و او تا زمان مرگ اين منصب را عهدهدار بود (الأعلام، خيرالدين الزركلي، ج3، ص96).3) شرح ديوان الفرزدق، ايليا الحاوي، ج 2، ص451ـ453
3) شرح ديوان الفرزدق، ج 2، ص 474ـ478 و 546ـ549
3) ولاء اعم از حلف و جوار است. ابن الاعرابي گفته است: إبن العمّ مولي و ابن الأخت مولي و الجار و الشريك و الحليف؛ جعدي گويد:
مواليّحلف لاموالي قرابة
ولكن قطينا يسألون الأتاويا
و عرب ميگويد: هم حلفاء لاأبناء عمّ . فرزدق گفتهاست:
فلوكان عبدالله مولي هجوته
ولكنّ عبداللّه مولي مواليا
زيرا عبدالله بن أبي اسحاق مولاي حضرميان بود و آنان خلفاي بنيعبدشمس بن عبدمناف. (لسانالعرب، ابن منظور، ج 15، ذيل ماده «ولي»)
3) العرجي و شعر الغزل فيالعصرالاموي، ص499
3) زبرقان بن بدر تميمي سعدي يكي از صحابه و از رؤساي قوم خود بود. پيامبراكرم(ص) او را به جمعآوري صدقات قومش گماشت و او تا زمان عمر بر اين منصب باقي بود. در اواخر عمر بينايي خويش را از دست داد و در زمان معاويه در گذشت. وي مردي سخنور و شاعر بود. (الأعلام، ج 3، ص 41).3) الشعراء الصعاليك في العصر الجاهلي، يوسف خليف، ص90 به بعد
3) الأغاني ، ص 392
3) يكي از شاعران خوش ذوق دوران امويان است. حكومت به جرم قتل ابن دمينه او را زنداني كرد؛ امّا پس از چندي به صنعاء گريخت (ادباءالسجون، ص 90ـ91)
4) الشعراء الصعاليك في العصر الجاهلي، يوسف خليف، ص90 به بعد
4) الأغاني، ج 21، ص338
4) او مزاحم بن عمرو شلولي از شاعران عصراموي است. ( الأعلام، ج7، ص 211).4) تاريخ الادب العربي، عمر فروخ، ج 1، ص332
4) الأغاني، ج1، ص381ـ382
4) العرجي و شعرالغزل في العصرالاموي، وليم نقولا شقير، ص 416 و 499 ؛ المجموعة الكاملة، ج 2، ص 251 ؛ تاريخ الادب العربي، ريجيتس بلاشير، ص 764
4) الأغاني، ج 21، ص265ـ267 و 275؛ معجمالشعراء، المرزباني، ص 483
5) الأغاني، ج 21، ص201 ؛ خزانةالادب، البغدادي، ج 4، ص 84
5) الأغاني، ج1، ص 392
5) الأغاني، ج 21، ص 272
5) «غلباء» صفت براي «كتبية» محذوف يعني با لشكري عظيم و پيروزمند ( شرح ديوان الفرزدق، ايلياالحاوي، ج 2، ص 453 ؛ نيز بنگريدبه: لسان العرب، ج 1، ذيل ماده غلب؛ «لام» مخفف لام: انواع وسايل جنگ همچون نيزه، كلاه خود، شمشير و زره، مفرد آن لامه است ( المعجم الوسيط، ابراهيم انيس، ذيل ماده لام)
5) الأغاني، ج1، ص397ـ398
5) نسب شناسان، عدنان را به دو شاخه بزرگ ربيعه و مضر تقسيم كردهاند. ميان آنان عداوت شديدي بود كه قرنها به طول انجاميد و كار به جايي كشيد كه اغلب ربيعه براي جنگ مضر، با يمنيها هم پيمان ميشد. (فجرالاسلام، احمد امين، ص 8)
5) بنگريد به: الأغاني، ج 18، ص 282-287
5) الأغاني، ج17، ص99
5) الأغاني، ابوالفرج الاصفهاني، ج 13، ص12-13
6) يرفعها: آشكار ميكند و ميپراكند. و خد: به شتاب رفتن، از وخد البغير، به سرعت ره پيمود و گامهاي بلند برداشت، محقور: ذليل ...، (المعجم الوسيط ، ذيل موادّ ياد شده)
6) «قطين» ساكنان در خانه و مجاوران مكه و ساكنانش. اين لفظ اسم جمع و نيز جمع قاطن است (لسان العرب، ج 13، ذيل ماده قطن) و منظور از «بيت»، بيت الله الحرام است، و الدّمث: زمين نرم و هموار و نيز ريگزاري است كه در هم فشرده نباشد (همان منبع، ج 2، ذيل ماده دمث) و رقاق با فتحه: زمين صاف، هموار و گستردهاي كه در زير پوششي سخت، خاكي نرم دارد و اصمعي ميگويد: رقاق زمين نرم بدون ريگ است. (همان منبع، ج 10، ذيل مادة رقق)
6) كويري است ميان نجدو يمن و آن را ربع الخالي نيز نام دهند (لغت نامه، علي اكبر دهخدا، ذيل ماده دهناء)
6) الشعر و الشعراء، ابن قتيبه، ج 1، ص 360
6) الأغاني ، ص 257
6) وي اميري از تابعان از اهالي جزيرة بود. در زمان خود بزرگ قيس بود و همراه معاويه در صفين با علي(ع) جنگيد و در واقعه مرج راهط با ضحاك بن قيس فهري بود، و چون ضحاك كشته شد، به قرقيسيا گريخت و تا زمان مرگ، يعني دوران خلافت عبدالملك بن مروان در آنجا موضع گرفت. (الاعلام، خيرالدين الزركلي، ج 3، ص45ـ199)
7) هار ازهار البناء و تهوّر: ساختمان فروريخت... گفته ميشود بئر هائر و هار و هار و مهار ( المفردات في غريب القرآن، الراغب الاصفهاني، ذيل مادة هار)
7) معجم الشعراء، و معه المؤتلف و المختلف، ص 483
7) الشعر و الشعراء، ابن قتيبه، ج 2، ص 723 ؛ نيز بنگريد به: الاغاني، ج 24، ص 21ـ53q
7) الشعر و الشعراء، ابن قتيبه، ج 1، ص 360
7) شعب جمع شعبة، بخشي از مسير آب و درّه كه منشعب شود يعني از مسير خود منحرف گردد (همان منبع، ج 1، ذيل مادة شعب)
7) معجم البلدان، ياقوت الحموي، ج 5، ص396
8) الأغاني، ج 21، ص267
8) سعيدبن عثمان در اين مورد به وي هشدار داده بود (بنگريد به: الأغاني، ج18، ص 264).8) الشعر و الشعراء، ابن قتيبه، ج 24، ص42ـ44
8) الأغاني، ج1، ص397ـ398
8) ادباء السجون، عبدالعزيزالحلفي، ص 96ـ97
9) سعيدبن عثمان در اين مورد به وي هشدار داده بود ، ص 265
9) معجم الشعراء، المرزباني، ص 483
9) الأعلام، ج 2، ص 337ض
9) نام جايي در مكه كه پس از صفا قرارگرفته است (معجم البلدان، ج 1، ص105)
10) الأغاني، ج1، ص398
10) ادباء السجون، ص 96
10- لخم و جذام و طيء از قبايل قحطاني يعني عرب جنوب هستند (فجر الاسلام، احمد امين، ص7)
11) الأغاني، ج 18، ص 276
11) الأغاني، ج1، ص396
11) ادباء السجون، ص 96ـ97
12) ادباء السجون ، ص 96
12) الأغاني، ج 19، ص 104
12) الأغاني، ج 18، ص280ـ286
13) الأغاني، ج 22، ص23
13) الأغاني، ج 1، ص 339 ؛ الشعر و الشعراء، ج 2
13) الأغاني ، ص 107
14) المجموعةالكاملة، طه حسين، ج 2، ص246ـ247
14) الأغاني، ج10، ص367
15) مولي
15) الأغاني، ص 372
16) بنابه روايت ابن قتيبه در الشعرو الشعراء كسي كه او را به زندان انداخت، ابراهيم بن هشام مخزومي بود، امّا به دليل تواتر روايت اوّل و نيز به سبب اقتران زمان حبس عرجي با امارت محمد، روايت اوّل صحيح به نظر ميرسد؛ زيرا حبس عرجي در سالهاي بين114 ه··.(آغاز ولايت محمد) و 120 ه··. (سال وفات عرجي) بوده است، در حالي كه ابراهيم در سال 115ه·· از ولايت عزل شد. (بنگريد به: الأعلام، ج 1، ص78 و ج 7 ، ص 131
16) الأغاني، ص 368، در همين مرجع ص 371 آمده است كه: «كان المرّار و اخوه بدرالّصْبن»