تأثيــر عصبيــت قبيـلـه‏اي در حبـس اديبـان عـرب - تأثیر عصبیت قبیله ای در حبس ادیبان عرب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تأثیر عصبیت قبیله ای در حبس ادیبان عرب - نسخه متنی

مرضیه آباد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید







تأثيــر عصبيــت قبيـلـه‏اي در حبـس اديبـان عـرب

نويسنده: دكتر مرضيه آباد


پديده «زنداني كردن» كه در ادبيات عرب بيشتر با دو لفظ «حبس» و «سجن» مي‏آيد در اصل مي‏بايست كيفر جرم باشد؛ اما تاريخ همواره شاهد خروج زندان از اين معني بوده است؛ و از آنجا كه انسانهاي فرهيخته، به دلايل فرعي، بيش از ديگران در معرض حبس قرار داشته‏اند، بر آن شديم تا تأثير «عصبيت» را در حبس اديبان و شاعران عرب كه از مهمترين عناصر تبليغاتي عصر خود، چه در دوران جاهلي و چه در دوره اموي، يا دوره‏هاي بعد بوده‏اند، مورد بررسي قرار دهيم؛ زيرا چنانكه اشاره شد، علاوه بر جرمهاي معمول كه باعث زنداني شدن افراد و حبس آنها مي‏شد، عوامل فرعي ديگري از جمله عصبيت در سوق دادن انسانها به ظلمت زندانها مؤثر بوده است.

كليد واژه‏ها:

عصبيت، هجا، هجو

ابن منظور در مورد معناي لغوي عصبيّت مي‏گويد: «إن يدعوالرجل إلي نصرة عُصبته و التألّب معهم علي من يناويهم ظالمين او مظلومين»1 و همو مي‏گويد: «عصبة خويشاوندان پدري هستند.»2

اما قبيله، واحد اجتماعي جامعه جاهلي است كه هر يك از اعضاي آن بر اين باور بودند كه همگي فرزندان يك پدر هستند؛ بنابراين هر قبيله، خانواده بزرگي به شمار مي‏رفت كه تمايزي ميان اعضاي آن نبود و همه به دنبال هدفي واحد يعني از حفظ خانواده از هر عيب و نقصي بودند3. اين گونه احساس يگانگي را عصبيت گويند. بر اين احساس سنتهايي مترتب مي‏شد كه به منزله قانون اساسي بود و سياست داخلي و خارجي قبيله را تعيين مي‏كرد4.

بنابراين، هرگاه بر يكي از اعضاي قبيله ستمي روا مي‏شد يا ننگي دامن وي را مي‏گرفت، شامل همه اعضاي آن مي‏شد؛ از اين رو همگي به خروش مي‏آمدند و در گرداب جنگ فرو مي‏رفتند، و اگر يكي از ايشان افتخاري كسب مي‏كرد، گوش فلك را از بوق و كرناي آن كر مي‏كردند؛ اهانت به فرد، اهانت به همه اعضاي قبيله و ستايش يكي از آنها، ستايش همگان بود. اين سنّت يا احساس، همان چيزي است كه از رهگذر شناخت آن به تأثير عصبيت در حبس اديبان و شاعران رهنمون مي‏شويم؛ زيرا در حقيقت، آنچه موجب حبس آنان مي‏شد، نتايج همين احساس بود؛ هر چند علل ظاهري عواملي مانند قتل، هجو و نظاير آن بود.

عصبيت قبيله‏اي، مراحل مختلفي از شدت و ضعف، و وسعت و محدوديت را پشت سر گذاشت، در عصر جاهلي محدود به عشيره يا قبيله بود امّا در عصر اسلامي قبايلي را در برمي‏گرفت كه تصور مي‏كردند از اصل واحدي منشعب شده‏اند. بنابراين پس از سپري شدن دوره جاهلي و صدر اسلام، عصبيّتهايي همچون قحطاني و عدناني، يمني و مضري، و ربيعي5 و قيسي6 به وجود آمد كه

در دوران جاهلي و اموي بسيار شديد بود و در دوران عباسي به ضعف گراييد و هنوز قرن سوم به نيمه نرسيده بود كه به سبب آميزش نژادي و فرهنگي و غلبه بيگانگان، عصبيت قبيله‏اي تأثير فعال خود را در زندگي سياسي و اجتماعي از دست داد.

و امّا عصبيت قبيله‏اي به عنوان عاملي در حبس اديبان، در مظاهر زير جلوه‏گر مي‏شود:

الف ـ جنگ ميان قبايل: زندگي مردمان عصر جاهلي سلسله‏اي از جنگهاي پايان‏ناپذير ميان قبايل متخاصم بود كه به‏منظور كسب روزي، دفع حمله دشمن، انتقام، اعاده حيثيت و اعلان قدرت انجام مي‏شد.

امّا اين انگيزه‏هاي به ظاهر متفاوت، داراي نقطه مشتركي هستند كه همانا محافظت از پيكره‏اي واحد به نام «قبيله» است؛ پيكره‏اي كه از فرد حمايت مي‏كند و فرد نيز از آن؛ زيرا هر دو از يك اصل هستند.

اين جنگها از نظر شدت و تعداد جنـگجويان در يك سطح نبود؛ برخي ميان تعداد اندكي از مردان دو طرف روي مي‏داد و اثر آن از مجروح شدن يك يا چند نفر تجاوز نمي‏كرد، امّا گاهي همه مردان دو قبيله در مقابل هم صف‏آرايي مي‏كردند؛ در آن هنگام جنگ شدت مي‏يافت و كشتگان و اسيران و مجروحان فزوني مي‏گرفت. قبيله پيروز، اموال مقهوران را به غنيمت مي‏برد و خودشان را به اسارت مي‏گرفت. اسيران مرد را به بند مي‏كشيد و تا تعيين سرنوشت نگه مي‏داشت؛ مثلاً عبديغوث بن صلاءة حارثي، شاعري قهرمان از بزرگان قوم خويش بود و فرماندهي آنان را در جنگ

با تميم به عهده داشت كه در همين جنگ به اسارت در آمد و كشته شد.1

شعله اين جنگ را قبيله مَذْحِج، قوم عبديغوث، كه از عرب جنوب بودند، به طمع غنيمت برافروختند. بدين قرار كه كسري، بني‏تميم را سركوب كرد و جنگجويان آنان را كشت و اموال و زنان و كودكانشان را بر جاي نهاد. پس آتش حرص و طمع، كينه ديرينه را در دل مَذْحِج بيدار كرد؛ آنان نيروهاي خويش را گرد آوردند و قبايل ديگري نيز از يمنيان به آنان پيوستند و قصد بني‏تميم كردند. آنگاه كه خبر به بني‏تميم رسيد، آماده كارزار شدند. جنگ در گرفت و مذحج و هم‏پيمانانش شكست خوردند. فرمانده مذحج در اين روز، عبديغوث بن صلاءة بود كه به اسارت جواني از عبد شمس درآمد. او صد شتر به آن جوان داد تا او را به يكي از بزرگان تميم تسليم كند مبادا كه سعد و رباب كه كينه وي به دل داشتند او را به چنگ آورند؛ امّا سعد و رباب كه در اين جنگ يكي از قهرمانان خويش را از دست داده بودند، از قضيه آگاهي يافتند و جز به كشتن او راضي نشدند و سرانجام او را به كين قهرمان خويش كشتند.2

پيوند خويشاوندي مانع انشعاب اعضاي قبيله و جنگ ميان آنان نمي‏شد، چنانكه مانع ورود بيگانگان نيز به داخل قبيله نمي‏شد. ورود بيگانگان به قبيله از سه طريق امكان پذير بود: حِلف، وِلاء و جِوار3.

هرگاه فردي به يكي از اين سه طريق به قبيله مي‏پيوست، حقوق و وظايفي چون ديگر اعضاي قبيله پيدا مي‏كرد.4 در سرگذشت ابوالطمحان قيني (حدود 30ه··) آمده است كه او در «جديلة»، شاخه‏اي از قبيله طي ، ساكن بود. در آن زمان طائيان به دو دسته، جديله و غرث تقسيم شدند و جنگ معروف «حرب‏الفساد» را به راه انداختند. در اين جنگ ابوالطمحان به اسارت دو نفر غوثي در آمد. او قصيده‏اي سرود و بجيربن اوس بن حارثه را به ياري طلبيد و بجير با پرداخت فديه جان وي را خريد.5

قطامي(حدود 130ه··) مسافر ديگري از قافله شاعران، نزديك بود قرباني جنگهاي ناشي از عصبيّت شود. او در جنگي كه ميان قيس عيلان و تغلب روي داد، به اسارت در آمد و اگر زفر بن الحارث الكلابي6 (حدود 75ه··) او را نمي‏يافت، قيسيان او را مي‏كشتند. زفر كه جان وي را خريده بود، بر او منّت نهاد و صد شتر به او هديه كرد7 و قطامي قصايد بسياري در مدح وي سرود ؛ از جمله قصيده‏اي كه در آغاز آن مي‏گويد:




  • أكُفْرا تعْدَ ردّ الموت عنّي
    وبَعْدَ عَطائكَ المائة الرّتاعا


  • وبَعْدَ عَطائكَ المائة الرّتاعا
    وبَعْدَ عَطائكَ المائة الرّتاعا



ابوالفرج ضمن سرگذشت قطامي سلسله‏اي از جنگهاي متوالي بين دو قبيله را شرح مي‏دهد كه هر دو طرف بنابر خوي جاهلي خويش در امواج كوبنده آن فرو رفتند، بدون اين كه چيزي آنان را باز دارد و اين امر نشان مي‏دهد كه ضعف دولت مركزي در آن برهه از زمان سبب شده بود كه هيچ گونه اقتداري بر قبايل نداشته باشد. از سير حوادث مي‏توان دريافت كه اين جنگها در دوران تحصن زفر در قرقيسياء و در دوران زمامداري مصعب بن زبير، قبل از اين كه عبدالملك بن مروان در سال 65 زمام امور را به عهده گيرد، روي داده است، زيرا در بعضي حوادث، نام مصعب ديده مي‏شود. اين دوران در تاريخ امويان به آشفتگي و هرج و مرج مشهور است.8

از سوي ديگر امويان به جاي دين رابطه نژادي را وسيله پيوند ميان انسانها قرار دادند و عصبيّتهاي خفته را در جان عرب بيدار كردند و جمعيّت دين را از هم گسيختند و بر مسند قدرت نشستند؛ اما به اين هم بسنده نكردند و از عصبيت سلاحي ساختند براي كوبيدن هركس كه از جانب او احساس خطر مي‏كردند. گاهي عجم را با آن مي‏كوبيدند و گاهي عرب را؛ و به اين ترتيب هر از چندگاه گروهي را به جان ديگري مي‏افكندند تا از شر آنان در امان باشند.

ب ـ هجا: از زمانهاي بسيار قديم شاعران سلاح هجا را براي سركوب دشمنان خود از نيام بر كشيده بودند و عرب از تيغ تيز آن بيش از هر سلاح ديگري در هراس بود

تا جايي كه گاه زبان شاعر اسير را با بندي مي‏بستند. عبديغوث بن صلاءة حارثي كه در اسارت بني‏تميم بود، مي‏گويد:




  • أقول و قد شرّوا لساني بنسعة1
    أمعشرتيم أطلقوا لي لسانيا2


  • أمعشرتيم أطلقوا لي لسانيا2
    أمعشرتيم أطلقوا لي لسانيا2



تا زماني كه عصبيت در جانها ريشه داشت، هجا سلاح قدرتمند آن بود، زيرا هجاي يكي از اعضاي قبيله، هجاي همه اعضاي آن بود، چنانكه دشمني هجوشدگان منحصر به شاعر نبود بلكه شامل همه اعضاي قبيله او مي‏شد. به همين سبب هر بار كه شاعري زبان به هجو فردي از قبيله ديگر مي‏گشود، جرقه‏هاي فتنه درخشيدن مي‏گرفت و اگر خردمندان قوم اين جرقه‏ها را در نطفه خفه نمي‏كردند، طولي نمي‏كشيد كه دو طرف ، رو در روي يكديگر صف آرايي مي‏كردند و به شيوه‏هاي گوناگون متناسب با اوضاع سياسي با يكديگر به كارزار مي‏پرداختند.

درست به همين دليل وقتي حطيئه، زبرقان بن بدر3 را (حدود 45ه··.) هجو گفت و دشمن او را ـ كه از خاندان قريع بودـ ستود، عمر او را در قعر چاهي زنداني كردو چون خواست اورا آزادكند،ازاوپيمان گرفت هيچ‏يك از مسلمانان را هجونكند.4

گاه خانوادهايي كه از يك اصل و نسب بودند، كارشان به دشمني مي‏كشيد و يك طرف يا هر دو، هجو را وسيله سركوبي طرف مقابل قرارمي‏داد و براي اين كار شاعري را به ميدان مي‏فرستاد و خود از دور اوضاع را به نظاره مي‏نشست. يزيدبن مفرّغ حميري (69 ه··.) كه شاعر هم پيمان بني‏اميه بود، كارش به هجو عبّاد بن زياد بن أبيه (100ه··) كشيد و اگر نفوذ يمنيان در دربار اموي نبود، مرگش حتمي مي‏نمود.5

در اخبار آمده است: «چون سعيد بن عثمان بن عفّان به حكومت خراسان رسيد، از ابن مفرّغ خواست او را همراهي كند؛ وي نپذيرفت و با عبّادبن زياد بن أبي‏سفيان همراه شد، امّا مصاحبت عباد به مذاق وي سازگار نيامد.»6. از اين رو اشعار بسياري در هجو عباد سرود؛ عبيدالله بن زياد او را به زندان افكند و شكنجه‏هاي بسيار داد.7

رقابت دو خانواده عثماني و زيادي در خاندان بزرگ اموي در اين خبر بخوبي هويداست؛ به دليل همين رقابت، ابن‏مفرغ مصاحبت سعيد را رد كرد و با عبّاد مي‏رفت؛ با اينكه به تندخويي و خشك طبعي عبّاد آگاه بوده است.8

عبيد الله بن زياد كه با هوشمندي متوجه توطئه شده بود، در همان آغاز سفر، ابن‏مفرّغ را نزد خود خواند و ناخشنودي خويش را از مصاحبت وي با برادرش ، عبّاد اعلام كرد و در مورد سرانجام كار به او هشدار داد و از او پيمان گرفت كه اگر عبّاد در رفتار با او سردي نشان داد، در مورد وي عجله نكند و قبل از هر چيز موضوع را به عبيد الله بنويسد. ابن مفرغ در ظاهر پذيرفت، امّا به قول خود عمل نكرد.9

اين سؤال در اينجا مطرح مي‏شود كه چه زياني در مصاحبت شاعر با عبّاد وجود داشت كه عبيد الله را چنين نگران كرده بود و باعث شد كه او به عهد خود با عبيد الله وفا نكند و قبل از اينكه عبيد الله را آگاه سازد، عبّاد را هجو كند.

به نظر مي‏رسد در پس اين حوادث توطئه‏اي از پيش طراحي شده وجود داشت كه شاخه عثماني خاندان بني‏اميّه، طرّاحان اصلي آن بودند. مدح سعيد بن عثمان و خاندانش در كنار هجو خاندان زياد، دليلي محكم بر اين مدعاست؛ امّا اين راز در حد حدس و گمان باقي نمي‏ماند؛ زيرا طول حبس و شكنجه‏هاي جانفرسا و نوميدي از ياري دوستان باعث مي‏شود كه شاعر راز از پرده برون افكند و بصراحت اعلام كند :

و جذام أو طـمي الأجمال10 بدلاً من عصابة من قريش أسلموني للخصم عندالنضالخذلوني و هم لذاك دعوني ليس حامــي الذمار بالخذّالحسْرتا إذ أطعت أمرغُواتي و عصيت‏النصيح ضلّ ضلالي11 ليت أنّي كنت الحليف للخم

امّا گويي توطئه‏گران قصد خروج از كمينگاه خويش را نداشتند، زيرا منافعشان رويارويي آشكار را ايجاب نمي‏كرد؛ بنابراين ناله‏ها، فريادها و استمدادهاي شاعر بي‏ثمر ماند و در تنهايي و تاريكي زندان، زيربار شكنجه‏هاي مرگبار، لحظه به لحظه خود را به مرگ نزديك تر احساس كرد. از اين‏رو چاره كار را در آن يافت كه به قوم خود، يعني عرب جنوب متوسل شود؛ پس اشعاري سرود و آنان را به ياري طلبيد؛ چون خبر به يمنيان رسيد، در شام به جنبش در آمدند. قريش كه از ماجرا آگاهي يافتند، از اينكه رهايي وي به دست دشمن آنان باشد، برآشفتند و به سوي يزيد شتافتند و هر دو گروه شفاعت وي كردند تا آزاد شد.12

فرزدق (110 ه··.) يكي ديگر از كاروانيان اين راه است. او خالدبن عبداله قسري

(126 ه··.) ـ امير عراقين در دوران خلافت هشام بن عبدالملك ـ را هجو كرد و خالد او را به زندان افكند.

در مورد علّت دشمني ميان آن دو، داستانهايي گفته شده كه از آن جمله است: «فرزدق نزد خالدبن عبداله قسري آمد و از او خواست كه خون‏بهاي چند نفر را از جانب وي بپردازد، امّا خالد گفت: هان فرزدق! گويي مي‏بينمت كه با خود گفته‏اي: نزد آن بي‏سروپاي بي‏سروپازاده مي‏روم؛ اگر چيزي به من دهد، او را فريفته و مالش گرفته‏ام و اگر چيزي ندهد، آبرويش مي‏ريزم. من همان بي‏سروپاي بي‏سروپازاده‏ام؛ هرطور مي‏خواهي آبرويم را بريز! از اين رو فرزدق اشعار بسياري در هجو وي سرود»1.

بعضي از راويان، خصومت آن دو را به حادثه‏اي در دوران امارت خالد برمكي مربوط دانسته‏اند. خلاصه داستان چنين است كه : خالد رئيس حاجبان خويش را به خاطر موضوع كوچكي مورد ضرب و شتم قرار داد. شخص مورد نظر شكايت به نزد سليمان بن عبدالملك برد و در درگاه خانه با فرزدق مواجه شد؛ هر دو بر سليمان وارد شدند. فرزدق در اين مجلس به خاطر زدن حاجب، ابياتي را در هجو خالد سرود و سليمان فرمان داد كه خالد را تازيانه بزنند. فرزدق اين تازيانه خوردن را دستمايه هجو نامه ديگري قرار داد و خالد كينه وي را به دل گرفت و آنگاه كه به امارت عراقين ـ بصره و كوفه ـ رسيد و رود عراق را حفر كرد، فرزدق بار ديگر وي را آماج هجاي خويش قرار داد. پس خالد او را دستگير كرده، به زندان افكند.2

هر دو روايت كه بظاهر بيانگر علّت خصومت آنهاست، مبهم است: اولي به اين دليل كه پيشگويي خالد در مورد اعتقاد فرزدق به وي نشان دهنده سابقه دشمني ميان آن دو است، و روايت دوم به اين دليل كه علّت خشم فرزدق را براي رئيس حاجبان خالد بيان نمي‏كند. آيا اميري كه حاجبش در موضوع ناچيزي همچون گشودن در، از فرمان او سرپيچيده است، مجاز نيست وي را كيفر دهد؟ و آيا اگر حاجب در امري چنين كوچك از فرمان او سر بتابد، اميدي هست كه در كارهاي بزرگ از او فرمان برد؟

بنابراين بايد علّت دشمني آنان را در چيز ديگري جستجو كرد؛ خود او در برخي اشعار كه در زندان سروده است از اين موضوع پرده برمي‏گيرد و مي‏گويد علت چيزي جز جنگ فرساينده قيسيان و يمنيان نيست؛ زيرا خالد از قبيله يمني بجيله و فرزدق قيسي است. او قصايد بسياري در حبس سرود؛ از جمله قصيده‏اي كه در آن بني‏مروان را به خاطر ميل به يمنيان به باد ملامت گرفت و مضر عراقين را به قيام فرا خواند و شكايت به قيس شام برد و آنان را براي دفع ذلت ستمكشي به ياري طلبيد؛ به قيام مضريان تهديد كرد و عزل خالد را خواست، چرا كه او از حزب يمن بود:3




  • محارم منّا لا يحلّ حرامها
    وحرمة حلّ ليس يرعي‏زمامها
    ولكنّ قيسا لايذلّ شآمها
    احاديث ما يشفي ببرء سقامها
    فمن مبلغ بالشام قيسا و خندفا


  • ولكنّنا نبكي تنهّك خالد
    فقل لبني مروان ما بال ذمّة
    اري مضر المضرين قد دلّ نفرها
    فمن مبلغ بالشام قيسا و خندفا
    فمن مبلغ بالشام قيسا و خندفا



مُللمةً يغشي الوجوه ظلامها4 فإن من‏بهالم ينكرالضيم منهم فيغضب منها كهلها و غلامهايعد مثلها من مثلهم فينكّلوا فيعلم أهل الجور كيف انتقامهابغلباء من جمهورها مضريّة تزايل فيها أذرع القوم لامها5فغيّر أميرالمومنين، بأنّها يمانيه حمقاء أنت هشامها احاديث منّا نشتكيها إليهم

فرزدق هنگامي كه زنداني شد، گمان مي‏كرد عذر و بهانه‏اي خواهد تراشيد و نجات خواهد يافت. از اين رو قصيده‏اي

در مدح مالك بن منذر بن حارود عبدي (سال 110ه··) و رئيس پليس خالد در بصره سرود و او را به ياري طلبيد1 امّا مالك به او توجهي نكرد. سپس قصيده‏اي در مدح خالد سرود و أهاجي منسوب به خود را انكار كرد و از او خواست كه بند از وي بگشايد2 امّا اين نيز سودي نبخشيد و شاعر همچنان در ظلمت زندان با غل و زنجير و درد و اندوه دست به گريبان بود. پس چاره كار را در اين يافت كه دست به دامان شخص خليفه، هشام (125ه··) شود.3

سير حوادث به او فهماند كه بسادگي از اين بند نخواهد رست؛ و بندي كه يك قوم بر دست و پايش محكم كرده‏اند جز به ياري همانها گشوده نخواهد شد؛ از اين رو قوم خويش را به ياري فرا خواند.

به نظر مي‏رسد مضر عراقين يا در مورد او كوتاهي كردند و يا تلاششان در رهانيدن او بي‏ثمر بود؛ به همين سبب شاعر فرياد استغاثه خويش را بر سر قيس در شام رساند. آنان به حركت در آمده، با هشام سخن گفتند. هشام به آزادي او فرمان داد. در خبر اين وساطت، جمله‏اي از قول مضريان نقل شده است كه بوضوح جبهه‏بندي شمال و جنوب را در داستان زندان فرزدق نشان مي‏دهد: «كلّها كان ناب من مضر أو شاعر أو سيد و تب عليه خالد.»4

ج ـ جرايم: منظور از جرايم در اين بخش، جرايم ناشي از عصبيت است؛ زيرا جرايم عادي بحثي مستقل مي‏طلبد. اين عامل را بايد مختص به عصر اموي دانست؛ زيرا عصبيت در دوران جاهلي گرچه در حكم نظام سياسي ـ اجتماعي عرب بود؛ اما در اين دوران، قانوني كه جرايم و كيفرهاي مربوط به آن را به معناي مصطلح در نظامهاي قانوني معين كند، وجود نداشت، بنابراين بديهي بود كه حبس را به عنوان كيفري براي جرايم معين نشناسند.

علاوه بر اين، نظام كيفري در عصر جاهلي با آنچه كه در نظامهاي حكومتي مرسوم است، تفاوت داشت. كيفر غالب در داخل قبيله، ديه و عفو و در جرايم برون قبيلگي، ديه و قصاص بود و «خلع» سرنوشت كساني بود كه قبيله به هر دليل مايل نبود مسؤوليت جرم آنان را به عهده گيرد، بنابراين حبس در نظام كيفري آنان جايگاهي نداشت.

از سوي ديگر، روح سركش عربها سبب مي‏شد كه از پذيرش ديه سرباز زنند زيرا آن را نوعي كاستي و حقارت مي‏پنداشتند؛ چنانكه پذيرش قصاص نيز براي خانواده مجرم سنگين بود. در هريك از اين دو حالت، دو طرف دست به سلاح مي‏بردند و آتش جنگ شعله‏ور مي‏شد. اين جنگها كشتگان و اسيران بسيار داشت كه از اسراي اين جنگها در مبحث جنگ قبايل سخن گفتيم.

در صدر اسلام عصبيت جايي نداشت؛ زيرا اسلام مبارزه با آن را وجهه همت خويش قرار داد و برافروزندگان آتش عصبيت را تارومار كرد و دين وسيله پيوند ميان انسانها گرديد .

امّا در دوران امويان، امواج عصبيت در شهر و باديه، طبقات مختلف مردم را فراگرفت و آنان را تا دوران جاهليت به عقب راند. از اين رو بدون پرهيز از هيچ شرعي، يكديگر را هجو مي‏كردند و مفاخر خود را به رخ هم مي‏كشيدند؛ به هم ناسزا مي‏گفتند و با يكديگر مي‏جنگيدند و گروهي زنان گروه ديگر را دستمايه تغزل خويش مي‏كردند. در اين وقايع بسيار اتفاق مي‏افتاد كه كسي كشته و يا مجروح شود. در اين هنگام، دولت خود را ناگزير به دخالت مي‏ديد؛ زيرا كوچكترين سستي در اين زمينه آشوب و فتنه به دنبال داشت؛ به همين سبب فتنه انگيزان را دستگير كرده، به زندان مي‏افكندند.

هُدْبَه بن حَسرَم از جمله قربانيان اين جهالت كور بود. وي شاعري سخنور و راوي شعر حطيئه بود.5 خانواده او در شعر و شاعري پيشينه‏اي ديرين داشت و ابوالفرج اصفهاني6 و مرزباني7 هنر شاعري وي را ستوده‏اند. او به جرم قتل زيادة بن زيد بن مالك زنداني شد و پس از سه8 و به قولي پنج يا شش سال9 به قصاص خون وي كشته شد.

اختلاف ميان خانواده اين دو مرد زماني

آغاز شد كه بين هدبه و زياده مسابقه اسب دواني ترتيب دادند؛ در اين مسابقه يكي از دو طرف به نيرنگ متوسل شد و پس از آن هر يك در مورد خواهر ديگري غزل سرود1 و اشعار فخر آميز رد و بدل كردند و هر طرف كوشيد بر ديگري فايق آيد2.

هدبه پس از كشتن زياده گريخت و مخفي‏شد. سعيدبن عباس3(سال59ه··.) كه در آن زمان والي مدينه بود، خانواده و عموي اورا دستگير وزنداني‏كرد؛او بناچار تسليم شد و سعيد خانواده وي را آزاد كرد.

هدبه تا زمان بلوغ «مسور» ـ فرزند زياده ـ در زندان ماند و پس از آن قصاص شد. ابوالفرج مي‏گويد: «كأن هدبة أشعر الناس منذيوم دخل السجن إلي أن أُقيد منه»4؛ امّا جز اندكي از حبسيات وي را ذكر نمي‏كنند كه بيشتر آن اشعاري است كه در راه رفتن به قتلگاه سروده است. در اين اشعار هدبه عرب اصيلي است كه وحشت مرگ او را به هراس نمي‏اندازد؛ چنانكه خطاب به پدر و مادر خود كه با پريشاني نظاره‏گر صحنه اعدام وي بودند، مي‏گويد:

إنّ حزنا، إن بدا، بادي شرّ لا أراني اليوم إلاّ ميتا إنّ بعد الموت دارالمستقرّإصبرا اليوم فإني صابر كــلّ حيٍّ لقضــاء و قــدر أبلياني 5اليوم صبرا منكما

وقايع عرب در اين دوران يادآور جنگهاي دوران جاهلي است؛ به طوري كه خواننده آن لحظاتي از ياد مي‏برد كه اين حوادث مربوط به زماني است كه دهها سال از ظهور اسلام و تشكيل حكومت گذشته است؛ از جمله اين وقايع، «روز هراميت» است. هراميت مجموعه‏اي از چاهها در ناحيه دهنا6 بود7 كه در آنجا جنگي ميان قبيله ضباب و جعفر بن كلاب روي داد. اين جنگ به كشته شدن سه نفر از قبيله جعفر منجر شد.

آنگاه كه خبر به عبدالملك بن مروان رسيد، فرمان داد درّاج بن زرعه ضباني(75ه··.) سلسله‏جنبان كشتار اين روز را دستگير كرده، به زندان افكنند و سپس او را اعدام كرد8 درّاج از شاعران و قهرمانان دوره اسلامي بود9. وي در زندان اشعاري سرود كه سرشار از اندوه است و احساسات قبيله‏اي در آن موج مي‏زند10.

حادثه چنين آغاز شد كه جليل بن شديد جعفري مي‏خواست در اين ناحيه چاهي حفر كند امّا اسود بن شقيق ضباني از كار او جلوگيري مي‏كرد. كار آنان به زد و خورد كشيد. در اين درگيري مرد جعفري مجروح شد. قبيله ضباب براي دفع شر، پيشنهاد قصاص كردند امّا بني جعفر نپذيرفتند و گفتند11 «جز به زور، حق خويش را باز نمي‏ستانيم»12 و بدين گونه جنگ در گرفت.

عبدالله بن عمر بن عمروبن عثمان بن عفّان (120 ه··.)، ملقب به عرجي، نيز در اين زمره جاي مي‏گيرد. او شاعري غزلسرا از مكتب عمر بن ابي ربيعه (93 ه··.) است و اين بيت مشهور از اوست:




  • أضاعوني و أيّ فتيً أضاعوا
    ليوم كريهةٍ و سداد ثغر13


  • ليوم كريهةٍ و سداد ثغر13
    ليوم كريهةٍ و سداد ثغر13



وي قهرماني شجاع بود كه در جنگ با روميان مفاخر بسيار آفريده و جان و مال خود را در اين راه در طبق اخلاص نهاده بود.14 محمد بن هشام مخزومي ـ دايي هشام بن عبد الملك خليفه اموي ـ او را به جرم كشتن يكي از بردگانش15 به زندان افكند16. در مورد علّت كشتن آن برده اخبار

مختلفي نقل شده است1؛ امّا علت قتل وي هر چه باشد، محمد بن هشام كه مدتها براي گوشمالي عرجي به دنبال بهانه مي‏گشت، دستاويز مناسبي يافت و او را به زندان انداخت2؛ زيرا عرجي از همان زمان كه هشام، محمد را به امارت مكه و طائف گماشت، زبان به هجو وي گشوده و زنان خانواده او را دستمايه غزلسرايي خويش كرده بود.3

آنچه گذشت خلاصه اخباري است كه درباره سبب زنداني شدن عرجي و اختلاف وي با محمد بن هشام ذكر كرده‏اند، امّا داستان به اينجا ختم نمي‏شود؛ زيرا پژوهشگران اتفاق نظر دارند كه تغزل او به زنان اين خاندان مخزومي، به علت علاقه‏اش به آنان نبود4، بلكه اين كار را بقصد ريختن آبروي محمد بن هشام مي‏كرد، بنابراين بايد در پس پرده اين هجو و تغزل عامل ديگري باشد، عاملي كه در برخي اخبار شاعر، گذرا به آن اشاره شده است؛ ابوالفرج مي‏گويد: «محمد بن هشام دايي هشام بن عبدالملك بود. وقتي هشام به خلافت رسيد، او را به ولايت مكّه گماشت و به او نوشت امارت حج را نيز به عهده گيرد؛ از اين رو عرجي در اشعار بسياري او را هجو كرد.»5

بنابراين عامل اصلي اختلاف، رقابت

سياسي بر سر ولايت و امارت بوده است، امّا بر خلاف آنچه از خبر مذكور برمي‏آيد، اين رقابت با ولايت محمد آغاز نشد؛ بلكه ريشه‏هاي عميقي در تاريخ امارت حجاز داشت.

ويليام نقولا شقير در كتابي كه در مورد عرجي به نگارش در آورده است، با بررسي تاريخ امارت حجاز پرده از حقيقت برگرفته و به اين نتيجه رسيده است كه علت اصلي اختلاف عرجي با محمد، رقابت سياسي ميان بني مخزوم و آل عثمان بر سر امارت بوده است؛ او ريشه‏هاي اين اختلاف را به سال 75ه··. برگردانده مي‏گويد:

«در سال 75ه·· ميان أبان بن عثمان و حارث بن خالد مخزومي بر سر رهبري حج اختلاف بود و در فاصله سالهاي 82 تا 83 ه··.، أبان از امارت مدينه عزل شد و هشام بن اسماعيل مخزومي به جاي وي نشست»1؛ افزون بر اين، او معتقد است كه عرجي قصيده غزلي خود را در مورد جيداء، مادر2 محمد بن هشام، كه در آن مي‏گويد:




  • عوجي علينا ربّة الهودج
    إنّك إن لاتفعلي تحرجي


  • إنّك إن لاتفعلي تحرجي
    إنّك إن لاتفعلي تحرجي



در حوالي سال 87ه··.، يعني قبل‏از اينكه محمد به امارت رسد، سروده است.3

و شايد غزل او در مورد امّ الأوقص ـ مادر محمد بن عبدالرحمن‏مخزومي قاضي ـ و تلاش براي ديدن او4، بخشي از توطئه وي براي در هم شكستن شخصيت اين خاندان مخزومي است، چنانكه داستان حبس او نيز بخشي از جنگ درون خانوادگي امويان است؛ جنگي كه چيزي جز تداوم عصبيت قبيله‏اي نبود.

عرجي به پشتگرمي جانفشانيهاي خود در جهاد و خويشاوندي با عثمان و خليفه وقت ـ هشام‏ـ كه پسر عموي او محسوب مي‏شد، در زندان نيز دست از شيوه پيشين خود بر نداشت و همچنان به هجو محمد و غزلسرايي در مورد زنان خانواده وي ادامه داد. زندان و شكنجه، روحيه سركش او را درهم شكست و هرگز دست تذلل به سوي محمد دراز نكرد. او گمان مي‏كرد خليفه پسر عموي خود را در برابر دشمن تنها نخواهد گذاشت و قبايل عرب از رفتار محمد با نواده خليفه و سرورشان به خشم خواهند آمد و او را از چنگال دشمن نجات خواهند داد، چنانكه مي‏گويد:5




  • ويغضب حين يخبر عن مساقي
    قطين‏البيت والدّمث‏الرّقاق6
    لئام الناس في الشعب الغماق7
    و تغضب لي بأجمعها قصيّ


  • سَينصرني الخليفة بعد ربّي
    بمجتمع السّيول اذا تنحّي
    و تغضب لي بأجمعها قصيّ
    و تغضب لي بأجمعها قصيّ


او اين ابيات را هنگامي سرود كه محمد بن هشام، او و دوستش حصين بن غُريَر حميري را در بازار گندم فروشان مكه برروي پلاسي نشانيد و بر سر و روي آنها روغن ريخت و «هرگاه عرجي به بيت سوم (بمجتمع السيول ...) مي‏رسيد، رو به ابن غرير مي‏كرد و فرياد مي‏زد: «يا غرير أجياد، يا غرير اجياد»8 و بدين گونه بني‏مخزوم را كه در أجياد9 سكونت داشتند به خاطر اينكه از ساكنان أبطح نيستند، تحقير مي‏كرد.10

امّا خليفه و هيچ يك از قبايل عرب به‏ياري‏اش برنخاستند و عرجي پس از نه سال حبس در زندان جان سپرد.11

مزاحم بن عمرو بن حارث (120ه··.) نيز به سبب جرمي كه در حق مردي از قبيله بني‏جعده مرتكب شده بود، به زندان افتاد. وي شاعري فصيح بود كه جريره او را مي‏ستود و بر ديگران ترجيح مي‏داد.12

داستان از آنجا آغاز شد كه ميان او و مرد جعدي به خاطر آب اختلاف افتاد و كار به ناسزاگويي و زد و خورد با عصا كشيد. مزاحم با زدن ضربه‏اي او را از ناحيه سر مجروح كرد، بنوجعده شكايت به سلطان بردند، از اين رو «مزاحم» مدتي طولاني زنداني شد.13

غيرت مردان در خصوص زنان از جمله عواملي است كه در منازعات ميان قبايل نقش مهمي را بازي مي‏كرد؛ زيرا براي عرب هيچ چيز اهانت آميزتر از اينكه كسي متعرض به زنان ايشان شود، نبود؛ تا جايي كه براي دفاع از حريم زنان خويش جان فدا مي‏كردند. بنابراين زنان گاهي منشأ اختلاف و گاه وسيله كوبيدن طرف مقابل بودند.

در مورد اوّل، مي‏توان از مّرار بن سعيد فقعسي نام برد. وي به روايتي از مخضرمان دولت عباسي و أموي و به روايتي ديگر از شاعران عصر اموي بود.14 مرّار و برادرش بدر، كه او نيز شاعر بود15، به سبب حمله به شتران بني عبس دستگير و زنداني شدند. بدر در زندان مرد و مرّار با وساطت بعضي از سران قريش آزاد شد.16

آغاز اختلاف به روايت اغاني چنين است: «مرّار بن سعيد نزد حصين بن برّاق عبسي آمد و در كنار خيمه‏ها ايستاد و با زنان شروع به سخن گفتن كرد و براي آنان شعر خواند. مردان كه در كنار آب گرد آمده بودند، او را ديدند و گمان كردند براي آنان موعظه مي‏گويد. او زنان را ترك كرد و به نزد مردان آمد. يكي از آنها گفت: «مرّار! تو در كنار خيمه‏هاي ما توقف مي‏كني و براي زنانمان شعر مي‏خواني؟» او گفت: «از آنها درخواست مي‏كردم.» بدين گونه ميان آنان سخناني درشت رد و بدل شد و آنها بر او حمله بردند و او را زدند و شترش را پي‏كردند». پس از اين واقعه، كار دو قبيله به جنگ كشيد. در اين جنگ عبسيان شكست خوردند. بعضي كشته و بعضي مجروح شدند و فقعس ناچار به پرداخت ديه سنگيني شد. اين امر، بدر

ـ برادر مرّارـ را به خشم آورد، به همين سبب مرّار را تحريك كرد و به شتران عبس يورش بردند و داستان حبس پيش آمد.1

براي مورد دوم، كه زنان دستاويز كوبيدن طرف مقابل واقع مي‏شدند، ابن دمينه (130ه··.) را به عنوان مثال ذكر مي‏كنيم. او عبدالله بن عبيدالله از بني عامربن تيم اللّه است. بيشتر شعر وي را غزل و فخر تشكيل مي‏دهد.2 مصعب بن عمرو3 شلولي به خونخواهي برادرش مزاحم4 (125ه··.) او را به قتل رساند، زيرا ابن دمينه به انتقام خيانت همسرش و سرودن قصيده‏اي كه اين خيانت را برملا مي‏كرد، او را كشته بود.

بنابراين علّت اختلاف چيزي جز داستان خيانت نيست و اين خبر كه ابن‏دمينه همسر و فرزند دختري را كه از اين زن داشت به قتل رساند، نيز دليلي بر صحّت اين مدّعاست، امّا بررسي قصيده‏اي كه مزاحم در ماجراي اين خيانت سرود و بدان مشهور شد، از خصومتي ديرين ميان اين دو مرد خبر مي‏دهد، زيرا اين قصيده وصف يكي از ماجراهاي عشقي معمول در ميان آنها نيست؛ چرا كه شاعر بصراحت دشمني خود را با ابن دمينه و قوم وي، بني‏تيم‏الله اعلام مي‏كند؛ در قسمتي از اين قصيده مي‏گويد:5

وخدالنّجائب و المحقور يخفيها6 يابن الدّمينة إن تغضب لما فعلت فطال خزيك أو تغضب مواليهاجاهدت فيها لكم إنّي لكم أبدا أبغي معايبكم محمدا فأتيهافذاك عندي لكم حتّي تغيّبني غبراء مظلمة هارنواحيها7 يابن الدّمينة و الأخبار يرفعها

پس از اين، چنان پرده دري مي‏كند كه عرق شرم بر پيشاني هر آزاده‏اي مي‏نشيند. گويي قصد آن دارد كه ابن دمينه را با چنگالهاي خشمگين هجو خود پاره پاره كند، چنانكه بار ديگر قدرت سربرافراشتن در ميان مردمان نداشته باشند؛ امّا هجو او منحصر به ابن دمينه نمي‏شود بلكه همه بني تيم الله را در برمي‏گيرد؛ زيرا در همين قصيده همه زنان قبيله ياد شده را با سخناني كه در زشتي كمتر از شعر او در مورد همسر ابن دمينه نيست، هجو مي‏كند.

بنابراين او بصراحت هدف از ديدارهاي خود را با اين زن، اعم از اينكه حقيقت باشد يا ادّعا، بيان مي‏كند؛ او هرگز مدّعي عشق اين زن نيست؛ بلكه قصد ريختن آبروي خانواده وي را دارد؛ چرا كه بر خود واجب كرده است تا جان در بدن دارد به تعمد در جستجوي معايب آنان برآيد و دامنشان را به ننگ بيالايد. بنابراين سبب اصلي خصومت، زن نيست بلكه وسيله‏اي براي ضربه زدن به دشمن ديرينه است .

از سوي ديگر ، شاعر نه تنها كوششي در پنهان كردن جرم خود نمي‏كند؛ بلكه آن را در محافل و مجامع اعلام مي‏كند؛ حال آنكه شيوه معمول در اين موارد پنهانكاري است، مگر اينكه هدف رسوا ساختن فرد باشد و در قصّه ابن دمينه نيز اين مقصود آشكار است. بنابراين ابن دمينه و بنو تيم‏الله هدف اصلي تيرهاي هجو مزاحم هستند و ريشه اصلي خصومت را بايد در ميان يكي از اسباب شايع بين آنها همچون نزاع بر سر آب و مرتع، مسابقه و موارد مشابه آن جستجو كرد.

به هر حال ابن دمينه مخفيانه مزاحم را به قتل رساند، بدون اينكه اثري از سلاح بر جسم وي به جا بگذارد؛ از اين رو مدّتي به زندان رفت، امّا چون سندي بر جرم او به دست نيامد، پس از چندي آزاد شد. قبيله دو طرف مدّتي دراز بر سر اين ماجرا به جنگ پرداختند و سرانجام ناگزير صلح كردند، تا اينكه برادر مزاحم به حد بلوغ رسيد و به تحريك مادرش ابن دمينه را به قتل رساند.8

حاصل آنكه عصبيت يكي از مهمترين عوامل حبس سخنوران عرب از عصر جاهلي تا اواسط قرن سوم است.

اين عامل در سه مظهر متجلّي مي‏شود كه عبارتند از: اسارت در جنگ ميان قبايل متخاصم، هجو و جرايم ناشي از اختلافات اعضاي قبايل مختلف.

) حنظلة الشرقي يكي از اعضاي بني‏القين، شاخه‏اي از قضاعه، شاعري دلاور و عيّاري مخمّر بود. او در دوران جاهلي از نديمان زبيربن عبدالمطلب به شمار مي‏رفت. وي اسلام را درك كرده، مسلمان شد، اما پيامبر(ص) را نديد. (الاغاني، ابوالفرج الاصفهاني، ج 13، ص 5 به‏بعد؛ نيز بنگريد به: خزانة‏الادب و لب لباب لسان العرب، عبدالقادربن عمرالبغدادي، ج3، ص 426؛ أمالي السيدالمرتضي، ج 1، ص 185 به بعد



منابع:

شرح ديوان الفرزدق,ايليا الحاوي,دارالكتاب اللساني,1,mahal=بيروت,tarikh=1983,جلد =1و2
الشعراء الصعاليك في العصر الجاهلي,يوسف خليف,دارالمعارف
ادباء السجون,عبدالعزيز الحلفي,دارالكاتب
الأعلام,خير الدّين الزركلي,دارالعلم للملايين,4,mahal=بيروت,جلد =1
الديوان,عبدالله بن عبيدالله بن الدمينه
تاريخ الادب العربي,عمر فروخ,دارالعلم للملايين,mahal=بيروت,tarikh=1989,جلد =1
تاريخ الادب العربي,ريجيتس بلاشير، ترجمه ابراهيم الكيلاني,دارالفكر,2,mahal=دمشق,tarikh=1984
أمالي,السيد المرتضي علي بن الطاهر ابي احمد الحسين,منشورات مكتبة آية‏الله العظمي المرعشي النجفي,1,mahal=قم,tarikh=1403 ه··.ق,جلد =1
معجم البلدان,ياقوت الحموي,جلد =1و5
ـ معجم الشعراء و معه المؤتلف و المختلف,المرزباني، تصحيح و تعليق ف. كرنكو,القاهره مكتبة القدسي,tarikh=1354
المعجم الوسيط,ابراهيم انيس
المفردات في غريب القرآن,الراغب الاصفهاني الحسين بن محمد,دفتر نشر الكتاب,2,mahal=تهران,tarikh=1404
لسان العرب,ابن منظور,نشر ادب الحوزه,mahal=قم,tarikh=1405 ه··ق,جلد =1
لغت‏نامه,علي اكبر دهخدا
المجموعة الكاملة,طه حسين,الشركة العالمية للكتاب,mahal=بيروت,tarikh=1980,جلد =2
فجر الاسلام,احمد امين,دارالكتاب العربي,10,mahal=بيروت
العرجي و شعر الغزل في العصر الاموي,وليم نقولا شقير,دارالآفاق الجديدة,1,mahal=بيروت,tarikh=1986
الشعر و الشعراء,ابن قتيبه,دارالمعارف,1,mahal=مصر,tarikh=1967 م,جلد =1و2
خزانة الأدب و لب لباب لسان العرب,: عبدالقادر بن عمر البغدادي,دار صادر,mahal=بيروت,tarikh=1299 ه··.ق,جلد =3و4
الأغاني,ابوالفرج الاصفهاني,دارالكتب العلمية,1,mahal=بيروت,tarikh=1407 ه··.ق,جلد =1










4) «مظلمة» بر وزن اسم فاعل، يعني كاري كه انسان نمي‏داند از چه راهي بايد به حلّ آن بپردازد. چنانكه عرب مي‏گويد: امر مظلمه؛ لايدري من أين يؤتي اله، و به فتح ميم (مظلمة) مصدر ظَلَمَ يَظْلِمُ است ( لسان العرب، ج 12، ذيل مادة ظلم) ض

1) لسان العرب، ابن منظور، ج 1، ذيل ماده عصب

1) الأغاني، ج1، ص367ـ368

1) الأغاني، ج 21، ص258ـ262

1) نسعة: قطعه‏بندي چرمين كه به شكل بند كفش بافته مي‏شد و بارها را بدان مي‏بستند و نيز به معناي طناب است، (لسان العرب، ج 8، ص

352)

1) شرح ديوان الفرزدق، ج 2، ص264ـ270

1) العرجي و شعرالعزل في العصرالاموي، ص415ـ416

1)الديوان، عبدالله بن عبيدالله بن الدمينه، المقدمة، ص16ـ17

1) الاغاني، ابوالفرج الاصفهاني ، ج 16، ص355، داستان روز گلابq

1) مشهورترين قبيله مضر است كه گاه به سبب شهرت اسم قيس بر غير از يمنيان اطلاق مي‏شود(همان منبع)

1) الأغاني، ج1، ص396ـ397

2) الأعلام، ج4، ص102

2) الأغاني ،ج 1، ص392ـ396

2) لسان العرب، ابن منظور، ج 1، ذيل ماده عصب

2) نسعة: قطعه‏بندي چرمين كه به شكل بند كفش بافته مي‏شد و بارها را بدان مي‏بستند و نيز به معناي طناب است، ج 16، ص361

2) الأغاني، ج 22، ص25ـ26 ؛ نيز بنگريد به: معجم البلدان،ياقوت الحموي، ج 5، ص 50ـ51

2) در اصل مرجع «إمراة» ذكر شده است، امّا در اغاني، ج 1، ص 393 آمده است : «كان العرجي يشبب بأمّ محمدبن هشام و هي من بني‏الحارث بن كعب و يقال لها جيداء». علاوه بر اين از جهت زماني نيز روايت اغاني به صحت نزديكتر است ؛ زيرا محمد در سال 114 به امارت رسيد و بنابه قول نقولا شقير اين قصيده در سال 87 سروده شده است و فاصله زماني ميان اين دو تاريخ نزديك به 30 سال است و اين احتمال بسيار است كه محمد بن هشام از جهت سنّي و موقعيت اجتماعي، فرد قابل توجهي نبوده باشد.

2) شرح ديوان الفرزدق، ج 1، ص 224ـ226 و ص443ـ445

2) الأغاني، ص 263

2) الاغاني، ابوالفرج الاصفهاني ، ص354-360

3) يكي از صحابه و امراي فاتح است، در دامان عمربن الخطاب تربيت شد و در جواني عثمان او را به ولايت كوفه گماشت ؛ چون به آنجا رسيد خطبه‏اي ايراد كرد و آنان را به تفرقه طلبي و اختلاف متهم نمود؛ از اين رو شكايت او به عثمان بردند، عثمان او را به مدينه فرا خواند. وي تا زمان شورش عليه عثمان در مدينه بود و در آن واقعه از او دفاع كرد و چون عثمان كشته شد به مكه رفت و تا خلافت معاويه در آنجا باقي ماند. معاويه او را به ولايت مدينه گماشت و او تا زمان مرگ اين منصب را عهده‏دار بود (الأعلام، خيرالدين الزركلي، ج3، ص

96).

3) شرح ديوان الفرزدق، ايليا الحاوي، ج 2، ص451ـ453

3) شرح ديوان الفرزدق، ج 2، ص 474ـ478 و 546ـ549

3) ولاء اعم از حلف و جوار است. ابن الاعرابي گفته است: إبن العمّ مولي و ابن الأخت مولي و الجار و الشريك و الحليف؛ جعدي گويد:
مواليّ‏حلف لاموالي قرابة
ولكن قطينا يسألون الأتاويا
و عرب مي‏گويد: هم حلفاء لاأبناء عمّ . فرزدق گفته‏است:
فلوكان عبدالله مولي هجوته
ولكنّ عبداللّه مولي مواليا
زيرا عبدالله بن أبي اسحاق مولاي حضرميان بود و آنان خلفاي بني‏عبدشمس بن عبدمناف. (لسان‏العرب، ابن منظور، ج 15، ذيل ماده «ولي»)

3) العرجي و شعر الغزل في‏العصرالاموي، ص499

3) زبرقان بن بدر تميمي سعدي يكي از صحابه و از رؤساي قوم خود بود. پيامبراكرم(ص) او را به جمع‏آوري صدقات قومش گماشت و او تا زمان عمر بر اين منصب باقي بود. در اواخر عمر بينايي خويش را از دست داد و در زمان معاويه در گذشت. وي مردي سخنور و شاعر بود. (الأعلام، ج 3، ص

41).

3) الشعراء الصعاليك في العصر الجاهلي، يوسف خليف، ص90 به بعد

3) الأغاني ، ص 392

3) يكي از شاعران خوش ذوق دوران امويان است. حكومت به جرم قتل ابن دمينه او را زنداني كرد؛ امّا پس از چندي به صنعاء گريخت (ادباءالسجون، ص 90ـ

91)

4) الشعراء الصعاليك في العصر الجاهلي، يوسف خليف، ص90 به بعد

4) الأغاني، ج 21، ص338

4) او مزاحم بن عمرو شلولي از شاعران عصراموي است. ( الأعلام، ج7، ص

211).

4) تاريخ الادب العربي، عمر فروخ، ج 1، ص332

4) الأغاني، ج1، ص381ـ382

4) العرجي و شعرالغزل في العصرالاموي، وليم نقولا شقير، ص 416 و 499 ؛ المجموعة الكاملة، ج 2، ص 251 ؛ تاريخ الادب العربي، ريجيتس بلاشير، ص 764

4) الأغاني، ج 21، ص265ـ267 و 275؛ معجم‏الشعراء، المرزباني، ص 483

5) الأغاني، ج 21، ص201 ؛ خزانة‏الادب، البغدادي، ج 4، ص 84

5) الأغاني، ج1، ص 392

5) الأغاني، ج 21، ص 272

5) «غلباء» صفت براي «كتبية» محذوف يعني با لشكري عظيم و پيروزمند ( شرح ديوان الفرزدق، ايلياالحاوي، ج 2، ص 453 ؛ نيز بنگريدبه: لسان العرب، ج 1، ذيل ماده غلب؛ «لام» مخفف لام: انواع وسايل جنگ همچون نيزه، كلاه خود، شمشير و زره، مفرد آن لامه است ( المعجم الوسيط، ابراهيم انيس، ذيل ماده لام)

5) الأغاني، ج1، ص397ـ398

5) نسب شناسان، عدنان را به دو شاخه بزرگ ربيعه و مضر تقسيم كرده‏اند. ميان آنان عداوت شديدي بود كه قرنها به طول انجاميد و كار به جايي كشيد كه اغلب ربيعه براي جنگ مضر، با يمنيها هم پيمان مي‏شد. (فجرالاسلام، احمد امين، ص

8)

5) بنگريد به: الأغاني، ج 18، ص 282-287

5) الأغاني، ج17، ص99

5) الأغاني، ابوالفرج الاصفهاني، ج 13، ص12-13

6) يرفعها: آشكار مي‏كند و مي‏پراكند. و خد: به شتاب رفتن، از وخد البغير، به سرعت ره پيمود و گامهاي بلند برداشت، محقور: ذليل ...، (المعجم الوسيط ، ذيل موادّ ياد شده)

6) «قطين» ساكنان در خانه و مجاوران مكه و ساكنانش. اين لفظ اسم جمع و نيز جمع قاطن است (لسان العرب، ج 13، ذيل ماده قطن) و منظور از «بيت»، بيت الله الحرام است، و الدّمث: زمين نرم و هموار و نيز ريگزاري است كه در هم فشرده نباشد (همان منبع، ج 2، ذيل ماده دمث) و رقاق با فتحه: زمين صاف، هموار و گسترده‏اي كه در زير پوششي سخت، خاكي نرم دارد و اصمعي مي‏گويد: رقاق زمين نرم بدون ريگ است. (همان منبع، ج 10، ذيل مادة رقق)

6) كويري است ميان نجدو يمن و آن را ربع الخالي نيز نام دهند (لغت نامه، علي اكبر دهخدا، ذيل ماده دهناء)

6) الشعر و الشعراء، ابن قتيبه، ج 1، ص 360

6) الأغاني ، ص 257

6) وي اميري از تابعان از اهالي جزيرة بود. در زمان خود بزرگ قيس بود و همراه معاويه در صفين با علي(ع) جنگيد و در واقعه مرج راهط با ضحاك بن قيس فهري بود، و چون ضحاك كشته شد، به قرقيسيا گريخت و تا زمان مرگ، يعني دوران خلافت عبدالملك بن مروان در آنجا موضع گرفت. (الاعلام، خيرالدين الزركلي، ج 3، ص45ـ

199)

7) هار ازهار البناء و تهوّر: ساختمان فروريخت... گفته مي‏شود بئر هائر و هار و هار و مهار ( المفردات في غريب القرآن، الراغب الاصفهاني، ذيل مادة هار)

7) معجم الشعراء، و معه المؤتلف و المختلف، ص 483

7) الشعر و الشعراء، ابن قتيبه، ج 2، ص 723 ؛ نيز بنگريد به: الاغاني، ج 24، ص 21ـ53q

7) الشعر و الشعراء، ابن قتيبه، ج 1، ص 360

7) شعب جمع شعبة، بخشي از مسير آب و درّه كه منشعب شود يعني از مسير خود منحرف گردد (همان منبع، ج 1، ذيل مادة شعب)

7) معجم البلدان، ياقوت الحموي، ج 5، ص396

8) الأغاني، ج 21، ص267

8) سعيدبن عثمان در اين مورد به وي هشدار داده بود (بنگريد به: الأغاني، ج18، ص

264).

8) الشعر و الشعراء، ابن قتيبه، ج 24، ص42ـ44

8) الأغاني، ج1، ص397ـ398

8) ادباء السجون، عبدالعزيزالحلفي، ص 96ـ97

9) سعيدبن عثمان در اين مورد به وي هشدار داده بود ، ص 265

9) معجم الشعراء، المرزباني، ص 483

9) الأعلام، ج 2، ص 337ض

9) نام جايي در مكه كه پس از صفا قرارگرفته است (معجم البلدان، ج 1، ص

105)

10) الأغاني، ج1، ص398

10) ادباء السجون، ص 96

10- لخم و جذام و طي‏ء از قبايل قحطاني يعني عرب جنوب هستند (فجر الاسلام، احمد امين، ص

7)

11) الأغاني، ج 18، ص 276

11) الأغاني، ج1، ص396

11) ادباء السجون، ص 96ـ97

12) ادباء السجون ، ص 96

12) الأغاني، ج 19، ص 104

12) الأغاني، ج 18، ص280ـ286

13) الأغاني، ج 22، ص23

13) الأغاني، ج 1، ص 339 ؛ الشعر و الشعراء، ج 2

13) الأغاني ، ص 107

14) المجموعة‏الكاملة، طه حسين، ج 2، ص246ـ247

14) الأغاني، ج10، ص367

15) مولي

15) الأغاني، ص 372

16) بنابه روايت ابن قتيبه در الشعرو الشعراء كسي كه او را به زندان انداخت، ابراهيم بن هشام مخزومي بود، امّا به دليل تواتر روايت اوّل و نيز به سبب اقتران زمان حبس عرجي با امارت محمد، روايت اوّل صحيح به نظر مي‏رسد؛ زيرا حبس عرجي در سالهاي بين114 ه··.(آغاز ولايت محمد) و 120 ه··. (سال وفات عرجي) بوده است، در حالي كه ابراهيم در سال 115ه·· از ولايت عزل شد. (بنگريد به: الأعلام، ج 1، ص78 و ج 7 ، ص 131

16) الأغاني، ص 368، در همين مرجع ص 371 آمده است كه: «كان المرّار و اخوه بدرالّصْبن»

/ 1