اصول عمليه
شهيد مطهرى چهار اصل عملى
گفتيم كه فقيه براى استنباط حكم شرعى به منابع چهارگانه رجوع مىكند. فقيه گاهى در رجوع خود موفق و كامياب مىگردد و گاه نه. يعنى گاهى (و البته غالبا) به صورت يقينى و يا ظنى معتبر (يعنى ضنى كه شارع اعتبار آن را تاييد كرده است) به حكم واقعى شرعى نائل مىگردد، پس تكليفش روشن است، يعنى مىداند و يا ظن قوى معتبر دارد كه شرع اسلام از او چه مىخواهد. ولى گاهى مايوس و ناكام مىشود يعنى تكليف و حكم الله را كشف نمىكند و بلاتكليف و مردد مىماند. در اينجا چه بايد بكند؟ آيا شارع و يا عقل و يا هر دو وظيفه و تكليفى در زمينه دست نارسى به تكليف حقيقى معين كرده استيا نه؟ و اگر معين كرده است چيست؟. جواب اين است كه آرى، شارع وظيفه معين كرده است، يعنى يك سلسله ضوابط و قواعدى براى چنين شرائطى معين كرده است. عقل نيز در برخى موارد مؤيد حكم شرع است، يعنى حكم استقلالى عقل نيز عين حكم شرع است، و در برخى موارد ديگر لا اقل ساكت استيعنى حكم استقلالى ندارد و تابع شرع است. علم اصول، در بخش «اصول استنباطيه» دستور صحيح استنباط احكام واقعى را به ما مىآموزد، و در بخش «اصول عمليه» دستور صحيح اجراء و استفاده از ضوابط و قواعدى كه براى چنين شرائطى در نظر گرفته شده به ما مىآموزد. چهار اصل عملى
اصول عمليه كليه كه در همه ابواب فقه مورد استعمال دارد چهار تا است: 1. اصل برائت. 2. اصل احتياط. 3. اصل تخيير. 4. اصل استصحاب. هر يك از اين اصول چهارگانه مورد خاص دارد كه لازم است بشناسيم. اول اين چهار اصل را تعريف مىكنيم. «اصل برائت» يعنى اصل، اين است كه ذمه ما برى است و ما تكليفى نداريم اصل احتياط يعنى اصل، اين است كه بر ما لازم است عمل به احتياط كنيم و طوى عمل كنيم كه اگر تكليفى در واقع و نفس الامر وجود دارد انجام داده باشيم. «اصل تخيير» يعنى اصل اين است كه ما مخيريم كه يكى از دو تا را به ميل خود انتخاب كنيم. «اصل استصحاب» يعنى اصل ، اين است كه آنچه بوده است بر حالت اوليه خود باقى است و خلافش نيامده است. حالا ببينيم در چه موردى بايد بگوئيم اصل، برائت است، و در چه مورد بايد بگوئيم اصل، احتياط يا تخيير يا استصحاب است. هر يك از اينها مورد خاص دارد و علم اصول اين موارد را به ما مىآموزد. اصوليون مىگويند: اگر از استنباط حكم شرعى ناتوان مانديم و نتوانستيم تكليف خود را كشف كنيم و در حال شك باقى مانديم، يا اين است كه شك ما توام با يك علم اجمالى هست و يا نيست، مثل اينكه شك مىكنيم در اينكه آيا در عصر غيبت امام، در روز جمعه نماز جمعه واجب استيا نماز ظهر؟ پس هم در وجوب نمزا جمعه شك داريم و هم در وجوب نماز ظهر. پس هم در وجوب نماز جمعه شك داريم و هم در وجوب نماز ظهر. ولى علم اجمالى داريم كه يكى از اين دو قطعا واجب است. ولى يك وقتشك مىكنيم كه در عصر غيبت امام نماز عيد فطر واجب استيا نه؟ در اينجا به اصطلاح شك ما «شك بدوى» است نه شك در اطراف علم اجمالى. پس شك در تكليف يا توام با علم اجمالى است و يا شك بدوى است. اگر توام با علم اجمالى باشد يا اين است كه ممكن الاحتياط استيعنى مىشود هر دو را انجام داد يا احتياط ممكن نيست. اگر احتياط ممكن باشد احتياط كنيم و هر در دو را انجام دهيم، يعنى اينجا جاى اصل احتياط است، و اگر احتياط ممكن نيست. زيرا امر ما دائر است ميان محذورين، يعنى وجوب و حرمت، يك امر معين را نمىدانيم واجب استيا حرام، مثلا نمىدانيم در عصر غيبت اما اجراء بعضى از وظائف از مختصات امام است و بر ما حرام استيا از مختصات امام نيست و بر ما واجب است، بديهى است كه در اينگونه موارد راه احتياط بسته است پس اينجا جاى اصل تخيير است. و اما اگر شك ما شك بدوى باشد و با علم اجمالى توام نباشد. در اينجا يا اين است كه التسابقهاش معلوم است و شك ما در بقاء حكم سابق است و يا اين است كه حالتسابقه محرز نيست. اگر حالتسابقه محرز است جاى اصل استصحاب است و اگر حالتسابقه محرز نيست جاى اصل برائت است. يك نفر مجتهد بايد در اثر ممارست زياد، قدرت تشخيصش در اجراء اصول چهارگانه كه گاهى تشخيص مورد نيازمند به موشكافىهاى بسيار است، زياد باشد و اگر نه دچار اشتباه مىشود. از اين چهار اصل، اصل استصحاب، شرعى محض است، يعنى عقل حكم استقلالى در مورد آن ندارد بلكه تابع شرع است، ولى سه اصل ديگر عقلى است كه مورد تاييد شرع نيز واقع شده است. ادله استصحاب، يك عده اخبار و احاديث معتبر است كه با اين عبارت آمده است: لا تنقض اليقين بالشك. (1) يعنى يقين خود را با شك، عملا نقض نكن و سست منما. از متن خود احاديث و قبل و بعد آن جمله كاملا مشخص مىشود كه منظور همين چيزى است كه فقهاء اصوليون آن را «استصحاب» مىنامند. در باب اصل برائت نيز اخبار زيادى وارد شده است و از همه مشهورتر «حديث رفع» است. حديث رفع حديثى است نبوى و مشهور كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است: رفع عن امتى تسعة: ما لا يعلمون; و ما لا يطيقون; و ما استكرهوا عليه; و ما اضطروا اليه; و الخطا; و النسيان; و الطيرة; و الحسد; و الوسوسة فى التفكر فى الخلق. (2) نه چيز از امت من برداشته شده است: آنچه نمىدانند، آنچه طاقت ندارند، آنچه بر آن مجبور شدهاند، آنچه بدان اضطرار پيدا كردهاند، اشتباه، فراموشى، فال بد، احساس حسادت (مادامى كه به مرحله عمل نرسيده است - و يا محسود واقع شدن) و وساوس شيطانى در امر خلقت. اصوليون در باره اين حديث و هر يك از جملههايش بحثها و سخنان فراوان دارند و البته محل شاهد براى اصل برائت همان جمله اول است كه فرمود: آنچه امت من نمىدانند و به آنها ابلاغ نشده از آنها برداشته شده است و ذمه آنها برى است. اصول چهارگانه اختصاص به مجتهدين براى فهم احكام شرعى ندارد، در موضوعات هم جارى است، مقلدين هم مىتوانند در عمل هنگام شك در موضوعات از آنها استفاده كنند. فرض كنيد كودكى در حال شيرخوارگى چند نوبت از پستان زنى ديگر شير مىخورد و بعد اين كودك بزرگ مىشود و مىخواهد با يكى از فرزندان آن زن ازدواج كند، اما نمىدانيم كه آيا آن قدر شير خورده كه فرزند رضاعى آن زن و شوهرش محسوب شود يا نه؟ يعنى شك داريم كه آيا 15 نوبت متوالى يا يك شبانه روز متوالى يا آنقدر كه از آن شير در بدن كودك گوشت روئيده باشد شير خورده استيا نه؟ اينجا جاى اصل استصحاب است. زيرا قبل از آنكه كودك شير بخورد فرزند رضاعى نبود و شك داريم كه اين فرزندى محقق شده يا نه؟ استصحاب مىكنيم عدم تحقق رضاع را. اگر وضو داشتيم و چرت زديم و شك كرديم كه واقعا خوابمان برد يا نه، استصحاب مىكنيم وضو داشتن را. اگر دست ما پاك بود و شك كرديم كه نجس شده يا نه، استصحاب مىكنيم طهارت آن را. و اما اگر نجس بود و شك كرديم كه تطهير كردهايم يا نه، استصحاب مىكنيم نجاست آن را. اگر مايعى جلو ما است و شك مىكنيم كه در آن ماده الكلى وجود دارد يا نه؟ (مانند برخى دواها) اصل، برائت ذمه ما است، يعنى استفاده از آن بلامانع است.اما اگر دو شيشه دوا داريم و يقين داريم در يكى از آنها ماده الكلى وجود دارد، يعنى علم اجمالى داريم به وجود الكل در يكى از آنها، اينجا جاى اصل احتياط است. و اگر فرض كنيم در بيابانى بر سر يك دو راهى قرار گرفتهايم كه ماندن در آنجا و رفتن به يكى از آنها قطعا مستلزم خطر جانى است ولى يكى راه ديگر مستلزم نجات ما است و ما نمىدانيم كه كداميك از اين دو راه موجب نجات ما است و كداميك موجب خطر، و فرض اين است كه توقف ما هم مستلزم خطر است; از طرفى حفظ نفس واجب است و از طرف ديگر القاء نفس در خطر حرام است، پس امر ما دائر است ميان دو محذور و ما مخيريم هر كدام را بخواهيم انتخاب كنيم. 1- وسائل - جلد 1، صفحه 175. 2- خصال، صفحه 417، كافى جلد 3 صفحه 463 با اندكى اختلاف. آشنايى با علوم اسلامى (3)