پيش درآمدى بر طرح مقايسه علم فقه و جامعهشناسى تفهّمى
غلامرضا صديق اورعى
اشاره
بى ترديد، «دانش فقه» در ادوار تاريخى گذشته خويش، از روشها و قالبهاى گوناگون استفاده كرده است. و در اين مسير، دانشهاى گوناگونى فقيه را يارى رسانده است، دانشهايى چون: منطق، ادبيات، تفسير، تاريخ و ... در اين ميان، پارهاى از دانشهاى جديد بشرى و روشهاى آن، كم و بيش براى تكامل و غناى فهم فقهى - دينى بىتاثير نبوده است. از جمله بحثهاى جديد زبانشناسى كه در مباحث الفاظ و تفسير متون دينى به كار مىآيد و ... در نوشته حاضر، كه طرح گونهاى است براى استفاده از روش يكى از مكتبهاى جامعهشناسى، نويسنده مقاله، كوشيده است تا نگاهى به مكتب جامعهشناسى تفهّمى و امكان استفاده كاربردى از آن در «فقه» را ترسيم كند. همان گونه كه در مقدمه نويسنده، مىخوانيد، اين گونه بحثها، آغاز يك راه ناپيموده است و طبيعى است كه هنوز چند و چونهايى را برتابد و درنگهايى را بيافريند. اما روى هم رفته، اميد مىرود كه نتيجه اين كندوكاوها به بار بنشيند و دستاوردهاى ارجمند خويش را بنماياند.
فقه اهل بيت
مقدمه:
در نوشتار حاضر، روى سخن، با كسانى استيا فقه استدلالى را مىشناسند و يا جامعهشناسى تفهّمى ماكس وبر را. گمان نويسنده بر اين است كه اگر كسى يكى از دو دانش ياد شده را تا اندازهاى بشناسد، با اندك شناساندنى كه از ديگرى شده، هدف را در مىيابد و در صورت علاقهمندى براى آشنايى با علمى كه مورد سنجش قرار گرفته است، دست كم به يك منبع معرفى شده مراجعه مىكند و به ارزيابى نوشتار حاضر مىپردازد. ممكن بود شرح بيشترى درباره هر دو دانش، يعنى فقه و اصول فقه از يكسو، و جامعهشناسى تفهّمى ماكس وبر از سوى ديگر، ارائه گردد و در پايان به سنجيدن آنها و برابرى مطالب اين دو پرداخته شود.اما نتيجهاى كه بر كم گويى مترتب است، بر خوانندگان آشكار است. مقالهاى چند صفحهاى كه سعى دارد ديدگاه خود را به گونه روشن بيان كند و شاهدى نيز ارائه دهد، هم به سهولت در مجلات علمى قابل درج است و هم خواننده گرايش خواهد داشت كه با يكى دو ساعت وقت گزاردن، آن را مطالعه و ارزيابى كند كه اگر مقاله طولانى باشد، نتيجهها به دست نمىآيد. در اين مقاله ابتدا، شرح كوتاهى مىآيد درباره جامعهشناسى تفهّمى، سپس به بخشى از علم فقه و قواعد مربوط به آن در علم اصول اشاره مىشود و آن گاه مقايسهاى انجام مىگيرد بين اين دو دانش. اميد مىرود كه مفيد افتد و ديگران به ارزيابى آن بپردازند.
نگاهى به جنبه اصلى جامعهشناسى تفهّمى
از جمله جامعهشناسان برجسته و نامآور اروپايى ماكس وبر است. جامعهشناسى تنظيم شده توسط وبر«جامعهشناسى تفهّمى» ناميده مىشود. از نظر ماكس وبر، تعريف جامعهشناسى چنين است: «جامعهشناسى، علم تفهّمى كنش اجتماعى است.» از نظر ماكس وبر، موضوع جامعهشناسى رفتار اجتماعى است. رفتار، مىتواند بىمعنى يا معنىدار باشد. رفتار معنىدار، مىتواند فردى يا اجتماعى باشد. پس موضوع جامعهشناسى از نظر وى رفتار معنىدارى است كه نسبت به ديگرى جهتگيرى شده باشد. هدف جامعهشناسى در مطالعه رفتار معنىدار و جهتگيرى شده به ديگرى، در درجه اول، تفهم معنايى است كه فاعل براى عمل خود در نظر داشته است. «كردار، فقط تا زمانى رفتار انسانى تلقى مىشود كه فرد يا افراد عامل، به نوعى عمل، كه داراى معناى ذهنى است، دست مىزنند. چنين رفتارى، ممكن است درونى يا برونى باشد و نيز امكان دارد كه عمل يا انصراف از آن را شامل شود. اصطلاح رفتار اجتماعى را در مورد فعاليتهايى به كار خواهيم برد كه بر حسب معنى و مقصودى كه افراد عامل براى آن قايل هستند، با رفتار ديگران مرتبط باشد و بر اساس آن جهتگيرى شود.» «رفتار اجتماعى كه عدم فعل، تسليم شدن و تن به قضا دادن را نيز در بر مىگيرد، ممكن است به سمت رفتار گذشته، حالى يا آتىِ ديگران جهتگيرى شود.» با توجه به تاكيد ويژه جامعهشناسى تفهّمى بر تفهم رفتار اجتماعى، درباره تفهم نيز توضيحاتى را از وبر نقل مىكنيم: «رسالت جامعهشناسى ... همانا تفسير رفتار قابل فهم انسان است.» «تفهم، يعنى درك معانى و تفسير يعنى بيان معناى ذهنى به صورت مفاهيم منظم.» ماكس وبر، تفهم را بر دو نوع مىداند: «تفهم بر دو نوع است: نخست تفهم تجربى و مستقيم معناى يك عمل مفروض(از جمله اداء يك لفظ). در اين مفهوم است كه وقتى قضيه 4=2×2 را مىخوانيم يا مىشنويم، معنى آن را(مستقيماً) «فهم» مىكنيم. ما، در اين جا تفهم عقلانى و مستقيم يك انديشه را تجربه مىكنيم. به همين ترتيب، طغيان خشم در قالب اصوات، تعجب، حالات چهره و يا حركات غير عقلانى به فهم در مىآيد. اين امر همان تفهم تجربى و مستقيم واكنشهاى عاطفى و غير عقلانى است و در آن مقولهاى مىگنجد كه مشاهده عمل يك هيزم شكن يا كسى كه دستش را براى بستن در به طرف دستگيره دراز مىكند و يا تفنگش را به طرف جانورى قراول مىرود، بدان تعلق دارد. اين حالت، مشاهده تجربى و عقلانى رفتار است. نوع دوم تفهم، غالباً، تفهم تبيينى نام دارد. ما قادريم انگيزههاى كسى كه قضيه 4=2×2 را به طور كتبى يا شفاهى بيان مىكند، دقيقاً، در زمان معين و تحتشرايط مشخصى، بفهميم. چنين تفهّمى ممكن است در اوضاع و احوالى حاصل شود كه فرد مورد مشاهده، به كارى از قبيل دفتردارى يا شرح و اثبات علمى و يا پروژهاى كه كار مذكور بخش اساسى آن به شمار مىرود، پرداخته باشد. اين امر، تفهم عقلانى انگيزه يك عمل است. به عبارت ديگر، عمل به عنوان بخشى از يك «وضعيت» قابل فهم تلقى مىشود.اگر ما بدانيم كه هدفگيرى تفنگ، به خاطر تفريح و سرگرمى است و بريدن چوب، توسط هيزم شكن در ازاى مزد صورت مىگيرد،آن گاه «تفهم انگيزهاى» به «تفهم مشاهدهاى» افزوده مىشود. ... چنين تفهّمى را مىتوان به مثابه تبيين واقعى «سير بالفعل رفتار» قبول كرد.» يكسانيها و هماننديهاى بين كار فقيه و كار جامعهشناستفهّمى در روش شناسى علم فقه، كه علم اصول فقه ناميده مىشود، اصوليان دليل شرعى را چنين تعريف كردهاند: «منظور از دليل شرعى، هر چيزى است كه از جانب شارع (قانونگذار) صادر مىشود و بر حكم شرعى دلالت دارد. جدليل شرعىج مشتمل است بر قرآن كريم و سنت. سنت عبارت است از: قول، فعل و تقرير معصوم» و«تقرير، يعنى سكوت در مقابل رفتار ديگران، به طورى كه سكوت حكايت از رضايت و قبول معصوم نمايد.» همان طور كه گفته شد، دليل شرعى شامل قرآن و سنت است. ما بحث را اختصاص به بررسى سنت مىدهيم: سنت، عبارت است از گفتار و كردار معصوم، زيرا كردار، كار و روى گرداندن از كار را در بردارد. روى گرداندن از كار نيز رفتار معنىدار است. پس كردار معصوم، در بردارنده فعل و تقرير معصوم است. البته اگر بيشتر دقت كنيم در مىيابيم كه گفتار نيز، نوعى كار است. پس مىتوان گفتسنت، عبارت است از: معناى فراگير كردار معصوم: «كردار ... ممكن است درونى يا برونى باشد و نيز امكان دارد، كار، يا روى گرداندن از آن را در بر گيرد» «رفتار اجتماعى كه روى گرداندن از كار، تسليم شدن و تن به قضا دادن را در بر مىگيرد.» كردار معصوم، گفتار، فعل و سكوت معصوم است، آن طور كه به ديگران جهتگيرى شده باشد. حتى وقتى پيامبر(ص) به عمل فردى مىپرداخت امّا در پيش ديد ديگران، دست كم از اين نظر به سوى ديگران جهتگيرى داشت كه: آنان مىبينند و نقل مىكنند و افراد ديگر درباره آن گفت و گو مىكنند و پيامبر به اين جنبه توجه داشت. پس غذاخوردن در پيش ديگران يا نماز نافله خواندن در پيش ديگران با توجه به موقعيت اجتماعى و مرامى پيامبر(ص) است كه از يك جنبه، كار اجتماعى است. فقيه، به مطالعه سنت، يعنى كردار معصوم مىپردازد و سعى دارد آن را بفهمد. به عبارت ديگر، فقيه نيز در صدد «تفهم معنى كردار معصوم» است. البته معلوم است كه فقيه، سعى دارد كردار معصوم را بفهمد، تا اين فهم را دليلى بر كشف حكم شرعى قرار دهد. بنابراين كار «فقيه» و «جامعهشناس تفهّمى» در اين نقطه مشترك است كه سعى در «تفهم معناى رفتار» (به معنى اعم آن كه شامل گفتار هم هست) دارند. منتهى «فقيه» اين مساله را در دائره 14 نفر خاص تعقيب مىكند. همانگونه كه يك جامعهشناس تفهّمى ممكن است پيرامون يك شخص خاص مثلاً ماركس، ناپلئون و ... به تحقيق بپردازد و به تفهّم رفتار آنان دستيازد. براى روشن شدن مطلب، به پارهاى از نمونهها اشاره مىشود، تا هماننديهاى كار «جامعهشناسى تفهّمى» و «فقيه»، خود را بهتر بنماياند. ناگفته نماند، اين موارد، تنها گزينش از موارد بسيار و گسترده است و تنها در حوزه ارائه نمونه كارهاى مشترك. بحثها و نمونههاى ديگرى نيز وجود دارند كه به گونهاى با ابزارهاى جامعهشناس تفهّمى سرو كار دارند و اين كه چگونه آن ابزارها، در كار فقيه نيز به كار مىآيند، اين خود، فصل ديگرى است كه اكنون، به آن نمىپردازيم. بلكه در اين جا، تنها به نقاط همانندى كاركرد يك «فقيه» و «جامعهشناس تفهّمى» بسنده مىكنيم. 1. موارد شك در هدف گوينده: جاهاى شك، در هدف گوينده، از موارد اساسى است كه فقيه در برخورد با روايات، با آنها رو به رو مىشود. براى جاهاى شك دستهبنديهاى زير، به ميان آمده است: بخش اول: مواردى كه شك به «عدم انعقاد ظهور» مىانجامد. اين مورد، خود به گونههايى بخش مىشود: × شك، به خاطر ناآگاهى به موضوع له لفظ است. × شك، به خاطر چيزى كه همراه با كلام است كه مىتواند، نشانهاى بر دگرگونى معنى باشد. × شك، از آن جا نشات مىگيرد كه احتمال مىرود، نشانهاى در كار بوده است، ولى در اثر گذشت زمان، در دسترس ما قرار نگرفته است. بخش دوم: مواردى كه معناى كلام، براى ما روشن است، ولى نمىدانيم آيا هدف جدى گوينده بوده است، يا خير؟ اين مورد نيز، داراى اقسامى است: 1. گاه، به واسطه گمان فراموشى و سهو گوينده، اين شك پديد آمده است.(اين مورد، درباره امامان معصوم(ع) مصداق ندارد، زيرا فراموشى و سهو در آنان، راه ندارد.) 2. گاه، شك، از آن جا ناشى مىشود كه گمان مىبريم، گوينده، از روى عمد، نشانهاى را حذف كرده است. 3. و گاه، شك از آن جا ناشى مىشود كه احتمال مىدهيم، گوينده، نشانهاى كه تغيير دهنده معناست، يادكرده، امّا با گذشت زمان، از بين رفته است.
توضيح تفهّمى:
عمل انسان، به معناى فراگير آن، رفتار معنى دار است و دلالت آن بر معنى، قراردادى است. به دالّ وضعى، «نماد» (ذرحذشت) گويند. پس عمل انسان، نمادين (سمبليك) است و بدون آشنايى با قراردادها نمىتوان آن را فهميد. جامعهشناس تفهّمى، اگر به مطالعه كردار مردمى بپردازد كه با آنان هم فرهنگ است، با قراردادهاى آنان آشناست; زيرا فرهنگ، «نظام نمادها» ست و جامعهشناس و مردمان در حال بررسى، هر دو، با اين نظام نمادها، تربيتشدهاند. اما اگر جامعهشناس تفهّمى بخواهد درباره مردمى از فرهنگ ديگر، مطالعه كند، بايد سالها با آنان زندگى كند، تا با فرهنگ آنان آشنا شود، يعنى به نظام نمادهاى آنان پى ببرد. گفته گوينده، يك نماد است كه دلالت بر معنى دارد. شك در درك صحيح و كامل معناى «كردار گفتارى» گوينده، حالاتى دارد كه از زبان اصوليان نقل شد. ناآگاهى به موضوع له لفظ، يعنى ناآشنايى به نظام نمادها كه يك جزء مهم آن، نظام زبان است. و راه از بين بردن اين شك، كسب آشنايى با نظام زبانِ گوينده است. مورد دوم شك، مربوط به حالتى است كه كردار گفتارى و به عبارت ديگر، نماد لفظى با نماد ديگرى همراه است (قرينه) و جامعهشناس تفهّمى كه فقط با نظام زبانى شخص مورد بررسى آشناست، نه با تمام نظام فرهنگ او، در مىماند كه نماد لفظى، افزون بر نماد ديگر، چه معنايى دارد؟ و مىتواند چنين تصور كند كه: آيا امر همراه با نماد لفظى، در واقع يك امر نمادين و داراى معناست كه من معنى آن را نمىدانم. و يا امر غيرنمادين و طبيعى و همراهى آن با نماد لفظى نيز، تصادفى است؟ علت پيدايش اين شك نيز ناآشنايى محقق با «نظامِ فرهنگ» شخص مورد بررسى است; زيرا آشنايى با نظام فرهنگ محقق را توانا مىسازد كه نماد بودن، يا نماد نبودن همه امور را تشخيص دهد و نيز معنى نمادها را بداند و همراهى دو، يا چند نماد كه بيشتر نماد جديدى خواهد بود، براى وى درخور درك باشد.
يادآورى:
جامعهشناس تفهّمى اگر بخواهد درباره موضوعى تاريخى (رخدادى درگذشته) مطالعه كند، آشنايى با تاريخ آن موضوع و فرهنگ آن دوره در آن جامعه و گروه ضرورى است و براى فقيه ما نيز، آشنايى با جامعه صدر اسلام و جامعه عصر ائمه(ع) ضرورى است. شك مورد سوم، يك شك رايج است كه براى هر محقق تاريخ، چه جامعهشنا س و فقيه و چه محقق در امور ديگر، پيش مىآيد و به اين معناست كه آيا«واقعه رخداده» همان است كه به ما رسيده يا نه؟ بررسى اسناد روايات براى چيرگى بر جنبهاى از همين شك است. بيشتر، محققان دريافتهاى خود را «در حدّ اسناد موجود» مقيّد مىكنند. پس شك مورد سوم، مربوط به تفهم كردار معصوم(ع) به طور خاص و ناشى از ناآشنايى با فرهنگ عصر معصومان(ع) نيست. مورد سوم از شك در هدف اساسى گوينده نيز، از همين نوع است. مورد دوم شك در هدف قاطع گوينده نيز، با توجه به شناخت انگيزههاى گوينده حاصل شده است و كردارهاى اشتباه انداز، از همه انسانها سر مىزند كه با تفهم جامع همه رفتارهاى شخصى مورد بررسى، مىتوان به آن پى برد.
2. سيره معصوم (فعل و تقرير):
در اين كه فعل معصوم(ع) از منابع دريافت احكام شرعى است، ترديدى نيست تمامى سخن در دايره دلالت فعل معصوم است. مسلماً فعل معصوم، بر روايى عمل و ترك او، بر ناروايى عمل، دلالت مىكند. اين نكته، برخاسته از اعتقاد ما به عصمت معصومان(ع) است. امّا در مواردى، فعل معصوم و يا ترك او داراى معنا و دلالتى بيش از اين است. از جمله، موارد ذيل را مىتوان نام برد: 1. اگر معصوم، فعل را در مقام «تعليم» انجام دهد، دايره دلالت آن وسيعتر مىشود. مثلاً اگر امام(ع) براى ياد دادن چگونگى خواندن نماز و يا انجام وضو، عملى را در پيش ديد فرد يا افرادى انجام دهد، در اين صورت، از «فعل معصوم» مىتوان استفاده اجزاء و شرايط آن عمل را داشت. استناد فقيهان به رواياتى كه كارهاى معصومان(ع) را در مورد وضو، نماز، حج و ... نقل مىكنند، از اين باب است. 2. در مواردى كه «فعل معصوم» پيوسته صورت گيرد، به گونهاى كه موارد ترك، كم باشد، يا ترك عمل، پيوسته باشد، به گونهاى كه موارد فعل كم باشد. اين برداشت، كم و بيش، وجود دارد كه در گونه نخست، آن عمل، دست كم، برترى دارد و در گونه دوم، عمل برترى ندارد. 3. در مواردى كه پايبندى پيوسته معصوم(ع) نسبت به عملى احراز شود، به گونهاى كه خشنود به ترك نباشند، كم و بيش، استفاده وجوب مىشود. هم چنين يكى از نمونههاى «سنت» تقرير معصوم است. هدف از تقرير معصوم آن است كه عمل در پيش معصوم انجام شود و يا ترك گردد، اما معصوم در برابر فعل يا ترك، واكنشى از خود نشان ندهد. از سكوت معصوم، خشنودى ايشان به عمل انجام شده، استفاده مىشود. براى نتيجه بالا، شرايطى را مطرح كردهاند: 1. عمل، در پيش معصوم تحقق يابد (نه اين كه تنها معصوم(ع) از آن آگاهى پيدا كرده باشد). 2. معصوم، در شرايطى بوده است كه مىتوانسته كننده كار را از كار، بازدارد و او را به زشتى آن، آگاه سازد. 3. بر خلاف شرايط سازگار، معصوم واكنشى از خود بروز ندهد. در محدوده دلالت تقرير، گفتهاند: 1. سكوت معصوم در برابر فعل، به معناى جواز آن است. 2. سكوت معصوم در برابر ترك فعل، به معناى واجب نبودن آن است. 3. سكوت معصوم در برابر بيان احكام، به معناى پذيرش گفتار گوينده است.
توضيح تفهّمى:
از كار قانونگذار، فهميده مىشود كه اين كار براى او، رواست. و اگر قانونگذار خبر دهد كه من و ديگران در برابر قانون، برابريم، كار او، نمادى خواهد بود بر روا بودن آن كار براى همه. كار پيوسته شخص، حكايت از انگيزه قوى او نسبت به آن كار مىكند (رجحان) و ترك پيوسته شخص، حكايت از انگيزه قوى او نسبت به ترك آن كار مىكند (مرجوح). آگاهى شخص بر عملى و سكوت در برابر آن، مىتواند نمادى بر سازگارى او، با آن كار باشد. البته، حال و روز كننده كار، كه با سازگارى ناظر رو به رو شده در معناى سازگارى لحاظ شده است مثلاً اگر كودك عملى را انجام دهد و شاهد سكوت كند، نمىتوان برداشت كرد كه اگر فرد بالغ در همان شرايط و زمينهها، همان عمل را انجام مىداد، با سازگارى رو به رو مىشد. درك شرايط جايز بودن كار بر اساس انجام آن، در پيش معصوم(ع) و سكوت وى، نياز آگاهى به نظام فرهنگى آن عصر دارد; زيرا بهنجار بودن يك عمل، مشروط به موقعيتهاى اجتماعى كنندگان كار، مخاطبان و ... است. شناخت تاريخ عصر معصومان(ع) و گروههاى اجتماعى آن عصر و درك مجموعهاى و سيستماتيك فرهنگ آنان، براى اين دريافتها لازم است. درك مجموعه روايات رسيده و تاريخ عصر ائمه(ع) راهى براى اين مهم است. درك توانايى وازدن معصوم(ع) به معناى «مشروط كردن معناى كار و انگيزه كننده كار» به موقعيتهاى گوناگون است. مثلاً سكوت در حال تقيه نبوده است. يعنى وضعيتخطرناك براى معصوم(ع) سبب يك نوع عمل مىشود كه در حال عادى، بلكه در حال اقتدار دينى سبب آن نوع عمل نمىگردد. جامعهشناسان و فقهاء، هر دو، به تاثير حال و روز كننده كار در كار توجه كردهاند، ولى جامعهشناس تفهّمى و ساير جامعهشناسان بر اين امر، اصرار بسيار دارند و براى تفهم معناى كارِ كننده كار در وضعيتى كه جامعهشناس آن را تجربه نكرده است، استفاده از شيوه «همدلى» را پيشنهاد كردهاند كه براى تفصيل آن مىتوان به آثار موجود به زبان فارسى مراجعه كرد.
3. اطلاق و تقييد:
براى استفاده اطلاق از كلام (در مواردى كه قيد خاص بيان نشده است) شرايطى بيان شده است كه از آن، به «مقدمات حكمت» تعبير مىشود. اين تقريب، بر اين اساس استوار است كه عقلا تعهد كردهاند هرگاه، قيدى را ذكر نكنند، مراد آنان از جمله، معناى مطلق آن است. مرحوم آخوند خراسانى، «مقدمات حكمت» را از سه عنصر زير، مركب مىدانند: 1. گوينده در مقام بيان باشد، نه در مقام اهمال و اجمال. 2. قرينهاى متصل كه دلالت بر تقييد كند، نياورده باشد. 3. قدر متيقن در مقام تخاطب نباشد. در مورد شرط سوم، بحثهايى در ميان متاخران صورت گرفته است.
توضيح تفهّمى:
اگر به نظام فرهنگ و جزء مهم آن، نظام زبان كه مربوط به جامعه مورد بررسى است، آشنا باشيم، آن گاه مىدانيم كه هر نمادى، معناى ويژهاى دارد و براى معانى گوناگون، نمادهاى گوناگون نهاده شده است و بودن دو نماد با يكديگر نيز، خود يك نماد جداگانه است و معناى معينى دارد. اگر شخص گوينده، به طور قطع در ارتباطات خود، نمادها را به كار مىبرد. انگيزهاش فهماندن آنچه در ذهن دارد به ديگران است. اگر معناى «الف» را در نظر دارد كه بفهماند، نماد «ب» را به كار نمىبرد. پس تلاش براى فهماندن نماد «الف»، از سوى شخص مورد بررسى، حكايت از انگيزه او بر فهماندن معناى «الف» مىكند. و اگر نماد «الف» و نماد «ج»، با هم معناى «ص» را مىرساند و شخص مورد بررسى، فقط نماد «الف» را بفهماند، پس انگيزه وى فهماندن معناى «الف» است. نه معناى «ص» و البته بايد از همه شرايط و زمينهها، دريابيم كه بين گوينده و شنونده قراردادهاى جداگانهاى براى استعمال كلمات نبوده است. مثلاً هر دو، عضو يك حزب مخفى نبودهاند، يا مكالمه در ميدان جنگ و توسط بىسيم نبوده و ... اين دقتها، براى تفهم معناى كار، (مانند مورد قبل) مبتنى بر پذيرش نظريه موقعيت است كه: هر كننده كار در موقعيتهاى گوناگون كارهاى گوناگون انجام مىدهد و موقعيت احاطه كننده كار بخشى از نماد است (قرينه) و با آشنايى كامل با فرهنگ و موقعيت كار به درك معناى نماد پى برد.
4. حجيت ظواهر:
اصوليان در تقسيم بندى كلام، جملات را به «نص»، «ظاهر» و «مجمل» تقسيم مىكنند. يكى از مباحث در ظواهر آن است كه ملاك «ظن» در ظواهر «ظن نوعى» استيا «ظن شخصى»؟ به ديگر سخن، آيا معيار آن است كه بيشتر مردمان، مخاطبان از كلام آن گونه بفهمند تا آن فهم، حجت باشد؟ يا معيار فهم شخصى خود فرد از كلام است؟ نظر شايع و متداول، راى نخست است كه معيار «ظن نوعى» است. اختلاف ديگر، در اين است كه آيا قلمرو حجت بودن ظواهر، محدود به «مقصودين بالافهام» استيا اعم؟ مرحوم ميرزاى قمى، قول نخست را انتخاب كرده و بر اين اساس، اعتقاد پيدا كرده كه راه قطع و امارات در بيشتر احكام شرعى، براى ما بسته است، زيرا در اخبارى كه از ائمه روايتشده، مقصود امامان، فهماندن و آشكار كردن احكام براى مخاطبان خود بوده است. در نتيجه، حجيت آن ظواهر، محدود به همان مخاطبان است و نمىتوان آن را براى زمانهاى ديگر گسترش داد. ديگر اصوليان با اين دريافت ايشان، نظر موافق ندارند.
توضيح تفهّمى:
گفتيم كه كار، به معناى فراگير آن: (فعل، گفتار، تاييد، سكوت و ...) نماد است و داراى معنى و نظام معانى همان فرهنگ است كه بايد با درك كامل و صحيح نظام نمادها به درك عمل نمادين شخص مورد بررسى پرداخت و وضعيت كننده كار، در هر كار نيز، در معناى كار و انگيزه كننده كار دخيل است. با توجه به فضاى كلى بحث، معناى يك عمل و تفسيرى كه از يك نماد مىشود، بين اهل فرهنگ مربوط، مشترك است و اگر چنين نباشد، نماد و برخاسته از قرارداد نخواهد بود و زبان شخصى ممتنع است. پس دريافت كسى از عمل معصوم(ع)، در صورت ناسازگارى با دريافت بيشتر مخاطبان، به معناى ناصحيح بودن آن است. فراموش نشود كه معنىدارى نمادها قائم بر وضع و قرارداد قائم بر اجتماع است; از اين روى، «ظن نوعى» در ميان اهل آن فرهنگ، معيار است. البته اگر بنا باشد، دويست نفر از مردم فرهنگ الف، براى شناخت فرهنگ ب و تفسير كارهاى اهل فرهنگ ب پاپيش بگذارند، آن گاه دريافت همسان يكصد و هشتاد نفر از آنان از يك كار، بر دريافت همسان سه نفر از آنان از همان كار مربوط به فرهنگ ب برترى ندارد; زيرا احتمال دارد، اين سه نفر، بهتر و بيشتر به درك فرهنگ جامعه ديگر پى برده باشند. در اين موارد، اعلميت، ملاك برترى است. مگر اين كه يك سخن تكميلى كه در جامعهشناسى پديدار شناختى ابزار شده است و آن اين كه درك عينى از يك واقعيت، در برابر درك ذهنگرايانه، عبارت است از ذهنيت مشترك درك كنندگان. درك درك عينى است و درك منفرد غيرعينى است و تلاش دانشمندان براى هر چه عينىتر كردن شناختها است. مثلاً اگر بيست نفر در يك جلسه پرسش و پاسخ شركت كردهاند و بعد از جلسه ياد شده به گفت و گو درباره سخنان سخنران جلسه بپردازند، هر كس دريافتهاى خود را مطرح مىكند، ولى منتظر است كه ديگران چه مىگويند ريافتشخص از مطالب جلسه، اگر مورد پذيرش ديگر شركت كنندگان جلسه قرار گيرد يك دريافت مشترك از اقعيتخارجى (سخنان سخنران) است و ابعادى از دريافتهاى شخصى كه ديگران آن را در نيافتهاند و پس از شرح شخص دريافت كننده نيز، حاضر به پذيرش نمىشوند، دريافت ذهنى و فردى است و كم كم، حتى از ذهن دريافت كننده بيرون مىرود. بر اين اساس كه درك عينى، درك مشترك است و درك منفرد غيرعينى است، جامعهشناس پديدارشناس را وامىدارد كه دريافت نود درصد جامعهشناسان از فرهنگ مورد مطالعه (هر چند فرهنگ جامعه ديگر و بيگانه) را دريافت عينى از واقعيت آن فرهنگ بدانند و دريافت چند نفر را كه درك ناسازگار با درك بيشتر كسان است، درك غير عينى و غير معتبر بدانند. نمادهاى رد و بدل شده بين معصوم(ع) و مخاطبان وى، در جامعه و يا گروه ويژه شناخته شده بوده است و هر نمادى معنايى دارد و همراهى چند نماد، نمادى ديگر است با معنى ويژه خود. آيا كلام معصوم(ع) با نشانه ديگرى همراه بوده است كه ما از آن آگاهى نداريم. اگر اين احتمال را بدهيم كه كلام معصوم(ع) در فضاى اجتماعى فرهنگى عصر خود، معنى خاصى داشته است، مسلماً صحيح است، چون نمادها در نظام فرهنگ معنى دارند و با تبدّل فرهنگى در يك جامعه و يا محققانى از فرهنهگاى ديگر كه به فهميدن عمل و گفتار معصوم(ع) بپردازند، نظام فرهنگ با نظام فرهنگ گوينده، تفاوت خواهد داشت. راه حل چيره شدن جامعهشناس تفهّمى بر مشكل دوگانگى فرهنگى مطالعه و دقت پى در پى در فرهنگ مورد تحقيق است و كندوكار در همه آثار فرهنگى، از ساختمانها و معمارى گرفته تا روحيههاى جمعى آن مردم لازم است. مشكل بودن كار به معناى بسته بودن راه فهميدن نيست، اما بىگمان آموختن زبان آن مردم مورد مطالعه نيز، كافى و اطمينانآور، براى توانايى آن مردم نخواهد بود
يادآورى مجدد:
مطالعه دقيق در موارد ارائه شده، اين نكته را مىنماياند كه قواعد اصولى كه «فقيه» براى فهم كلام معصوم مىپيمايد، يك جامعهشناس تفهّمى نيز براى فهم رفتار انجام مىدهد و اين نشانگر كاركردهاى مشترك هر دوست. اين زمينهها و كاركردهاى مشابه موجب مىشود كه بتوان اين ادعا را داشت كه شيوههاى فقه (قواعد اصولى) در جامعهشناسى تفهّمى و ابزارهاى جامعهشناسى تفهّمى در شيوه فقاهت، قابل استفاده مىنمايد و آگاهان هر دو فن، در يك تعادل و ارتباط قوى، مىتوانند با استفاده از آموزههاى يكديگر، در تكامل هر دو دانش يارى رسانند. فقه اهل بيت شماره 2