بررسى اعتبار بيع كالى به كالى در حقوق ايران و منابع فقهى
هدايت الله سلطانىنژاد مقدمه
يكى از متداولترين بيعها در روابط تجارى اشخاص حقيقى و حقوقى، و بخصوص در روابط بازرگانى بينالمللى، كه يكطرف آن نيز معمولا دولتيا شركتهاى وابسته هستند، بيع كالى به كالى است. امروزه تمام سفارشهايى كه به كارخانههاى صنعتى داده مىشود تا فرآورده خود را بتدريج در آينده تحويل دهند و غالب خريدهايى كه براى رفع نيازهاى غذايى و صنعتى و نظامى كشور به عمل مىآيد و در مقابل به پرداخت ثمن آن خواه بصورت پول يا تحويل محصولاتى چون نفت، گاز، مس، فرش، و ... در مهلتهاى معين در آينده متعهد مىشود، كه چهبسا در هنگام قرارداد كالاى موضوع آن توليد يا استخراج نشده و در آينده آماده تحويل مىگردد، در همه اين موارد كالاها يا محصولاتى كه مبادله مىشود بصورت كلى بوده و براى تحويل آنها مدت زمانى پس از انعقاد قرارداد پيشبينى مىشود. در قراردادهاى داخلى نيز مصاديق فراوانى براى بيع كالى به كالى مىتوان يافت; براى مثال شركتيا مؤسسهاى بخشى از محصولات خود را بصورت كلى مىفروشد كه در آينده تحويل دهد و قيمت آن را بشكل اقساط يا با دريافت مبلغى پيشپرداخت، در هنگام تحويل دريافت مىدارد. باوجود گسترش اين نوع معاملات، در قوانين مدون و مخصوصا قانون مدنى نص صريحى در اين زمينه وجود ندارد. ازطرف ديگر با استقرار نظام جمهورى اسلامى در ايران يكى از ضرورىترين و مهمترين مسائلى كه بايد سرلوحه برنامههاى اركان حكومت (در ابعاد تقنين، اجرا و قضا) قرار گيرد، اجراى قوانين اسلامى در تمام شئون مملكتى است. و اين مهم در اصولى چند از قانون اساسى مورد توجه و تاكيد واقع شده است. (1) اين ضرورت در اصول ديگرى نيز موردتوجه قرار گرفته است و شامل قوانين مصوب قبل از انقلاب نيز مىشود; همانگونه كه روح قانون اساسى و نگرش بسيارى از حقوقدانان بر اين است و نظريه تفسيرى شوراى نگهبان نيز مؤيد آن است. (2) بنابراين با وجود شايعبودن بيع كالى به كالى در روابط تجارى داخلى و بينالمللى و فقدان نص صريح قانونى در خصوص اعتبار يا بىاعتبارى آن، اين سؤال در ذهن هر حقوقدانى مطرح مىشود كه آيا در قوانين موجود بايد اين نوع بيع را مجاز و معتبر شناخت و يا اينكه به حكم اصول ياد شده قانون اساسى درصورت سكوت قانون بايد به منابع معتبر فقهى مراجعهكرده و درنتيجه حكم به بىاعتبارى و بطلان آن نمود؟ در پاسخ به اين سؤال دو تفسير مختلف ارائه شدهاست كه ضرورت دارد با توجه به اهميت مساله مورد ارزيابى دقيقترى، مخصوصا با مراجعه به منابع معتبر فقهى قرار گيرد تا نتايج قابل اطمينانى حاصل شود و بتواند با ارائه راه حلى به جامعه حقوقى كشورمان و كليه دستاندركاران امور مختلف قانونگذارى و مجريانى كه گريبانگير مسايل حقوقى چنين معاملاتى هستند كمكى كرده باشد. هرچند كه نويسندگان محترم درباره اين موضوع تاكنون اظهارنظرهايى كردهاند و بخصوص برخى اساتيد حقوقى در آثار مختلف خود به اين امر پرداختهاند (3) ليكن تا تاريخ نگارش اين سطور، تا آنجا كه نگارنده تتبع نموده است، اين مساله به زبان نو حقوقى مورد مطالعه و بررسى دقيق قرار نگرفته است. باتوجه به نكات يادشده، در نوشتار حاضر، ابتدا مفهوم عرفى و حقوقى بيع كالى به كالى تبيين شده، آنگاه موقعيت آن در قوانين موجود و نظريههاى حقوقدانان كشورمان مورد بررسى قرار گرفته است و سرانجام با مراجعه به منابع معتبر فقهى و روايى به بررسى اصل مساله و نظريات گوناگون، با ادله ابراز شده پيرامون آن، پرداخته شده و درپايان نتيجه بحث ارائه شده است. ذكر اين نكته نيز ضرورى است كه مهمترين بحث در اين مسئله آن است كه با فرض لزوم مراجعه به منابع فقهى آيا در فقه موضوع مورد اتفاقنظر است و يا اينكه نمىتوان بهعنوان اصل مسلمى آن را پذيرفت. بر اين اساس تاكيد مقاله بر نقل و برررسى و نقد آراى فقها و ادله ايشان است تا با روشنبينى بيشترى پيرامون موضوع، بهنتيجه اطمينانبخشترى دسترسى حاصل شود. ولذا تلاش بر اين است كه درحد توان و تناسب مقاله، آرا و نظريات فقيهان صاحبنظر همراه با ادله ايشان، از ابتدا شكلگيرى فقه مدون به ترتيب دورههاى اجتهادى مطرح شود تا محققان تيزبين با دقت در سير تاريخى طرح مساله، به ارزيابى صحيحى ستيافته; براى مراجعه مجدد به متون اوليه فقهى، با همه گستردگى آن، نيازى نداشته باشند و آسانتر بتوانند به ارزيابى و تحليل در خصوص موضوع بپردازند. بديهى است كه افكار انسانى خالى از نقص و اشتباه نيست و نگارنده نيز با همه دقتى كه مبذول داشته از اين امر مستثنا نخواهدبود، لذا از كليه صاحبنظرانى كه با نظر صائب ابراز نظر نمايند تشكر مىنمايد. و اميد است ذكر اقوال زياد و تطويل بحث مورد ملالتخاطر نگردد. بنابراين مطالب در طى دو بخش و يك نتيجهگيرى پايانى مطرح مىگردد. بخش اول: مفهوم بيع كالى به كالى و موقعيت آن در قوانين مدون وآراى نويسندگان حقوقى
مبحث اول - مفهوم بيع كالى به كالى
بيع كالى به كالى، كه به آن بيع دين به دين، بيع نسيه به نسيه و بيع مؤجل به مؤجل نيز گفته مىشود، از زبان عربى به ادبيات حقوقى، وارد شده و به همان نام نيز استعمال مىشود. كالى يا كالىء درلغت اسم فاعل يا مفعول از ماده «كلا» است وارباب لغت در معناى آن تقريبا اتفاقنظر داشته وآن را به معناى حفظ و مراقبت كردن و نظارت داشتن و يا تاخير و مهلتدار بودن دانستهاند. وغالب ايشان در ذيل معناى آن به بيع كالى به كالى اشاره نموده واز آن به بيع نسيه به نسيه يا بيع دين به دين ياد كرده و آنگاه اين نوع معامله را با استناد به سخن پيامبر(ص) كه «نهى عن بيعالكالى بكالى» باطل دانستهاند; ليكن در مقام ذكر مثال براى اين نوع بيع به موردى اشاره كردهاند كه ثمن و مثمن هردو قبلاز عقد به عهده طرفين يا اشخاص ثالثبصورت دين بوده و بعد بواسطه عقد بيع مورد مبادله واقع شده است. اين مثالها به خوبى نمايانگر اين نكته است كه در ذهن فرهنگنويسان لغت و عرف آنچهكه بهعنوان بيع كالى به كالى يا دين به دين مرتكز بوده و آنرا ممنوع دانستهاند، جايى است كه قبل از عقد ثمن و مثمن بصورت دين باشند و با توضيحاتى كه در مباحث آينده خواهيم داشت معلوم مىگردد كه چگونه اين معناى ارتكازى را برخى از فقها به دين بعد از عقد نيز سرايت داده و آن را نيز ممنوع دانستهاند. (4) دراصطلاح حقوقى بيع كالى به كالى عبارت است از: بيعى كه در آن ثمن و مثمن هر دو كلى بوده و براى تسليم آن دو موعدى در آينده تعيين شده باشد; مانند آنكه كسى صد تن برنج را بهطوركلى به فردى بفروشد كه در آينده معينى تحويل دهد در مقابل مبلغ معينى پول كه آن نيز در آينده تسليم شود. و يا اينكه در قرارداد بيعى دولت ميزان سى ميليون بشكه نفت را به طور كلى به شركتخارجى بفروشد به گونهاى كه بتدريج استخراج و تحويل دهد و درمقابل محصولات نظامى كارخانهاى را بهطوركلى بهعنوان ثمن قرار دهد كه شركت مزبور نيز بهتدريج تهيه و ارسال نمايد. مبحث دوم - موقعيتبيع كالى به كالى در حقوق مدون ايران و ديدگاه حقوقدانان
در قوانين مدون ايران و از جمله قانون مدنى از بيع كالى به كالى سخنى به ميان نيامده است; ليكن قسمت اخير ماده 364 ق.م به نحوى انشا شده كه موهم اين معناست كه بايد انواعى از بيع وجود داشته باشد كه قبض ثمن، شرط صحت آن باشد. ماده مزبور چنين مقرر مىدارد: «...در بيعى كه قبض شرط صحت آن است مثل بيع صرف، انتقال از حين حصول شرط است نه از حين وقوع بيع.» از سياق اين ماده برمىآيد كه در برخى از انواع بيع، قبض شرط صحت آن است و تا قبض صورت نگيرد عقد بيع واقع نمىشود; زيرا «بيع صرف» براى مثال آورده شده است. برخى از نويسندگان حقوقى با اين استنباط بر اين باورند كه بيع سلم نمونه ديگرى از انواع بيع است كه قبض ثمن شرط صحت آن است و ماده 364 ق.م كه مىگويد: «...مثل بيع صرف...» به همين نوع بيع اشاره دارد; بنابراين درصورتى كه ثمن در مجلس قبض نشود، بيع باطل است، (5) زيرا با مراجعه به منابع معتبر اسلامى درمىيابيم كه قبض ثمن در بيع سلف به هنگام انعقاد عقد ضرورى است. و بر همين اساس عده ديگرى بيع كالى به كالى را نيز باطل دانسته و چنين استدلال كردهاند: چون در اين زمينه قانون مدنى سكوت نموده و نص صريحى ندارد ناچار بايد به منابع معتبر فقهى مراجعه كرد كه در اين منابع نيز بيع كالى به كالى را ممنوع و باطل دانستهاند. (6) و اصول مختلفى از قانون اساسى، كه در مقدمه به آنها اشاره شد، ازجمله اصل4 - 167 - 170 و... تاكيد مىورزد كه قوانين مختلف بايد مطابق موازين شرعى باشد و در صورت فقدان نص قانونى يا اجمال يا ابهام آن بايد به منابع معتبر فقهى مراجعه نمود و حكم مساله را دريافت. اما بعضى ديگر از حقوقدانان، (7) معتقدند كه قبض شرط صحت عقد سلم نمىباشد و از قانون مدنى نهتنها چنين استنباط نمىگردد، بلكه از مواد مختلف آن استفاده مىشود كه قانونگذار بر بطلان اين قبيل معاملات نظر نداشته است و بيع كالى به كالى نيز دليلى بر بطلان آن نبوده و حتى با توجه به امور زير از لحاظ قانون مدنى مىتوان به صحت آن حكمنمود; بنابراين نيازى به مراجعه به منابع فقهى در اين خصوص احساس نمىشود: 1. نويسندگان قانون مدنى از شهرت بطلان بيع كالى به كالى در فقه اطلاع داشتهاند; با وجود اين در مقام تقنين سكوت كرده و متعرض آن نشدهاند; 2. در ماده 341 ق.م مؤجل بودن مبيع يا ثمن پذيرفته شده است; 3. اصل حاكميت اراده و آزادى قراردادها كه در ماده 10 ق.م آمده است و نيز اصل صحت مذكور در ماده 223 ق.م مؤيد صحت اين نوع قرارداد است; 4. اصل در معاملات آن است كه قبض تاثيرى در صحت ندارد، مگر در مواردى كه به لزوم آن تصريح شده باشد درحالى كه دربيع سلف، بر ضرورت قبض ثمن تصريح قانونى وجود ندارد; 5. برفرض اينكه قبض ثمن در بيع سلف ضرورت داشته باشد دليل بر بىاعتبارى بيع كالى بكالى نيست; 6. مطالعه كتب فقهى نشان مىدهد كه شرط لزوم قبض ثمن در مجلس عقد و بطلان بيع مال كلى به نسيه بيشتر به اجتهاد و احتمالا به مصلحتانديشى فقيهان اتكا دارد تا به منع اخبار وارده; زيرا پارهاى چون صاحب جواهر دليل عمده اين امر را اجماع دانستهاند; در حالى كه مخالفانى نيز دراين زمينه وجود دارند; 7. روايتى كه مستند بطلان بيع كالى بكالى است در مفهوم آن اختلافنظر وجود دارد و براى اثبات ادعا كافى نيست; 8. بيع كالى به كالى نهتنها با نظم عمومى و اخلاق حسنه تعارض ندارد بلكه در روابط بازرگانى مورد نياز است و بىاعتبار دانستن آن ما را در روابط تجارى بينالمللى با مشكل مواجه مىسازد. (8) بنابراين در مورد اعتبار بيع كالى به كالى در ميان حقوقدانان كشورمان امروزه دو نظريه وجود دارد كه هر يك ادلهاى بر تاييد نظر خود دارند. در نظريه اخير صحت اين نوع معامله با استناد به اصول كلى حقوقى و برخى مواد قانون مدنى ادعا شده و تاكيد شده است كه در اين خصوص ضرورتى براى مراجعه به فقه نيست; زيرا حكم آن از مواد قانونى قابل استنباط است. ولى به نظر مىرسد بهترين راه حل همان است كه اين مساله در منابع معتبر فقهى بررسى شود كه اگر بيع كالى به كالى به لحاظ فقهى بهطور مسلم ممنوع و بىاثر باشد نمىتوان با اين توجيهات اعتبار آن را به رسميتشناخت; زيرا در هرحال طبق اصول يادشده از قانون اساسى بايد قوانين و مقررات بر وفق موازين شرعى باشد و در غير اينصورت ارزش قانونى ندارد. و چنانچه در منابع معتبر فقهى بطلان اين نوع معامله محرز نباشد دراينصورت مىتوان سكوت قانونگذار را بمعنى پذيرش صحت و قبول اين نوع معامله دانست. پس مساله را در مقررات شرعى و احكام فقهى مورد بررسى قرار مىدهيم. بخش دوم: بيع كالى به كالى در منابع فقهى و آراى فقها
همانگونه كه گفته شد قانون مدنى بر بطلان بيع سلف، كه ثمن قبض نشده، و بيع كالى به كالى صراحت ندارد; لذا گروهى بر اين باورند كه چون در فقه اين نوع معامله باطل شمرده شده، از لحاظ قانونى نيز بايد آن را باطل دانست. ناگزير بايد اين منابع را بررسى كرد تا معلوم شود آيا بطلان چنين معاملهاى به دليل نامشروع بودن آن بوده و از منابع معتبر شرعى و قانونى گرفته شده استيا اينكه اين استنباط مبناى محكم شرعى ندارد. از مراجعه به كتب فقهى درمىيابيم كه اين موضوع در دو مقام مورد گفتگو قرار گرفته است: 1. در شرايط و احكام بيع سلف; 2. در بيع دين به دين. و به همين دليل مطالب را در دو مبحثبررسى كرده و به استنتاج مىپردازيم. مبحث اول - طرح مساله در احكام بيع سلف
بيع سلف عبارت است از فروش مال موصوف كلى كه در آينده تسليم مشترى شود درمقابل مال ديگرى، كه به اعتقاد مشهور فقها، بايد در مجلس عقد به قبض فروشنده درآيد والا بيع باطل است. اما ضرورت قبض ثمن مورد اتفاق همگان نيست و به همين جهت در تعريف بيع سلف نيز اختلاف نظر وجود دارد. ما در همين مبحثبا تفصيل بيشترى در اين باره گفتگو خواهيم كرد. در بيع سلف نيز مانند ساير انواع بيع، قواعد عمومى قراردادها ازجمله اهليت طرفين، توافق دو اراده، مشروعيت جهت معامله و معلوم بودن مورد معامله از شرايط اساسى است و علاوه بر آن در اين نوع بيع همگان گفتهاند كه معلوم بودن به ذكر جنس و وصف و مقدار و تعيين مدت تسليم مبيع است. در روايات نيز همين امور مورد تاكيد قرار گرفته است; ليكن شروط ديگرى نيز از يك مقطع خاص زمانى به بعد به شرايط بيع سلف افزوده شده است كه از جمله آنها، لزوم قبض ثمن در مجلس عقد است در حالى كه در روايات نه تنها به آن تصريح نشده بلكه از مفاد برخى از آنها عدم لزوم آن نيز استنباط مىشود. ما در اين نوشتار ابتدا اقوال فقيهان را با توجه به مراحل تكاملى ادوار فقهى در خصوص مورد بحث نقل مىكنيم و آنگاه به نقد و ارزيابى ادله ايشان مىپردازيم. گفتار اول - نقل اقوال و آراى فقها در مورد بيع سلف
قبل از بيان آراى ايشان تاكيد اين نكته لازم است كه در روايات به هيچ وجه نشانى از لزوم قبض ثمن در مجلس عقد و يا تصريحى بر ضرورت آن در بيع سلف ديده نمىشود و فقهاى متقدم نيز بر لزوم قبض، تا زمان شيخ طوسى اشارهاى ندارند در حالى كه شرايط ديگر بيع سلف نظير ذكر جنس و وصف و مقدار و تعيين مدت هم در روايات مورد تصريح و تاكيد قرار گرفته است و هم فقها از ابتدا به آن پرداختهاند. (9) بنابراين طبق قواعد عمومى در صورت سكوت طرفين به هنگام عقد بايد ثمن پس از عقد و فورى تسليم شود; ولى اگر طرفين بر مؤجلبودن آن تصريح نمايند در اين صورت نمىتوان آن را باطل دانست; چون در روايات دليل خاصى بر منع آن وجود ندارد و طبق اصول كلى حاكم بر قراردادها نظير اصل آزادى قراردادها و اصل صحت، حكم بر صحت آن مىشود. 1. شيخ صدوق در كتاب المقنع، (10) به بيع سلف اشاره كرده و آن را جايزشمرده ولى شرايط آن را ذكر نكرده است و در كتاب الهداية (11) نيز در بحث تجارات و دين سخنى از بيع سلف به ميان نياورده است; 2. شيخ مفيد در كتاب مقنعه (12) در باب بيع نقد و نسيه درباره بيع سلف بحث كرده است. وى ضمن اينكه آن را جايز دانسته بر پارهاى از فقهاى عامه كه آن را جايز نمىدانند اشكال نموده و گفته استبر اين ادعا دليل قابل اطمينانى ندارند در حالى كه سلف جايز است،اما به شرايط صحت آن از جمله حال بودن ثمن اشارهاى ندارد; و در بحث دين (13) همين كتاب فروش آن را قبل از قبض به ديگرى جايز دانسته است. 3. سيد مرتضى مشهور به علمالهدى در كتاب الانتصار، (14) مانند استاد خود شيخ مفيد به جواز بيع سلف معتقد بوده و اين اعتقاد را مختص اماميه دانسته و بر صحت آن ادعاى اجماع كرده است و اطلاق آيه «احلاللهالبيع» را شامل آن دانسته و حرف گروهى از عامه را كه اين نوع معامله را باطل مىدانند بىاساس دانستهاست; 4. شيخ طوسى در «النهاية»، باب بيع سلف، در خصوص شرايط بيع سلف دو امر را ذكر مىكند: يكى ذكر جنس و وصف مورد معامله و ديگرى تعيين مدت، ولكن به لزوم قبض ثمن اشارهاى نمىكند. (15) بنابراين علاوه بر آنكه در روايات اسلامى به لزوم قبض ثمن در بيع سلف تصريحى نشده است، فقها نيز تا زمان شيخ طوسى قبض را از شرايط بيع سلف ذكرنكردهاند و حتى خود ايشان در كتاب النهاية با وجود آنكه در مقام بيان شرايط صحتبيع سلف بوده در خصوص لزوم قبض ثمن متعرض نشده است. و برخى ديگر مانند ابوعلى اسكافى (16) معروف به ابن جنيد استاد ايشان، تاخير در پرداخت ثمن در بيع سلف را تا سه روز جايز مىدانسته است و از فقهاى عامه نيز گروهى همچون مالك بن انس (17) تاخير در قبض ثمن را موجب بطلان بيع سلف نمىدانند. ولى شيخطوسى در كتاب «المبسوط» (18) در شرايط صحتبيع سلف به لزوم قبض ثمن نيز اشاره مىكند. و در كتاب «الخلاف» (19) استدلال مىكند كه ما اماميه اتفاق نظر بر اين مطلب داريم كه عقد پس از قبض ثمن صحيح است و دليلى بر صحت آن قبل از قبض نيست. پس از شيخ طوسى بسيارى از فقيهان لزوم قبض ثمن را از شرايط صحتبيع سلف دانسته و گروهى به تقليد از وى بر مساله ادعاى اجماع نيز نمودهاند. گروه ديگرى از ايشان به برخى روايات استناد جستهاند و سرانجام برخى از آنها لزوم قبض ثمن را جزء مفهوم بيع سلف دانسته و آن را بخشى از ماهيتبيع قلمداد نمودهاند كه به برخى اقوال ايشان اشاره مىكنيم: 1. ابوالمكارم ابن زهره (585-511 ه. ق) در كتاب «الغنيه»، از جمله شرايط صحتبيع سلف را قبض ثمن در مجلس انعقاد عقد شمرده و به اجماع استناد كردهاست; (20) 2. ابن حمزه در كتاب «الوسيله» (21) لزوم قبض ثمن را در بيع سلف به نظريه مشهور فقها منسوب مىداند ولى خود مىگويد دليلى بر اين مطلب نيستبلكه آنچه ثابت است عدم جواز تاجيل ثمن در بيع سلف است; زيرا بيع دين به دين محسوب مىشود; بنابراين شيخ طوسى و ابن زهره در مورد اين مساله ادعاى اجماع نمودهاند ولى ابن حمزه آن را مشهور قلمداد نمود، و مستند آن را اجماع نمىداند بلكه احتمال شمول روايت «لا يباعالدين بالدين» مىداند كه اين توجيه خود نشانه آن است كه لزوم قبض هم در ضرورت و هم در مبناى استدلالى مورد اختلاف است. 3. ابن ادريس (متوفى 598 ه. ق) در «السرائر» (22) و محقق حلى در «شرايعالاسلام» (23) و شهيد اول در «الدروس» (24) نيز قبض ثمن را از شرايط صحتبيع سلف دانسته و عدم قبض را با استناد به منع بيع دين به دين، موجب بطلان بيع سلف دانستهاند; 4. علامه حلى در «تذكره» (25) قبض ثمن را بعنوان شرط ششم از شرايط صحتبيع سلف شمرده و به امور زير در تاييد ادعاى خود استناد جسته است:1. اجماع;
2. ماهيتبيع سلف با تاخير ثمن منافات دارد و لزوم قبض ثمن در مفهوم سلف نهفته است;
3. اگر ثمن قبض نشود دراين صورت بيع سلف مشمول بيع دين به دين شده و ممنوع است;
4. موجب غرر مىگردد. پس از علامه نيز بسيارى به لزوم قبض ثمن در بيع سلف تاكيد كرده و به اجماع يا منع بيع دين به دين، در اثبات ادعاى خود استناد كردهاند كه به جهت اطاله كلام از ذكر آنها صرفنظر مىشود. (26) ولى با وجود اين برخى لزوم قبض ثمن را در بيع سلف مورد را ترديد قرار داده و دليلى قابل استناد بر اين ادعا نيافتهاند. علاوه بر ابن جنيد، كه به نظريهاش اشاره شد، احمدبن طاووس صاحب كتاب «البشرى» و يوسف بحرانى صاحب «حدائقالناضرة» (27) و ابن حمزه در «الوسيله» (28) تصريح نمودهاند كه نص و دليلى بر اين مطلب وجود ندارد.
گفتار دوم - بررسى ادله و نقد آنها
از مجموع آراى فقيهان استفاده مىشود كه ايشان در مورد لزوم قبض ثمن در بيع سلف، در كل به پنج دليل استناد كردهاند: 1. اجماع; 2. صدق ممنوعيتبيع دين به دين بر آن; 3. منافاتداشتن تاخير در قبض ثمن با ماهيتبيع سلف; 4. لزوم غرر; 5. اصل عدم نقل ملك. البته همگان در ادله اتفاق نظر ندارند و غالبا يا به اجماع و يا به روايت «منع بيع دين به دين» استناد كردهاند ولى برخى ادله ديگرى را نيز احتمال دادهاند. (29) 1. اجماع; مهمترين دليل بر اين ادعا كه اكثر ايشان نيز بر آن تصريح نمودهاند اجماع است و برخى مانند صاحب جواهر (30) آن را دليل عمده در مساله دانسته اگرچه احتمال ديگرى نيز مطرح نموده است. نخستين بار شيخ طوسى در كتاب «الخلاف» و «المبسوط» بر اين مطلب ادعاى اجماع نمود و به تبع وى ديگران نيز، پس از او، به اجماع استناد كردند. اما دليل مذكور به جهات زير مخدوش به نظرمىرسد: اولا: اجماع مورد ترديد است; زيرا همانگونه كه گفته شد اين شيخ طوسى بود كه براى اولين بار بر اين مطلب ادعاى اجماع نمود در حالى كه قبلاز ايشان استاد وى ابن جنيد به جواز تاخير در پرداخت ثمن معتقد بود و پس از ايشان نيز اشخاصى چون ابن حمزه، احمدبن طاووس، يوسف بحرانى در اين مساله ترديد يا توقف نمودهاند; بنابراين به سختى مىتوان پذيرفت كه در اين مورد اتفاق نظر وجود داشته باشد. و اصولا ادعاى اجماع شيخ طوسى در بسيارى موارد بر اساس استنباط شخصى ايشان بوده و جز در مواردى كه اجماع معتبر ثابت نشده باشد اثر اثباتى ندارد; ثانيا: به فرض هم كه تحقق اجماع مورد ترديد نباشد در حجيت و اعتبار آن، مخصوصا در مواردى كه احتمال وجود مدرك و دليلى در مساله مىرود، بطور جدى ترديد وجود دارد و در اصطلاح اجماعى را كه وجود مدركى براى آن احتمال داده شود، قابل استناد نمىدانند; (31) براى مثال متقدمان بر تنجس آب چاه اتفاق نظر داشتند ولى برخلاف آن نظريه، متاخران به پاكى آن معتقد هستند; زيرا اجماع قدما متكى به استنباط از اخبار بود و به همين دليل به اجماع ايشان اهميت ندادند و به استنباط خود از اخبار عمل نمودند; بنابراين اجماع از ديدگاه فقهاى شيعه، دليل مستقلى براى استنباط احكام شرعى نمىباشد بلكه ابزارى براى كشف نظر معصومعليه السلام است، پس اگر در موردى مستند اجماع را ندانيم، از جهت كاشف راى معصوم بودن به آن عمل مىكنيم ولى اگر مدرك اجماع را بدانيم يا احتمال مدرك براى آن داده شود، ارزش خود را از دست مىدهد و قابل استناد نيست. و در مورد لزوم قبض ثمن در بيع سلف بسيارى از فقها به روايت منع بيع دين به دين استناد نموده و يا احتمالات ديگرى دادهاند كه تحقق اجماع قابل استناد را مورد ترديد قرار مىدهد و برخى مانند صاحب «حدائق» به اين مطلب تصريح نمودهاند; 2. برخى براى اثبات لزوم قبض ثمن به بيع سلف به روايتى استناد جستهاند كه مضمون آن در كتب روائى عامه و خاصه وجود دارد. (32) وليكن، چنانكه در بخش دوم، تفصيل آن خواهدآمد، اين روايتبه فرض پذيرش آن به لحاظ سند و دلالت نمىتواند اين ادعا را ثابت كند; و بنابراين استناد به اين روايت نيز مؤيد ادعا نيست; 3. لزوم غرر. علامه حلى در تذكره، (33) تاخير در قبض ثمن را در بيع سلف موجب غرر دانسته و سبب بطلان آن مىداند; البته ايشان به ادله ديگرى نيز استناد كردهاند كه شرح آن گذشت. به نظر مىرسد كه در صورت تاخير در پرداخت ثمن اولا: هيچ نوع غررى در معامله بهوجود نمىآيد; زيرا طرفين عقد بيع سلف همانگونه كه اوصاف و ويژگيهاى مبيع كلى را ذكر مىكنند در مورد ثمن نيز چنين عمل مىكنند و با علم به اوصاف و زمان تاخير زمينهاى براى غرر نيست. ثانيا: در مواردى نيز كه احتمال غرر وجود داشته باشد هميشه موجب بطلان نمىگردد بويژه وقتى كه طرفين با علم به سرنوشت عقد تصميم مىگيرند; 4. اصل عدم ملكيت; برخى استدلال كردهاند (34) كه قبض ثمن در بيع سلف ضرورى است و در توجيه آن ولو به صورت احتمال گفتهاند كه اگر ترديد در لزوم قبض ثمن موحب ترديد در سببيت عقد براى انتقال ملكيتشود اصل عدم انتقال ملكيت، حاكم است. ولى اين احتمال نيز درست نيست; زيرا اولا، اصل در جايى حاكم است كه احتمال هيچگونه دليلى بر له يا عليه موضوع نباشد در حالى كه در محل بحثبه دلايلى استناد شده و با وجود آنها نوبتبه اصل نمىرسد و ثانيا، با وجود ادله عمومى چون بناى عقلاء، اوفوا بالعقود، المؤمنون عند شروطهم و ... كه دال بر اصل صحت و لزوم عقود هستند موضوع براى جريان اصل باقى نمىماند; 5. منافات تاخير قبض ثمن با مفهوم و ماهيتبيع سلف; برخى از فقها مانند علامه حلى در تذكره (35) و صاحب جواهر (36) در مقام اثبات لزوم قبض ثمن در بيع سلف گفتهاند كه احتمال دارد قبض ثمن در ماهيت اين عقد شرط باشد; يعنى بيع سلف عقدى است كه در آن مبيع بصورت كلى و مؤجل ولى ثمن در مجلس عقد قبض مىگردد و آن را مشابه بيع صرف دانستهاند. آنچه در پاسخ اين ادعا بهنظر مىرسد اين است كه: اولا در روايات متعددى بر لزوم قبض و اقباض در بيع صرف، كه آن را شبيه بيع سلم دانستهاند، به تصريح يا اشاره دليل وجود دارد در حاليكه در مورد بيع سلف چنين نيست. مضافا اينكه بعضى درمورد لزوم قبض در خود بيع صرف نيز ترديد دارند. ثانيا دليل قابل قبولى مبنى بر اينكه در مفهوم بيع سلف، قبض ثمن نهفته باشد وجود ندارد مگر قول برخى اهل لغت و آن هم نمىتواند دليل مسلمى براين امر باشد; البته احتمال دارد كه در طول تاريخ، عرف; بيع سلف را مقرون به قبض ثمن مىدانسته و به همين شكل رايجبودهاست، اما براين احتمال نيز دليل قاطعى نيست; بنابراين مشكل است كه در مفهوم عرفى بيع سلف، قبض ثمن را داخل بدانيم. و اگر دليلى بر اين امر وجود داشت و محرز مىشد كه قبض ثمن در بيع سلف شرط است در بطلان بيع كالى به كالى نمىتوانستيم از آن بهره بگيريم; زيرا، بهفرض كه چنين بود، بيع سلف با بيع كالى به كالى دو نوع بيع با تعريف خاص خود هستند و ممكن است در نوعى از قرارداد امرى شرط باشد و در قرارداد ديگر آن امر شرط نباشد. درنتيجه اولا دليلى بر لزوم قبض ثمن در بيع سلف در دست نيست و ثانيا به فرض كه باوجود دليل محكم اين امر ثابت مىشد با صحتبيع كالى به كالى منافاتى نداشت و به بيان ديگر مقايسه بين اين دو نوع بيع نوعى قياس بدون وجه است. مبحث دوم - بررسى مساله در بيع دين به دين
علاوه بر مبحثشرايط بيع سلف، غالب فقها در كتاب دين بحثى را تحت عنوان ممنوعيتبيع دين به دين نيز مطرح كردهاند. در اين بخش از نوشتار ابتدا به مفهوم بيع دين به دين و سپس به نقل اقوال و آراى فقها و دلايل ايشان بر منع بيع دين به دين پرداخته و سرانجام با نقد و بررسى ادله آنها، به ارزيابى مساله و نتيجهگيرى نهايى آن مبادرت مىورزيم. گفتار اول - مفوم بيع دين به دين
دين از لحاظ لغوى بهمعناى چيزى است كه داراى مدت باشد (37) و يا در اختيار گذاردن مالى نزد ديگرى استبراى مدتى و يا تعهدى است كه برعهده شخصى براى انجام دادن كار يا خوددارى از آن و يا پرداخت مالى وجود دارد. و برخى ديگر آن را بهمعناى قرض دادن مال دانستهاند. (38) البته قرض يكى از اسباب و مصاديق دين است; يعنى اخص از دين است ولو اينكه گاهى مترادفا بهكار برده مىشوند. در اصطلاح حقوقى به تعهدى كه برعهده شخصى به نفع ديگرى وجود دارد، از حيث انتساب به بستانكار، طلب و از جهت نسبتى كه به بدهكار دارد، دين (بدهى) مىگويند. (39) بنابراين مفهوم دين آشكار است و بر هرمورد كه عرف تعهدى را از مصاديق دين بداند قابل تطبيق است; اگرچه در مصاديق آن اختلاف نظر وجود دارد. (دراين باره بعدا با تفصيل بيشترى سخن مىگوييم) گفتار دوم - آراى فقيهان در مود بيع دين به دين
1. در آثار شيخ صدوق (40) (متوفى 381 ه. ق) از بيع دين به دين سخنى به ميان نيامده است و شيخ مفيد (338-413 ه. ق) نيز در كتاب (41) «مقنعه» تنها متعرض «جواز فروش دين قبل از قبض آن به غير مديون» شده و مطلبى درباره بيع دين به دين نگفته است; 2. شيخ طوسى (385-460 ه. ق) در دو مقام از كتاب «النهاية» متعرض بيع دين شدهاست: يكى در احكام بيع سلف و ديگرى در بيع ديون; در هر دو، عبارت ايشان دال بر جواز بيع دين به دين است اگر چه آن را مكروه دانسته است، مگر در صورتىكه ثمن و مثمن هر دو قبل از عقد بصورت دين باشند كه در اين صورت جايز نمىداند. (42) و در كتاب «الخلاف» و «المبسوط» تنها به ذكر لزوم قبض ثمن در بيع سلف اشاره كرده و در بيع دين مسالهاى را مطرح ساخته است كه طبق آن تبادل دو دين (ولو ناشى از قبل از عقد) جايز است; او در اين مثال مىگويد: «اگر شخصى طعامى را بواسطه بيع سلف از ديگرى طلبكار باشد و در مقابل، بدهكار نيز طعامى را از بابت قرض، طلبكار شخص ثالثى باشد مبادله اين دو دين جايز است; زيرا اصل جواز است و منع احتياج به دليل دارد.» (43) 3. ابن ادريس (متوفى598 ه. ق) در كتاب «السرائر» (44) پس از تقسيم دين به حال و مؤجل مىگويد: «...اگر دين مؤجل باشد فروش آن به اجماع جايزنيست ولى اگر حال باشد فروش آن در مقابل دين ديگرى جايز نيست.» و علاوه بر ادعاى اجماعى بودن مساله به خبرى از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم استناد مىكند كه ايشان از بيع كالى به كالى نهى فرمودهاند و سخن پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را بهمعناى منع بيع دين به دين تلقى مىكند. آنگاه براى بيع دين به دين به ذكر مثال مىپردازد كه در خور دقت و توجه است; «مانند اينكه مواد غذايى يا چيز ديگرى تا وقت معينى بصورت سلف فروخته شود و پس از رسيدن موعد فروشنده براى انجام تعهد خود چيزى نداشته باشد درنتيجه آن را مجددا از خريدار درمقابل دين مؤجل ديگرى خريدارى نمايد. و يا آنكه مواد غذايى در بيع سلف خريدارى شده و ثمن پرداخته نشود و بصورت دين بهعهده خريدار باقى بماند.» در ادامه به سخن شيخ طوسى در «النهايه» متعرض شده كه «فروش دين را در مقابل نسيه مكروه دانسته است». وى در رد اين سخن مىگويد: چنين بيعى صحيح نيستبلكه حرام و ممنوع است; زيرابيع دين به دين است كه در اخبار واحد به همين الفاظ منع شده است اگر چه كه شيخ طوسى به اين گونه اخبار عمل نمىكند. بنابراين مىتوان گفت ابن ادريس از اولين كسانى است كه بيع دين به دين را بهطور مطلق ممنوع دانست و در مقام توجيه، آن را مورد اتفاق اماميه قلمداد نمود و به روايت مزبور نيز بهعنوان مؤيد استناد (45) جست. ولى ادعاى ايشان خالى از اشكال نبوده به دلايل ذيل نمىتواند مورد استناد قرار گيرد: اولا، وى اولين كسى است كه مساله بيع دين به دين را مطلقا ممنوع اعلام كرد و قبل از وى ديگران به اين اطلاق مطرح نكرده بودند; بنابراين ادعاى عدم خلاف نوعى سخن گزاف است; چون قبل از شيخ كسى متعرض نشده و شيخ هم بهطور ضمنى صحت آن را مورد تاييد قرارداد، مگر درموردى كه دين مربوط به قبل ازعقد باشد كه اينجا هم ايشان مبادله را جايز مىداند. ثانيا، اگر مستند ايشان در ادعاى اجماع، لزوم قبض ثمن در بيع سلف باشد و با قياس به آن مساله در اينجا نتيجه گرفته باشد كه اختلافى در مساله نيست، بايد گفت اين برداشت نيز درست نيست; زيرا به فرض كه قبض ثمن را از شرايط صحتبيع سلف بدانيم به مساله بيع دين به دين ربطى نداشته و قابل قياس نيست. ثالثا، روايت مستند از حيثسند و دلالت مخدوش است. (بعدا بحثبيشترى در اين رابطه خواهيم داشت) رابعا، از ذكر مثالهايى كه ايشان آورده است مىتوان دريافت كه اين برداشتشخصى ايشان بوده و دليلى بر صدق ادعاى ايشان نيست. خامسا، همانطور كه خواهد آمد بسيارى فروش دين حال را خواه در مقابل دين حال ديگر يا نقد و... جايز مىدانند درحالى كه وى به طور مطلق ممنوع مىداند و ادعاى اجماع نيز مىكند. نكته جالب توجه اينكه برخى محققان (46) پس از وى نيز بيع دين مؤجل را بهطور مطلق مردود دانسته و مستند كلام خود را سخن ابن ادريس مىدانند كه ادعا نموده «لا خلاف فى تحريم بيعالدين»; 4. محقق حلى (متوفى 676 ه. ق)، بيع دين را در مساله دهم از احكام بيع سلف مطرح كرده و مىگويد: (47) «بيع دين حال خواه بر مديون و يا غير آن جائز است و فرق نمىكند كه ثمن آن نقد باشد يا دين ديگرى كه حال است ولى اگر ثمن مؤجل و مدتدار باشد برخى گفتهاند باطل استبه دليل اينكه بيع دين به دين است و درمقابل گفته شده است كه مكروه است و همين قول اخير با اصول و قواعد كلى هماهنگ و سازگارتر است.» همچنين در بخش ديگرى مىگويد: (48) «در بيع سلف اگر طرفين شرط كنند كه ثمن از همان دينى باشد كه مشترى از بايع طلبكار بوده است، گروهى گفتهاند: باطل است; زيرا بيع دين به دين است ولى گروه ديگرى گفتهاند: مكروه است و اين قول اخير با قواعد سازگارتر است...» بنابراين محقق حلى بيع دين به دين را در صورتى كه حال باشد جايز و حتى در موردى هم كه ثمن دين مؤجل باشد جايز ولى مكروه مىداند، و در بيع دين به دين كه هر دو مؤجل باشند نظير بيع سلف كه ثمن آن دين مؤجل برعهده بايع باشد نيز قائل به جواز توام با كراهت است. و تفاوتى بين فروشنده و غير آن در صورتى كه ثمن دين مؤجل باشد وجود ندارد پس تنها موردى كه آن را صحيح نمىداند در جايى است كه دو دين مؤجل قبل از عقد بوسيله بيع مورد مبادله واقع شود; يعنى همان عقيدهاى كه شيخ طوسى نيز داشت. در حالى كه ابن ادريس بهطور كلى فروش دين را خواه حال يا مؤجل خواه مربوط به قبل از عقد يا بعد از آن جايز نمىدانست و ادعاى اجماع نيز مىنمود; 5. علامه حلى (726-648 ه. ق) در «تذكره» مىگويد: (49) بيع دين به دين جايز نيستبهدليل روايتى كه امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده است كه «لا يباعالدين بالدين». لكن فروش آن به غير دين خواه بر مديون و يا غير آن جايز است وبه صورت نقدى نيز جايز است. اما فروش دين در مقابل ثمن نسيه مكروه است و شيخ طوسى نيز همين را گفته است. در نتيجه ايشان نيز مانند شيخ طوسى و محقق حلى، بر اين باور است كه تنها در صورتى مىتوان بيع را از مصاديق دين به دين ممنوع دانست كه عوضين قبل از عقد هر دو بهصورت دين باشند ولى اگر بهواسطه عقد بيع ثمن و مثمن دين شوند ممنوع نيست; زيرا بيع دين به دين بر آن صدق نمىكند. ولى سخن وى در اين باب با آنچه كه در لزوم قبض ثمن مطرح كرده استسازگار نيست; زيرا در احكام سلف همين موردى را كه در اينجا معتبر مىداند از مصاديق بيع دين به دين به حساب آورده است، مگر اينكه نوعى تغيير عقيده و راى باشد; 6. شهيد اول (786-734 ه. ق) شاگرد فخرالمحققين فرزند علامه حلى، در كتاب «الدروس» (50) در دو مقام متعرض مساله شدهاست: اول، در احكام سلف كه شرط پنجم از شرايط صحت آن را قبض ثمن شمرده و مىگويد: اگر در بيع سلف شرط تاجيل ثمن شود باطل است چون بيع كالى به كالى است. دوم، در احكام دين مىگويد: (51) «اگر دين مؤجل باشد بيع آن بهطور كلى جايز نيست و به سخن ابنادريس استناد مىكند كه تحريم بيع مؤجل را اجماعى دانسته است.» و نيز در كتاب «لمعه دمشقيه» در احكام دين مىگويد: (52) «بيع دين خواه حال باشد يا مؤجل در مقابل دين ديگرى كه حال باشد جايز است ولى در برابر دينى كه مؤجل و مدتدار باشد جايز نيست.» پس ايشان نيز مانند ابن ادريس، در كتاب «دروس» بيع دين مؤجل را بهطور كلى ممنوع اعلام مىكند در حالى كه در كتاب «لمعه» فروش آن را جايز مىداند مگر در موردى كه در مقابل آن دينى ديگرى مؤجل باشد; 7. شهيدثانى (966-911 ه. ق) در «شرح لمعه دمشق» (53) كتاب دين، پساز نقل كلام شهيد اول مبنى بر عدم جواز فروش دين به دين مؤجل به توجيه آن پرداخته و مىگويد علت ممنوعيت اين نوع بيع به واسطه صدق بيع دين به دين است. آنگاه در مقام نقد اين سخن مىگويد: «دينى كه فروش آن ممنوع است عبارت از دينى است كه قبل از عقد بيع به عهده طرفين بصورت دين بوده و پس از آن با بيع مورد مبادله واقع شده است. ولى اگر قبلاز عقد دينى بلكه بموجب عقد بيع براى طرفين دين و تعهد ايجاد شود، صدق دين به دين ممنوعه بر آن معلوم نيست; زيرا در حديث مشهور لايباعالدين بالدين صرف باء بهمعناى مقابله و عوض است; يعنى دين در برابر دين ديگرى بواسطه عقد بيع مبادله نمىشود، در حالى كه در محل بحث ما قبلاز عقد دينى وجود ندارد بلكه عقد بيع موجب حدوث دين براى طرفين مىگردد. مضافا اينكه اگر دين بعد از عقد را مشمول نهى از بيع دين به دين بدانيم ساير فروضى را كه دين به آن اطلاق مىشود مانند دين حال بايد فروش آن ممنوع باشد; در حالى كه بسيارى از فقيهان در جواز فروش آن ترديدى ندارند.» وى دركتاب «مسالكالافهام» (54) نيز در توضيح سخن محققحلى در خصوص فروش دين به دين بحثى نظير آنچه ذكر شد آورده است كه از ذكرآن به دليل مشابهتخوددارى نموده و تنها به ذكر مثالى كه آورده است اكتفاء مىكنيم. وى مىگويد: بيع دين به دين كه مورد نهى واقعشده مانند آناست كه «شخصى دينى را كه برعهده ديگرى دارد در مقابل دين مؤجل ديگرى بر عهده همان شخص يا ثالثى بفروشد يا دينى را كه برعهده بدهكار يكى از طرفين است درمقابل دينى كه به عهده بدهكار طرف ديگر استبفروشد.» بنابراين ايشان نيز همانند غالب فقها موردى را مصداق بيع دين به دين ممنوعه مىداند كه قبل از عقد بيع بصورت دين بهعهده طرفين يا ثالثى وجود داشته باشد ولى آنچه را كه در اثر عقد بيع دين مىگردد ممنوع نمىداند; 8. شيخ يوسف بحرانى (متوفى 1186 ه. ق) در حدائقالناضرة، (55) در چند موضع به مناسبت احكام سلف و بيع دين به اين مساله پرداخته است. در احكام بيع سلف مىگويد (56) بر لزوم قبض ثمن در بيع سلف ادعاى اجماع شده است ولى دليل و نص خاصى بر مساله وجود ندارد و شايد به همين دليل ابن طاووس توقف نموده و اقدام درستى نيز هست. آنگاه سه روايت را نقل و به نقد آنها مىپردازد ودر پايان مىگويد: هيچكدام دليل بر لزوم قبض ثمن نيست; پس نمىتواند مستند منع بيع نسيه به نيسه باشد. و در كتاب دين مىگويد: (57) «بيع دين به دين ممنوع و حرام است و روايت طلحة بن زيد و روايتى كه به همين مضمون از عامه نقل شده دال بر بطلان و ممنوعيت آن است و ليكن در موردى است كه قبل از عقد بيع ثمن و مثمن بصورت دين باشند ولى اگر بواسطه عقد بيع دين شوند، مشمول اين ممنوعيت نمىباشند; همانگونه كه برخى چون شهيد ثانى نيز گفتهاند.» بنابراين تاكنون فقيهان منع دين به دين را مختص صورتى مىدانند كه قبل از عقد دين باشد و تنها ابن ادريس و شهيد اول دين بعد از عقد را نيز مشمول اين ممنوعيت مىدانند; 9. صاحب جواهرالكلام (58) در چند جا از كتاب خود در اين باره به قضاوت نشسته و در نهايت مىگويد: «بيع دين به دين ممنوع است و يكى از مصاديق آن جايى است كه بواسطه عقد بيع دين بهوجود آمده باشد; زيرا از مصاديق بيع كالى به كالى است;» 10. ميرزاىقمى در چند مساله از «جامعالشتات» (59) به مناسبتسؤالهايى كه از ايشان شده است، در اين خصوص ابراز نظر كردهاند، آنچه در همه آنها مشترك است، منع بيع دين به دين است; لكن در صورتى كه قبل از عقد بيع بصورت دين وجود داشته باشند و نه بهطور كلى كه شامل موردى هم كه بواسطه بيع، دين مىشود بگردد; و ما تنها به ذكر يك نمونه از پاسخهاى ايشان اكتفا مىكنيم: «قسم دوم (از اقسام چهارگانه بيع به لحاظ مؤجل بودن يا نبودن دو عوض)، بيع كالى به كالى است. پس آن باطلاستبلاخلاف; لكن اشكال در معناى آن است و آنچه از لفظ حديث لا يباعالدين بالدين به ذهن متبادر مىشود، اين است كه ثمن و مثمن هردو در حال بيع، دين باشند نه اينكه به سبب بيع دين شوند; پس هرگاه زيد پنج تومان طلبى را كه از عمرو دارد به عمرو بفروشد در عوض پنج تومان طلبى كه عمرو از بكر دارد، اين جزما بيع دين به دين و كالى به كالى است. و اما هرگاه پنج تومان طلب خود را از عمرو به پانصد من گندم به او بفروشد كه شش ماه ديگر بگيرد، اين معلوم نيست كه داخل بيع دين به دين باشد. چون در حال بيع آن گندم دين نبوده بلكه به سبب بيع، دين مىشود و حرمت آن معلوم نيست.» (60) 11. سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى در چند جا از كتاب «سؤال و جواب» (61) و «حاشيه بر مكاسب» (62) متعرض اين مساله شده و با استناد به روايت مزبور، فروش دين را بهطور كلى حتى در صورت حال بودن آن ممنوع و باطل دانسته است. گفتار سوم - ادله مورد استناد و نقد و بررسى آن
از مطالعه در آراى فقيهان، كه مهمترين آنها بر اساس ادوار فقهى نقل گرديد، دو نكته قابل استنباط است: الف) تقريبا اكثر فقها بر اين مطلب اتفاق نظر دارند كه فروش دو دينى كه قبل از عقد بيع به صورت دين بهعهده طرفين عقد يا ثالث قرار دارد ممنوع و باطل است ولى پارهاى از ايشان اين امر را به دين حاصل از عقد نيز تسرى دادهاند كه در ميان متقدمان ابن ادريس و شهيد اول و در بين متاخران صاحب جواهرالكلام و سيد كاظم طباطبايى را مىتوان نام برد; ب) هردو گروه بر ادعاى خود به اجماع يا روايت و يا به هر دو استناد نمودهاند. در اين گفتار ما به ارزيابى اين دو دليل (اجماع و روايت) مىپردازيم: 1 - اجماع
برخى از فقيهان مانند شهيد اول به تبع ابن ادريس بر منع بيع دين به دين ادعاى اجماع نمودهاند ولى با مراجعه به آراى فقها معلوم مىشود كه: اولا، اولين كسى كه در مساله ادعاى اجماع نمود ابن ادريس است در حالى كه قبل از او شيخ طوسى فروش دين به دين را بهطور كلى ممنوع نمىدانستبلكه فقط درصورت وجود دين قبلى باطل مىدانست و علاوه بر اين از سياق عبارت او برمىآيد كه مستند او روايت لايباعالدين بالدين باشد نه اجماع; حتى در كتاب الخلاف كه مسايل را بيشتر با اجماع حل و فصل مىكند. ثانيا، اعتبار و ارزش اجماع به كاشفيت از راى معصوم است و آن زمانى ملاك قرارمىگيرد كه دليل ديگرى در ميان نباشد در حالى كه درخصوص مورد بحث اكثر فقها به روايت استناد نمودهاند و يا از باب مقايسه به لزوم قبض ثمن در بيع سلف وارد شدهاند; بنابراين اجماع نمىتواند بعنوان دليلى مستقل داراى اعتبار باشد. ثالثا، اگر از آراى فقها نوعى اتفاق نظر هم كشف كنيم بر بخشى از اين ادعا اتفاق نظر وجود دارد و آن ممنوعيتبيع دين به دينى است كه قبل از عقد وجود داشته و نه دين پس از عقد; پس بهطور مطلق چنين اجماعى وجود ندارد و نمىتواند مستند اين ادعا قرار گيرد كه بيع كالى به كالى از نوع بيع دين به دين ممنوعه است. 2 - روايت
پيرامون موضوع بحث دو روايت مورد استناد واقع شده كه مضمون آنها يكسان است لكن يكى از منابع روائى عامه و ديگرى در كتب روائى خاصه موجود است. الف) اولين روايتى كه مورد استناد واقع شده خبرى است كه در كتب عامه (63) از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقلشده و بعدا در مستدركالوسايل (64) از كتب روائى خاصه نيز به نقل از كتاب دعائمالاسلام آمده است. متن خبر طبق نقل چنين است. «نهىالنبى(ص) عن بيعالكالى بالكالى» و در معناى آن گفتهاند كه عبارت است از: بيع دين به دين يا نسيه به نسيه. و براى آن مثالى آوردهاند كه درخور توجه است: «شخصى مواد خوراكى را براى مدت معينى بعنوان سلف مىخرد ولى در زمان موعود فروشنده طعام مورد تعهد را جهت تحويل دادن به مشترى ندارد و درنتيجه خريدار مجددا همان دين را به دين ديگرى برعهده فروشنده براى مدت معين ديگرى خريدارى مىكند.» در مورد اين روايتبايد گفت كه اولا، در صدور اين سخن از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم ترديد وجود دارد، زيرا سند آن قابل اعتماد نيست، يعنى نه كتاب دعائمالاسلام مىتواند مورد وثوق كامل باشد (65) و نه سنن بيهقى بلكه صرفا مىتوانند مؤيد بر يك مضمون كلى باشند. ثانيا، بهفرض قبول سند اين روايت در مفاد آن اختلاف نظر است و حداكثر چيزى كه از آن مىتوان استفاده كرد، همان پيام كلى است كه بهطور اجمال بيع دين به دين مطلوب شرع نيست. ب) دومين روايتى كه مورد استناد واقع شده است و مفاد روايتسابق را دارد اين است كه; طلحةبن زيد (66) از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه ايشان از قول پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: «لايباعالدين بالدين» يعنى دين در مقابل دين فروخته نمىشود. ليكن در اين خصوص چند نكته قابل طرح است. اولا) اين روايتبه لحاظ سند مورد اطمينان قطعى نيست; زيرا راوى آن طلحةبن زيد است كه در مورد شخصيت وى در كتب رجالى وحدت نظر وجود ندارد و توثيق نشده است (67) و به اين جهت هر چند اين روايت مورد تمسك قرار گرفته ولى از اطمينان كافى برخوردار نيست. ثانيا) از حاظ دلالت و مضمون نيز محل اختلاف است; برخى به استناد آن فروش هر نوع دينى را اعم از حال و مؤجل خواه مربوط به قبل از عقد و يا بعد از عقد باشد، باطل دانستهاند; ولى اكثر فقيهان ممنوعيت فروش دين را ناظر به موردى دانستهاند كه قبل از عقد بيع ثمن و مثمن بصورت دين باشند و لذا آنچه به سبب عقد دين مىشود جايز است و از طرفى بيع دين قبل از عقد كه موعد آن رسيده و حال شده را نيز معتبر دانستهاند. و حتى شيخ طوسى در موردى مبادله بين دو دين مؤجل قبل از عقد را نيز جايز مىداند. بنابراين هر چند عمل به اين روايتبا توجه به ضعف سند مشكل بهنظر مىرسد اما همگان در يك محتواى كلى وحدت نظر دارند و آن منع بيع دينى است كه قبل از عقد به عهده طرفين باشد و بيش از اين دلالتى ندارد و سياق روايات در بيع سلف و دين و مثالهايى را كه اهل لغت و فقها آوردهاند همين مطلب را تاييد مىكند. ثالثا) در اين روايت احتمالهاى ديگرى داده شده است (68) از آن جمله كه اين روايت نسخ شده باشد، و يا حمل بر كراهتبيع دين به دين شده; همانطور كه شيخ طوسى و برخى ديگر چنين توجيه كردند، يا اينكه روايت موردى را در برمىگيرد كه دو دين از يك جنس باشند، يا ناظر بر فروش دو دينى است كه بر عهده اشخاص متفاوتى است; مانند بيع دينى كه برعهده زيد است در مقابل دينى كه برعهده عمرو است. رابعا) روايات ديگرى در اين باب وجود دارد كه مشعر به صحت دين به دين است از آن جمله خبر اسماعيل بن عمر در روايت على ابن جعفر (69) از برادرش امام كاظم عليه السلام كه در روايت اخير به صحتبيع سلم در مقابل دين تصريح شده است. پس مىتوان گفت اين روايت نمىتواند مستند قابل اطمينانى بر بطلان بيع دين به دين باشد و درنتيجه اصل صحت و آزادى اراده و ادله عمومى ديگر بر اين نوع معامله حاكم و صحت آن را تاييد مىكند و برفرض كه از اشكالهاى وارده صرف نظر كنيم و مضمون اين روايت را مبنى بر بطلان بيع دين به دين بپذيريم، باز قلمرو آن خيلى محدود و منحصر به همان موردى است كه غالب فقها بر آن اتفاق نظر داشته و ناظر به بيع دو دين قبل از عقد مىدانند. نتيجه
بيع كالى به كالى در زندگى اجتماعى و اقتصادى امروز و بويژه در تجارت بينالمللى داراى اهميت زيادى است و كمتر قراردادى را مىتوان يافت كه ردپاى آن يافت نشود. ولى با وجود اين قانون مدنى ايران بر صحتيا بطلان آن تصريحى ندارد و همين امر موجب شده است كه پارهاى از نويسندگان با استنباط از ماده 364 ق.م و بهاستناد اصولى از قانون اساسى جمهورى اسلامى، كه ضرورت هماهنگى قوانين و مقررات را با موازين شرعى لازم شمرده و در مقام سكوت يا ابهام قانون منابع معتبر فقهى را لازمالاتباع دانسته است، اين نوع بيع را باطل و نامشروع بدانند; زيرا قانون آن را به رسميت نشناخته است; ولى در مقابل برخى از اساتيد بر اين باورند كه در قانون مدنى دليلى بر بطلان آن وجود ندارد و به علاوه با تكيه بر استدلالهايى آن را نهتنها در قانون مدنى جايز دانستهاند بلكه از منابع فقهى و روايى نيز منع آن را يك حكم مسلم و غير قابل خدشه ندانستهاند. انگيزه اصلى اين نوشتار آن بود كه بررسى كند آيا در منابع فقهى مساله منع دين به دين يا كالى به كالى مسلم است؟ و اگر چنين است قلمرو و شمول آن تا چه حد است؟ با بررسى و مطالعه موضوع در دو بحث احكام بيع سلف و كتاب دين مىتوان به اين نتيجه رسيد كه: در بيع سلف تقريبا مشهور فقها معتقدند كه قبض ثمن لازم است والا بيع باطل است، ولى در مقابل گروهى اين نظريه را به دليل اشكال در ادله، از جمله روايت مورد استناد و يا اجماع ادعايى نپذيرفته و آن را بدون دليل يافتهاند. بهنظر مىرسد كه دليل قابل استنادى بر لزوم قبض ثمن در بيع سلف نيست مگر اينكه گفته شود پرداخت ثمن در مفهوم عرفى و ماهيت عقد سلف پرداخت است كه در اين خصوص هم دليلى نيست و بر فرض كه لزوم قبض ثمن در بيع سلف پذيرفته شود نمىتواند دليل بر بطلان بيع كالى به كالى باشد; زيرا بيع سلف، عقدى با تعريف خاص خودش است و مورد بحث ما نيز تعريف خاص خود را دارد و قابل مقايسه و تسرى به يكديگر نيستند. در بيع دين به دين نيز اين مساله مورد بحث واقع شده و ادلهاى بر منع آن اقامه شده كه ازآن جمله اجماع و روايت است . در نقد اين دو دليل نيز گفته شد كه اجماع نمىتواند مورد استناد واقع شود و قراينى بر بىاعتبارى آن وجود دارد و روايت هم به فرض پذيرش سند و اعتبارش، در مفاد آن اختلاف نظر زيادى وجود دارد و تنها يكى از مصاديق آن مورد اتفاق بوده و قدر متيقن است و آن فروش دين قبل از عقد در مقابل دينى ديگر كه از قبل از عقد وجود داشته باشد. بنابراين مىتوان گفت كه دليل موثق و قابل اعتمادى بر بطلان بيع كالى به كالى، به اين مضمون كه در عقد بيع ثمن و مثمن كلى و مؤجل باشند، وجود ندارد و بطلان آن به مصلحت انديشى و استنباط شخص صاحب نظر آن برمىگردد. 1) نمونهاى از اين اصول بهقرار زير است. × اصل چهارم مقرر داشتهاست: «كليه قوانين و مقررات مدنى، جزايى، مالى، اقتصادى، ادارى، فرهنگى، نظامى، سياسى و غيراينها بايد براساس موازين اسلامى باشد، اين اصل بر اطلاق يا عموم همه اصول قانون اساسى و قوانين و مقررات ديگر حاكم است ...». × اصل 72 مقرر مىدارد: «مجلس شوراى اسلامى نمىتواند قوانينى وضعكند كه با اصول و احكام مذهب رسمى كشور يا قانون اساسى مغايرت داشته باشد ...». × در اصل 61 مقرر مىدارد: «اعمال قوه قضائيه بوسيله دادگاههاى دادگسترى است كه بايد طبق موازين اسلامى تشكيل شود...». × در اصل 170 قضات دادگاهها را از اجراى تصويبنامهها و آييننامههاى دولتى مخالف با مقررات اسلامى ممنوع مىكند. × و در اصل 167 قاضى را موظف مىكند كه درصورت نيافتن حكم دعوى در قوانين مدونه، با استناد به منابع معتبر اسلامى يا فتاوى معتبر، حكم قضيه را صادر نمايد و نمىتواند بهدليل سكوت يا نقص يا اجمال يا تعارض قوانين مدونه از رسيدگى به دعوا و صدور حكم امتناع ورزد. 2) براى مطالعه بيشتر دراينباره و تفسير شوراى نگهبان از اصل چهارم قانون اساسى و شمول آن نسبتبه قوانين قبل از انقلاب و شوراى انقلاب به كتاب «ديدگاههاى جديد در مسائل حقوقى» دكترحسين مهرپور ص23 مراجعه شود. 3) دكتر ناصركاتوزيان در دو كتاب «قواعد عمومى قراردادها ج2 ص 205 بهبعد» - «عقود معين ج1 ص174 و ص217» 4) الف - ابن اثير در النهاية ج 4 چاپ اسماعيليان ص 194 آوردهاست: «كلا»: فيه «انه نهى عن الكالىء بالكالىء» اى النسية بالنسية و ذلك ان يشترى الرجل شيئا الى اجل فاذا حل الاجل لم يجد ما يقضى به، فيقول: بعينه الى اجل آخر بزيادة شئ، فيبيعه منه و لا يجرى بينهما تقابض. يقال:«كلاالدين كلوء فهو كالئ، اذا تاخر.» ب - اقربالموارد ج 2 ص 109 علامة شرتونى باب كلا: كلا يعنى حفظ و مراقبت كرد و «كلوة» بمعنى تاخر، فهو كالئ و كال و منه «نهى عن بيعالكالى بالكالى» اىالنسية بالنسية و هو ان يكون على رجل دين فاذا حل اجله استباعك ما عليه الى اجل.» ج - طريحى در مجمعالبحرين ماده كلا; در تعريف بيع كالى به كالى گويد: و معناه بيع النسية بالنسية و بيع مضمون مؤجل بمثله، و ذلك كان يسلمالرجلالدرهم فى طعام الى اجل فاذا حل الاجل ، يقولالذى حل عليهالطعام، ليس عندى طعام ولكن بعنى اياه الىالاجل، فهذه نسية انقلبت نسية. د - احمدبن فارس در معجم مقاييساللغة ج 5 ص 131 باب كاف مىگويد: كلا بمعنى مراقبت و نظارت است... و منهالحديث «نهى عنالكالئ بالكالئ» بمعنى النسية بالنسية اى تاخير، و انماقلنا ان هذاالباب منالكلاة لان صاحبالدين يرقب و يحفظ متى يحل دينه.» و نيز ر.ك به لسانالعرب ج1 ص147-العين، خليلبن احمد ج5 ص407. 5) دكتر جعفرى لنگرودى، دائرةالمعارف حقوق مدنى و تجارت ج1 ص593 - دكتر سيد حسن امامى، حقوق مدنى ج1 ص453 6) دكتر شهيدى، مهدى جزوه درسى دوره ليسانس مدنى 6 ص18 از انتشارات دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتى. 7) دكتر ناصر كاتوزيان قواعد عمومى قراردادها ج2 ص205 بهبعد - عقود معين ج1 ص 174و217 - دكتر سيدحسين صفايى، دوره مقدماتى حقوق مدنى ج2 ص286 - دكتر سيدحسن امامى حقوق مدنى ج1 ص455، ايشان در بيع كالى به كالى بر اين نظر است كه نمىتوان آن را باطل دانست. 8) كاتوزيان، ناصر، قواعد عمومى قراردادها ج 2 ص 208 بهبعد 9) ر.ك به وسايلالشيعه ج 13، ص 64 به بعد ابواب سلف 10) جوامعالفقهيه ص 31 «لا باس بالسلف فى كل شئ من حيوان او طعام او غير ذلك» 11) همان ص 62 و63 12) همان ص 95: «... وقد انكر ذلك جماعة من اهلالخلاف، و لسنا نعرف لهم حجة فىالانكار و ذلك انالبيع قد وقع على حلال، و السلف والقرض جائزان و اشتراطهما فى عقدالبيع غير مفسد.» 13) همان ص 95 كتاب دين 14) جوامعالفقهيه ص 188 كتاب بيعالانتصار: «مسالة: و مما انفردت بهالاماميه، القول بجواز ان يتباعالانسان من غيره متاعا او غيره نقدا او نسية معا، على ان يسلفالبايع شيئا او يقرضه مالا على رجل او يستقرض منه، و انكر ذلك باقىالفقهاء و حظروه. دليلنا على صحة ما ذهبنا اليهالاجماعالمتردد،لانالله تعالى احلاللهالبيع بالاطلاق. و هذاالبيعالذى اشرنا اليه داخل فى جملةالظاهر، والقرض ايضا جائز و اشتراطه فى عقدالبيع غير مفسد له و لسنا ندرى من اى جهة خطرالمخالفون ذلك.» 15) جوامعالفقهيه ص 338 «السلف جائز فى جميعالمبيعات اذا جمع شرطين...» 16) بهنقل از جواهرالكلام ج24 ص289 - مفتاحالكرامة ج4 ص456 - جامعالشتات ج2 ص149 و... ايشان معاصر شيخصدوق و استاد شيخمفيد بوده و از پيشگامان پايهگذارى اجتهاد و استنباط از روى ادله اصلى است (متوفى381 ه ق). 17) بهنقل از تذكرةالفقهاء ج1 ص547 - الخلاف ج3 ص200 18) المبسوط ج2 ص170 19) الخلاف ج3 ص200 «دليلنا انا اجمعنا على انه متى قبضالثمن صحالعقد ولم يدل دليل على صحته قبلالقبض فوجب اعتبار ما قلناه.» 20) جوامعالفقهيه ص527 «اماالسلم فشرايطه...ان يقبض (الثمن) فى مجلسالعقد بدليلالاجماع منالطائفه» 21) همان ص741 22) السرائر ج2 ص306: «السلم بيع موصوف فىالذمه الى اجل محروس... ومن شرط صحته قبضالاثمان قبلالتفرق فىالمجلس. » 23) شرايع ص399 يكجلدى چاپ دارالهدى قم 24) شهيد اول - الدروسالشرعيه ص366 از سلسلةالينابيعالفقهيه ج35 - شرح لمعه ج3 25) تذكرةالفقهاء ج1 ص547، احكام سلف: «يشترط فىالسلم قبضالثمن فىالمجلس فلايجوزالتفرق قبله، فان تفرقا قبلالقبض بطلالسلم عند علمائنا اجمع و به قال ابوحنيفه والشافعى والاحمد، لانه عقد لا يجوز فيه شرط تاخيرالعوض...كالصرف و لانالمسلم فيه دين فىالذمة فلو اخرا تسليم راسالمال عنالمجلس لكان ذلك فى معنى بيعالكالى بكالى... و لانالغرر فىالمسلم فيه احتمل للحاجة فجبر ذلك بتاكيدالعوضالثانى بالتعجيل لئلا يعظمالغرر فىالطرفين...» 26) ر.ك به شرح لمعه ج3 ص512 - جواهرالكلام ج24 ص289 - جامعالشتات ج2 ص149، مفتاحالكرامة ج4 ص456. 27) حدائق ج20 ص19 28) همان مرجع پيشين. 29) جواهرالكلام ج24 ص289 - تذكرةالفقهاء ج1 ص547 30) همان مرجع. 31) ر.ك، خويى، ابوالقاسم، اجودالتقريرات ج2 ص99 (تقرير مباحث اصولى محمدحسيننائينى): «فانالاتفاق اذا كان فى مورده اصل مسلم او قاعدة مسلمة او دليل فىالمسالة بحيثيمكن اتكالالمجمعين عليه فله يمكن كشفالحجةالمعتبره منه كما هو واضح ولذا ترى انالقدماء اتفقوا على تنجس ماءالبئر زعما منهم دلالةالاخبار على ذلك و قد اطبقالمتاخرين على خلافه لعدم تمامية دلالة تلكالاخبار عندهم عليه.» 32) السننالكبرى، بيهقى ج5 ص290 «نهىالنبى صلى الله عليه وآله وسلم عن بيعالكالى بالكالى» - وسايلالشيعه ج23، صص64 و 99 «از رسولالله صلى الله عليه وآله وسلم : لايباعالدين بالدين» 33) همان ج1 ص547 34) جواهرالكلام ج24 ص289 35) تذكره ج1 ص547 36) همان ص289 37) فيروزآبادى، القاموسالمحيط ج4 ص320 «الدين ماله اجل» 38) المنجد ج1 ص231: «اعطاء مال الى اجل واقرضه» 39) جعفرى لنگرودى، ترمينولوژى حقوقى ص316 40) المقنع والهداية، صدوق از مجموعه جوامعالفقهيه 41) مقنعه ص95 از جوامعالفقهيه «لا باس ان يبيع دينه على غيره قبل قبضه...» 42) النهاية ص321 از جوامعالفقهيه، كتاب دين: «لا باس ان يبيعالانسان ماله على غيره منالديون نقدا و يكره ان يبيع ذلك نسية ولايجوز بيعه بدين آخر مثله.» 43) الخلاف ج3 ص100، مسالة163: «اذا كان لرجل على غيره قفيز طعام من جهةالسلم والذى عليهالطعام من جهةالسلم له على غيره طعام من جهةالقرض، فجاءالمسلم فطالبالمسلم اليه بالطعام فاحاله على من له عليه من جهةالقرض، كان جائزا و كذلك ان كانالطعامالذى له قرضا والذى عليه سلما كان جائزا، و قالالشافعى فىالمسالتين لايجوز. دليلنا، انالاصل جواز ذلك والمنع يحتاج الىالدليل...» 44) همان ج2 ص55 بيع ديون، «الدين اما موجلا او حالا فان كان موجلا فلايجوز بيعه بغير خلاف على غير من هو فى ذمته، فاما ان كان حالا فلايجوز بيعه بدين آخر، لا ممن هو عليه ولا من غيره بغير خلاف ايضا و نهىالنبى (ص) عن بيعالكالى بالكالى و هو بيعالدين بالدين...» 45) اين روايت در مستدركالوسائل ج13 ص405 باب15 از ابواب دين حديث اول به نقل از كتاب دعائمالاسلام آمدهاست و در كتب عامه نيز در السننالكبرى، بيهقى ج5 ص290 به اين عبارت آمدهكه: «نهىالنبى (ص) عن بيعالكالى بالكالى» 46) شهيد اول - الدروسالشرعيه، در مجموعه سلسلةالينابيعالفقهيه ج37 ص11: «ولو كانالدين موجلا لم يجز بيعه مطلقا، و قال ابنادريس، لا خلاف فى تحريم بيعه على من هو عليه و يلزم بطريقالتنبيه تحريم على غيره.» 47) شرايعالاسلام، يك جلدى ص323، چاپ دارالهدى قم - «يجوز بيعالدين بعد حلوله، علىالذى هو عليه و على غيره، فان باعه بما هو حاضر، صح و ان باعه بمضمون حال صح ايضا، و ان اشترط تاجيله، قيل يبطل لانه بيع دين بدين، و قيل: يكره و هوالاشبه.» 48) همان مرجع ص320 ولو شرط ان يكونالثمن من دين عليه، قيل يبطل لانه بيع دين بمثله، و قيل: يكره و هوالاشبه.» 49) تذكرةالفقهاء ج2 ص3 چاپ قديم: «لايجوز بيعالدين بالدين لما روى عنالصادق(ع) قال: قال رسولالله(ص) لا يباعالدين بالدين. و يجوز بيعه بغيرالدين على من هو عليه و على غيره منالناس باكثر مما عليه و باقل و بمساء... و كذا يجوز بيعه نقدا ويكره نسية قالهالشيخ ره...» 50) همان ج35 سلسلةالينابيعالفقهيه ص430 «...ولوشرط كونالثمن مؤجلا بطل لانه من بيعالكالى بالكالى» 51) همان ج37 سلسلةالينابيعالفقهيه ص11 «ولو كانالدين مؤجلا...» 52) شرح لمعه ج4 ص19 كتاب دين: «ويصح بيعه بحال ولا بموجل» 53) همان منبع بالا ص20: «لانه بيع دين بدين، وفيه نظر، لانالدينالممنوع منه، ما كان عوضا حال كونه دينا، بمقتضى تعلقالباء به، والمضمون عندالعقد ليس بدين و انما يصير دينا بعده، فلم يتحقق بيعالدين به، ولانه يلزم مثله فى بيعه بحال، والفرق غير واضح، ودعوى اطلاق اسمالدين عليه ان ارادوا به قبلالعقد ممنوع، او بعده فمشترك (بينالحال والمؤجل)، واطلاقهم له عليه عرفا اذا بيع به فيقولون: باع فلان ماله بالدين مجاز، بقصد انالثمن بقى فى ذمته دينا بعدالبيع، ولو اعتبر هذاالاطلاق جاء مثله فىالحال اذا لم يقبضه خصوصا اذا اصله به من غير تاجيل.» 54) مسالكالافهام فى شرح شرايع الاسلام ج1 ص273: «اما بيعه بموجل نقد ذهب جماعة الىالمنع منه اعتمادا على انالموجل يقع عليه اسمالدين وفيه .... والحق ان اسمالدين بالدين لا يتحقق ايما اذا كانالعوضان معا دين قبلالمعاوضه ....» 55) حدائق ج20 در صفحات 16 تا20، 47 و 48، 201 متعرض شده كه از ذكر همه آنها خوددارى مىشود. 56) همان مرجع ص16 تا20، روايت «لا يباعالدين بالدين» را مىگويد در خصوص موردىاست كه قبل از بيع عوضين بصورت دين باشند بنابراين بر لزوم قبض ثمن دلالتى ندارد. وبعلاوه روايت اسماعيلبن عمر و علىبن جعفراشعار به صحتبيع سلم در مقابل دين دارند. 57) همان مرجع ص201: «لا خلاف فى تحريم بيعالدين بالدين و يدل على ذلك من طريقالخاصة، رواية طلحةبنزيد عن ابى عبدالله(ع) قال: قال رسولالله(ص): لايباعالدين بالدين» و من طريقالعامة ما رووه عنالنبى صلى الله عليه وآله وسلم «لايجوز بيعالكالى بالكالى.» آنگاه مثالى را كه ابناثير در زير لغت كالى به كالى آورده ذكركرده و در نهايت مىگويد، شامل دين بعد از عقد نمىشود. 58) جواهرالكلام ج24 ص292 به بعد و ص347، البته در مباحث مطروحه ايشان در اينخصوص تزلزل و ترديد وجود دارد ولى در نهايت مىگويد: «وقد تحصل من مجموع ما ذكرنا المنع من بيعالدينالسابق بالدينالسابق مطلقا و اما اذا كانا مضمونين بالعقد فالمؤجلان منهما لا ريب فى بطلانه بل يمكن اندراجه فى بيعالكالى بالكالى ...» 59) جامعالشتات ج2 ص82، 83، 143، 145، 147، 149 و235 مراجعه شود. 60) همان مرجع ص145. 61) السؤال والجواب ص132، 159، 162، 184 و189، چاپ 1340 ه. ق نجف اشرف بدليل تفصيل مطلب از ذكر عبارات وى خوددارى شد ولى در صفحات فوق مىتوان مراجعه كرد. 62) حاشيه بر مكاسب ص174 چاپ رحلى. 63) السننالكبرى، بيهقى ج5 ص290 64) مستدركالوسايل، ميرزاحسين نورى طبرسى، ج13 ص405 ابواب دين 65) در اصل اين كتاب بحثى نيست لكن در اينكه آيا واقعا همان متن اوليه استيا نه؟ جاى ترديد فراوان وجود دارد. و احاديث آن مرسل هستند. تاليف ابىحنيفه، نعمانبن محمدبن منصور، كان قاضىالقضاة بمصر فى عهد دولةالفاطمية و توفى بالقاهره سنه 363 ه ق. 66) وسايلالشيعه ج13 ص64 باب8 ابواب سلف و ص99 باب15 ابواب دين 67) ايشان را نجاشى و برقى به «النهدى والشامى» و شيخطوسى در رجال خود و ذهبى به «قرشى و جزرى» توصيف كردهاند، كنيه او را نجاشى «اباالخزرج» ولىابن حجر وذهبى «ابىمحمد» و «ابىمسكين» دانستهاند، برخى چون ابنحمزه و ذهبى او را تضعيف كرده كه «كان يضيعالحديث» ولى رجاليون مانند نجاشى و برقى و طوسى او را عامى مذهب (اهل عامه) و داراى كتاب معتبر دانستهاند. در رجال شيخطوسى در زمره اصحاب امامباقر(ع) تبرى (از فرق زيديه) قلمداد شده ولى در همين كتاب در زمره اصحاب امامصادق(ع) نيز قرارگرفته و داراى مسلك عامه در الفهرست معرفى شده است. براى اطلاع بيشتر ر.ك: به رجال نجاشى ص207 - جامعالرواة ج1 ص421 - قاموسالرجال ج5 - وسايلالشيعه ج20 ص220 - الفهرست ص68 - معجم رجالالحديث ج19 ص164 68) وسايلالشيعه ج13 ص64 و ص99 در ذيل حديث اين احتمالها را دادهاست 69) همان مرجع ص64 باب8 ابواب سلف: «علىابنجعفر عن اخيه موسىبن جعفر(ع) قال: سالته عنالسلم فىالدين، قال، اذا قال اشتريت منك كذا و كذا بكذا وكذا فلاباس.»