فقه و حقوق بين الملل
ناصر قرباننيا اشاره
با نگاهى دقيق به فقه آشكار مىگردد كه فقه مجموعه قواعدى است كه عملا بر كليه جنبههاى زندگى آدمى اعم از مادى و معنوى ناظر است. براين مبنا، قواعد مربوط به طرز رفتار دولتها در زمان جنگ و صلح و التبيطرفى نيز بخشى از فقه را تشكيل مىدهد; چه آنكه بىترديد تمامى فقهاسلامى عهدهدار هدايت رفتار مسلمانان است و رفتار حاكم اسلامى در روابط بينالملل نيز بخشى از آن محسوب مىشود. اجتماعى بودن اسلامويژگى برجستهاى است كه آن را دينى علمى و داراى يك نظام حقوقى كاملا انسانى ساخته و تلفيق احكام و مقررات فقهى با دستورات و موازيناخلاقى و تاثير متقابل و تعامل ميان اين قواعد، از حقوق اسلامى نظامى اصيل و كاملا مستقل ساخته است. اين نوشتار در حد توان كوشيده است تانگاهى اجمالى به موضوع اساسى فقه و حقوق بينالملل بياندازد. فقه اسلامى ميراث ارزشمند و گرانقدر تمدن اسلامىاست كه همه امور يك مسلمان در رابطهاش با خدا، با خودو با همنوعانش را در برمىگيرد; چرا كه موضوع علم فقه«افعال مكلفان» است و بنابراين فقه عهدهدار بيان حكم آنچيزى است كه از مكلف صادر مىشود. در تعريف فقه نيزگفتهاند: «الفقه هو مجموعة الاحكام والقواعدالمشروعة فىالاسلام التىتنظم علاقة المسلم بربه و بافرادالمجتمع الذى يعيش فيه و كذا علاقة مجتمعةبالمجتمعات والدول الاخرى» (1) قلمرو فقه بسيار گسترده وپردامنه است و شامل بخشهاى عبادى (رابطه انسانها باخداوند)، معاملات (رابطه انسانها با همنوعان)، جزائيات وقوانين كيفرى، احكام قضا و دادرسى، حقوق متقابل حاكم وشهروندان و احكام و مقررات بينالمللى در زمان صلح وجنگ مىگردد. ما هرگز ادعا نمىكنيم كه در فقه اسلامى تمامى مسائلىكه جامعه امروزين بدان نيازمند است كاملا بررسى و تبيينشده و فاقد هرگونه كاستى است، گرچه مسلما در برخى ازبخشها از غناى كاملى برخوردار است و در ميان كتابهاىفقهى نمونههايى ديده مىشود كه در زمان تاليف شاهكارمحسوب مىشدند. مثلا در بخش مربوط به قراردادهامشكل كمترى احساس مىشود چون ساليان دراز است كهانسانها لزوم احترام به پيمانها و وفاى به عهد را يافته وقواعد مربوط به عقود را ساخته و پرداختهاند اما همين كهبحث از حدود حاكميت اراده، در موردى كه دولت وموسسههاى عمومى طرف قراردادند و يا دولتى غيراسلامىطرف قرارداد دولت اسلامى است، به ميان آيد، روزنهاشكال گشوده مىشود. بديهى است فقه مجموعه قواعد زندگى در اجتماع استو نمىتواند از نيازها و ضرورتهاى اين زندگى دور بماند. جهان امروز به سوى پيوستگى پيش مىرود، ارتباطاتگسترش مىيابد و دنيا دهكده جهانى لقب مىگيرد. ايننزديكى و پيوستگى باعثشده است كه بتدريج نهادى ازيك اخلاق جهانى و همگانى مايه بگيرد، اصولى به وجودآيد كه همگان احترام به آن را لازمه حفظ مصالح انسان وتمدن به شمار آورند، دولتها تشويق و گاه وادار به انعقادمعاهدات ويژهاى گردند، مراجعه به داورى يا دادگاههاىبينالمللى تكليف دولتها در حل و فصل مسالمتآميزاختلافات به شمار رود و حمايتبينالمللى از حقوق بشرچهره جدى به خود گيرد. پرداختن به تمامى مسائل حقوقبينالملل و بيان حكم فقهى آنها در اين مقاله مختصر ميسورنيستبلكه صرفا مىتوان گزارشى از پارهاى از نهادهاىفقهى بينالمللى وسازگارى با آن به حقوق بينالملل نوينارائه نمود. بنابراين قصد داريم، تنها در مواردى انديشههاىموافق فقه اسلامى با اصول جديد حقوق بينالملل را ارائهكرده و نشان دهيم كه با نگاهى دوباره به فقه و بازبينىدرست آن، مىتوان دريافت فقه اسلامى علىالاصولمخالفتى با اصول جهانى كه بر پايه وحدت بشرى استواراست ندارد و مىتواند با موازين و مقررات بينالمللى مگردر مواردى اندك، سازگار باشد. همچنين بايد گفت اسلام درانسانى نمودن روابط بينالملل سهمى عظيم و ستودنى داردو ميراث گرانبهايى از قواعد و اصول مبتنى بر حكمت،عدالت، رافت و خردورزى بر جاى نهاده است. معاهدات بينالمللى، اعتبار، احترام و قداست آنها،روابط صلحآميز بينالمللى، مسئوليتبينالمللى دولتهابويژه در قبال نقض حقوق بشر و حقوق بشر دوستانه،صلاحيت دادگاهها و مقررات كيفرى دولتها، استردادمجرمان، حقوق جنگ، دفاع مشروع، مقابله به مثل،مداخلات بشر دوستانه، مسائل ديپلماسى، روابطديپلماتيك و مصونيتسفيران، تابعيت و طرق تحصيل آن،حقوق بيگانگان، اعطاى حق اقامتبه بيگانگان، قضاوت وداورى بينالمللى، اعتزال و بىطرفى، حق پناهندگى،استيمان، مهماننوازى و خوشرفتارى با خارجيان، از جملهمسائلى است كه هر چند به طور دقيق كلمه توسط تمامىفقيهان مورد بررسى قرار نگرفته است ولى پارهاى از فقها بهآنها پرداخته و حتى اگر مسئلهاى نيز مورد توجه قرار نگرفتهباشد حكم فقهى آن با استفاده از منابع فقه قابل استخراجاست.مبناى حقوق بينالملل
به اعتقاد ما مهمترين مبناى حقوق به طوركلى و حقوقبينالملل به طور خاص عبارت است از عدالت. قوانين نهتنها در تعريف كلى احكامى الزامى هستند كه به منظورتامين عدالت و نظم عمومى وضع شدهاند بلكه مبناى آنهانيز عدالت است. مهمترين وصف حقوق، الزامآور بودن آن است كه اينپرسش را به دنبال دارد: نيروى اجباركننده حقوق چيست؟ وچرا انسانها ملزم مىشوند كه در رفتار و كردار خود پارهاى ازقواعد را حتما به كار بندند؟ و چرا در حقوق بينالمللىدولتها ملزم به پيروى از مقرراتى در روابط فيمابين هستند؟ پوزيتويستها يعنى پيروان مكتب تحققى، اراده درستبه عنوان برترين مقام در جامعه را نيروى سازنده حقوقمىشمارند و چون در حقوق بينالمللى حاكم و نيروىبرترى وجود ندارد، اراده جمعى و توافق كشورها را ايفاكننده اين نقش مىدانند. ابژكتيويستها، ( objectivists )
يا طرفداران حقوق طبيعى وفطرى، كه از كهنترين مكاتب حقوقى به شمار مىرود، براين باورند كه بهترين نظمى كه مىتواند سعادت يك ملت وبلكه ملتها را تامين كند نظام حقوق طبيعى است كه با الگوقرار دادن فطرت و به تعبيرى سنن الهى حاكم بر هستى، بايدقواعد آن كشف شود و از سوى ملتها و دولتها به اجرا درآيد.اين حقوق ناشى از فطرت بوده و قواعدش عام وتغييرناپذير است. به اعتقاد پيروان حقوق فطرى، اراده حاكمبر وضع قوانين بايد تابع ضرورتها، ارزشها و معيارهايىباشد كه مستقل از خواست انسانها در عالم طبيعت وجوددارند. به طور خلاصه پوزيتويستها اراده حاكم را مبناى حقوقمىدانند و پيروان حقوق فطرى، عدالت را مبنا مىشمارند،اما در پاسخ به اين پرسش كه مبناى حقوق [فقه] اسلامىچيست؟ ممكن است گفته شود اراده خداوند، كه صدالبتهپاسخى است صواب ولى درستتر آن است كه گفته شودمبناى حقوقى عبارت است از عدالت و قواعد فطرى كهكشف آن را نمىتوان تنها به عقل بشر واگذار كرد بلكه بااعتقاد به وحى و نبوت، قانونگذارى را از شارع انتظار داريمكه برپايه عدالت صورت مىگيرد. تنها اصل قابل طرح بهطور مطلق و بدون كمترين قيد و شرط، اصل عدالت استكه پايه هر رابطه انسانى مىباشد، چون ظلم و طغيان علتتخريب تمدنها، زوال حكومتها و فروپاشى نظم است. قرآنكريم يكى از اهداف نزول كتابهاى آسمانى را اقامه قسط وعدل معرفى نموده است لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنامعهمالكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط... «حديد / 25». وقتىعدالت را از مبانى حقوق اسلامى دانستيم، طبعا در همهمسائل آن جارى و سارى است و اساسا در اين زمينه تفاوتىبين روابط اشخاص حقيقى و حقوقى و روابط دولتها وجودنخواهد داشت و نسبتبه همگان امر مطلوبى است. افزون بر تاكيدى كه در قرآن كريم بر عدالتشده است درپارهاى از روايات وارده از رسول خدا(ص) واميرالمؤمنين(ع) عدالتبه عنوان ميزان و معيار «العدلميزان الله»، ملاك «العدل ملاك» و مبناى حكم «العدلاساس الحكم» معرفى شده است. (2) يكى از مسائلى كه ارتباط وثيقى با عدالت دارد، حقوقبشر است و عدالت مقتضى رعايت همه جوانب حقوق بشرمىباشد. بنابراين وقتى عدالت را مبناى حقوق در اسلامدانستيم، بدون ترديد بايد پذيرفت كه در حقوق اسلامىحقوق بشر نيز مورد عنايت قرار گرفته است زيرا بدون آن،تحقق عدالتبه عنوان مبنا و هدف غيرممكن است. روشناست كه بين مكتب حقوقى اسلام و ديگر مكاتبى كه براصلعدالت تكيه دارند و آن را مبنا مىشمارند اختلافات نظرىو عملى وجود دارد كه مربوط به مبناى عدالت و معيار و نيزمصاديق آن و نحوه پيدايش حق براى افراد در زندگىاجتماعى است. به عبارت ديگر هر چند اصل عدالت دربسيارى از مكاتب حقوقى اصلى ارزشمند شمرده شده ومبنا و هدف حقوق و روابط اجتماعى تلقى گرديده استولى در اين كه مبنا و معيار عدالت چيست و علل پيدايشحق در جامعه كدام است، بيشترين اختلاف نظر در ميانحقوقدانان از روزگاران قديم وجود داشته و در بينانديشمندان اسلامى نيز در اين باره اختلاف نظر وجود دارد. ذكر اين نكته ضرورى است كه بىتوجهى به اصلعدالت در فقه موجود يكى از كاستيهاى آن به شمار مىرود. مرحوم شهيد مطهرى از جمله فقيهانى است كه به اصلعدالت توجه نموده تصريح كرده است: «اصل عدالت اجتماعى با همه اهميت آن، در فقه ما مورد غفلتواقع شده است و در حالى كه از آياتى چون " بالوالدين احسانا" و "اوفوابالعقود" عموماتى در فقه به دست آمده است ولى با اين همه تاكيدىكه قرآن كريم بر روى مسائل عدالت اجتماعى دارد معهذا يك قاعدهو اصل عام در فقه از آن استنباط نشده است و اين مطلب سبب ركوداجتماعى فقهاى ما گرديده است.» (3) حضرت امام خمينى نيز از جمله فقيهان بزرگوار وروشن بينى است كه از عدالتبه ميزان و معيار تعبير نمودهاست: «اجراى قوانين بر معيار قسط و عدل و جلوگيرى از ستمگران وحكومت جائرانه و بسط عدالت فردى و اجتماعى و منع از فساد وفحشاء و انواع كجرويها و آزادى بر معيار عقل و عدل و استقلال وخودكفايى و جلوگيرى از استعمار و استبداد و حدود و قصاص وتعزيرات بر ميزان عقل و عدل و انصاف. و صدها از اين قبيل چيزهايىنيست كه با مرور زمان در طول تاريخ بشر و زندگى اجتماعى كهنهشود. اين دعوا مشابه آن است كه گفته شود قواعد عقلى و رياضى درقرن حاضر بايد عوض شود و به جاى آن قواعد ديگر نشاندهشود.» (4) منابع حقوق بينالملل
مراد از منابع صورى حقوق بينالملل جاهايى است كهقواعد آن بدوا در آنجا يافت مىشود. منابع حقوق بينالمللدر ماده 38 اساسنامه ديوان دادگسترى بينالمللى امضاءشده است كه معاهدات و عرف بينالمللى از مهمترين آنهابه شمار مىروند. حقوقدانان مسلمان نيز با وجود اينكهدرباره منابع حقوق در اسلام و تعداد آنها اختلاف نظرهايىداشته و دارند، هر يك منابعى را براى حقوق در اسلاميادآور شده كه مشهورترين و مهمترين آنها كتاب خدا وسنت پيامبر(ص) است. بعضى از آنان تا بيست منبع براىحقوق در اسلام ذكر كردهاند. بيشتر اهل سنت اين منابع راچهار چيز مىدانند: كتاب، سنت پيامبر(ص)، اجماع، قياس،ولى گروهى قياس را مطلقا مردود دانستهاند. فقهاى اماميهنيز منابع حقوق را چهار چيز ذكر كردهاند: كتاب، سنت،اجماع، عقل (5) و برخى از فقهاى اهل سنت استحسان ومصالح مرسله را نيز در شمار منابع فقه آوردهاند. پارهاى از حقوقدانان مسلمان كه پيرامون حقوقبينالملل اسلامى قلم زدهاند، در بحث منابع، منحصرا منابعچهارگانه كتاب، سنت، اجماع و عقل را به عنوان منابعحقوق اسلامى مطرح كرده و بهاين نكته توجه نفرمودهاند كه باوضعيتحاضر جامعه جهانى وبا تنوع موجود فرهنگى ومذهبى، چگونه مىتوان قرآن وسنت را تنها منبع حقوقبينالملل دانست كه همهكشورها قواعد مربوط به روابطبينالمللى را از درون آناستخراج كنند. در اين جهتحتى بين تمامى كشورهاى مسلمان نيز تنها قرآن و سنتپيامبر(ص) را مىتوان منبع مشترك دانست كه همگان به آنپايبند هستند. بارى مىتوان گفت ما حقوق بينالمللىاى راپايهريزى مىكنيم كه داراى منابع چهارگانه فقه شيعى است;يعنى مسائل مختلف حقوق بينالملل را به آنها عرضه وحكم لازم را استخراج مىكنيم مثلا براى اينكه ديدگاهاسلامى را درباره حقوق بشر، يا حقوق بشردوستانه و يامداخله بشردوستانه به دست آوريم ناگزيريم به منابع فقهاسلامى مراجعه كنيم. بنابراين در بحث منابع ضرورىاست، منابع حقوق بينالملل را با استفاده از منابع فقهاسلامى مورد بررسى و ارزيابى قرار داده و روشن سازيم آيامىتوان آنها را بعنوان منابع حقوق بينالملل از ديدگاهاسلامى شناخت؟ بدون ترديد معاهدات و مواثيق بينالمللى يكى از منابعحقوق بينالملل است كه قطعا مورد تاييد منابع اسلامى نيزقرار دارد و دولت اسلامى مىتواند در روابط خود باءدولتهاى غيراسلامى به اين منبع اعتماد ورزد. معاهداتبينالمللى همواره مورد توجه كشورها بوده و از زمانهاىپيشين، روابط متقابل كشورها به وسيله تعهدات قراردادىكه عموما معاهده نام داشتند برقرار شده است. حقوقبينالملل نوين نيروى الزامآور معاهدات را همانند آنچه كهبراى قراردادهاى خصوصى تحتحقوق داخلى مقرر استبه رسميت مىشناسد. انعقاد معاهده در عرب جاهلى قبل از اسلام نيز شناختهشده بود. قبايل عرب پيمانهاى مختلف اتحاد و قراردادكمك متقابل (مانده) و يا صلح و عدم تجاوز (موادعه)منعقد مىكردند. (6) ظهور اسلام با ارائه مذهب جهانى وطرح اخوت و برادرى انسانى به جاى پيوستگى محدودقبيلهاى موجب گسترده شدن دامنه انعقاد معاهدات شد.الزامآور بودن معاهدات و قداست آن در بسيارى از آياتقرآن كريم مورد تاكيد قرار گرفته است: به عهدى كه با خدا بستيد وفا كنيد و هرگز سوگند وپيمان را كه موكد و استوار كرديد مشكنيد. «اوفوا بالعهد اذاعاهدتم و لا تنقضوا الايمان بعد توكيدها».(نحل / 91) اگر [تازه مسلمانانى كه هنوز موفق به كوچيدن از ديارشرك نشدهاند] از شما در امر دين يارى بطلبند بر شماستكه آنان را يارى دهيد مگر (آنكه اين يارى اقدامى باشد) عليهگروهى كه بين شما و آنان پيمانى استوار گشته است. «... و اناستنصروكم فىالدين فعليكمالنصر الا على قوم بينكم و بينهم ميثاق...»(انفال / 73) مگر آن گروهى از مشركان كه با آنان عهد كرديد و عهدشما را نشكستند و هيچيك از دشمنان شما را يارى نكردند،پس با آنان عهد را تا مدتى كه مقرر داشتهايد نگاه داريد كهخدا متقيان را دوست دارد. «الا الذين عاهدتم منالمشركين ثم لمينقصوكم شيئا و لم يظاهروا عليكم احدا فاتموا اليهم عهدهم الى مدتهمانالله يحب المتقين» (توبه / 4) پيامبر اكرم(ص) خود معاهدات متعددى منعقد كرد.اولين آنها معاهدهاى بود كه در شهر مدينه در اولين روزهاىهجرت پيامبر(ص) از مكه به آن شهر منعقد شد. سند مزبورحاوى يك ميثاق بين قبايل مختلف مسلمان كه مهاجرينمكه ناميده مىشدند با پيروان آن حضرت در مدينه (انصار)از يك طرف و قبايل يهودى از طرف ديگر است و در آناتحاد امتبراساس برادرى اسلامى وضع گرديده و بر آزادىمذهب، مدارا و همكارى، آزادى شخصى، حمايت ازمالكيتخصوصى، منع جنايت و اصول اساسى مانند آنتاكيد شده است. معاهده مهم ديگرى كه توسط آن حضرتمنعقد شد، معاهده صلح حديبيه بود كه بين پيامبر و قبيلهقريش در مكه در سال 628 ميلادى انعقاد يافت. اين معاهدهشامل پيمان عدم تجاوز بين مسلمانان مدينه و مشركينمكه است و سابقه معتبرى براى صحت انعقاد معاهدات باغيرمسلمانان محسوب مىشود. مرحوم علامه طباطبائى درارزش و اعتبار فوقالعاده معاهدات بينالمللى از نظر اسلامچنين آوردهاند: «خداوند سبحان به وفاى به پيمانها و قراردادها امر فرموده استو در آيات بسيارى از قرآن كريم پيمان شكنى را به شدت موردنكوهش قرار داده است. مىفرمايد: اى اهل ايمان به پيمانها وفا كنيد.و نيز فرموده استبه پيمان وفا كنيد كه هر آينه درباره پيمان موردبازخواست واقع خواهيد شد و آيات ديگر. اسلام اجازه نقض عهد وپيمان را نداده است مگر آنكه عدالت آن را اقتضا نمايد و آن در جايىاست كه طرف ديگر قرارداد آن را از روى طغيان نقض كرده باشد باآنكه اطمينان به عدم نقض آن از سوى دشمن از بين رفته باشد كه دراين صورت نيز قرارداد به خاطر بىاعتبار شدنش ملغى مىگردد...خداوند متعال فرموده است: اى پيامبر هنگامى كه خوف آن دارى كهدشمن پيمانت را نقض كند، پيمان را به سوى او پرتاب كن چه آنكهخداوند خيانتكاران را دوست ندارد. بنابراين تنها هنگام خوف خيانتاجازه نقض پيمان را داده است ولى راضى نشده كه بدون اعلام بهآنان پيمان نقض شود... . ولى در اسلام هرگز نقض ابتدايى عهد و پيمان بدون آنكه دشمنآن را نقض كرده باشد مجاز نيست... خداوند فرموده است: «تا هنگامىكه دشمنان بر پيمان خود پايدارند شما نيز بر پيمان استوار بمانيد...»حتى اگر وفاى به اين عهد باعثشود كه مسلمانان پارهاى از منافعخود را از دستبدهند و پارهاى از زيانها متوجه آنان شود و بتوانند.[در نتيجه نقض عهد] منافع خود را حفظ كنند.» (7) به طور كلى معاهدات به موجب فقه اسلامى انواعمتفاوتى دارند. معاهداتى كه با اهل كتاب (ذمىها) منعقدمىشود داراى ماهيت دائمى است. اما معاهداتى كه با اتباعدشمن به صورت موقت منعقد مىگردد، از آنجا كه اين نوعقراردادها به موجب حقوق بينالملل مابين موضوعاتحقوق بينالملل منعقد نمىشود، معاهده ناميده نمىشوند.معاهدات صلح (موادعه) يا معاهدات ترك مخاصمه(مهادنة) از نوع معاهداتىاند كه براساس مصلحت وضرورت منعقد مىگردند.وضع غيرمسلمانان در كشور اسلامى
بديهى است كه تمامى شهروندان يك كشور اسلامىمسلمان نيستند بلكه علاوه بر مسلمانان دو دسته ديگر نيزدر سرزمين اسلامى اقامت دارند و دشمن فرض نمىشوند.آن دو دسته عبارتند از مستامنان و ذميان. مستامنان كسانىهستند كه با انعقاد عقد امان در سرزمين اسلامى به طورموقت اقامت دارند و البته تبعه دولت اسلامى محسوبنمىگردند ولى ذميان عبارتند از اهل كتاب كه با پرداختجزيه و انعقاد قرارداد اقامت دائم، شهروند و تبعه دولتاسلامى محسوب مىگردند. گفتنى است هرچند تابعيتاصلى در فقه اسلامى تابعيت امى است; يعنى هر مسلمانىتبعه دولت اسلامى محسوب مىگردد، اما با توجه بهشناسايى مرزها و تعدد دولتها حتى دولتهاى اسلامىتابعيت ملى ملاك و معيار است كه عبارت است از رابطهاىسياسى و معنوى كه شخصى را به دولت معينى وابستهمىسازد و موجب مىشود تبعه و دولت متبوع در برابريكديگر از حقوق و تكاليفى بهرهمند گردند. ذمى كسى استكه از پيمان ذمه بهرهمند مىگردد. چنين اشخاصى شهروند وتبعه دولت اسلامى محسوب مىشوند و بنابراين تفاوتى باساير شهروندان ندارند بلكه از حقوق مساوى با مسلمانانبهرهمند مىگردند. ماوردى (ص 141) كلامى را از حضرتعلى(ع) نقل كرده است كه: «پيمان ذمه از آنرو پذيرفته شدهكه اموال آنان همچون اموال ما و خون آنان مانند خون ما(مصون) باشد». «انما قبلوا عقد الذمه لتكون اموالهم كاموالنا و دمائهمكدمائنا»ذميان سزاوار سكونت مسالمتآميز، مصونيت از آزار«الكفا»، حمايت در برابر تجاوز «الدفع» و تامين جانى ومالى «عصمة النفس و المال» مىباشند. از اينرو پارهاى ازنويسندگان كه تحت عنوان «حقوق بيگانگان» از حقوق اهلذمه سخن مىگويند به خطا مىروند چرا كه مسلما آنان درصورت پرداخت جزيه و ايفاى ساير شرايط و انجامتكاليف، بيگانه محسوب نمىشوند. فقيهان عامه تكاليفاهل ذمه را بيان كردهاند: تكاليفى از نوع اجتناب از هر طعن يابىحرمتى به قرآن كريم، رسول اكرم و دين اسلام، اجتناب ازكمك به دشمنان اسلام، اضرار به حيات يا اموال مسلمانان،اجتناب از ارتكاب اعمال منافى عفتبا زنان مسلمان،خوددارى از شراب خوارى آشكارا، ساختن خانههايى فرازتراز خانه مسلمانان و... (8) اما مستامنين بيگانگانى هستندكه بطور موقتبا انعقادعقد امان، حق اقامت در سرزمين اسلامى را مىيابند.بنابراين امان موقتشبيه گذرنامه يا جواز ورودى است كهبه دارنده آن حق ورود و اقامت موقت همراه با تضمينامنيت و حمايت را اعطاء مىكند. مهمترين مستند شرعىعقدامان آيه ذيل است: «هرگاه يكى از مشركان از تو پناهخواهد، به او پناه ده تا سخن خداوند را بشنود و آنگاه او رابه محل امن وى برسان» «و ان احد منالمشركين استجارك فاجره حتىيسمع كلام الله ثم ابلغه مامنه» (توبه / 6). اين آيه متضمن تاسيس نهاد «امان» يا «تامين و تضمينحمايت» است كه پيرامون مدلول آن بين فقيهان اختلافوجود دارد. ممكن است از صيغه امر موجود در آيه استفادهشود كه پذيرش مستامن [متقاضى امان] تكليف دولتاسلامى است. ولى چنين وجوبى از آيه استفاده نمىشود،چه آنكه وجود آيات دال بر وجوب جهاد و تحريص وتشويق بر آن، اين ذهنيت را ايجاد نموده بود كه به هيچ رونمىتوان به مشركان امان و پناه داد بلكه همواره بايد با آنانكارزار نمود و در چنين فضاى ذهنى و فكرى، آيه مزبور نازلشده است و بسيارى از اصوليون امر عقيب خطر را تنها دالبر ترخيص مىدانند. (9) مگر آنكه همچون مرحوم علامه وپارهاى ديگر قائل شويم كه امر وارد بعد از خطر همانند امرابتدايى است و نهى قبلى، ظهور امر را از بين نمىبرد. ايناست كه فقيهانى همچون شيخ طوسى، صاحب جواهر وحتى علامه ضمن جايز دانستن آن، آن را عقد دانسته واشارهاى به تكليف بودن آن نكردهاند. (10) البته شايد بتوان گفت اگر مشركى به قصد شنيدن سخنحق «حتى يسمع كلام الله» طلب امان نمايد، دولت اسلامىمكلف به اعطاى امان است. حديثى از پيامبر اكرم نيزصريحا اين نهاد را مورد تاييد قرار مىدهد. «مسلمانانخونهايشان برابر است و پايينترين آنان از جهت مرتبه ومنزلت اجتماعى، آنان را متعهد مىسازد». «المؤمنونتتكافودمائهم يسعى بذمتهم اوناهم.» (11) فقيهان عموما اين قاعده را پذيرفتهاند كه هر مسلمانبالغ و عاقل نه تنها حق دارد به يكى از افراد اردوگاه دشمنتامين جانى داده و جنگ را با او متاركه نمايد بلكه همچنينمىتواند پس از مصلحتانديشى، با گروه كثيرى از دشمنپيمان ترك مخاصمه ببندد و بر همگان لازم استبدانپايبند باشند. ام هانى به پيامبر(ص) گزارش داد كه به جمعىاز خويشاوندان مشرك خويش امان داده است. پيامبر فرمود:«ما آنان را كه توامان دادهاى تامين جانى مىدهيم زيرامسلمانى كه از حيث مقام و منزلت اجتماعى فروتر ازهمگان باشد مىتواند به نمايندگى از مسلمانان به افراددشمن پناه دهد. همچنان آن حضرت بر پيمان تامينى كهدخترش زينب با عاصبن ربيع بسته بود صحه گذارد.» (12) پيمان امان با وجود محدوديت زمانى، مساوى با امنيتواقعى است. مستامن از هرگونه تعرض مصون است ومىتواند در سرزمين اسلامى به طور صلحآميز سكونتگزيند و زندگى او، خانواده او و اموال وى حتحمايتقرار دارد. (13) در مقابل، مستامن نيز مكلف استبه قانوناسلامى احترام گذارد و از تعدى و تجاوز به مسلمانانخوددارى ورزد. در نوشتههاى برخى از انديشمندانمسلمان، پيمان امان در فقه اسلامى برابر با نهاد پناهندگى درحقوق بينالملل دانسته شده است و حال آنكه به رغم وجودشباهتهايى بين آن دو، نمىتوان آنها را كاملا بر يكديگرمنطبق دانست. كنوانسيون 1951 ژنو پناهنده را چنين تعريف كردهاست: «پناهنده به شخصى اطلاق مىشود كه به علت ترس موجه از اينكه به علل مربوط به نژاد يا مذهب يا مليتيا عضويت در بعضى ازگروههاى اجتماعى يا داشتن عقايد سياسى تحتشكنجه قرار گيرد،در خارج از كشور محل سكونت عادى خود به سر مىبرد و يا به علتترس مذكور نمىخواهد خود را تحتحمايت آن كشور قرار دهد ياءدر صورتى كه فاقد تابعيت است و پس از چنين حوادثى در خارج ازمحل سكونت دائمى خود به سر مىبرد نمىتواند يا به علت ترسمزبور نمىخواهد به آن كشور باز گردد.» كنوانسيون مزبور افرادى را از شمول مقررات خود وحق پناهندگى استثناء كرده است: 1- افرادى كه مرتكب جنايتى عليه صلح يا جنايتجنگى شده باشند. 2- اشخاصى كه در خارج آن كشور مرتكب جنايتعمدهاى شده باشند كه مشمول مجازات عمومى است. 3- كسانى كه مرتكب افعالى شده باشند كه با اصول ومقاصد ملل متحد مغاير است. ماده 12 اعلاميه حقوق بشراسلامى نيز چنين اشعارمىدارد: «هر انسانى برطبق شريعتحق انتخاب و انتقال مكان براىاقامت در داخل يا خارج كشورش را دارد و در صورتى كه تحت ظلمقرار گيرد مىتواند به كشور ديگر پناهنده شود و بر آن كشور پناهدهنده واجب است كه با او مدارا كند تا اينكه پناهگاهى برايش فراهمشود، با اين شرط كه علت پناهندگى، ارتكاب جرم مطابق نظر شرعنباشد». با روشن شدن مفهوم «امان» و «پناهندگى» تفاوتهاى آندو نيز آشكار مىشود: اولا: «امان» در فقه ماهيتى قراردادى دارد و نه تكليفى(مگر آنكه براى استماع كلامالله امان بخواهد) و حال آنكه«پناهندگى» در حقوق بينالملل جنبه حقى و تكليفى دارد;يعنى براى هر انسانى اين حق وجود دارد كه به كشور ديگرىپناهنده شود و بنابراين دولتها مكلفند به شخص متقاضى،پناهندگى اعطاء نمايند، اگرچه اين مطلب صرفا جنبهتئوريك داشته و در عمل دولتها براساس سياستهاى خاصخود عمل كرده و خود را مكلف به پذيرش پناهندگاننمىبينند. ثانيا: در حقوق بينالملل دين شخص پناهنده مهمنيست ولى در بحث «امان» اختلاف دينى داراى اهميت است; يعنى نهاد «امان موقت» براى امان دادن به مشركانتعبيه گرديده و امان دائم كه مربوط به اهل كتاب استچنانكه اشاره شد منجر به اعطاى تابعيت و شهروندىمىگردد. ثالثا: امان موقت منحصرا يك سال اعطاء مىگردد ولىدر پناهندگى چنين مهلتى لحاظ نمىگردد. رابعا: متقاضى پناهندگى از كشور متبوع خويش هراسدارد و تحت تعقيب و شكنجه و آزار قرار دارد و از اينروپناهندگى مىطلبد و حال آنكه مستامن، در كشور متبوعخويش (دارالكفر به تعبير فقه اسلامى) در امان است ولىنگران ورود به كشور اسلامى و دارالاسلام است. چه آنكهفقيهان مصونيت را به دو چيز مىدانند: ايمان كه مسلمانان ازآن بهرهمندند و امان كه غيرمسلمانان مىتوانند از آنبرخوردار گردند. چنانكه پيشتر نيز اشاره كرديم فىالواقعامان حقى است كه دارنده آن از تعرض سوء ايمن بوده ونوعى التزام به مستامن است كه در سرزمين اسلامى از وىحمايتبه عمل آمده و از تعدى ديگران به او ممانعتشود. امان داراى انواعى به شرح ذيل است:
1- امان موقتخاص:
امانى است كه به يك غيرمسلمانحربى يا دو نفر يا جمعيتى از آنان داده مىشود و هرمسلمانى (و به تعبير روايت قمى پايينترين آنان از حيثمنزلت اجتماعى) حق اعطاى چنين امانى را دارد.2- امان موقت عام:
امانى است كه توسط حاكممسلمانان به يك يا تعداد نامعينى از غيرمسلمانان اعطاءمىگردد.3- امان بالموادعه:
عبارت است از نوعى امان موقت وپيمان ترك مخاصمه با غيرمسلمانان كه به آن معاهده يامهادنه نيز گويند.4- امان عرفى كه خود اقسامى دارد:
الف) امانفرستادگان و سفيران،ب) امان بازرگانان،
ج)امان تبعىخانواده و فرزندان و اموال مستامن. (14) در ميان تقسيمات مزبور، امان و مصونيتسفيران وفرستادگان كه كاملا برحقوق بينالملل نوين منطبق استحائز اهميتبسيار و شايان بحث مختصر است. دولتهاهمواره روابط متقابلى داشتهاند. در قديم روابط به طورمنظم نبوده بلكه صرفا در مواقع معين و به مناسبتهاى ويژهتوسط سفيران و نمايندگان اعزامى برقرار مىشده است. بهطور كلى ماموران سياسى به منظور بهرهمند بودن كافىبراى انجام وظايف خود از مصونيتهايى برخوردارند. فقه وتاريخ اسلام شواهد كافى از وجود روابط ديپلماتيك بينكشورهاى اسلامى و ساير كشورهاى بيگانه را ارائه مىدهدو اين كه نمايندگان و فرستادگان ديپلماتيك از مصونيتها ومزاياى كاملى برخوردار بودهاند را آشكار مىسازد. حضرت محمد(ص) حتى اين مصونيتها را بهفرستادگان مسيلمه، پيامبر دروغين كه به ظاهر شايستهكمترين احترامى نبودند، اعطاء فرمود. او دو نفر را براىتسليم نامه خدمت پيامبر(ص) فرستاد. پيامبر خدا پس ازآگاهى يافتن از مضمون آن، از فرستادگان خواست تا بهنبوت او گواهى دهند ولى آنان به رسالت دروغين مسيلمهشهادت دادند. پيامبر(ص) فرمود: «به خدا سوگند اگر نه آناست كه فرستادگان كشته نمىشوند قطعا شما را مىكشتم.»،«اگر كشتن سفير را روا مىدانستم بدون ترديد شما دو نفر رامىكشتم.» (15) گفتنى است فرستادگان به علت ارتداد مستحق قتلبودند اما بهرهمند بودن از عنوان نمايندگى به آنان مصونيتبخشيد. اين نكته نيز شايان ذكر است كه در تقسيمى كه ازعبدالكريم زيدان نقل كرديم، مصونيت و امنيتسفيرانجزء امان براساس عرف و عادت محسوب مىگردد; يعنىمصونيتسفيران يكى از قواعد عرفى است كه هموارهدولتها به آن پايبند بودهاند و اسلام و فقيهان اسلامى نيز آنقاعده را به رسميتشناختند. يك نقل روايت پيش گفته قرينهاى استبر اينكه اينقاعدهاى عرفى است، چه آنكه براساس آن نقل پيامبرخدا(ص) فرمودند: «اگر نه اين است كه فرستادگان كشتهنمىشوند، شما را مىكشتم» يعنى اين قاعده مسلم عرفىوجود دارد كه سفير نبايد كشته شود و من پيامبر نيز اينرويه عقلايى و اخلاقى را امضاء و براساس آن مشى مىكنم.هر چند نتيجه نقل دوم آن است كه «من به خارج كار ندارم» واگرچه ممكن است كسانى به سفيران امنيت ندهند ولى منكشتن فرستادگان را روا نمىدانم و گرنه شما را مىكشتم. نمونههاى ديگرى را نيز تاريخنگاران و محدثانى نقلكردهاند كه عنايت پيامبر خدا(ص) نسبتبه مصونيتسفيران را افاده مىكند. (16) اشاره به اين نكته مناسب است كه در كلمات فقيهان وبرخى از حقوقدانان (17) مصونيتسفيران برمبناى تئورىمصلحتخدمت " " Interest of Function استوار گرديدهاست كه به نظر مىرسد با ناديده گرفتن مبانى و اصول وارزشهاى اخلاقى، اين مبنا براى توجيه مصونيت ارائه شدهاست. بهترين سخن آن است كه گفته شود اخلاق حكممىكند فرستاده و آورنده پيام از هرگونه تعرضى در امانباشد و دليل اين سخن آنكه حتى اگر طرف مقابل با سفير وفرستاده دولتى به عنوان شخصى غيرقابل تعرض " Immune Inviolable " مواجه نشود، نمىتوان امنيت و مصونيت رااز نماينده وى سلب نمود. با اين همه عبارات پارهاى ازفقيهان كه از آن اعتقاد به انديشه «ضرورت خدمت» مستفادمىشود را نقل مىكنيم: ابنقدامه از فقهاى بزرگ عامه مىگويد: انعقاد عقد امان براى فرستادگان رواست زيرا ضرورت چنيناقتضاء مىكند، چرا كه اگر ما متعرض فرستادگان (دولتهاى ديگربشويم) آنان نيز مقابله به مثل خواهند كرد و اين با مصلحت فرستادنسفير منافى است. (المغنى: ج 10، ص 436) فقيه نامدار اماميه، صاحبجواهرالكلام پس از نقل كلام پيامبر خدا در قضيه فرستادگانمسيله كذاب مىگويد: «از سخن حضرت مصونيتسفيران مستفاد مىگردد كهمقتضاى مصلحت و سياست است زيرا روشن است امنيتفرستادگان براى ابلاغ رسالت امرى ضرورى است (جواهرالكلام: ج21، ص 77).
فقه و صلاحيتها (" Surisdiction " يا " (" Competence
يكى از مباحث مهم حقوق بينالملل كيفرى، مسئلهصلاحيتهاست كه گاه زير عنوان «قلمرو نصوص جزا درزمان» مورد بحث قرار مىگيرد. بطور كلى چهار نوعصلاحيت مطرح است: 1- صلاحيتسرزمينى " ;( Competence)"Territorial Principle درون مرزى بودن صلاحيتبه معناىصلاحيت انحصارى يك دولت و قوانين و محاكم آن نسبتبه تمام اعمال قابل كيفرى است كه در قلمرو آن دولتصورت مىگيرد. صلاحيت درون مرزى داراى دو جهتمثبت و منفى است. جهت مثبت آن اين است كه صلاحيتقضايى دولت را شامل جرائمى كند كه در قلمرو آن دولترخ مىدهد و تمام جرايم داخل كشور را تابع قانون كيفرىخود بشناسد. جنبه منفى نظام درون مرزى اين است كهدولتبراى رسيدگى به جرائمى كه در خارج از قلمرو آنصورت مىگيرد صالح نباشد زيرا در واقع تجاوز بهحاكميت دولتبيگانه به شمار مىرود. اما همين جنبهمنفى موجب مىگردد صلاحيت دولت محدود گردد، ازاينرو صلاحيتشخصى نيز مطرح شده است. 2- صلاحيتشخصى " ;" Nationality principle صلاحيتشخصى صلاحيتى است كه جرائمى را كه افراديك كشور در خارج از آن كشور مرتكب شدهاند شاملمىشود; يعنى هر كشورى صلاحيت دارد اتباع خود را در هرجا كه مرتكب جرم شوند مطابق قوانين خود كيفر دهد. 3- صلاحيت واقعى (حمايتى) " ;" Protective Principle كشورها اغلب تمايل دارند در برابر جرائمى كه امنيت داخلىيا خارجى آنها را تهديد مىكند، حتى اگر اين جرائم در خارجاز قلمرو آنها و توسط اتباع بيگانه صورت مىگيرد واكنشنشان دهند. ماده 7 قانون دادرسى كيفرى فرانسه اين ايده راچنين بيان داشته است: «هر بيگانهاى كه خارج از قلمرو فرانسه، خواه به عنوان مباشر وخواه به عنوان معاون، مرتكب جرمى عليه امنيت دولتشود يا مهردولتيا نقد رايج و اوراق ملى و اسكناس رايجبانك مجاز كشور راجعل كند، اگر در فرانسه دستگير شود يا دولتبا استرداد او را بهخاك فرانسه برگرداند مطابق قانون فرانسه محاكمه خواهد شد.» 4- صلاحيت جهانى " ;" Universal Principle اماصلاحيت جهانى يا جهانى بودن حقوق كيفرى به اينمعناست كه محاكم كيفرى دولتها بايد صلاحيت رسيدگى بهپارهاى از جرائم مهم را داشته باشند كه فردى نامعين دركشورى نامعين مرتكب شده است. دولتى كه به استناد اينفرضيه صلاحيت جهانى خود را اعمال مىكند هيچگاهمدعى نيست كه نسبتبه عملى كه آن را كيفر مىدهد يانسبتبه مرتكب آن حق حاكميتى دارد، بلكه دخالت اوبراى آن است كه جرمى برخلاف مصلحت انسانيتبىكيفرنماند. پس از بيان اين مقدمه تنها بر اين نكته بايد تاكيد ورزيدكه در كلمات فقيهان مسلمان به نوعى اين مسئله مورد توجهقرار گرفته است. سخن اين است كه آيا قلمرو اجراى قوانينكيفرى اسلامى كجاست؟ آيا تنها در حيطه سرزمين اسلامىقابليت اجرا دارد يا حتى در سرزمين غيراسلامى نيز نسبتبه مسلمانان اجرا مىشود؟ اصل آن است كه قوانين اسلام در مورد تمام كسانىكه در دارالاسلام اقامت دارند، اعم از مسلمان وغيرمسلمان جارى شود، چه آنكه مسلمانانشريعتى غير از اسلام ندارند و طبعا موظف بهعمل به احكام آن هستند و هرگاه مرتكب جرمىشوند براساس آن كيفر مىبينند و ذمى نيز بهواسطه عقد ذمهاى كه به مقتضاى آن در مقابل اماندائمى و مصونيت دائمى جان و مالش، به احكاماسلام التزام دائمى دارد، به احكام شريعت ملزم است. مستامن نيز به واسطه طلب امان و ورود به سرزمين اسلامملزم به احكام شريعت است. همچنين مسلمان و ذمى اگردر كشور غيراسلامى مرتكب جرمى شوند نيز مجازاتمىگردند، اعم از آنكه فعل ارتكابى براساس مقرراتاسلامى، جرم باشد يا آنكه در سرزمين غيراسلامى جرمباشد، زيرا هرگاه مسلمان با دريافت رواديد (عقد امان) واردسرزمين غيراسلامى شود بايد به تمامى قوانين آن كشورگردن نهد و اين مقتضاى عهدى است كه پيشتر از اهميت آنو تاكيدى كه بر وفاى به آن شده استسخن گفتيم. اما در بين فقيهان مسلمان در باب صلاحيتها بويژهصلاحيتسرزمين و شخصى اختلاف نظرهايى وجود دارد. ابوحنيفه صلاحيتسرزمينى را به نحو ناقص مىپذيرد. بهاعتقاد وى قوانين اسلامى در مورد هر شخصى كه درسرزمين اسلامى مرتكب جرم شود اجرا مىگردد، اعم ازآنكه مسلمان باشد يا ذمى، چه آنكه مسلمان، قانونى غير ازشريعت ندارد و ذمى نيز با قبول عقد ذمه به پذيرش احكاماسلام ملتزم شده است. اما اگر كسى كه به طور موقت درسرزمين اسلامى اقامت دارد (مستامن) مرتكب جرم گردد،مقررات اسلامى تنها در صورتى در مورد او اجرا مىشود كهجرم ارتكابى مرتبط با حقالناس باشد، چرا كه چنينشخصى براى تامين نيازى مانند تجارت يا رساندن پيام ومانند آن وارد سرزميناسلامى شده است نه بهمنظور اقامت دائم، بنابراين تنها ملزم است كارى را انجامندهد كه با غرض وى از ورود به سرزمين اسلامى مغايرتدارد و تا زمانى كه امنيت وى تامين است و در برخورد با اوعدالت و انصاف رعايت مىشود، او نيز موظف استرعايت عدالت و انصاف را در مواجهه با شهروندان سرزميناسلامى بنمايد، بنابراين اگر مرتكب قتل شود يا مسلمانى راقذف نمايد يا مرتكب غصب شود مقررات شرعى در مورداو اجرا مىشود. همچنين ابوحنيفه صلاحيتشخصى را نمىپذيرد ومعتقد است هر گاه مسلمان يا ذمى در غير سرزمين اسلامىمرتكب جرمى شود، احكام شريعتبر او جارى نمىشود.نه آنكه هنگام اقامت در خارج از كشور اسلامى مجازاتنمىشود بلكه پس از مراجعتبه سرزمين اسلامى نيزمجازات نخواهد شد. استدلال وى اين است كه مسئلهمربوط به التزام مسلمان و ذمى به احكام اسلامى نيست،بلكه مسئله مربوط استبه تكليف امام در اقامه حد و برامام اجراى مجازات و اقامه حد تنها در صورتى واجباست كه قادر بر اقامه آن باشد چون وجوب، مشروط برقدرت است و امام هيچ قدرتى در هنگام ارتكاب جرمنسبتبه كسى كه جرمى را در خارج از سرزمين اسلامىمرتكب مىشود، ندارد و با فقدان قدرت، تكليفى در اجراىمجازات نيست. (18) اينجا مراد ابوحنيفه اين است كه حكم به مجازات،نيازمند ولايتبر محل جرم در هنگام ارتكاب جرم است وبنابراين اگر بعد از ارتكاب جرم، محل جرم تحت ولايتدولت اسلامى در آيد، قوانين اسلامى بر آن جرم جرياننمىيابد چون هنگام ارتكاب جرم، ولايتبر آن محل نبودهاست. از سوى ديگر، هرگاه مسلمان يا ذمى جرمى را درسرزمين اسلامى مرتكب شود و آنگاه به كشور ديگر فراركند، مجازات وى ساقط نمىشود. همچنين ابوحنيفه جايز مىداند كه مسلمان يا ذمىهرگاه به عنوان مستامن وارد دارالحرب گردد، عقدى ربوى باكافر حربى يا مسلمانى كه به دارالاسلام مهاجرت نكردهاست منعقد نمايد، زيرا ربا تلف كردن مال حربى است كهاولا وى راضى است و ثانيا اتلاف مال وى مباح است و نيزمال مسلمانى كه به دارالاسلام مهاجرت نكرده مصونيتندارد. وى به سابقه عمل عباس بن عبدالمطلب استنادمىكند كه پس از اسلام، همانند قبل از اسلام با حربيانمعامله ربوى منعقد مىكرد. (19) اينك در مقام پاسخگويى به ديدگاههاى ابوحنيفهنيستيم، ولى نه سخن وى در باب صلاحيتسرزمينى كهمقررات اسلامى را درباره مستامن مجرم قابل اجرا نمىداند،صحيح است; چه، وى به شرط عمل به موازين و مقرراتدولت اسلامى وارد شده استبنابراين تخلف موجبمجازات خواهد بود. و نه ادعاى وى در باب رد صلاحيتشخصى صحيح مىنمايد; چه آنكه قدرتى كه شرط وجوباقامه حد است، قدرت بر اقامه حد است هرچند پس ازارتكاب جرم تحقق يابد، نه قدرت بر اقامه حد هنگامارتكاب جرم. آرى اين راى ابوحنيفه و پيروان وى كه «لايجرىحكم الربا بينالمسلم والحربى فى دارالحرب» مقرون به صواب استچنانكه فقيهان اماميه نيز برآنند و آنهم منحصرا در رابطه بينمسلمان و كافر، نه مسلمانى كه به دارالاسلام مهاجرتنكرده است. لازم به ذكر است كه استدلالهاى ابوحنيفه در حقيقتاستدلالنماست و او كه مجازات نكردن را به هر بهانهاىترجيح مىدهد، به هرحال خود را نيازمند دليلى مىبيند.اعتراف بايد كرد كه مجازات كردن چندان هم مطلوب نيستولى دستكم شبههاى براى درع آن لازم است و يا مصلحتىكه بتوان با آن حدى از حدود الهى را تعطيل نمود، چنانكهدر رواياتى از معصومان وارد شده است كه مجرم درسرزمين دشمن مجازات نمىگردد. يكى از اين روايتها راابوحنيفه از پيامبر خدا نقل مىكند كه «لاتقطع الايدى فى الغزاة»دستها در جنگ قطع نمىشوند. (20) فقيهان اماميه اينروايت را مخصوص حد سرقت دانستهاند. شيخ طوسىدليل عدم اجراى هيچ يك از مجازاتها در حين جنگ رااجماع مىداند. فقهاى اماميه عدم اجراى حد در سرزمين دشمن را مسلممىدانند و مستند راى آنان معتبرهاى است كه حضرتاميرالمؤمنين(ع) فرمودند: «لا اقيم على رجل حدا بارض العدو حتىيخرج منها مخافة ان تحمله الحمية فيلحق بالعدو» - بر هيچكس درسرزمين دشمن حدى را اقامه نمىكنم تا آنكه از آن سرزمينخارج شود، تا مبادا او را غيرت و حميت در برگيرد و بهدشمن ملحق گردد.» (21) روشن است از اين روايت عدم صلاحيت قوانيناسلامى و يا سقوط مجازات استفاده نمىشود ولى مىتوانخصوصا با توجه به حكمت و يا علت مندرج در روايت اينمصلحت را برداشت نمود كه فرار مسلمانان و پناهنده شدنآنان به دارالحرب مىتواند موجب تعطيلى (هر چند موقت)حد شود. ابويوسف نيز با ابوحنيفه همراى است و تنها دراجراى قوانين شريعتبر مستامن نظر وى را نمىپذيرد وشريعت را بر مستامن مجرم در دارالاسلام جارى مىداند.بين مذهب مالكى، شافعى و حنبلى و فقه اماميه در پذيرشصلاحيتسرزمينى و شخصى تفاوتى وجود ندارد. فقهاىاين مذاهب براين باورند كه هر جرمى در دارالاسلام توسطمسلمان، ذمى و يا مستامن صورت پذيرد، مجرم بايدمطابق احكام اسلامى مجازات مىشود، چنانكه هر جرمىكه مسلمان يا ذمى در دارالحرب مرتكب شود براساسقوانين اسلامى مجازات مىشود. (22) گفتنى است در قانون مجازات اسلامى كه برمبناى فقهاماميه تدوين شده، انواع چهارگانه صلاحيتها پذيرفته شدهاست. ماده 3 اين قانون صلاحيتسرزمينى يا درون مرزى رامورد توجه قرار داده و مقرر كرده است: «قوانين جزايى درباره كليه كسانى كه در قلمرو حاكميت زمينى،دريايى و هوايى جمهورى اسلامى ايران مرتكب جرم شوند، اعمالمىگردد مگر آنكه به موجب قانون ترتيب ديگرى مقرر شده باشد.» ماده 7 ق.م.ا. صريحا صلاحيتشخصى را پذيرفته ومقرر داشته است: «علاوه بر موارد مذكور در مواد 5 و 6، هر ايرانى كه در خارج ايرانمرتكب جرمى شود و در ايران يافتشود طبق قوانين جزايىجمهورى اسلامى ايران مجازات مىشود.» ماده 5 ق.م.ا. صلاحيت واقع را مطابق اصل حمايتپذيرفته است. «هر ايرانى يا بيگانهاى كه در خارج از قلمرو حاكميت ايرانمرتكب يكى از جرائم ذيل شود و در ايران يافتشود و يا به ايرانمسترد گردد طبق قانون مجازات جمهورى اسلامى ايران مجازاتمىشود: 1- اقدام عليه حكومت جمهورى اسلامى ايران و امنيت داخلى وخارجى و تماميت ارضى يا استقلال كشور ج.ا.ا. 2- جعل فرمان يا دستخط يامهر يا امضاى رهبرى و يا استفاده ازآن. 3- جعل نوشته رسمى رئيس جمهور يا... 4- جعل اسكناس رايج ايران يا اسناد بانكى... و اما صلاحيت جهانى در ماده 16 قانون تعزيرات بهترتيب زير پيشبينى شده است: «هر كسى شبيه هر نوع مسكوك طلا يا نقره داخله يا خارج ازقبيل سكه بهار آزادى، سكههاى حكومتهاى قبلى ايران، ليره، دلار ونظائر آن را كه مورد معامله واقع مىشود، بسازد يا عالما عامدا داخلمملكت نمايد تا رويجسكه قلب نمايد به حبس از سه تا ده سالمحكوم مىشود.» جرم مذكور در اين ماده در هر جايى كه واقع شده باشد،اگر متهم در ايران دستگير شود قاضى ايرانى صلاحيترسيدگى به اتهام او را دارد. معاهده 20 آوريل 1929 ژنو ايننوع صلاحيت را پذيرفته است. گفتنى است كه صلاحيتجهانى بسيار فراتر از اين است و از پرداختن بيشتر به آنخوددارى مىورزيم. جنگ، فقه اسلامى و حقوق بينالملل
تاريخ بشر هيچگاه از جنگ و مخاصمه مسلحانه خالىنبوده است. در فقه اسلامى حقوق جنگ و حقوق در جنگ(حقوق بشردوستانه) با تفصيل بسيار مورد توجه و بررسىقرار گرفته است. اگرچه قبل از قرن 19 ميلادى در مقرراتبينالمللى جنگ پديدهاى ممنوع و نامشروع تلقى نشده بوداما بعدها در معاهدات و پيمانهاى متعدد توسل به زورممنوع شمرده شد، به نوعى كه امروزه مطابق مقرراتحقوق بينالملل نوين، منع توسل به زور جزء قواعد آمرهبينالمللى محسوب مىگردد. در اين مختصر نمىتوان از حقوق جنگ و حقوقبشردوستانه در فقه اسلامى سخن گفت. تنها بدين نكتهاشاره مىشود كه با دقت در متون دينى و نيز تاريخ حكومتپيامبر خدا(ص) مىتوان از اين انديشه حمايت كرد كه دراسلام صلح و روابط مسالمتآميز بين دولت اسلامى وديگر دولتها به عنوان يك اصل ضرورى مطرح است وجنگ صرفا يك حالت استثنايى به شمار مىرود. هرچندجهاد بسيار مورد توجه قرار گرفته است اما تنها ابزارى استبراى حفظ مسلمانان در مقابل ظلم، دفاع از مذهب و نظمعمومى و جلوگيرى از تجاوز و بىعدالتى. جهاد را مىتوانواجد ويژگى جنگ حمايتى، دفاعى و بازدارنده دانست كههرگز عنوان يك اقدام متجاوزانه را ندارد. پيشرفت اسلام درآغاز بعثتبا تبليغ مسالمتآميز آغاز گرديد. اسلام بر آزادىمذهب تاكيد نموده ولى يك دهه پس از ظهور اسلام آزار واذيتبه پيامبر خدا(ص) و اصحاب و پيروان آن حضرتشدت گرفتبه منظور اجتناب از اين آزار و اذيت آنانصبورانه از مكه به مدينه هجرت كردند. در آن زمانمسلمانان هيچ ابزارى جز جنگ براى جلوگيرى از فشار واذيت و به منظور دفاع از دين نداشتند. از اين رو جنگمقدس كه جهاد ناميده مىشود براى استقرار و حفظ آزادىمذهب مجاز گرديد. گفتنى است از عبارات و كلمات مشهور فقيهان اماميهچنين برداشت مىشود كه جنگ و جهاد را حالت عادى واصل در روابط با كفار مىدانند و تنها در صورت عدم قدرتو اقتضاى مصلحت ممكن است ترك گردد. (23) ولى بامراجعه به پارهاى از آيات قرآن كريم، همچنين سيره و رويهعملى پيامبر اكرم(ص) مىتوان اذعان نمود كه حالت اولى واصلى در روابط اسلامى با ديگر ملل برمبناى تفاهم ومسالمت استوار است نه بر پايه جنگ. البته بعضى ازجنگهاى صدر اسلام همچون جنگ بدر و احد در نگاهنخستبا اصالت صلح در روابط بينالملل اسلام با كفرمطابقت ندارد ولى تحقيق و بررسى تاريخى نشان مىدهدكه تمامى آنها جنبه دفاعى داشتند. در فقه اسلامى براى جنگ، احكام دقيق، عادلانه وانساندوستانهاى مقرر شده است كه در بعد انسانى وجنبههاى بشردوستانه در زمان معاصر خود همتايى نداشتهو تنها محتواى آن با حقوق بشردوستانه عصر حاضر درحقوق بينالملل مدرن قابل مقايسه است. حقوقبشردوستانه را مىتوان يكى از عناصر ذاتى و اصولىبنيادين نظام حقوق اسلامى دانست كه داراى مفهومى ژرفو جذاب است. اگر به كنوانسيونهاى 1949 ژنو و پروتكلهاى الحاقى آنبنگريم قواعد اساسى مربوط به جنگ، شيوهها و روشهاىجنگ، حفظ مردم غيرنظامى، حمايت از اهداف غيرنظامىو رفتار با آسيبديدگان و كشته شدگان، حقوق اسيران ومانند آن را مشاهده مىكنيم كه در فقه اسلامى تمامى اينامور به طور دقيق تبيين شده است. قواعد اسلامى پيرامونجنگ بر گذشت و رحم و همدردى مبتنى است. ارزش وكرامت انسان از اصول مسلم اسلامى است كه در جنگ حائزاهميتشايان است و رسما مثله كردن و شكنجه و هر شكلديگر از رفتار تحقيرآميز با دشمن را منع مىكند. مطابقحقوق بشردوستانه اسلامى افراد نظامى و غيرنظامى درمنازعات مسلحانه بايد تفكيك شوند و خصومت فقط بيننيروهاى مسلح مجاز است. تمامى حملات كور و بدونهدف و تهديد به ايجاد وحشت و ترور و عملياتتلافىجويانه بر عليه غيرنظاميان و جمعيت غيرنظامىممنوع است. در فقه اسلامى حمايت ويژهاى از بعضىطبقات غيرنظامى همچون اطفال، زنان، سالخوردگان، افرادمريض و روحانيان پيشبينى گرديده است. براساس فقهاسلامى جنگجوى مسلمان حق ندارد در مقام انتقامجويىبه مجازات جمعى دشمن مبادرت ورزد. فقه اسلامى درباب رفتار با مجروحان و اسيران جنگى قواعد انساندوستانهروشنى دارد و براى آنان حقوق خاصى قائل است; همچونرعايت احترام و منع شكنجه، حفظ وحدت خانوادگى،تضمين حق ارتباط با خانواده، آزادسازى از روى عطوفت ورافت. انديشه انساندوستانه همواره بر آن است كه از ميزانسبعيت و وحشيگرى در جنگها بكاهد از اين رو حقانتخاب سلاح را محدود نموده و تحديد تسليحات از قواعدمسلم حقوق جنگ است كه در فقه اسلامى به اجمال موردتوجه قرار گرفته است مثلا استفاده از سم به دليل اينكهموجب انهدام جمعى مىشود، ممنوع شده است. (24)1) على منصور على: المدخل للعلوم القانونيه و الفقهالاسلامى،مقارنات بينالشريعه والقانون. بيروت - الطبعة الثانيه. 1391 ه. ق -ص 139. 2) ر.ك: وسائلالشيعه، ج 11، تهران، المكتبة الاسلامية، ص 310 -غررالحكم، ج 2، ص795، ج 1، ص 12. 3) همان، ص 27. 4) صحيفه نور، ج 21، ص 177. 5) جعفرى لنگرودى، محمدجعفر، حقوق اسلام، ص 20. 6) Sobhi Mahmassani : Legal Systems` P. 35 7) الميزانفىتفسيرالقرآن: محمدحسين الطباطبايى، ج 10، ص 189. 8) مرحوم شهيد در كتاب دروس چنين فرموده است: «شرايط الذمهقبول الجزية بحسب مايراه الامام على الرؤوس و التزام احكامالاسلام و ان لا يفعلوا ماينافىالامان كمعاونة الكفار و ايراء عينهمو ان لا يتجاهروا بالمحرمات فى شريعة الاسلام كاكل لحمالخنزير و شربالخمر و اكلالربا و نكاحالمحارم...» صاحبجواهر احكام نيز بطور مفصل پيرامون شرايط ذمه سخن گفتهاست. جواهر الكلام، ج 21. 9) مرحوم مظفر در اين باره چنين گفته است: اصح الاقوال دلالتهاعلى الترخيص فقط. 10) المبسوط: ج 2 ص 37; جواهر الكلام، ج 21، ص 92 و قواعدالاحكام، ص 255. 11) ثقة الاسلام كلينى، الكافى، ج 1، ص 403. همچنين نگاه كنيد بهوسايل الشيعه: باب 20 از ابواب جهاد العدو. 12) محمدحسن النجفى: جواهرالكلام، ج 21، ص 95. 13) ر. ك: همان، صص 276، 97، 96، 78. 14) ر.ك: عبدالكريمزيدان: احكامالذميينالمستامنين فى دارالاسلام،مؤسسة الرسالة; الطبقة الثانيه، بغداد، 1976، ص 46. 15) ان رجلين اتيا النبى(ص) رسولين لمسيلمة. فقال لها: اشهدا انىرسول الله فقال: نشهد ان مسيلمه رسولالله فقال النبى(ص):«لوكنت قاتلا رسولا لضربت عنقيكما»، «اما والله لولا انالرسل لاتقتل لضربت اعناقكما» ر.ك: سيره ابن هشام، ج 4، داراحياءالتراثالعربى، ص 247 و جواهر الكلام، ج 21، ص 77. 16) براى مطالعه نمونههاى ديگر ر.ك: اخلاق و حقوق بينالملل، ناصرقرباننيا پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى و سازمان سمت. 17) CF.YILC: 1958 , Vol 2 , P . 94 18) شرح فتح القدير، ج 4 - صص 156 - 152. 19) بدائع الصنايع، ج 7، ص 132. 20) شرح فتح القدير، ج 4، ص 154. 21) همچنين نگاه كنيد به جواهر الكلام، ج 41، ص 344; تحريرالوسيلة، ج 2، ص 419. 22) همان. 23) ر.ك: جواهر الكلام، ج 21، صص 49-49. 24) به عنوان نمونه نگاه كنيد: النجفى الشيخ محمدحسن. جواهرالكلام: ج 21، صص 79-67. الزحيلى: الدكتور وهبة: آثارالحرب فىالفقه الاسلامى: صص 793-776و 472 و 416-414 و 143; السرخسى: شرح السير الكبير; ابن هشام: السيرة النبوية، ج 1 و ج 4.