حکومت اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکومت اسلامی - نسخه متنی

مهدی هادوی تهرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيشينه تاريخى بحث ولايت فقيه

مهدى هادوى تهرانى

پيشينه تاريخى ولايت فقيه

مسئله «ولايت فقيه‏» به مفهوم زمامدارى‏جامعه اسلامى از سوى كسى كه به مقام اجتهاد درفقه رسيده، از ديدگاه برخى امرى جديد در تاريخ‏انديشه اسلامى است و قدمت آن كمتر از دو قرن‏مى‏باشد. اينان ادعا مى‏كنند، هيچ يك از، فقهاى‏شيعه و سنى اين مطلب را مورد بررسى قرارنداده‏اند كه فقيه علاوه بر حق فتوا و قضاوت از آن‏جهت كه فقيه است، حق حاكميت و رهبرى بركشور يا كشورهاى اسلامى يا تمام كشورهاى‏جهان را نيز دارا مى‏باشد و فقط كمتر از دو قرن‏پيش، براى نخستين بار مرحوم ملا احمد نراقى،معروف به فاضل كاشانى، معاصر فتحعلى شاه‏قاجار، به ابتكار اين مطلب پرداخته است. در ادامه‏همين ادعا، علت طرح مسئله از سوى مرحوم‏نراقى حمايت و پشتيبانى از پادشاه وقت دانسته‏شده است!! (1) البته اگر مرحوم نراقى مى‏خواست پادشاه‏زمان را تاييد كند، بهتر بود - به شيوه برخى ديگر ازعلماى پيشين - به رواياتى مانند: «السلطان ظل‏الله‏» (2) تمسك و آنها را بر پادشاه تطبيق و اطاعت‏از شخص او را واجب شرعى و الهى معرفى كند، نه‏اينكه فقيه را حاكم و زمامدار قلمداد نمايد كه‏نسبت‏به شاه حتى احتمال صدق اين عنوان‏نمى‏رود. (3)

اگر گفته شود: وى ابتدا چنين منصبى را براى‏فقيه ثابت كرده و سپس خود او به عنوان يك فقيه باتاييد سلطنت‏شاه، به آن جنبه شرعى داده است،خواهيم گفت: اين دور ساختن راه چه فايده‏اى داشته‏و چرا مستقيم شاه را سايه خدا معرفى نكرده واطاعت از او را واجب نشمرده است؟

و اگر احتمال رود كه او نيز طمعى به رياست‏داشته و براى اقناع ميل سركش خويش اين افسانه‏را به اسلام نسبت داده، بايد اذعان كرد كه زندگى ومنش آن بزرگوار از اين گونه تهمت‏ها و تحليل‏هاى‏ساده‏لوحانه پاك است و چنين نسبت‏هايى بيشتربا وضعيت گذشته و حال نسبت دهندگان تناسب‏دارد، تا آن فقيه وارسته و معلم اخلاق و شاعرعارف، رضوان‏الله عليه.

در فرهنگ شيعى اين امر كه در عصر غيبت‏اداره جامعه از سوى شارع مقدس بر عهده فقيهان‏عادل گذاشته شده، امرى مسلم و بى‏ترديد بوده‏است و از اين رو، به جاى بحث در اصل اين مطلب‏بيشتر به دستاوردهاى آن پرداخته و آنها را موردتحقيق قرار داده‏اند.

مرحوم شيخ مفيد (333 يا 338 - 413 ه) ازفقهاى بزرگ تاريخ شيعه در قرن چهارم و پنجم‏هجرى است. او در كتاب المقنعة در باب امر به‏معروف و نهى از منكر، پس از بيان مراتب امر به‏معروف و نهى از منكر وقتى به بالاترين مرحله،يعنى كشتن و صدمه زدن مى‏رسد، مى‏گويد:

«وليس‏له القتل و الجراح الا باذن سلطان‏الزمان المنصوب لتدبير الانام‏» شخص مكلف- در مقام امر به معروف يا نهى از منكر -حق‏كشتن يا جراحت وارد كردن را ندارد، مگرآنكه سلطان و حاكم زمان، كه براى تدبير واداره امور مردم منصوب شده اجازه دهد.

سپس در ادامه همين بخش مى‏گويد:

«فاما اقامة الحدود فهو الى سلطان الاسلام‏المنصوب من قبل الله تعالى و هم ائمه الهدى‏من آل محمد (عليهم السلام) و من نصبوه لذلك من‏الامراء و الحكام و قد فوضوا النظرفيه الى‏فقهاء شيعتهم مع‏الامكان‏» و اما مسئله اجراى‏حدود الهى، مربوط به سلطان و حاكم اسلامى‏است كه از سوى خداوند متعال نصب مى‏شود.اينها عبارتند از امامان هدايت از آل‏محمد (عليهم السلام) و كسانى كه ائمه (عليهم السلام) آنها رابه عنوان امير يا حاكم نصب كنند و ائمه اظهارنظر در اين مطلب را، به فرض امكان آن، به‏فقهاى شيعه و پيرو خود واگذار كرده‏اند. (4)

در اين عبارات كه هراس از حكومت‏ستمگران‏در آن آشكارا پيداست، شيخ مفيد «قدس سره‏» ابتداسلطان منصوب از سوى خدا را مطرح مى‏كند و اورا مرجع تصميم‏گيرى در قتل و جرح براى امر به‏معروف و نهى از منكر مى‏شمارد، و سپس به‏مسئله «اقامه حدود» به عنوان مصداقى بارز ازمصاديق امر به معروف و نهى از منكر مى‏پردازد و باتكرار اين مطلب كه انجام اين مهم بر عهده سلطان‏اسلام است كه از سوى خداوند نصب مى‏شود، به‏اشاره‏اى آنان را اين‏گونه معرفى مى‏كند:

1. امامان معصوم «عليهم السلام‏» كه خداوند آنها رامستقيما به عنوان مديران جامعه اسلامى ومجريان حدود الهى نصب كرده است.

2. اميران و حاكمانى كه امامان معصوم «عليهم السلام‏»آنها را براى اداره جامعه اسلامى و زمامدارى‏سياسى نصب كرده و قرار داده‏اند.

3. فقيهان شيعه كه از سوى امامان‏معصوم «عليهم السلام‏» براى همين زمامدارى و اقامه‏حدود الهى منصوب شده‏اند.

با اين وصف، مرحوم شيخ مفيد افزون برمساله حكومت و زمامدارى امامان معصوم «عليهم السلام‏» -كه امرى واضح و مسلم در فرهنگ شيعى بوده وهست - به نواب خاص امامان معصوم «عليهم السلام‏» كه به‏صورت مشخص و به عنوان يك فرد براى تصدى‏امور سياسى منصوب مى‏شدند - مانند مالك‏اشتردر روزگار على «عليه السلام‏» و يا نواب اربعه در عصر غيبت‏صغراى امام زمان (عج)- و نواب عام آنان كه به يك‏عنوان كلى براى تصدى اين امور منصوب شده‏اند،يعنى فقهاى شيعه، اشاره مى‏كند.

البته وى توجه دارد كه چه بسا براى فقيهان‏شيعه امكان عمل به اين وظيفه الهى فراهم نشود.از اين رو با قيد «مع‏الامكان‏»، به اين مطلب اشاره‏مى‏كند و سپس در ادامه به مواردى كه احتمال اين‏امكان در آن بيشتر است، مى‏پردازد و مى‏گويد:

«فمن تمكن من اقامتها على ولده و عبده ولم‏يخف من سلطان الجور ضررا به على ذلك،فليقمه‏» اگر فقيهى بتواند حدود الهى را درمورد فرزندان خود جارى كند و از سلطان‏جور و حاكم ظلم بر اين مطلب خوف ضررى‏نداشته باشد، بايد آن را اجرا نمايد. (5)

اين سخنان كه اشك اندوه بر چهره آدمى‏جارى مى‏سازد، نشان از مظلوميت انديشه استوارشيعه در بسيارى از ادوار تاريخ اسلام دارد و ازوضوح مسئله «ولايت فقيه‏» در فكر و فرهنگ‏پيرامون مكتب اهل بيت «عليهم السلام‏» حكايت مى‏كند.

شيخ مفيد سپس صورت ديگرى از امكان‏اجراى حدود الهى را مطرح مى‏كند و مى‏گويد:

«و هذا فرض متعين على من نصبه المتغلب‏لذلك، على ظاهر خلافته له او الامارة من‏قبله على قوم من رعيته، فيلزمه اقامه الحدودو تنفيذ الاحكام و الامر بالمعروف و النهى‏عن‏المنكر و جهاد الكفار» و اين امر - اجراى‏حدود - واجبى واضح بر كسى - فقيهى - است‏كه قدرت حاكمه او را براى اين كار نصب كند،يا سرپرستى گروهى از رعاياى خود را به اوبسپارد. پس او بايد به اقامه حدود الهى و اجراو تنفيذ احكام شرعى و امر به معروف و نهى ازمنكر و جهاد با كافران بپردازد. (6)

يعنى اگر سلاطين جور و حاكمان ظلم، فقيهى‏را به منصبى گماشتند كه بتواند در آن موقعيت،حدود الهى را اجرا كند و ضررى از آنها به او نرسد،بايد چنين كارى را انجام دهد. در همين عبارت،مرحوم شيخ مفيد به چهار مسئله اشاره مى‏كند:

1.اقامه حدود الهى، يعنى اجراى جزاى‏اسلامى كه از اختيارات حاكم‏اسلامى است.

2. اجرا و تنفيذ احكام، كه در برگيرنده همه‏احكام الهى است و به اطلاق خود شامل تمامى‏وظايف شرعى مى‏شود و براساس آن فقيه بايدتلاش كند كه در سراسر جامعه و در تمام شئون‏آن، اسلام حكومت كند.

3. امر به معروف و نهى از منكر، كه مراتب عالى‏آن از مختصات حاكم اسلامى است و مرحوم مفيدخود پيش از اين به آن اشاره كرد.

4. جهاد و مبارزه با كافران، كه شامل دفاع وبلكه هجوم بر آنها مى‏شود.

سپس بار ديگر شيخ مفيد به سخنى در اين‏باره مى‏پردازد تا شايد باب هر توجيه غير مقبول وتفسير غير معقولى را ببندد! او مى‏گويد:

«وللفقهاء من شيعة آل محمد «عليهم‏السلام‏»ان يجمعوا باخوانهم فى صلوة الجمعة وصلوات الاعياد و الاستسقاء و الخسوف والكسوف اذا تمكنوا من ذلك و آمنوا فيه من‏مضرة اهل الفساد و لهم ان يقضوا بينهم‏بالحق و يصلحوا بين المختلفين فى الدعاوى‏عند عدم البينات و يفعلوا جمع ما جعل الى‏القضاة فى‏الاسلام لان الائمه «عليهم‏السلام‏»قد فوضوا اليهم ذلك عند تمكنهم منه بماثبت عنهم فيه من الاخبار وصح به النقل عنداهل المعرفة من الآثار» و بر فقيهان از پيرو آل‏محمد(عليهم السلام) است كه اگر برايشان ممكن‏است و از آزار اهل فساد درامانند، با برادران‏خود در نماز جمعه و نمازهاى اعياد و استسقاو خسوف وكسوف جمع شوند، آنان بايد بين‏برادران خود بحق داورى كنند و بين كسانى‏كه با يكديگر اختلاف دارند و هيچ يك‏شاهدى بر ادعاى خود ندارد، صلح برقرارسازند و همه آنچه را كه براى قاضيان دراسلام قرار داده شده، انجام دهند. زيراائمه (عليهم السلام) به استناد رواياتى كه از آنهارسيده و در نزد آگاهان، صحيح و معتبر است،اين امر را در صورت امكان اجراى آن به آنان -فقها - تفويض كرده‏اند. (7)

در اينجا شيخ مفيد به دو مسئله مهم اشاره‏مى‏كند:

1. اقامه نمازهايى مانند نماز جمعه، نماز عيدفطر،نماز عيد قربان، نماز استسقا، نماز وحشت.

2. داورى و قضاوت

و هر دو را از شئون فقها مى‏شمارد و آنان را دراين زمينه از سوى اهل بيت «عليهم السلام‏» منصوب‏مى‏داند و دليل خود را روايات معرفى مى‏كند. ما دربحث‏هاى آينده به اين اخبار كه همان روايات‏ولايت فقيه هستند، به‏تفصيل اشاره خواهيم كرد.اما در اينجا به اين نكته توجه كنيم كه در روايات‏معتبر درمورد نمازهاى عيد فطر و قربان، به‏صراحت، (8) و نماز جمعه، به اشاره، (9) مسئله‏شرط وجود «امام عادل‏» مطرح شده است. از اين‏رو،برخى از فقها با تفسير امام عادل به امام‏معصوم «عليهم السلام‏» اين نماز را در عصر غيبت واجب‏نشمرده‏اند. ولى شيخ مفيد با معرفى اين نمازها ازوظايف فقهاى شيعه، در واقع آنان را مصداق «امام‏عادل‏» معرفى مى‏كند و اين مطلب با سخن قبلى‏وى كه «جهاد با كافران‏» را نيز از وظايف فقيهان‏شمرد، سازگار است. زيرا آن كلام - دست كم به‏اطلاق خود - شامل جهاد ابتدايى مى‏شود و درروايات آمده است كه جهاد، مشروط به وجودامامى است كه اطاعت از او واجب باشد. (10) برخى‏از فقها مصداق آن را فقط امام معصوم «عليهم السلام‏»دانسته، و جهاد ابتدايى را به امر فقيه غير جايزشمرده‏اند. ولى شيخ مفيد معتقد است، فقيه‏شيعى كه از سوى امامان معصوم «عليهم السلام‏» در عصرغيبت‏براى زمامدارى منصوب شده است، ازمصاديق «امامى كه اطاعت از او واجب است‏»مى‏باشد و مى‏تواند به جهاد ابتدايى با كفارامرنمايد.

تمام سخنان اين فقيه بزرگ جهان اسلام ازپذيرش اصل ولايت فقيه و اينكه فقيهان متكفل‏زمامدارى امور جامعه اسلامى در عصر غيبت ازسوى امامان معصوم «عليهم السلام‏» هستند، حكايت داردو اين كلمات گهربار كه بيش از هزار سال از تاريخ‏آن مى‏گذرد، همچنان مى‏درخشد، هر چند كه‏برخى از خفاشان درخشش آن را نمى‏بينند، يانمى‏خواهند ببينند.

شيخ مفيد در بحث «انفال‏» پس از بيان اين‏نكته كه «انفال‏» از آن رسول خدا«صلى الله عليه وآله‏» و جانشينان‏آن حضرت - يعنى ائمه اهل‏البيت «عليهم السلام‏» - است‏مى‏گويد:

«ليس لاحد ان يعمل فى شى مما عددناه من‏الانفال الا باذن الامام العادل‏» هيچ كس‏نمى‏تواند در آنچه از انفال برشمرديم، تصرف‏كند وكارى انجام دهد، مگر به اجازه امام‏عادل. (11)

از اين عبارت، با توجه به صدر آن و آنچه درباب امر به معروف و نهى از منكر آمده، مى‏توان‏نتيجه گرفت كه شيخ مفيد «ره‏» نيز، مانند سايرعالمان شيعه، انديشه «امام عادل‏» را در نظر داشته‏و مصداق آن را كسى مى‏دانسته كه حكومت او ازسوى خداوند متعال پذيرفته شده باشد; يعنى يامستقيم منصوب از ناحيه خدا باشد، يا از سوى‏منصوبان او نصب شده باشد. در مقابل اين مفهوم،ما در فرهنگ شيعى با معناى «امام جور»، يا«سلطان جور»، يا «امام ظالم‏» و امثال آن برخوردمى‏كنيم كه مقصود حاكمى است كه حكومت او به‏خداوند متعال منتهى نمى‏شود و از سوى شرع‏امضا نشده است و در واقع اطاعت از او شرعا" واجب‏نيست. بنابراين، منظور از سلطان عادل يا امثال‏اين تعابير، حاكمى نيست كه در خارج به عدل‏رفتار كند. همان گونه كه مقصود از سلطان جور وامثال آن، رهبرى نيست كه به ظلم در ميان مردم‏عمل مى‏كند، بلكه مقصود از اولى حاكمى است كه‏حكومت او را شرع پذيرفته (12) و مراد از دومى آن‏است كه حكومتش مورد ضايت‏شارع نيست.

براى روشنتر شدن تاريخچه بحث ولايت فقيه‏به ديدگاه ديگر فقيهان بزرگ شيعه دراين باره نظرمى‏افكنيم. (13)

1. محقق حلى (م:676 ه)

«يجب ان يتولى صرف حصة‏الامام،عليه‏السلام، الى الاصناف الموجودين من‏اليه الحكم بحق النيابة كما يتولى اداء ما يجب‏على‏الغائب‏» بايد سرپرستى مصرف سهم‏امام(عليهم السلام) را در راه مستحقان، كسى به‏عهده گيرد كه نيابت امام را دارد; همان‏گونه‏كه انجام واجبات غايب را بر عهده دارد.

زين‏الدين بن‏على عاملى، معروف به شهيدثانى (ش:966 ه) در توضيح اين عبارت‏مى‏نويسد:

«المراد به (من اليه الحكم بحق النيابة)الفقيه‏العدل الامامى الجامع لشرائط الفتوى، لانه‏نائب الامام و منصوبه: منظور محقق حلى از:«من اليه الحكم بحق النيابة‏» فقيه عادل‏امامى است كه همه شرايط فتوا را دارا باشد.زيرا چنين شخصى نايب و گمارده شده ازسوى امام است. (14)

2. محقق كركى (م: 940 ه)

«فقيهان شيعه، اتفاق نظر دارند كه فقيه‏جامع‏الشرايط، كه از آن به «مجتهد»، تعبيرمى‏شود از سوى امامان معصوم(عليهم السلام) درهمه امورى كه نيابت در آن دخالت دارد، نايب‏است. پس دادخواهى در نزد او و اطاعت ازحكم او، واجب است. وى، در صورت لزوم،مى‏تواند مال كسى را كه اداى حق نمى‏كند،بفروشد.او، بر اموال غايبان، كودكان، سفيهان‏و ورشكستگان و بالاخره بر آنچه كه براى حاكم‏منصوب از سوى امام (عليه السلام) ثابت است،ولايت دارد. دليل براين مطلب، روايت‏عمربن‏حنظله و روايات هم معنى و مضمون‏آن مى‏باشد.» (15) سپس محقق كركى ادامه مى‏دهد:

«اگر كسى از روى انصاف سيره بزرگان علماى‏شيعه، چون: سيد مرتضى، شيخ طوسى،بحرالعلوم و علامه حلى را مطالعه كند، درمى‏يابد اينان اين راه را پيموده و اين شيوه رابرپا داشته‏اند و در نوشته‏هاى خود، آنچه را به‏صحت و درستى آن معتقد بودند،آورده‏اند.» (16)

3. مولى احمد مقدس اردبيلى (م: 993 ه)

در استحباب پرداخت زكات به فقيه مى‏نگارد:

«دليله مثل ما مرانه اعلم بمواقعه و حصول‏الاصناف عنده فيعرف الاصل و الاولى و انه‏خليفة الامام فكان الواصل اليه، واصل اليه‏عليه السلام‏» دليل آن، به سان آنچه گذشت،اين است كه فقيه به محل مصرف (زكات)،داناتر است و گروههاى گوناگون مردم، در نزداو جمعند. پس مى‏داند چه كس در اين امراصل و داراى اولويت مى‏باشد. فقيه خليفه وجانشين امام معصوم (عليه السلام) است. پس‏آنچه به‏او برسد به امام‏معصوم (عليه السلام) تحويل داده‏شده است. (17)

حاج آقا رضا همدانى (م:1322 ه) نيز، رساندن‏مال را به دست فقيه مانند رساندن آن به دست‏امام‏«عليه السلام‏» مى‏داند:

«اذ بعد فرض النيابة يكون الايصال اليه‏بمنزلة الايصال الى الامام عليه السلام‏»زيرا پس از پذيرش اين مطلب كه فقيه‏نايب امام(عليه السلام) است، رساندن مال به‏دست فقيه، همسان رساندن مال به‏دست امام(عليه السلام) خواهد بود. (18)

4. جواد بن محمد حسينى عاملى(م:1226 ه)

وى كه صاحب كتاب ارزشمند مفتاح الكرامة‏است و تسلط ويژه‏اى بر آراى فقهاى شيعه دارد،فقيه را نايب و منصوب از سوى امام زمان «عليه السلام‏»مى‏داند:

«فقيه، از طرف صاحب امر (عج) منصوب وگمارده شده است و بر اين مطلب عقل واجماع و اخبار دلالت مى‏كنند. اما عقل: اگر فقيه، چنين اجازه و نيابتى ازسوى امام زمان (عليه السلام) نداشته باشد، بر مردم‏امر مشكل مى‏شود و در تنگنا قرار مى‏گيرند ونظام زندگى از هم مى‏گسلد. اما اجماع: (19) پس از تحقق آن، - همانگونه‏كه اعتراف شده - مى‏توانيم ادعا كنيم كه دراين امر علماى شيعه اتفاق نظر دارند و اتفاق‏آنان، حجت است. اما اخبار: دلالت آنها بر مطلب كافى و رساست‏از جمله، روايت صدوق (20) است دراكمال‏الدين: امام (عليه السلام) در پاسخ به‏پرسش‏هاى اسحاق بن‏يعقوب مى‏نويسد: «در رويدادها، به راويان حديث ما، رجوع‏كنيد، زيرا آنان حجت من برشما و من حجت‏خدايم.» (21)

5 . ملا احمد نراقى (م: 1245ه)فقيه بر دو امر ولايت دارد:

«1. بر آنچه كه پيامبر وامام - كه سلاطين‏مردمان و دژهاى مستحكم و استوار اسلامند- ولايت دارند، فقيه نيز ولايت دارد، مگرمواردى‏كه به اجماع و نص و...ازحوزه‏ولايت‏فقيه‏خارج شوند. 2. هر عملى كه به دين و دنياى مردم مربوطباشد و ناگزير بايد انجام گيرد، چه عقلا"، چه‏عادتا، و چه از آن جهت كه معاد و معاش فرد،يا گروهى بدان بستگى دارد و نظم دين ودنياى مردم در گرو آن است، يا از آن جهت كه‏در شرع، بر انجام آن امرى وارد شده، يافقيهان اجماع كرده‏اند و يا به مقتضاى حديث‏نفى ضرر و يا نفى عسر و حرج، يا فساد برمسلمانى و يا دليل ديگرى (واجب شده است)يا برانجام و يا ترك آن از شارع اجازه‏اى رسيده‏و بر عهده شخص معين يا گروه معين و يا غيرمعين نهاده نشده است و يا مى‏دانيم كه آن‏بايد انجام گيرد، و از سوى شارع اجازه انجام‏آن صادر شده، ولى مامور اجرايى آن مشخص‏نيست. در تمام اين موارد، فقيه بايد كارها رابه عهده بگيرد. اما دليل امر اول (فقيه در تمامى آنچه كه‏پيامبر و امام ولايت داشته‏اند، ولايت دارد،مگر مواردى كه دليل استثنا مى‏كند) افزون برظاهر اجماع فقهاء به طورى كه در تعبيرات‏خود فقها از مسلمات فقه شمرده شده، رواياتى‏است كه براين مسئله‏تصريح‏دارند.اما دليل امر دوم (ولايت در امورى كه شارع‏مقدس، راضى به ترك آنها نيست) افزون براجماع و اتفاق فقها دو مطلب است...» (22)

6. ميرفتاح عبدالفتاح بن على‏حسينى‏مراغى (م: 1266 - 1274ه) 1 ميرفتاح عبدالفتاح بن على‏حسينى مراغى (م: 1266 - 1274 ه)،

بر ولايت فقيه چنين دليل اقامه مى‏كند:

از دلايل ولايت فقيه‏است چه بسا كسى بپندارد كه اجماع امرى‏لبى (24) - يعنى محتوايى و فاقد الفاظ خاص -است. از اين رو، نمى‏توان در موارد خلاف‏بدان تمسك جست. بله، چنين است اگر مراداز اجماع، اجماع قائم بر حكم واقعى باشد كه‏خلاف و تخصيص در آن راه ندارد. اما اگراجماع بر قاعده اقامه گردد - يعنى اقامه اجماع‏شود بر اينكه در مواردى كه دليلى بر ولايت‏غير حاكم نداريم،فقيه ولايت دارد - اين‏اجماع، مانند اجماع بر اصل طهارت است ودر هنگام شك مى‏توان بدان تمسك جست.تفاوت بين اجماع بر قاعده و اجماع بر حكم،واضح است و كسى كه در گفته‏هاى فقيهان‏كند وكاو كند، اين مطالب بر او آشكار خواهدشد. 2. اجماع منقول، در سخن فقيهان، نقل‏چنين اجماعى مبنى براينكه فقيه ولايت‏دارد در همه مواردى كه دليل بر ولايت غيرفقيه نداريم، گسترده و بسيار شايع‏است.» (25)

7. شيخ محمد حسن نجفى، صاحب جواهر(م:1266 ه)درباره عموميت ولايت فقيه مى‏نويسد:

«از عمل و فتواى اصحاب در ابواب فقه،عموميت ولايت فقيه استفاده مى‏شود. بلكه‏شايد از نظر آنان اين مطلب از مسلمات ياضروريات و بديهيات باشد. (26) نظر من اين است كه خداوند، اطاعت از فقيه‏را به عنوان «اولى الامر» بر ما واجب كرده‏است; و دليل آن اطلاق ادله حكومت فقيه،بويژه روايت صاحب الامر (27) (عج) مى‏باشد.البته ولايت او در هر چيزى است كه شريعت‏در آن دخالتى در حكم يا موضوع دارد وادعاى اختصاص آن به احكام شرعيه، به دليل‏اجماع محصل مردود است، زيرا فقيهان،ولايت فقيه را در موارد متعددى ذكر كرده‏اندو دليلى جز اطلاق ادله حكومت، در اين مواردوجود ندارد. مؤيد اين مطلب اين است كه نيازجامعه اسلامى به فقيه براى رهبرى جامعه،بيشتر از نياز به فقيه در احكام شرعى‏مى‏باشد.» (28)

وى درباره حوزه ولايت فقيه مى‏نويسد:

«از ظاهر قول امام كه به‏گونه عام درباره فقيه‏جامع الشرايط مى‏فرمايد: «من او را بر شماحاكم قرار دادم‏»، بسان موارد خاص كه امام‏درباره شخصى معين در هنگام نصب‏مى‏فرمايد: «من او را حاكم قرار دادم‏»، فهميده‏مى‏شود كه سخن امام، دلالت‏بر ولايت عام‏فقيه جامع الشرايط مى‏كند. افزون براين،اينكه امام (عليه السلام) مى‏فرمايد: «راويان حديث،حجت من بر شما و من حجت‏خدايم‏»، به‏روشنى بر اختيارات گسترده فقيه دلالت‏مى‏كند ازجمله: اجراو بر پا داشتن حدود....در هر حال، برپا داشتن حدود و اجراى آن، درروزگار غيبت واجب است. زيرا نيابت از امام‏معصوم (عليه السلام) در بسيارى از موارد، براى فقيه‏جامع‏الشرايط ثابت مى‏باشد. فقيه، همان‏جايگاه را در امور اجتماعى، سياسى دارد كه‏امام معصوم (عليه السلام) دارد. از اين جهت، تفاوتى‏بين امام (عليه السلام) و فقيه نيست. اين امر در بين‏صاحب‏نظران و فقها، حل شده و كتابهايشان‏سرشار از رجوع به حاكمى است كه نايب امام‏در روزگار غيبت مى‏باشد. اگر فقيهان از امام‏معصوم (عليه السلام) نيابت عامه نداشته باشند، تمام‏امور مربوط به شيعه تعطيل مى‏ماند. از اين‏رو، كسى كه سخنان وسوسه‏انگيز درباره‏ولايت عامه فقيه مى‏گويد، گويا طعم فقه رانچشيده‏و معنى و رمز سخن‏معصومان (عليهم السلام)را نفهميده و در سخنان آن بزرگواران كه‏فرموده‏اند: «فقيه را حاكم، خليفه، قاضى،حجت و... قرار داديم.» تامل نكرده است.اين‏سخنان و سخنانى از اين دست، مى‏فهماند كه‏مقصود آن بزرگواران، برقرارى نظم براى‏شيعيانشان، در بسيارى از امورى كه به آنهامربوط بود، به وسيله فقيه در دوران غيبت‏بوده است. از اين رو، سلاربن عبدالعزيز دركتاب مراسم يقين پيدا كرده كه ائمه (عليهم السلام)اين امور را به فقها تفويض كرده‏اند... خلاصه، مسئله ولايت عامه فقيه به قدرى‏روشن است كه نيازى به دليل ندارد.» (29)

اين فقيه بزرگ درباره ولايت فقيه بر امورقضايى مى‏نويسد:

ظاهر روايت، حاكى از آن است كه فقيه‏به‏گونه‏اى عام، با تمام اختيارات از ناحيه‏معصوم‏«عليه السلام‏» نيابت دارد. اين، مقتضاى قول‏امام‏«عليه السلام‏» است كه مى‏فرمايد: «من او را حاكم قراردادم.» يعنى او را در قضا و غير آن از امور ولايى، ولى و داراى حق تصرف قرار دادم. بلكه همين‏مطلب مقتضاى فرمايش امام زمان‏«عليه السلام‏» نيزهست كه مى‏فرمايد: «در حوادثى كه رخ مى‏دهد به‏راويان حديث ما (فقيهان) مراجعه كنيد، زيرافقيهان حجت من بر شمايند و من حجت‏خدايم.» (30) مراد امام‏«عليه السلام‏» از اين سخن اين است‏كه فقيهان در جميع آنچه من در آن حجت‏بر شماهستم حجت من بر شمايند، مگر آنچه را كه دليل‏خاصى استثنا كند. اين، با نصب و قرار دادن غيرفقيه به منصب قضاوت در احكام خاصى از سوى‏فقيه منافات ندارد. برپايه اين رياست و ولايت‏عامه، مجتهد مى‏تواند مقلد خود را به امر قضاوت‏بگمارد، تا در ميان مردمى كه مقلد او هستند به‏فتوايش كه حلال و حرام آنهاست، حكم كند. حكم‏چنين فردى، حكم مجتهد، و حكم مجتهد حكم‏ائمه «عليهم السلام‏» و حكم ائمه «عليهم السلام‏» حكم خداست...اين مطلب، براى آنان كه روايات باب را كه در كتاب‏وسائل و كتابهاى ديگر گرد آمده، به دقت‏بررسى‏كنند، واضح بلكه از قطعيات مى‏باشد. (31)

8. شيخ مرتضى انصارى‏وى گرچه محدوده ولايت را مطلق نمى‏داند.اماتصريح مى‏كند كه ولايت فقيه از فتاواى مشهورفقهاى شيعه است. لذا مى‏نويسد:

«...كما اعترف به جمال المحققين فى باب‏الخمس بعد الاعتراف بان المعروف بين‏الاصحاب كون الفقهاء نواب الامام‏» همان‏گونه كه جمال المحققين در باب «خمس‏»اعتراف كرده به اينكه در ميان شيعه معروف‏است، فقيه نايب امام مى‏باشد. (32)

9. حاج آقا رضا همدانى (م: 1322 ه.ق)

«در هر حال، نيابت فقيه جامع‏الشرايط، ازسوى امام عصر (عليه السلام) در چنين امورى واضح‏است. اين مطلب را تتبع در سخن فقيهان‏شيعه تاييد مى‏كند. از ظاهر سخنان آنان‏برمى‏آيد كه آن بزرگواران نيابت فقيه ازامام (عليه السلام) را در تمام ابواب فقه، از مسلمات‏مى‏دانند، تا آنجا كه برخى از آنان، دليل اصلى‏نيابت عام فقيه را اجماع قرار داده‏اند. (33)

10. سيد محمدبحرالعلوم (م:1326 ه.ق)

بحرالعلوم بحثى دارد در اينكه آيا ادله ولايت‏فقيه بر عموم ولايت دلالت مى‏كند يا خير؟ اومى‏گويد:

«بحث مهم در اين جا، نظر در ادله ولايت فقيه‏است كه آيا بر عام بودن آن دلالت دارد يا خير؟در پاسخ مى‏گوييم: رياست جامعه اسلامى وتمامى مردم را امام (عليه السلام) به عهده دارد وهمين موجب مى‏شود كه مردم در هر امرى كه‏به مصالح آنان ارتباط دارد، به امام(عليه السلام)مراجعه كنند، مانند امور مربوط به معاد ومعاش، دفع زيان و فساد. همان‏گونه كه هرملتى در اين‏گونه مسائل به رؤساى خود رجوع‏مى‏كنند و روشن است كه اين امر، سبب اتقان‏و استحكام نظام اسلامى خواهد بود كه‏همواره تحقق آن از اهداف اسلام بوده است،از اين رو، براى حفظ نظام اسلامى،امام (عليه السلام) بايد جانشينى براى خود تعيين‏كند و او جز فقيه جامع الشرايط نمى‏تواندباشد. اين را مى‏توان از برخى روايات مانند«در رويدادها، به راويان حديث ما (فقيهان)مراجعه كنيد» استفاده كرد. علاوه بر اين، فقهادر موارد زيادى اتفاق نظر دارند كه بايد به‏فقيه مراجعه كرد. اين در حالى است كه دراين موارد، هيچ روايت‏خاصى نداريم. اينان ازعام بودن ولايت فقيه، به دليل عقل و نقل،چنين استفاده كرده‏اند و نقل اجماع بر اين‏مسئله بيش از حد استفاضه (34) است. مطلب‏به شكر خدا واضح است و هيچ شك وشبهه‏اى در آن راه ندارد.» (35)

11. آيت‏الله بروجردى (م: 1382 ه. ق)

ولايت فقيه را در امور مورد ابتلاى مردم، امرى‏روشن و بديهى مى‏داند و ابراز مى‏دارد كه‏در اين‏باره نيازى به مقبوله عمربن حنظله نداريم:

«... و بالجملة كون الفقيه العادل منصوبا لمثل‏تلك الامور المهمة التى يبتلى بها العامة ممالا اشكال فيه اجمالا" بعد ما بيناه و لامحتاج‏فى‏اثباته الى مقبولة ابن حنظله غاية‏الامركونها ايضا من‏الشواهد.» ...خلاصه اينكه، در اين مطلب كه فقيه عادل‏براى انجام چنين كارهاى مهمى كه عموم‏مردم با آن دست‏به گريبانند، منصوب شده‏است، با توجه به آنچه گفتيم هيچ اشكالى درآن ديده نمى‏شود و براى اثبات آن به مقبوله‏ابن حنظله نيازى نيست، هر چند كه مى‏توان‏آن را يكى از شواهد به شمار آورد. (36)

12. آيت‏الله شيخ مرتضى حائرى وى توقيع شريف را از ادله ولايت فقيه مى‏داندو مى‏نويسد:

«توقيع شريف امام‏زمان (عج)، كه از ادله‏ولايت فقيه است ، در ثبوت اذن براى فقيه(جهت اقامه نماز جمعه) كفايت مى‏كند. سندتوقيع شريف را ما در كتاب ابتغاءالفضيلة‏توضيح داديم. در استدلال به اين روايت،اشكال شده كه سؤال اجمال دارد و اين‏اشكال مردود است. زيرا ذيل روايت اطلاق‏دارد و در مقام تعليل و بيان قاعده كلى‏مى‏باشد و اجمال مشكلى ايجاد نمى‏كند.بنابراين، اگر مورد سؤال برخى از حوادث‏جديد باشد، زيانى به عام بودن روايت‏نمى‏رساند. زيرا ذيل روايت عام است و علت‏حكم را تعميم مى‏دهد و تقريب استدلال به‏اين روايت چنين است: «فقيه از سوى امام‏حجت است‏» و معناى حجت‏بودن او از طرف‏امام، در عرف ،اين است كه در همه مواردى كه‏بايد به امام مراجعه شود، فقيه نيز مرجعيت وحجيت دارد.» (37)

13. امام خمينى «قدس سره‏» (م:1368 ه ق)

امام خمينى براين باور است كه فقيه داراى‏ولايت مطلقه مى‏باشد. به اين معنا كه تمام‏اختيارات و مسئوليتهايى كه امام معصوم بر عهده‏دارد، در زمان غيبت از آن فقيه جامع‏الشرايط‏است، مگر آنكه دليل خاصى اقامه شود كه فلان‏اختيار و مسئوليت مخصوص امام معصوم است. لذامى‏فرمايد:

«از آنچه بيان شد، نتيجه مى‏گيريم كه فقها ازطرف ائمه (عليهم السلام)، در همه مواردى كه‏ائمه (عليهم السلام) در آن داراى ولايت هستند،ولايت دارند و براى خارج كردن يك مورد ازتحت اين قاعده عمومى مى‏بايد به اختصاص‏آن مطلب به امام معصوم(عليه السلام) دست‏يافت;به خلاف آنجا كه در روايت آمده: «فلان امر دراختيار امام است‏»، يا «امام چنين فرمان‏مى‏دهد» و... زيرا براى فقيه عادل اين‏گونه‏امور به دلايلى كه گذشت، ثابت‏خواهدبود...قبلا" اشاره كرديم: همه اختيارات‏پيامبر (صلى الله عليه وآله) و امام (عليه السلام) در حكومت وسلطنت، براى فقيه ثابت است.» (38)

در پايان اين بخش تذكر دو نكته ضرورى‏است:

نكته اول: برخى از فقهاى ياد شده تصريح‏كرده‏اند كه مسئله ولايت فقيه، امرى اجماعى ومورد اتفاق فقيهان شيعه است و اين، نشان‏مى‏دهد كه گرچه بعضى از آنان در كتاب‏هاى خودفصل خاصى را به «ولايت فقيه‏» اختصاص نداده‏اند،اما آن را امرى مسلم و بديهى پنداشته‏اند،به‏گونه‏اى كه به طرح و اثبات نيازى نمى‏ديده‏اند.

افزون بر اين، آنان در جاى جاى ابواب فقهى به‏بيان وظايف و شئون ولايت فقيه پرداخته‏اند،به‏گونه‏اى كه اگر اين احكام پراكنده يكجا گردآورى‏شود، شايد از نظر حجم نسبت‏به بسيارى از ابواب‏مستقل فقهى كمتر نباشد. در اين باره مرحوم‏صاحب جواهر مى‏نويسد:

«نگاشته‏هاى فقها مملو از بحث رجوع به حاكم‏است و فقيهان شيعه به طور مداوم در مواردزيادى به ذكر ولايت فقيه پرداخته‏اند.» (39)

نكته دوم: از آنجا كه پاسخگويى به نيازهاى‏شرعى مردم از وظايف فقها بوده، آنان خود رانسبت‏به رفع نيازهاى شرعى توده مردم مسئول‏مى‏دانسته‏اند. به همين دليل، بيشتر به طرح‏مطالبى مى‏پرداخته‏اند كه مورد نياز و ابتلاى مردم‏بوده است و چون تا قبل از تشكيل حكومت‏صفويه، مسائلى از اين دست، كمتر مورد ابتلاى‏جوامع شيعى بوده، فقيهان نيز علاقه‏اى به طرح‏مباحث‏حكومتى و وظايف حاكم نشان نداده و تنهابه طور پراكنده و به اندازه‏اى كه نياز مؤمنان‏برآورده شود، بدانها توجه كرده‏اند. (40)

در طول اين دوره تاريخى - يعنى از آغاز غيبت‏كبرا تا زمان پيدايش حكومت صفويه - تنهافقيهانى همچون سيدمرتضى و حكيمانى مانندخواجه نصيرطوسى را بايد استثنا كرد; چه اينكه،سيدمرتضى با حاكمان آل‏بويه رابطه عميقى‏داشت و خواجه نصيرطوسى نيز چندى وزارت‏هلاكوخان را به عهده گرفت. از اين‏رو، آنان بامسائل حكومتى مواجه شدند و تا حدى هم در آن‏نقش داشتند.

از ديدگاه مرحوم كاشف الغطاء چون اين دوبزرگوار به ولايت فقيه معتقد بودند و براى به دست‏آوردن اين حق، راهى جز پيوند با حكومت وقت‏نمى‏ديدند، تصميم گرفتند دست كم مقدارى ازاين حق را بدين وسيله فرا چنگ آورند. (41)

محقق كركى نيز اين تحليل را مطابق با واقع‏مى‏داند و اين دو دانشمند فرزانه را در زمره‏طرفداران ولايت فقيه مى‏شمارد. (42)

استقرار حكومت صفوى در ايران، شرايط رادگرگون كرد و نخستين حكومت فراگير شيعى دركشور، شكل گرفت. گرچه اين حكومت نيزسلطنتى بود و بيشتر فقهاى شيعه آن را غاصب‏مى‏دانستند، اما اوضاع و احوال به‏گونه‏اى رقم‏خورده بود كه گروهى از فقها براى حفظ وتقويت‏اسلام و منافع و مصالح كشور از هجوم بيگانگان وملحدان، تنها راه چاره و نجات را در حمايت ازشاهان صفوى ديدند و همين نكته بود كه ارتباطتنگاتنگ گروهى از روحانيان را با دستگاه سلطنت‏درپى داشت.

به هر حال، تشكيل نخستين حكومت اسلامى‏باعث‏شد بحثهاى فراوانى در ابعاد مختلف ولايت‏فقيه توسط امام راحل مطرح گردد; امامى كه‏براستى پرچمدار قبيله موحدان بود و قائد قبيله‏عدالت‏طلبان. لذا فصل الخطاب اين مطلب را به‏سخنى از آن احياگر راستين اسلام در عصر ظلمت‏و جاهليت نوين اختصاص مى‏دهيم كه فرمود:

«موضوع ولايت فقيه، چيز تازه‏اى نيست كه ماآورده باشيم. بلكه اين مساله از اول مورد بحث‏بوده است. حكم ميرزاى شيرازى در حرمت‏تنباكو، چون حكم حكومتى بود، براى فقيه‏ديگر هم واجب الاتباع بود... حكم قضاوتى‏نبود كه بين چند نفر سر موضوعى اختلاف‏شده باشد. مرحوم ميرزا محمدتقى شيرازى‏كه حكم جهاد دادند - البته اسم آن دفاع بود -و همه علما تبعيت كردند، براى اين است كه‏حكم حكومتى بود. به طورى كه نقل كردند،مرحوم كاشف الغطاء بسيارى از اين مطالب رافرموده‏اند... از متاخرين، مرحوم نراقى همه‏شئون رسول‏الله را براى فقها ثابت مى‏دانند.آقاى نائينى نيز مى‏فرمايد: اين مطلب ازمقبوله عمربن حنظله استفاده مى‏شود. در هرحال، اين مسئله، تازگى ندارد و ما فقطموضوع را بيشتر مورد بررسى قرار داديم وشعب حكومت را ذكر كرده، در دسترس آقايان‏گذاشتيم تا مسئله روشن‏تر گردد... والا مطلب‏همان است كه بسيارى از فقيهان فهميده‏اند.ما اصل موضوع را طرح كرديم و لازم است‏نسل حاضر و آينده در اطراف آن بحث كنند وفكر نمايند و راه به دست آوردن آن را پيداكنند...» (43)

مردم و ولايت فقيه

هر چند برخى كوشيده‏اند نظريات گوناگونى ازعلماى اسلام پيرامون مسئله حاكم اسلامى، ارائه‏دهند و اين تصور را ايجاد كنند كه «نظريه ولايت‏فقيه‏» يكى از چند نظريه موجود در اين باب است‏كه خود به دو شاخه كوچكتر: «نظريه انتصاب‏» و«نظريه انتخاب‏»، تقسيم مى‏شود، ولى آنچه ازسخنان فقيهان برجسته گذشته تا حال نقل شد،به خوبى نشان مى‏دهد كه تنها نظريه پذيرفته‏شده در ميان آنها، «نظريه انتصاب فقيه، به عنوان‏ولى و زمامدار» بوده و هست و اگر نظريات ديگرى‏در اين زمينه ابراز شده، مربوط به چند دهه گذشته‏تاريخ انديشه شيعى و بيشتر از سوى كسانى بوده‏است كه از نام‏آوران صحنه فقاهت محسوب‏نمى‏شده‏اند. (44)

ادله‏اى كه گذشت، همگى حكايت از انتصاب‏فقيه به عنوان ولى دارد و هيچ فقيه آگاه از ضوابط‏اجتهاد، در اين مطلب ترديدى ندارد. البته برخى‏تحقق چنين چيزى را - كه هر كس به مقام فقاهت‏نائل شد، ولايت داشته باشد - محال دانسته وروايات را كه ظهور در «ولايت‏بالفعل‏» دارد، حمل‏بر «ولايت‏شانى‏» نموده‏اند. يعنى در واقع‏پذيرفته‏اند كه ظهور اصلى و اولى روايات، «نظريه‏انتصاب‏» را ثابت مى‏كند، ولى چون چنين چيزى‏در نظر عقل محال است، مى‏بايست اين اخبار را برخلاف ظاهرشان حمل بر صلاحيت و شانيت نمودو گفت: شارع در اين روايات بيان كرده كه فقهاصلاحيت زمامدارى جامعه اسلامى را دارند و هرفقيهى كه مردم او را برگزينند، ولايت‏بالفعل‏خواهد داشت. (45)

اما در پاسخ به اينكه چرا انتصاب فقها به عنوان‏زمامدار محال است؟ گفته‏اند: اگر در يك زمان،تعدادى فقيه واجد شرايط (46) يافت‏شود، پنج‏احتمال براى نظريه انتصاب وجود دارد:

1. هريك از آنها به تنهايى‏ازسوى امامان‏معصوم «عليهم السلام‏» به عنوان زمامدار نصب شده‏باشدوبتواند مستقلا دراين زمينه عمل‏كند.

2. همگى براى زمامدارى برگزيده شده باشند،اما تنها يك نفر از آنها بتواند اعمال ولايت كند.

3. تنها يكى از آنها براى زمامدارى گمارده‏شده باشد.

4. همگى به عنوان ولى گمارده شده باشند، امااعمال ولايت هريك مشروط به موافقت ديگران‏باشد.

5. مجموع آنها به عنوان زمامدار منصوب شده‏باشند، به‏گونه‏اى كه همگى با هم به منزله رهبر وزمامدار واحد تلقى شوند. نتيجه اين احتمال بااحتمال پيشين يكسان و در عمل به يك چيزبازگشت‏خواهد كرد.

تمام اين احتمالات باطل است.

احتمال نخست مستلزم هرج و مرج در جامعه‏خواهد بود، زيرا هر فقيه ممكن است در يك‏مسئله نظرى مخالف ديگران داشته باشد و در اين‏صورت نظم جامعه برهم مى‏خورد و هدف ازتشكيل حكومت كه انتظام امور و هماهنگ‏ساختن اجزاى مختلف جامعه است، حاصل‏نمى‏شود و اين امر با حكمت‏حكيم متعال سازگارنيست.

در احتمال دوم، راهى براى تعيين كسى كه‏مى‏تواند اعمال ولايت كند،وجود ندارد. از سوى‏ديگر، ولايت‏ساير فقها، غير از او، لغو و بى‏فايده وجعل آن از سوى حكيم، قبيح و نابجا خواهد بود.به همين بيان بطلان احتمال سوم نيز آشكارمى‏گردد.

دو احتمال چهارم و پنجم نيز به دليل مخالفت‏با سيره و روش عقلا و مؤمنين باطل مى‏باشند.افزون بر اين، كسى چنين احتمالاتى را نپذيرفته‏است. (47)

به اين اشكال پاسخ‏هاى گوناگونى داده شده‏است. برخى از آنها عبارتند از:

1. همه فقها براى زمامدارى تعيين شده‏اند. ازاين‏رو، بر عهده گرفتن اين منصب بر همه آنها«واجب كفايى‏» (48) خواهد بود. به اين معنا كه‏هرگاه يكى بر اين مهم مبادرت ورزد، تكليف ازديگران ساقط مى‏شود. (49)

2. مسئله ولايت مانند مسئله نماز جماعت‏نيست، تا هر عادلى بتواند عهده‏دار سمت امامت‏آن باشد، بلكه ولايت در مرتبه نخست وظيفه‏كسى است كه اعلم، اتقى، اشجع و با تدبيرتر ازديگران باشد. (50)

البته پاسخ نخست، افزون بر اينكه در احكام‏تكليفى راه دارد، نه احكام وضعى مانند ولايت،نمى‏تواند اشكال را حل كند. زيرا واجب كفايى قبل‏از مبادرت بر همه افراد مزبور واجب است. از اين‏رو،همان احتمالات پنج گانه نسبت‏به آن تكرارمى‏شود و اشكال باز مى‏گردد!

پاسخ دوم، افزون بر نبود دليل بر آن، بر فرض‏تساوى دو نفر از جهات مزبور، با مشكل مواجه‏مى‏شود و چنين تساوى‏اى هر چند در عالم واقع‏نادر باشد، ولى از ديد اشخاص، امكان وقوع آن‏فراوان است. (51) از سوى ديگر، اين پاسخ نوعى‏پذيرش اشكال و قبول اختصاص نصب به فقيه‏اعلم، اتقى و اشجع است، نه ساير فقهاء.

با اين همه، اشكال مزبور قابل حل است،;زيراهمه فقها قبول دارند - و اطلاق ادله ولايت فقيه نيزهمين را اقتضا مى‏كند - كه اگر ولى حكمى كرد، برهمگان، حتى ساير فقهايى كه واجد ولايت‏هستند، اطاعت از آن واجب است. همچنين اگرفقيه تصدى بخشى از امور ولايى را بر عهده گرفت،دخالت‏سايرين، حتى فقهاى واجد ولايت، در آن‏حوزه جايز نيست.

با اين وصف، ما با پذيرش احتمال نخست ازاحتمالات پنج گانه - يعنى اين مطلب كه تمامى‏فقهاى واجد شرايط داراى مقام ولايت مى‏باشند -مشكل پيدايش هرج و مرج را با توجه به همين دونكته: 1. لزوم اطاعت از حكم ولى بر همگان حتى‏ساير فقها، 2. عدم جواز دخالت‏سايرين حتى فقهادر حوزه تصدى يك فقيه، منتفى مى‏دانيم.

بنابراين، نظريه انتصاب فقيه به ولايت - كه‏نظريه بيشتر فقهاى بزرگ شيعه، از جمله حضرت‏امام خمينى‏«ره‏» و موافق ظاهر ادله ولايت فقيه است- با اشكالى در عالم ثبوت يا اثبات مواجه نيست.

با اين همه، اگر بخواهيم قانونى براى جامعه‏وضع كنيم كه اختصاص به زمان و مكانى خاص‏نداشته باشد، راهى جز پذيرش انتخاب مردم،نخواهيم داشت. (52)

توضيح مطلب آن كه:هر چند نصب تمامى‏فقهاء واجد شرايط به عنوان ولى، مشكلى در عالم‏واقع يا مفاد ادله ندارد و در حوزه وظايف فردى، هركس مى‏تواند به فقيهى كه او را واجد شرايطمى‏داند، مراجعه كند و در امور ولايى از او مددجويد، (53) ولى هنگامى كه به اين امر به عنوان‏يك وظيفه اجتماعى و در قالب اداره جامعه نظركنيم و بخواهيم براى چنين صورتى - حتى براساس «نظريه انتصاب‏» كه نظريه صحيحى است -قانون وضع نماييم، چاره‏اى جز برگزيدن شيوه‏انتخاب نداريم. البته در اينجا انتخاب به روح‏«تعيين فقيه واجد شرايط‏» صورت مى‏گيرد، نه به‏روح «تعيين ولى از ميان فقهاى واجد شرايط‏» كه‏در نظريه انتخاب مطرح است. يعنى مردم فقيهى‏را كه حائز شرايط ولايت است، برمى‏گزينند; نه‏اينكه از ميان حائزين شرايط، ولى را تعيين كنند.از اين رو شيوه انتخاب غير مستقيم - يعنى انتخاب‏خبرگان از سوى مردم و انتخاب فقيه واجد شرايط‏از سوى خبرگان - بر شيوه انتخاب مستقيم - يعنى‏انتخاب فقيه واجد شرايط از سوى مردم - ترجيح‏دارد و همين مطلب در قانون اساسى جمهورى‏اسلامى مورد توجه قرار گرفته و از اين‏رو، در عين‏پذيرش نظريه انتصاب - كه از مشروح مذاكرات‏خبرگان قانون اساسى و مواد موجود در آن آشكاراست (54) - شيوه انتخاب غير مستقيم براى تعيين‏رهبر مورد قبول واقع شده است.

با اين وصف، مردم، حتى بنابر نظريه انتصاب،نقش محورى در تعيين رهبر دارند و هر چندمشروعيت‏حكومت فقيه از سوى شارع مقدس وامامان معصوم «عليهم السلام‏» است و برخاسته از انتخاب‏مردم نيست، ولى نقش مردم تنها در كارآمدى‏نظام و اجراى منويات رهبر خلاصه نمى‏شود، (55) بلكه آنها هستند كه با گزينش «فقيه واجد شرايط‏»به شيوه مستقيم يا غير مستقيم مصداق ولى امر وزمامدار جامعه را تعيين مى‏كنند.

ولايت فقيه يا وكالت فقيه

از آنچه گذشت، آشكار شد كه فقيه به استنادادله ولايت فقيه، داراى مقام ولايت و زمامدار امورجامعه اسلامى مى‏باشد و شارع مقدس او را به اين‏منصب گمارده است، هر چند در قالب يك قانون‏اجتماعى اين مردم هستند كه فقيه واجد شرايط راانتخاب مى‏كنند.

پيروان نظريه انتخاب نيز معتقدند: شارع به‏مردم حق داده است تا از ميان فقهاى واجد شرايطيكى را به رهبرى برگزينند. بنابراين، آنان نيز فقيه‏منتخب را ولى امر و زمامدار مى‏شمارند و او راوكيل مردم در اداره امور جامعه نمى‏دانند.

در مقابل اين نظريات، كه آراى اكثر قريب به‏اتفاق علماى شيعه است، برخى ادعا كرده‏اند: چون‏سياست‏يا آيين كشوردارى امرى جزئى، متغير وتجربى است، در رده احكام تغييرناپذير الهى به‏شمار نمى‏آيد و به طور كلى از مدار تكاليف و احكام‏كليه الهيه خارج است. (56) براساس همين باور،حتى مقام زمامدارى معصومان از سوى دين موردانكار قرار گرفته (57) وترسيم ديگرى از مسئله‏زمامدارى ارائه شده كه به گمان ارائه كننده، طرحى‏نو در تاريخ انديشه سياسى است. ما با قطع نظر ازمساله جدا انگارى دين و سياست و ادعاى انكارمقام زعامت جامعه در مورد امامان معصوم «عليهم السلام‏»كه هر دو با روح ديندارى در تضاد و دومى با اصول‏مسلم شيعه منافى است، تنها به بررسى نظريه‏سياسى ايشان مى‏پردازيم.

ادعاهاى ايشان عبارتند از:

1. مالكيت انسان نسبت‏به فضاى خصوصى كه‏براى زندگى برمى‏گزيند، يك مالكيت‏خصوصى‏انحصارى طبيعى و بى‏نياز از اعتبار و قرارداد است.

2. انسان نسبت‏به فضاى بزرگتر، يعنى محيطزيست مشترك، مالكيت‏خصوصى مشاع طبيعى وبى‏نياز از اعتبار و قرارداد دارد.

3. حاكميت در يك سرزمين به معناى وكالت‏شخص يا گروهى از سوى مالكان مشاع براى‏بهزيستى آن مجموعه مى‏باشد.

4. اگر تمام مالكان مشاع در يك وكيل بايكديگر اتفاق نظر نداشته باشند، نوبت‏به انتخاب‏اكثريت مى‏رسد.

ادعاى نخست - كه از يك بحث‏حقوقى در حوزه‏حقوق خصوصى، اتخاذ شده، و پس از لعاب فلسفى‏به شكل نظريه‏اى جديد در آمده - تنها در باب زمينى‏كه مالك ديگرى ندارد و شخص پس از اشغال آن، درآن كارى انجام مى‏دهد و آن را به صورت زمينى قابل‏استفاده در مى‏آورد، صادق است. (58)

ادعاى دوم، نه دليلى براى اثبات دارد ونه درمجموع، معناى محصلى از آن مى‏توان استفاده‏كرد; زيرا فضاى بزرگتر يا محيط زيست مشترك‏يك فرد تا كجاست؟ آيا تنها شامل محله اومى‏شود؟ يا روستا و شهر او و يا حتى كشور و بلكه‏تمام جهان را در برمى‏گيرد؟!

مدعى، شايد در پاسخ به همين پرسش،مى‏گويد: «براساس دكترين مالكيت‏شخص مشاع،كشور آن فضاى باز و آزادى است كه انسانهاى‏معدودى به صورت مشاع براى زيست طبيعى خوداز روى ضرورت برگزيده و آن را قلمرو تداوم زندگى‏خود و خانواده خود قرار داده‏اند.» (59)

ولى اين سخن نيز چيزى از ابهام آن ادعانمى‏كاهد و معلوم نمى‏كند چرا مردم روستاهاى‏مجاور مرز عراق، در ايران مالك مشاع قسمتى ازسرزمين عراق يا تمام آن نيستند، ولى مالك مشاع‏زمينهاى بسيار دورتر از آن، در ايران مى‏باشند؟!

به هر حال، اگر شخصى با وارد شدن در زمينى‏كه كسى مالك آن نيست و با انجام كار روى آن‏حقى نسبت‏به آن زمين پيدا مى‏كند، به چه دليل‏نسبت‏به زمين‏هاى مجاور آن كه در تملك ديگران‏است، يا مالكى ندارد، حقى پيدا مى‏كند؟ چه رسدبه زمينهايى كه در فاصله‏اى بسيار دور از اين زمين‏قرار دارند!؟

اگر ادعاى سوم را بپذيريم و حاكم را وكيل‏مالكان مشاع يك سرزمين بدانيم، از آنجا كه وكالت‏عقدى جايز و قابل ابطال از سوى موكل در هرزمانى است، اين مالكان در هر زمان مى‏توانندحاكم را عزل كنند و صاحب اين نظريه به اين‏نتيجه ملتزم و معترف است. (60) در حالى كه‏چنين حكومتى، از نگاه فلسفه سياسى، هيچ‏مبناى قدرتى ندارد. زيرا در اينجا حاكم وكيل‏مردم است و هر گاه وكيل از موكل چيزى بخواهد واو را ملزم به كارى كند، موكل مسئول نيست‏اطاعت نمايد، حتى اگر اين امر در حوزه خاص‏وكالت وكيل باشد. به عنوان مثال، اگر كسى ديگرى‏را براى فروش خانه خود به مبلغ معينى وكيل كند،وكيل نمى‏تواند موكل را به انجام اين قرارداد فروش‏به مبلغ مزبور وادار نمايد، هر چند مى‏تواند مادامى‏كه وكالتش باقى است، خود شخصا آن عقد راانجام دهد.

پس اين دكترين، به دليل عدم ارائه تصويرى‏معقول از قدرت، نمى‏تواند يك نظريه مقبول‏سياسى تلقى شود.

ادعاى چهارم با اصل نظريه مالكيت‏خصوصى‏مشاع در تنافى است; زيرا هنگامى كه افراد، مالك‏مشاع يك چيز هستند، تصرف در آن چيز منوط به‏رضايت همه آنهاست و هيچ دليلى بر نفوذتصرفات كسى كه اكثريت آنها تصرف او را اجازه‏داده و اقليتى آن را نپذيرفته‏اند، وجود ندارد. از اين‏رو، اگر همه وارثان در مثال مزبور، به وكالت‏شخص‏خاص راضى نباشند، او نمى‏تواند با رضايت اكثريت‏آنها در مال مشاع تصرف كند. پس اين نظريه‏نمى‏تواند، حاكميت اكثريت‏بر اقليت را توجيه كندو اين ادعا كه چاره‏اى جز اين نيست، در واقع ابطال‏نظريه مالكيت مشاع است، نه تاييد آن.

از سوى ديگر، حتى در فرض وكالت‏يك نفر ازسوى تمام مالكان مشاع يك سرزمين، چون‏وكالت عقد جايز است، هر يك از آنها مى‏تواند اين‏وكالت را ابطال و در نتيجه حاكم را عزل نمايد. آياچنين نظريه‏اى را مى‏توان در ساحت انديشه‏سياسى مطرح كرد!؟

به هر حال، نظريه «وكالت‏»، فى حد نفسه،نظريه‏اى بى‏پايه و فاقد هرگونه دليل حقوقى وفلسفى و سياسى است و جز بافته‏اى ناموزون‏نمى‏نمايد. با توجه به وضوح و اتقان نظريه ولايت‏فقيه و ضعف و وهن نظريه وكالت‏به دفاع از «ولايت‏فقيه‏» در برابر «وكالت‏» نيازى وجود ندارد، هر چندبرخى به اين عمل اقدام كرده‏اند. (61)

قانون اساسى و ولايت مطلقه فقيه

مفاد ادله ولايت فقيه، ولايت مطلقه را براى‏فقيه جامع شرايط اثبات مى‏كند. حال اگر دركشورى حكومتى با زعامت‏يك فقيه تشكيل و درآن كشور يك قانون اساسى با هدايت و حمايت‏فقيه مزبور، تهيه و تصويب شود و در آن‏محدوده‏هاى مشخصى براى دخالت مستقيم فقيه‏تعيين گردد و زمينه‏هاى ديگر حكومتى بر عهده‏كارگزاران ديگر گذاشته و در عين‏حال زعامت‏عظماى فقيه پذيرفته شد، اين پرسش‏هامطرح‏مى‏شود:

1.آيا فقيه مزبور مى‏تواند در محدوده‏اى‏گسترده‏تر از آنچه در اين قانون آمده، دخالت‏مستقيم داشته باشد؟

2. آيا مى‏تواند خود اين قانون را تغيير دهد؟

3. ارزش چنين قانونى در نظام ولايت فقيه،بويژه از ديدگاه نظريه انتصاب كه نظريه صحيح‏است، چيست؟ (62)

پيش از اين اشاره كرديم: فقيه هنگامى كه باتوجه به ضوابط معين شرعى حكمى را متناسب باشرايط صادر كرد، بر همگان، از جمله خود او، اطاعت‏از اين حكم واجب است. قانون اساسى در واقع‏مجموعه‏اى از احكام الهى و ولايى محسوب مى‏شودكه براى شرايط معينى در يك موقعيت‏خاص، وضع‏مى‏گردد و مادامى كه آن مصالح وجود دارد، هيچ كس‏نمى‏تواند با آن مخالفت نمايد، چه فقيه باشد، چه‏غير فقيه، چه رهبر باشد و چه غير رهبر.

بنابراين، مادامى كه قانون - به دليل بقاى‏مصالح اقتضاكننده آن - به اعتبار خود باقى است،فقيه مى‏بايست در محدوده آن عمل كند. البته اگرمصالح مقتضى آن حكم، به تشخيص فقيه و يامشاوران كارشناس او، تغيير و در نتيجه وجودقانون ديگرى، ضرورت پيدا كرد، فقيه مى‏توانددستور جانشين ساختن قانون اساسى جديد، به‏جاى قانون اساسى پيشين، يا بازنگرى در قانون‏اساسى سابق را صادر كند و پس از اين امر، بازاطاعت از قانون جديد بر همگان، از جمله شخص‏فقيه، لازم خواهد بود.

با اين وصف، پاسخ دو پرسش نخست آشكارگرديد. اما پرسش سوم، هنگامى قابل پاسخ است‏كه به يك نكته توجه كنيم:

در يك كشور، هنگامى كه حكومت اسلامى، به‏رهبرى فقيه جامع شرايط تشكيل شود، همواره‏گروهى كه ولايت فقيه را، اجتهادا يا تقليدا،نپذيرفته‏اند و يا در محدوده ولايت او با ديگران‏اختلاف نظر دارند، پيدا مى‏شوند. اين اقليت ازديدگاه نظرياتشان خود را ملزم به اطاعت از فقيه درتمام موارد يا برخى از آنها، نمى‏بينند; ولى وجود يك‏«ميثاق ملى‏» را امرى التزام‏آور براى تمام افراد كشورمى‏شمارند و اگر چنين قانونى وجود داشته باشد،خود را ملزم به اطاعت از آن مى‏دانند. قانون اساسى‏كه به آراى عمومى مردم گذاشته مى‏شود، مى‏تواندمصداقى از اين ميثاق ملى باشد و در واقع چنين‏چيزى خود يكى از مصالحى است كه وجود قانون‏اساسى را در يك كشور اقتضا مى‏كند. با اين وصف،پاسخ پرسش سوم نيز آشكار مى‏گردد.

ولايت و مرجعيت

پيش از اين گذشت كه رسول گرامى‏اسلام «صلى الله عليه وآله‏» از سه شان عمده برخوردار بودند:

1.تبليغ آيات الهى و رساندن احكام شرعى وراهنمايى مردم.

2. قضاوت در موارد اختلاف و رفع‏خصومت.

3. زمامدارى جامعه اسلامى و تدبيرآن. (63) همچنين بيان شد كه تمام اين شئون براى‏فقها در روزگار غيبت‏به دليل روايات - كه برخى ازآنها ذكر گرديد - ثابت مى‏باشد و آنها از سه شان

1.افتا و بيان احكام كلى الهى براى مردم و هدايت آنهااز اين جهت.

2. قضاوت و داورى و رفع خصومتها3. ولايت و زمامدارى، برخوردارند. (64)

«مرجعيت‏» در فرهنگ شيعى، آميزه‏اى از شان‏«افتا» و «ولايت‏» بوده است و مراجع عظام، هم دراحكام كلى الهى مردم را ارشاد مى‏كردند و هم درمسائل جزئى اجتماعى زعامت آنها را بر عهده‏داشتند.

اما اگر دو شان «افتا» و «ولايت‏» را تفكيك وفقط بر اولى عنوان مرجعيت را اطلاق كنيم، با چندپرسش مواجه مى‏شويم:

1. آيا تفكيك مرجعيت از رهبرى جايز است؟يعنى آيا ممكن است كسى در احكام كلى الهى‏محل رجوع مردم باشد و ديگرى رهبرى جامعه‏اسلامى را در دست داشته باشد؟

2. بر فرض امكان تفكيك، آيا تعدد رهبرى وتعدد مراجع جايز است؟ يا در هر دو وحدت لازم‏است؟ يا بين آنها از اين جهت، تفاوت وجود دارد؟

3. بر فرض تفكيك مرجعيت و رهبرى، آيامى‏توان در تمام احكام اجتماعى و فردى از غيررهبر تقليد كرد؟

پيش از پاسخ به اين پرسش‏ها، مقدمه كوتاهى‏در توضيح مفهوم «فتوا» كه كار فتوا دهنده است و«حكم‏» كه از ناحيه رهبر صادر مى‏شود، لازم است.

هنگامى كه مجتهد براى يافتن حكم كلى الهى‏در يك مسئله به منابع دينى مراجعه مى‏كند و بابهره‏گيرى از شيوه‏هاى مخصوصى كه براى‏استنباط وجود دارد، حكم مزبور را به دست‏مى‏آورد و در اختيار مقلدان خود قرار مى‏دهد، ازآن به «فتوا» ياد مى‏كنند. بنابراين، «فتوا» استنباطحكم جهان شمول دين در يك زمينه با مراجعه به‏منابع دينى و بهره‏گيرى از شيوه‏هاى شناخته شده‏استنباط (65) مى‏باشد.

ولى رهبر با توجه به احكام كلى الهى ونظام‏هاى اسلامى و با التفات و دقت در شرايطموجود، وظيفه‏اى را نسبت‏به مسئله‏اى خاص‏براى همگان يا گروهى از افراد يا فرد خاصى‏مشخص مى‏كند. اين عمل را «حكم‏» مى‏نامند. پس‏«حكم‏» در عين نظر به احكام كلى الهى و ارزش‏ها وآرمان‏هاى ماندنى و جهان‏شمول اسلام، به‏موقعيت و شرايط خاص نيز توجه دارد و مادامى كه‏آن وضعيت تغيير نكرده، از سوى رهبر ياجانشينان او اعتبار مى‏گردد.

البته از نگاه شارع اطاعت از احكام كلى الهى وفتواى فقيه جامع شرايط، مانند پيروى از احكام‏رهبر و ولى امر، لازم و مشروع است. (66) با اين‏تفاوت كه فتواى فقيه براى خود او و مقلدانش لازم‏الاتباع مى‏باشد، در حالى كه همگان بايد از «حكم‏»رهبر اطاعت كنند.

تفكيك مرجعيت از رهبرى

نكته مرجعيت فقيه، تخصص او در فقه وتوانايى او بر استنباط احكام الهى از منابع شرعى‏است. در حالى كه نكته رهبرى او، افزون بر اين امر،توانايى او در اداره جامعه براساس معيارها وارزشهاى اسلامى مى‏باشد.

از اين‏رو، امكان دارد كسى به دليل توانايى‏بيشتر فقهى، بر فقيه ديگر در «مرجعيت‏» ترجيح‏داده شود، (67) ولى به جهت توانايى آن دومى براداره جامعه، او در امر رهبرى بر اين شخص‏رجحان داشته باشد.

با اين وصف، تفكيك مرجعيت از رهبرى امرى‏معقول و در برخى موارد لازم است.

تعدد رهبر، تعدد مرجع

رجوع به مرجع از باب رجوع جاهل به عالم وغير متخصص به متخصص است، وجود متخصصان‏متعدد و مراجع گوناگون در جامعه اسلامى، امرى‏ممكن بلكه مطلوب است، تا همگان براحتى‏بتوانند به آنها مراجعه و احكام خود را به دست‏آورند. اما مسئله رهبرى و اداره جامعه اسلامى‏چون با نظم اجتماع ارتباط دارد و كثرت مراكزتصميم‏گيرى در آن موجب اغتشاش مى‏شود واطاعت از رهبر بر همگان، حتى ساير فقها واجب‏است، قاعده اقتضا مى‏كند رهبر يكى باشد. بويژه باتوجه به مفهوم و سرزمين كشور از ديد اسلام كه‏در آن تعددى نيست و تمام «سرزمين اسلام‏»كشور واحد تلقى مى‏شود. البته ممكن است درشرايطى مصالح اقتضا كند كه رهبرى‏هاى‏منطقه‏اى و يا اشكال ديگرى از رهبرى وجودداشته باشد، ولى به هر حال، بايد تمامى اين‏رهبرى‏ها با هم هماهنگ باشند و به يك رويه‏عمل كنند، تا امت اسلام گرفتار تشتت نشود. درحالى كه در مسئله فتوا ضرورت ندارد فتواى‏مراجع گوناگون يكسان باشد، بلكه هر فقيهى ملزم‏است‏به مقتضاى تشخيص خود، براساس ضوابط‏استنباط، فتوا دهد.

پس قاعده اولى در رهبرى، وحدت و درمرجعيت، تعدد است، هر چند امكان عكس آن‏براى هر دو وجود دارد. همان گونه كه وحدت آنها وتحقق يك رهبر مرجع نيز ممكن مى‏باشد.


1) ر.ك: مهدى حائرى يزدى، حكمت و حكومت، ص 178.

2) ر.ك:مجلسى، بحارالانوار، ج 72، ص 354 (كتاب العشرة،باب احوال الملوك والامراء حديث 69). البته حضرت امام‏خمينى‏«ره‏» اين روايات رابه‏گونه‏اى تفسير كرده‏اند كه بر ولى فقيه يا امام معصوم(ع) صدق مى‏كند.

3) بايد توجه داشت رواياتى از اين قبيل را دوگونه تفسير كرده‏اند:

الف - كسى كه سلطه و حكومت‏به دست اوست، سايه خدا مى‏باشد و اطاعت از او لازم است. براساس اين تفسير خصوصيات‏حاكم و نحوه به دست گرفتن حكومت از سوى او هيچ دخالتى در لزوم اطاعت از او ندارد. بدون شك چنين تفسيرى مطابق باذوق ملوك و سلاطين و توجيه كننده وضع موجود بوده است.

ب - كسى كه سلطه و حكومت را به دست مى‏گيرد، سايه خدا بايد باشد. يعنى حكومت او بايد به شيوه‏اى حاصل شود و خود اوداراى ويژگى‏هايى باشد كه خداوند و شريعت آن را تاييد كرده و پذيرفته است. براساس اين تفسير، تنها كسى كه ويژگى‏هاى‏حاكم مورد پذيرش اسلام را داشته باشد و به شيوه‏اى مورد قبول اسلام حكومت را به دست آورد، اطاعتش از ديدگاه شرع لازم‏مى‏باشد. نظريه ولايت فقيه، فقيه جامع‏الشرايط را داراى اين ويژگى‏ها معرفى مى‏كند.

4) ر.ك: شيخ مفيد، المقنعة، ص 810.

5) ر.ك: شيخ مفيد، المقنعه، ص 810.

6) ر.ك: همان.

7) شيخ مفيد، المقنعه، ص 811.

8) شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 5، صص 95-96 (كتاب الصلوة. ابواب صلوة العيد، باب 2 حديث 1).

9) همان، صص 12- 13. (كتاب الصلوة، ابواب صلوة الجمعة و آدابها، باب 5).

10) ر.ك: الحرالعاملى، وسائل الشيعه، ج‏11، صص 32-35 (كتاب الجهاد، ابواب جهاد العدو، باب 12).

11) شيخ مفيد، المقنعه ،ص 279.

12) البته از شرايط چنين حاكمى عدالت مى‏باشد.

13) جمع‏آورى و ترجمه اين سخنان را برادر بزرگوار جناب حجة‏الاسلام والمسلمين محسن قمى به عهده گرفته‏اند.

14) زين‏الدين بن‏على العاملى الجبعى، مسالك الافهام، ج‏1، ص 53.

15) محقق كركى، وسائل المحقق الثانى، رساله صلاة‏الجمعه، ج‏1، ص 142.

16) ما نمونه‏اى از اين مطلب را در سخنان شيخ مفيد، استاد سيدمرتضى و شيخ طوسى، ديديم.

17) مقدس اردبيلى، مجمع الفائدة والبرهان ج 4، ص 205.

18) حاج‏آقا رضا همدانى، مصباح الفقيه، كتاب الخمس، ص 160.

19) اجماع‏» اتفاق نظر علماء در يك مساله است كه از وجود دليلى معتبر حكايت مى‏كند و راى معصوم(ع) را مى‏نماياند.

20) در بحثهاى آينده كيفيت دلالت اين روايت را توضيح خواهيم داد.

21) حسينى عاملى، مفتاح الكرامه (كتاب القضاء)، ج‏10، ص 21.

22) احمد نراقى، عوائد الايام، صص 187 - 188.

23) اجماع محصل" اتفاق نظر علماء در يك مساله كه توسط خوديك فقيه در اثر مراجعه به فتاوا و كتب آنها آشكار گردد. در مقابل‏«اجماع منقول‏» كه فقط اين اتفاق نظر توسط شخص يا اشخاصى نقل شده است.

24) دليل «لبى‏» در مقابل دليل لفظى، عبارت از دليلى است كه لفظ خاص در آن نيست. اجماع و سيره در زمره ادله لبى و آيات وروايات از جمله ادله لفظى هستند.

25) ميرفتاح مراغى، عناوين، ص 354.

26) محمد حسن نجفى، جواهر الاحكام، ج 16، ص 178.

27) شيخ حرعاملى، وسائل الشيعه، ج‏18، ص 101 (كتاب القضا، ابواب صفات القاضى، باب 9 -11 ).

28) محمدحسن نجفى، جواهر الاحكام ج 15، صص 421-422.

29) محمدحسن نجفى، جواهرالاحكام‏ج 21 - صص 395 - 397.

30) ر.ك:الحرالعاملى وسائل الشيعه ج 18،ص 101 (كتاب القضاء،ابواب صفات القاضى، باب 9-11).

31) محمدحسن نجفى، جواهر الاحكام ج‏40، ص 18.

32) شيخ مرتضى انصارى، المكاسب، ص 155.

33) حاج آقارضا همدانى، مصباح الفقيه،كتاب الخمس، ص 160-161.

34) استفاضه‏» يعنى فراوانى و در جايى كه روايت‏يا حكايت اجماع از سوى افراد متعددى نقل شود، آن را خبر مستفيض‏» يا«اجماع منقول مستفيض‏» مى‏نامند.

35) سيدمحمد بحرالعلوم، بلغة‏الفقيه ج‏3، ص 221 و صص 232 - 234.

36) كتاب البدرالزاهر، تقريرات درس آيت‏الله بروجردى، ص 52.

37) مرتضى حائرى، صلوة الجمعه، ص 144.

38) امام خمينى (قدس سره) كتاب البيع ج‏2، ص 488 - 489.

39) شيخ حسن نجفى، جواهرالكلام ، ج 15، ص 422 و ج 21، ص 395.

40) مانند سخنان شيخ مفيد كه در عين اختصار آشكارا بر پذيرش نظريه ولايت فقيه از سوى آن فقيه والامقام دلالت مى‏كرد.

41) حاشيه محقق كركى بر قواعد نسخه خطى، ص 36.

42) رسائل المحقق الكركى، ج 1، ص 270.

43) امام خمينى، ولايت فقيه، صص 172 - 173.

44) البته برخى از فقيهان متاخر نظرياتى مانند «انتخاب فقيه از سوى مردم به عنوان ولى‏» يا «نظارت فقيه بر امور حكومتى‏» يا«ولايت غير فقيه به نصب از جانب فقيه‏» را مطرح كرده‏اند.

45) منتظرى، ولايت الفقيه، ج 1، ص 408 - 409.

46) مقصود فقيهى است كه شرايط ولايت را داراست.

47) ر.ك: منتظرى، ولاية الفقيه، ج 1، صص 409- 415.

48) عملى كه بر مجموعه‏اى از افراد واجب باشد و با اقدام برخى از آنها از ديگران ساقط شود، «واجب كفايى‏» ناميده مى‏شود.

49) ر.ك: جوادى آملى، ولايت فقيه (رهبرى در اسلام)، ص 186.

50) همان ،ص 187.

51) يعنى هر كس خود را اعلم، اتقى، و اشجع مى‏داند.

52) از اين رو، نمايندگان خبرگان قانون اساسى با پذيرش‏«نظريه انتصاب‏»، درقانون اساسى مسئله انتخاب مردم را پذيرفتند. البته‏آنان شيوه انتخاب غير مستقيم را كه با روح نظريه انتصاب سازگارتر است، بر انتخاب مستقيم ترجيح دادند.

53) همان شيوه‏اى كه در مورد مراجع عظام از گذشته تا حال وجود داشته است.

54) برخى وجود انتخاب در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران را دليل بر پذيرش «نظريه انتخاب‏» دانسته‏اند كه با اين بيان‏بطلان ادعاى آنها آشكار مى‏شود.

55) برخى با الگو قرار دادن بعضى از مكاتب در زمينه فلسفه سياسى، مانند «نظريه وظيفه توماس هابر»، سعى كرده‏اند نظريه‏انتصاب را توجيه و نقش مردم را در كار آمدى خلاصه كنند كه اين‏گونه نظريات با روح مباحث اسلامى واز جمله ولايت فقيه‏سازگارى چندانى ندارد.

56) ر.ك:مهدى حائرى يزدى، حكمت و حكومت، صص 64 - 65.

57) همان،صص 171 - 172.

58) كه اين مطلب در روايت «من احيا ارضا ميتة فهى له‏» بيان شده است. [ر.ك: مجلسى، بحارالانوار، ج‏76، ص 111، حديث‏10].

59) ر.ك: مهدى حائرى يزدى، حكمت و حكومت، ص 113.

60) همان،ص 120.

61) ر.ك: جوادى آملى، ولايت فقيه، صص 110 - 112.

62) اين مطلب همان است كه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، اتفاق افتاد و سپس پرسش‏هايى مشابه آنچه آمد، مطرح ومنشاء بحث‏هاى گسترده شد.

63) ر.ك: همين نوشتار، ص 93.

64) ر.ك: همين نوشتار، ص 94 و صص 97 - 98.

65) حضرت امام خمينى «قدس سره‏» از اين شيوه‏ها به «اجتهاد جواهرى‏» يا «فقه سنتى‏» ياد كرده‏اند. (ر.ك: همين نوشتار،ص 50)

66) از اين‏رو، گاه گفته مى‏شود: احكام شرعى به دو قسم‏اند: 1. احكام الهى 2. احكام ولايى، كه اولى به همان احكام كلى وثابت دينى‏و فتوا ناظر است و دومى به احكام صادره از سوى رهبر نظر دارد. (ر.ك:همين نوشتار،ص 19)

67) از اين مسئله به «شرط اعلميت‏» ياد مى‏شود و در جايى مراجعه به اعلم واجب است كه:

الف - فتواى اعلم با غير اعلم متفاوت باشد.

ب - فاصله بين اعلم و غير او از جهت علمى و تخصصى زياد باشد، به‏گونه‏اى كه فتواى غير اعلم، در مقايسه با فتواى اعلم، در نزد عقلاارزش تخصصى نداشته باشد، هرچند در مقايسه با آراى ساير مردم، از اعتبار تخصصى برخوردار باشد.

فصلنامه كتاب نقد شماره 7

/ 1