مبانی فقه و حقوق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی فقه و حقوق - نسخه متنی

مصطفی میراحمدی زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مبانى فقه و حقوق

مصطفى ميراحمدى زاده

گفتار اول: مبانى حقوق

1 - مكتب حقوق فطرى يا طبيعى

الف - خدا منشأ و مبناى قوانين طبيعى

ب - عقل انسان منشأ و مبناى قوانين طبيعى

ج - نظريات جديد درباره حقوق فطرى

2 - مكتب‏هاى تحققى

الف - مكتب تاريخى

ب - مكتب‏هاى تجربى

ج - مكتب اتحاد حقوق و دولت

د - مكتب تحققى مبتنى بر جامعه‏شناسى

گفتار دوم: مبانى احكام فقهى

الف - الزام در احكام شرعى و رابطه آن با منابع فقه

ب - الزام در احكام شرعى و رابطه آن با قلمرو اين احكام

ج - الزام در احكام شرعى و رابطه آن با مصلحت و مفسده

د - الزام در احكام شرعى نسبت به مسلمان و غير مسلمان

گفتار سوم: مقايسه فقه و حقوق از جهت مبانى

يكى ديگر از مباحث اساسى و پر ثمر در بررسى رابطه فقه و حقوق بحث از مبانى اين دو علم است. منظور از مبانى در فقه و حقوق بررسى محرك‏ها و نيروهايى است كه در قانون وجود دارد و افراد را ملزم به رعايت و اطاعت مى‏نمايد.

منابع حقوق تار و پودهايى است كه تافته حقوق در آن بافته شده‏است. مبانى حقوق رگ و ريشه‏ها و نيروهايى است كه در وراى قواعد حقوقى جا گرفته‏است. (1)

مباحث مبانى حقوق در احكام حقوقى از عمده‏ترين مباحثى است كه در فلسفه حقوق مطرح شده و در واقع همين موضوع يكى از دلايل اصلى ايجاد مكاتب حقوقى است، به طورى كه تفاوت آرا در مورد مبانى حقوق، به خوبى در تفاوت و تمايز مكاتب حقوقى نمايان است. شايد بتوان گفت دليل عمده گسترش اين بحث در فلسفه حقوق به دليل آن است كه اولين سؤال در هنگام مواجهه با يك قاعده حقوقى سؤال از چرايى لزوم اطاعت مى‏باشد.

در هر صورت، اين بحث اگرچه در حقوق به صورت مفصل با جايگاه خاص خود مطرح شده‏است، ولى در فقه از چنان انسجامى برخوردار نيست و به صورت پراكنده در علم اصول تحت عناوينى هم‏چون ملاكات احكام، مستقلات عقليه و حسن و قبح عقلى، كيفيت انشا و فعليت و تنجز حكم و غيره مورد بررسى قرار گرفته‏است، آن هم نه به صورت مستقل بلكه به تبع موارد ديگر. ما در اين‏جا ابتدا مبانى حقوق و نظريات مختلف درباره آن را مطرح مى‏كنيم سپس به طرح مبانى فقه مى‏پردازيم و در آخر مقايسه و نتيجه‏گيرى مى‏نماييم.

قبل از ورود در بحث تذكر دو نكته مفيد است:

1 - چنان كه روشن شد بحث ما از مبانى حقوق ( Foundation of law ) و فقه است كه از بحث منابع حقوق ( Sources of law ) و فقه جداست، ولى چه در حقوق و چه در فقه در موارد كثيرى كلمه مبانى استعمال شده‏است و از آن اراده منابع شده‏است كه از لحاظ اصطلاحى كاملاً جداى از يك‏ديگرند.

2 - بحث از مبانى فقه و حقوق كه به دنبال آن بحث از مكاتب و گرايش‏هاى حقوقى و تا حدى فقهى پيش مى‏آيد بسيار گسترده و پيچيده است كه خود تحقيقى جدا را مى‏طلبد، لذا با توجه به مقام بحث سعى مى‏كنيم چندان به طول و تفصيل نپرداخته تا اين‏كه موضوع تحقيق تحت الشعاع قرار نگيرد، گرچه جاى آن دارد اين عنوان به دليل داشتن ثمرات مفيد، مستقلاً مورد تحقيق قرار گيرد.

گفتار اول: مبانى حقوق

بحث از مبانى حقوق در ميان فلاسفه حقوق تحت عناوينى چون اساس قانون، جوهر قانون، اصل قانون يا طبيعت قانون مورد بررسى قرار گرفته‏است. (2) در يك تقسيم‏بندى كلى ميان نظريات مبانى حقوق مى‏توان به اين نكته دست يافت كه فلاسفه حقوق يا به نحوه شكل‏گيرى و كيفيت ايجاد قواعد حقوقى نظر داشته‏اند و بدين طريق بحث از مبانى را مطرح كرده‏اند و يا به جوهر و اساس قانون، يعنى آن‏چه كه قواعد حقوقى الزاميت خود را از آن چيزها -وراى چگونگى ايجاد- مى‏گيرد، پرداخته‏اند. (3)

از جهت ديگر در فلسفه حقوق هنگام بحث از مبانى حقوق دو نظريه كلى داده شده‏است:

عده‏اى قائل به قواعد طبيعى و يا فطرى ثابتى هستند كه مقدم بر قوانين موضوعه مى‏باشد، مثل عدالت كه قوانين بايد بر طبق آن قواعد ثابت وضع شوند، در نتيجه الزام در قوانين را از آن‏جا ناشى مى‏دانند، ولى گروهى ديگر حقوق را امرى متغيّر و ناشى از نياز و ضرورت‏هاى زندگى مى‏دانند كه به تناسب جوامع مختلف، متفاوت است.

پيروان مكتب نخست معتقد به وجود قواعد طبيعى و فطرى هستند كه برتر از حقوق موضوعه است و دولت‏ها وظيفه دارند آن قواعد را به دست آورند و به صورت حقوق موضوعه حمايت كنند، ولى طرف‏داران مكتب اخير حقوق را متغير و ناشى از وضع حكومت و سير تاريخى هر جامعه مى‏دانند، به‏همين جهت نظريه دسته اول را مكتب حقوق فطرى يا طبيعى و دسته ديگر را مكتب‏هاى تحققى مى‏نامند. (4) هر كدام از اين دو مكتب داراى تقسيمات متعدد و جزئى‏ترى مى‏باشند كه در اين‏جا ناگزيريم ولو به نحو اجمال آن مكاتب را معرفى و نظريات ايشان را بيان كنيم تا در زمان مقايسه بتوانيم به نحو منصفانه‏ترى هم سنجى بين مبانى حقوق و فقه را انجام دهيم.

(5)

الف - خدا منشأ و مبناى قوانين طبيعى

مفهوم حقوق طبيعى از ديرباز تاكنون دست‏خوش تحولات فراوان بوده‏است و در اين‏كه منشأ و مبناى قواعد حقوقى از كجاست اختلاف است. آن‏چه از ديرباز به عنوان مبناى حقوق در نزد اين گروه مطرح بوده، توجه به ريشه الهى و فطرى اين قواعد است. در اين‏جا خدا به عنوان قانون‏گذار الهى مطرح مى‏شود؛ قانون‏گذارى كه در يك سو براى سراسر نظم ثابت جهان مادى (كاينات) قانون وضع كرده‏است و از سوى ديگر، قوانينى پيش‏بينى كرده‏است تا بر مسائل و كارهاى بشرى حكومت كند. از اين‏جا طبيعت يا فطرت ( nature ) كانون هر چيزى قرار گرفت. (6)

بعضى ديگر گفته‏اند:

منبع حقوق فطرى اراده خداوند و مقصد آن اجراى اراده او يعنى اقامه عدل و مهربانى كردن است. اين قوانين چنان با طبيعت امور و فطرت بشر سازگار است كه عقل هر كس بى هيچ واسطه‏اى، بر آن حكم مى‏كند. (7)

بنابراين، آن‏چه عقل درك مى‏كند همان قوانين و قواعد ثابت الهى است چيزى كه در نزد اين عده مهم است، پيوستگى حقوق با مسائل ماوراى طبيعى و الهى مى‏باشد واز استدلال‏هاى عقلى خبرى نيست، چنان‏كه گفته‏اند:

آن‏چه عقل انجام مى‏دهد فقط كشف قواعد ابدى و عامى است كه خداوند در طبيعت به وديعه گذاشته است. (8)

ب - عقل انسان منشأ و مبناى قوانين طبيعى

گروهى ديگر عقل را مبناى قوانين فطرى دانسته‏اند خاستگاه اين گروه مرتبط باتحولات سده‏هاى هفدهم و هجدهم است ايشان چنين گفته‏اند:

حقوق فطرى از ريشه ماوراى طبيعى و الهى صِرف، گسست و به كنش و واكنش‏هاى خردورزى و استدلال‏هاى‏منطقى و تكيه بردريافت عقلى، پيوست. (9)

تأثير علوم تجربى و پيش‏رفت‏هاى صنعتى و علمى و تحولات بعد از رنسانس در ايجاد اين نگرش نقش مستقيم داشت و عقل يكه‏تاز همه علوم گرديد و به تبع آن مكاتب اصالت فرد نيز به دنبال آن به وجود آمد كه خود داراى بحث مفصل در فلسفه حقوق است.

بانگاهى‏به سرگذشت فلسفه حقوق و كندوكاو درانديشه‏هاى‏فلاسفه حقوق به‏اين دستاورد مى‏رسيم كه مكتب حقوقى اصالت فرد و اصالت اراده، زير تأثير پايه‏گذاران مكتب حقوق طبيعى ( Natural law ) ريشه در مكتب آرمانى ( Idealism law ) دارد. (10)

از افرادى كه در عقلانى كردن حقوق طبيعى زحمت فراوان كشيدند كانت‏ (11) بود. كانت با تقسيم عقل به عقل عملى و نظرى توانست نظرياتى جديد در اين باب ارائه دهد. با اين همه مكاتب تحققى در حقوق توانستند در دوره‏اى، انديشه‏هاى كانت را در باب حقوق تحت الشعاع قرار دهند، گرچه اين عمل به درازا نكشيد.

با اين‏كه كانت با تكيه به داورى‏هاى عقل عملى خواسته‏است پايه استوارى براى حقوق طبيعى به وجود آورد، ولى ترديد در اين باب كه، عقل بدون تجربه نمى‏تواند معلوم تازه‏اى به دست بدهد و آن‏چه ما از حقايق خارجى درمى‏يابيم در واقع نمودى است كه اين حقايق در ذهن به وجود مى‏آورند و با معلومات قبلى و پيش‏ساخته عقل آميخته‏است، خواه و ناخواه ضربه‏اى بر پيكر مبناى حقوق طبيعى ساخته شده عقل است. پيروان مكتب‏هاى تحققى از همين فلسفه براى انتقاد از حقوق ساخته شده عقل و لزوم تجربه واقعيت‏هاى خارجى استفاده كردند؛ يعنى مبناى فلسفى نظريه خود را از عقايد معتبرترين پيروان مكتب حقوقى استخراج كردند. (12)

هر چند بايد توجه داشت كه كانت قواعد حقوق طبيعى را از «معلومات قبلى» انسان مى‏داند و اشكالاتى كه مكتب تحققى به آن كرد چندان موجه نبود، ولى در هر صورت وى جزء طرف‏داران مكتب‏هاى آرمانى حقوق مى‏باشد، كه عدالت را مبناى حقوق مى‏دانند.

ج - نظريات جديد درباره حقوق فطرى

با غالب شدن انديشه حقوقى مكتب‏هاى تحققى در قرن‏نوزدهم، اين دوران را دوران انحطاط حقوق فطرى ناميده‏اند. ولى از آغاز قرن بيستم علماى حقوق و فلسفه متوجه شدند كه نتيجه انكار حقوق طبيعى اين است كه اراده حكومت به طور مطلق پذيرفته شود... اين دلايل سبب شد كه نهضتى براى تجديد حيات طبيعى ايجاد شود و به منظور رفع ايرادهاى مكتب تاريخى و جامعه‏شناسان درباره حقوق طبيعى، تعبيرهاى نو به وجود آيد. (13)

در اين دوران محدوده حقوق طبيعى از آن‏چه قبلاً ادّعا مى‏شد محدودتر گرديد، به نحوى كه حقوق طبيعى در چند قاعده، مثل وفاى به عهد، الزام در عقود، عطف به ماسبق نشدن قوانين، جبران خسارت در اضرار به غير و چند قاعده ديگر منحصر گشت. «اين قواعد همان‏هايى است كه در اصطلاح سن توماس داكن قواعد مشترك ناميده مى‏شود». (14) محدود شدن دامنه قواعد حقوق طبيعى آن‏قدر شدت يافته‏است كه بعضى از حقوق‏دانان معاصر گفته‏اند:

ريشه قواعد حقوق طبيعى در يك اصل است كه آن را مى‏توان اصل نفى محروميت‏هاى انسانى ناميد. (15)

در اين‏جا بحث از مكتب حقوق فطرى يا طبيعى را به پايان مى‏بريم و در مبحث مقايسه مبانى فقه و حقوق آن را پى خواهيم گرفت.

2 - مكتب‏هاى تحققى

اين مكاتب گرچه داراى نقاط افتراق فراوان مى‏باشند، ولى در يك نقطه با هم مشترك‏اند كه آن را اين‏چنين بيان كرده‏اند:

در مكتب‏هاى تحققى و تاريخى با هرگونه قواعد ذهنى و برتر از حقوق موضوعه مخالفت شده‏است و توانايى عقل انسان در يافتن بهترين راه‏حل‏ها و عام بودن و دائمى بودن حقوق فطرى يك‏سره انكار گرديده‏است. (16)

با بيان چند مكتب در اين بخش و تحليل نظريات ايشان بحث را ادامه مى‏دهيم.

الف - مكتب تاريخى

در اين مكتب، حقوق هم‏چون بسيارى از عادات جوامع، زاييده تحولات تاريخى دانسته شده‏است و افراد و دولت‏ها به صورت مستقيم هيچ نقشى در ايجاد قواعد حقوقى ندارند، چنان‏كه گفته‏اند:

شالوده مكتب تاريخى حقوق بر اين اصل استوار است كه حقوق مانند زبان، ريشه در وجدان‏هاى مشترك يك قوم دارد. همان‏گونه كه يك دستور زبان، خود چيزى به زبان نمى‏افزايد و چيزى نمى‏آفريند، بلكه يك رشته قواعد را كشف و دسته‏بندى مى‏كند، همين‏گونه قانون‏گذار و قاضى نيز چيزى به حقوق نمى‏افزايند، بلكه آن را بيان و ارائه مى‏كند. (17)

اين مكتب قائل است كه قوانين به صورت تدريجى در ضمير اجتماع به وجود مى‏آيد و انسان چندان نقشى ندارد، پس قانون نتيجه تطور تاريخى و نيازهاى اجتماعى است. در نتيجه، الزامى كه در قوانين ملحوظ است ناشى از همان وجدان عمومى است كه در طول زمان و تدريجاً حاصل شده‏است.

ب - مكتب‏هاى تجربى

درباره ريشه و تاريخ اين مكاتب چنين گفته‏اند:

در اثر نفوذ افكار بيكن‏ (18) مكتب تجربى در انگلستان پيروان زيادى پيدا كرد. برخلاف فلاسفه آلمان و فرانسه كه براى احكام عقل درايجاد علم اثر به‏سزا قائل بودند در فلسفه انگليس مبناى تمام علوم مشاهده و تجربه بود و محسوسات پايه اصلى همه دانش‏ها به شمار مى‏رفت. (19)

مكتب‏هاى سودجويى و مصلحت گرايى‏ (20) محصول توجه بى‏اندازه به حس و تجربه بودند كه مختصراً بيان مى‏كنيم.

از طرف‏داران نظريه سودجويى بنتام‏ (21) بود. وى اساس الزام را در قواعدى مى‏دانست كه لذت‏جويى و سودپرستى را فراهم آورد. بنتام در نتيجه بنيانى كه براى اخلاق و حقوق انتخاب كرده‏است، اساس حقوق طبيعى را مردود مى‏شمارد و اعلاميه حقوق بشر را نوعى سفسطه آشوب‏طلبانه مى‏خواند. به نظر او آن‏چه در انسان طبيعى است احساس لذت و رنج است و هيچ قانون طبيعى در برابر قانون‏گذار وجود ندارد. (22)

طرف‏داران اين نظريه چنان در تحليل و تصوير اين مكتب جلو رفتند كه استوارت ميل ضابطه عدالت را سود مى‏داند.

مبناى سودجوديى با توجه به مبانى و نظريه تكامل «داروين» شكل ديگرى به خود گرفت و فلاسفه‏اى تحت تأثير نظريه داروين‏ (23) (چنان‏كه خود داروين نيز اعتقاد داشت) اين نظريه را به مسائل اجتماعى و حقوقى نيز تسرى دادند و در نتيجه در حقوق نظريه مكتب تكامل كه چهره‏اى ديگر از مكتب سودجويى بود، شكل‏گرفت. (24)

گروهى ديگر نظريه مصلحت‏گرايى را برگزيدند كه از برجستگان آن مى‏توان از ويليام جيمز (25) نام برد.

به گفته مورتون وايت، فلسفه ويليام جيمز را مى‏توان چنين تفسير كرد كه اگر عقيده‏اى ما را براى زيستن بهتر يارى كند لازم است بر آن معتقد شويم و حقيقتش پنداريم، پس به جاست گفته شود حقيقت آن است كه سودمند باشد. (26)

در يك تقسيم بندى كلى مى‏توان نظريه مصلحت‏گرايى را در مكاتب واقع‏گراى حقوقى جا داد، چنان‏كه نظريه سودجويى نيز همين معنا را در بر دارد.

به هر حال طبق نظريات مكاتبى كه بر شمرديم قواعد حقوق فطرى يا طبيعى نسبى معنا مى‏شود، چنان‏كه گفته‏اند:

در حقوق انگليس و آمريكا ارزش قواعد حقوق و ميزان اعتبار آن را وابسته به اوضاع و احوال ويژه هر دعوا مى‏دانند و كم‏تر به نظريه‏هاى عمومى حقوق مى‏پردازند. (27)

مكاتب حقوقى مصلحت‏گرا از ديد فلاسفه مختلف مورد ارزيابى گوناگون قرار گرفته‏است، و به نظر مى‏رسد برآيند همه نظريات در ترجيح مصلحت فردى بر هر امرى غير از آن خلاصه مى‏شود.

ج - مكتب اتحاد حقوق و دولت

هگل‏ (28) آلمانى از بنيان‏گذاران اين مكتب است. در اين مكتب، حقوق همان چيزى است كه دولت مى‏گويد و قانون بدان امر مى‏كند، هر قانونى را چون دولت خواسته بايد اجرا شود و الزام آن نيز ناشى از اراده دولت است. «او دولت را مظهر و جزئى از روح ملى مى‏داند. تفاوت بين آن‏چه را هست و آن‏چه بايد باشد انكار مى‏كند و اراده دولت را عين عدالت مى‏شمارد. آزادى را در اطاعت از قانون مى‏بيند. ملت را سزاوار حكومتى مى‏داند كه دارد و سرانجام غلبه دولتى را بر دولت ديگر غلبه حق و لازمه تكامل روح جهانى مى‏شمارد.» (29)

به دنبال وى فيلسوف انگليسى اوستن‏ (30) اين نظريه را تا حد زيادى گسترش داد و نواقص آن را جبران نمود و نظريه اراده حاكم اساس قانون را پايه‏گذارى كرد. (31) پوزيتيويسم طرف‏دار وحدت قانون و دولت را پوزيتيويسم حقوقى هم ناميده‏اند. اين نظريه، حقوق را به منزله تراوشى از دولت و دولت را به منزله يك شخص حقوقى وابسته به همين حقوق مى‏داند. دولت حاكم مطلق و در عين حال پاى‏بند حقوق است. (32)

د - مكتب تحققى مبتنى بر جامعه‏شناسى

به نظر پيروان اين مكتب اعتبار هر قاعده حقوقى نه به اراده افراد وابستگى دارد نه به قدرت دولت، بلكه بايد دنبال قواعدى رفت كه جامعه مى‏پسندد و بدان نياز دارد، آن‏چه را كه ممكن است موجب ركود كارهاى حقوقى شود، نبايد قاعده حقوقى تلقى كرد. به عقيده دانشمندان اين مكتب، پديده حقوقى بايد پاسخ‏گوى نيازهاى زندگى اجتماعى باشد و اجتماع بايد مقررات و قواعدى را كه بيش‏تر مى‏پسندد و مورد قبول آن است به عنوان قواعد الزام‏آور اجرا نمايد. مقررات ديگرى كه از نظر تاريخى يا فلسفى و اجتماعى مورد بحث قرار مى‏گيرد بايد با توجه به نيازهاى جامعه بررسى شود و مورد استفاده قرار گيرد، از قوانين گذشته آن‏چه زايد و براى اجتماع بى‏فايده يا مضر است بايد مانند آپانديسيت‏هايى از بدن اجتماع قطع شود. مقرراتى كه ممكن است اجتماع را در بن‏بست قرار دهد يا با توسعه و تحول اجتماعى متناقض باشد بايد از عداد مقررات الزام‏آور خارج گردد. (33)

مكاتب ديگرى نيز در مباحث مبانى حقوق مطرح است؛ مثل مكتب سوسياليست‏ها و مكتب حقوق آزاد و مكتب حقوقى آمرانه يا تحليلى (كه بى‏شباهت با نظريه اتحاد حقوق و دولت نيست) و... كه از ذكر آن‏ها خوددارى مى‏كنيم.

در هر صورت با توضيح مختصرى كه درباره بعضى از مكاتب حقوقى داديم معلوم شد كه تعدادى از اين مكاتب به دليل عدم اعتقاد به مسائل نفس الامرى و واقعى نمى‏توانند به يك سرى مبانى براى حقوق خارج از قواعد حقوقى قائل باشند. در نتيجه قواعد حقوقى عموماً ارزش نسبى دارند، چون اقتضائات و نيازهاى هر روز جامعه ممكن است متغير باشد و يا در نظريه اتحاد حقوق و دولت، هر زمان حكومت چيزى را صلاح بداند، همان قانون است، پس مبناى قواعد حقوقى را نبايد در خارج از آن جست‏وجو كرد.

بعد از بيان مبانى احكام فقهى هنگام مقايسه و نتيجه‏گيرى، نكات ديگرى را نيز بيان خواهيم كرد.

گفتار دوم: مبانى احكام فقهى

بحث از مبانى و الزامات شرعى در احكام فقهى بسيار مهم و اساسى است، ولى متأسفانه به صورت جدا و مستقل مورد بررسى قرار نگرفته‏است، هر چند كه در مباحثى هم‏چون تبعيت احكام از مصالح و مفاسد و ملاكات احكام در كتب اصولى مخصوصاً در يكى دو قرن اخير مطالب فراوانى گفته شده‏است كه به نحوى به مبانى احكام شرعى نظر دارد.

به دليل تنوع بحث و عدم امكان ترتيب آن در محورى واحد، ناگزيريم تحت چند عنوان جداگانه، مبحث مبانى احكام شرعى را در فقه اسلامى به طور مختصر توضيح دهيم.

الف - الزام در احكام شرعى و رابطه آن با منابع فقه

در وهله اول ممكن است در پاسخ به سؤال مبانى احكام شرعى، از طريق منابع فقه جواب داده شود؛ بدان معنا كه هر حكمى كه منشأ و مصدر آن يكى از منابع معتبر شرعى باشد در نتيجه، الزام در آن هم به شارع؛ يعنى خداوند برگشت مى‏كند كه در قرآن كريم فرمود: (ان الحكم الا لله) (34) لذا آن‏چه از قرآن و از طريق سنت يا عقل (با كمك قاعده ملازمه) و اجماع (به شرط كشف از قول معصوم(ع)) به دست آيد الزامات در آن‏ها همگى از ذات بارى‏تعالى سرچشمه مى‏گيرد و فرد مسلمان به دليل اعتقادات دينى و ترس از عقوبت دنيوى و اخروى و يا نيل به ثواب اخروى خود را ملزم مى‏داند كه از آن الزامات پيروى كند، ولى پر واضح است كه اين جواب دربرگيرنده تمامى قوانين در يك جامعه اسلامى نمى‏شود؛ زيرا:

اولاً: منابع فوق تماماً از ادله محرزه هستند، حال آن‏كه در فقه، ادله غير محرزه هم داريم و بايد الزام در آن‏ها هم معلوم شود.

ثانياً: احكام ولايى و حكومتى كه به احكام شرعى شهرت دارند، مصدر مستقيم آن‏ها منابع فوق‏الذكر نيستند، مگر آن‏كه منابع ديگرى را به فقه بيافزاييم. به عبارتى قوانينى كه از طرف حكومت‏هاى اسلامى به همّت قواى مقنّن و دستگاه‏ها وسازمان‏هاى مخصوص، وضع مى‏شود و در آن‏ها از جزئيات روابط اشخاص حقيقى و حقوقى بحث مى‏شود، مثل قوانين وزارت‏خانه‏ها، ادارات، نهادها، شهردارى‏ها، راهنمايى رانندگى و... ارتباط مستقيم با منابع فقهى ندارند در حالى كه از الزام كافى برخوردارند.

ثالثاً: منشأ الزام در احكام امضايى و احكام تأسيسى متفاوت است؛ يعنى شارع با امضاى خود الزام موجود در نزد افراد را تأييد كرده است و اين امر با تأسيس الزام متفاوت مى‏باشد.

امثال اين موارد نشان مى‏دهد استناد الزام در احكام به منابع چهارگانه فقهى ممكن است بخشى از پاسخ صحيح باشد ولى مسلماً همه آن نيست، در ادامه بحث همه اين موارد را بررسى خواهيم كرد.

ب - الزام در احكام شرعى و رابطه آن با قلمرو اين احكام

متبادر از احكام شرعى در ذهن هر فرد مسلمان آن است كه در اين احكام خداوند راضى به ترك آن‏ها در واجبات يا انجام آن‏ها در محرمات نيست و چه بسا قانون‏گذارانى كه مى‏خواهند با كم‏ترين مناسبت و از هر طريق ممكن هر قانونى را شرعى كنند در واقع خواهان استفاده از الزام موجود در احكام شرعى هستند تا بتوانند از اين پشتوانه بسيار مهم و قوى در اجراى بهتر قوانين استفاده كنند. در بحث قلمرو فقه و حقوق، نظريات شهيد اول و شهيد صدر را در باب حكم شرعى بيان كرديم. سؤال اين است كه آيا با توسعه در مفهوم حكم شرعى مى‏توان الزام در آن را هم توسعه داد؟ براى توضيح بيش‏تر، ما انواع احكام شرعى را آورده و نوع الزام در آن‏ها را بررسى مى‏كنيم. احكام شرعى به چند دسته تقسيم مى‏شوند:

1 - احكامى كه مستقيماً از طرف خداوند بيان شده‏است؛

2 - احكامى كه از طرف پيامبر اكرم(ص) تشريع شده‏است؛

3 - احكامى كه از طرف ائمه(ع) بيان شده‏است؛

4 - احكامى كه فقها استنباط كرده‏اند. اعم از واقعى و ظاهرى؛

5 - احكام حكومتى و ولايى به معناى عام، يعنى كل قوانين لازم در منطقةالفراغ و مالا نص فيه. (35)

شرعى بودن قسم دوم و سوم، از آيات امر به اطاعت رسول خدا و اولى‏الامر فهميده شود و اطاعت از فقها يا ولى‏امر از ادله‏اى كه از طرف ائمه (ع) رسيده‏است. اما در عين حال نكاتى چند باقى مى‏ماند مثل اين‏كه:

اولاً: اگر وجوب تقليد از فقها و اطاعت از ولى‏امر از ادله‏اى غير از سنت فهميده شود طريقه استناد الزام احكام بيان شده از طرف اين گروه به شارع بايد به خوبى روشن شود.

ثانياً: آيا وزان الزام در احكام تعبدى (عبادات) و غير تعبدى (معاملات) يك‏سان است؟

ثالثاً: آيا وزان الزام در احكام تكليفى و وضعى يك‏سان است؟

رابعاً: آيا با اين توسعه در مفهوم حكم شرعى همه قوانين و مقررات در يك جامعه اسلامى ولو فقيه جامع شرايط در رأس حكومت باشد شرعى شده و همگى از يك نوع الزام برخوردارند؟

ج - الزام در احكام شرعى و رابطه آن با مصلحت و مفسده

چنان‏كه گفته شد اگر بتوانيم به احكام وقوانين، قيد شرعى اضافه كنيم، الزام در آن‏ها را مى‏توانيم از خواست و فرمان الهى بگيريم. بحثى كه در ميان متكلمين مسلمان مطرح است آن است كه متعلق تكاليف الهى بدون در نظر گرفتن امر و نهى داراى مصلحت و مفسده يا حسن و قبح هستند يا نه؟ در كتاب «اصول الفقه» مى‏خوانيم:

آيا براى افعال با قطع نظر از حكم شرعى و متعلق شدن خطاب شارع بدان، فى حد ذاته حسن و قبح براى آن‏ها قابل تصور است يا اين‏كه حَسَن چيزى است كه خداوند حَسَن گرداند و قبيح هم همين‏طور؟ (36)

همه مذاهب اسلامى به‏جز اشاعره اتفاق دارند كه وراى تعلق خطاب شارع، افعال داراى حسن و قبح هستند و اختلاف در مسائل ديگر است. (37) شهيد صدر در مبحث مبادى حكم تكليفى مى‏گويد:

پس مولا در مرحله ثبوت مشخص و معين مى‏كند كه فعل چه مقدار از مصلحت را دارد، و اين ملاك ناميده مى‏شود. وقتى وجود يك درجه مشخص از مصلحت را درك كرد اراده‏اى متناسب با همان مقدار مصلحت از وى تولد يافته و ايجاد مى‏شود... و بعد هم نوبت به ابراز و مقام اثبات مى‏رسد، چنان‏كه مى‏گويد: مثلاً1 من اين را از شما مى‏خواهم. (38)

بنابراين، همان الزام الهى هم در واقع طبق عقيده گروه زيادى از اصولى‏ها و فقها تابع يك سرى مصالح و مفاسد ذاتى است و علاوه بر آن، درجه الزام هم به درجه مصلحت و مفسده بستگى دارد، چنان‏كه مى‏گويند:

... پس مبادى وجوب، اراده شديد است كه در وراى آن مصلحتى است كه به درجه بالايى رسيده، به نحوى كه اباى از ترخيص و ترك دارد و بايد حتماً انجام شود. مبادى حرمت هم مبغوضيّت شديد است كه در وراى آن مفسده‏اى است كه تا نهايت درجه خود رسيده، و استحباب و كراهت نيز از مبادى هم نوع خود به وجود مى‏آيند و لكن مصلحت و مفسده در آن‏ها درجه ضعيفى دارد و... . (39)

در نتيجه نفس الزام و درجه و مرتبه آن به وجود مصلحت و مفسده و شدت و ضعف آن بستگى دارد، ولى در هر حال مصلحت و مفسده، گرچه از مبادى الزام است، ليكن تا از خطابى به دست نيايد هيچ الزامى هم وجود ندارد.

د - الزام در احكام شرعى نسبت به مسلمان و غير مسلمان

هم چنان كه گذشت فرد مسلمان چون حكم شرعى را از ناحيه خداوند مى‏داند الزام آن را نيز ناشى از او دانسته و خود را ملتزم به پيروى مى‏كند، اما همان‏طور كه مى‏دانيم اهل ذمه و كسانى كه به هر دليل در بلاد اسلامى زندگى مى‏كنند و مسلمان نيستند مثل پناهندگان يا مهاجران، ايشان هم ملتزم هستند در بلاد اسلامى ظواهر احكام را رعايت كنند و به مخالفت تظاهر ننمايند (40) . چون مسلماً الزامى كه آن‏ها را وادار مى‏كند در اين‏گونه موارد از احكام اسلامى اطاعت نمايند اولاً و بالذات ناشى از همان چيزى است كه يك فرد مسلمان بدان معتقد است؛ زيرا آن‏ها مكلف به فروع هستند چنان‏كه مكلف به اصول دين ما نيز مى‏باشند (و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيراً و نذيراً) (41) ، (تبارك الذى نزّل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً) (42) .

در نتيجه الزام در احكام، ربطى به اعتقاد آن‏ها ندارد. اما چنان‏كه گفتيم اين يك امر واقعى و مطلوب اصلى است. آن‏چه در خارج اتفاق مى‏افتد نشان مى‏دهد كه الزام اين عده نسبت به حفظ بعضى از ظواهر از باب اعتبار و جعلى است كه قانون‏گذار جامعه اسلامى آن را وضع نموده و با ايشان در صورت تخلف، هم‏چون بسيارى از موارد كه به نظم عمومى و اخلاق حسنه در جامعه صدمه مى‏زند و ارتباط مستقيمى هم به شرع ندارد، برخورد مى‏نمايد.

اين قضيه درباره فرد مسلمانى كه اعتقاد چندانى به دستورهاى دينى ندارد، ولى منكر هم نيست و از طرفى مجبور است بعضى از شئون دينى را رعايت كند نيز صادق است؛ يعنى همه در مقابل قدرت و دولت بايد تسليم باشند؛ به عبارت ديگر، گر چه الزام الهى در احكام شرعى وجود دارد ولى اطاعت و تسليم شدن افراد به معناى قبول و تسليم شدن در مقابل آن الزام نيست و بسيارى از افراد به‏دليل وجود الزامات ديگر خود را موظف به رعايت مى‏دانند.

با اين كه هنوز در الزامات احكام شرعى جاى طرح مسائل فراوانى است، در اين‏جا به همين مقدار بسنده مى‏كنيم.

گفتار سوم: مقايسه فقه و حقوق از جهت مبانى

در اين گفتار، در چند قسمت كوتاه، نظريات داده شده در مبانى فقه و حقوق را با هم مقايسه مى‏كنيم :

1 - مكتب حقوق طبيعى و فطرى كه خدا را منشأ و مبدأ قوانين طبيعى مى‏داند، از جهت‏اين‏كه الزام دراحكام‏را ناشى‏ازخداوندمى‏دانند بامكاتب حقوقى‏اسلام اختلافى ندارند، ولى اگر نظرشان اين باشد كه وراى احكام الهى، حسن و قبح يا مصلحت و مفسده‏اى نيست، شباهت بسيار زيادى با اشاعره پيدا مى‏كند كه نظر ايشان گذشت.

2 - مكاتب حقوق فطرى كه عقل را مبناى حقوق مى‏دانند، از جهت اين‏كه به عقل توان ادراك مصالح و مفاسد را مى‏دهند با اكثر مكاتب حقوقى اسلام هم‏آهنگى دارند، ولى از آن جهت كه مى‏خواهند ريشه الهى آن را ناديده بگيرند (43) از مكاتب حقوقى اسلام جدا مى‏شوند.

3 - مكاتب تاريخى حقوق از آن جهت كه اهميت فوق‏العاده‏اى به عرف و عادات مى‏دهد قابل مقايسه با وضعيت و جايگاه مهم عرف در حقوق اسلامى است، چنان‏كه در مباحث عرف گذشت، ليكن به نظر مى‏رسد نقاط افتراق و اشتراك ديگرى از جهت مبانى وجود دارد كه عبارت‏اند از:

الف - اين مكاتب ساير نيروهاى مؤثر در ايجاد قواعد حقوقى و در نتيجه الزام ناشى از آن‏ها را ناديده مى‏گيرند؛ مثلاً عقل انسان با توجه به مبانى حقوق فطرى و يا احكامى كه از طرف قضات صادر مى‏شود، (44) و عوامل ديگرى كه مكاتب حقوقى اسلام نقش آن‏ها رامهم مى‏دانند در پيدايش قوانين نقش به سزsايى دارند و اين بدان معناست كه همه الزام در قوانين، ناشى از عرف نيست.

ب - چنان كه در بحث از اين مكاتب گذشت، درباره نظر اين گروه گفتيم كه زمان و نيروهاى جمعى و اراده ايشان و توافق‏شان در عمل به قوانين، ريشه الزام قوانين موجود در جامعه است. اين نظريه توان آن را دارد كه الزام موجود در بخشى از احكام شرعى را - آن هم تا اندازه‏اى - توجيه كند و با آن تطابق داشته‏باشد. آن احكام عبارت‏اند از احكام امضايى و آن‏هايى كه از طريق عرف و سيره عقلا - كه بحث از آن‏ها مفصلاً گذشت - به دست مى‏آيند. وجود احكام امضايى درصد بسيار زيادى از فقه را در غير عبادات به خود اختصاص داده‏است و اين همان نكته‏اى است كه مكاتب تحققى و تاريخى بر آن تأكيد ورزيده‏اند؛ يعنى به آسانى نمى‏توان قوانينى را كه با اراده جمعى به‏وجود آمده‏است، كنار گذاشت.

در همين جا نيز وجه تمايز مهمى بين اين مكاتب و بسيارى از مكاتب حقوقى اسلام وجود دارد و آن عدم اعتقاد ايشان به واقعياتى‏است كه وراى قوانين است، چنان‏كه گفته‏اند:

مكاتب تحققى و تاريخى فقط جعل و انشا را معتبر مى‏دانند و مى‏گويند اين احكام از هيچ واقعيت نفس الامرى خبر نمى‏دهند. (45)

البته كليّت اين اعتقاد در بين مكاتب فقهى محل ترديد است. گرچه ممكن است با بخشى از نظريات اشاعره هم‏آهنگى داشته باشد.

ج - علاوه بر قوانينى كه در اسلام از اراده جمعى به وجود آمده و شارع آن‏ها را تأييد كرده يا مى‏كند، مواردى از احكام اسلامى نيز به وسيله يك شخص وضع شده و كاملاً از قدرت اجرايى برخوردار گرديده‏است؛ مثل احكامى كه از طرف پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) و فقها بيان مى‏شود. اين موارد وجه تمايز مهمى بين اين مكاتب و مكاتب حقوقى اسلام است.

4 - مكاتب سودجويى و مصلحت‏گرايى، چنان‏كه گفتيم، از مكاتب حسى و تجربى به شمار مى‏آيند و مى‏خواهند تنها به واقعيت‏ها توجه كنند، اين مكاتب به دليل ارزشى كه براى واقعيات خارجى قائل‏اند و سعى دارند قوانين را در جهات مناسب و متناسب با زندگى هدايت كنند و «تلاش فكرى را با حقيقت زندگى همگام سازند» (46) قابل تقديرند و از جهتى با بخشى از احكام حقوقى اسلام هم‏آهنگى دارند، چه اين‏كه توجه به زمان و مكان در رشد و بالندگى فقه و شيوه صحيح از اجتهاد مؤثر و لازم است .

هم‏چنان‏كه شيوه توجه به ملاك اقوا در احكام، رعايت اهم و مهم، دفع افسد به فاسد و رعايت مصلحت و مفسده و... كه لازمه يك فقه پويا است و كم و بيش به صورت ابزارى در دست مجتهدان مورد استفاده قرار مى‏گيرد از هم‏آهنگى بين مكتب حقوقى اسلام و مكتب مصلحت‏گرايى خبر مى‏دهد، ولى در عين حال با وجود مشتركات فراوان نكات ديگرى نيز قابل توجه است:

الف - توجه افراطى به مصلحت و واقعيات خارجى و انطباق قوانين بر آن‏ها مفاهيم ارزشى را نسبى كرده و به انكار مفاهيم ارزشى مطلق منجر مى‏گردد، در نتيجه اين مكاتب شبيه به مكاتب مصالح مرسله و استحسان در نزد بعضى از فرق اسلامى مى‏گردند (47) ، حال آن كه اين حد از اهميت نزد بعضى از مكاتب فقهى ازجمله اماميه پذيرفته نيست.

ب - اگر شيوه توجيه و وضع قوانين در فقه از طريق مصلحت‏گرايى و سودجويى باب شود در دراز مدت باعث خواهد شد مجموعه منسجم احكام فقهى داراى مراتب متعدد و متكثّر گردد كه در نتيجه الزام شرعى و الهى آن‏ها چندان قابل توجيه نيست. چنان كه گفته شده:

حقيقت را تنها با معيار مصلحت سنجيدن به منزله انكار آن است. حقيقت محترم است هرچند سودمند نيز نباشد. اگر وجود خداوند حق است بايد بر خشم و بر لطفش عشق ورزيد، نه اين‏كه اعتقاد به او را در استخدام گرفت و هرگاه ظلم ناپسند است هيچ مصلحتى نبايد آن را مباح سازد. (48)

آن‏چه كه از طريق سيره ائمه (ع) خصوصاً از سيره رفتارى حضرت على (ع) به‏دست مى‏آيد اين است كه عدالت و حق را نمى‏توان صرفاً با مصحلت انديشى كنار نهاد.

5 - مكتب قانون اراده حاكم و يا اتحاد حقوق با دولت نيز جهات افتراق و اشتراكى با مكاتب حقوقى اسلام دارد. موارد احكام عبادى در فقه مطلقاً جاى تعبد محض است و چون خدا فرموده بايد عمل شود؛ زيرا او حاكم است و حكمش مطاع، چنان‏كه در بعضى از ابواب معاملات نيز شايد اين قاعده جارى باشد. بنابراين مواردى در فقه داريم كه چون خدا - معنايى شبيه حاكم و دولت - امر كرده و چيزى را خواسته، آن چيز قانون است و الزام خود را به دست آورده و بايد پيروى شود.

احكام حكومتى حاكم نيز همين حالت را دارد و از جهتى قابل مقايسه با نظريات اين مكتب است، ولى بايد توجه داشت اگر اين مكاتب بخواهند هر نوع واقعيت نفس الامرى را در حكم حاكم، انكار كنند به هيچ وجه با مكاتب حقوقى اسلام سازگارى ندارند، مگر طبق نظريه كسانى كه مى‏گويند در وراى احكام هيچ مصلحت و مفسده‏اى نيست و حسن و قبح به دست خدا است، آن‏چه او امر كند؛ حسن است و آن‏چه نهى كند؛ قبيح مى‏باشد. علاوه بر آن، و اهميتى كه اين مكتب در ايجاد قاعده حقوقى و ضمانت اجراى آن به دولت مى‏دهد از جهتى شبيه به نظريه گروهى از فقهاى مسلمان است كه تشكيل حكومت اسلامى را لازمه اجراى احكام شرعى و مكمل آن مى‏دانند، چنان‏كه معناى تقليد در احكام شرعى فرعى و التزام افراد به رعايت و عمل به نظر مجتهد از بعضى از جهات نيز شبيه به اين نظريه است.

همان‏طور كه ملاحظه شد بحث مبانى فقه و حقوق از تنوع و گستردگى و در عين حال شيرينى خاصى برخوردار است كه جوانب و زواياى گوناگون دارد و تنها قسمتى از آن‏ها طرح شد و همان بخش مطرح شده نيز هنوز داراى ابهامات و سؤالات جدى است. اين نوشته دورنمايى از مطلوبى بزرگ است كه كار و تحقيق بيش‏تر مى‏طلبد، به اميد آن كه شاهد تحقيقات مفصل‏تر در اين زمينه باشيم.

2. محمدحسين ساكت، نگرشى تاريخى به فلسفه حقوق، ص‏17.

3. ر.ك: سمير عاليه، علم القانون و الفقه الاسلامى، ص‏145.

4. همان، ص‏146.

5. ر.ك: ناصر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ص‏22.

6 natural law .

7. ر.ك: محمدحسين ساكت، نگرشى تاريخى به فلسفه حقوق، ص‏146.

8. ناصر كاتوزيان، همان، ص‏26.

9. سمير عاليه، علم القانون و الفقه الاسلامى، ص‏151.

10. محمدحسين ساكت، همان، ص‏24.

11. همان، ص‏27.

12 . Immanuel Kant .

13. ناصر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ص‏34.

14. همان، ص‏50.

15. همان، ص 53.

16. محمدجعفر جعفرى لنگرودى، مقدمه عمومى علم حقوق، ص‏51.

17. ناصر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ص‏53.

18. محمدحسين ساكت، نگرشى تاريخى به فلسفه حقوق، ص‏118.

19 Francis Bacon .

20. ناصر كاتوزيان، فلسفه فقه حقوق، ص‏95.

21 Pragmatism .

22 . Jeremy , Bentham .

23. ناصر كاتوزيان، همان، ص‏97.

24 . Charles Robert Darwin .

25. براى اطلاعات بيش‏تر ر.ك: ناصر كاتوزيان، همان، ص‏100 و محمدحسين ساكت، نگرشى تاريخى به فلسفه حقوق، ص‏118.

26 . william James .

27. ناصر كاتوزيان، همان، ص‏105.

28. همان، ص‏107.

29 . Georg wilhem Friedrich Hegel .

30. ناصر كاتوزيان، همان، ص‏134.

31 . Austin .

32. ر.ك: سمير عاليه، علم القانون و الفقه الاسلامى، ص‏146.

33. رضا علومى، كليات حقوق، ص‏64.

34. همان، ص‏67.

35. انعام(6) آيه 57 .

36. ر.ك : سيف اللَّه صرامى، مقاله احكام حكومتى و مصلحت» (راهبرد، ش 4، پاييز 1373).

37. محمد رضا مظفر، اصول الفقه، ج 1، ص‏195.

38. ر.ك: همان، ص‏196.

39. محمدباقر صدر، دروس فى علم الاصول، ج‏2، ص 13 - 14.

40. همان، ص‏15.

41. ر.ك: عبدالعزيز عامر، المدخل لدراسة القانون بالفقه الاسلامى، ص‏34 - 35.

42. نباء (78) آيه 28.

43. فرقان (25) آيه 1.

44. ر.ك: محمدحسين ساكت، نگرشى تاريخى به فلسفه حقوق، ص‏159.

45. براى اطلاعات بيش‏تر ر.ك: ناصر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ص‏92.

46. محمدتقى مصباح يزدى، جزوه معارف قرآن، ش 1736.

47. ناصر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ص‏121.

48. ر.ك: محمدجعفر جعفرى‏لنگرودى، مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام، ص‏153 به بعد.

49. ناصر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ص‏122.

/ 1