پول امروز، مثلى يا قيمى يا ماهيت سوم؟
احمدعلى يوسفى ضرورت توجه به مثلى يا قيمى بودن انواع پول:
عنوان مثلى و قيمى، از عناوين بسيار مهم، در فقه ، حقوق واقتصاد اسلامى مىباشد. زيرا اندكى برداشت متفاوت از مفهوم آن دو عنوان، نسبت به واقعيت مفهوم آنها، موجب تفاوت اساسى در تطبيق هر يك از آن دو بر اموالى چون گندم، گوسفند، ماشين و... خواهد شد، و در نتيجه احكام مترتب بر هريك در معاملات، با واقعيت آنچه كه بايد باشد، متفاوت گرديده، پيامدهاى غير شرعى و نامناسب حقوقى و اقتصادى ، در جامعه به دنبال خواهد داشت. هم چنين پول و انواع مصاديق آن، در صورتى كه مال محسوب گردند، در صورت مثلى بودن، احكام شرعى مترتب بر آن و كاركردهاى اقتصادى آن، نسبت به فرض قيمى، تفاوتهاى زيادى را در پى خواهد داشت. از باب نمونه:آيا جبران كاهش ارزش پول در قرض،غصب، سرقت، مهريه و از مصاديق ربا محسوب مىگردد؟ آيا بردارايى مخمس كه در طول سال بر اثر تورم، ارزش قيمى آن بالا رفته، به ميزان افزايش اسمى، خمس تعلق مىگيرد؟ همچنين مسايل متعدد ديگر كه بر فرض مثلى بودن پول پيامدهاى فقهى، حقوقى و اقتصادى فراوانى را در سطح كلان ايجاد نموده، گاه ممكن است هزاران ميليارد ريال ثروت جامعه را در اختيار شخصى قرار دهد، كهدر فرض قيمى بودن چنين تبعاتى را به همراه نخواهد داشت. پيدا استشريعت اسلامى با توجه به چنين تفاوت و تبعات كلان با فرض مثلى يا قيمى بودن پول، تنها يك فرض را صحيح مىشناسد، بنا بر اين باز شناخت نظر گاه شريعت و تبيين و ضابطه مند كردن هر يك از آن دوعنوان، جهت تطبيق بر مصاديق مهمى مثل پول، بسيار ضرورى مىنمايد. روش ضابطه مند كردن مثلى وقيمى: مى دانيم كه معنا و مفهوم اصطلاحى مثلى و قيمى از ناحيه شرع بيان نشده است و آنچه در تعريف اصطلاحى اين دو عنوان گفته شده، تعريفى است كه از طرف فقيهان در باب ضمان بيان گرديده است. به اين معنا كه ضامن در موقع اداى حق ذى حق، اگر آن حق مثلى باشد بايد مثل آن را بدهد، و اگر قيمى باشد مىبايست قيمت آن را پرداخت كند. بنا بر اين مثلى و قيمى دو اصطلاح عرفى هستند يعنى نظر عرف در مثلى يا قيمى بودن ملاك قضاوت خواهد بود. عرفى بودن دو اصطلاح مثلى و قيمى لوازمى را در پى دارد كه به آنها اشاره مىشود:1 - اگر بخواهيم تعريفى درست در بارهء اين دو اصطلاح، ارائه دهيم، بايد تلاش كنيم ارتكازات ذهنى عرف عام را در ارتباط با اشياء و اموال خارجى كشف كرده، آنگاه آ ن را ضابطه مند نماييم. علت اينكه از روش ذكر شده براى شناختن اشياى مثلى و قيمى استفاده مىشود، آن است كه اين دو اصطلاح از عناوين انتزاعى مىباشند. براى روشن شدن مطلب، اين توضيح لازم است: عناوينى كه فقيه مىبايست احكام آنها را بيان كند، به دو دسته تقسيم مىشوند: دسته اول: عناوين شرعى. اين گونه عناوين، يا اصل آنها از ناحيهء شرع وضع و اعتبار شده است مثل نماز،روزه، حج و... يا آنكهحدود آن از سوى شرع مشخص گرديده است مثل آب كر، آب قليل و... براى شناختن اين گونه عناوين و احكام آنها بايد در ادلهء شرعى به جست وجو پرداخت. دسته دوم: عناوين عرفى و عقلايى. اين عناوين به امورى اطلاق مىگردد كه شارع در ايجاد عنوان و معنون آنها هيچ گونه دخالتى ندارد. عناوين عرفى و عقلايى خود به اعتبار معنون به انواعى منقسم مىباشند كه عبارتند از: الف- عناوينى كه عرف و عقلا به امور تكوينى موجود در خارج اطلاق مىكنند مانند: عنوان گندم.
ب- عناوينى كه معنون آنها توسط عرف و عقلا وضع و اعتبار مىگردد، يا اينكه عرف عام و عقلا آن وضع و اعتبار را مىپذيرند به عنوان مثال، عقلا پذيرفتهاند كه در مبادلات براى برطرف كردن مشكلات مبادلات پاياپاى ، شىء خاصى تحت عنوان پول، با بر عهده گرفتن وظايفى، مورد استفاده قرار گيرد. ج-عناوينى كه عرفى و عقلايى محسوب مىشوند، اما نه به اين معنا كه عرف و عقلا آنها را وضع و اعتبار كرده باشند، بلكه آنها بعضى از اشيا را به نحوى مورد استفاده قرار مىدهند كهاز نحوهء استفادهء آنها، آن عناوين خاص براى آن اشيا، انتزاع مىگردد. از اين رو آن را عناوين انتزاعى مىگويند. به عنوان مثال، عقلا در زندگى خود، حاضراند براى به دست آوردن اشياى مفيدى مانند گندم از چيزهايى كه نزدشان ارزش دارد، چشم پوشند. از اين رفتار، عنوان مال براى گندم انتزاع مىگردد. اما از آنجا كه هوا چنين رفتارى را اقتضا نكرده وعرف بابت آن از شىء ارزشمندى نمىگذرد از اين رفتار مىتوان فهميد كه عرف هوا را مال نمىداند. مى دانيم كه عناوين انتزاعى گاهى از نحوهء قرار گرفتن اشيا در خارج انتزاع مىگردد مانند عنوان فوقيت و گاه نيز از نحوهء بكارگيرى اشيا از سوى عرف و عقلا انتزاع مىشود.به نظر مىرسد احكام شريعت تنها براين نوع از عناوين انتزاعى مترتب مىگردد. بنا بر اين مقصود ما از عناوين انتزاعى همين نوعمى باشد. د- عناوينى كهتوسط عرفى خاص وضع اعتبار مىگردد مثل تورم، سود، ثروت و كه عرف اقتصادى آنها را اعتبار مىكند يعنى عرف خاص اقتصادى حالتخاصى از افزايش قيمتها(افزايش سطح عمومى قيمتها) را تورم مىگويد. در صورتى كه بر اين عناوين احكامى مترتب گردد، هر گاه آن عنوان بر هر مصداقى از نظر عرف منطبق شود، به دنبال آن، حكم آن عنوان بر آن مصداق مترتب مىگردد. اما اگر تطبيق عنوانى بر مصداقى مورد ترديد عرف قرار گيرد، تنها راه آن است كهبه عرف خاص آن عنوان مراجعه شود، تا با به دست آوردن ضابطه، مصداق مورد ترديد و شك از شك و گمان خارج گردد. براى بدست آوردن ضابطه در مورد عناوين عرفى تكوينى بايد از استعمال آن عنوان از سوى عرف و عقلا، در موارد مسلم مصاديق آن، ضابطه يا ويژگيهاى آن را دريافت. وجود اين ضابطه به ما كمك مىنمايد تا در صورت تطبيق آن بر مورد مشكوك، حكم نمائيم كه آن مورد از مصاديق آن عنوان مىباشد. در مورد قسمت دوم(عناوين عرفى و عقلايى كهتوسط عرف عام وضع و اعتبار شده است)، روش ضابطه يابى و شناخت ويژگىها ى آن ، مانند قسمت نخست مىباشد. با اين تفاوت كهدر اين مورد، توجه و نظر ما در كشف آنضابطه بهامرى است كه توسط عرف و عقلا وضع شده است . شايان توجهاست كه در اين دو قسم، هيچ گاه نبايد از موضعحقوقى و ارزشى خاصى سخن گفت. زيرا در آن صورت ممكن است بهخطا رفته از كشف واقعيت مورد نظر دور مانيم.اما روش شناختن ضابطه و ويژگىها ى سمتسوم(عناوين انتزاعى عرفى كهمنشا انتزاعآنها افعال و رفتار عرف مىباشد)، كارى نسبتا دقيق و مشكل است. براى نيل بهمقصود ياد شده، چنانكه گفتهشد، نبايد از موضعحقوقى و ارزشى خاصى اقدام نمود. زيرا ممكن است در كشف آن ضابطه دچار اشتباه شويم. براى شناختن ضابطه و ويژگيهاى اين نوع عناوين از دو روش مىتوان سود جست: روش نخست: مقصود همان روشى است كهبراى قسمت اول ودوم بيان نموديم. روش دوم: از آنجا كه اين عناوين از عناوين انتزاعى است به اين معنا كه منشا انتزاع آنها، افعال عرف و عقلا و نحوهء به كارگيرى اشيا توسط آنها مىباشد، بايد با تحليل روانى صحيحاز منشا انتزاع آن ضابطهء واقعى آن را كشف نماييم.به نظر مىآيد اين روش بهدليل انتزاعى بودن عناوين با توجهبه منشا انتزاع آنها روش موفق ترى بوده و ضريب خطاى آن نسبت به روش پيشين كمتر باشد. 2- لازمه دوم عرفى بودن دو اصطلاح مثلى و قيمى اين است كه اگر موضوع يا عنوان عرفى در ادلهء شرعى وارد شده باشد، مقصود از آن، همان معناى عرفى و عقلايى است كهعرف و عقلا از آن مىفهمند و همانموضوع حكم شرعى قرار مىگيرد. بهعنوانمثال وقتى قرآن مىفرمايد: لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل، اموالتان را ميان خود به نحو باطل و ناروا مخوريد.(1) منظور از لفظ اموال همان معنايى است كه در ذهن عرف و عقلا مرتكزاست دو عنوان مثلى و قيمى نيز چنين خواهد بود. 3- اگر در تشخيص مفاهيم و مصاديق يا موضوع احكام شرعى، رفتار و قضاوت عرف حجت باشد، مقصود،عرف اهل نظر و دقت است ، نه عرف اهل تسامح و تساهل مگر اينكه شارع آن تسامحات عرفى را بپذيرد. در اين باره امام خمينى(ره) مىنويسند: ان المراد بالعرف فى مقابل العقل ليس هو العرف المسامح... المراد منالاخذ من العرف هو العرف معدقته فى تشخيص المفاهيم و المصاديق، و ان تشخيصه هو الميزان، مقابل تشخيص العقل الدقيق البرهانى... ان الموضوع للاحكام الشرعيه ليس مما يتسامح فيه العرف بل الموضوع للحكم هو الموضوع العرفى حقيقه من غير تسامح. مقصود از عرف در مقابل عقل، عرف اهل تسامح نيست... بلكه مقصود عرفى است كه در تشخيص مفاهيم و مصاديق، دقيق مىباشد و تشخيص چنين عرفى ميزان در موضوع احكام است. چنين عرفى ،مقابل عقل دقيق برهانى قرار دارد... موضوع احكام شرعى از آنهايى نيست كهعرف در آن تسامح كند بلكهموضوع حكم شرعى، موضوع عرفى حقيقى است بدون اينكههيچ گونه تسامحى از طرف عرف صورت گيرد.(2) 4- اگر رفتار و قضاوت عرف عام و عقلا در تشخيص موضوع حكمى دخيل باشد، مقصود از آن، عرف لو خلى و طبعه مىباشد يعنى عرفى كه در معرض آموزشهايى همچون «مومن بايد در دينش احتياط كند، چون دين، برادر او است.» يا «هركس مرتكب امور مشتبه گردد سر انجام غرق در امور حرام خواهدشد.»(3) و مواردى از اين دست قرار نگرفته باشد. بنا بر اين رفتار عرف متشرعه براى فقيه حجت نيست. به نظر مىرسد رفتارعرف جامعهء ما كه سالها در معرض چنين آموزههايى قرار گرفته است، نمىتواند براى تشخيص موضوع به كار فقيه آيد. هر چند به عنوان عرف متشرعه، در مواردى كه رفتارش در تشخيص موضوع، يا تطبيق حكمى بر موضوعى قابل استناد باشد، مورد توجه خواهد بود. 5- لازمه پنجم عرفى بودن دو عنوان مثلى و قيمى اين است كهتعاريفى كه فقيهان يا غير فقيهان از مثلى و قيمى ارائه دادهاند، ضرورتا تعاريفى نخواهند بود كهدر همهء عصرها مورد قبول باشد زيرا ممكن است ديدگاه عرف نسبت به اين گونه امور در عصرهاى مختلف تغيير كند. بنا بر اين، تعاريف ارائه شده، در صورت صحيح بودن، ناظر به اشيايى است كه مربوط به همان عصر مىباشد در نتيجه فقيهان عصرهاى ديگر نمىتوانند به تعاريف عصرهاى گذشته اكتفا نمايند، بلكه بايد با مراجعهء دقيق به ارتكازات ذهنى عرف عام در عصر خود، دقت نظر كافى را در آن تعاريف، به عمل آورند. امام خمينى(ره) در اين مورد مىفرمايند: تعاريف فقيهان در عصرهاى مختلف، بر طبق اشياى مثلى در همان عصرهاست.(4) تحول معنايى دو اصطلاح مثلى و قيمى در اثر تغيير زمانها، در مورد مكانها نيز صادق استيعنى ممكن است در منطقه اى ، عرف يك شيئى را مثلى بداند، ولى درمنطقهء ديگر، همان شيء از نظر عرف قيمى محسوب گردد. در اين باره آيه الله خويى(ره) مىفرمايند: مثلى و قيمى به حسب زمانها و مكانها اختلاف پيدا مىكنند به عنوان مثال، پارچه و لباسها در قرنهاى سابق از قيمىها محسوب مىشد، در حالى كهدر عصر حاضر از قبيل مثلى هاست زيرا اكثر آنها به نحو واحدى بافته شده و غالبا در خارج، افرادشان مثل هم هستند.(5) آيه الله يزدى طباطبايى صاحب عروة كلام گوياترى را بيان نموده اند: روشن و واضح است كه مادر هر حال و زمانى نيازمنديم كه مثلى و قيمى را تعيين نماييم... مثلى و قيمى بر حسب زمانها و مكانها و كيفيتها، متفاوت مىشوند... و آن مواردى را كه فقيهان و علما به عنوان مثلى و قيمى شمردند، نسبت به زمان و مكان خودشان بوده و براى مكانها و زمانهاى ديگر حجيت نخواهد داشت.(6) نظير مطلب ذكر شده را مرحوم محقق اصفهانى نيز بيان داشته اند.(7) براساس آنچه بيان شد، اجماعهايى كه از فقها بر مثلى يا قيمى بودن مالى نقل شده، براى ما حجيت ندارند. مگر اينكه فقيهان عصرهاى گذشته، ملاكى براى مثلى و قيمى بيان كرده باشند و آن ملاك در عصر حاضر نيز در آن اشياى خاص موجود باشد. اين امر بدان جهت است كه اجماعفقيهان در اين گونه پديدهها ناظر به تلقى آنها نسبت به ارتكازات ذهنى عرف و عقلاى همان عصر از اشياى همان دوران است، و چه بسا در عصر ما ارتكازات ذهنى عرف و عقلا نسبت به آن اشيا تغيير كرده باشد به نظر مىرسد اين مطلب، در مورد اشيايى كه ازطريق روايات به عنوان مثلى يا قيمى معرفى شدهاند نيز جارى باشد. آنچه ذكر شد، به طور قطع در مورد مصاديق مثلى و قيمى نيز صادق است.باز شناخت معيار و ميزان ثابت براى مثلى و قيمى بودن از نظر عرف و عقلا به گونهاى كه از زمانى به زمان ديگر يا از مكانى به مكان ديگر تغيير نكند زمانى ميسر است كه مصاديق مثلى و قيمى عصرهاى قبل، تغيير ننموده و هم چنان به وضعيتسابق خود باقى مانده باشد. بنا بر اين گفتار امام خمينى(ره) كه پيش از اين گذشت ، مبنى بر اينكه تعاريف فقهاء طبق اشياى دوران خود آنها است، در صورتى كهملاك و معيار مثلى و قيمى بودن به نحو صحيح كشف نشده و فقط بر اساس ويژگيهاى ناپايدار اشياى خارجى ارائه شده باشد صحيح خواهد نمود . در حالى كه مثلى و قيمى دو عنوان انتزاعى بوده كه از نحوهء رفتار عرف و عقلا در ارتباط با اشياى خارجى انتزاع مىگردند، از اين رو مىبايست با تحليل روانى رفتار عرف، ارتكازات ذهنى او را نسبت به اشياى خارجى كشف كرده، ضابطهء اشياى مثلى و قيمى را بيان نمود. ديدگاهها در تعريف مثلى و قيمى از آنجا كه فقهاء تعاريفى هماهنگ براى مثلى و قيمى ارائه نكرده اند نمونههايى از آنها را ذكر و مورد نقد و بررسى قرار داده و در پايان تعريفى صحيح پيرامون اين دو عنوان بيان خواهيم نمود. اين تعاريف را در نگاه كلى مىتوان به چهار دسته تقسيم كرد. كه به بررسى آنها مىپردازيم . دستهء اول: در اين دسته از تعاريف، به اتحاد دو شيء در نوع يا صنف اشارهشده است.محقق اصفهانى(كمپانى) مى نويسد:صفات در مقابل ذات، اگر از قبيل صفاتى باشندكه نوعا افراد مثل هم وجود داشته باشد، موصوف به آن صفات را مثلى گويند. و اگر از نظر نوع چنين نباشند، قيمى خواهند بود.(8) محقق خويى(ره) مى نويسد: اوصاف اشيا بر دو دسته اند: يك دسته از آنها دخيل در ماليتشيء هستند، و دسته ديگر هيچ گونه دخالتى در آن ندارند. دستهء اول اگراز آنهايى باشد كهبراى موصوف به حسب نوع يا صنف، افراد مماثل وجود داشته باشد، مثلى است... و اگر موصوف اين دسته از صفات، به نحوى كه ذكر شده نباشد، قيمى است... آنچه كه از مماثلت بين افراد موصوف ذكر كرديم، اختصاص بهاتحاد نوعى و صنفى دارد، اما در اتحاد جنسى، مماثلت در جميع موارد آن لازم نمىباشد.(9) دربيان هردو محقق تعبيرى وجود دارد كه شبهه دور را به ذهن خواننده بر مىانگيزد. عبارت «افراد مثل هم يا مماثل هم»به نوعى تعريف مثلى به مثلى است زيرا درتعريف مثلى، درپى ضابطه مثل هم بودن درنظر عرف وعقلا هستيم، درحالى كه دركلام اين دومحقق ملاك« مثل هم بودن» مشخص نشده است. دستهء دوم : اين تعريف را شيخ انصارى (ره) در مكاسب از تعداد زيادى از فقهاء نقل كرده، و آن را به مشهور نسبت داده است. وى مىنويسد: مثلى عبارت از آن اشيايى است كهاجزاى آن از نظر قيمت با هم مساوى باشند.(10) آنگاه خود ايشان توضيح مىدهد كه منظور از اجزاء آناست كهحقيقتا اسم آن شىء بر آن صدق كند مثلا بر انواع گندم حقيقتا اسم گندم صدق مىكند، در حالى كه ممكن است اسم گندم برغذايى كه از آن درست مىشود صدق نكند. مراد از تساوى در قيمت نيز آن است كه مثلا اگر كل آن صد تومان ارزش داشته باشد، نصف آن پنجاه تومان ارزش داشته باشد، چنانكه در گندم چنين است، اما در يك گوسفند ذبح شده آن گونه نيست. مرحوم شيخ آنگاه اشكالات زيادى كه بر اين تعريف شده را نقل مىكند، و خود ايشان هيچ گونه تعريفى براى مثلى و قيمى ارائه نمىدهد. دستهء سوم: در كتاب «پول در اقتصاد اسلامى» و «مبانى فقهى اقتصاد اسلامى» آمده است: مثلى آ ن است كه نمونههاى مشابه داشته باشد و به عبارت ديگر افراد آن داراى خصوصيات مشابهى باشند مانند يك نوع خاص از تلويزيون و يا ليوان كه محصول يك كارخانه است، همه داراى يك نوع مواد ساخت، ابزار و لوازم، رنگ و داراى يك سطح از مطلوبيت مىباشند.(11) اين تعريف ، نسبت به تعاريف گذشته صحيح تر به نظر مىرسد هر چند بهتر آن بود كه تكيه گاه تعريف بر اصل مطلوبيت قرار مىگرفت. زيرا گاهى ابزار و لوازم ساختيك شىء يا حتى كارخانه سازندهء آن، متفاوت مىباشد معذلك ممكن است افراد آن مثلى محسوب گردد چرا كه افراد آن براى عرف و عقلا داراى مطلوبيتيكسان است. دستهء چهارم: اين دسته از تعاريف، به صفاتى اشاره دارد كه نتيجهء آن تساوى در ميزان رغبت و تمايل افراد به آن، و در نتيجه تساوى در ماليت و قيمت افراد آن مىباشد. به عبارت ديگر، شيئى مثلى است كه ميزان رغبت عرف نسبت به صفات موجود در افراد آن و مطلوبيت آنها در نظر عرف و عقلا متفاوت نباشد. ثمره و تبلور خارجى چنين امرى ، تساوى در ماليت و قيمت مىباشد. برخى از محققان و فقيهان بزرگ معاصر، طرفدار اين نظريه هستند. ما به شمارى ازگفتار آنان اشاره مىكنيم. آيه الله سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى (ره) مىنويسد: مثلى آ ن است كه افراد آن، داراى خصوصيات و ويژگيهايى باشند كه ميزان رغبت مردم نسبت به آن افراد و قيمت افراد به واسطهء آن خصوصيات و ويژگيها اختلاف پيدا نكند. هر چيزى كه غالبا اين گونه باشد مثلى است و اين مطلب به حسب زمانها، مكانهاو كيفيتها اختلاف پيدا مىكند.(12) آيه الله سيد محسن حكيم(ره) هم در اين باره مىنويسد: آنچه از تعاريف عالمانه فقه، در مورد مثلى استفاده مىشود، اين است كه، مثلى شيئى است كه رغبت و تمايل مردم نسبت به افراد آن بر اثر صفات موجود در آنها، تفاوت پيدا نكند.(13) آيه الله ميرزا جواد تبريزى معتقدند: مقصود از مثل براى شيء تلف شده، آن است كه از نظر اوصاف، قريب به شيء تلف شده باشد و منظور از قريب ، قريب در اوصافى است كه ماليت و زيادى آن به آ ن اوصاف محقق گردد. بنا بر اين در مثلى تنها اوصاف دخيل در ماليت، اعتبار دارد و ساير اوصافى كه گاه غرض شخصى نه نوعى به آن تعلق گرفته و قيمت آن را تغيير دهد، شىء را از ثليتخارج نمىكند. زيرا چنين خصوصيتى در اشيا، مقصود عقلا قرار نمىگيرد. بنا بر اين چنانچه اشياى خارجى غالبا نسبت به هم از چنين ويژگى برخوردار باشند، مثلى محسوب مىگردند، و گرنه قيمى خواهند بود.(14) و از ظاهر كلام امام خمينى(ره) بر مىآيد كه ايشان هم، چنين نظرى را قبول دارند. ايشان در رد قول كسانى كه مثلى بودن دو شيء را منوط به تساوى مقدار ماليت آن دو مىدانند، مى نويسند: ماليت اشياء از رغبتهاى مردم به آنها، برخاسته مىشود و خود رغبت مردم به اشيا تابع خواص و منافع آنها است. اشياى مثلى آنهايى هستند كه صفات و خصوصيات قريب به هم داشته باشند.(15) همچنين در مورد قرض دادن مال مثلى چنين آورده است: در مثلى معتبر است از اشيايى باشد كه ضبط اوصاف و خصوصياتى كه به وسيلهء آنها قيمت و رغبت مردم مختلف مىگردد، امكان داشته باشد.(16) بنا بر اين به يك واسطه مىگويد: دو شىء وقتى مثل هم است كه خصوصيات و ويژگيهاى آنها به نحوى شبيه هم باشند كه باعثيكسان شدن رغبت و ماليت آنها گردد.
مناسب ترين تعريف مثلى
به رغم اختلافات بسيارى كه در تعاريف مثلى و قيمى مشهود است، همه آنها در يك اصل اشتراك دارند و آن اين است كه مثلى و قيمى دو اصطلاح عرفى بوده و در هيچ آيه يا روايتى مفهوم آن دو بيان نشده است. چنانكه پيش از اين اشاره كرديم، دو عنوان مثلى و قيمى ، از عناوين انتزاعى هستند، كه مىبايست براى تعريف آنها به تحليل روانى رفتار عرف و عقلا نسبت به اشياى خارجى توجه كرد، و با كشف ارتكازات ذهنى عرف و عقلا نسبت به آنها، ويژگيهاى اشياى مثلى را شناسايى كرده، آن را ضابطه مند نمود و سپس به صورت تعريف ارائه داد. ;اشكال عمدهء اغلب تعاريف ذكر شده اين است كه ازحوزهء تحليل مورد اشاره خارج مىباشد. در نتيجه از فراگيرى لازم نسبت به زمان، مكان و كيفيات بر خوردار نمىباشند. در برابر تعريف دسته چهارم از روش ذكر شده بهره جسته و موفق به ارائهء ضابطه مناسبى براى مثلى و قيمى شده است. زمانى افراد يك شىء در نظر عرف و عقلا مثل هم به شمارمىآيند كه آنها حاضر باشند افراد آن را به جاى هم قبول كنند. اين امر در صورتى محقق مىشود كه خصوصيات افراد آن شىء به گونهاى باشد كه باعث تفاوت رغبت، مطلوبيت و در نتيجه تفاوت در ماليت آنها نگردد . با اين بيان به نظر مىآيد كه تعريف دسته چهارم در مقايسه با ساير تعاريف به واقع نزديكتر بوده و فراگيرى آن نسبت به زمان، مكان و كيفيت گسترده تر مىباشد. با توجه به اين تعريف مىتوان اظهار داشت كه در عصر حاضر برخى از آفريدههاى طبيعى كه در زمانهاى سابق مثلى محسوب مىشده اند، از مثلى بودن خارج شده اند. درمقابل بسيارى از مصنوعات كارخانهها و توليدات ماشينى كه پيش از اين قيمى بوده اند، از آنجا كه در نظر عرف داراى ويژگيهاى يكسانى هستند به اين معنا كه ميزان رغبت عرف و مطلوبيت آنها، همسنگ بوده و در پى آن، از ماليتيكسانى برخوردارند مثلى به شمار مىروند. اين امر بدان جهت است كه عرف و عقلا در طول زمان به خاطر پيشرفت علوم و دقت بيشتر در امور جزيى، از تسامحات خود كاسته و بر دقتخود افزودهاند . در نتيجه اوصافى از اشياء كه در سابق مورد رغبت عقلا نبوده و مطلوبيتى براى وى قائل نبودهاند مرغوب واقع شده و براى آنها ايجاد مطلوبيت نموده است و از اين رو برخى از اشيا را كه در سابق مثلى نمىدانسته، مثل هم محسوب مىكند. پس از بيان ضابطهء مثلى، اينك موضوع اصلى نوشتار يعنى باز شناخت مثلى باقيمى بودن پول را، مورد بررسى قرار مىدهيم. پول، مال مثلى يا قيمى گفتنى است كه بحث از مثلى يا قيمى بودن پول صرفا آثار حقوقى ندارد بلكه در روابط اقتصادى افراد و انواع عملكرد بانكها به ويژه بانك مركزى تاثير بسزايى دارد. بنا بر اين مسوولان پولى و اقتصادى ، بدون توجه به نتايج اين گونه بحثها در نظام بانكدارى اسلامى در دستيابى به اهداف اقتصادى و پولى توفيق چندانى نخواهند يافت اگر چه در نظام بانكدارى ربوى هيچ گونه نيازى به طرح چنين مباحثى نيست. ما در مورد اينكه پول كاغذى (اسكناس) كنونى مثلى است، به نقل گفتار چند نفر از محققان اكتفا كرده، آنگاه با توجه به ضابطهاى كه براى باز شناخت مثلى و قيمى بيان نموديم، نظر خود را بيان خواهيم كرد. الف. آيه الله شهيد صدر(ره) مىنويسد: پولهاى كاغذى اگر چه مال مثلى مىباشند، ولى مثل آن، صرفا همان ورق و قيمت ظاهرى آن نمىباشد، بلكه هر آن چيزى كه قيمت واقعى آن را مجسم و بيان كند، مثل پول محسوب مىشود. بنا بر اين اگر بانك هنگام ازپرداختسپردهها به سپرده گذاران به مقدار قيمتحقيقى آنچه را دريافت كرده بود، پرداخت كند، مرتكب ربا نشده است.(17)از كلام اين شهيد بزرگوار، دو مطلب بدست مىآيد: اولا پول كالاى مثلى است. و ثانيا قدرت خريد پول نيز از اوصاف دخيل در مثلى بودن پول به شمار مىرود. ب. گفتار بعضى هم ناظر به آن است كه اگر چه پول كاغذى فعلى مثلى هست، اما مثلى در اوصاف ذاتى است نه اوصاف نسبى. زيرا قدرت خريد پول از اوصاف نسبى است نه ازاوصاف ذاتى . در كتاب «پول در اقتصاد اسلامى» آمده است: ماليت پول اعتبارى ، از نوع مثلى است و در فقه احكام مال مثلى بر آن مترتب مىگردد... اما چه چيزى مقوم مثليت است؟ ارزش اسمى يا قدرت خريد پول.(18) آنگاه براى اثبات اينكه قدرت خريد پول مقوم مثليت پول نبوده و تنها اوصاف ذاتى و نه نسبى مقوم مثليت است به پنج دليل استناد نموده و در ادامه مىنويسد: بنا بر اين ، مى توان چنين نتيجه گرفت كه تغيير ارزش پول، از ويژگيهاى نسبى پول به عنوان يك مال مثلى است و ضمان آور نيست.(19) آيه الله حايرى چنين آورده است: اشياى مثلى انواعى از اوصاف دارند، بايد ديد كدام نوع در مثليت اشيا دخيل مىباشند. 1- اوصاف ذاتى اشيا، مثل سياهى و سفيدى كه به لحاظ توجه به منشا نيازهاى انسان يا مقايسه با ساير اموال در آن شيء شكل نگرفته، بلكه با صرف نظر از آنها، شيء واجد آن مىباشد. 2- اوصاف نسبى اشيا ، كه خود به دو دسته تقسيم مىشوند: يك دسته اوصاف نسبى است كهبا توجه به منشا نيازها در انسان، شكل مىگيرد مثل جلوگيرى از سرما به وسيلهء لباس، يا سير شدن توسط نان به هنگام گرسنگى. دسته دوم آن دسته از اوصاف نسبى است كه در اشيا با مقايسهء آنها با ساير اشيا شكل مىگيرد مثل بالا و پايين رفتن قيمتها و قدرت خريد اشيا. اوصافى كه از نظر عرفى دخيل در مثليت اشيا مىباشند، يعنى مقوم مثليت اشيا هستند، فقط اوصاف ذاتى اند، نه اوصاف نسبى. بنا بر اين اگر چه پول كاغذى مثلى است، اما قدرت خريد مقوم مثلى در مثل قرض نيست.(20) در واقع مفهوم اين دو گفتار نقل شده است كه پول مثلى است، اما مقوم مثليت آن، كاغذ و رقم نوشته شده روى آن - كه هر دو از اوصاف ذاتى پول هستند - مىباشد و قدرت خريد در مثليت پول كاغذى هيچ دخالتى ندارد. بنا بر اين ضرورى مىنمايد كه ما بحث را در دو مقوله پى گيريم: يكى در اصل مثلى بودن پول ديگر در اينكه پول در چه نوع اوصافى مثلى است. پولهاى امروزى ماهيتا مثلىاند
در آغاز بحث گفته شد كه مثلى و قيمى، دو اصطلاح شرعى نيستند يعنى معنا و مقصود ازآن در ادلهء شرعى وارد نشده بلكه از ناحيه فقيهان بيان شده است. مقصود از آن، همان معنايى است كه عرف از آن مىفهمد از اين رو مصاديق آن، به حسب زمان ، مكان و كيفيت تغيير مىيابد. آنچه اهميت دارد كشف ارتكازات ذهنى عرف و عقلا نسبت به اشياى مثلى است.بدين منظور مىتوانيم از ابزار و امكانات علمى و يا نظريات و تئورى هاى روشن علوم ديگر كمك بگيريم. با اين بيان، براى اينكه روشن شود كه اسكناس مال مثلى استيا قيمى يا اينكه اساسا ماهيتسومى دارد، از دو جهت ، اين بحث را پى گيرى مىكنيم: الف. با استفاده از پيشينهء تاريخى پول. ب. از طريق تعريفى كه براى مثلى صورت گرفته است. الف. بررسى پيشينه تاريخى پول
يكى از مطالبى كه لازم است هماره مورد توجه قرار گيرد، علت و چگونگى وارد شدن شىء سوم در مبادلات - كه بعدها پول نام گرفت - مى باشد. تلاش مىكنيم تا واقعيت آن شيء سوم و عملكرد آن را آن طورى كه بوده و هست كشف نماييم تا در پى آن، قضاوت ما پيرامون ماهيت آن از جهت مثلى يا قيمى بودن آسان گردد. به استناد شواهد تاريخى نخستين گونه دادوستد، معامله پاياپاى يا كالا به كالا بوده است، اين نوع معامله مشكلاتى را به همراه داشت ، از جمله اينكه هر يك از كالاها و خدمات بر اساس كار و ميزان مطلوبيتى كه براى افراد داشت، نزد آنان از ارزشهاى مبادلهاى مختلفى بر خوردار بود، در نتيجه ناهمگونى و ناهمسانى ارزشهاى مختلف انواع كالاها و خدمات و فقدان كالاى جانشين براى جبران كاستى در يك طرف معامله، اين نوع دادوستد را كند مىكرد. بنابر اين به چيزى نياز بود كه در همسان سازى انواع ارزشهاى اقتصادى ناهمگون و ناهمسان به آنها كمك كند همان گونه كه انسان در مقام بيان كميت اشياء، به مقادير و اوزان متوسل مىشد، تعيين ارزش اقتصادى اشيا نيز نيازمند به معيار و مقياسى بود تا بتواند به راحتى ارزشهاى مختلف ناهمگون اقتصادى را با آن مقايسه و در بارهء آنها قضاوت كند.بدين ترتيب شىء سوم يعنى پول وارد مبادلات گرديد تا به عنوان مقياس و معيار ارزش اقتصادى انواع توليدات مورد استفاده قرار گيرد. مبادله كنندگان حتى در دوران مبادلات پاياپاى ، مقدار ماليت انواع توليدات خود را با آن اشيا(پول كالايى) به عنوان مقياس و معيار ارزش، مقايسه كرده و مبادلهء پاياپاى را انجام مىدادند. بدين صورت كه ارزش مبادلهاى آ ن اشيا، (پول كالايى) را معادل همگانى ارزش ساير كالاها و خدمات قرار داده و براساس ارزش مبادلهاى پول كالايى، ارزش مبادلهاى انواع كالاها و خدمات را شمارش مىكردند، و در صورتى كه عرفا ارزش مبادلهاى كالاها و خدمات را با ارزش مبادلهاى پول كالايى مساوى مىديدند، مبادله انجام مىگرفت. اين امر در صورتى امكان داشت و در عين حال مشكلات مبادلات پاياپاى را حل مىكرد كه واحدهاى مختلف پو ل عرفا مثل هم باشند. و گرنه معيار سنجش متفاوت مىگرديد و امكان مقايسهء ارزش مبادلهاى كالاها با ارزش مبادلهاى پول از بين مىرفت و مشكلات پاياپاى هم چنان باقى مىماند. و اگر شىء قيمى به عنوان پول، وارد مبادلات مىگرديد، بايد نوع خاصى از آن باشد كه افراد آن از نظر شكل ظاهر و ارزش مبادله، عرفا تفاوت نداشته باشد و گرنه امكان مقايسه از بين مىرفت. نتيجهء اين گفتار اين است كه معيار سنجش بايد ثابت باشد. بنا بر اين پول در اين مقطع مثلى بود. در دورانى كه فلزاتى مثل طلا و نقره وارد مبادلات شد، اهميت آنها از جنبهء پولى و ارزش مبادلهاى براى عرف جامعه بيش از پيش نمايان گرديد به طورى كه اگر دولتها در عيار آنها دست مىبردند، فورا واكنش نشان مىدادند . اوج اهميت ارزش مبادلهاى يا همان جنبهء پولى اين اشياء را در نزد عرف عام و عقلا، قانون «گرشام»(21) نشان داد. در اين مقطع، اين شىء خاص(پول فلزى ) در صورتى كه عيار و درجهء خلوص آن نزد عرف و عقلا يكسان مىبود به عنوان كالاى مثلى محسوب مىشد. در نتيجه عرف جامعه ارزش ساير كالاها و خدمات را همسنگ و همسان ارزش مبادلهاى طلا و نقره قرار داده و بر اساس آن به واحدهاى متعددى تقسيم مىكرد. در مرحلهاى كه اسكناس وارد مبادلات شد، و رابطهء آن كاملا با طلا و نقره قطع گرديد و در نظر عرف و عقلا در بردارندهء ارزش مبادلهاى گرديد، پول جنبهء متكامل ترى از خود را نمايان ساخت در اين مرحله، عرف، ارزش مبادلهاى را كه در سايهء آن ، اشياى خاصى - پول- وظايفى را بر عهده مىگرفتند، در كاغذ پارههاى رنگى متبلور ساخته و در معاملات و مبادلات خود از آ ن استفاده مىكردند به طورى كه ماليت آن شىء چيزى جز همان ارزش مبادلهاى نبود يعنى در نزد عرف، مطلوبيت اين اشياء صرفا به خاطر همان ارزش مبادلهاى بود و اگر آن ارزش مبادلهاى منتفى مىگشت، هيچ مطلوبيتى براى كسى از اين جهت نداشت. تمام جهات و عللى كه در مراحل قبلى براى اختراع و ظهور پول وجود داشت، دراين مرحله به نحو كاملتر و شديدتر تحقق پيدا كرد يعنى همان ارزش مبادلهاى كه اساس پول و وظايف آن بر آنها نهاده شده بود، خود را از دست اشيايى كه با صرف نظر از اين ارزش مبادلهاى خاص، براى خود ارزشى داشتند، رها ساخت و براساس واحدى ، همين ارزش مبادلهاى تقسيم بندى شد، و هر چندتايى از آن واحدها در نوعى خاص از كاغذ پاره رنگى تبلور يافت. اين كاغذ پارهها در سايهء آن ارزش مبادله، وظايف پول را بر عهده گرفتند. اين كاغذ پاره (اسكناس) به جهت دارا بودن ارزش مبادلهاى محض، در عرف، مال محسوب شدند مالى كه تمام ماليت آن در ارزش مبادلهاى محضى است كه اصل آن اعتبارى است . هزار ريال، ارزش مبادلهاى است كه ممكن است در يك كاغذ پارهء رنگى خاصى با رقم 1000 ريال ظاهر شود، يا اينكه در دو قطعه كاغذ پارهء ديگر با رقمهاى 500 ريالى خود را نشان دهد. بنا بر اين تمام قطعات 1000 ريالى به حسب مقدار ارزش مبادلهاى كه دارند، مثل هم محسوب مىشوند. حتى پول 1000 ريالى با دو قطعه پول كاغذى 500 ريالى از جهت ارزش مبادلهاى كه دارند، مثل هم محسوب مىشوند.(22) پول تحريرى - چنانچه خواهد آمد - ارزش مبادلهاى اعتبارى خالص است كه بانكها آن را اعتبار مىكنند و عرف و عقلاى جامعه هم، آن را پذيرفتهاند و مثلا با واحد ريال، مقدار آن بيان مىگردد. همچنين طبق بيانى كه در مبحث پول اظهار مىگردد، وظايف پول را همان ارزش مبادلهاى اعتبارى خالص انجام مىدهد و پر واضح است كه واحدهاى آن در نزد عرف و عقلا مثل هم هستند.ب - مثلى بودن پول بر اساس تعريف مال مثلى
چنانكه پيش از اين گذشت، تعاريفى كه براى مثلى بيانشده است به چهار دسته تقسيم شده و يا تعريف چهارم را كه مورد حمايت بزرگانى چون آيه الله سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى (ره) و آيه الله سيد محسن حكيم(ره) و امام خمينى(ره) و... بوده است، واقعى ترين و صحيح ترين تعريف دانستيم. خلاصهء آن تعريف از اين قرار بود:اشياى مثلى به اعتبار صفات و ويژگيهايى مثلى هستند كه ميزان رغبت، ماليت و ارزش مبادلهاى آن، از آن صفات نشات گرفته باشد. به علاوه مقدار آن ارزش و رغبت در افراد مثلى متفاوت نباشد. با اين بيان به خوبى آشكار مىشود كه پول كاغذى امروزى ، با توجه به همهء صفاتى كه در رغبت و مطلوبيت و در نتيجه در ماليت و ارزش مبادلهاى آن موثر است، مال مثلى به حساب مىآيد. زيرا پيدا است كه صرف يك كاغذ پارهء رنگى كه به هيچ كار نمىآيد، هيچ گونه ارزشى نداشته و آنچه در نظر عرف اهميت دارد ماليت، ارزش مبادله و قدرت خريد آن است . پيش از اين نيز بيان شد كه شىء خاصى، به عنوان پول به اعتبار ارزش مبادله و قدرت خريد وارد مبادلات گرديد و در اسكناس به اوج خود رسيد زيرا در اسكناس چيزى جز همان ارزش مبادله و قدرت خريد براى عرف مطلوبيت ندارد. بنا بر اين نه تنها تمام پولهاى 1000 تومانى مثل هم هستند، بلكه هر قطعه اسكناس 1000 تومانى دقيقا با ده قطعه اسكناس 100 تومانى نيز مثل هم مىباشند مگر اينكه ده قطعه اسكناس 100 تومانى از نظر مطلوبيت با يك عدد اسكناس 1000 تومانى تفاوت پيدا كند، كه در اين صورت مثلى نخواهد بود. ولى اين تفاوت در نظر عرف، به نحوى كه غير قابل اغماض باشد، به شدت مورد ترديد است. شاهد واضح و قاطع بر مثل هم بودن هر قطعه اسكناس 1000 تومانى با دو قطعه اسكناس 500 تومانى اين است كه هر روز هزاران نفر، پولهاى درشت مثل 1000 تومانى را با پولهاى ديگر معاوضه مىكنند، و به تعبير عرفى پول را خرد مىكنند بدون اينكه تفاوتى بين پول درشت و خرد ملاحظه كنند. در حالى كه در نظر عرف نه خريد و فروشى صورت گرفته و نه معامله ديگرى بلكه عرف اين عمل را به عنوان خريد و فروش لغو دانسته و آن را فقط معاوضه و رد و بدل كردن دو ارزش مبادلهاى مساوى و تبلور يافته در دو شيئى مىشمارد كه با صرف نظر از ارزش مبادله، هيچ گونه ارزشى ندارند. بنا بر آنچه در تعريف مثلى گذشت، مىتوان اظهار داشت كه از نظر عرف و عقلا پول كاغذى و اسكناس به اعتبار ارزش مبادلهاى مثلى است چه ارزش مبادلهاى آن را صفت نسبى بدانيم و يا صفت ذاتى. سخن زير، ادعاى فوق را قوت مىبخشد: چيزى كه در پول كاغذى منشا مطلوبيت و رغبت براى عرف و عقلا مىگردد، ارزش مبادلهاى آ ن است و اگر ارزش مبادلهاى پول كاغذى از آن الغا گردد، كاغذ پاره رنگى و اعداد باقى مانده روى آن برا ى عرف و عقلا هيچ گونه مطلوبيتى نخواهد داشت. اما در كالاها فايدهء مصرفى(ارزش استعمالى) منشا مطلوبيت مىباشد به طورى كه اگر ارزش مبادلهاى كالايى به صفر برسد، آن كالا براى عرف و عقلا به لحاظ فايدهء مصرفى، هم چنان مطلوب خواهد بود. بدين ترتيب اگر در كالاها ارزش مبادلهاى آن از بين برود، هم چنان به آن ، كالا گفته شده و اسم خاص آن، بر آن اطلاق مىگردد. به عنوان مثال، گندم وقتى كه ارزش مبادلهاى آن به صفر مىرسد، هم چنان به آن گندم گفته شده و تمام فوايد مصرفى را داراست. بر خلاف اسكناس كه اگر ارزش مبادلهاى آن به صفر برسد، ديگر به كاغذ پارهء رنگى با چند عدد و رقم نوشته شده بر روى آن، پول گفته نمىشود. بنا بر اين پولهاى كاغذى به اعتبار ارزش مبادلهاى مثلى مىباشند . در حالى كه عرف و عقلا كالاها را به خاطر اوصاف آنها مثلى مىداند.پول تحريرى
قضاوت پيرامون مثلى يا قيمى بودن پول تحريرى قبل ازتبيين صحيح ماهيت آن ممكن نيست. عقلاى عالم براى آن كه مبادلات خود را با كم ترين هزينه و آسان ترين راه انجام دهند، پولى را كه هيچ گونه مادهء فيزيكى نداشته و صرفا ارزش مبادلهاى اعتبارى عام دارد، اختراع كردند. امروزه در بسيارى از كشورها تا حدود 90 درصد حجممبادلات با اين نوع وسيلهء مبادله انجام مىشود. در ايران هم سهم آن به عنوان وسيلهء مبادله به بيش از 80 درصد كل وسيلهء مبادلات مىرسد.(23) به اين نوع وسيلهء مبادله «پول تحريرى » گويند. على رغم اينكه تمام احكام فقهى ملحق به ساير پولها در مورد اين گونه پول نيز جارى بوده و به عنوان يك موضوع مهم فقهى، داراى پيامدهاى فراوان فقهى و اقتصادى مىباشد، ولى تاكنون ماهيت و ويژگيهاى آن براى فقيهان ما به نيكى تبيين نشده است . ماهيت چنين پولى تنها با درك صحيح از منشا ايجاد آن، قابل درك است. اين امر با آشنايى با نحوهء عملكرد بانكهاى بازرگانى به ويژه در زمينهء پرداخت وام و سرمايه گذارى و همچنين نقش بانك مركزى در كنترل و هدايت بانكهاى تجارى ، امكان پذير مىباشد. فرض كنيد شخص الف ،مبلغ 000/100 تومان پول به حساب آواريز كرده است .بانك جارى خود در نزد بانك آبراساس قانون بانكى موظف است درصدى (مثلا 20 درصد) از سپردههاى جارى را نزد بانك مركزى به عنوان ذخيرهء قانونى، ذخير كند .ميزان نسبت ذخيرهء قانونى مهمترين اهرمى است كه براى كنترل حجم پول، در اختيار بانك مركزى قرار مىگيرد، بنا بر اين بانك آموظف است000/20 تومان از سپردههاى جارى شخص الف را به عنوان ذخيرهء قانونى، نزد بانك مركزى ذخيره كرده و000/80 تومان باقى مانده را مىتواند وام دهد يا در طرحهاى ديگر به نحو مشاركت، تامين اعتبار كند تا از اين رهگذر سودى عايد بانك گردد. بانكآ مبلغ 000/80 تومان باقى مانده را در حساب جارىشخص ب كه متقاضى آن مبلغ به يكى از طرق پيشين است، واريز مىكند، اكنون شخص ب قادر است تا مبلغ 000/80 تومان چك بكشد. بنابر اين در اين مرحله ،از 000/100 تومان اوليه، 000/80 تومان پول جديد به وجود آمده و مجموع حجم پول به 000/180 تومان رسيده است . اگر اين جريان همچنان ادامه يابد، در نهايت نظام بانكى با شرط 20 درصد ذخيرهء قانونى، مىتواند حجم پول را از 000/100 تومان به 000/500 تومان برساند. يعنى از 000/100 تومان سپردهء اوليهء به صورت اسكناس، 000/400 تومان پول تحريرى جديد( كل وامهاى پرداختشده) پديد آمده است . خلاصه مطالب فوق، در جدول زير آورده شده است.صاحب حسابهاى جارى -الف -ب -ج -د-جمع حساب جارى -000/100-000/80-000/64-000/51-000/500 ذخيره قانونى-000/20-000/16-800/12-240/10-000/100 باقى مانده-000/80-000/64-000/51-960/40-000/400 وام جديد-000/80-000/64-200/51-960/40-000/400 آنچه در بالا بيان شد، حداكثر قدرت ايجاد پول تحريرى ، توسط نظام بانكى در شرايط زير مىباشد: 1- نرخ ذخيرهء قانونى 20 درصد باشد. 2- پرداختهاى افراد به يك ديگر از طريق چك انجام گيرد. 3- افراد دارندهء حساب جارى ، تصميم به پس انداز و ذخيرهء پول به وسيلهء اسكناس نگيرند. 4- شرايط براى پرداخت وام از طرف نظام بانكى و وام گيرندگان ، به طور كامل مهيا باشد. در صورتى كه هر يك از شرايط فوق محقق نگردد، يقيناميزان خلق پول تحريرى ، توسط نظام بانكى به مبلغى كه ذكر گرديد، نخواهد رسيد. چنانچه ملاحظه شد با 000/100 تومان اسكناس اوليه،000/400 تومان پول تحريرى ايجادشد كه هيچ گونه مادهء فيزيكى ندارد. بنابر اين مىتوان گفت كه پول تحريرى صرفا ارزش مبادلهاى اعتبارى عام بوده و عدد و رقم در دفاتر حساب ها، تنها نشان دهندهء مقدار آن مىباشد و همان ارزش مبادلهاى عام، تمام وظايف پول را انجام مىدهد. زيرا بشر در مبادلات خود نياز به معادل همگانى براى همسان سازى ارزشهاى مبادلهاى گوناگون كالاها و خدمات دارد تا در هنگام مبادله، آن را به صاحبان كالاها و خدمات تحويل دهد. اين معادل همگانى ممكن است در هيچ امر فيزيكى محقق نگردد و فقط مقدار آن با واحدى همچون ريال به صورت عدد و رقم در دفترى ثبتشود و هر گاه صاحب حساب بخواهد مىتواند با صدور چك و... از آن ارزش مبادلهاى عام استفاده كند. با به وجود آمدن پول تحريرى ، پول به اوج كمال خود رسيده است و چك، كارتهاى اعتبارى ، كارتهاى هوشمندو نظائر آن صرفا ابزار انتقال همان ارزش مبادلهاى اعتبارى عام در مبادلات به شمار مىآيند. شايان توجه است كه ارزش مبادله اى ، قدرت خريد و ماليت پول، هر سه به يك معنا و مترادف هم مىباشند.بنابر اين، حقيقت پول تحريرى ارزش مبادلهاى اعتبارى محض است كه در نظر عرف و عقلا هر واحد ارزش مبادلهاى آن، همسان و مثل ساير واحدهاى ديگر آن مىباشد.بنابر اين مثلى بودن پول تحريرى در نظر عرف و عقلا بهلحاظ ارزش مبادلهاى آن، جاى هيچ گونه شبههاى را بر نمىتابد. آنچه كه مىبايست در اين بحث به طور دقيق مورد ملاحظهقرار گيرد، اين است كه عنوان مثلى يك عنوان عرفى و عقلايى است نه شرعى. بنابر اين از اين منظر اگر ارزش مبادلهاى پول در طول يك سال دچار كاهش خفيفى گردد يعنى سطح عمومى قيمتها در اثر تورم مثلا در حد دو درصد افزايش يابد، عرف و عقلا اين مقدار تغيير در ارزش مبادلهاى را باعث تفاوت نمىدانند و يك اسكناس 1000 تومانى را در پايان سال، در عين كاهش دو درصدى مثل اسكناس 1000 تومانى ابتداى همان سال مىبينند. اما اگر در طول يك سال سطح عمومى قيمتها پنجاه درصد افزايش يابد يعنى از ارزش مبادلهاى پول پنجاه درصد كاسته گردد، ديگر عرف و عقلا يك اسكناس 1000 تومانى را در پايان سال، مانند اسكناس 1000 تومانى ابتداى همان سال نمىشمارند. اين مطلب در مورد پول تحريرى گوياتر است. زيرا حقيقتپول تحريرى ارزش مبادلهاى اعتبارى آن است . از اين رو اگر ارزش مبادلهاى آن در طول يك سال دو درصد كاهش يابد، عرف و عقلا در پايان سال 1000 واحد ارزش مبادلهاى آن را مثل 1000 واحد ابتداى سال مىشمارند. اما اگر اين كاهش به پنجاه درصد برسد ديگر 1000 تومان پايان سال در نظر آنها مثل 1000 تومان ابتداى همان سال نخواهد بود. هنگامى كه نرخ تورم بالا باشد مثل پنجاه درصد هم درمورد اسكناس و هم در مورد پول تحريرى ، مورد از موارد تعذر مثلى است(24) يعنى 1000 تومان(1000 تومان به عنوان مثال) پول كاغذى و تحريرى در نظر عرف و عقلا در پايان يك سال، مانند 1000 تومان ابتداى سال نمىباشد. اين امر در مدت طولانى تر- مثلا بيستسال- با نرخ تورم بيست درصد، بسيار واضح تر مىباشد. تاكنون از شيوهاى كه در فقه براى شناسايى موضوعاتفقهى مرسوم است، استفاده كرده و نتيجه گرفتهايم كه پولهاى كاغذى و تحريرى به لحاظ ارزش مبادلهاى و قدرت خريد مثلى محسوب مىگردند. اما با توجه به ويژگيهاى اسكناس - كه در خلال مباحث گذشته به برخى از آنها اشاره شد - ماهيت پول تحريرى اين پرسش به ذهن مىآيد كه آيا پول تحريرى و كاغذى (اسكناس) را مىتوان همانند درهم و دينار و ساير اموال مثلى و قيمى دانست؟ آيا ويژگيهاى اين دو نوع پول، آنها را از زمرهء مثلى و قيمى خارج نساخته و ماهيتسومى، غير از مثلى و قيمى را براى آنها اثبات نمىكند؟ در پاسخ به پرسش فوق ، بايد به بررسى تفاوتهاى اساسى پولهاى پيشين(طلا و نقره) و ساير اموال با پول تحريرى و اسكناس بپردازيم. بررسى تفاوتهاى طلا و نقره و پولهاى كنونى(تحريرى وكاغذى ) 1 - طلا و نقره، چه آن هنگام كه در مبادلات به صورت وزنىمورد استفاده قرار مىگرفتند، و چه زمانى كه به صورت مسكوك مبادله مىشدند، با صرف نظر از جنبهء پولى و ارزش مبادلهاى آنها، داراى ارزش استعمالى(فائدهء مصرفى) بوده اند در حالى كه پولهاى كاغذى كنونى با صرف نظر از ارزش مبادلهاى ، هيچ گونه ارزش استعمالى نداشته، فايدهاى هم بر آنها مرتب نمىگردد. در پول تحريرى نيز، با صرف نظر از ارزش مبادلهاى اعتبارى آن، چيز ديگرى وجود ندارد زيرا همان گونه كه پيش از اين بيان شد، پول تحريرى همان ارزش مبادلهاى عام است. 2- اصل ارزش مبادلهاى در اسكناس و پول تحريرى ، اعتبارى و قراردادى مىباشد در حالى كه در طلا و نقره، امرى غير قراردادى و اعتبارى بوده است. 3 - براى اينكه طلا و نقره به عنوان پول وارد مبادلات گردند، تنها به يك اعتبار از ناحيه عرف و عقلا نياز داشتند و آن اعتبار كردن ارزش مبادلهاى آن به عنوان معيار سنجش ساير ارزشهاى مبادلهاى كالاها و خدمات بود. اما براى اينكه كاغذهاى خاصى به عنوان پول در مبادلات پذيرفته گردد، حداقل دو اعتبار و قرارداد مورد نياز بود. يكى اعتبار ارزش مبادلهاى براى آن كاغذ خاص دوم اعتبار ارزش مبادلهاى آن به عنوان معيار سنجش. اين دو نوع اعتبار در پول تحريرى نيز مورد نياز است . 4- در طلا و نقره، به ويژه زمانى كه به صورت وزنى در مبادلات مورد استفاده قرار مىگرفت،امكان نظر استقلالى به آن، به لحاظ ارزش استعمالى( فايدهء مصرفى) موجود در آن، از طرف عرف و عقلا وجود داشت در حالى كه در پولهاى فعلى، براى چنين ديد و نظرى از ناحيهء عرف و عقلا وجهى وجود ندارد. زيرا پولهاى فعلى ارزش استعمالى( فايدهء مصرفى) ندارند. با توجه به تفاوتهاى اساسى كه بين طلا و نقره و بين پولهاى فعلى وجود دارد، به نظر مىرسد كه پولهاى فعلى ماهيتى غير از ماهيت پولهاى صدر اسلام دارد يا لااقل از نظر مصداق يك پديدهء مستحدثه مىباشد.بنابر اين پولهاى كنونى را نمىتوان در تمام جهات به پولهاىگذشته ملحق كرد. بلكه بايد آن را به طور مستقل به عنوان يك پديدهء اقتصادى مورد توجه قرارداد تا بدين وسيله جهات و ويژگيهاى خاص آن را كشف شود آنگاه براساس آن ويژگيها، احكام فقهى انواع مختلف به كارگيرى آن در اقتصاد معلوم گردد. همچنين تفاوتهاى اساسى كه بين پولهاى فعلى( كاغذى وتحريرى ) با ساير اموال وجود دارد، هشدار فوق را تاييد مىنمايد .بررسى تفاوتهاى اساسى پولهاى فعلى با ساير اموال
1- پول فعلى، مجموعهء سه وظيفهء : معيار سنجش، واسطهدر مبادله و ذخيرهء ارزش را به نحو كامل دارا مىباشد و عرف نيز چنين وظايفى را براى پول پذيرفته است. درحالى كه از نظر عرف،هيچ يك از كالاهاى ديگر، مجموع وظايف سه گانه را عهده دار نمىباشند. 2 -از نظر عرف و عقلا، شرط لازم ماليت پيدا كردن اشيايى كه ماليتحقيقى دارند، دارا بودن فايده و ارزش مصرفى است. اما پول كنونى( اسكناس و پول تحريرى )، براى ماليت به ارزش و فايدهء مصرفى نيازى ندارد بلكه به محض اعتبار ارزش مبادلهاى ، ماليت پيدا مىكند. اگر ارزش مبادلهاى كالاها ساقط گردد، ارزش مصرفى آنها باقى خواهد ماند زيرا در كالاها، هم ارزش مصرفى و هم ارزش مبادله اى ، يكى به عنوان شرظ لازم و ديگرى به عنوان شرط كافى كالا بودن آنها نقش دارد. اما در پول فعلى، با سقوط ارزش مبادلهاى در آن هيچ گونه ارزش مصرفى و فايده باقى نمىماند. بنابر اين در پولهاى فعلى ارزش مبادلهاى اعتبارى ، مقوم ماهيت و بقاى پول است و پولهاى فعلى در پرتوآن، ماليت پيدا مىكنند. 3 - پولهاى فعلى مثل ساير كالاها براى عرف و عقلامطلوبيت دارند. اما نوع مطلوبيت آنها در نظر عقلا فرق دارد. مطلوبيت كالاها، مطلوبيت استقلالى و ذاتى استيعنى كالارا براى خودش تقاضا مىكنند - بخورند، بپوشند، سوار شوند و.. . - ولى مطلوبيت پول، استقلالى و ذاتى نيست بلكه عارضى و طريقى است. نظر به ماليت، ارزش مبادله و قدرت خريد آن، در واقع نظر آلى، طريقى و بالعرض مىباشد يعنى عرف پول را تقاضا مىكند تا به وسيلهء آن از خوردنى ها، پوشيدنىها و. .. برخوردار شود. بنا به گفتار شهيد مطهرى : ارزش پول در سلسلهء معلولات مبادله است برخلاف ارزش كالاها كه در سلسلهء علل مبادلات است.(25) ايشان در مورد اموراعتبارى - كه پولهاى فعلى از آن قبيلاست - مىنويسد: در بحث از ماهيت احكام اعتبارى به آنجا مىرسيم كه اين احكام به منزلهء آلات و ابزار شعورى اى هستند كه طبيعت انسان به جاى غرايز و ابزار طبيعى و مادى در اختيار خود آورده است... يعنى ماهيت احكام اعتبارى ماهيت آلى و وسيلهاى است.(26) 4- بين ارزش مبادلهاى كالا و تقاضا براى آن، رابطهء معكوس وجود دارد يعنى هر چه ارزش مبادلهاى و قيمت كالا بالا رود، تقاضا براى آن كاهش مىيابد و بر عكس. ولى در پول فعلى بين ارزش مبادلهاى و قدرت خريد پول و بين تقاضاى آن، رابطهء مستقيم وجود دارد( البته در صورتى كه نرخ بهره و نرخ سود سهام ثابت باشد، يا فرض كنيم كه مردم در مقابل تغييرات نرخ سود سهام و نرخ بهره واكنشى از خود نشان ندهند). بنابر اين اگر قدرت خريد پول بالا رود، تقاضا براى پول زياد مىشود. ولى در شرايط تورم كه قدرت خريد و ارزش مبادله پول كاسته مىشود، تقاضا براى پول نيز كاهش مىيابد. 5 - ارزش مبادلهاى پول، معادل همگانى و ترجمان ارزشمبادلهاى ساير كالاها و خدمات مىباشد و هر واحد ارزش مبادلهاى پول مىتواند واحدهاى مختلف ارزش مبادلهاى ساير كالاها و خدمات را همسان و همگون سازد. چنين خصوصيتى را ارزش مبادلهاى هيچ كالا و خدمتى دارا نمىباشد كما اينكه واسطهء مبادله و ذخيرهء ارزش نيز باعث تفاوت بين پول و ساير كالاهاست. به هر روى تفاوتهاى ذكر شده و امثال آن، گوياى پيچيدگى ماهيت پولهاى فعلى است در عين حال مردم با آن بسيارى از مشكلات و گرفتارى هاى زندگى خود را حل مىكنند نتيجه سخن ما با بيان اين مطالب به دنبال ياد آورى اين نكته هستيم كه در تعيين احكام و كاركرد فقهى و اقتصادى پول مىبايست دقت كافى صورت گيرد. به نظر مىآيد كه به سادگى نمىتوان مدعى شد از آنجا كه پول فعلى مال است، پس همهء احكام مال بر پولهاى كنونى جارى است بلكه براى تعيين احكام و عملكرد اقتصادى و فقهى آن، بايد ساير ويژگيهاى آن را نيز در نظر گرفت. آنچه به نظر ما رسيده اين است كه اگر ويژگيهاى پول كنونى را در كنار ساير خصوصياتى كه پيشتر بيان شد همچون مال، مال مثلى و... قرار دهيم، مى توان نيتجه گرفت كه پولهاى فعلى ماهيتخاص خود را داشته و با ماهيتساير كالاها و اموال تفاوتهاى اساسى دارد.(27)1. نساء/29.2. الرسائل، 1:227و184.3. اين تاكيدات، برآمده از روايات است. 4. امام خمينى(ره)،البيع،1:332. 5. آيه الله خويى، مصباح الفقاهه،3:152. 6. سيد محمد كاظم يزدى ،حاشيه المكاسب،ص96. 7. اصفهانى،حاشيه برمكاسب،ص88. 8. حاشيهء بر مكاسب، بحث ضمان مثلى و قيمى،ص8 8. متن عربى ايشان چنين است: «الصفات المقابلة للذات على قسمين تارة تختلف بها الرغبات فلها دخل فى الماليه و اخرى لادخل لها فيها حيث لا يختلف بها الرغبات و الثانية سواء كانت فى المثلى او القيمى ليست مناطا لمثليته و لالقيميته و الاولى اذا كانت مما لها نوعا افراد مماثلة كان الموصوف بها مثليا...» 9. مصباح الفقاهه، 3:152. 10. مكاسب،كتاب بيع:105. 11. دفتر همكارى حوزه و دانشگاه،پول در اقتصاد اسلامى، ص76.محمود عبداللهى ، مبانى فقهى اقتصاداسلامى،ص284. 12. حاشيه مكاسب:99. 13. نهج الفقاهه،1:139. 14. ارشاد الطالب،2:68. 15. كتاب البيع، 1:333. 16. تحرير الوسيله،1:52، متن عربى ايشان چنين است: يعتبر فى المثليات كونه ممايمكن ضبط اوصافه و خصوصياته التى تختلف باختلافها القيمة و الرغبات. 17. الاسلام يقود الحياه،ش6،ص19. 18. پول در اقتصاد اسلامى، دفتر همكارى ،ص76 تا80. 19. همان. 20. الاوراق الماليه الاعتبارية، دومين مجمع بررسىهاى اقتصاد اسلامى،ص26 32 . 21. اين قانون مىگويد: پول بد، پول خوب را از جريان مبادلات خارج مىسازد. اگر مردم بتوانند با دو نوع پول يك مقدار كالا خريدارى كنند، اما يكى از دو نوع پول ارزش مبادلهاى بيشترى داشته باشد، آن را از جريان مبادلات خارج ساخته و ذخيره مىنمايند. 22. توضيح بيشتر اين مطلب در آينده خواهد آمد. 23. مجموعهء آمارى معاونت امور اقتصادى و هماهنگى وزارت اقتصاد،سال 1376. 24. موارد تعذر مثلى در فقه، در باب ضمانات و امثال آن، راه حل مخصوصى دارد اما از آنجا كه از دايرهء بحث ما خارج است، از ذكر آن در اينجا خوددارى مىگردد. 25. استاد مطهرى ، ربا، بانك، بيمه ،175. 26. بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى،47. 27. شايان ذكر است كه اساس اين نظريه در كتاب ماهيت پول و راهبر دهاى فقهى و اقتصادى آن تاليف نگارنده، انعكاس يافته كه در اين مقاله، همراه با تغييرات و اضافاتى به رشتهء تحرير در آمده است. فقه اهل بيت شماره 14