ماهيتحقوقى طلاق خلع
هدايتالله سلطانى نژاد مقدمه
يكى از راههاى جدايى زوجين، كه در مدت عده زوج حق رجوع به زوجه را ندارد، خلع است. طبيعت اين جدايى به گونهاى است كه از طرفى تمام اركان و شرايط اساسى عقد، مانند تراضى طرفين و يا ايجاب و قبول آنها، در آن لازم است و از سوى ديگر كيفيت اجرا و آثار آن شباهتبه ايقاع دارد و يا به بيان ديگر آثار طلاق كه يكى از ايقاعات است را دارا مىباشد. بدين جهت همواره در ذهن انديشمندان سؤالهاى گوناگونى در خصوص ماهيت اين عمل حقوقى و آثار آن مطرح بوده و هست كه اولا: آيا خلع از عقود معاوضى استيا ايقاع؟ ثانيا: در صورت ايقاع بودن آن از مصاديق طلاق استيا فسخ نكاح؟ ثالثا: نقش فديه يا عوض در اين عمل حقوقى چيست و آيا در صورتى كه ماليت نداشته باشد و يا متعلق به غير زوجه باشد چه تاثيرى در اين توافق دارد؟ رابعا: آيا به صرف تراضى حاصل مىشود و يا بايد تشريفات خاصى و صيغه و الفاظ ويژه استعمال شود؟ خامسا: آيا جزء دفعات طلاق كه منجر به ممنوعيت رجوع زوجين مىگردد هست و يا نه؟ سادسا: آيا شرايطى كه براى انجام طلاق در زوجه لازم است در اين عمل حقوقى نيز ضرورى است؟ سابعا: اثر رجوع زوجه به فديه چيست؟ از ميان همه اين سؤالها مهمترين و محورىترين آنها اين مساله است كه ماهيتحقوقى خلع چيست و پاسخ به اين سؤال در توجيه حقوقى ساير مسايل نقش كليدى دارد; به همين دليل در اين نوشتار سعى بر آن است كه در خصوص ماهيتخلع و كيفيت اجراى آن و آثار تمييز اين ماهيتبررسى و مطالعه صورت گيرد و كمتر به مسايل فرعى پرداخته شود.1. تعريف خلع
خلع اسم مصدر از خلع به معناى كندن و بيرون آوردن و جدا كردن گرفته شده است و به جهت آنكه در قرآن كريم هر يك از زوجين مادام كه رابطه زوجيتبرقرار است، لباس ديگرى قلمداد شدهاند (1) ،جدايى آنها از يكديگر گويى به منزله در آوردن لباس و كندن آن است كه در بيان روايات و كلام فقيهان و مسلمانان اين جدايى با شرايط خاصى خلع ناميده شده است. البته در قرآن از اين جدايى با شرايط خاصى به افتداء تعبير شده است لكن مفاد آيهاى كه مستند جوازاين نوع جدايى است (2) ،در روايات و به تبع آن در كلام فقيهان خلع ناميده شده است. در اصطلاح حقوقى، خلع آن است كه زوجه به دليل كراهتى كه نسبتبه زوج خويش دارد و بيم مخالفت و نافرمانى شديد او مىرود، با توافق زوج مالى را به او مىبخشد تا از قيد زوجيت رها گردد. (3) بنابراين دو عنصر مهم در خلع وجود دارد: اول تنفر و كراهتى كه زوجه نسبتبه زوج خويش دارد به گونهاى كه دوام زندگى را براى او و شايد هر دو مشكل ساخته و منجر به نافرمانى و معصيت و بىتوجهى به تكاليف شرعى و قانونى و احساسات و عواطف انسانى مىشود. دوم بخشيدن مالى توسط زوجه به زوج تا او را از قيد زوجيت رها سازد; به گونهاى كه در زمان عده حق رجوع نداشته باشد. به مالى كه زوجه مىبخشد اصطلاحا فداء يا فديه مىگويند و مىتواند عين يا منفعتيا دين باشد و در خصوص مقدار آن نيز ضابطه مشخص نيست و به نحوه توافق طرفين بستگى دارد كه در اين صورت ممكن است همان مهريه و يا غير آن و يا مالى به ارزش كمتر و يا بيشتر از مقدار مهريه باشد. در قانون مدنى ايران نيز طلاق خلع (4) به همين نحو تعريف شده است; ماده 1146 مقرر مىدارد: «طلاق خلع آن است كه زن به واسطه كراهتى كه از شوهر خود دارد در مقابل مالى كه به شوهر مىدهد طلاق بگيرد اعم از اينكه مال مزبور عين مهر يا معادل آن و يا بيشتر و يا كمتر از مهر باشد.» فقهاى عامه نيز خلع را تعريف كردهاند، ولى وجود كراهت از ناحيه زوجه در تعاريف آنان به چشم نمىخورد; ذيلا به ذكر تعريف خلع در مذاهب چهارگانه مىپردازيم: 1. در ديدگاه حنفيه خلع عبارت است از آنكه زوج با قبول زوجه به وسيله لفظ خلع و الفاظى كه در اين معنا هستند مانند باراتك، بانيتك، فارقتك و حتى الفاظى كه از بيع و شرا گرفته شدهاند، رابطه زوجيت را از بين ببرد. (5) 2. از نظر مذهب مالكى خلع در اصطلاح شرعى عبارت از طلاق به عوض است و با الفاظ صريح و كنايه واقع مىشود. گروه ديگرى از ايشان خلع را چنين تعريف نمودهاند: «عقد معاوضهاى استبر بضع كه زوجه به سبب آن خودش را مالك شده و از قيد زوجيت رها مىگردد و در مقابل زوج عوض را مالك مىشود.» (6) 3. درديدگاه شافعيه خلع دراصطلاح شرعى عبارت ازلفظى است كه دال برجدايى زوجين درمقابل عوض باشد وهر لفظى كه به طور صريح ياكنايه براين معنادلالت كند، كافى است. (7) 4. در مذهب حنابله خلع عبارت است از جدايى مرد با الفاظ مخصوص از زوجهاش در مقابل مالى كه از او يا غير او دريافت مىكند و اين الفاظ يا صريح در خلع هستند و يا كنايه از آن. و در هر صورت نكاح فسخ مىشود. (8) بنابراين به طور مسلم براى تحقق خلع زوج بايد عوض را پرداخت كند و به دليل آيه قرآن و روايات بايد تنفر و كراهت هم وجود داشته باشد; هر چند در تعاريفى كه از فقيهان عامه نقل شد به اين نكته توجه نشده است و در تفصيل بحث، مساله مورد توجه و يا اختلاف نظر آنها واقع شده است.2. كيفيت اجراى خلع
در خصوص كيفيت اجرا و تحقق خلع اتفاق نظر وجود ندارد; گروهى بر اين عقيدهاند كه خلع نياز به صيغه مخصوصى ندارد و كيفيت اجراى آن به هر نحو كه دال بر انشاى خلع باشد، صحيح است. (9) اين نظريه را مفاد آيه 229 سوره بقره، كه قبلا نقل شد، تاييد مىكند و علاوه بر آن برخى روايات، كه به دو نمونه آن ذيلا اشاره مىكنيم، مؤيد اين نظر است كه صرف توافق زوجين بر پرداخت مال و جدايى، براى تحقق خلع كافى است. (10) الف - محمدبن مسلم در روايت معتبرى از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه حضرت فرمود: (11) «المختلفة التى تقول لزوجها، اخلعنى و انا اعطيك ما اخذت منك، فقال: لا يحل له ان ياخذ منها شيئا حتى تقول: والله لا ابر لك قسما و لا اطيع لك امرا ...فاذا فعلت ذلك من غير ان يعلمها حل له ما اخذ منها.» به موجب اين روايت هرگاه زوجه خطاب به زوج خويش تاكيد بر نافرمانى و كراهت كند و براى رهايى خود مالى را به او پيشنهاد دهد، گرفتن مال توسط زوج جايز و زوجه به صرف توافق رها مىگردد. ب - جعفربن سماعة نقل مىكند كه: «جميل، كه خود از بزرگان اصحاب ائمه است، قصد داشت كه دخترش را از زوجيتيكى از اصحاب رها سازد بدين منظور برخى اصحاب را به عنوان شاهد دعوت كرد و آنگاه خطاب به زوج گفت: آيا به آنچه گرفتى راضى هستى كه زن را رها سازى; آن مرد در پاسخ گفت: بلى آنگاه جميل جلسه را پايان يافته تلقى نمود و از اصحاب خواست كه متفرق شوند. لكن برخى از او پرسيدند آيا نمىخواهى پس از اين اعلام رضايت، صيغه طلاق را جارى سازى؟ جميل در پاسخ گفت: خير; زيرا همين درجه اين زوجين كافى است. (12) صاحب حدائق در تاييد همين نظريه مىگويد: «در اين گونه امور دليل و مستندى بر اينكه الفاظ خاصى استعمال شود نداريم» و در ادامه مىافزايد كه در كتاب بيع و عقود ديگر نيز ما اين مطلب را متذكر شديم كه انحصارى به بيان لفظ و صيغه خاصى نيستبلكه هر عملى مقصود را برساند، كافى است و در مبحثخلع نيز اين امر در حديث جميل مورد تاييد قرار گرفته كه پس از توافق بر جدايى در مقابل پرداخت مال با رعايتشرايط خاص به اقدام ديگرى نياز نيست. (13) ابن جنيد (14) و سيد مرتضى (15) نيز همين عقيده را دارند و در توضيح آن فقيه اخير مىگويد: «به محض توافق بر جدايى خلع حاصل به اجراى طلاق نيازى نيست و در اين صورت خلع جايگزين طلاق است» و در ادامه كلام نام بسيارى فقها را كه بر همين نظرند، ذكر مىكند و دليل اين ادعا را اجماع و روايت مربوط به جدايى زوجه قيس بن ثابت مىداند كه به موجب آن به صرف توافق جدا شد و حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم به زوجه او گفتند عده نگه دار. در برابر اين نظريه، مشهور بر اين عقيدهاند كه براى تحقق خلع در هر حال بايد الفاظ و صيغههاى خاص به كار گرفته شود و صرف توافق كافى نيست; با اين وجود در اينكه چه الفاظ و صيغههايى بايد به كار گرفته شود در ميان مشهور وحدتنظر وجود ندارد; برخى مىگويند: الفاظ دال بر معناى خلع مانند «خلعتك على كذا» يا «انت مختلعه» كافى است. (61) گروهى از ايشان بر اين باورند كه علاوه بر الفاظ مخصوص خلع نياز به اجراى صيغه طلاق هست. (17) و بعضى ديگر هرگونه لفظى كه معناى طلاق يا خلع را برساند مجاز دانستهاند. (18) فقهاى عامه نيز وقوع خلع را با هر لفظى كه اين منظور را برساند پذيرفتهاند مشروط بر آنكه در الفاظ و صيغههاى غير صريح قصد اين عمل حقوقى شده باشد. (19)3. ماهيتحقوقى خلع
همانگونه كه از تعريف خلع برمىآيد اين عمل حقوقى با اراده زوج به تنهايى واقع نمىشود بلكه اراده زوجين در تحقق آن نقش اصلى دارد; به بيان ديگر اين عمل حقوقى مانند طلاق ساده نيست كه صرفا زوج در مورد جدايى تصميم گيرد بلكه طرفين با يكديگر توافق مىنمايند كه به دليل عدم تمايل زوجه در ادامه زندگى و كراهتى كه نسبتبه زوج خويش دارد، مالى را به وى ببخشد و او نيز در برابر گرفتن آن مال زن را به گونهاى رها مىسازد كه در زمان عده قابل رجوع نباشد. بر اين اساس اراده طرفين به صورت ايجاب و قبول دخالت دارد; يعنى يا زوجه پيشنهاد رهايى خويش را در مقابل پرداخت مالى مىكند و زوج او را قبول مىنمايد و يا برعكس زوج پيشنهاد جدايى با پرداخت مال معينى را مىنمايد و زوجه قبول مىكند. و حتى بسيارى تصريح نمودهاند كه اين ايجاب و قبول مانند ساير قراردادها بايد توالى عرفى داشته باشد والا تحقق نمىيابد. بنابراين به طرح نظريههاى موجود در خصوص ماهيتحقوقى خلع و نقد و بررسى ادله ارائه شده مىپردازيم و سرانجام نظريهاى كه مقرون به صواب به نظر مىرسد را،2 عرضه مىداريم.نظريه اول:
بنا به عقيده برخى فقيهان نامدار (20) ،پس از توافق زوجين بر جدايى در مقابل پرداخت مالى از سوى زوجه، زوج بايد صيغه طلاق را جارى كند و زوجه را طلاق گويد و در غير اينصورت به صرف توافق جدايى حاصل نمىشود; زيرا از طرفى اجماع بر اين امر وجود دارد (21) و از سوى ديگر در روايتى كه موسى بن بكر از امام كاظم عليه السلام نقل كرده است، آن حضرت تصريح نمودهاند كه بايستى پس از خلع تا زمانى كه زوجه در عده است طلاق اجرا گردد. (22) بعلاوه شيخ طوسى با استناد به آيه 229 سوره بقره مىگويد اگر جدايى زوجين در عوض مالى كه زوجه مىپردازد و بدون اتمام طلاق هم طلاق محسوب گردد مستلزم آن است كه در اين آيه تا چهار طلاق رجوع مجاز شمرده شود; در حالى كه به اتفاق مسلم است كه تا سه طلاق صورت نگرفته رجوع جايز و از طلاق سوم ممنوع است; بنابراين جدايى در عوض مال وقتى طلاق محسوب مىشود كه اجراى طلاق در پى آن مىآيد. ابن ادريس در تاييد اين نظريه به اصل بقاى زوجيت استناد مىكند و مىگويد: «هر كس مدعى استبه صرف خلع جدايى حاصل مىشود بايد دليل اقامه كند در حالى كه در كتاب و سنت و اجماع دليلى بر آن نيست. (23) » طبق اين نظريه همانگونه كه بعضى از ايشان تصريح به اين امر نمودهاند (24) در واقع دو عمل حقوقى جداگانه ولى مربوط به هم پديد مىآيد و به بيان ديگر خلع مركب از دو عمل حقوقى است: اول قرارداد بين زوجين مبنى بر آنكه زوجه به دليل انزجارى كه از زوج خود دارد مالى را كه از مهريه كمتر يا بيشتر يا معادل آن استبه زوج مىبخشد و در مقابل زوج قبول مىنمايد كه او را اطلاق گويد به نحوى كه قابل رجوع نباشد; دوم: بر مبناى توافق، زوج اقدام به طلاق زوجه با اراده خويش مىنمايد و در حال انشاى طلاق زوجه بايد در حال طهر و پاكى بوده و دو مرد عادل شاهد بر اين امر باشند. و بر اين اساس خلع، طلاق ناميده مىشود. ليكن همانگونه كه مشهور فقها اظهار نظر كردهاند، مستند اين گروه ضعيف و خالى از قوت است (25) ; زيرا اولا: در اين مساله اجماع وجود ندارد و شايد بتوان گفتيكى از مسايل پر اختلاف است و ثانيا: روايت مورد استناد از حيثسند و دلالت قابل بحث و گفتگو است; زيرا در سلسله سند موسى بن بكر وجود دارد كه واقفى بوده و در كتب رجال توثيق نشده است. (26) علاوه بر آن از لحاظ دلالت نيز اجمال دارد و احتمالات گوناگونى در آن وجود دارد كه موجب عدم قابليت استناد به آن مىگردد. ثالثا روايات معتبر زيادى وجود دارد كه پس از خلع نيازى به اجراى طلاق نيست (27) ; و حتى در برخى از آنها عدم جواز و مشروعيت طلاق پس از خلع استنباط مىشود. در روايت صحيحى كه حلبى از امام صادق عليه السلام نقل مىكند ايشان مىفرمودهاند: «عدة مختلعه همان عده مطلقه است و خلع او بمنزله طلاق استبدون آنكه طلاق ناميده شود. (28) » و در روايت صحيح ديگرى سليمان بن خالد مىگويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم آيا پس از خلع طلاق زوجه، جايز است و ايشان در پاسخ فرمودند كه خلع كافى است و اگر حاكميت جامعه در دست ما بود و بيم اختلاف نمىرفت طلاق را در اين صورت جايز نمىدانستم. (29)نظريه دوم:
به اعتقاد بسيارى از فقيهان خلع يك عمل حقوقى است كه پس از تحقق نياز به اجراى صيغه طلاق ندارد (30) و به خودى خود موجب جدايى زوجين است و مستند ايشان علاوه بر ادلهاى كه در رد نظريه اول آورده شد، رواياتى است كه خلع را طلاق دانسته و در برخى از آنها تصريح شده است كه نيازى به طلاق پس از خلع نيست و يا حتى از بعضى از آنها عدم مشروعيت طلاق استنباط مىگردد. اين گروه علاوه بر رواياتى كه قبلا نقل شد (31) به روايت صحيحى كه ابن بزيع از امام رضاعليه السلام نقل مىكند (32) استناد نمودهاند. ايشان مىگويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم آيا زنى كه در حال طهر و در حضور دو شاهد عادل از طريق خلع از همسر خويش جدا شده، مادامى كه طلاق داده نشده است از او جدا مىشود و به بيان ديگر با خلع جدا مىشود يا نياز به طلاق دارد؟ حضرت فرمودند جدا مىشود. ابن بزيع گويد به حضرت گفتم براى ما روايتشده كه تا طلاق اجرا نگردد جدايى حاصل نمىشود در پاسخ حضرت فرمودند در اين صورت خلع نيست و در پايان فرمودند به صرف خلع جدايى حاصل مىگردد.» و حتى برخى فقهاى عامة بر اين باورند كه نه تنها با الفاظ خاصى كه صريح در معناى خلع ياكنايه ازآن استخلع واقع مىشود بلكه هرلفظى كه بااين قصدابراز شود موجب جدايى است. (33) به هر حال اين گروه از فقيهان با وجود آنكه در كفايتخلع و عدم نياز به طلاق پس از آن، اتفاق نظر دارند ولى در ماهيت اين نوع جدايى وحدت نظر ندارند و به دو دسته تقسيم مىشوند: دسته اول: به عقيده اين گروه جدايى زوجين از طريق خلع و بدون نياز به طلاق، فسخ نكاح محسوب مىشود يعنى زوج با گرفتن مال از زوجه نكاح را فسخ مىنمايد. پس طبق اين عقيده خلع، فسخ نكاح است. اين گروه غير از رواياتى كه خلع را كافى از طلاق مىداند، مستند ديگرى ندارند. اين نظريه در ميان فقيهان حنبلى مشهور است وليكن شافعى نيز با وجود آنكه در كتاب «الام» آن را طلاق دانسته ولى در كتاب «القديم» به فسخ بودن آن تصريح نموده است. علاوه بر آنكه دليل بر فسخ بودن خلع وجود ندارد از مجموع رواياتى كه آثار طلاق بائن را بر خلع مترتب ساخته است، استنباط مىشود كه خلع نمىتواند ماهيت فسخ داشته باشد (34) ; زيرا اولا در فسخ نياز به تشريفات خاص مانند پاك بودن زوجه، حضور دو شاهد نيست در حالى كه در خلع به تصريح روايات اين شرايط لازم است; 2. در فسخ امكان رجوع نيست; زيرا عقد به كلى منحل مىگردد و علقه زوجيت از بين مىرود در حالى كه در خلع در صورت رجوع زوجه به مالى كه به زوج بخشيده تا زمانى كه در عده است امكان رجوع وجود دارد و علقه زوجيتبه كلى پاره نمىشود; 3. اگر خلع فسخ باشد تكرار آن موجب حرمت نكاح نمىگردد در حالى كه به اتفاق فقها و مفاد آيه قرآن و روايات، خلع از دفعات طلاق محسوب شده و تكرار آن بيش از دوبار موجب حرمت نكاح مىگردد. (35) و بر همين اساس قانون مدنى ايران در ماده 1132 مقرر مىدارد: «در فسخ نكاح رعايت ترتيباتى كه براى طلاق مقرر استشرط نيست.» بنابراين خلع، فسخ نكاح نيست و اين ادعا بدون دليل است.دسته دوم:
بسيارى بر اين باورند كه هر چند به استناد روايات با وجود خلع نيازى به اجراى طلاق نيست وليكناين عملحقوقىمتكى به اراده زوج بوده وطلاق محسوب مىشود واحكام خاصى طلاق را دركيفيت اجرا وآثار دارد. و مستند ايشان رواياتى است كه خلع را طلاق دانسته است. (36) و اما اين گروه نيز اتفاق نظر نداشته و تعابير مختلفى در خصوص اين امر دارند; يعنى با آنكه همگان اين نوع جدايى را طلاق ناميدهاند; بعضى از ايشان آن را از عقود معاوضى به حساب آورده (37) و بطلان فديه يا متعلق به غير بودن آن را موجب بطلان خلع دانستهاند. (38) برخى ديگر آن را از ايقاعاتى دانستهاند كه شبيه عقود معاوضى بوده و محتاج به دو طرف و دو انشاست. (39) عدهاى نيز با وجود طلاق دانستن آن، تصريح نمودهاند كه صرف توافق زوجين بر جدايى در مقابل پرداخت مال به وسيله زوجه، يا علاوه بر آن اجراى طلاق موجب تحقق خلع است و به هر يك از دو طريق اين جدايى حاصل مىشود.نظريه سوم:
برخى فقيهان در خصوص ماهيتخلع صرفا به نقل آراى ديگران پرداخته و از اظهار نظر صريح خوددارى نمودهاند. از اين گروه مىتوان محقق حلى صاحب شرايع الاسلام را نام برد كه با اشاره به اختلاف نظر موجود، از اظهار عقيده صريح خوددارى مىكند. (40) از مجموع آنچه گفته شد به خوبى ظاهر مىشود كه در اين موضوع اقوال فقها بسيار مضطرب و نظريات ارائه شده مختلف است و در واقع توجيه منطقى و غيرقابل خدشهاى از ماهيتحقوقى خلع ارائه نشده است. همين تزلزل و اضطراب در آثار نويسندگان حقوق خانواده نيز كم و بيش ديده مىشود كه ذيلا به بيان مواردى از آن مىپردازيم: 1. مرحوم دكتر امامى از طرفى خلع را از عقود معاوضى حقيقى محسوب ننموده (41) ولى از طرف ديگر آن را معاوضه حقيقى قلمداد كرده است و مىگويد: (42) «بستگى بين طلاق و فديه طورى است كه بدون يكى ديگرى واقع نمىشود، در اين امر فرقى نمىنمايد كه صيغه طلاق خلع به كلمه مشتق از طلاق گفته شود يا به كلمه مشتق از خلع اكتفاء گردد; زيرا تفكيك آن دو برخلاف مقصود زن و شوهر است. بنابراين با آنكه طلاق ايقاع مستقلى است در مورد خلع، يكى از دو عوض قرار گرفته است و ناچار بايد حكم عقد معاوضى را بر آن جارى ساخت.» ايشان پس از اين بيان نتيجه مىگيرد كه با بطلان فديه طلاق باطل است. و تاكيد مىكند كه طلاق خلع مهمتر است و بستگى طلاق و فديه به يكديگر مانند بستگى دو مورد عقد معاوضى مىباشد و در صورت بطلان فديه طلاق خلع واقع نمىشود. (43) همچنين در خصوص تاثير تلف فديه قبل از قبض به گونه متعارض سخن مىگويد; يعنى در عين حال كه خلع را معاوضه حقيقى محسوب نمىكند و زن را مسئول بدلى آن مال مىداند، از سوى ديگر آن را معاوضه حقيقى به شمار آورده و تلف فديه قبل از قبض را موجب بطلان طلاق مىداند; (44) 2. برخى ديگر از نويسندگان نيز از طرفى خلع را از عقود معاوضى شمرده (45) و از سوى ديگر آن را ايقاع دانسته و مىنويسند: (46) «... طلاق خلع اگر چه همانند عقود معاوضى محتاج به اراده طرفين است ولى واقعا معاوضه نيستبلكه از ايقاعات است و همواره با اراده شوهر انجام مىگيرد، هر چند كه انگيزه اراده وى دريافت مالى از زوجه باشد; به عبارت ديگر فديه انگيزه شوهر در طلاق خلع است نه عوض طلاق و طلاق خلع يك معاوضه حقيقى نيست تا با بطلان عوض معين باطل گردد. بنابراين ملاحظه مىكنيم كه اين نويسنده از طرفى خلع را عقد معاوضى و از سوى ديگر ايقاع مىداند و آن را به اراده شوهر مربوط مىداند; در حالى كه طبق رواياتى كه برخى از آنها قبلا نقل شد و به برخى ديگر نيز اشاره خواهيم كرد، اراده دو طرف قطعا نقش دارد و حتى گاهى زوج آنچه را كه زوجه پيشنها كرده قبول مىنمايد; پس فديه صرفا محرك بر باعث انگيزتر شوهر در طلاق نيستبلكه عوض رهايى زوجه از قيد زوجيت است و نتيجه سخن تمام فقهايى كه خلع را بدون نياز به اجراى طلاق محقق دانستهاند چيزى جز اين مطلب نيست; 3. به عقيده برخى از استادان حقوق نيز طلاق خلع به دو عمل حقوقى جداگانه تحليل مىشود: 1. ايقاعى كه سبب جدايى زن و مرد است; 2. قراردادى كه سبب تمليك فديه به شوهر مىشود و در برابر حق رجوع شوهر را از بين مىبرد. (47) به بيان ديگر خلع مخلوطى از يك عقد و يك ايقاع است; يعنى ابتدا قراردادى بين زوجين منعقد مىشود كه به موجب آن زوجه عالى را به زوج تمليك مىكند و نيز زوج حق رجوع را از خود ساقط مىكند و آنگاه زوج با اراده خويش و بدون دخالت اراده زوجه، مبادرت به طلاق مىنمايد. اين نظريه الهام گرفته از نظريه اول است كه فقهايى چون شيخ طوسى بر آن اصرار داشتند كه پس از توافق زوجين بايد توسط زوج صيغه طلاق جارى گردد. قانون مدنى ايران نيز خلع را به گونهاى تعريف كرده است كه اين اجمال را برطرف نمىسازد. به موجب ماده 1146 ق. م: «طلاق خلع آن است كه زن بواسطه كراهتى كه از شوهر خود دارد در مقابل ماليكه به شوهر مىدهد طلاق بگيرد اعم از اينكه مال مزبور عين مهر يا معادل آن و يا بيشتر و يا كمتر از مهر باشد.» از تعريف مذكور به خوبى برنمىآيد كه آيا خلع معاوضه استيا ايقاع و در صورت اول آيا مالى كه زوجه مىپردازد در مقابل طلاقى است كه زوجه به اراده خود به طور مستقل انشاء مىكند و يا اينكه با پرداخت مال خود به خود جدايى حاصل مىشود و در صورت دوم مالى كه زوجه مىپردازد چه نقشى در خلع دارد؟ بنابراين از بررسى آراى فقها و عقايد نويسندگان حقوقى و قانون مدنى چنين استنباط مىشود كه ماهيت طلاق خلع در هالهاى از ابهام باقى است و آراى متعارضى در اين خصوص ابراز شده است و از مطالعه آيه كريمه قرآن و روايات رسيده در اين خصوص به خوبى استنباط مىشود كه تحليلهاى ارائه شده خالى از نقص و تعارض و ابهام نيست. واقعيت آن است كه آيه 229 سوره بقره صرفا در مقام بيان جواز خلع و افتدا مىباشد; به موجب اين آيه هرگاه زوجه از زوج خويش تنفر داشته و بيم نافرمانى و عصيان رود مىتواند مالى را به زوج خود ببخشد تا او را رها سازد; به بيان ديگر آيه شريفه در مقام بيان اصل حكم جواز خلع با رعايتساير شرايط است ولى نحوه اجراى آن و شرايط لازم براى تحقق خلع بيان نشده است. همچنين رواياتى كه در اين خصوص وارد شده به اصل جواز خلع تصريح دارد (48) و ليكن در كيفيت توافق و تعيين ماهيت آن روايات مختلف است و همين امر سبب اختلاف نظر در ميان حقوقدانان شده است. از طرفى در برخى روايات خلع نوعى معاوضه است كه به صرف توافق و پرداخت مال از ناحيه زوجه و قبول زوج يا پيشنهاد زوج و قبول زوجه به پرداخت مال در مقابل رهاسازى او خلع واقع مىشود. (49) و در برخى از همين روايات تصريح شده است كه خلع كافى است و نيازى به اجراى طلاق نيست. (50) و از سوى ديگر در برخى روايات صرف توافق و پرداخت مال كافى نيستبلكه بايد زوج اقدام به انشاء طلاق نمايد. (51) همانگونه كه در نقد نظريه اول گفته شد روايتى كه به استناد آن پس از خلع طلاق را لازم دانستهاند از حيثسند و دلالت مخدوش است و مدعا را اثبات نمىكند; به همين دليل مشهور فقها اين نظريه را نپذيرفتهاند و ماده 1146 قانون مدنى را نيز نمىتوان اينگونه تفسير نمود; زيرا دليلى بر ضرورت اجراى طلاق با وجود توافق زوجين نيست. اما رواياتى كه خلع را به تنهايى كافى دانسته و با وجود آن اجراى طلاق را لازم نمىداند و طبق بعضى آن را مشروع نمىداند از لحاظ تعداد فراوان (52) و از جهتسند و دلالت معتبر و قابل استناد هستند. به همين دليل اكثر فقها در عامه و خاصه با وجود خلع نياز به اجراى طلاق نمىبينند. (53) بنابراين خلع به محض توافق زوجين و پرداخت مال از ناحيه زوجه در مقابل رهاسازى او از قيد زوجيت تحقق يافته و موجب جدايى است و نياز به اجراى طلاق ندارد; لكن اين توافق آثار طلاق را دارد و براى اجرا نيز بايد زوجه در حالت طهر بوده و انجام توافق در حضور دو شاهد عادل صورت گيرد. زوجه بايد عده طلاق را نگه دارد و در اين مدت اگر به فديه رجوع كرد طلاق رجعى مىگردد; مانند طلاق از موارد جدايى محسوب مىشود كه تكرار آن بيش از دو بار موجب حرمت نكاح مىگردد و ساير آثار طلاق را دارد. و شايد به دليل آنكه اين جدايى آثار طلاق را داشته و در برخى روايات تعبير شده است كه «خلعها طلاقها» با وجود آنكه مشهور بر اين باورند كه خلع به تنهايى براى جدايى زوجين كافى است ولى آن را طلاق محسوب نمودهاند. ولى از بررسى روايات چنين استنباط مىشود كه جدايى زوجين به صرف توافق بر جدايى در مقابل پرداخت مال از ناحيه زوجه حاصل مىگردد و نياز به انجام تشريفات خاص و اجراى صيغه طلاق نيست. و اين جدايى همان آثار طلاق را دارد. بنابراين دليلى وجود ندارد كه چنين توافقى را طلاق بناميم و اصولا تعبير به طلاق خلع مجازى است. با وجود آنكه مىدانيم خلع يك ماهيتحقوقى دو جانبه است كه اراده زوجين در ايجاد آن نقش دارد در حالى كه طلاق با اراده زوج و بدون نياز به قبولى و مشاركت زوجه تحقق مىيابد. تنها توجيهى كه ممكن استبراى اين نامگذارى شود آن است كه در برخى رواياتى كه خلع را به تنهايى براى جدايى كافى دانسته آن را طلاق ناميده و ظاهر اين تعبيرها به چنان برداشتى منجر شده است و ليكن از آنجا كه يقين داريم خلع از لحاظ مفهوم و كيفيت انشا با طلاق متفاوت است و نمىتوانند اين دو يك مفهوم و يك عمل حقوقى محسوب شوند بلكه صرفا از لحاظ آثار و شرايط انشاء يكسان هستند، مىتوان چنين گفت كه در آن دسته از روايات كه خلع به طلاق تعبير شده استبه لحاظ اين مشابهت است و در اين بيان نوعى تشبيه به كار رفته است; يعنى روايتى كه مىگويد: «المختلعة خلعها طلاقها» و يا «عدة المختلعة عدة المطلقه» به لحاظ مشابهت زياد در شرايط و آثار، وجه شباهت و ادات تشبيه حذف شده كه در اصطلاح علم بيان و بديع، تشبيه بليغ ناميده مىشود مانند آنكه شخصى به واسطه جود و سخاوت زياد تشبيه به دريا شده و گفته مىشود «انتبحر» اينگونه تشبيهها در عرف رايج است و مىتوان گفت در اين قبيل روايات نيز با وجود آنكه خلع دقيقا همان طلاق نيست ولى چون داراى شرايط و آثار يكسان هستند از لحاظ اين تشابه به يكديگر تشبيه شده و ادات تشبيه حذف شده و گفته شده است «خلعها طلاقها». و در نتيجه خلع در واقع طلاق نيستبلكه به لحاظ آثار و شرايط به منزله طلاق محسوب مىشود و اطلاق طلاق بر آن مجاز است و نمىتوان آن را طلاق حقيقى دانست. هرچند كه همان آثار را دارد يعنى طبق معمول راه جدايى زوجين طلاق و يا در موارد مشخص به فسخ نكاح است ولى درموردى كه تنفر زوجه سبب اختلاف، دلسردى ونافرمانى مىشود شارع مقدس به تصريح قرآن وروايات اين طريق را براى جدايى مجاز شمرده است كه با توافق حاصل مىشود. و شاهد آن رواياتى است كه بيان مىدارد: خلع بدون آنكه طلاق ناميده شود به منزله طلاق مختلعه است. (54) و در برخى ديگر آمده است كه خلع مثل طلاق است. (55) از كلام برخى فقها نيز، هرچند گاهى تعبير به طلاق نمودهاند، استنباط مىشود كه خلع از عقود معاوضى بوده و به صرف توافق جدايى حاصل مىشود و نيازى به اجراى طلاق نيست; در نتيجه اطلاق طلاق بر آن نوعى مجاز وناشى از شباهت موجود درآثار و شرايطايجاد آن است. به لحاظ اهميتبحث نظر برخى از فقهاى بزرگ، كه به طور صريح يا ضمنى مؤيد اين نظر هستند، به اختصار نقل مىشود: 1. شيخ مفيد در كتاب مقنعه (56) مىگويد: «در خلع جدايى زوجين با توافق يكديگر و پس از پرداخت مالى از ناحيه زوجه به زوج واقع مىشود.»; 2. شيخ صدوق مىگويد (57) : « هر گاه از جانب زوجه اظهار تنفر و كراهت نسبتبه زوج و نافرمانى شديد باشد براى زوج جايز است كه مالى را از او بگيرد و در اثر اين توافق زوجه از او به نحو بائن جدا مىگردد.»; 3. سيد مرتضى (58) تصريح مىكند كه خلع موجب جدايى زوجين به نحو بائن مىگردد و هر جدايى طلاق محسوب نمىشود. و از اين حيث كه خلع مانند طلاق از تعداد دفعات مجاز طلاق محسوب مىشود، به منزله طلاق و جايگزين آن محسوب مىگردد; يعنى به دليل تشابه در آثار به نحو مجاز طلاق گفته مىشود و در واقع طلاق نيستبلكه خلع خود عمل حقوقى مستقلى است; 4. شهيد ثانى در مسالك تصريح مىنمايد كه خلع معاوضه است و نياز به اراده زوجين داشته و پس از تحقق محتاج به اجراى صيغه طلاق نيست; 5. بحرانى نيز به طور مكرر بر اين تصريح كرده و مىگويد (59) : « از روايتحلبى و جميلبن دراج و عمل ثابتبن قيس در حضور پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و روايت ديگرى كه در اين مورد وارد شده است ، استنباط مىگردد كه خلع عقد معاوضى است و نياز به اراده طرفين دارد و با وجود توافق زوجين بر جدايى پرداخت مال توسط زوجه، خود به خود جدايى حاصل شده و نياز به اجراى صيغه طلاق نيست; حتى ازبعضى روايات عدم مشروعيت طلاق پس ازوقوع خلع استنباط مىشود; 6. ابن جنيد (60) استاد شيخ مفيد نيز خلع را به تنهايى و بدون نياز به اجراى طلاق موجب جدايى مىداند و از كلام ايشان استنباط مىشود كه آن را عقد مىداند. 7. از كلام بسيارى از فقهايى كه آن را طلاق محسوب نمودهاند نيز استنباط مىشود كه ايشان نيز خلع را نوعى معاوضه و عقد تلقى مىكردهاند و از تحليلهاى آنها اين امر به خوبى آشكار مىگردد ولى شايد به دليل ظاهر رواياتى كه تعبير به طلاق نموده آنها نيز الهام گرفته و خلع را طلاق نيز ناميدهاند.نتيجه بحث
همانگونه كه به تفصيل بيان گرديد در خصوص ماهيتخلع اختلاف نظر وجود دارد كه به طور اختصار نظريههاى مطروحه به شرح زير است: 1. خلع مركب از دو عمل حقوقى است: اول توافق بر جدايى كه در اين صورت عقد مركب از پرداخت مال توسط زوجه و تعهد زوج بر انجام طلاق است. دوم اجراى طلاق توسط زوج كه عمل حقوقى يكطرفه و ايقاع مىباشد. اين نظريه مبناى محكم علمى نداشته و مشهور آن را نپذيرفتهاند. البته برخى اساتيد نيز با الهام از اين نظريه افزودهاند كه توافق اوليه زوجين مشتمل بر تمليك مال توسط زوجه و اسقاط حق رجوع از ناحيه زوج است و در پى آن اجراى طلاق توسط زوج; 2. خلع يك عمل حقوقى بيش نيست و با تحقق آن طرفين از يكديگر به نحو باين جدا مىگردند و ليكن طرفداران اين نظريه به سه دسته تقسيم مىشوند: دسته اول خلع را فسخ نكاح تلقى كردهاند و چنانكه به تفصيل اشاره شد اين نظريه علاوه بر آنكه دليلى ندارد با آثارى كه براى خلع بيان شده سازگار نيست; دسته دوم خلع را طلاق ناميدهاند و استناد ايشان به برخى رواياتى است كه از خلع تعبير به طلاق نموده و علاوه بر آن آثار طلاق را بر خلع نيز مترتب ساخته است. اين نظريه نيز هر چند مستند به آثار يكسان خلع و طلاق و ظاهر برخى روايات است نمىتواند دليل بر طلاق بودن خلع باشد; زيرا اولا در برخى روايات ديگر كه داراى اعتبار از حيثسند و دلالت مىباشند صرف توافق و پرداخت مال از ناحيه زوجه با قبول زوج موجب جدايى دانسته شده است (61) ; ثانيا در برخى روايات تصريح شده كه خلع در واقع طلاق نيستبلكه به منزله آن است; ثالثا خلع از لحاظ مفهوم و كيفيت انشا با طلاق به طور مسلم متفاوت است و نمىتواند يك واقعيتباشند; رابعا در مواردى كه شباهتهاى زياد بين دو امر وجود دارد در عرف محاورهاى كه ائمه عليهمالسلام نيز به زبان همين عرف سخن مىگويند، فراوان اتفاق مىافتد كه ادات تشبيه و وجه شباهت از كلام حذف مىگردد و به صورت جمله خبريه بيان مىشود و در اصطلاح علم بيان آن را تشبيه بليغ مىنامند و در خصوص خلع نيز چنين است; زيرا به واسطه همانندى آثار خلع و طلاق و شرايط انشاى آنها، از خلع به طلاق تعبير شده است. دسته سوم خلع را از عقود معاوضى دانسته و با صرف توافق زوجين بر جدايى در مقابل پرداخت مالى از ناحيه زوجه جدايى حاصل مىشود و نياز به تشريفات خاص ديگرى علاوه بر حضور دو شاهد و پاك بودن زوجه نيست. اين نظريه را كه برخى فقهاء به طور صريح و گروه ديگرى به طور ضمنى پذيرفتهاند با ماهيتخلع و كيفيت انشاء آن سازگار است. و آيه شريفه سوره بقره و روايات متعدد جدايى زوجين را به اين نحو مجاز شمرده و احكام طلاق را از حيثشرايط اجرا و آثار ناشى از آن بر اين جدايى باز نموده است. بنابراين جدايى به اين نحو از اعمال حقوقى دو طرفه و عقد محسوب مىشود و قانونگذار همانگونه كه جدايى از طريق طلاق و فسخ را پذيرفته، جدايى از طريق توافق زوجين را نيز با رعايتشرايط آن و در مورد خاص متنفر و انزجارى كه موجب عسر و جرح و فساد مىگردد، مجاز شمرده است. نكته قابل توجه آن است كه امكان جدايى از طريق توافق به همان مورد خاص (تنفر شديد) محدود مىباشد و در نتيجه قابل تسرى نيست كه زوجين هرگاه اراده كنند اينگونه از يكديگر جدا شوند و بر اين اساس مغايرتى با استحكام خانواده و آثار اجتماعى آن ندارد; چرا كه جواز اين امر در شرايط خاص و اضطرارى است. البته در شرايط فعلى كه به موجب ماده واحده مجمع تشخيص مصلحت نظام مصوب سال 1371، حتى در صورت توافق بر جدايى نيز زوجين بايد به دادگاه مراجعه كنند، در خلع نيز بايد به دادگاه مراجعه و پس از اجازه آن براى جدايى به دفاتر رسمى مراجعه نمايند و اين مراجعه جنبه اثباتى و ترتيب اثر قانونى به جدايى زوجين دارد و نه جنبه ثبوتى.4.آثار تشخيص ماهيتحقوقى خلع
1. به موجب هر يك از نظريههاى مطروحه در خصوص ماهيتخلع، اجراى آن بايد در حضور دو شاهد عادل و در حالت طهر زوجه باشد و در اين امر اختلافى وجود ندارد; 2. به جز گروهى كه خلع را فسخ تلقى نمودهاند، ساير نظريهها در اين امر وحدت نظر دارند كه خلع نيز مانند يكى از دفعات طلاق محسوب شده و تكرار آن بيش از دفعات مجاز موجب حرمت نكاح مىگردد; 3. بر اساس تمام نظريههاى ابراز شده خلع به منزله طلاق بائن است و براى زوج قابل رجوع نيست مگر آنكه زوجه مالى را كه به او بخشيده در زمان عده استرداد كند و تنها در اين صورت زوج حق رجوع بهزوجه راخواهد داشت وماده 1145 قانون مدنى براين امرتصريح دارد; 4. در صورتى فديه ماليت نداشته باشد، بنا بر نظر آن عده كه خلع را دو مرحلهاى مىدانند مرحله اول خلع، كه توافق دو اراده استبه دليل نداشتن ماليت فديه از بين مىرود و در نتيجه هرگاه زوج مستقلا زوجه را طلاق داده باشد طلاق رجعى محسوب مىگردد و برخى ديگر همچون شيخ طوسى آن راباطل مىدانند چون مبناى طلاق بر اساس توافقى بوده كه باطل است; اما طبق نظريهاى كه خلع را يك مرحلهاى و ايقاع محسوب مىنمايد برخى طلاق را رجعى دانسته و گروه ديگر خلع را باطل و در نتيجه جدايى حاصل نمىشود و سرانجام گروهى بين علم و جهل زوج تفاوت گذاردهاند. اما با توجه به نظريه منتخب، بايد پذيرفت كه در اين صورت خلع، از عقود معاوضى بوده و از اين حيث احكام اين قبيل عقود نيز در آن جارى مىشود; در نتيجه بطلان خلع در اثر عدم ماهيت فديه امرى موافق با اصول كلى و ضوابط عمومى قراردادهاست و خلاف آن دليل مىخواهد. بنابراين حق با كسانى است كه بطلان فديه را موجب بطلان خلع دانستهاند; 5. در صورتى كه فديه مال غير باشد و زوجه بدون مجوز قانونى آن را به زوج بدهد همان اختلاف موجود در مساله ماليت نداشتن فديه مطرح است و به نظر نگارنده در صورتى كه صاحب مال اجازه ندهد، خلع باطل است و اثرى بر آن مترتب نمىشود; مگر آنكه علاوه بر خلع زوج مبادرت به اجراى صيغه طلاق نيز نموده باشد كه در اين صورت صرف نظر از صحتيا بطلان خلع، طلاق به نحو رجعى يا بائن (در مواردى كه طلاق بائن است) واقع مىشود.1- سوره بقره، آيه 187: «هن لباس لكم و انتم لباس لهن». 2- سوره بقره، آيه 229: «...فلا جناج عليهما فيما افتدت به...». 3- فيض كاشانى، مفاتيح الشرايع، ج 2، ص 322. حدائق الناضرة، ج 25، ص 553. جواهر الكلام، ج 33، ص 2. 4- ما به جهت رعايت اصطلاح مشهور و قانون مدنى در اين مقاله طلاق خلع تعبير مىكنيم و ليكن همانگونه كه در مباحثبعدى به آن پرداختهايم اطلاق طلاق بر خلع خالى از مسامحه نيست. 5- عبدالرحمن جزيرى، الفقه على المذاهب الاربعة، ج 4، ص 486. 6- الفقه على المذاهب الاربعة، ج 4، ص 486: «عقد معاوضة على البضع تملك به الزوجه نفسها و يملك به الزوج العوض». 7- همان. 8- همان. 9- حدائق الناضرة، ج 25، صفحات 556، 566، 584، 586. جواهر الكلام، ج 33، ص 4. الفقه على المذاهب الاربعة، ج 4، ص 486. 10- وسايل الشيعه، ج 15، كتاب خلع، مفاد برخى از اين روايات به گونهاى است كه نيازى به اقدام ديگرى علاوه بر توافق زوجين نيست; البته روايت ديگرى برخلاف اين عقيده وجود دارد كه از لحاظ سند و دلالت مورد گفتگو است. 11- وسايل، ج 15، باب اول، ح 4 و 7. 12- كافى، ج 6، ص 142، باب خلع، ح 9: «عن جعفربن سماعة: آن جميلا شهد بعض اصحابنا و قد اراد ان يخلع ابنته من بعض اصحابنا. فقال جميل للرجل ما تقول: رضيتبهذا الذى اخذت و تركتها؟ فقال: نعم، فقال لهم جميل: قوموا فقالوا: يا ابا على ليس تريد يتبغها الطلاق؟ قال: لا» 13- حدائق الناظرة، ج 25، در صفحات 584 و 586 و ... مورد تاكيد قرار گرفته است. 14- ابن جنيد، فتاوى ابن جنيد به كوشش شيخ على پناه اشتهاردى چاپ جامعه مدرسين سال 1416، ص270. 15- سيد مرتضى، المسائل الناصريات، ص 250، از جوامع الفقهيه. 16- شهيد ثانى در مسالك الافهام، ج 2، ص 58، شرح لمعه، ج 6، ص 89، علامه در مختلف، ص 549، چاپ قديم تذكره، ج 2، ص 374، چاپ قديم، مفاتيح الشرايع، ج 2، ص 322. 17- شيخ طوسى، در خلاف، ص 34، از سلسلة الينابيع، ج 38، مبسوط، ص 239 از همان جلد، شهيد اول، شرح لمعه، ج 6، ص 87. 18- محسن حكيم منهاج، ج 2، ص 325، آيت الله خويى، منهاج، ج 2، ص 334، امام خمينى، تحرير الوسيله، ج 2، ص 349. 19- منابع پيش، فقه عامة. 20- شيخ طوسى، الخلاف، ج 39، ص 34 از سلسلة الينابيع الفقهيه، مبسوط، ص 239 از مصدر پيشين، شهيد اول، شرح لمعه، ج 6، ص 87، و مسالك الافهام، ج 2، ص 58، ابن ادريس، السرائر، ج 2، ص 726. 21- شيخ طوسى، همان مصدر. 22- وسايل الشيعه، ج 15، ص 490، باب 3، ح 1 و ح 5: «جعفر بن سماعه عن موسى بن بكر عن العبد الصالح قال: قال على عليه السلام : المختلفة يتبعها الطلاق ما دامت فى العدة. 23- ابن ادريس، همان مصدر. 24- شيخ طوسى، مبسوط ص 266، از سلسلة الينابيع مىگويد: «لانه عقد معاوضة كالبيع» 25- جواهر الكلام، ج 33، ص 7، مفاتيح الشرايع، ج 2، ص 322. 26- ر.ك: رجال شيخ طوسى، رجال نجاشى. 27- وسايل الشيعه، ج 15، كتاب خلع، باب 4، ح 45، و باب 3، ح 9 و 8 و 4. 28- وسايل الشيعه، ج 15، كتاب خلع، باب 3، ح 4، «عدة المختلعة عدة المطلقه و خلعها طلاقها و هى تجزىء من غير ان يسمى طلاقا.» 29- وسايل الشيعه، همان باب، ح 8، «ارايت ان هو طلقها بعد ما خلعها ايجوز؟ قال: و لم يطلقها و قد كفاه الخلع و لو كان الامر الينا لم تجز طلاقها». 30- سيد مرتضى المسائل الناصرية، جوامع الفقهيه، ص 250، فتاوى ابن الجنيد، ص 273، علامه حلى در المختلف ص 549، چاپ قديم، تحرير الاحكام، ج 2، ص 51، تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 347، شهيد ثانى، شرح لمعه، ج6، ص89 و... 31- ر.ك: ص 11، همين مقاله 32- وسايل الشيعه، ج 15، ح 9، از باب سوم، «سالت عن ابالحسن الرضا عليه السلام المراة تبارىء زوجها او تختلع منه بشهادة شاهدين على طهر من غير جماع هل تبين منه بذلك او هى امراته ما لم يتبعها بالطلاق؟ فقال: تبين منه و ان شهادت ان يرد اليها ما اخذ منها و تكون امراته فعلت، فقلت: انه قد روى انه لا تبين منه حتى يتبعها الطلاق، قال: ليس ذلك اذا خلعا، فقلت: تبين منه؟ قال: نعم» 33- الفقه على المذهب الاربعة، ج 4، ص 486 به بعد. 34- وسائل الشيعه، كتاب خلع. 35- ر.ك: شرح لمعه، ج 6، ص 89 به بعد. 36- وسايل، ج 15، كتاب خلع، باب سوم. 37- شهيد ثانى، شرح لمعه، ج 6، ص 91; جواهر الكلام، ج 33، ص 4; حدائق الناضرة، ج 25، ص 586. 38- شرح لمعه، ج 6، ص 96. 39- امام خمينى، تحرير الوسيله، ج 2، ص 349، مساله 3. 40- شرايع الاسلام، كتاب خلع، «هل يقع بمجرده؟ المروى، نعم و قال الشيخ، لا يقع حتى يتبع بالطلاق ...» علامه حلى نيز در كتاب المختصر مىگويد: «سيد مرتضى قائل به آن است كه خلع بدون نياز به طلاق واقع مىشود ولى شيخ طوسى اجراى طلاق را نيز لازم مىداند ولى خود ايشان اظهار نظر نمىكند. صاحب حدائق الناضرة نيز در ج 25، ص 560 توقف را ترجيح داده و اظهار نظر نمىكند هرچند كه آن را از عقود معاوضى محسوب مىكند. 41- حقوق مدنى، ج 5، ص 51. 42- همان منبع، ص 53. 43- همان منبع، ص 54. 44- همان منبع، ص 55. 45- محقق داماد، مصطفى، حقوق خانواده، چاپ دوم، صص 333 و 429. 46- همان منبع، ص 430. 47- كاتوزيان، ناصر، حقوق خانواده، ج 1، ص 452 و 453، چاپ سوم، سال 71. 48- وسايل الشيعه، ج 15، كتاب خلع، باب 1. 49- وسايل الشيعه، كتاب خلع، باب 1، ح 9-1. 50- همان، باب 3، ح 2، 3، 4، 8، 9 و 10. 51- همان، باب 3، ح 1 و 5. 52- همان، روايات باب 1 و 3. 53- جواهر الكلام، ج 33، ص 7-6; حدائق الناضرة، ج 25، ص 566 و 586; المقنع شيخ صدوق، ص 29، جوامع الفقهيه; سيد مرتضى، المسايل الناصريات، ص 250 از جوامع الفقهيه; شيخ مفيد، مقنعه، ص 81، ضميمه جوامع الفقهيه; فيض كاشانى، مفاتيح الشرائع، ج 2، ص 322; عبداله مامقانى، مناهج المتقين، ص 393، چاپ قديم. 54- حلبى از امام صادق عليه السلام : «عدة المختلعه عدة المطلقه و خلعها طلاقها من غير ان يسمى طلاقا»; وسايل، ج 15، كتاب خلع، باب 3، ح 4 و باب 10، ح 1. 55- ابى بصير از امام صادق عليه السلام : «عدة المختلعه مثل عدة المطلقه و خلعها طلاقها»; همان، باب 10، ح 3. 56- ص 81، ضميمه جوامع الفقهيه. 57- المقنع، ص 21 از جوامع الفقهيه. 58- المسائل الناصريات، ص 250 از جوامع الفقهيه: «...الخلع فرقة بائنه و ليست كل فرقه طلاقا...ان الخلع اذا تجرد عن لفظ الطلاق بانتبه المراة و جرى مجرى الطلاق فى انه ينقص عن عدد الطلاق...». 59- شيخ يوسف بحرانى، حدائق الناصرة، ج 25، ص 564، 565، 585، 586، 590، 558 و 560. 60- فتاوى ابن جنيد، ص 270، چاپ جامعه مدرسين سال 1416 به همتشيخ على پناه اشتهاردى و شيخ طوسى نيز در مبسوط، ص 266 از سلسلة الينابيع الفقهيه مىگويد: «لانه عقد معاوضة كالبيع». 61- وسايل الشيعه، ج 15، كتاب خلع، باب 1، ح 4 و 7، باب 3، ح 4; اصول كافى، ج 6، ص 142، ح