پيش در آمدى بر توجيهات معاصر پيرامون ربا
يداله دادگر اشاره
در بخش اول از اين مبحث، در باب ربا و بهره سه توجيه ذكر شد. در بخش دوم، قولهاى اول و دوم مورد بررسى قرار گرفت. (1) بررسى قول سوم زمينه مطالعه بخش پايانى اين مقاله را تشكيل مىدهد. در قول سوم ادعاى كلى اين بود كه رباى حرام از ناحيه شارع مقدس، نوع تورمى آن را به دليل جبران كاهش ارزش پول، در بر نمىگيرد. در اينجا ابتدا به ارزيابى اين ادعا مىپردازيم و در پايان ملاحظاتى كلى در باره توجيهات اخير ذكر مىكنيم و در ضمن پيشنهادهايى نيز ارائه مىدهيم. توجيه ربا براى جبران تورم
همانطور كه در بخش اول ملاحظه گرديد (2) توجيه تورمى ربا ظاهر عقلايى قابل توجهى هم در بردارد. زيرا از طرفى بديهى است كه تورم باعث كاهش ارزش پول مىشود و اگر به اندازه كاهش مذكور از ناحيه مقترض به مقرض بهره پرداختشود تازه اصل مبلغ را پرداخته است و چيزى مازاد بر اصل واقعى پول پرداخت نشده است. زيرا اگر كسى 100 هزار تومان به ديگرى قرض بدهد و در آن سال نرخ تورم 50 درصد باشد، اگر مقرض هنگام بازپرداخت (يك سال بعد) 150 هزار تومان به مقترض بدهد، در واقع قدرت خريد همان 100 هزار تومان را باز گردانده است و مازاد بر آن داده نشده است. مثال; اگر در سال اول با مبلغ 100 هزار تومان امكان خريد دو تخته موكت (هر يك 50هزار تومان) وجود داشت، به خاطر تورم 50 درصدى، در سال بعد هر تخته موكت 75 هزار قيمت دارد [75000 (000/50 س 5/0) + 000/50] و دو عدد موكت 150 هزار تومان قيمتخواهند داشت. به عبارت ديگر همان نقشى كه 100 هزار تومان در سال اول داشت، 150هزار تومان در سال بعد دارد. حال كه واقعا مازادى بر اصل قدرت خريد صورت نگرفته است (تنها تورم آن محاسبه شده و به آن افزوده شده است)، ربا معنا ندارد. چون ربا زمانى محقق مىگردد كه مقرض شرط كند، مقترض علاوه بر مبلغ اصلى، مبلغى اضافى بپردازد، اما در اين صورت واقعا چيزى اضافى پرداخت نشده است. براى دقتبيشتر در مساله، نظر يكى از فقها را كه قول مشهور را مطرح كرده ملاحظه مىكنيم: «لا يجوز شرط الزياده بان يقرض مالا على ان يودى المقترض ازيد مما اقترضه سواء اشترطا صريحا او اضمراه و هذا هوالربا القرضى المحرم». (3) معناى اين كلام به طور كلى اين است كه اگر كسى به ديگرى قرض بدهد و شرط كند مبلغ بيشترى دريافت كند (چه صريحا بگويد و چه تلويحا)، حرام خواهد بود. حالا مىتوان با استفاده از كلام فقيه مذكور (كه نمودى كلى از قول مشهور فقهاست)، ظاهر بيان طرفداران بهره توجيه تورم و مخالفين آنها را نيز ملاحظه كرد. يعنى اولا مىتوان توجيه كرد كه شرط زياده يعنى زياد بر اصل پول اسمى. پس بايد قرض گيرنده همان 100 هزار تومان را به قرض دهنده برگرداند و حتى يك ريال مازاد بر آن حرام است. ثانيا مىتوان قول مذكور را به نفع نظريه جبران تورم برگرداند. به اين صورت كه منظور از شرط زياده، زياده بر قدرت خريد باشد. چون به خاطر تورم بين پول اسمى قرض داده شده (100 هزار تومان پول رايج) و بين قدرت خريد آن (پول حقيقى تورم در رفته) تفاوت هست. مىدانيد كه قدرت خريد با روند قيمتها رابطه معكوس دارد. اگر سال 1361 قيمتيك خودكار بيك در كشور ما 5 ريال و در سال 1376 به 200 ريال افزايش يافته باشد، در واقع قدرت خريد 200 ريالى در سال 1376 معادل همان 5 ريال در سال 1361 است. يعنى قيمت 40 برابر افزايش يافته و به موازات آن قدرت خريد پول ما در سال 1376، 40 برابر كاهش يافته است. خلاصه طرفداران رباى تورمى مىتوانند حرف فقهاى مشهور (و فقيه مذكور) را به گونهاى توجيه كنند كه ظاهر كلام آنها نيز درستباشد. يعنى شرط زياده در هر حال حرام است ولى در مثال فوق الذكر در صورتى كه قرض دهنده شرط كند كه به جاى 100 هزار تومان امسال، در سال آينده (با فرض تورم 50 درصدى در يك شرائط اقتصادى حاد) مبلغ 151 هزار تومان توسط قرض گيرنده پرداختشود، مبلغ يكهزار تومان ربا خواهد بود. اما 150 هزار تومان، معادل قدرت خريد همان 100 هزار تومان است و مازادى ندارد كه ربا محسوب شود. از سوى ديگر طرفداران اين قول (برخى از آنها) مساله را به «ضمان» مربوط مىكنند. به اين صورت كه شخص قرض گيرنده ضامن است كه اصل پول و مقدار تلف شده (به خاطر تورم) را نيز برگرداند. اگر اصل پول تغيير نكرده باشد پرداخت اصل كافى است. در غير اينصورت، ضمانت مرتفع نشده است. البته در كلام فقها «قرض» به صورت ضمان نيز وارد شده است. مثلا گفته مىشود: «القرض تمليك مال لاخر بالضمان بان يكون على عهدته ادائه بنفسه او بمثله او بقيمته ...» (4) يعنى در هر حال بايد خود مال يا مثل آن و يا قيمت آن به صاحبش برگردد. پس بر اساس ماهيت پول بحث ضمان فرق خواهد كرد. فقها گاهى مثالى براى بحث ضمان مطرح مىكنند كه قابل دقت است. مثلا مىگويند: اگر كسى يك قالب يخ ديگرى را در تابستان تلف كند، نمىتواند در زمستان يك قالب يخ به جاى آن برگرداند. اينجا بايد قيمتيك قالب يخ در تابستان به صاحب يخ برگردانده شود. به همين صورت استدلال مىكنند كه پولى كه مشمول تورم 50 درصدى گرديده است، قيمت (و قدرت خريدش) كاهش يافته است، لذا قرض گيرنده نمىتواند همان پول قبلى را به قرض دهنده برگرداند. قاضى ابو يوسف (طبق برخى از نقلها) بيانى دارد كه نشان مىدهد هنگام بازپرداخت قرض، قيمت پول بايد محاسبه شود و مقدار سود پرداختى به خاطر كاهش ارزش (در نتيجه تورم) مىباشد. در نوشتهاى كه از قول او نقل شده، افزايش قيمتبه صراحتبراى توجيه پرداخت اضافى آمده است. (5) نظر ايشان بهانهاى براى عدهاى از اقتصاددانان مسلمان شده كه رباى تورمى را جايز بشمارند. دكتر شوقى الفنجرى از جمله كسانى است كه تصريح مىكند سودى كه به خاطر افزايش قيمتها به پول قرض داده شده تعلق مىگيرد، ربا نيست. (6) . بحث عقلايى كاهش ارزش و سقوط سرمايه (حتى واسطهاى) توجيه مشخصى است كه به خيلى از ذهنها خطور مىكند (كه البته به بحثبرى الذمه شدن قرض گيرنده از بدهى در صورت تورم نيز مربوط مىشود) ممكن استحتى گفته شود در صدر اسلام پولهايى از قبيل طلا و نقره نوعا ماهيتحقيقى داشتهانددر نتيجه قيمت آنها تقريبا محفوظ بوده يا حداقل سقوط نمىكرده است. اما از زمانى كه پول اعتبارى به جريان افتاد (اسكناس و بعد هم پول تحريرى مانند چك و امثال آن)، مساله كاهش ارزش پول (در صورت تورم) بسيار جدى است. شايد به همين دليل باشد كه برخى از فقهاى شيعه در مورد پرداخت مهريه زن در صورت تورم قائل به نوعى مصالحه شدهاند. به اين صورت كه چون ارزش پول (به خاطر تورم) كاهش پيدا كرده، اگر زن به هر دليل بخواهد مهريه خود را از شوهر مطالبه كند، ميزان تعيين شده در زمان عقد، پرداخت نمىشود و جلب رضايت زن معيار است. يعنى مىتوان گفت در صورتى حق واقعى زن پرداخت نشود نوعى ظلم اتفاق افتاده كه با مبانى عدالتخواهى اسلام ناسازگار است. اگر مهريه 150 هزار تومان مقرر شده باشد و تورم آن سال 50 درصد باشد، در صورتى كه شوهر در سال دوم همان 150 هزار تومان را به زن برگرداند، در واقع 100 هزار تومان برگردانده است، زيرا ارزش فعلى 150 هزار با نرخ تورم فوق، 100 هزار تومان است. همين مساله در مورد قرض دهنده پول نسبتبه قرض گيرنده مطرح است. البته اين يك امر روشن و تعريف شدهاى است كه شرائط تورمى معمولا به نفع قرض گيرنده و به زيان قرض دهنده است. (7) بنابراين، مساله تورم و ارتباط بهره (ربا) با آن به نظر ما از مشكلات و مسايل بسيار حساس است. بحثحاضر نسبتبه دو بحث قبلى تا حد زيادى جديدتر مىباشد، زيرا با وجودى كه پديده تورم اصولا ريشه تاريخى طولانى دارد، اما حساسيت و اهميت آن تا حدى تازگى دارد. مناسب استبه برخى از توجيهاتى كه اخيرا با شدت بيشترى در اين رابطه مطرح شده اشاره مختصرى صورت گيرد. قابل ذكر است كه اين بحثها مطلب جديد نسبتبه ادعاهاى قبلى در بر ندارد و صرفا از لحاظ بيان متفاوت هستند. برخى از صاحب نظران ادعا مىكنند كه اصولا اشتباه اساسى در اين است كه بهره و ربا را يكسان فرض كردهاند و در دنياى مدرن ربا قابل تصور نمىباشد. (8) بديهى است اين ادعاى بزرگى است و قاعدتا بايد دلايل قاطع و روشنى را نيز به همراه داشته باشد. دليل آنان: «چون اقتصاد در حال تحول است و امكان پيش بينى قطعى نسبتبه آينده امكان ندارد، در نتيجه سطح تورم را نمىتوان به طور قطعى پيش بينى كرد. لذا هر گونه قرار داد ربا بين وام دهنده و وام گيرنده غير قطعى است. پس تعيين درآمد قطعى از پيش تعيين شده و يا رباى قطعى از پيش تعيين شده وجود ندارد. البته ربا در جوامع قديمى كه قيمتها ثابت مىماندند، مىتوانسته وجود داشته باشد ولى در شرائط دنياى مدرن چنين چيزى مطرح نمىباشد». قابل توجه است كه تعريف فرضى ايشان اين است: «ربا نوعى درآدمى قطعى و از پيش تعيين شده است». مطلب ديگرى كه ايشان بر آن تاكيد مىكند اين است كه «بهره نوعى باز دهى سرمايه است و زمانى كه ربا مطرح بوده پول تنها وسيله پرداختبوده و وسيله سرمايه گذارى نبوده است لذا افزايش مبلغى بر آن ربا محسوب مىشده است. اما در جهان فعلى پول وسيله سرمايه گذارى است و لذا بهره آن ربا نمىباشد». جالب تر اين است كه ايشان حتى تفاوتى را كه اهل كليسا بين ربا و بهره پذيرفتهاند، تاييد و آن را ناشى از پيشرفت آنان تلقى مىكند. وى ادعا مىكند «اين كه اهل كليسا كه به تفاوت بهره و ربا تن دادهاند، علامتبى توجهى آنان به اصول نبوده بلكه تا آخر پايبند به اصول خود بودهاند». وى در ادامه نظر خود مىگويد «اگر اروپائيان كه دعواى بين ربا و بهره بانكى را به نتيجه رساندهاند (فيصله دادهاند) اين خود شكست رباخواران و پيروزى بانك ها است». حتى ادعاى ايشان اين مساله را نيز در بردارد كه «بهره بانكى باعث از بين رفتن ربا هم مىشود» و بيان مىكند كه «اگر» ربا برخلاف مصالح عمومى استبهره بانكى درستبرخلاف آن است» وى براساس تز خود معتقد است كه «اصولا بانكدارى ربوى حرفى بىمعنا است و تناقض در كلام است چون بانكدارى اصلا نمىتواند ربوى باشد». در نهايت ايشان ربا را پديدهاى ماقبل سرمايهدارى مىداند و آن را متفاوت از بهره مىداند كه (به قول ايشان) نقش مهمى در نظامهاى جديد اقتصادى دارد و حتى كاهش نرخ بهره را به زيان فقرا و اقشار متوسط و به نفع پولدارها مىداند. زيرا وى در دنياى مدرن وام گيرنده ها را پودارها و وام دهنده را فقرا و اقشار متوسط مىداند. در اينجا ضمن اينكه ما از اينگونه بحثها و ميزگردها و سخنرانيها و سمينارها و يا نوشتهها استقبال مىكنيم و اصولا دين اسلام تبادل و تعاطى افكار را براى رشد و بالندگى در همه زمينهها مفيد مىداند، على رغم نظر ما درباره تفاوت بهره و ربا براى استفاده بيشتر از مباحث و جهت ارتباط بحثبه كل مقاله حاضر (توجيهات معاصر) چند تذكر را به عنوان پيش درآمد بحثبيان مىكنيم و اصل استدلال را در بخش بعدى بحث مىآوريم. الف - همانطور كه اشاره شد و در اين مقاله در چندين مورد ذكر شده بحث مذكور مطلب علمى جديدى به همراه ندارد. يعنى بر فرض صحت علمى و شرعى و درستبودن ادعاى مذكور، چيزى به ادبيات بحث ربا و بهره اضافه نشده است، تنها با قاطعيتبيشتر و در يك سخنرانى در كشور ما بيان گرديده است. ما در طول بخشهاى مختلف اين نوشته نشان دادهايم كه تفاوت قائل شدن بين بهره و ربا به چندين قرن قبل مربوط مىشود و در دنياى جديد نيز اقتصاددانان مصرى از ميان كشورهاى اسلامى زودتر از بقيه مطلب را آغاز كردهاند. البته طليعه اصلى از اهل كليسا بوده است. اما در كشور ما، مطلب تا حدى تازگى دارد و از چند سال اخير مورد بحث واقع شده است. پس ممكن است از لحاظ موقعيت جغرافيايى و فرهنگى مطلب جديد تلقى شود اما از لحاظ تاريخى و علمى به نظر ما، مطلب تازهاى نيست. ما در بخش ديگرى از اين نوشته نظريه گستردهترى در تفاوت ربا و بهره را از يك اقتصاددان ايرانى ذكر كردهايم كه مربوط به سال 1981 مىباشد لذا نسبتبه مطلب ادعايى فوقالذكر (9) كه بهار 1376 (1997) بحثشده حداقل شانزده سال تقدم دارد. ب - نويسنده (سخنران مورد نظر) با قاطعيت و قطعيت هر چه تمامتر بر ادعاى خود اصرار مىكند. اين قطعيت و قاطعيت در طول بحث و سخنان ايشان وجود دارد. اصولا در ادبيات مربوط به معارف علمى و عقلى، بويژه پس از شكست دترمينيسم، اينگونه برخوردها محل تامل دارد. سخنران با موارد زير با قطعيتبرخورد كرده است: ربا مختص جوامع قديمى است و در جهان مدرن مطرح نيست. كينز در نظريه بهره خطا رفته است. پول در قديم فقط وسيله مبادله بوده است. بهره براى نابودى ربا لازم است. اهل كليسا كه تفاوت بهره و ربا را مطرح كردند، درستحركت كردهاند. ربا پديدهاى ما قبل سرمايهدارى است. البته وى در اين سخنرانى كه در يكى از روزنامهها چاپ شده است (10) امورى را بعنوان استدلال بيان مىكند كه مواردى اصلى را اشاره كرديم. در واقع دلايل ايشان همان موارد است كه با قطعيتبيان داشتهاند (به قول منطقيون شايد بتوان گفتبه ظاهر دليل عين مدعا مىباشد). ج - (همانطور كه بعدا اشاره مىكنيم) اصولا ربا يك پديده شرعى است و ملاحظات خاص خود را هم دارد و عقلايى است كه هر صاحب نظرى كه پيرامون آن بحث مىكند اين ملاحظات را توجه داشته باشد. لذا اگر بخواهيم سخنرانيهايمان جايگاه علمى داشته باشد بايد لوازم بحثها، كاربرد عناوين شرعى و يا غير شرعى، جايگاه و پيامدهاى بحث و استدلال مربوطه را در نظر بگيريم. از هر صاحب نظر مسلمان از جمله سخنران مذكور نيز اين انتظار هست. د - ايشان ربا را «درآمد قطعى از پيش تعيين شده» تعريف مىكنند و كليدىترين استدلالشان اين است كه در اقتصاد مدرن چنين درآمدى نمىتواند تحقق يابد. اولا: حداقل در تعاريف فقها از ربا و همچنين در كتب لغت قطعى بودن درآمد به دست نمىآيد. البته گفته مىشود كه مبلغى زياده بر اصل وام ربا محسوب مىشود. اما اينكه اين زياده قطعى باشد، واقعى باشد، اسمى باشد بحث نمىشود و اين امور مىتواند تصورات و لوازمات خارجى باشد. البته در اجتهاد و توجيههاى جديد اين بحثها مطرح شده ولى هنوز راى، فتوا يا حكم صريح از ناحيه صاحب نظران علمى عاليرتبه و متخصص مبنى بر آن صادر نشده است (كه اشاره به آن در همين بخش صورت مىگيرد). ثانيا: با كمال احترام نسبتبه سخنران محترم مىتوان از ايشان سئوال كرد كه كدام عامل و يا متغير اقتصادى در حال حاضر با پيش بينى قطعى سر و كار دارد كه پديده بهره و يا تورم نيز داشته باشد. سخنران محترم مستحضر هستند كه در حال حاضر جهان اقتصاد، جهان عدم اطمينان، ( uncetainty ) مىباشد و بحث از پيشبينى قطعى، درآمد قطعى و امثال آن معقول نيست. اما وجود اين عدم اطمينان مانع ادامه بررسيهاى علمى و اجراى توصيههاى سياست گزارى نمىشود و امور مربوط بر مبناى پيشبينىهاى محتمل و قابل قبول، جارى و سارى است و نيازى و ضرورتى براى فرض قطعيت وجود ندارد. البته بسيار مفيد خواهد بود كه امور اقتصادى (و حتى غير اقتصادى) در چارچوب جريانات و پيشبينىهاى قطعى حركت كند ولى اين امر درحال حاضر و با اين تلاشهاى علمى و عملى و با اين انسان معمولى غيرممكن مىباشد. در عين حال و با درك بحث فوق باز در اقتصاد بحث از درآمد حقيقى و اسمى و نرخ بهره حقيقى و اسمى و امثال آن مطرح است و در هر صورت بايد يك مبناى محاسبه موجود باشد. به قول عقلا، حتى امور مطلق نيز در هر صورت نسبتبه متعلق خودشان به نوعى نسبى هستند.اگر درآمد حقيقى واقعى قطعى وجود ندارد ولى نوعى درآمد واقعى قراردادى مطرح مىباشد. سرانجام بنده همان سخن پرفسور ميشان را در مورد اقتصاددانان، در مورد سخنران محترم نيز حدس مىزنم. البته وى اين مطلب را به طور كلى ذكر مىكند و به نظر مىرسد قدرى افراطى باشد. ولى حداقل در ارتباط با برخى از اقتصاددانان درستبه نظر مىآيد. ايشان مىگويند اقتصاددانان يك سرى امور و فرضياتى (و يا حتى باورهايى) در ذهن دارند و تئوريها را براى نشان دادن آن باورها و درتوجيه آنها به كار مىبرند. حدس ما اين است كه سخنران محترم به اين باور رسيده است كه بهره لازم است و نقش اساسى در اقتصاد دارد، لذا بايد قانونى باشد. اين ادعا اشكال ندارد و مىتواند تز هر شخص و يا گروهى باشد، اما ارتباط دادن اين امر و به اصطلاح استدلال براى اين (تز) از طريق تمايز بين بهره و ربا و بيان نوعى مشروعيتبراى ربا در دنياى فعلى، نياز به دقتبيشترى دارد. زيرا همان طور كه اشاره شد ايشان قائل هستند كه اصولا در دنياى فعلى نمىتوان وجود ربا را تصور نمود. البته همانطور كه در مقدمه نيز اشاره كرديم ما در عين حال، مساله قدرت خريد مردم و كاهش آن به خاطر تورم را امرى جدى و به طور جامع قابل مطالعه تلقى مىكنيم. با دقت در پيش درآمد فوق الذكر به بحث اصلى برمىگرديم و تصريح مىكنيم كه در حال حاضر تورم يكى از مهمترين اركان و عناصر كليدى در سطح كلان و يكى از معضلات بحثبرانگيز در هر اقتصاد (و در سطح بين المللى) مىباشد. اولين تاثير بسيار مستقيم تورم، كاهش قدرت خريد پولهاى قرض داده شده مىباشد، در نتيجه بحث جدى ديگر در باب تورم و ربا حل اين مشكل است كه اگر بهره جبران تورمى، همان رباى حرام باشد چگونه با مشكل كاهش ارزش پول بايد برخورد كرد.
اما اينكه راه حل مشكل فوق را در حرام ندانستن بهره تا مرز جبران تورم بدانيم، ابهامات و تعارضات فراوانى داشته، به نظر مىرسد راه حل به اين سادگى نخواهد بود. همان طور كه در بحث قول دوم (رباى توليدى و سرمايه گذارى) مشكل انگيزه صاحبان وجوه مطرح است، يعنى اگر بدون بهره وام سرمايه گذارى بدهند، بايد انگيزه خاصى داشته باشند، حال اگر رباى سرمايهاى هم حرام اعلام شود، آيا انگيزهاى براى توليد و سرمايهگذارى باقى مىماند؟ پس به طور كلى از سه قول معاصر در توجيه ربا، قول انحصار در رباى جاهلى ضمن اينكه استدلال مربوطه بسيار ضعيف بود، حرمت ربا در قالب آن مشكلى فردى و يا اجتماعى به بار نمىآورد. اما قول دوم و سوم، بر فرض ناتمام بودن و ناقص بودن استدلال توجيه ربا، مشكلاتى و سئوالاتى در خود دارند كه بايد دقيقا مطالعه گردد. ما در بخش پايانى اين مقاله پيشنهاداتى در ارتباط با دو مشكل مذكور ارائه مىكنيم. در حال حاضر و به نظر ما توجيهات مربوط به رباى تورمى قابل قبول نيست و حداقل با اين ميزان استدلال و بررسى نمىتوان اين نوع ربا را مشروع تلقى نمود. البته ما اين موضوع را با توجه به درك اين مساله بيان مىكنيم كه پيدا كردن راههايى براى حل كاهش ارزش پول (به خاطر تورم) را ضرورى و فورى مىدانيم. تاكيد مىكنيم كه گاهى نرخ تورم به گونهاى بالا (و ارزش پول به گونهاى پايين) بوده است كه اگر انسان قائل به جبران تورمى پول قرض داده شده نشود، مانند ديوانهها با او برخورد كنند، مثلا ممكن استبگويند عقلشان را از دست دادهاند.
ظاهرا در سالهاى 1923 و بعد از آن يك مورد بسيار حاد در آلمان اتفاق افتاد به گونهاى كه يك ميليون مارك قرض داده شده هنگام باز پس دادن حتى با وجود پرداختبهره ارزش يك مارك (تنها يك مارك) را دارا بوده است. در برخى مقاطع زمانى در برخى كشورها تورم به طور لحظهاى تغيير مىيافته است. گاهى معروف مىشده است كه در يك كشور تورمى، تندتر خوردن غذا در رستورانها به نفع مشترى بوده است زيرا اگر زمان زيادى صرف خوردن غذا مىشده اين امكان وجود داشته كه نرخ غذا افزايش يابد. بديهى است اين امر در دنياى پول و بانك و اقتصاد امرى وحشتناك مىباشد و به سختى قابل هضم است.
در هر حال ممكن است در چنين اوضاع و احوالى شخص مخالف با جبران تورمى، غير نرمال، ( Abnormal ) تلقى شود. با وجود همه اينها و تاكيد بسيار براى دريافت راه حل مبرم در اين رابطه، در عين حال ما رباى جبران تورمى را با توجه به استدلالهايى كه تا كنون در دفاع از آن شده نمىپذيريم. در قالب اين بحثبه يك سرى مطالب اشاره مىكنيم. 1 - همان طوركه در دوبخش قبلى بويژه در مورد اقوال اول و دوم اشاره شد، آيات و روايات بر حرمت مطلق ربا دلالت دارند و نمىتوان با زمينههاى حاضر يك بحث علمى و منطقى در چارچوب اصول شرعى و عقلى ارائه داد كه تحت آن درجاتى از ربا و يا استثنائاتى پيرامون آن توجيه گردد. به نظر ما اطلاق حرمت ربا، نوع تورمى آن را نيز مىگيرد. ممكن استشخص قائل شود كه اصولا رباى تورمى تخصصا از ربا بودن خارج است، به عبارت ديگر اصولا جبران تورمى (و بهره پرداختى براى اين هدف) داخل در ربا نبوده است، لذا حرمت ربا شامل آن نمىشود. البته از محتواى كلام و نوشتههاى برخى از توجيهكنندگان ربا اين استدلال برمىآيد، اين بحث مستقلى است و بيان خواهدشد. 2 - اصولا در حال حاضر و در دنياى كنونى نظام پولى و بانكى در اقتصاد جهانى مبتنى بر بهره است و در اين چارچوب تقريبا همه جا رباى تورمى را اعمال مىكنند. به عبارت ديگر نرخ بهره پرداختى در مقابل وجوه قرض داده شده به گونهاى است كه علاوه بر پوشاندن نرخ تورم، مبلغى به صورت سود نيز در بردارد. به اين معنا كه حداقل نرخ بهره پرداختى، نرخ تورم را جبران مىكند (اگر هم نخواهد سودى به دست آورد). قابل ذكر است كه در عرف اقتصاد (بانك) دو نوع نرخ بهره مطرح مىباشد. يكى را نرخ بهره «اسمى» مىنامند و ديگرى نرخ بهره «حقيقى». نرخ بهره اسمى همان نرخى است كه در بازار وجود دارد و يا توسط بانك مركزى به طور رسمى اعلام مىشود. مثلا در ايران نرخ بهره حسابهاى كوتاه مدت 5/8 درصد مىباشد، اين همان نرخ بهره اسمى است. البته معمولا نرخ بهره بلند مدت بانك مركزى در هر كشور نرخ بهره رسمى و در عين حال اسمى مىباشد. اما نرخ بهره حقيقى در واقع پس ازكسر نرخ تورم ازنرخ بهرهاسمى به دست مىآيد. به عنوان مثال اگر حرف p نرخ تورمباشد و i نرخ بهرهاسمى و r نرخ بهرهحقيقىباشد، (11) . r i - p مثلا اگر در يك جامعه نرخ تورم 6 درصد باشد و نرخ بهره اسمى 9 درصد، نرخ بهره حقيقى 3 درصد (3 6 - 9) خواهد بود. كه در واقع 3 درصد (در مثال ما) نوعى سود خالص محسوب مىگردد. لذا اگر در كشورى نرخ تورم 25 درصد باشد و نرخ بهره اسمى هم 25 درصد، نرخ بهره حقيقى صفرخواهد شد (0 25 - 25)، يعنى وام هايى كه با نرخ بهره 25 درصد اخذ شدهاند هيچ سودى به صاحب وجوه نرساندهاند. رويه صاحبان وجوه بانكها و ديگر مؤسسات قرض دهنده به اين صورت است كه علاوه بر دريافت مبلغى براى جبران تورم معمولا درصدى هم به عنوان سود دريافت مىكنند. گفته مىشود كه اصولا در غير اينصورت انگيزهاى براى وام دادن وجود ندارد. به عبارت اقتصادى وجوه قرض داده شده داراى هزينه فرصت مىباشد. يعنى اگر شخص پولدار به جاى آنكه 100 ميليون تومان به يك تاجر بدهد و تنها نرخ بهرهاى مساوى نرخ تورم دريافت كند، آن را به صورت مضاربه مىدهد و 10 درصد هم سود دريافت مىكند (يعنى 10 درصد بهره حقيقى مىباشد كه پس از كسر نرخ تورم مقرر مىشود). معمولا نرخهاى بهرهاى كه در سطح جهان اعلام مىشود به طور حقيقى مقدار مثبتى سود به صاحب پول مىرساند. لذا اگر گفته مىشود نرخ بهره 10 درصد استحتما نرخ تورم كمتر از 10 درصد مىباشد به نحوى كه قدرى سود براى صاحب وجه باقى مىماند. عرف رايج در نظام قرض و استقراض در سطح جهان چنين است. حالا دو نكته مهم در اين جا قابل بحث است. نكته اول: اگر رباى تورمى جايز باشد (و حداقل به اندازه جبران تورم سود پرداختى بهره محسوب نشود)، در اين صورت قسمت اعظم معاملات ربوى جايز خواهند شد (فرض ما اين است كه بهره همان ربا است). زيرا در هر نوع قرض (مصرفى، سرمايهاى و توليدى طبق عرف مذكور، حداقل به اندازه نرخ تورم بهره جايز خواهد بود. اگر اين امر درستباشد، در واقع حرمت ربا در موارد بسيار زيادى بىمعنا خواهد شد. در اين صورت اين شدت و غلظتبرخورد آيات و روايات در باب ربا متوجه چه معاملاتى خواهد شد؟ اگر گفته شود كه براى زمان خاص جاهليتبوده است، علاوه بر آنكه استدلال قابل قبولى در اثبات آن وجود ندارد (كه در بخش دوم اشاره شد)، اصولا دايره اثر احكام قرآن محدود خواهد شد. يعنى قرآن صرفا براى شرايط معاملاتى خاصى احكام ربا را بيان داشته است. آيا اين واقعا ادعاى قابل قبولى است؟ يعنى اگر احكام ربا براى شرائط خاص و موقعيتخاصى باشد، از سويى فوائد عام و دائمى قرآن و جامعيت آن مورد سئوال واقع مىشود. از سوى ديگر، نيازى به اين شدت برخورد نبوده است. وانگهى در اين صورت نيازى نبود كه حتى تا زمان امام دهم و يازدهمعليه السلام نيز بحث ربا و حرمت آن مطرح و مورد تاكيد باشد چون در آن عصر ديگر جاهليت مطرح نبود. بنابراين بسيار دشوار است كه ما قسمت اعظم معاملات ربوى (رباى تورمى) را به اين راحتى از دايره حرمت ربا خارج كنيم. (12) به عبارت ديگر عنصر كلى و قاعده دائمى «حلال محمد حلال الى يوم القيامه و حرامه حرام الى يوم القيامه» از كليتخواهد افتاد. البته اين امر به معناى اين نيست كه اصولا در اسلام احكام متغير وجود ندارد، بلكه احكامى هستند كه با اجازه خود شارع مقدس و بر اساس موازين روشن اصول اجتهاد قابل تغيير هستند ولى مساله در مورد تحليل ربا از اين نوع نيست. نكته مهم ديگر اين كه مفهوم كلى آيه شريفه «احل الله البيع و حرم الربوا» زيرا سؤال خواهد بود. زيرا در صورت جارى شدن رباى تورمى، عملا خود ربا حكم «بيع» را پيداءمىكند. هر نوع معاملهاى كه در هر كشورى صورت گيرد (با فرض وجود تورم)، به نحوى تحت تاثير تورم خواهد بود. حتى در جهان حاضر اين امر يك مشى عقلانى به خود گرفته است. يعنى اصولا افراد تا حد پرداخت جبران تورمى را حداقل پرداخت مىدانند. اين امر جا افتاده است و توجيه عقلانى دارد. اگر شخصى پيدا شود و پول را با نرخ بهره صفر به قرض دهد، گفته مىشود بسيار ايثارگر و خير خواه و نيكوكار و ... استيا رفتار عقلانى ندارد (البته در حالت اول نيز رفتار عقلانى نداشته بلكه ممكن است رفتار اخلاقى و امثال آن داشته باشد). بنابراين مصداقى براى «حرم الربوا» باقى نخواهد ماند. علاوه بر اين، ديگر آيات و روايات كه تاكيد شديد بر حرمت ربا دارد حداقل در بخش بسيار و سيعى بدون مصداق خواهند ماند. البته يك را ه براى قائلين به رباى تورمى وجود دارد و آن اين است كه اثبات كنند رباى جبران تورمى اصولا ربا نمىباشد. اما با چه استدلال و اطمينان شرعى مىتوان چنين حكمى را صادر كرد؟ ولى همان طور كه استدلال شد، آنها اين نوع ربا را خارج از دايره رباى محرم مىدانند نه اينكه اصولا آن را ربا ندانند. 3 - حال فرض مىكنيم كه رباى تورمى جايز است. به اين صورت كه ارزش پول به خاطر تورم تقليل مىيابد و عدم پرداخت مبلغى براى جبران تورم از سويى در واقع ظلم به مقرض مىباشد و از سوى ديگر انگيزهاى براى قرض دادن در جامعه باقى نمىماند (در صورتى كه نرخ بهره صفر حاكم باشد و تورم هم وجود داشته باشد). و اين معامله (جبران تورم) در كليه قرضها (مصرفى، توليدى، سرمايهاى) جارى و حاكم باشد. اما در اينجا نرخ محاسبه بهره تورمى يك مشكل خواهد بود. چون (همانطور كه اشاره شد) نرخ بهره مورد معامله در بازارهاى معمولى و در بين بانك ها و يا مؤسسات قرض دهنده، علاوه بر نرخ تورم مبلغى سود را نيز در بردارد. حال اگر در يك جامعه قرار باشد نرخ بهره مساوى نرخ تورم باشد، راه اندازى چنين نرخى يك دشوارى اجرايى دارد.
ممكن است گفته شود، نرخ تورم اعلام شده از سوى بانك مركزى ملاك و معيار قرار گيرد. اما اين نرخ اولا: ثابت نخواهد بود، و با توجه به اوضاع اقتصادى مرتب در تغيير است. ثانيا: بسيارى از مردم در بخش خصوصى نرخ تورم رسمى را معمولا قبول ندارند و نرخ تورم اعلام شده دولتى را قدرى پايينتر از ميزان واقعى تلقى مىكنند، حالا در مورد معاملات قرضى بين مردم چه نرخ تورمى ملاك قرار گيرد (كه ربا بر اساس آن وضع گردد). ثالثا: در مواقع بحرانى و يا نوسانات شديد اقتصادى، مرتب نرخ تورم (چه رسمى چه غير رسمى) تغيير مىكند و اين در مورد بسيارى از كشورهاى جهان سوم يك روال نسبتا دائمى بوده است.
در چنين شرائطى محاسبه نرخ تورم و مقرر كردن نرخ بهره براساس آن بسيار دشوار است. اصولا حتى در كشورهاى پيشرفته كه داراى سيستم پولى و بانك تثبيتشده و كارآمد هستند، پيدا كردن يك نرخ بهره جارى و حاكم جهت تنظيم ساير نرخها و معاملات امكان ندارد. به عبارت ديگر در هر شرائطى چندين نرخ بهره در اقتصادهاى مربوطه حاكم است. كداميك از اينها ملاك محاسبه رباى تورمى قرار گيرد؟ حتى در چارچوب مطالعات بانكدارى مدرن گفته مىشود اينكه يك نرخ بهره را ملاك ارزيابى اوضاع قرار دهيم، بيش از حد ساده كردن مساله است و در جهان واقعى، انواعى از نرخهاى بهره وجود دارد.
برخى از نرخها بر اساس ميزان هزينهاى كه راه اندازى و اعمالشان در برمىگيرد (13) با ديگران متفاوت هستندو برخى داراى مخاطره، ( Risk ) بيشترى هستند. برخى ديگر چگونگى سيال بودن و قابليت نقدينگى خاصى دارند كه خود اين باعث تفاوت آنها از ديگران مىگردد. برخى از نرخهاى بهره براساس ميزان ماليات مىتوانند متفاوت باشند (14) . اينها در شرائط عادى است و در شرائط ويژه نوسانات شديدى بر همين نرخ ها نيز حاكم مىشود كه تعيين يك نرخ معين براى هر نوع تصميم گيرى بسيار دشوار است. (15) بنابراين هزينه شناسايى يك نرخ بهره كارآمد و هزينه هاى اجرايى و اعمال و جا انداختن آن و هزينه نرخ هاى بازار سياه و امثال آن، حداقل هزينه هايى هستند كه براى اجراى قرض دهى براساس يك نرخ خاص (جهتحل رباى تورمى) در مقابل مردم، بانك ها و دولت قرار دارند. 4 - حال باز يك قدم بيشتر عقب نشينى مىكنيم و فرض مىكنيم از طرفى رباى تورمى جايز و از طرف ديگر تعيين يك نرخ بهره عقلايى براى حل اين مشكل بسيار آسان باشد. و باز فرض شود نرخ مذكور از طرفى براحتى قابل شناسايى است و همه نهادها و كارگزاران و واحدهاى اقتصادى (دولت، بنگاهها، خانوارها و غيره) داراى اطلاعات كامل در مورد نرخ مذكور هستند و باز تصور شود كه نرخ مذكور درجه رضايت مندى كليه نهادها را نيز در بردارد. يعنى هم قرض دهنده رضايت كامل دارد كه بر اساس آن نرخ معاملات قرض انجام دهد و هم قرض گيرنده با كمال ميل آمادگى پرداختبهره مربوطه را دارد و هم قوانين اجرايى آمادگى حمايتحقوقى از آن نرخ را دارا هستند و هم شارع مقدس، مخالفتى با آن نداشته و حتى خود شارع رضايت دارد. اما مساله ديگرى اينجا مطرح خواهد شد و آن مشكل هزينه فرصت وامها و وجوه مذكور مىباشد. شايد لازم باشد مختصرى در اين مورد توضيح داده شود. به طور كلى دو نوع هزينه در معاملات و مبادلات وجود دارد كه يكى از آنها چارچوبى عادى دارد كه همه افراد (متخصص و يا غير متخصص) نسبتبه آن آگاهى دارند. ولى نوع ديگر جنبه تخصص خاص اقتصادى دارد. يك نوع هزينه همان هزينه هاى معمولى و جارى و صريح است كه به طور ملموس قالب روشنى دارد. مثلا هزينه هاى يك فروشنده شامل مقدار پول پرداختى براى خريد كالا، هزينه حمل و نقل، آب و برق و تلفن و ماليات و امثال آن مىباشد.
مفهوم هزينه در بيشتر علوم و معارف محدود به همين نوع است. اما در عرف علم اقتصاد علاوه بر اين، هزينه ديگرى نيز وجود دارد كه اصطلاحا «هزينه فرصت از دست رفته» ناميده مىشود. اين نوعى هزينه خاص است كه در اقتصاد تحت عنوان هزينه ضمنى قرار دارد. مفهوم كلى اين هزينه از لحاظ مادى معادل ارزش پولى درآمدى است كه هر فعاليت اقتصادى (و يا هر عامل توليد) مىتوانست در بهترين شرائط (بجز شرائط حاضر) كسب كند و حالا به خاطر انتخاب وضع موجود از دست داده است. مثال: اگر يك شخص بتواند هم معلم باشد و هم تكنسين برق. اگر وى شغل معلمى را انتخاب كند، ديگر نمىتواند تكنسين برق شود لذا حقوقى كه مىتوانستبه عنوان تكنسين به دست آورد حالا (در صورت انتخاب معلمى) از دست مىدهد. آن حقوق را هزينه فرصت معلم شدن مىگويند. (16) مثال: شخصى مىتواند 100 ميليون تومان پول خود را به صورت مضاربه به چند نفر بدهد و حداقل 40 ميليون سود كسب كند، حال اگر موظف شود پول خود را به چند نفر محتاج بدهد و تنها به اندازه نرخ تورم (مثلا 25 درصد) اخذ كند، اگر وى قرض دادن را انتخاب كند، در واقع 40 ميليون سود مضاربهاى را از دست مىدهد.
اگر يك محاسبه سر انگشتى مادى صورت گيرد، به صلاح صاحب وجوه مذكور نخواهد بود كه پول قرض بدهد، زيرا منافع او در صورت اقدام به مضاربه بيشتر است. اصولا توجيه عقلانى اى كه در اقتصاد گفته مىشود و تقريبا تمامى كشورهاى پيشرفته روى آن تاكيد دارند، مواردى از اين قبيل را در برمىگيرد. يعنى اصولا اقدام به قرض دهى به صورت رباى تورمى در اين قالب (در مقايسه با كسب سود بيشتر در شكل هزينه فرصت و مضاربه)، غير عقلانى تلقى مىگردد. پس ملاحظه مىشود كه اگر مشكل تورم را نيز در بحث ربا حل شده در نظر بگيريم باز مشكل كليدى و اساسى اقتصادى حل نخواهد شد. و انگيزه سرمايه گذارى وجوه در فعاليت هاى اقتصادى، تامين نخواهد شد. 5 - حال اگر پذيرفته شود كه نرخ بهره بايد به گونهاى باشد كه علاوه بر جبران تورم براى ايجاد انگيزه فعاليت اقتصادى مبلغى هم به صورت عقلايى پرداختشود. به عبارت ديگر مساله هزينه فرصت كه يك امر بديهى و علمى در اقتصاد است، در اينجا نيز لحاظ شود. در اين صورت ديگر فرقى بين نظريات شارع مقدس و سيستم موجود بانكى جهان وجود ندارد و ديگر نيازى به بررسى و حساسيت روى مساله ربا و تلاش براى جايگزينى نرخ خاص جبران تورمى وجود ندارد، همان بناى بانكدارى حاكم جهانى پذيرفته مىشودو مردم هم با روشهاى روشنى به قرض دادن و گرفتن اقدام خواهند كرد. اگر اين امر پذيرفته شود در واقع اين همه حساسيت و شدت شارع مقدس در مورد ربا و اين همه تاكيد و نهى روايات محدود و منحصر به عهد جاهليت مىگردد و كوچكترين پرتوى خارج آن را نمىگيرد. اما در قالب اين سلسله نوشته ها حداقل توضيح داده شد كه انحصار ربا به رباى عهد جاهلى با آيات و روايات و حتى عقل و اجماع سازگارى ندارد و بررسيهاى موجود كاملا غير كافى است. (17) 6 - بر فرض مشروع بودن سيستم بانكى موجود و تضمين اصل سرمايه و سود (بهره) وجوه قرض دهنده، در اين صورت در واقع حقوق قرض دهنده و صاحب وجوه رعايت گرديده است. اما به نظر نمىرسد نسبتبه قرض گيرنده (چه محتاج براى امور مصرفى و چه نيازمند براى امور توليدى) اجحاف شده باشد؟ حداقل ميزان جبران تورمى در واقع جريمهاى است كه شرايط اقتصادى بر قرض گيرنده تحميل نموده است. يعنى اگر شرايط اقتصادى عادى بود و نرخ تورمى وجود نداشت (يا نرخ نزديك صفر بود)، در اين صورت قرض گيرنده تاوان تورم را نمىداد. اصولا قرض گيرنده چه جرمى مرتكب شده كه بايد كاركرد غلط (يا نامناسب) اقتصادى را جبران بنمايد؟ به عبارت ديگر حتى اگر بر اساس عرف اقتصادى فردى هم بررسى كنيم، در يك سازمان كارآمد شرط كلى (و لازم) اين است كه رضايت همه طرفهاى معامله جلب شود. (18) مثلا در يك سيستم كه مصرف كننده رضايت مندى لازم را كسب كند ولى توليد كننده، تاراضى باشد، معمولا كارآيى به مفهوم واقعى كلمه تحقق نيافته است. حال چگونه مىخواهيم در بحث قرض دهنده و قرض گيرنده تنها يكى را راضى نگهداريم؟ مگر اينكه جواب داده شود كه ما آن سيستم اقتصادى را كارآمد نمىدانيم، اين بحث و ادعاى ديگرى است و زير سؤال بردن مبانى تئورىهاى اقتصادى است و در هر حال اثبات آن امر سادهاى نيست. 7 - حال فرض كنيد اوضاع اقتصادى (حداقل در شرايط خاصى) به جاى حركت در راستاى افزايش قيمت، بسوى سقوط قيمتها قرار گيرد. به عبارت ديگر حداقل قيمتهاى سال آينده نسبتبه سال جارى (كه فرض مىشود قرض صورت گرفته) 10 درصد كاهش نشان دهد. آيا در اين صورت قرض دهنده حاضر است مبلغ مذكور از اصل پول قرض داده شده كسر گردد؟ يعنى فرض كنيد شخص 110 ميليون تومان به ديگرى قرض دهد و نرخ سقوط قيمتها 10 درصد باشد، قرض دهنده طبق قاعده جبران تورم (يا جبران سقوط قيمتها) بايد سال آينده 100 ميليون تومان باز پس بگيرد. چگونه مىتوان وى را قانع كرد كه بايد كمتر از اصل سرمايه پرداختىاش باز پس بگيرد؟ تازه بر فرض اينكه قرض دهنده اين امر را قبول كند باز تمامى مشكلات قبلى (تعيين نرخ بهره خاص، هزينهها اعمال و امثال آن) وجود خواهد داشت. 8 - بحث ديگر در ارتباط با فهم عرف از قرضالحسنهاى است كه قرار است جبران تورمى را بپوشاند. فرض كنيد از جوانب كلى مساله قرضلحسنه به صورت جديد بررسى شده است و حالا قرار است اين نوع قرضالحسنه جارى شود كه بر اساس آن علاوه بر اصل وام پرداختى نرخ تورم نيز محاسبه و بر آن افزوده شود. آيا عرف به طور كلى اين نوع معاملات را نيز قرضالحسنه مىداند؟ يعنى كشورى را در نظر بگيريد كه 25 درصد نرخ تورم در آن جارى است، كسى امسال 100 هزار تومان (يا 100 ميليون تومان) به ديگرى قرض مىدهد، سال آينده اعلام شود بايد 125 هزار (يا ميليون) تومان بپردازد و اين هنوز قرضالحسنه محسوب مىشود. آيا عرف براحتى مىپذيرد؟ به نظر مىرسد اولا: چه عرف عام و چه عرف خاص رباى تورمى را خارج از رباى محرم نمىداند (اثبات اين قضيه ساده است و مىتوان از نمونههاى فراوانى از مردم سئوال كرد و پرسشنامه پر كرد و تحقيق نمود). ثانيا: اصولا همين كه در بازار (حداقل متشرعين و متدينين) در مواردى حيله در ربا به كار مىرود، به اين خاطر است كه رباى تورمى جايگاه روشن و بدون مخاطرهاى در ميان مردم ندارد.
ثالثا: حتى در ميان عرف متخصص (صاحب نظران اقتصادى) مساله حداقل شفاف نمىباشد و اختلاف نظر بين آنان بسيار زياد است. در مواردى كه در اين نوشته دنبال نظرات اقتصاددانان مسلمان بوديم (در تعداد افراد مورد بحث) كمتر از 5 درصد از آنان رباى تورمى را تاييد مىكردند. موافقين با ترديد و به صورت كاربرد عباراتى از قبيل «اشكال ندارد» و امثال آن با مساله بر خورد مىكردند و مخالفين اعتقاد داشتند كه نه تنها از نظر شرعى مساله مشكل است،حتى از لحاظ اقتصادى نيز اطمينانى به بهتر شدن وضع (در صورت قبول رباى تورمى) وجود ندارد. (19) البته در شرايط تورمى بالا، بازاريهاى حرفهاى و بانكداران و دلالها و امثال آنها كه درگير معاملات پولى كلان هستند، پرداختحداقل جبران تورمى را امرى عادى تلقى مىكنند. عرفى از نظر فقها ملاك بررسى استخراج حكم (و فراهم كردن زمينه فتوا) مىباشد كه سلامتشرعى و سلامت اقتصادى متوسطى برايش اهميت داشته باشد.
اصولا حكم شرعى بايد از يك طرف ناظر بر درك نظر شارع مقدس باشد و از سوى ديگر مبتنى بر يك عرف سالم و عقل سليم . بنابر اين هر نوع عرف در هر نوع شرايط خاص نمىتواند در همه موارد زمينه صحيح استخراج حكم شرعى را فراهم نمايد. حداقل در مساله رباى تورمى، به نظر ما و با فرض اين مقاله، نه عرف عام مسلمين و نه عرف خاص اقتصاددانان زمينه كافى براى استخراج مباح بودن اين نوع ربا فراهم نكردهاند. 9 - همانطور كه در بخش اول اشاره شد در ميان مسلمانها (20) توجيهات جديد در حلال شدن درجاتى از ربا از اهل سنت آغاز شد. البته عدهاى از علماى اهل سنت در مورد دو نوع اول و دوم از توجيه ربا، نقطه نظرهايى داشتند كه به آنها اشاره شد (به نامه مفيد شمارههاى 7 و 9 مراجعه شود). اما در ارتباط با توجيه رباى تورمى، اولاعلماى بزرگ متقدم اهل سنت اصولا اشاره نكردهاند. كه مىتوان اين امر را چنين توجيه كرد: اساسا بحث رباى تورمى به همراه تورم مطرح مىشود و اين موضوعى جديد است. لذادر آن زمانها مطرح نبوده كه بررسى شود. در پاسخ مىتوان گفت: نمىتوان با صراحت گفت كه موضوع جديد است. ممكن است قبول كنيم كه تورم امر جديدى است، اما لزوما بحث كم شدن ارزش اموال (پول يا غير پول) بحث جديدى نمىباشد. حداقل همين كه بحث «ضمان» يخ در تابستان و زمستان مطرح شده، معلوم است قدرى ريشه دار است. از سوى ديگر همين كه افراد صاحب نامى مانند قاضىابو يوسف به نقصان قيمت و يا ارتفاع قيمت (كم شدن و يا زياد شده ارزش پول و يا كالا) اشاره مىكند، (21) خود نشانه سابقه دار بودن مساله است. قاضى ابو يوسف از علماى قرن دوم هجرى است و در واقع هنوز در محدوده قرون اوليه صدر اسلام است. جالب توجه است كه علماى صاحب نام متاخر اهل سنت نيز (علاوه بر متقدمين) بحثحليت رباى تورمى را بيان نكردهاند. البته بيشتر اقتصاددانان اهل سنت و صاحب نظران مسائل اسلامى به طور كلى، بحثهايى را مطرح كردهاند كه به مهمترين آنها اشاره مىكنيم. چند مورد از كلام فقها و علماى بزرگ اهل سنت مورد استناد قرار گرفته است كه صاحب نظران امروزى در اقتصاد اسلامى بر اساس آنها نوعى حليتبراى رباى تورمى قائل شدهاند. حداقل به سه مورد مهم، نظريه امام كاسانى از علماى بزرگ حنفى، ابن تيميه فقيه مشهور، قاضى ابو يوسف فقيه صاحب نام اشاره مىكنيم:
1-9. نظريه امام الكاسانى:
دكتر شوقى الفنجرى يكى از صاحب نظران فعلى در اقتصاد اسلامى بر اساس استفاده از كلام امام الكاسانى رباى تورمى را توجيه كردهاست. قبل از شروع كلام مورد نظر مناسب استبه خاطر تنوع ربا در كلام مذكور، انواع ربا يادآورى شود. در كلام فقهاى شيعه معمولا ربا به دو نوع معاملى و قرضى تفكيك مىشود. در متون اهل سنت اولا: به طور كلى ربا به رباالبيوع و الرباالديون تقسيم مىشود. و خود رباى البيوع نيز به دو نوع رباى فضل و رباى نساء تفكيك مىشود. رباى فضل معمولا به صورت خريد و فروش جنس به جنس ديگر با مقدارى اضافى و در همان زمان (به طور نقد) مىباشد. رباى نساء زمانى است كه يكى از اجناس (ثمن يا مثمن) مورد معامله به صورت نسيه باشد. البته فقهاى اهل سنت تعابير گوناگونى در اين رابطه دارند كه گاهى از ظاهر امر انواع ربا حتى به چهار مورد نيز مىرسد. به نص كلام صاحب «مغنى المحتاج» دقت كنيد: «و هو ثلاثة انواع: رباالفضل و هوالبيع مع الزياده احد العوضين عن الاخر و ربا اليد و هو البيع مع تاخير قبضهما او قبض احد هما و رباالنساء و هو البيع لاجل و زاد ربا القرضمشروط فيه نفع» (22) پس به طور كلى حداقل سه نوع ربا در عرف فقهاى اهل سنت مطرح است كه رباى فضل و رباى نساء مشابه رباى معاملاتى در بين اهل تشيع است و رباى ديون همان رباى قرضى محسوب مىگردد. بخشى از كلام امام الكاسانى كه مورد استناد دكتر فنجرى قرار گرفته است: «لان البيع عقد مبادله على طريق المقابلة و المساوات بين البدلين و لهذا لو كانا نقدين اى معجلين يجوز و لامساوات بين النقد و النسيئة لان العين خير من الدين و المعجل اكثر قيمة من المؤجل ...» (23) استفاده دكتر فنجرى به اين صورت است كه قسمتى از كلام امام كاسانى را يعنى «والمعجل اكثر قيمة من المؤجل» انتخاب كرده و برداشت نموده كه يك پول در حال حاضر نسبتبه آينده ارزشش كاهش پيدا مىكند و در نتيجه براى رعايتحق و عدالتبايد جبران تورمى پرداختشود تا حداقل قيمت اوليه پول محفوظ بماند. اين نوع استفاده از چند جهت قابل بررسى و تامل است. اولا: از جهت درك مجموع كلام امام كاسانى كه معلوم مىشود خلط واضحى صورت گرفته است. ثانيا: به فرض صحت اين كلام نهايتا اجتهاد يك فقيه است. ثالثا: اصل استناد اين بحثبه امام كاسانى قابل تامل است. اگر به تمام كلام امام كاسانى دقتشود، وى درصدد بيان دو نوع ربا يعنى رباى فضل و رباى نساء است و در كلام خود تصريح مىكند كه رباى فضل نوعى زيادة ذاتى در بردارد ولى رباى نساء نوعى زيادتى حكمى دارد (چون پرداخت در آينده است و نوعى قيمت معنوى و زمانى است نه يك امر مادى فيزيكى). وى در واقع مىخواهد بيان كند كه رباى نساء حرام است زيرا بين يك امر واقعى امروزى و يك امر تاخيرى در آينده معامله شده است و جنس در حال حاضر بيشتر از يك جنس نسيه (نامشخص) ارزش دارد. و حتى ملاحظه مىكنيد كه كلام وى با عبارت ...«لان» دنبال تعليل مساله است، يعنى براى اثبات حرمت رباى نساء دليلى مىآورد و مىگويد ارزش يك چيز نقد بيش از ارزش يك امر نسيه است. به عبارت ديگر وى نوعى ارزش (يا قيمت معنوى) را مورد توجه قرار داده و منظورش از به كار بردن كلمه «قيمت» همان قيمتبازارى امروزى، ( Price ) نمىباشد. لذا، استفاده دكتر فنجرى بر خلاف نظر و نيت امام الكاسانى است. زيرا وى با اين عبارت دنبال حرام كردن رباى نساء است ولى دكتر فنجرى با همان عبارت دنبال آن است كه نوعى ربا را تحليل نمايد. از سوى ديگر اصولا اين نوع تفكيك كه ارزش حال و آينده به اين صورت بيان شود كه ارزش حال يك كالا بيشتر است، گفته شده كه بعيد است اين مطلب به امام كاسانى مربوط باشد، اگر هم باشد، صرفا نظر شخصى يا اجتهاد وى مىباشد. اما قابل توجه است كه شايد اكثريت فقهاى حنفى با اين نظر (حتى در صورت درستبودن سند و اثبات اينكه بيان الكاسانى است) مخالف هستند.2-9. كلام امام ابن تيميه:
در اينجا نيز علىرغم قصد و نيت دكتر فنجرى در عبارت اصلى ابن تيميه قدرى تغيير (يا تحريف) صورت گرفته است. عبارتى كه دكتر فنجرى از قول ابن تيميه نقل مىكند چنين است: «اذا نقصت قيمة الدين (نقدا كان او فلوسا او عينا) فهو نقص النوع، فلا يجبرالدائن على اخذه ناقصا و يرجع الى القيمه يوم العقد و هذا هوالعدل. فان المالين انما يتماثلان اذا استوت قيمتهما و اما مع اختلاف القيمة فلا تماثل». (24) اما جالب است كه قبل از هرگونه بررسى عين عبارت ابن تيميه نيز نقل شود. اين عبارت از كتاب مشهور وى (الدرالسنيه) كه توسط عبدالرحمن بن قاسم جمعآورى گرديده، انتخاب شده است. (25) عبارت مذكور به اين صورت در كتاب مورد نظر آمده است: «اذا اقرضه او غصبه طعاما فنقصت قيمته فهو نقص النوع فلايجبر على اخذه ناقصا فيرجع الى القيمه و هذا هوالعدل فان المالين انما يتما ثلان اذا استوت قيمتهما و اما مع الاختلاف القيمته فلا تماثل» (26) در كلام نقل شده از دكتر فنجرى اولا: قيمةالدين آمده است ولى در كلام مستقيم ابن تيميه «قيمته» آمده است. ثانيا: دركلام خود ابن تيميه طعام وارد شده كه در كلام نقل شده از دكتر فنجرى اين كلمه وجود ندارد. ثالثا: دكتر فنجرى يك پرانتز اضافه كرده و در داخل آن عبارت «نقدا كان او فلوسا او عينا» را آورده است كه در كلام مستقيم ابن تيميه موجود نيست. رابعا: در كلام فنجرى عبارت «يوم العقد» اضافه شده كه در كلام خود ابن تيميه وجود ندارد. ملاحظه مىشود كه بين دو نوشته اختلاف قابل توجهى وجود دارد. كلام نقل شده از دكتر فنجرى به گونهاى مرتب شده است كه مىتوان فتواى حليت رباى تورمى را استخراج كرد. زيرا ملاك پرداخت دين قيمت و ارزش روز عقد مقرر شده است. مثال: اگر «الف» به «ب» در سال 1368 مبلغ 100 هزار تومان قرض داده است آن 100 هزار تومان در سال 1368 مىتوانست معادل 4 يخچال باشد پس بايد قيمت واقعى 100 هزار تومان در سال 1375 به قرض دهنده پرداختشود. به عبارت ديگر با فرض اينكه قيمتيخچال در سال 1375 حدود 100 هزار تومان باشد، قرض دهنده مىتواند قيمت 4 يخچال از قرض گيرنده دريافت كند و ربا هم محسوب نشود. جالب است كه در نقل مذكور تصريح مىشود كه «و هذا هوالعدل». و بسيارى از اقتصاددانانى كه بر اجراى رباى تورمى تاكيد دارند، همين مساله عدل و عدالت را مورد توجه قرار مىدهند و عدم جبران تورمى را نوعى ظلم به قرض دهنده تلقى مىكنند.جالب استبا عبارت داخل پرانتز مساله ظاهرى منطقى هم پيدا كرده است. به اين صورت كه انواع پول و كالا (عين، نقد، فلوس) را نيز شامل مىشود. در عبارت فقها عين معمولا به طلا و نقره غير مسكوك اطلاق مىشود. نقد حداقل در بيان فقهاى اهل سنت منظور، درهم و دينار است كه همان طلا و نقره مسكوك و رايج مىباشند. البته درهم از نقره و دينار از طلا ساخته مىشود. ضمنا منظور از فلوس پول مسكوك از جنس مس مىباشد. در ضمن دراهم مغشوشه و به طور كلى پولهاى باء;هفف عنوان مغشوشه يا از روى ساخته مىشوند و يا قدرى روى و نقره مخلوط شده تركيب آنها پول رايج مىگردد. حال آن كه بحث اصلى ابن تيميه در مورد كالاى طعام بوده و به پول هاى رايج قرضى هيچ ارتباطى ندارد. از سوى ديگر بر فرض كه مسكوك رايج را هم بگيرد. پولهاى اسكناس و پول تحريرى را اصلا در بر نخواهد گرفت. جالبتر اين است كه ابن تيميه در جايى ديگر تصريح مىكند كه اگر شخصى پول نقدى (طلا و نقره مسكوك) از شخص ديگر قرض گرفت و بعد به دلايلى از اعتبار افتاد (مثلا از ناحيه حكومت معامله با آنها ممنوع شد)، در اين صورت ارزش روز عقد را مىتوان از قرض گيرنده مطالبه كرد. توضيحى كه وى در مورد بازگرداندن قيمت نقد به قرض دهنده مىدهد به گونهاى است كه هر نوع ربا را نفى مىكند. به اين معنا كه وى مسير معامله مذكور را به گونهاى توصيه مىكند كه منجر به رباى معاملى هم نشود. بيان مذكور چنين است: «اذا وقع العقد بنقدالمعين كدراهم مكسره او مغشوشه او بفلوس ثم حرمها السلطان، فمنع المعامله بها قبل قبض البايع لها فله قيمتها يوم العقد، كذا لو اقرضه نقدا او فلوسا محرم السلطان المعامله بها له الطلب بقيمة ذلك اليوم القرض، و تكون من غير جنس النقد فاذا كانت دراهم اعطى عنها دنانيرو بالعكس لئلايودى الى ربا الفضل» (27) لذا اولا: ظاهر اين است كه بيشتر قرض با پولهاى رايج مطرح بوده است كه معمولا ارزش حقيقى داشتهاند. ثانيا: توصيه كردهاند اگر قرض به درهم بوده به جاى آن دينار پرداختشود تا وارد محدوده ربا نشود. البته مىتوان از كلام وى استنباط كرد كه پولهايى از قبيل درهم و دينار و ساير مسكوكها را مىتوان از مقوله قيمى (در مقابل مثلى) شمرد (به بحث ضمان رجوع شود). حتى وى كلامى از امام احمد نقل مىكند كه وى پرداخت وام را به طور مطلق و به شكل مثلى توصيه مىكند و به نظر وى بالا رفتن و يا پايين آمدن ارزش شىء يا پول مورد نظر آن اهميتى ندارد كه باعثشود قيمت آنها ملاك قرار گيرد: «ان النص عن الامام احمد انما ورد فى القرض فى الدراهم المكسره و بشرط ما اذا ابطلها السلطان فمنع المعامله بها لا فيما اذا زادت او نقصت مع البقاء التعامل بها و عدم تحريم السلطان لها فيرد مثلها سواء غلت او رخصت او كسدت» (28) . ملاحظه مى شود كه از عبارتى كه وى در ارتباط با نظر امام احمد ذكر كرده نيز معلوم مىشود كه بحث در مورد دراهم مغشوشه و فلوس در شرايط خاص (تحريم سلطان) مىباشد. فقط پول مورد بحث مطلق قرض (كه مورداستناد دكتر فنجرى است) نمى باشد و كالاهاى تلف شده، غصب شده، مهريه زن و قصاص هم در ارتباط با اين مساله را وارد نموده است. جالب است كه دكتر فنجرى با استفاده از اين بيان و استدلال به عبارت «فلوس» حتى اسكناسهاى رايج در امور بانكى را نيز به آن مرتبط ساخته است، ولى اصولا فلوس در عرف فقهاى قديم (حداقل)، سكههاى رايج از درهم و دينار بوده و به هيچ وجه پول كاغذى را در بر نمىگيرد.
اصولا ابن تيميه نيز مانند ساير فقهاى اهل سنتبر حرمت مطلق ربا تاكيد دارد و اين نوع استفاده از كلام ايشان و سرايت دادن به توجيه و مباح دانستن رباى تورمى بسيار انحرافى است و از علماى بسيار محافظه كار بر اصول مكتب حنبلى است و مناقشات و مشاجرات وى در پايدارى از اصول مذهب در مقابل انواع مخالفين اواخر قرن 7 و اوايل قرن 8 هجرى (اواخر قرن 13 و اوايل 14 ميلادى) معروف مىباشد. او مرتب اصحاب حكومتها را به رعايت و پايدارى از اصول دين و مذهب فرا مىخواند و اهميت امر به معروف و نهى از منكر را گوشزد مىنمود و در برابر شبهات مخالف اسلام پاسخهاى مشهور و متناسبى اراده مىداد. حداقل بعيد به نظر مىرسيد وى يك فتوا در مورد يك امر مشكوك (توجيه ربا در شرايط تورم) صادر كند. البته ممكن است دلايل و شواهد ديگرى براى توجيه رباى تورمى پيدا شود، اما حداقل نمىتوان استناد به نظر و فتواى ابن تيميه نمود.
3-9 كلام قاضى ابويوسف:
از ديگر مستنداتى كه برخى از صاحب نظران اقتصاد اسلامى براى توجيه رباى تورمى به كار بردهاند، بخشى از كلام قاضى ابويوسف مىباشد. شايد مهمترين نظريه پرداز در اين زمينه دكتر احمد صفى الدين باشد. قسمتى از كلام قاضى ابويوسف را از قول يكى از محققين نقل مىكنيم: «ان الامام ابايوسف من الحنفيه يرى رد القرض بقيمته يوم قبضه فى حالة الرخص او الغلاء و ان الفوائد تعتبر تعويضا عن نقص قيمة النقود نتيجة التضخم و ارتفاع الاسعار» (29) همان طور كه ظاهر كلام وى مىرساند، مىتوان براحتى نوعى توجيه رباى تورمى را از آن دريافت. حتى به افزايش قيمت ها تصريح شده كه مىتواند بيانگر تورم باشد. لذا استفاده دكتر صفىالدين در ظاهر بدون اشكال به نظر مىرسد. اما نشان داده خواهد شد كه اين استناد به نحوى مشابه استناد دكتر فنجرى به نظريات امام كاسانى و امام ابن تيميه مىباشد. البته كلامى از ابوحنيفه نيز مطرح شده كه آن نيز مىتواند زمينهاى براى توجيه رباى تورمى گردد. يكى از فقها و علماى بزرگ حنفى مذهب تفسير جالب توجهى ارائه نموده است كه بيان همان مطلب، جواب قابل قبولى به دكتر صفى الدين (و افراد ديگرى مثل ايشان كه دنبال توجيه شرعى رباى تورمى هستند) محسوب مىگردد. لذا ما صرفا به نقل و احيانا توضيح كلام ابن عابدين مىپردازيم. قبل از اشاره به كلام مذكور چون در متن استدلال دكتر صفى الدين و در توضيح ابن عابدين اصطلاح «ثمنيه»مورد بحث قرار گرفته است، اشاره به آن لازم مىباشد. در متون فقهى اهل سنت عبارت «ثمنيه» (همانند فقهاى شيعه حداقل در تعريف) به معناى بهايى مىباشد كه اشياء در مقابل آن به معامله گذارده مىشوند و معيارى براى قيمت گذارى كالاها محسوب مىگردد. منتها در ميان فقهاى اهل سنت معمولا بها و ثمن بودن را دو قيمت طبيعى و اصطلاحى مىدانند. منظورشان از ثمن (بهاى) طبيعى همان دو عنصر طلا و نقره مىباشد و منظورشان از ثمن اصطلاحى فلوس است. البته در ابتدا و بويژه در زمان حاكميت معاملات تهاترى (پاياپاى) اصولا ثمن (بها) و مثمن (خود كالا) هر دو كالا بودهاند، منتهابه مرور زمان برخى از كالاها تغيير شكل داده و به صورت واسطه مبادله درآمدهاند و در حال حاضر معمولا ثمن (بها) غير از مثمن (كالا) مىباشد، هر چند كه اصل همه آنها كالا بوده است. البته شايد در مورد اسكناس و پول تحريرى (كه به شكل چك بانكى صادر مىشود) مشكل استبتوان اصل آنها را كالا دانست. فلوس (همانطور كه قبلا اشاره شد) معمولا نوعى از ثمن (بها) را در برمىگيرد كه از فلز مس ساخته شده و به صورت پول رايجبه كار مىرود. البته گاهى «دراهم المغشوشه» نيز تحت عنوان فلوس (حداقل به صورت ثمن) به كار مىرود.دراهم مغشوشه معمولا سكهاى است كه از امتزاج نقره و فلز ديگرى به طور كلى حاصل مىشود (قبلا اشاره شدكه يك سكه خيلى مشهور از نوع دراهم مغشوشه، آن است كه از نقره و فلز روى ساخته شده باشد) . خود اين مفهوم خاص از واسطه كالا بودن و جنس مربوط به آن زمينه و منشايى براى برخى توجيهات ربا و يا حداقل برخى اشتباهات در برداشت هاى فقهى شده است. به اين صورت كه دكتر صفى الدين ادعا مىكند كه چون بر حسب مذهب شافعى، بها و ثمن بودن مختص به طلا و نقره مىباشد. در نتيجه در فلوس به طور كلى و در پولهاى كاغذى به طور خاص ربا جارى نمىباشد. در نتيجه مىتوان رباى تورمى [و حتى غير تورمى] را در اين نوع واسطه جارى دانست. بنابراين لازم است (حال كه در مورد ثمن بودن و مفهوم ثمن اصطلاحى اشاره شد) به چگونگى اين برداشت از نظريه فقهاى اهل سنت (بخصوص نظر شافعى ها كه مورد استناد دكتر صفى الدين است) مختصرا اشاره شود. بحث اين است كه اگر فلوس ثمن محسوب و از كالا بودن خارج شود، در اين صورت به شكل پول رايج در مىآيد و بحث ربوى بودن در مورد آنها طرح مىگردد. اما اگر به عنوان كالا تلقى شود ممكن است (طبق نظر برخى از فقهاى اهل سنت) مشمول ربا نشود. زيرا يك پول سكه نقره ممكن است از نظر معدود بودن به دو پول نقره مورد معامله قرار گيرد و ربا هم ايجاد نشود. اصولا برخى از فقهاى شافعى معتقدند چون اصل فلوس كالا مىباشد (مثمن) و چون معمولا به صورت معدود است پس معامله با آن مشمول ربا نيستبنابراين طبق استناد دكتر صفى الدين اسكناس نيز مىتواند به طور ربوى مورد مبادله قرار گيرد. اشاره به كلام برخى از فقهاى اهل سنت در اينجا لازم به نظر مىرسد: «و المقرر بالاتفاق ان الفلوس مال معلوم فاذا كانت رائجه جاز البيع بها لانها اثمان بالاصطلاح، متثبتبالذمه و لا يعين بالتعيين، و هى كالنقود فاذا كانت تروج بالوزن فبالوزن و ان كانت تروج بالعدد فبالعدد» (30) به عبارت ديگر روند ربوى بودن و يا نبودن «فلوس» به عرف واگذار مىشود. اگر عرف آن را جزء معدود مىداند پس ربا در آن جارى نمىشود در غير اين صورت مىتواند مشمول معاملات ربوى گردد. طبق اين ديدگاه فلوس مىتواند گاهى پول رايج محسوب گردد و گاهى كالا و با نقود فرق دارد. مثلا در هنگام كسادى بازار ممكن است ديگر فلوس نقش ثمن (در برابر مثمن) نداشته باشد و صرفا به يك كالا تبديل گرديده و بايد در مورد معامله با آن قيمتى معين گردد. (31) البته ديدگاه همه مذاهب اهل سنت در مورد جريان ربا در فلوس يكسان نمىباشد. قول حاكم در مذهب شافعى اين است كه چون فلوس به طور غالب ثمن محسوب نمىشوند (و مىتوان آنها را به صورت معدود مورد معامله قرار داد) پس حكم ربا در آنها جارى نيست. اگر اين قول پذيرفته شود راهى براى رباى تورمى فراهم مىگردد. اما، مساله از چند جهت قابل بررسى است. اولا: در ميان خود شافعى ها نيز مساله اختلافى است و برخى از فقها و علماى بزرگ آنها (مانند صاحب مغنى المحتاج) معتقدند كه در فلوس هم ربا جارى است. (32) ثانيا: عموما تصريح كردهاند كه علت اينكه نقدين (طلا و نقره) مشمول ربا مىشوند به خاطر آن است كه ثمن واقع مىشوند. در نتيجه هر نوع وسيله پرداختى كه اين ضابطه كلى را داشته باشد، مىتواند مشمول ربا گردد: «و علة الربا فى الذهب و الفضه جنسيتة الاثمان غالبا كما صححه فى المجموع و يعبر عنها ايضا بجوهرية الاثمان غالبا...» (33) به عبارت ديگر در صورتى كه فلوس بيشتر بتواند پول رايج گردد، پرداخت مازاد بر اصل وام در آن نيز مشمول ربا خواهد شد و امثال دكتر صفى الدين همانند دكتر فنجرى به اين نكات دقيق فقهى توجه نكرده و تنها بخشى از كلام را مطلق تلقى كرده و نظريه از پيش ساخته خود را بر آن تحميل كردهاند. از نظر مذهب مالكى روايات معارضى وجود دارد كه در نتيجه استخراج راى قاطع مشكل است. به اين صورت كه در يك روايت فلوس نيز مانند ساير پولها اخذ شده و همانند نقد مشمول ربا اعلام شده است. در آن روايت تصريح شده كه چون فلوس هم ثمن محسوب مىشود پس مىتواند مشمول ربا باشد. در روايتى ديگر ترديد شده كه در همه زمانها و مكانها فلوس نقش پول و ثمن داشته باشد و لذا حكم مساله به اوضاع خاص فلوس مربوط مىباشد. (34) بنابراين حداقل مىتوان بين قول مالكى ها و قول شافعى ها يك قدر جامع پيدا كرد و آن زمانى است كه فلوس به عنوان ثمن (بها و قيمت) در معاملات مورد استفاده قرار گيرد. در اين صورت فلوس نيز مشمول ربا خواهد شد. در مذهب حنبلى، قول قوى و حاكم اين است كه فلوس بيشتر مشمول ربا هستند و نمىتوان يك «فلس» را به قرض داد (و در هيچ شرايطى) دو فلس دريافت نمود. البته قول ضعيفى در ميان فقهاى حنبلى هست و آن اين است كه هر گاه بتوان از فلوس به صورت عددى استفاده كرد امكان ربا در آن مطرح نمىباشد. زيرا ربا در مكيل و موزون قابل طرح مىباشد. (35) صاحب «المبسوط» تصريح مىكند كه هم حنفيه، هم شيعه اماميه و هم شيعه زيديه ربا را در فلوس جارى مىدانند معدود بودن فلوس در واقع قائم مقام موزون است و در نتيجه دادن يك فلس به دو فلس حرام مىباشد. البته خود ابوحنيفه در شرايطى مىپذيرد كه ربا در فلوس جارى نباشد. (36) لذا در مجموع، مساله بيشتر به عرف زمان واگذار شده كه آيا فلوس (و يا هر شىء ديگر) به صورت ثمن و بها (و پول رايج) به كار برود يا نرود. البته در شرايط فعلى حاكم بر جهان تا حدى اين ترديد منتفى است. زيرا تعيين به دست آوردن معيار سنجش براى معاملات از كارهاى دولت است و در حال حاضر عرف بيشتر قبول كننده پول رايج است تا اينكه تعيين كننده پول باشد. لذا در جهان فعلى پولهاى رايجبه گونهاى هستند كه زمينهاى براى بررسى و رد يا قبول فلان نظريه خاص فقهى در موضوع فلوس باقى نمىماند. يعنى در صورتى امثال دكتر صفى الدين مىتوانند روى راى خاص شافعيه در مورد طلا و نقره نظريه خود را بسازند كه شرايط حاكم بر واسطه هاى مالى را عرف تعيين كند ولى در حال حاضر چنين نيست. حالا كه زمينه هاى بحث تا حدى روشن شد به بررسى استفاده دكتر صفى الدين از راى قاضى ابويوسف بر مىگرديم. (39) صاحب رسائل (محمد امين مشهور به ابن عابدين)، ابتدا يك نوع اختلاف نظر بين قاضى ابويوسف و ابو حنيفه را مطرح مىكند. به اين صورت كه در ديدگاه ابوحنيفه وقتى فلوس از رواج مىافتد، معاملهاى كه مبتنى بر آن (به عنوان ثمن) بوده نيز باطل مىشود. اما ابويوسف معتقد است كه معامله باطل نمىشود منتها قيمت گذارى جديدى صورت مىگيرد، (38) ارزش پول بر اساس روزى كه عقد مقرر شد، تعيين مىگردد. همين مساله از كلام قاضى ابويوسف باعث اشتباه امثال دكتر صفى الدين گرديده است. زيرا كاهش ارزش پول به خاطر تورم را نوعى ابطال ثمن بودن پول تلقى نموده لذا رجوع به قيمت و ارزش پول در روز عقد را مطرح ساخته است. البته اگر اين برداشت صحيح باشد، نوعى توجيه تورمى براى ربا دريافت مىشود. اما همانطور كه اشاره شد و ابن عابدين تصريح مىكند اين بحث تنها براى زمانى است كه پول رايج (ثمن) از رواج بيفتد به طورى كه هيچ فردى حاضر نباشد فلوس را در مقابل كالا قبول كند و اشارهاى به فرق نظريه ابوحنيفه و قاضى ابويوسف گرديد ناظر به همين مطلب بود. زيرا ابوحنيفه معتقد بود كه معامله حاضر باطل است زيرا كالا بدون عوض باقى مىماند. براى دقتبيشتر به بخشى از كلام ابن عابدين در اين رابطه دقت كنيد: «اذ اشترى بالدراهم التى غلب غشها او بالفلوس و كان كل منهما نافقا جاز البيع لقيام الاصطلاح على الثمنيه، فان لم يسلمها المشترى للبايع حتى كسرت بطل البيع عند ابى حنيفه لان الثمنيه بالاصطلاح. و بالكساد تبطل الثمنيه و يرجع النحاس الى اصله اى سلعة فيبقى البيع بلاثمن و الانقطاع عن ايدى الناس كالكساد...» (39) اما آيا كاهش ارزش پول به خاطر تورم به همين معنا است و اين چگونه تنقيح مناطى است كه در تبديل موضوعى به موضوع ديگر صورت گرفته است؟ جالب است كه خود ابويوسف در ابتدا معنقد بودكه در حالت كساد، معامله مثلى با فلوس شود نه قيمى، اما در مراحل ديگر از اين قول برگشته و گفته است كه قيمتيوم عقد براى فلوس مربوطه در نظر گرفته شود. از اين گذشته در مورد مثلى بودن اين پول زمانى كه هنوز از اعتبار نيفتاده و در آن مشكلى (و غشى) وارد نشده، هر دو قول يكسانى دارند. خود ابن عابدين مىگويد همين كه در قيمى و مثلى بودن بين اين دو اختلاف نظر هست دليلى است كه «انما هو فى الفلوس و الدراهم التى غلب غشها» نه اينكه در مورد هر نوع پولى باشد. بنابراين اين استفاده و مقايسهاى كه امثال دكتر صفى الدين از عبارت فلوس كردهاند و تعميم آن بر هر نوع پول رايج از لحاظ تاريخى، واقعى، فتواى فقها، تجربه اقتصادى و پيچيدگى شديد اوراق مالى در دنياى مدرن فعلى، غير قابل قبول مىباشد. 10 - فقها، علما و صاحب نظران اهل تشيع نيز بحث هايى مشابه اهل سنت در اين رابطه مطرح كردهاند. ابتدا به چند امر كلى در اين رابطه اشاره و سپس سير تكاملى اين قبيل بحث ها را در ميان علما و صاحب نظران شيعه بيان مىكنيم. يك نكته كلى اين است كه ديدگاه فقهاى بزرگ و علماى طراز اول اهل تشيع نسبتبه هر نوع توجيه ربوى و يا هر نوع ورود در معاملات كه حتى شبه ربا در آن باشد، منفى مىباشد و نوعا توصيه به نهى نمودهاند. البته اين تذكر را لازم مىدانيم كه همانطور كه در بخش اول اشاره شد، (40) معناى اين برخورد منفى اين نيست كه نبايد اجتهاد در مورد مسايل جديد صورت گيرد. اتفاقا شيعه در اين زمينه و به طور كلى در باز بودن باب اجتهاد بسيار تاكيد دارد. به نظر ما يك عامل پويايى در اقتصاد اسلام همين عنصر باز بودن اجتهاد است. اما دغدغه ما در اين باره است كه بر اساس اصول و مبانى اجتهاد و با رعايت كليه مبانى و ضوابط شرعى انجام شود و مشكل اجتهادات فعلى در توجيه ربا را همين امر مىدانيم. بويژه پس از پيروزى انقلاب اسلامى علماى شيعه به طور كلى و امام خمينىقدس سره به طور خاص با طرح تاثير مكان و زمان بر اجتهاد دريچه جديدى در گسترش اجتهاد گشودند. ايشان در سال 1364 در سخنانى خطاب به اعضاى جامعه مدرسين مىفرمايند: «مساله ديگر اين كه ممكن استبرداشتهاى اشخاص با ما مخالف باشد[ولى] ما نمىتوانيم باب اجتهاد را ببنديم. اجتهاد هميشه بوده، هست و خواهد بود و حال آنكه مسائلى كه امروز پيش آمده استبا مسائل سابق خيلى فرق مىكند و برداشت ها از احكام اسلام مختلف است...» (41) . در جايى ديگر لزوم اجتهاد در مسائل جديدى از قبيل مالكيت، پول، ارز، بانكدارى، ماليات، تجارت و امثال آن را گوشزد كرده آن را گوشهاى از هزاران مساله مورد ابتلاى جامعه تلقى كرده و بر باز بودن باب اجتهاد تاكيد دارند. (42) اما باز بودن اجتهاد به اين معنا هم نيست كه فتاوا و حركات انقلابى صادر شود بلكه ضمن توجه به مسائل جديد لوازمات اجتهاد بايد كاملا رعايتشود. درهر صورت نبايد افراط و تفريط در اين امر نيز رواج يابد. امام در پيامى كه براى روحانيت و در ارتباط با تفكر استراتژيك در مورد آينده اسلام و حكومت صادر نمودند نكته دقيقى را يادآورى كردند: «لازم به ياد آورى است كه ذكر شمهاى از وقايع انقلاب و روحانيتبه معناى آن نيست كه طلاب و روحانيون عزيز در فرداى اين نوشته حركت تند و انقلابى بنمايند. بلكه هدف علم و آگاهى به نكته ها است. كه در انتخاب مسير با بصيرت حركت كنند و خطرها و گذرها و كمينها را بهتر بشناسند. اما در مورد روش تحصيل و تحقيق حوزهها اينجانب معتقد به فقه سنتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلف از آن را جايز نمىدانم. اجتهاد به همان سبك صحيح است. ولى اين بدان معنا نيست كه فقه اسلامى پويا نيست. زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند، مسالهاى كه در قديم داراى حكمى بوده است همان مساله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن استحكم جديدى پيدا كند.» (43) در بخش ديگرى از آن پيام براى مجتهد و درخور شان مجتهد را خلوص و تقوى و زهد (و در ضمن تدبير) را ذكر مىنمايد. (44) به عبارت ديگر در اصل اجتهاد و باز بودن آن در شيعه (حداقل در چارچوب مقاله حاضر) بحثى نداريم، منتها در چارچوب و شرايط آن بايد دقتشود كه استخراج حكم خداى تعالى مسالهاى ساده نمىباشد. حداقل حدس نگارنده اين است كه عدم جواز رباى تورمى از نظر علماى بزرگ شيعه ريشه در حساسيت مساله دارد. اشاره خواهيم كرد كه برخى از علما نيز در ورود به موضوع، با احتياط خاصى برخورد كردهاند. در ارتباط با روند تكاملى ديدگاههاى علماى اهل تشيع مىتوان گفت كه علما وفقهاى متقدم هم نوعا حرمت مطلق ربا را اشاره كردهاند و هيچ نوع راه گريزى براى تحليل ربا باز نگذاشتهاند. (45) البته همانطور كه اشاره شد، چون بخصوص نوع اخير توجيه ربا (رباى تورمى) به نحوى از معضلات جديد است، بديهى است كه اين مساله يكى از دلايل عدم بيان آن است. برخى از علماى متاخر و مراجع طراز اول در بحثبيع دين (فروش ذمه) را به نحوى پذيرفتهاند. البته فرق بيع دين با رباى قرضى اين است كه در بيع دين شخص مبلغ پولى را كه در آينده به دست مىآورد در حال حاضر به مبلغ كمتر مىفروشد. مثال: تابستان 1376، وى داراى مبلغ 100 هزار تومان خواهد شد (از شخص ديگرى طلب دارد كه در آن تاريخ به او مىپردازد) البته در حال حاضر يك سند (مانند سفته يا برات) در اختيار دارد كه مبلغ مذكور در آن ثبت گرديده است.
طبق فتواى فقهاى متاخر، اگر وى اين سند را به مبلغى كمتر از رقم ثبتشده بفروشد (مثلا 80 هزار تومان در مثال فوق) اشكال ندارد. آيت اله بروجردى، آيت اله ميلانى، آيت اله خويى، آيت اله خوانسارى، امام خمينى، آيت اله گلپايگانى را مىتوان از ميان آنان ذكر كرد. (46) با وجودى كه مساله بيع دين با رباى قرضى متفاوت است اما از لحاظ دارا بودن «شرط به اقل» در مقابل «شرط به اكثر» (كه در باب ربا مطرح است)، قابل مقايسه هستند و نشان مىدهد كه علماى مذكور مسائل جديد را بيان كرده و بر اساس موضوعات جديد فتوا صادر كردهاند. (47) اما در خصوص توجيهات جديد در پذيرش درجاتى از ربا هيچ كدام از مراجع مذكور اشاره و فتوايى صادر نكردهاند.
البته از علماى ردههاى بعدى در دهههاى 1350 شمسى و 1360 شمسى به نحوى برخى مطالب را ذكر كردهاند كه در اين رابطه مىتوان آيت اله صدر و آيت اله مطهرى را پيشرو اين دسته از علما دانست. يكى از صاحب نظران عمده از علماى اسلام در ترسيم اقتصاد اسلامى، آيت اله صد ر مىباشد. با وجود تلاشهاى زيادى از ناحيه ديگر علما، به نظر ما ايشان از مهمترين استوانههاى اقتصاد اسلامى مىباشد. با وجودى كه برخى از نقطه نظرهاى ايشان در مورد اقتصاد اسلام مربوط به حدود 35 سال پيش (1340 شمسى و 1960 ميلادى) مىباشد و در مواردى ممكن است نياز به بازبينى و نقد داشته باشد، مع الوصف پيشنهاد مىكنيم كه عنوان «بنيان گذار اقتصاد اسلامى» در مورد ايشان به كار رود. (48) وى به خصوص در طرح مشكلات ناشى از ربا و تلاش براى راهاندازى يك سيستم نظرى جهت تدوين نظام بانكى بدون ربا تلاش وسيع و عميقى انجام داده است (49) شيوه بررسى اقتصاد اسلامى كه در تحقيقات و نوشته هاى وى به كار مىرود به اين صورت است كه مساله مربوطه را به طور دقيق در قالب مبانى فقهى و استدلال در چارچوب اجتهاد مىريزد و با كنكاشى عالمانه به استخراج حكم مربوطه مبادرت مىورزد. وى با ديد «كل نگرى» كه به مكتب اسلام داشتبا مساله ربا نيز برخورد عميقى داشت. به قول يكى از شاگردانش وى نه تنها رباى مصطلح كه در ظاهر كتب فقهى مطرح است، بلكه هر نوع معاملهاى كه ماهيت ربوى داشت (ولو در شكل ديگرى بروز مىكرد) محكوم مىنمود. (50) در ضمن وى به ريشهكنى ربا اعتقاد داشت. يعنى ربا از نظر ايشان معلول بحثهاى عمدهترى است و در نتيجه تا آن بحثها به طور هماهنگ حل نشود، مساله ربا حل نخواهد شد. «اننا فى و عينا للاقتصاد الاسلامى، لا يجوز ان ندرسه مجزئا بعضه عن بعض. نظير حكم الاسلام بحرمة الربا... بصورة منفصله عن سائر اجزاء المخطط العام» (51) آيت اله صدر در ارتباط با بحث ربا دنبال هيچ نوع توجيه براى تحليل نبود بلكه همان طور كه ملاحظه مىشود در پى ترسيم يك سيستمى مستقل در اقتصاد اسلامى بود كه عناصر آن از درون مكتب اسلام استخراج شده باشند. وى حداقل در توجيه رباى تورمى هيچ نوع اشارهاى نكردهاند. البته در ترسيم يك نظام بانكدارى اسلامى توجيهاتى قابل مقايسه با نظام بانكى متعارف دارند كه در بحث پايانى اين نوشته به آنها اشاره مىشود. از ديگر متفكران و علماى شيعه كه به نحوى مطالب جديدى در باب ربا مطرح ساختند فقيه بصيرآيتاله مطهرى است. وى در ارتباط با رباى توليدى و مصرفى بررسى نسبتا جامعى انجام داده است و سرانجام تفاوت اين دو ربا را مردود دانسته، هر دو را محكوم مىنمايد. (52) وى توصيف قابل توجهى از بحثبيع دين داشته. در ارتباط با فلسفه حرمت ربا و ضرورت بانك و موارد ديگر بيانات و نوشتههايى دارند كه در بخش پايانى به برخى از آنها اشاره مىشود. قابل ذكر است كه مطالب و نكات جديدى كه آيتاله صدر و آيتاله مطهرى به ادبيات اقتصاد اسلامى افزودند، همگى نتيجه تلاشهاى آنان تا قبل از پيروزى انقلاب اسلامى ايران بود. اين دو متفكر و فقهاى آگاه پس از انقلاب اسلامى مدت كوتاهى در قيد حيات بودند. با توجه به پويايى افكار آنان، قابل انتظار بود كه در صورت ادامه حيات، مطالب جديدى را در اقتصاد اسلامى مطرح كنند. در آستانه نيمه اول دهه 1360 هجرى شمسى (تا حدود 1364) يكى از مراجع شيعه در رده علماى مذكور (آيتاله صدر و آيتاله مطهرى) به نحوى بحث جديدى مطرح كردند كه مىتواند در كنار بحث رباى تورمى مورد توجه قرار گيرد. آن بحث در ارتباط با جبران تورمى مهريه زنان مىباشد. طبق نقلى كه از ايشان صورت گرفته (53) وى معتقد است چون پول از عناصر قيمى مىباشد و به خاطر تورم ارزش آن كاسته مىشود، لذا در صورتى كه مبناى مهريه زن پول باشد، هنگام باز پرداخت، بايد به نحوى زن راضى شود. به عبارت ديگر وى قائل به نوعى مصالحه در اين مورد شدهاند. چند تذكر در ارتباط بااين عقيده قابل ذكر است.
الف - صرف نظر از درست و يا نادرستبودن، مبنا داشتن بدون مبنا بودن، اين مطلب در ميان علماى شيعه حداقل تا سال 1364 حرف تازهاى در ارتباط با رباى تورمى است.
ب - حدود 10 سال پس از آن يعنى سال 1374 بهرهبردارى نادرستى از اين نظر صورت گرفته و قضيه مهريه زن تا حد جبران تورمى كامل پيش رفته است. حتى به عنوان يك طرح قانونى در مجلس شوراى اسلامى به تصويب رسيده است. در حاليكه قول به مصالحه تا جبران تورمى، فاصله زيادى دارد.
ج - برخى از روحانيون و صاحب نظران شيعه اين نظريه را به هر نوع معامله تورمى ديگر سرايت داده و قائل به جبران تورمى مطلق گرديدهاند. يعنى بيانها و احيانا مصاحبههايى از برخى از آنان ارائه گرديده كه در ظاهر بسيار انقلابى و باب روز مىباشد ولى از جهات فقهى، اجتهادى و بررسى همه جانبه، بدون مبناو مطالعه نشده مىباشد. (54) اگر شخصى پس از 1364 نقطه نظرى در اين رابطه بيان كند و ادعا كند بحث جديدى ارائه نموده ادعايى بيش نمىباشد. البته ممكن است همان نقطه نظر مهريه زنها قدرى توسعه و يا تضييق گردد به پول و ارز و امثال آن سرايت نمايد اما پايه بحث همان است. (55) مثلا يكى از اين صاحب نظران موضوع را به رابطه دلار و دينار عراقى وصل نموده و يا آن را به ارتباط طلا و ريال مربوط ساخته ولى در هر حال بحث جديدى به نظر نمىرسد. (56) البته نويسنده ادعا كرده كه نخستين جرقه اين تفكر از شهيد صدر بوده است (57) ولى مشخص نكرده است كه آيتاله صدر در كجا چنين بحثى را بيان كرده، حداقل در آثار مدون ايشان رؤيايى از اين بحث وجود ندارد. البته بحث قيمى و مثلى بودن پول و يا بحث ضمان و تلف اموال كه نويسنده مذكور طرح كرده، عناوين جديدى نبوده و فقهاى گذشته نيز به آنها اشاره كردهاند. اما اين گونه تنقيح مناط از بحث ضمان به بحث پول مشمول تورم، قابل تامل است. شايد به اين خاطر هم باشد كه وى در پايان با احتياط زيادى مساله را چنين به پايان رساندهاند: «اين را هم يك بار ديگر عرض كنم بنده با اين طرحى كه ارائه دادهام، هيچ ادعايى ندارم. نه ادعا دارم كه آن مطلب براى نظريهاى مناسب است و نه ادعا دارم كه مىتواند پاسخگوى مشكلات فقهى ديگر باشد. اين فقط يك پيشنهاد و نظر ابتدايى براى فكر كردن است» (58) 11 - در صورت استفاده از مساله ضمان براى توجيه رباى تورمى يك مشكل ديگر مطرح استبه اين صورت كه در مبحث ضمان و اتلاف اموال و امانات، مؤاخذه و جريمه و پرداختخسارت زمانى است كه افراط و يا تفريطى در كار باشد. چون به قول فقها «يد مقترض نيز يد امانى است.» حال مساله تورم كه باعث كاهش ارزش پول گرديده، ناظر بر چه نوع افراط و يا تفريط از ناحيه قرض گيرنده است؟ حتى اين مساله در باب مضاربه نيز مطرح است. در شرايط عادى امكان دارد خسارتى به اصل سرمايه مضاربهاى وارد آيد كه در صورت عدم افراط و تفريط از ناحيه عامل، از وى خسارتى دريافت نمىشود. اين موضوع اگر دليلى محسوب نشود حداقل امرى قابل مطالعه مىباشد. 12 - حساسيتشديد در مورد رباى جبران تورمى بيشتر در حالتحاكميتبحرانهاى اقتصادى مطرح است. يعنى زمانى است كه ارزش پول به ميزان قابل توجهى سقوط كند. اما زمانى كه در جامعه يك تورم طبيعى حاكم گردد به گونهاى كه فشارى بر دوش اقتصاد به طوركلى و قرض دهنده به طور خاص احساس نشود، نيازى به جبران تورمى نمىباشد. اصولا در كشورهاى پيشرفته معمولا در بلند مدت اقتصاد در يك راستاى تثبيت قيمتها حركت مىكند بگونهاى كه حداقل تورم (طبيعى) حاكم مىباشد. در اين صورت موضوعيت رباى تورمى زير سئوال خواهد رفت. البته در دنياى امروز و براساس اهداف مادى و پولى، قرض دهندگان ممكن است از يك درصد كاهش ارزش پول خود نيز دستبرندارند. اما در شرايط حاكميت اقتصاد سالم، عقلايى است كه از سودهاى قليلى صرف نظر شود تا چارچوبى تثبيتشده در اقتصاد جارى گردد. حتى برخى از توجيه كنندگان رباى تورمى، تفاوت ارزش كم را مىپذيرد و مشكل را زمانى جدى مىدانند كه اختلاف فاحش بين ارزش باشد به نحوى كه سيره عقلا آن اختلاف را قابل اغماض نداند. (59) بنابراين با توجه به ادله قرآنى، سياق ملى روايات، نظرات علما و فقهاى قديم و جديد، و با عنايتبه ديدگاههاى اقتصادى، حكم عقل، شواهد تاريخى و سيره عقلا، حداقل ادله طرفداران اثبات رباى تورمى از نظر ما تمام نيست و ما اين نظرها را صرفا ادعاهايى تلقى مىكنيم كه نياز به بررسى عميق تر و همه جانبهترى دارند. اما به اعتقاد ما يك حلقه مفقوده در كليه اين مباحث، به ويژه بحث اخير وجود دارد. شايد عدم توجه به همين واقعيت است كه موجب اين همه سردرگمى ديدگاههاى جديد گرديده است و آن اين است كه همه اين توجيه كنندگان داراى اين پيش فرض ضمنى هستند كه مساله ربا صرفا يك بحث مادى و دنيوى است و در صورت بروز هر يك از عوارض (مثلا تورم) ارزش مادى اموال و پول هاى قرض داده شده كاهش مىيابد، و براى حفظ ارزش مادى (مربوطه) لازم است كه راه حلى انديشيده شود. البته ما در بررسيها و يا نقدهايى كه اشاره كردهايم با توجه به همان فرض و با معيارهاى عملى و كارشناسى مادى برخورد كرديم. اما آيا شارع مقدس نيز از تحريم ربا در همين قالب مىانديشد؟ ما معتقديم كه اگر تمام هدف شارع مسائل معنوى و تكامل اخروى نباشد، حداقل بخشى از آن چنين است. حداقل معتقد نيستيم كه موضوع تماما جايگاهى مادى دارد و نمىتوان اثبات كرد كه بيانات شارع مقدس به طور كلى و بيانات خاص پيرامون ربا به طور خاص امورى صرفا اقتصادى باشند. در بخش پايانى در اين رابطه توضيح بيشترى مىدهيم.
ملاحظات پايانى
در اين بخش ابتدا به منشا توجيهات جديد در مورد ربا اشاره مىكنيم و سپس به نتيجه گرى كلى مىپردازيم. الف - منشا توجيهات معاصر در مورد ربا
هر چند ريشه اوليه توجيه دينى ربا خوارى به علماى يهود بر مىگردد، اما علماى مسيحيت صريحتر از آنان به توجيه ربا پرداختهاند. به عبارت ديگر آنچه در تاريخ عقايد اقتصادى روشن استحركت علماى مسيحى است و بحثهاى مشخصى در توجيه ربا در ميان آنها صورت گرفته است. البته علماى يهود پشتوانههاى فكرى اين زمينه ها را قبلا فراهم كردهاند. البته منظور اين نيست كه قبل از آنها رباخوارى وجود نداشته است، اصولا قبل از يهود، در زمان يهود و حتى قبل از اسلام و در آستانه ظهور مسيحيت نيز رباخوارى حاكم بوده است، اما توجيه دينى ربا و جايز شمردن درجاتى از آن ارتباط خاصى با ديدگاهها، مواضع و عملكرد علماى مسيحيت دارد. بويژه مىتوان قرون 13 و 14 ميلادى را آغاز اين توجيهات تلقى نمود. قبل از اين تاريخ و قبل از صدور جواز حليت درجاتى از ربا توسط علماى كليسا، ربا در همه اديان و حتى قوانين بشرى حرام و ممنوع بود. البته حقوق روم قبل از آنها اخذ بهره را قانونى اعلام كرده بود. و اين باعثبروز مشكلات اجرايى زيادى شده بود كه وجود همين مشكلات يكى از عوامل مخالفت كليسا با بهره بود. منشا اصلى مخالفت كليسا نسبتبه بهره اعلام حرمت آن از طرف حضرت مسيح بود. البته روشنفكران جامعه مسيحى نيز حداقل با توجه به نظر صريح ارسطو نسبتبه بهره، از آن اجتناب مىكردند. بنابراين در اوايل علاوه بر نص صريح انجيل كه بهره را حرام اعلام كرده بود، مشكلات جارى شدن بهره در حقوق روم و همچنين نظر فلاسفهاى چون ارسطو، پشتوانههايى بودند كه باعثشده بودند اهل كليسا با هر نوع ربا به شدت برخورد كنند. مضمون كلام «قديس آمبروسيوس» در حمله به ربا خواران بايد ربا خوارى حرام باشد چون در صورت حلال بودن آن، لازمهاش ظالمانه بودن رفتار الهى است. (60) زيرا معمولا ربا خواران ثروت هاى كلانى دارند و در كنار آنان مستمندان فراوانى يافت مىشود. همان طور كه قبلا اشاره شد شدت برخورد احكام يهوديتبا ربا نيز به همين ميزان بود. (61) البته در اوايل، ديدگاههاى اهل كليسا نسبتبه بهره بسيار شديد بود به نحوى كه گاهى هر نوع منفعت را بهره و ربا تلقى مىكردند. «قديس هيرونوموس» معتقد بود كه هر نوع منفعتى ناروا است و هر نوع معامله در نظر «آگوستينوس» پليد، زيرا به عقيده وى افراد را از طلب سعادت واقعى كه تقرب به ذات پروردگار استباز مىدارد. «آمبروسيوس» ربا خوارى را هر نوع چيزى مىدانست كه بر سرمايه افزوده شود. (62) معمولا هر نوع تندروى (حركت افراطى) در نهايتبه تفريط مىانجامد. مناسب بود كه در قالب حرمت رباى مورد نظر حضرت مسيح برخورد شود، اما اينكه هر نوع منفعت و سود و بازدهى ربا و حرام اعلام گردد، معضلات اقتصادى زيادى به بار مىآورد كه سرانجام به سقوط چنين نظريه هايى منجر مىشود.مشكل مهمتر اين است كه وقتى اين ديدگاههاى افراطى رد مىشوند، چون اينها ارباب كليسا و روحانيون و صاحب نظران دين مسيح محسوب مىشوند، تصور عمومى اين خواهد بود كه دين مسيح و افكار دينى مانع پيشرفتبوده و كنار گذاشته شده است. اين هشدارى به همه جوامع دينى است، هر چند منطقى نيست كه نظر صاحب نظران دينى و يا برداشت هايى از دين لزوما مبتنى بر اصول واقعى دين دانسته شود. (63) اما تصور عمومى و برداشت كلى عوام اين است كه مقياس درستى و يا نادرستى دين، كاركرد علما و متدين هاى آن دين مىباشد. اينجا است كه مسؤوليت علماى هر دين بسيار سنگين است زيرا به نحوى ضامن برداشتهاى غلط عوام نيز هستند. (64) در هر حال اين بيانات و برداشتهاى اهل كليسا به صورت قوانين شرعى كليسا تدوين و ثبت مىگرديد. البته در موارد زيادى قوانين مربوطه با احكام حضرت مسيح سازگار بود. مثلا اينكه هر نوع وام به قصد جلب منفعت تا قرن نهم ممنوع اعلام گرديد، مطابق با قوانين انجيل مدون بود. اين شدت برخورد كليسا حداقل تا اواسط قرن 12 ميلادى به قوت خود باقى بود. يكى از اقتصاددانان معروف در تشريح برخورد كليسا با مساله ربا و بهره مىگويد: آنها كه مرتكب رباخوارى مىشدند حق شركت در مراسم «تناول عشاى ربانى» (65) را نداشتند. و به معابد مذهبى هم راه داده نمىشدند (66) و حتى اگر رباخواران گناهكار از دنيا مىرفتند (67) اجازه دفن آنها در گورستان مسيحيان صادر نمىشد. هيچ كشيشى صدقه رباخواران را قبول نمىكرد و هر نوع وام دهندهاى از نظر آنها يهودى محسوب مىشد. يك زمينه ديگر برخورد افراطى اهل كليسا با ربا و ربا شمردن هر نوع بازدهى، عقيده خاص آنها به منشا ثروت بود. اصولا آنها تنها زمين و كار را منبع ثروت مىدانستند و لذا بازرگانى و بازرگانان را محكوم مىكردند. البته همانطور كه اشاره شد بسيارى از شعارهاى اهل كليسا مبتنى بر اصول اخلاقى دين مسيح بود مثلا مبارزه با اصل رباخوارى و يا جلوگيرى از انگيزه سودجويى و مانع شدن از دنيايى شدن روحانى و غير روحانى از اين نمونه بود. اين شعارها حمايت از بدهكارانى محسوب مىشد كه در روم و يونان به خاطر عدم توان پرداختبهره وامها، مورد هزاران ظلم و زندان و شكنجه قرار مىگرفتند. اما عدم واقع بينى و سقوط در افراط روى و نگرش تك بعدى به مسايل مربوط به منشا ثروت و توليد، زمينه اى براى زير سؤال رفتن اصل مبارزه با ربا گرديد. البته به نظر ما اولين جرقه هاى بازگشت انديشه توجيه ربا در دين مسيح نمىتواند با ديدگاه خاص «اومانيستى» حاكم در آن زمان بى رابطه باشد. به نظر ما تحولات اقتصادى قرون دوازده و سيزده ميلادى و پيچيدهتر شدن ضروريات مادى و گسترش بازرگانى و داد و ستد زمينه هاى مكملى براى تكوين ديدگاه مذكور محسوب مىشود. اما علتبارزى كه خود را از همه اينها بيشتر نشان داد دنيا گرايى اهل كليسا و ستبرداشتن از شعارهاى اصولى دينى و اخلاقى بود. ما ارتباط تنگاتنگ اين سه عامل را در شكست كليسا براى حفظ شعار مبارزه با ربا بسيار سهيم مىدانيم. تفكر اومانيستى (68) در واقع نوعى عامل تضعيف كننده حقانيت هر امر مذهبى، به ويژه هر پديده ماوراءالطبيعى گرديد. وقتى اين باور حاكم گردد كه انسان مىتواند همه امور خود را به طور كامل، خودش تعيين نمايد، تشخيص فردى خود او معيار حقانيت امور مربوطه نيز مىباشد. لذا حركت اومانيستى را مىتوان حداقل در ابتدا نوعى معلول و عكس العمل رفتارها و يا انديشه هاى نادرست اهل كليسا از دين تلقى نمود. اين امر هر چند بعدا باعث تحولات عميق و دامنه دارى در اوضاع سياسى، اجتماعى، اقتصادى، دينى و حتى تفكر علمى گرديد، در ابتدا از ناحيه افرادى راه اندازى شد كه لزوما نيتهاى صرفا دنيايى هم نداشتند. افرادى مانند «تامس مور» در ميان اينها بود كه خود معتقد بود بايد يك مسيحيت واقعى را جايگزين مسيحيت كليسا نمود. (69) در هر حال اين امر زمينه ساز كوچك شمردن پيامهاى دينى كليسا (چه در مورد حرمت ربا و چه امور ديگر) گرديد و در واقع پيامهاى آسمانى و دينى زير سؤال رفت. اصولا اين يك سنت جا افتاده در تاريخ است كه هرگاه عنصرى از يك دين ريشهدار زير سؤال برود بايد انتظار تحولات انديشهاى زيادى داشت. لذا آثار فكر اومانيستى در ميان كشورهاى انگليسى زبان بخصوص در قرن نوزده بيشتر به صورت يك حركت ضد مذهبى و يا غير مذهبى مطرح شد. در فرانسه به صورت يك نهضت فلسفى مقابل جامعه گرايى نمود پيدا كرد. (70) به نظر ما حتى تفكر فردگرايى در علم اقتصاد متعارف و حاكميت منافع شخصى در انگيزههاى انسان اقتصادى در حال حاضر نيز مىتواند ريشه در همين تحولات داشته باشد. اين امر باعثشد كه دفاع از ارزشهاى اجتماعى، تاريخى، دينى و هر امر غير ترجيحات فردى، بسيار دشوار و غير معقول بنمايد. (71) گسترش داد و ستد مستلزم به كار انداختن پولهاى راكد بود، كشورهايى كه درگير جنگ بودند، براى تامين هزينههاى مربوطه نياز به پول داشتند كه تامين پول مربوطه از راه قرض راه نسبتا آسانى به نظر مىرسيد. (72) كليسا مىتوانست تنها با رباخوارى مبارزه كرده، راههاى ديگر كاربرد پول و ايجاد توليد و حتى كسب سود (همانند مضاربه و تجارت به صورت مشاركت و امثال آن) راممنوع نكند. اما اين برخورد افراطى زمينه عادى شدن خود رباخوارى نيز گرديد. خوانين براى گسترش املاك خود نياز به پول داشتند. خود اين تقاضاى جديد اهميت پولداران (و قرض دهندگان) را بيشتر كرده، آنها نيز از اهرم بهره استفاده مىكردند. از سوى ديگر چون هر نوع ربا خوارى محكوم شده بود، افراد و حتى اهل كليسا به طور پنهانى و با ابزار حيله در ربا به معامله مىپرداختند. اين بود كه پاپ الكساندر سوم در اواسط قرن دوازدهم به حيله گرى خود راهبان اعتراض نمود. (73) اين بود كه برخى از متفكران آگاه مسيحى (مانند توماس آكويناس)، با مطالعه بيشترى نوعى معامله مشابه مضاربه را در سال 1251 نوعى قرض الحسنه مبتنى بر وثيقه راه اندازى شد. (75) اما اين مراكز جوابگوى كليه درخواستهاى وام (بويژه سرمايه گذارى كلان) نبود. اين مشكلات با افزايش حس دنياگرايى خود اهل كليسا براى زمينه سازى نوعى رباى مشروع مساعد بودند. كمكم دلبستگى به شهرت و ثروت حاكم گرديد. اهل كليسا به سوى زندگيهاى شاهانه روى آوردند. لذا هزينههاى دربار كليسا روز به روز افزايش مىيافت. پاپها براى تامين هزينههاى مذكور مالياتهاى بيشترى مىگرفتند. اين مسائل دستبه دست هم داد تا زمينه بحث جديدى در مورد تفاوت بهره و ربا مطرح شود. اصولا تامين هزينه هاى مربوط به تجمل پرستى اهل كليسا مىتوانست هر نوع حرامى را حلال كند. جالب است كه نه تنها برخى از اسقف هاى خداترس به اين وضع اعتراض كردند، حتى صداى برخى از شاهان نيز از دنياگرايى افراطى اهل كليسا بلند شد. (76) سستشدن عقايد مذهبى زمينه رفاه مادى و جاذبه هاى مصرف و تجمل كه در ماهيتحيوانى هر انسانى وجود دارد، در آن عصر انسان مسيحى را نيز مسخر نمود. از سوى ديگر برخى از روحانيون افراطى مربوط به دربار هنوز در ارتباط با قدرت خدايى پاپها قلم فرسايى مىكردند. «آگوستينو تريونفو» در جواب حملات مخالفان بيان كرد كه قدرت پاپ از ناحيه خداوند است زيرا خليفه خداوند است و اطاعت از او حتى اگر غرق در گناه باشد واجب است. قدرتى جز خدا فوق او نمىباشد. وى مىتواند شاهان را بر كنار كند حتى اگر اين امر مخالف نظر انتخاب كنندگان آن شاهان باشد. مقام او برتر از مقام فرشتگان و در حد حضرت مريم مقدس است. (77) افكار خرافى، قدرت طلبى، دنيا طلبى، فشار و ظلم بر مردم فقير روز به روز سيطره عقايد دينى را سست تر مىساخت. مردم و روشنفكران و حتى شاهان و سياست مداران نيز درصدد افشاى انحرافات اهل كليسا و تضعيف قدرت آنان بر مىآمدند. هزينه هاى هنگفت كليسا كمكم اين تصور را در مورد ربا ايجاد كرد كه آنچه حضرت مسيح حرام كرده ربا بوده است كه بهره فاحش است ولى بهره كم اشكالى ندارد. به طورى كه بعدا به قول اقتصاددان معروف «جان هيكس» معيارى براى بهره و ربا در نظر گرفته شد و در قرن چهاردهم تنها نرخ هاى بهره بالاتر از 20 درصد عنوان ربا و حرام به خود مىگرفت. (78) اما مساله به همينجا پايان نيافت، هر چه اوضاع پيچيده تر مىشد و شرايط اقتصادى تغيير جديدى مىنمود، فرق ربا و بهره به شكل جديدى بروز مىكرد و اين نوسانات شديد باعثشد كه نهايتا اهل كليسا به اين امر برسند كه اگر همان حرمت مطلق ربا كه مورد نظر حضرت مسيح بود به قوت خود باقى بود، ثبات و سلامتبيشترى بر جامعه حكمفرما مىشد. (79) در هر حال اشاره به اين تجربه تلخ مسيحيتبراى هر جامعهاى كه مىخواهد پيام دينى ارائه دهد آموزنده است. كليسايى كه مورد احترام كوچك و بزرگ، روشنفكر و عامى، فقير و غنى بود، به صورت مركز تنفر و بيزارى از دين و قواعد دينى در آمد.
ب - نتايج قابل توجه
در اينجا به موارد و نكاتى كلى اشاره مىكنيم كه به نحوى راهگشاى تحقيقات عميقتر در بحث ربا و توجيهات مربوط به پذيرش درجاتى از آن مىباشد. مطالب بيشتر فهرست وار بيان مىشود و ترتيب اعداد مفهوم خاصى در بر ندارد. 1- اينكه منشا توجيهات معاصر در باب ربا به انديشههاى مسيحيتبر مىگردد قابل دقت است. تعابير مشابهى از صاحب نظران اسلامى در اين ارتباط وجود دارد كه با همان روند تحولات توجيه ربا تقريبا يكسان هستند. اين توجيه كه فائده (و بهره كم) اشكال شرعى ندارد و اين فائده (بهره) فاحش است كه حرام مىباشد، از قول اقتصاددانان معروف (هيكس) و در قالب توجيه قانونى ساختن و مشروع ساختن درجاتى از بهره در مسيحيت قرن 14 نقل گرديد. حالا اين را با مضمون كلام دكتر سنهورى (يكى از اولين كساتنى كه ربا را در اقتصاد اسلامى توجيه كرد) مقايسه كنيد جالب توجه خواهد بود: «فائدة البسيطه على القروض ... لا تحريم مقاصد حرمتسدا للزريعه الى الربا الفاحش المحرم لذاته». (80) ملاحظه مىشود كه هر دو رباى كم را جايز شمردهاند و رباى زياد را حرام. ديگر توجيه كنندگان اين گونه نظريات در اقتصاد اسلام بحث مشابهى دارند. اينكه در تعبير عبدالعزيز جاوشى مشاهده مىشود «...الربا التقليل فهو جائز...» (81) بيانگر همين مساله مىباشد. 2- بر خورد سنگين و حداكثر محتاطانه علماى بزرگ و ريشه دار اسلام چه قديما و چه حديثا با مساله ربا قابل دقت و تامل بسيار است. جالب توجه است كه برخى از روحانيون نيز (چه اهل تسنن و چه اهل تشيع) نوعى انقلابىگرى در ارائه نظر خود دادهاند كه بسيار محل تاسف مىباشد. يكى از اين قبيل روحانيون اهل تشيع در ارتباط با ضرورت نظام بانكى و اهميت نظريه ربا بيان قابل دقتى دارد: «يكى از مسائل اجتماعى و اقتصادى روز مساله بانك است. يعنى جامعه منهاى بانك نمى تواند روى پاى خود بايستد. معاملات بين المللى به هم مىخورد و تمام نظام اقتصادى، سياسى، و حتى نظام فرهنگى به هم مىخورد. چون امروزه نظام دنيا روى بانك حركت مىكند و بانك يك هسته محورى است» (82) البته در اينكه بانك و معاملات بانكى پديدههايى ضرورىاند بحثى نيست. هر چند برخى قائل هستند كه مىتوان كارهاى بانك را توسط مؤسسات ديگرى نيز انجام داد كه ماهيت ربوى هم نداشته باشد. اما مساله اين است كه واقعا بانك اينقدر مهم است كه تمام نظامهاى اقتصادى، سياسى و حتى فرهنگى بقا و دوامشان بر آن استوار باشد. اساتيدى چون مرحوم مطهرى و مرحوم صدر كه مطالعات عميقترى در مورد بانك داشتهاند هيچ گاه بانك را به اين عظمت نستودهاند. آيت اله صدر حتى دنبال اين است كه يك سيستم جايگزين براى نظام بانكى متعارف مطرح كند كه در آن ربا نباشد و حتى در عنوان كتاب مذكور (كه به همين خاطر نوشته شده) عبارت «للتعويض عن الربا» آورده است. بعدا اشاره خواهيم كرد كه نظام بانكى مورد نظر ايشان چيزى شبيه شركتهاى سرمايه گذارى و مضاربهاى سالم و با شرايط اسلامى است. استاد مطهرى نيز در اصل ضرورت پديدهاى مانند بانك حرفى ندارند اما با احتياط در مورد چگونگى كاركرد و مشروعيت آن اظهار نظر مىكنند و به طور ضمنى در فكر يك نهاد جايگزين براى اين امر ضرورى است: «مساله عمده اين است كه اگر بانك نباشد جايش خالى مىماند و بعد بايد ديد جاى آن را به چه وسيلهاى مىشود پر كرد. مساله اين است كه بانك يك رابطه و واسطهاى است ميان جمع كردن سرمايهها از يك طرف و به كار انداختن نيروى انسانى از طرف ديگر». (83) وى در تكميل اين بحث در ارتباط با اقوال مختلف در ضرورت و يا عدم ضرورت بانك كلامى دارند كه مضمونش چنين است: اشخاصى كه مىگويند بانك ضرورى است و بايد باشد اين است كه سرمايههاى راكد را از يك طرف جمعآورى مىكند و از سوى ديگر در اختيار افراد ديگرى كه محتاج كار هستند قرار مىدهد. نهايتا مىگويد: اما اين موضوع با مساله ربا هم مرتبط است و لذا برماست كه ببينيم آيا مىشود اين ضرورت را در غير شكل موجود و در غير شكل ربوى عملى كرد يا نه. (84) ولى به هر حال ايشان نيز با ترديد و حداقل با احتياط به ضرورت بانك اشاره مىكنند. لذا هم آيتاله صدر و هم آيتاله مطهرى در صدد نوعى جايگزين براى بانكهاى موجود هستند كه با شرايط اسلام نيز سازگار باشد. حال به بخش ديگرى از سخنان صاحب نظر مذكور توجه كنيد: «بانكى محور است كه اروپايىها براى ما آوردهاند. شرايطى را ما بايد ملتزم شويم كه آنها گفتهاند، والا ما از دنيا حذف مىشويم. پس بايد بانك با تمام سيستم آن را بپذيريم. تا اينجا مسلم شد كه بانك يك ضرورت اقتصادى و زير بناى تمام ضرورتهاى جامعه ماست...» آيا انصافا بانك زير بناى تمام ضرورتهاى جامعه است؟ (85) جالبتر اين است كه وى در مورد نظريه بهره نيز نظر قاطعى ابراز داشتهاند. «ربايى كه شارع حرام كرده است همان ربايى بوده كه بين اشخاص حقيقى جريان داشته و مساله استثمار مطرح بوده است و هيچ يك از ملاكهاى ربا را كه شارع در صدر اول حرام كرده در اين معاملات ربوى بانكى امروزه وجود ندارد. پس وجهى براى حرمت آن نيست. لذا بهره بانكى در بانكهاى دولتى اشكالى ندارد». (86) ملاحظه مىشود كه با اين گونه فتاواى بسيار انقلابى براحتى مىتوان مشكل اقتصادى اسلام را حل كرد. نظر وى را به نقل قول يك استاد معروف اقتصاد حاكم جهانى جلب مىكنيم. متن عربى بيانات اين استاد غير مسلمان را در مورد نظريه بهره انتخاب كردهايم كه روحانى مذكور با دقتبيشترى دنبال كند. يكى از متون عربى اقتصاد اسلامى، تحت عنوان «راى بعض علماء الاقتصاد من غير المسلمين بشان سعر الفائده» به نظر «هابرلر» (يكى از سردمداران اقتصاد حاكم جهانى و از مشهورين آنها) به اين صورت مىپردازد: «يقول البروفسور «جوتفر هابرلر» استاذ الاقتصاد بجامعة هارفرد الامريكيه فى كتابه (الانتعاش و الكساد) بانه لا توجد قضية واحده اختلف عليها الاقتصاديون مثلما اختلفوا على سعر الفائده. و مازالت هذه القضيه قائمة دون حل نهايى. و عند ما وقع الكساد الاعظم فى العالم الراسمالى سنه 1929 كاد لالنظام يتهاوى الى الابد تحت وطاة البطالة العامه. و استيقظ الفكر الاقتصادى المنصف بعد ان برزللعيان كيف ان البنوك الربويه و المضاربات فى سوق الاوراق الماليه مثلت الدور الاعظم فى الماشاة...» (87) به عبارت ديگر مساله ربا و بهره هنوز يكى از پيچيدهترين و جنجال برانگيزترين مسائل بين خود اقتصاددانان است. كينز اقتصاددان صاحب نام در مورد پيچيدگى و مشكل ساز بودن تئورى بهره معتقد است كه حتى اين تحولات و تغييرات و نوسانات در نظريه اهل كليسا پيرامون بهره و ربا و توجيهات مربوطه با ماهيت مشكل سازى خود نظريه بهره ارتباط دارد. (88) خوب است در همين جا به اين نكته اشاره شود كه برخى از طرفداران توجيه ربا اشاره به نظريه كينز را نقطه ضعف مخالفين خود مىدانند و مىگويند كه نظريه كينز در شرايط خاصى مطرح بوده و در حال حاضر طرفدارى ندارد. اولا: ما ديدگاه كينز را به خاطر تاكيد و تاييد به كار بردهايم و به عنوان دليل (و حتى يكى از دلايل) ذكر نكردهايم. ثانيا: اين هم كه ادعا شود هيچ كس در حال حاضر حرف كينز را قبول ندارد خود ادعايى بزرگ است. 3 - حتى كسانى كه توجيهگر درجاتى از ربا و مشروع دانستن آن هستند در مواردى كه در يك بحث منطقى شركت كردهاند به اشتباه خود پى بردهاند. به خاطر بياوريدكه يكى از سرسخت ترين توجيه كنندگان، در اين رابطه استاد دواليبى بود كه به نحوى رباى سرمايهاى را توجيه كرده بود. (89) در اين رابطه يكى از محققان اقتصاد اسلامى (محمد عبدالحكيم زعير) مىگويد: «من براى بررسى دقيق نظر استاد دواليبى مرتب با وى در تماس بودم و بين ما نامههايى رد و بدل مىگرديد. نهايتا ايشان تفكيك بين رباى مصرفى و سرمايهاى را با مشكل مواجه دانسته به نحوى تكذيب نمودند...» (90) قابل ذكر است كه عقب نشينى استاد دواليبى (بر اساس نقل انجام شده) به خاطر بروز مشكلات زيادى است كه وى از معاملات ربوى سرمايه گذارى در چند كشور تجربه كرده است. اصولا مشكلات مربوط به نرخ بهره و آثار آن صرفا مربوط به سرمايه گذارى نيست. نرخ بهره روى مصرف، بدهى دولت، كسرى بودجه، تورم و ساير شاخصهاى كليدى اقتصاد كلان و حتى بيكارى نيز آثار خاصى باقى مىگذارد كه هر نوع توجيه جديد در مورد مشروعيت درجاتى از ربا بايد متوجه به پيامدهاى مذكور باشد. (91) 4 - اين همه شدت برخورد شارع مقدس و تاكيد بر حرمت و دورى از ربا و معاملات ربوى از يك سو و توجه و تشويق زياد بر قرض الحسنه از سوى ديگر مىرساند كه مبارزه با ربا و حرمت ربا موضوعيت دارد و صرفا يك ابزار براى زمان خاصى نمىباشد كه شرايط زمان بتواند آن را مباح سازد. اگر مساله ربا به اين راحتى قابل حل و تغيير بود، اعلام جنگ با خدا و رسول چه معنا داشت؟ اينكه جزء حرامترين حرامها است و از پليدترين مكاسب است. با يك امر معمولى مادى پولى خيلى قابل جمع به نظر نمىرسد. از سوى ديگر مگر اين پيام قرآن نيست كه دادن قرض الحسنه به بندگان خدا در واقع قرض دادن به خود خدا است و خداوند چندين برابر بركات و نعمات معنوى (و مادى) براى قرض دهنده در نظر مىگيرد. (92) يا در صورتى به بندگان خدا قرض بدهيد در بخشش گناهان شما مؤثر است (93) و خداوند قرض الحسنه را معادل صدقه قرار داده است (94) (اين در حالى است كه قرض الحسنه باز پس گرفته مىشود ولى صدقه در ظاهر از دست مىرود. و حتى ميزان ثواب قرض الحسنه در برخى روايات بيش از صدقه ذكر شده است). يا مىفرمايد «آنچه به صورت قرض الحسنه پرداخت كنيد آن را بعدا (در روز قيامت و يا حتى در دنيا) باز پس خواهيد گرفت. (95) موارد مشابه در كلام الهى و يا پيامبر و ائمه عليهمالسلام نشانگر امرى است مهمتر از يك ابزار پولى و در شرايط خاص. 5 - در بازگشتبه حلقه مفقوده (كه در بخش گذشته اشاره شد) بايد تاكيد كرد كه اصولا توجيهات معاصر درباره ربا و بهره، مبنا را صرفا يافتن راه حلى براى يك سلسله مشكلات خاص مادى و اقتصادى گرفتهاند. مثلا از يك سو اگر بهره به پول پرداخت نشود، راكد مىماند و وارد جرگه اقتصاد نمىشود و يا اگر بهره پرداخت نشود در هنگام تورم ارزش پول كاسته مىشود و پول داران ديگر حاضر به قرض دادن نخواهند شد. البته همانطور كه اشاره شد، اين مشكلات هم وجود دارد و بايد درباره آنها فكر شود. در قالب همين بحثها به راه حل هايى پيشنهادى اشاره خواهيم كرد. ولى بايد توجه داشت غايات اصلى و اساسى در اسلام مسائل مربوط به تكامل معنوى و انسانى است.اسلام نگاه و جهت گيرى ارزشى و اخلاقى دارد و امور مادى و مشكلات مربوطه نقش ابزارى دارند. بر همين اساس ما جايز شمردن جبران تورمى مهريه زن را نيز عجولانه تلقى مىكنيم. آيا مهريه صرفا يك نقش مادى صرف دارد و يا به پيوند زن و شوهر مربوط مىشود. اصولا با بزرگ كردن مساله مهريه و قرار دادن آن به صورت يك ابزار حقوقى در اختيار زن در واقع به حريم اخلاقيات زن و مرد جسارت شده است. آيا راه ديگرى براى دفاع از حقوق زن در برابر مرد وجودندارد؟ آيا اگر بنا باشد از ناحيه مرد به زن ظلم بشود تنها منحصر در امر مهريه است؟ آيا اين برخورد زن را به صورت كالا و مهريه را نوعى قيمتبراى آن در نمىآورد؟ اينكه قرآن مجيد پيوند زن و شوهر را براى رسيدن به نوعى سكينه و آرامش بلند مدت تصوير مىنمايد و اين امر را از آيات الهى مىداند (96) نگاه مادى دارد؟ اصولا (بر فرض اينكه لازم باشد جهت احقاق حق زن مسلمان) از را ه جبران تورمى با مهريه برخورد شود. آيا خود زن مسلمان راضى است كه يك امر شرعى (حداقل حاوى شبهه) مخدوش گردد تا يك حق مادى براى او اثبات گردد؟ به عبارت ديگر در اين قبيل معاملات و مقررات چه چيزى را فداى چه چيزى كردهايم.
اعتقاد ما بر اين است كه اخذ جواز و تصويب طرح مربوطه تحت تاثير نوعى روشنفكرى نمايى مىباشد. چون در حال حاضر از لحاظ حقوق اينگونه مسائل جذبه تجدد طلبانهاى دارد و ممكن است اين بر اذهان موافقان موضوع مؤثر بوده باشد. اما بايد هشيار بود كه در مواردى كه پاى دين در ميان هست، بحث اولويتها، هدف شناسى، اصول، مبانى دنيا، آخرت، ماديات و معنويات مطرح است و اين قبيل موضوعات و احكام تك بعدى نيستند. به قول حضرت على عليه السلام بايد مواظب بود كه به گونهاى عمل نشود كه تلقى اين باشد كه اصولا آخرت براى دنيا است. «كان المعنى سواها و كان الرشد فى احراز دنياها». (97) از سوى ديگر و بر فرض صحتشرعى و سالم بودن اجتهاد مربوطه، آيا امكان اينكه به طور واقعى به امر مذكور ملتزم بود وجود دارد؟ مىتوان براحتى نشان داد كه نه تنها در شرايط بحران حتى در شرايط عادى نيز اجراى دقيق اين موضوع وجود ندارد و نهايتا به طور ناقص و با حيله يا به صورت مصالحه قابل حل خواهد بود. اولا: مفهوم جبران تورمى به طور واقعى اين است كه بايد قدرت خريدى به صاحب دين (اينجا فرض مىكنيم مهريه نوعى دين زن بر گردن شوهر است) داده شود كه پول مذكور هنگام عقد داشته است. يعنى اگر صاحب پول خاصى قادر بود يك دست لباس با پول مذكور (هنگام عقد) خريدارى كند، هنگام بازپرداخت نيز بايد مقدار پول به ميزانى باشد كه صاحب آن قادر به خريد همان لباس بشود. حالا با يك مثال در مورد كشور ايران و در يك دوره 12 ساله (بين 1362 تا 1374) موضوع را مورد آزمايش قرار مىدهيم.
فرض كنيد مهريه يك زن سال 1362 مبلغ 160 هزار تومان بوده است. حالا مىخواهد در سال 1374 (به هر دليل) آن را از شوهرش مطالبه كند. بديهى است طبق قاعده جبران تورمى بايد، مبلغى به زن داده شود كه قدرت خريد 160 هزار تومان سال 1362 را داشته باشد. مىدانيم كه نرخ پيكان دولتى در سال 1362 حداكثر بين 60 تا 80 هزار تومان بوده است. در اين صورت با مبلغ مذكور مىشد حداقل دو دستگاه پيكان در سال 62 خريدارى كرد. اما در سال 1374 قيمت دولتى پيكان حداقل 3 ميليون تومان است. لذا اگر قرار باشد قاعده جبران تورمى به طور كامل اجرا شود بايد شوهر مربوطه حداقل به اندازه خريد دو دستگاه پيكان (حدود 6 ميليون تومان) به زن بپردازد. آيا انجام اين امر امكان دارد؟ و اگر اجرا شود روابط زن و شوهر مذكور را تيره نمىكند؟ چون امكان دارد اين موضوع با عدم رضايتشوهر مواجه شود. اگر هم نهايتا مساله با مصالحه حل شود كه اجراى كامل جبران تورمى صورت نگرفته بلكه موضوع به همان راه حل فردى - فقهىاى بر مىگردد كه يكى از مراجع بيان داشته است. البته امكان حل به صورت مصالحه نسبتبه حل از طريق جبران كامل تورمى به طور نسبى راحتتر و كم مفسدهتر است. از اين گذشته با مبانى اخلاق و تحكيم خانوادگى و ارزشهاى مورد نظر اسلام بيشتر سازگارى دارد. 6 - اينكه تمام كتب آسمانى (چه قرآن و در زمان اسلام و چه كتب دينى قبل از آن) و حتى كليه شرايع انسانى كه پيامبرانى غير مرسل داشتهاند با ربا برخورد شديدى داشتهاند، يا حداقل آن را تقبيح نمودهاند، بيانگر دقتخاصى در مورد آن مىباشد. اينكه حتى فلاسفه و علما و حكما (مسلمان و غير مسلمان) از سيسروى حكيم گرفته تا ارسطو و تا علماى چين و مصر قديم بهره را منع كردهاند، خود مىتواند به طور مستقل اهميت آن را نشان دهد. همين كه ربا حتى در علم اقتصاد و در ميان صاحب نظران اقتصادى تصوير شفافى ندارد و به شدت اختلافى است مزيد بر علت مىباشد. در هر صورت حداقل جا دارد در مورد آن با احتياط عمل شود. اصولا در امور اخلاقى فردى هم سيره عقلا بر احتياط است. به نظر مىرسد اهميت اخلاقى ربا از يك مساله فرعى و فقهى معمولى بيشتر باشد. لذا بايد در اجتهاداتى كه پيرامون آن مىشود همه جوانب سنجيده شود. 7 - حتى اگر در كمترين مقدار حرمت نيز بنا گذاشته شود و آن اينكه رباى خاص جاهليتحرام باشد و تمام شدت و عتاب شارع مقدس متوجه نوع خاصى از ربا باشد، توجيهات معاصر در تحليل درجاتى از ربا باعث مىشود كه كم كم حريم همان «حداقل مذكور» نيز شكسته شود. چون اصولا انحرافات و ورود به مسيرهاى باطل ماهيت استدراجى دارد و مباح ساختن امور مشكوك و يا مكروه به طور تدريجى اثر خود را ظاهر مىكند. در صحيح مسلم، از كتب معتبر اهل سنت نقل شده كه در يكى از جنگها كه همراه معاويه بوديم، در ميان غنائم حاصل، يك ظرف نقرهاى خاصى بود كه معاويه دستور داد به مقدارى نقره بيش از وزن آن معامله شود. پس از انجام معامله خبر به عبادةبن الصامت رسيد و فورى آمد و گفت كه از رسول خدا شنيدم«ينهى عن بيع الذهب بالذهب و الفضه بالفضه و ... الاسواء بسواء، عينا بعين فمن زاد او ازداد فقد اربى...» (98) بعد صاحب صحيح مسلم ادامه مىدهد كه معاويه به اين امر توجه نكرد و با بىتوجهى گفت كه ما خودمان از اصحاب پيامبر بودهايم و اين را نشنيدهايم. حتى نقل شده كه خبر به عمربن خطاب رسيد و وى نيز به معاويه نامه نوشت كه طبق پيام حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم عمل شود و معاويه سرانجام به راى خود عمل كرد. (99) شايد همين بى توجهى و لاابالى گرى در رفتار اهل كليسا بودكه مساله ربا را از حد حرام ذاتى تا جدا كردن بهره از ربا و سرانجام حليت ربا توسعه داد. در هر حال سمبل هاى بى توجهى به ربا امثال معاويه هستند كه دقت لازم و ايمان كافى به حلال و حرام هاى خداى تعالى ندارند. 8 - ارتباط موضوع ربا در صدر آيات مربوطه با موضوعات ذيل آن آيات هشدار ديگرى به توجه عميق به مساله ربا است. در ذيل يكى از آيات ربا وعده دائمى جهنم به ربا خوار داده مىشود. (100) در آيه ديگر قيد «كفار اثيم» براى رباخوار ذكر مىشود. (101) و در آيهاى ديگر در كنار ربا قيد تقوى وارد شده و در ذيل آن مؤمن بودن مشروط به دستبرداشتن از ربا مىگردد. (102) يكى از مفسرين بزرگ در ارتباط با پيوند صدر و ذيل آيات ربا، بيان عميقى دارند كه اشاره به بخشى از آن را در اينجا لازم مىدانيم: «انه لا ياكل الربا انسان يتقى الله و يخاف النار التى اعدت للكافرين، و لا ياكل الربا انسان يؤمن بالله. و الايمان ليس كلمة تقال باللسان، انما هو اتباع للمنهج الذى جعله الله ترجمة عمليه واقعيه لهذا الايمان...» (103) در جايى ديگر وى جمع شدن ايمان و نظام ربوى را در يكجا محال مىداند و تاكيد مىكند كه در كنار هم آمدن ربا و تقوى نه تصادفى است و نه بيهوده، بلكه بر اساس حكمت و حقيقت عميقى است كه در تصورات خود مسلمانان نيز قابل درك است. در هر حال باز هم پيوند ربا و تقوى تاكيد ديگرى بر ماهيت ارزشى و اخلاقى بودن دين اسلام بوده بيانگر اين است كه ارزش مادى موضوع ربا از چنان وزنىدر مقابل معنويت و ارزش الهى برخوردار نيست كه در راستاى حل آن زمينه ورود به مناطق و نواحى مشكوك فراهم گردد. حتى جالب استبرخى از مفسرين در ذيل آيات مربوطه رواياتى را ذكر مىكنند كه بار اخلاقى و ارزشى در مخالفتبا ربا را مورد تاكيد قرار مىدهد. صاحب نور الثقلين در ذيل آيه «لا تاكلوا الربا اضعافا مضاعفه» روايتى به اين مضمون آورده است: «وجه تحريم الربا هو المصلحة التى علمها الله و ذكر فيه وجوه منها ان يدعو الى مكارم الاخلاق ...» (104) 9 - تعابير فقها نيز در ارتباط با ربا پرتو ديگرى از شدت مقابله اسلام با ربا ارزشى دانستن پايههاى آن است. علامه حلى آن را از كبائر شمرده است. (105) و در جايى ديگر ترك آن را جز ضرورى دين شمرده است. (106) شهيد ثانى حتى رباى معدود را هم نهى كرده است. (107) صاحب وسيله حرامتر از ربا را در اسلام خود ربا ذكر كرده است. (108) فقهاى اهل سنت ادعا دارندكه حرمت ربا مورد اجماع مسلمين است (و قد نقل هذا الاجماع فقها المذهب جميعا). (109) بديهى است اينهارا به طور نمونه ذكر كرديم. و به برخورد ديگر فقها در بخشهاى قبلى نيز اشاره كردهايم. (110) بديهى است وقتى نظر قرآن، ساير كتب آسمانى، روايات، نظر فقها، سوابق تاريخى، تجربه عملى، ديدگاههاى اقتصاددانان، همه و همه را كنار هم قرار دهيم، دليل عقل سليم نيز حداقل توصيه به احتياط مىكند. حداقل احتمال مشكل بودن و مضر بودن را مىدهد و در نتيجه، اجتناب از آن واجب عقلى مىگردد. شايد عقب نشينى برخى از صاحب نظران اهل سنت نسبتبه توجيه درجاتى از ربا بر اساس مطالعات بعدى آنها باشد. قبلا به عقب نشينى استاد دواليبى اشاره شد. جالب توجه است كه از زبان شيخ شلتوت يكى ديگر از علماى برجسته اهل سنت نيز مطلبى نقل شده بود كه زمينه براى افرادى مانند دكتر فنجرى در توجيه ربا فراهم آورده بود. اما وى سرانجام از آن نظر برگشت. از وى نقل شده كه گفته است اگر افراد پولهاى خود را به صورت وديعه قرار دهند و قبول كننده وديعه با رضايت و خواستخود مبلغى به صاحبان وديعه بپردازد مانعى ندارد. جالب است كه شيخ شلتوت نهايتا از اين نظر برگشته است: «يحكى البعض انه رجع عنه قبل وفاته و ان كان لم يشير اليه الدكتور فنجرى فى بحثه». (111) البته وى اولا: به صورت وديعه بيان كرده ثانيا: شرط پرداخت مبلغ اضافى ننموده است، بلكه متصدى و صندوق وديعه خود، مبلغى مىپردازد. اين نظير مستحب بودن پرداخت مازاد رضايتمندانه از ناحيه قرض گيرنده از نظر فقهاى اهل تشيع مىباشد و منع شرعى ندارد. مع الوصف وى (شايد به خاطر عدم اطمينان و خروج از شبهه ربا)، از اين فتوا ستبرداشته است. اما (به هر دليل) استفاده كنندگان از نقطه نظر قبلى ايشان، اشارهاى به تغيير فتواى وى ننمودهاند. يكى از علماى اهل سنت از قول حضرت على عليه السلام روايتى نقل كرده است كه نوعى تعمق و آگاهى اسلامى را قبل از ورود به تجارت در خواستشده است. فقيه مشهور خطيب شربيانى مىگويد: قال على عليه السلام «من اتجر قبل ان يتفقه ارتطم فى الربا ثم ارتطم ...». (212) بديهى است اگر كسى تعمق در مبانى و احكام اسلامى ننمايد (اجتهاد، احتياط يا تقليد) پيچيدگى مقوله ربا او را به ورطه انحراف و هلاكت مىكشاند. اين دقتحضرت علىعليه السلام بيش از همه هشدار به كسانى است كه بدون بررسى همه جانبه مبادرت به اجتهاداتى در مورد ربا مىنمايند. همانطور كه قبلا اشاره شد، اجتهاد عنصر كارسازى در اقتصاد اسلام مىباشد و مقوله ربا، بويژه ارتباط تورم با ربا نياز به اجتهاد دارد. حداقل در قالب اين نوشته فرض ما اين است كه زمان و مكان نيز در اجتهاد مؤثر هستند. اما ما اجتهادات صورت گرفته در توجيه ربا را از تفقه كافى برخوردار نمىدانيم و معتقديم بررسىهاى عميقترى را مىطلبد. هر چند اقتضاى روشنفكرى و تجدد طلبى ايجاب مىكند كه براى نشان دادن پويايى فقه به چنين اجتهاداتى متوسل شد، اما بايد توجه داشت كه افراط و تفريط باعث نشود كه اجتهاداتى در مقابل نص صورت گيرد و غلبه و سيطره ظاهرى و جذبههاى مربوط به مقام اثبات بىتوجهى مقام ثبوت را به بار نياورد. حل يك مشكل مادى مثل ربا در يك فضاى دينى با يك فضاى خشك حقوقى تفاوت دارد. عناصر دين با يكديگر (حداقل طبق فرض ما) پيوند ارگانيك دارند. اخلاق دينى را نمىتوان از امور تجارى و مادى آن جدا نمود. از اين گذشته جهتگيرى اصلى در قالب دين، ارزشى است و اصالتبا معنويت و آخرت و تقوى است و دنيا و ماديات و اقتصاد ابزار هستند، در نتيجه بايد مجتهد اين امور را در نظر بگيرد و به استخراج حكم بپردازد و تنها به ظواهر امر و فضاى روشنفكرى حاكم برموضوع بسنده نكند. اگر باور داشته باشيم كه قرضالحسنه ثواب دارد و موجب رضايتخداوند مىباشد، در اين صورت اگر حتى ارزش پول قرض داده شده كاهش پيدا كند، از آن سو پاداش جاودانى الهى افزايش يافته است.
آيا در توجيهات معاصر ربا اين قضايا مورد توجه قرار گرفته است؟ مگر اين نيست كه خود انسان مسلمان نيز براى رسيدن به مرضات الله گاهى تمام اموالش و حتى جانش را فدا مىكند، در اين صورت به چه چيزى از ماديات خواهد رسيد؟ اصولا ماهيت انسان اشباع ناپذير بوده در صورتى كه درصدد تسريع و تشويق و ترفيع امور مادى نسبتبه او برآيند، مرتب دنبال آرمانهاى مادى بالاترى خواهد رفت. پيام دين (حداقل از باب الاهم فالاهم) دعوت به از خود گذشتگى و ايثار و كمك به همنوع و راه اندازى امور خير مىباشد. بديهى است در اين ارتباط لازم خواهد شد كه صاحبان سرمايه و اموال از مواهب مادى زيادى دستبردارند. اصولا اگر اين امور آثار مشخص مادى به همراه نداشته باشد، در اين صورت چه فرقى بين جوامع دينى و غير دينى خواهد بود؟ اما در عين حال ماكاهش ارزش پول را حداقل در كوتاه مدت و براى انسانها و مسلمانهاى معمولى (در مرحله انتقال به عمل به اسلام واقعى) را جدى تلقى كرده تلاش براى حل آن را لازم مىدانيم. 10 - تصور و پيشنهاد (113) ما اين است كه در بلند مدت يك سرى برنامه ريزى ها در راستاى اسلامى كردن اقتصاد به طور كلى و حل كردن مشكل ربا به طور خاص صورت گيرد و در كوتاه مدت از يك سلسله راههاى بديل كمك گرفته شود. به اعتقاد ما اگر مديريت جامعه در يك روند بلند مدت مردم را عادت دهد كه با ارزشها زندگى كنند و حقيقتا در راستاى عمل به اسلام قدم بردارند، براحتى زمينه هايى براى حل مشكلات مذكور فراهم مىشود كه در نتيجه نياز به صورت دادن راه حل هاى مقطعى و اسلاميزه كردن ظاهرى امور، نمىباشد.
وقتى مردم باور كنند كه قرض الحسنه ثواب اخروى دارد وقتى احساس كنند كه قيامت و آخرت و بهشت و جهنم حقا وجود دارد (دانستن و عقيده تنها كافى نيست، بلكه بايد باور كنند) ديگر همه چيز را با ابزار صرف مادى نمىسنجند چون پاداش اخروى هم در محاسبات آنها وزن و بهايى پيدا مىكند در اين صورت اگر هم در دنيا و از نظر مادى و اقتصادى قرض دادن به زيان پول دارها باشد، متنها منافع معنوى حاصل نوعى جبران كننده محسوب مىگردد. به عبارت عمومى تر، مسلمان واقعى شدن و عمل به اسلام كردن و عقايد اسلامى را باور داشتن را كليدى كارساز تلقى مىكنيم. در كوتاه مدت مىتوان از طرقى و شقوقى ديگر به حل مشكل پرداخت. بديهى است اين راهحل ها با فرض يك جامعه انتقالى (كه مردم هنوز به آن تعمق عميق فرهنگى براى عمل به اسلام به طور واقعى (114) نرسيدهاند) صورت مىگيرد و قهرا و لزوما راه حلهايى مطلوب و كاملا هماهنگ با مبانى و ارزشهاى اسلامى نخواهند بود. اما بايد دقت كرد كه در اين مرحله و در استفاده از راهحلهاى بديل ضوابط كلى، اصول و حرامها و حلالها مورد توجه قرار گيرد و به ظاهر سازى و حل شكلى مساله بسنده نشود. مقالهاى ديدم كه نويسنده در ابتدا نقطه نظرهاى يك سرى از علما و روحانيون را در ارتباط با بحث تورم و ربا جمع آورى كرده بود، طبق نقل نويسنده آقايان نوعا با توجيه ربا مخالف بودند يا حداقل احتياط كرده بودند. البته در مورد حل مشكل تاكيد داشتند.
بخش قابل توجهى از راهحلهاى آنها فراهم آوردن راههاى بديل بود. اما جالب است نويسنده در نتيجه گيرى خود به راهحل «شاخص بندى» تورم رسيده بود و به گونهاى مساله را ترسيم كرده بود كه نقطه نظرهاى علما و روحانيون را بيان داشته است. (115) شاخص بندى در واقع نوعى تعديل نسبتبه ارزش كاهش يافته عناصر مختلف (پول قرض داده شده، دستمزد و ...) با استفاده از نرخ تورم مىباشد. ظاهرا نويسنده محترم پيش فرض خودش در حل مشكل كاهش ارزش پول، همين روش بوده است و نظرات علما و روحانيون مورد بحث را نيز درمقدمه به عنوان مؤيد ذكر كرده است. (116) جالب استيكى از علمايى كه ادعا شده از نظريات وى استفاده شده شهيد صدر است. اما وى با قاطعيت تمام هر نوع توجيه ربا را مردود مىداند و حداقل در ارتباط با بانكدارى معنقد به جايگزينى است. «لان المصرف فى المجتمع الاسلامى يقوم على اساس المضاربه لاعلى اساس ربا ...لاعلى الفائده التى يفتطعها من الديون» و در پايان با اين عبارت كه: «...الغاء النظام الربوى للمصارف فى المجتمع الاسلامى» بر اين امر تاكيد دارند. (117) قابل توضيح است كه روش «شاخص بندى» در اقتصاد اولا: در همه موارد نبوده معمولا در مورد يك سرى از قراردادها (بيشتر مربوط به دستمزد و قراردادهاى ساخت مسكن) اعمال مىگردد. ثانيا: از زمانى كه اين ابزار در ارتباط با نهادينه كردن تورم مورد استفاده واقع شده است مورد اعتراض زيادى واقع شده است. (118) ثالثا اين ابزار از نظر شرعى نيز فرق ماهوى با توجيه رباى جبران تورمى ندارد. خوب است نويسنده مذكور حداقل به بررسى يكى از صاحب نظران مسلمان در امور بانكى و اقتصادى اسلام (از اهل سنت) در مورد ناكارآمد بودن اين ابزار در اسلام و اقتصاد توجه نمايند. (119) ما قبل از همه چيز براى برخورد با معضلات اقتصادى اسلام به طور كلى و معضل ربا به طور خاص يك پيشنهاد تداركاتى داريم: الف - كميتهاى از مجتهدين آگاه در امور اسلامى و متخصصين آگاه در امور اقتصادى در هر كشور اسلامى انتخاب شوند (120) ب - يك كميته بين الملل اقتصادى اسلام از ميان نمايندگان همه كشورهاى اسلامى برگزيده شوند. ج - كميته ها روى موضوعات مبتلابه اقتصادى به بررسى بپردازندو در در اجلاسيه هاى مشتركى آن نتايج را به حثبگذارند تا نهايتا احكام استخراج شده اولا: با موازين اسلامى هماهنگ باشد، ثانيا: با معيارهاى عقلايى و اقتصادى نيز همراه باشد. ثالثا: اين نوع تبادل نظر زمينه وحدت نظريه اسلامى در ميان مسلمين (حداقل در مواردى كه اختلاف جدى بين مذاهب وجود ندارد) در ارتباط با اقتصاد را فراهم مىآورد و به نام اقتصاد اسلامى از تشتت ديدگاهها جلوگيرى مىكند. در كنار اين راهحل مىتوان روى خط مشى هاى ديگرى نيز در كوتاه مدت و ميان مدت حساب كرد. مثلا اگر مديريت اقتصادى جامعه سياست گذارى هاى صحيح و كارآمدى اعمال نمايد كه قيمت ها نوسان شديد نداشته در يك روند نسبتا با ثبات حركت كنند، حداقل مشكل كاهش شديد ارزش پول وجود نخواهد داشت. از سوى ديگر دولت مىتواند در كوتاه مدت در تسهيل امور سرمايه گذارى و حتى تضمين درجاتى از ارزش پول (در شرايط حاد و اضطرارى) وارد عمل شود. دولت مىتواند از راه توسعه سهام (121) و راه اندازى مضاربه، مزارعه و مشاركت وارد شد. در موارد زيادى (با برنامه ريزى و زمان بندى خاص) خود دولتبه عنوان واسطه وجوه عمل كند. در اين راستا طرح بانك بدون رباى آيت الله صدر قابل توجه مىباشد و حداقل مىتواند در يك دوره يك ساله به طور آزمايش مورد اجرا قرار گيرد. يكى از صاحب نظران اقتصادى در حمله به اينگونه راه حلها ادعا كرده است: «اين راه حل دولتى مىتواند پيامدهاى اجتماعى منفى داشته باشد. به اين صورت كه چنانچه پول از دولت [و از طريق او] وام گرفته شود در اين صورت كسانى كه از امتياز دريافت چنين وامهايى برخوردار شدهاند مىتوانند به زيان بقيه مردم عمل كنند. زيرا همه افراد نمىتوانند به چنين وام هايى دسترسى يكسان داشته باشند. و اين از ديدگاه عدالت اجتماعى با اسلام نمىسازد». (122) در جواب بايدگفت كه از سويى اين ايراد به كل سيستم دولتى و هر جا كه دولت دخالت و حضور دارد وارد است. همين امتيازات در چگونگى توزيع پرداخت هاى انتقالى، تخصيص ارز، خريدهاى دولتى، استخدام نيروى كار در بخش دولتى و حتى در معيارهاى ماليات و سوبسيد و امثال آن مطرح است. يعنى اگر قرار باشد زمينه اجحاف دولتى عنصر مشكل ساز باشد، مختص به دادن وام نمىباشد. از سوى ديگر سيستم پيشنهادى (حداقل در طرح آيت الله صدر) نوعى چارچوب قانونى نسبتا فرا گير و روشنى را نيز مطرح ساخته كه در صورت حركتبر اساس آن مجارى قانونى، اصولا در موارد زيادى زمينه هر نوع سوء استفاده دولتى بسته مىشود. (123) سرانجام فرض ما اين است كه دولت اسلامى از ميان برجسته ترين و با تقواترين افراد صاحب صلاحيت انتخاب مىشوند كه قرار است مصالح اسلام و مردم را بر هر نوع منافع شخصى خود مقدم بدارند. البته مشكل دولت و سوء استفاده از مناصب آن در همه دنيا وجود دارد و بسيار جدى است اما در قالب فكر اسلامى و حداقل در بلند مدت شايد بتوان انتظار داشت كه با توجه به رابطه مبتنى بر نقد و نصيحت (124) كه بين حكومت اسلامى و مردم وجود دارد باتوجه به كنترل هاى دينى، اخلاقى، اجتماعى ونهايتا قانونى، مفاسد اعمال دولتى حداقل نسبتبه يك جامعه غير اسلامى كمتر باشد. نتيجه گيرى نهايى: اعتقاد ما بر اين است كه اولا: چون اسلام دينى است كه عناصر آن بهم مرتبط هستند، حل مشكل ربا جدا از ساير عناصر آن كارآمد و جوابگو نيست. ثانيا: هر نوع اجتهادى در اين زمينه بايد با توجه به جهت گيرى ارزشى اسلام و با عنايتبا مبانى، اصول و اهداف آن صورت گيرد. ثالثا: ضمن اعتقاد به باز بودن باب اجتهاد و تاثير مكان و زمان بر آن، معناى اين امر را استحسانى عمل كردن و بى توجهى به مبانى اجتهاد و تدوين مواضع مقطعى نمىدانيم. رابعا: با توجه به حساسيتخاص پول، بانك و ربا، انجام مطالعات علمى و اجتهادى در اين زمنيه ها را ضرورى مىدانيم. خامسا: با وجود محترم شمردن كليه تلاش هاى صورت گرفته در توجيه حليت درجاتى از ربا، آنها را كافى ندانسته و استدلال هارا تمام نمىدانيم. سادسا: به جاى حركت و نقليه ازسيستم هاى متعارف و يا تلاش براى اسلام نمايى آنها عقلايى است در صورت امكان به فكر جايگزين نوعى نظام بانكى بدون ربا با سيستم. سابعا: براى هر چه بهتر و كارآمد تر ساختن، اولين كار را تشكيل كميتهاى از متخصصين اقتصادى و صاحب نظران و مجتهدين علوم اسلامى مىدانيم.
1- بخش هاى قبلى در نامه مفيد شماره 7 و 9 چاپ گرديده است. 2- ر.ك: نامه مفيد، ش 7، صص150-147. 3- سيدابوالحسن الموسوى الاصفهانى، «وسيلة النجاة»، دارالمطبوعات بيروت، 1977 م (1397 ه) ، المجلد الثانى، ص 53. 4- همان، ص 51. 5- نقل شده كه «ان الامام ابايوسف من الحنفيه يرى رد القرض بقيمته يوم قبضه فى حالة الرخص او الغلا و ان الفوائد تعتبر تعويضا عن نقص قيمة النقود نتيجة التضخم و ارتفاع الاسعار». ر.ك: الامين، حسن عبدالله، الودائع المصرفيه من الشريعة الاسلاميه، كلية الشريعة و القانون، جامعة الازهر، 1977، صص 36-17. 6- ر.ك: نامه مفيد، ش 7، ص 149. 7- حداقل مىتوانيد ر.ك: T . Mater, S. Duesenberry, R. Aliber, Money Banding and the economy W.W. Norton and company 1990. 8- براى آشنايى بيشتر به اين نوع توجيهات مىتوانيد به روزنامه سلام مورخه 1 و 3/4/76 مراجعه كنيد. 9- ر.ك: نشريه اطلاعات سياسى - اقتصادى، سال يازدهم، ش 5 و 6 (بهمن و اسفند 75)، ص141-130. 10- ر.ك: روزنامه سلام، مورخه 3 و1/4/76. 11- رابطه مذكور بر اساس روال عادى كتابهاى اقتصادى مربوط به موضوع اقتصاد كلان يا اقتصاد پول و بانكدارى نوشته شده است. 12- البته در مورد بحث انگيزه براى پرداخت وام بدون ربا (با وجود تورم) و يا غير عادلانه بودن رباى صفر (با وجود تورم) در بندهاى بعدى اشاره خواهيم كرد. 13- ر.ك: Lester V . Chandler, The economics of Money and Banking fourth edition, Harper and R.q 1964 PP. 40-48. 14- اصولا برخى از نرخهاى بهره در نظام پولى و بانكى مشمول ماليات هستند و برخى ديگر از ماليات معاف هستند. 15- ر.ك: Lester V. Chandler, The economics. Opcit P 495-8. 16- حساسيت اين بحث در اقتصاد بسيار كارساز است ولى در ديگر رشته ها عملا مطرح نيست. معمولا در رشته هاى ديگر تنها هزينه حسابدارى را مىشناسند و هزينه فرصت را بها نمىدهند، اما در اقتصاد هزينه اصولا هزينه هاى حسابدارى و هزينه فرصت را دربر مىگيرد. وقتى به يك مهندس توصيه شود يك پل بسازد وى محاسبه مىكند و هزينه ها را بيان مىكند (هزينه مصالح و حقوق و دستمزد و ...) و مىتواند اقدام كند. اما اگر اين مهندس اقتصاد هم بداند (و يا از مشاور اقتصادى استفاده كند)، ممكن استبه اين سرعت تصميم نگيرد چون اقتصاددان به او مىگويد، اگر اين امكانات در فلان جاى بكار رود اين مقدار بهره دهى دارد لذا بايد مبلغ هزينه فرصتبا مبلغ فعلى (بدون محاسبه هزينه فرصت) مقايسه و عقلايى آن است كه هر كدام منافع بيشترى دارد گزينش شود. جالب است گفته مىشود يكى از عوامل پيشرفت ژاپنى ها توجه دقيق به مساله هزينه فرصت مىباشد. 17- ر.ك: يداله دادگر، توجيهات معاصر پيرامون ربا، نامه مفيد، ش 9. 18- با ملاحظه و برخورد ابتدايى به مبانى و شرائط بهينه يابى در قالب نظرهاى اقتصاد خرد اين امر بروشنى قابل ملاحظه است. 19- حداقل مىتوان رجوع كرد به: M.Umer Chapra; Towards a just Monetary System , Bradlord 1985. 20- در بخش ملاحظات كلى اشاره خواهيم كرد كه منشا توجيهات درجاتى از ربا، از نظر تاريخى به يهوديت و سيحيتبر مىگردد. 21- ر.ك: نامه مفيد، شماره 7، ص 149. 22- ر.ك: الخطيب شربينى، مغنى المحتاج الى معرفة المنهاج، دارالاحياء التراث - بيروت 1958 م ، ج2، ص 21. 23- علاءالدين ابن مسعود المام الكاسانى، بدائع الصنايع فى ترتيب الشرايع، طبع 1970 م، دارالكتب العربى، ج 7، ص 3011. 24- ر.ك: دكتر شوقى الفنجرى، مجله المصر المعاصره، اكتوبر1979. 25- يعنى ممكن است در جايى ديگر ابن تيميه نص ديگرى داشته باشد كه احتمالا دكتر فنجرى از آن استفاده كرده باشد، اما در حد اطلاع ما و تفحصى كه نسبتبه نوشتههاى وى انجام داديم، ظاهرا معتبرترين بيان وى در همين كتاب «الدراالسنيه» جمع آورى شده است. 26- ر.ك: تقى الدين ابوالعباس احمد، ابن تيميه الدرر السنيه فى الاجوبة النجوية، 1385 ه، 1965 م بالسعوديه، ج 5، ص 110 و پس از آن. 27- همان، صص 108 و 110. 28- همان/ ص 109. 29- ر.ك: «الامين، حسن، عبدالله، الودائع المصرفيه، همان. 30- محمد امين بن عمر بن عبدالعزيز (المشهور بابن عابدين)، حاشية ابن عابدين، طبعة المصطفى الحلبى، ج 5، ص 175. 31- همان، صص 162 و 163. 32- ر.ك: الخطيب شربينى، «مغنى المحتاج»، ص 25. 33- همان. 34- ر.ك: الجامع لاحكام القرآن للقرطبى، طبع 1387، ج 3، ص 351. 35- ر.ك: «منصوربن يونس بن ادريس البهوتى»، «كشاف القنا عن متن الاقناع»، مطبعة الحكومة لمكه المكرمه، سنه 1394 ه ، ج 3، ص 252. 36- ر.ك: شمس الدين محمد بن احمد بن ابىبكر سرخسى، «المبسوط»، دارالمعرفة للطباعة و النشر، بيروت، طبعة الثانية، ج 12، ص 118. 37- همانطور كه خواهيم ديد باز در استدلال ابن عابدين در بررسى نظر ابى حنيفه و قاضى ابى يوسف بحث ثمن و مثمن مطرح است و ذكر مقدمه فوق الذكر در تفهيم بررسى ايشان مفيد است. 38- ر.ك: محمد امين بن عمر بن عبدالعزيز (الشهير به ابن عابدين)، مجموعه الرسائل، رسالة النقود، ج 2، ص 56. 39- همان. 40- ر.ك: نامه مفيد، ش 7، صص 138-136. 41- ر.ك به: مجموعه صحيفه نور، ج 19، ص 191. 42- همان،ج 21، صص 47-46. 43- همان/ ص 98. 44- همان. 45- ر.ك به: نامه مفيد، شماره 9. 46- ر.ك به: توضيح المسائل المحشى از آيت اله بروجردى، انتشارات جاويدان، ص 483. 47- بررسى جوانب مختلف بيع دين مىتواند موضوع مقاله مستقلى باشد. 48- قابل توجه است كه بسيارى از صاحب نظران اقتصادى اهل سنت و عدهاى از علما و فقهاى متاخر آنها نيز ديدگاههاى آيت اله صدر را با احترام مورد توجه دارند و بعيد نيست كه اعطاى عنوان بنيانگذارى اقتصاد اسلامى براى آيت اله صدر از نظر آنان نيز مورد استقبال قرار گيرد. 49- ساختار كلى كتابى كه آيت اله صدر تحت عنوان «البنك لا ربوى» تدوين نمودند، در راستاى تدوين چارچوب مذكور مىباشد. 50- در مصاحبه با سيد محمد باقر حكيم در ارتباط با آيت اله صدر آمده است: «ايشان در مورد ربا ضمن مقايسه متون فقهى و كشف واقعيت و عمق شرايط حاكم بر زمان نگارش آنها سعى مىكردند فتواى نهايى را استنباط كرده و همه راههايى كه نتيجهاى چون ربا دارند و زيانهاى آن را به همراه دارند، تحريم كند، بدون آنكه در بند الفاظ و متن فقهى، جامد و ساكن بمانند» رجوع شود به «يادواره آيت اله شهيد صدر»، كانون انتشارات ناصر، 1360، ص 39. 51- ر.ك به: سيد محمد باقر صدر، الاقتصادنا، دارالتعارف للمطبوعات، 1980، ص 308. 52- ر.ك به: مطهرى مرتضى، «ربا، بانك، بيمه»، انتشارات صدرا، 1364، صص 162-160. 53- منظور آيتاله منتظرى است كه البته در اين رابطه فتوايى از ايشان صادر نشده (حداقل ما نيافتهايم) و كلام ايشان مورد سوء استفاده زيادى واقع شده و به نظر ما جا دارد كه ايشان براى جلوگيرى از بهرهبرداريهاى بيشتر موضع و يا فتواى صريح خود را بيان دارند. 54- حداقل مىتوانيد براى دقت در اينگونه فتاواى نسنجيده به روزنامه همشهرى مورخ 23/5/75 مراجعه كنيد. 55- نگارنده اين سطور در نوعى بررسى كه بين سالهاى 1364 تا 1366 براى استخراج ابزارهاى سياست پولى انجام دادهاند، آخرين نظريات علماى شيعه را جمع آورى كرده كه منحصر به همان سه ديدگاه مىباشد. مىتوان رجوع كرد به «يداله دادگر»، ماهيت و چارچوب سياست پولى و ابزارهاى آن در نظام بانكدارى اسلامى، رساله فوق ليسانس اقتصاد، دانشكده اقتصاد، دانشگاه تهران، 1367. 56- مهدى آصفى، «آيا پول از قيميات استيا از مثليات؟» پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، شماره 5، مهر 1375، ص 25. 57- همان/ ص 26. 58- همان/ ص 38. 59- همان، ص 30. 60- تعبير وى به يك ربا خوار مشهور چنين است: آيا خداوند ظالم است كه نيازهاى زندگى را ميان ما اين گونه تقسيم كند كه تو را از مال افواج باشد و ديگرى به حبهاى محتاج؟ 61- ر.ك: نامه مفيد، ش 9، مقاله توجيهات معاصر پيرامون ربا. 62- ر.ك: Ashley, W.J, inrtoduction to English economic history and theory and theory , N.Y, 1894 PP 128,158. 63- معمولا براى قضاوت در مورد هر دين عقلايى است دو عنصر مورد توجه باشد. يكى اصول، مبانى و پايه ها و اهداف آن است و ديگر كاركرد پديدآورندگان آن دين. مثلا در قضاوت پيرامون اسلام بايد اصول و مبانى آن و عملكرد پيامبر و ائمه مورد بررسى قرار گيرد. 64- بيان عميق حضرت على عليه السلام در اين رابطه وصف حال قابل توجهى به نظر مىرسد كه «ما اخذ الله على اهل الجهل ان يتعلموا حتى اخذ على اهل العلم ان يعلموا». ر.ك: نهج البلاغه صبحى الصالح، كلمات قصار، شماره 478. 65- مراسم خاصى است كه از قرن دوم ميلادى روزهاى يكشنبه توسط مسيحيان برگزار مىشود. معمولا با دعا و خواندن كتاب مقدس آغاز و سرانجام كشيشها نان و شراب را به عنوان سنبلى از خون و جسم حضرت مسيح تبرك و همگى تناول مىكردند. البته به نظر مىرسد سرمشق اصلى اين مراسم همان آداب قربانى مذهبى عهد يهود باشد. 66- ر.ك: A. Marshal, Principles of economics, Macmillan 1979 P. 612. 67- يكى از مراسم ديگر در ميان مسيحيان كه نوعى غسل تعميد محسوب مىشده، اين بودكه گناهكاران در نزد كشيش حاضر شده به گناه خود اعتراف مىكردند. كشيشها ادعا داشتند كه حق پذيرش توبه را از حواريون (و يا از جانشينان آنان) دريافت داشتهاند. البته اين عمل در ابتدا صرفا به صورت غسل تعميد كودكان بودكه كشيش در آن مراسم به اصطلاح روح القدس را در وجود مؤمن مىدميد. 68- پديده اومانسيم محصول قرن چهارده ميلادى است و زمينه هاى آن از قرون دوازده و سيزده فراهم شده است. اين حركت در بردارنده طيف وسيعى است كه تفاوت محتوايى و تاريخى نيز دارد. اما به طور اصولى مىتوان گفت در ابتدا اومانيسم بيشتر جنبه حركت عليه سيطره افراطى ارباب كليسا بود كه خود را وارث واقعىمسيح و قيم دين و دنياى مردم مىدانستند. در فلسفه و الهيات مورد توجه كليسا در قرن چهاردهم انسان جايگاهى واقعى نداشت. لذا پيروان نهضت اومانيسم در مقابل اين حركت افراطى كليسا عليه انسان، آن را واجد هر نوع كمال شمردند اين واقعا ضد آن دينى بود كه كليسا ساخته بود در نتيجه زمينههاى مخالفتبا افكار دينى و متافيزيكى فراهم گرديد. 69- از نمونه رهبران اوليه نهضت اومانيسم مىتوان علاوه بر «تامس مور» به «پترارش»، «لونز و والا»، «پيكو دلاميراندولا»، «اراس موس» و امثال آنها اشاره كرد. يك برداشت (اشتباه) اينها اين بود كه ديندارى و تقوى را با زهد گرايى افراطى و رياضت و تصوف (و حتى خرافات) عملا يكجور در نظر مىگرفتند. اين نهضت در پايان قرن هجده در آلمان توسط افرادى مانند «گوته»، «شيلر» و «فون هملت» ادامه يافت. 70- در فلسفه حاكم بر انديشمندان فرانسوى در نتيجه نهضت اومانيستى تصور خاصى در مورد انسان پديدار شد. بر اساس آن فرد مىتواند به طور خود كار و مستقل امور خود را تشخيص دهد و اينجا بود كه تفاوت انتخابهاى فردى با انتخابهاى مربوط به جامعه و تاريخ مطرح شد. 71- البته بعدها در پاسخ به اين حركت نسبتا افراطى در فردگرايى گروههايى از انديشمندان (كه گاهى به عنوان سردمداران ضد اومانيستى نيز معروف هستند) مطرح شدند. ازميان اينها مىتوان به «آلتوسر»، «اشتتراوس»، «لاكان» و «فوكه» اشاره كرد. اينها تاثير ساختارهاى اجتماعى، اقتصادى و روان شناختى را مهم و اساسى مىدانستند و به اين قائل شدند كه انسان نيز خود مهرهاى در بازى كلى هستى است نه اينكه بازيگرى مستقل باشد. 72- در اقتصاد معمولا دولت ها براى تامين هزينه ها از ابزار ماليات استفاده مىكنند. اما در شرايط جنگ و بحران، هزينه هاى جديدى تحميل مىشود كه از طريق ماليات مجدد دشوار مىشود، لذا يك راه بديل در اين قبيل موارد، استقراض است. 73- رباخوارى (به طور حيلهاى) در ميان خود روحانيون كليسا بگونهاى گسترش پيدا كرده بود كه اينوكتيوس سوم مىگفت: اگر قرار استبر اساس حكم دينى ربا خواران را بايد از كليسا اخراج كرد بهتر است درب تمامى كليساها را ببندند. 74- پيشنهاد مشخص تماس آكويناس كه در سال 1250 بيان گرديد، اين بود كه هر كس در يك معامله مهم اقدام به سرمايهگذارى كند (و پولى در اختيار ديگرى قرار دهد)، به اين شرط كه خودش در مخاطرات مربوطه شريك باشد مىتواند در نتايجحاصل نيز شريك باشد و اين امرى مشروع مىباشد. 75- طبق اين معامله، افرادى، اجناسى را به صورت گرو در مراكزى (كه براى همين امر اختصاص يافته بود) قرار مىدادند و قرض بدون بهره دريافت مىكردند. اين مراكز كه به «كوه محبت» معروف بودند از ناحيه كليسا جايز شمرده شده بود. 76- به عنوان مثال ادوارد سوم پادشاه انگلستان در نامهاى به پاپ خاطر نشان ساخت كه ظاهرا وظيفه علماى مسيحيت اين بود كه گله خداوند را به مراتع هدايت كنند نه اينكه به قصابى آنان بپردازند. 77- ر.ك: Bryce, James" The holly Roman Empire Newyork, 1921 p. 226 78- ر.ك: Hicks John" a theory of Economic History, Oxford University Pross 1969 p. 78 79- اين مختصر اشارهاى بود كه در مورد زمينه هاى توجيه حليت ربا و منشا آن در مسيحيت صورت گرفت و داستان انحطاط مذهب مسيح به خاطر انديشه و عملكرد غلط روحانيت رسمى كليسا، عبرت آموز و دردناك مىباشد. 80- ر.ك: دادگر، مقاله توجيهات معاصر پيرامون ربا، نامه مفيد، شماره 7، ص 145. 81- همان، ص 141. 82- ر.ك: مصاحبه با آيت اله معرفت، روزنامه اطلاعات، مورخ 27/11/1375. 83- مطهرى مرتضى، «ربا، بانك، بيمه»، ص 96. 84- همان، صص 97 و 98. 85- كلامى از سيد جمال نقل شده كه وى در ترسيم مصيبت هايى كه بانك هاى جديد اروپايى بر جوامع اسلامى تحميل كردهاند، نگرانى خود را با تعابيرى از قبيل «البنك ما البنك؟ ما ادريك ما البنك؟» بيان كردهاند. 86- مصاحبه با آيت الله معرفت، اطلاعات، 27/11/1375. 87- ر.ك: «دكتر محمد عبدالمنعم الجمال» موسوعة الاقتصاد الاسلامى، دارالكتب المصرى القاهره، 1406ه، 1986 م، صص 402-401. 88- گوشهاى از كلام مستقيم كينز چنين است: The sultle discussions aimed at distinguishing the retutn on money, loans from the return to active investment mere merely Jesuistical attempts to find a practical escape from a foolish theory . فصلنامه نامه مفيد - شماره 10