بيع استصناع
جمشيد جعفرپور چكيده:
«بيع استصناع» به معناى فروش به سفارش مىباشد. فروشنده متعهد به ساخت و تحويل كالايى مطابق سفارش خريدار مىگردد و عقد بيع در زمان سفارش منعقد مىگردد. چنين عقدى در جوامع عقلايى رسمى و پذيرفته شده مىباشد. آنچه به طور مشهور به فقه شيعه منتسب مىشود «عدم صحت» چنين معاملهاى است. مقاله حاضر عهدهدار بررسى اين پديده بر اساس موازين فقهى شيعه مىباشد. مقدمه
احكام و قوانين اسلام در يك تقسيمبندى كلى به دو دسته اصلى تقسيم مىشود: احكام عبادى و احكام اجتماعى. احكام عبادى عمدتا ناظر به رابطه فرد با خداوند و يادآور موقعيت او در هستى و تذكر هدفى است كه براى آن خلق شده است. احكام اجتماعى كه گستره وسيعى، همچون مناسبات تجارى و اقتصادى، احكام خانواده، قوانين مدنى و كيفرى را شامل مىشود ناظر بر تنظيم روابط بين افراد در اجتماعات بشرى و تعيين نحوه تعامل ميان آنهاست. از ديرباز برخوردى دو گانه نسبتبه شريعت و احكام آن در ميان مسلمانان رايجبوده است. برخى هم اسلام را جاودانه مىدانند و هم احكام آن را، و معتقدند كه حرام و حلال الهى قابل تغيير نيست. (2) برخى ديگر اسلام را دينى جاودانه و احكام آن را متغير و قابل انطباق با همه زمانها مىدانند و معتقدند احكام اسلام پاسخگوى نيازهاى هر عصر و دورهاى است. با توجه به اين دو موضع اين پرسش مطرح مىشود كه جمع بين ثبات شريعت و تغير احكام چگونه ممكن خواهد بود؟ پاسخ اين پرسش بر عهده اجتهاد متحول و پويايى است كه بر اساس مبانى و احكام ثابتشريعتشكل گرفته است. از نظر معتقدان به اين نحوه از اجتهاد، وظيفه دين تنها پرداختن به مسائل اخروى نيست; بلكه همان طور كه بخش عمده تعاليم و مقررات دين براى اداره زندگى بشر فرو فرستاده شده است، وظيفه عمده آن نيز پاسخگويى به نيازهاى بشر در هر عصر و زمانى است. اينان معتقدند كه دين توان آن را دارد كه قوانين و مقررات متناسب با اهداف اصلى خلقت و همسو با آفرينش را در دل جامعه متمدن ارائه دهد. يكى از عوامل تحول اجتهاد توجه به مبانى عقلايى و عرفى در مسائل اجتماعى است. رشد مدنيت و پيچيده شدن روابط اجتماعى، موجب پيدايش انواع گوناگون ارتباطات و تاسيسات حقوقى جديد و عمق يافتن گونههاى پيشين آن گرديده است. ارتباطات و تاسيساتى كه متناسب با شرايط هر عصر براى رفع نيازهاى جامعه در سطح و عمق گسترش مىيابد. بررسى مواجهه شرايع با اين عرفها و بناهاى عقلايى نشان مىدهد كه با توجه به سرچشمههاى «فطرى و عقلى» آنها كه مورد تاييد شرع است، شرع با تاييد و امضاى خود به درستى آنها صحه مىگذارد. اسلام هم در برخورد با عرفهاى زمان خود - جز آنها كه ناصحيح و غير منطبق با بناهاى عقلايى بودند - آنها را امضا و تاييد كرد و هم آنچه را كه در آينده و در سطح جهانى با عرف عقلايى منطبق باشد مىپذيرد و تاييد و امضا مىكند; چون عرف عقلا به عنوان دليل و كاشف از حكم شرعى است و مىتواند نقش بسزايى در متحول نمودن و به روز كردن فقه داشته باشد. (3) اسلام، علىالاصول، انواع و اقسام عرفهاى تجارى معقول را تاييد كرد و تنها برخى را كه ظالمانه و غيرمنصفانه بود حرام و باطل اعلام نمود. (4) همچنين معاملاتى را كه غيرعقلايى و مبتنى بر شانس و تصادف بود و منجر به غرر مىشد مردود دانست; زيرا اين نوع معاملات موجب كينه، عداوت و منازعه مىشوند. از جمله اين معاملات مىتوان «بيع ملامسه، بيع الحصاة، بيع حبل الحبله و بيع غائص» را نام برد. (5) يكى از انواع معاملاتى كه در همه جوامع مورد نياز است و از آن استفاده مىشود «بيع استصناع» است. در اين نوشتار بر آنيم كه به مدد ديدگاه عرفى و توجهى كه شرع نسبتبه نيازها و راه حلهاى عرفى و عقلايى دارد و همچنين با توجه به كلياتى كه در ادله نسبتبه معاملات و مناسبات تجارى اعلام شده استبه بررسى مشروعيتبيع استصناع از ديدگاه شرع بپردازيم: بررسى بيع استصناع
منظور از استصناع، خريد كالايى است كه طبق سفارش خريدار تهيه مىگردد. در موسوعة جمال عبدالناصر بيع استصناع چنين تعريف شده است: عقدى استبر كالاى در ذمه كه ساخت آن مطابق خصوصيات و شرايط معين شده در عقد و در مقابل بهاى معينى صورت مىگيرد. (6) صورت عملى اين معامله به اين ترتيب است كه خريدار با مراجعه به سازنده كالاى مورد نظر و ارائه شرايط و صفات كالاى مورد درخواست و بهايى كه حاضر استبابت آن بپردازد رضايتسازنده را جلب مىكند و قرارداد معامله بين آنان منعقد مىشود. چنانكه مشهود استبيع استصناع از جهاتى با بيع سلم شباهت دارد. برخى جهات شباهت آنها عبارت است از: 1) بيع استصناع همانند بيع سلم در مورد كالاهايى صورت مىگيرد كه نه در نزد فروشنده موجود است و نه اساسا وجود خارجى دارد; بلكه بايد كار ساخت آن پس از قبول سفارش شروع شود. 2) در استصناع همانند سلم بايد جزئيات و مشخصات كالاى مورد نظر به طور كامل بيان شود تا خريدار نسبتبه كالاى خريدارى شده علم داشته باشد و معامله، مجهول و مصداقى از بيع غررى نباشد. 3) هم در سلم و هم در استصناع كالاى توصيف شده در ذمه فروشنده آن قرار مىگيرد و فروشنده بايد در موعد مقرر آن را تسليم خريدار نمايد. در جوامع امروزى نمونههايى از بيع استصناع متداول است. نمونههايى چون: درخواستسفارش خلق يك اثر هنرى از قبيل نقاشى، خطاطى، پيكرتراشى، نويسندگى، فيلمسازى و... . افراد هنر دوستحاضرند با پرداخت مبالغ هنگفت، يك اثر هنرى را با مشخصات معين به يك هنرمند سفارش دهند و اين رغبت در عرف عقلا مورد انكار قرار نمىگيرد. صاحبان اينگونه آثار بعد از تحويل گرفتن اثر آن را با افتخار در معرض ديد دوستان و آشنايان و هنردوستان قرار مىدهند. سفارش ساخت و دوخت كفشهايى با ويژگيهاى مورد نياز خريدار، در گذشته و حال، امرى متداول بوده است. سفارش ساخت مصنوعات گرانقيمت همچون هواپيما يا كشتى به كارخانجات و صنايع هواپيماسازى و كشتىسازى در تجارت بينالمللى امرى متعارف و روزمره است و به دليل آنكه از طريق استانداردهاى پذيرفته شده جهانى تمام جزئيات كالا اعم از مواد به كار رفته در بدنه، نوع و قدرت موتور، تجهيزات ايمنى، امكانات رفاهى و غيره بوضوح مشخص مىگردد اساسا هيچ احتمال غرر در اين معاملات داده نمىشود و عرف عقلا با اطمينان خاطر به آن اقدام مىنمايد. بنابراين، استفاده از اين نوع معامله و تامين نيازهاى فردى و اجتماعى از طريق آن، امرى كاملا رايج و مورد قبول عرف در هر كشور و هر ملتى است. با اطمينان مىتوان گفت كه معامله استصناع نوع جديدى از معامله نيست كه در قرون اخير به وجود آمده باشد; بلكه بايد براى آن پيشينهاى به قدمت تاريخ پيدايش خريد و فروش و برقرارى روابط تجارى بين بشر در نظر گرفت. مسلما در زمان پيامبر(ص) و تشريع احكام نيز اين نوع بيع امرى متداول بوده است; اما در ادله احكام، دليل روشن و صريحى كه مستقيما جواز يا عدم جواز آن را بيان كند در دست نيست. از اينرو حقوقدانان و فقهاى مذاهب كوشيدهاند بر اساس عمومات و قواعد كلى درباره بيع استصناع اظهار نظر نمايند. ممكن است در تلاش براى تصحيح اين بناى عقلايى، استصناع موردى از اجاره معرفى شود. منتها واقعيت آن است كه بين استصناع و اجاره تفاوت ماهوى وجود دارد. يك تفاوت عمده آن است كه صانع يا فروشنده تنها به ساخت كالا اقدام نمىكند; بلكه مكلف است مواد اوليه مورد نياز را شخصا فراهم نمايد و چه بسا ناچار گردد معاملات و قراردادهاى متعددى براى تهيه مواد مورد نياز خود منعقد نمايد. (7) توجه به همين نكته ممكن استبرخى را بر آن بدارد كه استصناع را عقدى مركب از اجاره و وكالتبدانند كه مستصنع يا سفارشدهنده علاوه بر اجير كردن صانع براى ساخت كالا، او را در تهيه مواد اوليه مورد نياز نيز وكيل مىكند. اما روشن است كه خريدار اساسا ارائه چنين وكالتى را مدنظر نداشته و تنها خواهان كالاى مورد نظر بوده است. فرق ديگر استصناع با اجاره آن است كه در اجاره عقد بر عمل اجير صورت مىگيرد و بها در مقابل آن پرداخت مىگردد، در حالى كه در استصناع عقد بر عين و كالاى خارجى صورت مىگيرد و بها نيز براى كالا دريافت مىشود. همان گونه كه بيان شد به دليل فقدان ادله صريح درباره استصناع، سؤالاتى از قبيل شرعى بودن استصناع و نيز شرايط لازمالرعايه در استصناع با پاسخهاى متفاوتى روبهرو شده است كه از نحوه انطباق عمومات و شيوه نگارش و بينش صاحبنظران اسلامى ريشه گرفته است. در اين مقاله، ابتدا نظريات مذاهب اسلامى را در اين مورد ارائه كرده و سپس به داورى و گزينش پاسخ صحيح خواهيم پرداخت. بررسى استصناع در فقه اهل سنت
در مذاهب اهل سنت، مالكيها اساسا استصناع را يك عقد مستقل نمىشناسند; بلكه آن را نوعى از سلم مىدانند كه بايد تمامى شرايط سلم در آن رعايتشود كه از آن جمله تسليم بها در مجلس عقد و تعيين سررسيدى براى تحويل كالاى ساخته شده مىباشد. (8) بر اساس آنچه در كشاف القناع آمده در نظر حنبليها اساسا استصناع معامله مشروعى نيست; زيرا در بيع صحيح شرط است كه فروشنده بتواند كالا را در زمان عقد تحويل دهد و كالايى كه نتوان آن را به هنگام عقد تسليم نمود; مانند معدوم است و همچنان كه بيع كالاى معدوم جايز نيست، بيع كالايى كه شبيه معدوم است نيز جايز نمىباشد. (9) شافعيها نيز معتقدند كه بر اساس معيارهاى شناخته شده استصناع نمىتواند معاملهاى مستقل و مورد قبول شرع باشد. (10) به عقيده اين دو مذهب استصناع را بايد در قالب سلم و با شرايط آن انجام داد. ابوحنيفه معتقد است كه استصناع هر چند از طريق قياس با موارد صحيح و مشروع قابل تصحيح نيست، اما از باب استحسان مىتوان آن را جايز دانست. زيرا در تمامى دورهها اينگونه معامله امرى متعارف و رايجبوده است كه به وسيله آن برخى نيازهاى جارى جامعه رفع شده است. همچنين، اين نوع معاملات هرگز مورد انكار نيز واقع نشده است. بنابراين از همين «اجماع عملى» مسلمين مىتوان به جواز و مشروعيت آن پى برد. منتها چون مشروعيت آن از طريق استحسان و نه قياس ثابت مىشود بايد صرفا به كالاهايى چون كلاه، كفش، جوراب، ظروف و نظاير آن كه معاملات متعارف جامعه است محدود شود و از مواردى چون درخواستبافتن لباس با مواد اوليه فرد بافنده خوددارى شود; چون چنين معاملاتى در عرف جامعه رايج نيست. چنانچه استصناع در غير موارد و مصاديق معمول به كار گرفته شود به عقد سلم مبدل مىگردد و بايد تمامى شروط در آن مراعات گردد. بجز شرط فوق، ابوحنيفه دو شرط ديگر را نيز در استصناع لازم مىداند: 1) تعيين جنس، نوع، مقدار و صفات مصنوع مورد نياز به گونهاى كه احتمال غرر و نزاع را منتفى سازد. 2) مدت زمانى براى تحويل مصنوع تعيين نگردد. در غير اين صورت استصناع به سلم تبديل مىشود. البته ابويوسف و محمدبن سلمه، از فقهاى برجسته حنفى، شرط دوم را لازم نمىدانند. به عقيده اين دو تن مىتوان استصناع را بدون ذكر سررسيد و يا با سررسيدهاى معين هم منعقد ساخت. زيرا به نظر آنان تعيين مهلت و سررسيد صرفا براى آن است كه صانع يا فروشنده در كار خود تعجيل نمايد و از زمان مقرر ديرتر كالا را تحويل ندهد. (11) در مذهب حنفى پرداختبهاى كالا در مجلس عقد ضرورتى ندارد، و برخلاف سلم مىتوان بهاى آن را بعدا پرداخت كرد. (12) گذشته از اصل مشروعيت استصناع به عنوان عقدى مستقل از سلم كه مورد توافق علماى حنفى است در نگرش به احكام و نتايجحاصله از استصناع وحدت نظرى وجود ندارد. بعضى از بزرگان حنفى همانند حاكم، صفار و محمدبن سلمه معتقدند استصناع از عقود معاوضى نيست و صرفا مواعده و مقاوله است و هرگاه صانع، كالا را مطابق اوصاف و شرايط مقرر به مستصنع تحويل داد از آن زمان عقد استصناع برقرار مىگردد. (13) اما نظر صحيحتر در ميان اين مذهب آن است كه استصناع از همان زمان قرارداد در حكم بيع است. چنانكه گفته شد استصناع برخلاف قياس و قاعده كلى «لاتبع ما ليس عندك» مىباشد و تنها از طريق استحسان و عادت جارى مردمان اثبات مىشود و وعده را نمىتوان با استحسان مشروعيتبخشيد. به علاوه، خيار رؤيت كه در استصناع وجود دارد تنها مختص بيع است و در مواعده جايى ندارد. (14) عقد استصناع را اكثر فقهاى حنفى از عقود جايز مىدانند و براى آن مراحلى قائل شدهاند: مرحله اول از زمان انعقاد قرارداد شروع مىشود و تا قبل از شروع به كار از جانب صانع ادامه مىيابد. تمامى علما عقد را در اين مرحله جايز مىدانند. مرحله دوم از شروع به ساخت تا پايان كار را شامل مىشود. در اين مرحله نيز اتفاق نظر وجود دارد كه طرفين در امضا يا فسخ قرارداد مختارند. بنابراين، در اين مرحله و قبل از آنكه مستصنع كالاى ساخته شده را ببيند، صانع مىتواند آن را به ديگرى بفروشد زيرا عقد جايز است و آنچه بر آن توافق شده عين توليد شده در خارج نيست; بلكه مثل آن است كه به طور كلى در ذمه صانع قرار گرفته است. اگر صانع كالاى ساخته شده را نزد مستصنع بياورد بدين معنا است كه خيار خود را در فسخ قرار داد اسقاط كرده و رضايت داده كه كالا متعلق به مستصنع باشد. به نظر ابوحنيفه مستصنع حتى پس از ملاحظه كالا نيز خيار فسخ دارد; زيرا چيزى را كه نديده بوده خريدارى كرده است. اما ابويوسف معتقد است چنانچه مستصنع كالا را مطابق درخواستخود بيابد عقد از جانب او نيز لازم است و خيار فسخ ندارد; زيرا در صورت فسخ، ضرر متوجه صانع مىگردد كه بنابر درخواست مستصنع مواد اوليه و نيز وقتخود را هدر داده است. (15) در مقابل ابويوسف گروهى استدلال مىكنند ضررى كه از فسخ قرارداد متوجه مستصنع مىشود به مراتب از ضرر صانع بيشتر است; زيرا استصناع براى رفع نياز مستصنع تشريع شده كه با فسخ قرارداد نياز او كماكان به جاى خود باقى است. اما صانع با مهارتى كه در كار خود دارد مىتواند با تغيير شكل كالا آن را به خريدار ديگرى بفروشد. (16) واقعيت آن است كه در عصر حاضر نظر ابويوسف با واقعيت مطابقتبيشترى دارد تا راى ابوحنيفه كه غير عملى و غير اجرايى است; زيرا از يكسو اصل در معاملات بر لزوم آنهاست و از سوى ديگر در شرايط امروزى مصنوعاتى چون كشتيهاى غول پيكر و هواپيماهاى بزرگ - كه در ساخت آنها مواد فراوان و گرانقيمتبه كار مىرود - از طريق بيع استصناع خريدارى مىشود. بدين ترتيب، چگونه مىتوان پذيرفت كه سفارشدهنده حق داشته باشد بدون ارائه دليل موجه و با وجود مطابقت مصنوع با قرارداد، خواهان لغو معامله و استرداد بهاى پرداختى باشد. افزون بر اين، قول ابوحنيفه از لحاظ موازين فقهى نيز اشكال دارد; زيرا رؤيت كالا يكى از طرق معلوم كردن مبيع است و در كنار آن توصيف و بيان خصوصيات كالا به گونهاى كه احتمال غرر را منتفى سازد نيز از راههاى علم پيدا كردن به كيفيت كالاست. در استصناع از طريق دوم استفاده مىشود و اين امر در فقه قطعى است كه اگر كالا مطابق با اوصاف توافق شده تحويل گردد خريدار حق فسخ معامله به استناد «خيار ما لم يره» را ندارد. بررسى استصناع در فقه شيعه
بجز معدودى از فقهاى شيعه، اكثريت آنان راجع به استصناع اظهار نظر نكرده و مطلبى ننگاشتهاند. شيخ طوسى از جمله كسانى است كه به طور صريح در اين باره اظهار عقيده كرده است: خريدارى چكمه، كفش، ظروف چوبى، طلايى، سربى و آهنى به صورت استصناع جايز نيست و همين نظر را شافعى نيز دارد. ابوحنيفه به خاطر آنكه مردم آن را عمل مىكنند جايز دانسته است. دليل ما براى باطل بودن استصناع دو چيز است: يكى آنكه، فقهاى شيعه اجماع دارند كه تسليم مصنوع بر صانع واجب نيست و او بين تحويل مصنوع يا بازگرداندن بها مختار است. و بر مشترى نيز واجب نيست مصنوع را بپذيرد و تحويل بگيرد. اگر استصناع عقد صحيحى بود نبايد اين موارد جايز باشد. دليل دوم آنكه، كالاى مصنوع مجهول است نه از طريق رؤيتبه آن علم پيدا مىشود و نه اينكه صفات آن بيان مىشود تا در ذمه صانع باشد. بنابراين لازم است از اين شيوه معامله منع شود. (17) با وجود آنكه اكثريت قابل توجهى از فقهاى شيعه درباره صحت و مشروعيت استصناع - نفيا يا اثباتا - اظهار نظر نكردهاند، نظريه شيخ طوسى باعثشده كه برخى از فقها در كتب خود ( 18) آن را دليل بر مخالفت فقه شيعه با استصناع بدانند. در حالى كه مىتوان دلايل شيخ طوسى را باطل كرد و ما در حال حاضر در صدد چنين امرى هستيم. دليل اول شيخ اين است كه فقهاى شيعه اجماع كردهاند كه در استصناع سازنده كالا مىتواند علىرغم توافق با سفارشدهنده و دريافتبها، پس از اتمام كار آن را تحويل ندهد و پول را به صاحب آن برگرداند و مشترى نيز مىتواند از قبول كالايى كه سفارش داده و براى او ساخته شده خوددارى نمايد. بنابراين عقدى با اين ويژگيها نمىتواند مشروع و جايز باشد. حال، با توجه به اينكه فقهاى پيش از شيخ در اين باره اظهارنظر نكردهاند، اجماع ادعايى از كدام طريق براى شيخ محقق شده است؟ با مراجعه به كتب معتبر فقهاى نامآور قبل از شيخ طوسى، همانند مقنع شيخ صدوق (متوفى 381 ق.)، مقنعه شيخ مفيد (متوفى 413 ق.)، انتصار و مسائل الناصريات سيد مرتضى (متوفى 436 ق.)، كافى ابوصلاح حلبى (متوفى 447 ق.) روشن مىشود كه در كتب مذكور هيچ اظهار نظرى درباره اين مساله نشده است كه با استناد به آن بتوان ادعاى اجماع را پذيرفت. دليل دوم شيخ آن است كه استصناع بيع مجهول است; زيرا نه كالا مشاهده مىشود و نه صفاتش مشخص مىشود. پس كالا مجهول باقى مىماند و معامله بر شىء مجهول نيز باطل است. البته كبراى قياس يعنى بطلان بيع مجهول امرى واضح و ترديدناپذير است و چنين معاملهاى از نظر عقلى معاملهاى غررى است كه از آن نهى شده است. اما اينكه استصناع مصداقى از بيع مجهول باشد قابل قبول نيست; زيرا چنانكه گذشت تمامى كسانى كه استصناع را پذيرفتهاند بر اينكه بايد خصوصيات كالا چنان وصف شود كه جهالت و غرر را رفع كند تاكيد نمودهاند. عملكرد روشن و خالى از ابهام عرف حاضر در مبادلات و داد و ستدها بهترين گواه اين ادعاست. امروزه در مبادلات سنگين بينالمللى، كالا چنان به طور جزئى و دقيق توصيف مىشود كه گويى يك شىء موجود، حاضر و ساخته شده را توصيف مىكنند. از كوچكترين تا بزرگترين ويژگى كالا در اينگونه قراردادها ذكر مىشود; مثلا جزئيات مواد اوليه و فلزاتى كه قرار است در ساخت كشتى، هواپيما، واگنهاى مترو به كار رود، ظرفيت و كابينهاى آنها، تجهيزات و امكاناتى كه براى رفاه مسافرين در نظر گرفته مىشود، سرعت و قدرت موتور و موارد جزئى ديگر بر اساس استانداردهاى بينالمللى به طور كامل تشريح مىشود و بر آن اساس قرارداد منعقد مىگردد. بنابراين از اين بابت هيچ جهلى به معامله راه نمىيابد. اساسا اينكه، هيچ انسان عاقلى راضى نمىشود كه كالايى را خريدارى كند كه اولا نمىداند آيا جنس را تحويل مىگيرد يا خير، و ثانيا نمىداند كه در صورت تحويل داراى چه خصوصيات و اوصافى است. از طرف ديگر، هيچ فرد متعارفى اقدام به ساخت و فروش كالا براى فردى نمىكند كه نمىداند آيا مشترى اوستيا نه و نمىداند كه آيا كالا را از او تحويل مىگيرد يا خير. چنين كارى هدردادن وقت و مواد اوليه است. اينگونه داد و ستد در هيچ زمانى، حتى در عصر شيخ طوسى، كه روابط تجارى محدود بود و معامله استصناع در مورد كالاهاى كمارزشى همچون كفش و ظرف انجام مىشد قابل تصور نيست. نتيجه آنكه دلايل شيخ بر بطلان بيع استصناع ناتمام است و با توجه به موازين شرعى كه بر مبادلات عرفى و عقلايى صحه مىگذارد بايد به صحتبيع استصناع قائل شد; زيرا همان گونه كه گفته شد دليل اصلى شرع در اعلام بطلان بعضى از معاملات، غررى بودن آنهاست و عرف عقلا خود دقيقا به اين نكته توجه دارد. در مناسبات تجارى عصر حاضر، به طور گسترده، از شيوه استصناع استفاده مىشود و اين نوع معامله اختصاص به جوامع خاصى ندارد. گستردگى استفاده از اين نوع معامله دليل بر آن است كه در معامله استصناع غرر راه ندارد. بنابراين، به صراحت مىتوان اعلام كرد كه با رعايت ضوابط، استصناع عملى مباح و معاملهاى صحيح است. از لحاظ جايز يا لازم بودن معامله نيز استصناع مصداقى از عقد بيع است و مىتوان از آيه «اوفوا بالعقود» (19) براى تبيين آن استفاده كرد; چون «ال» در العقود «ال» جنس است نه عهد. با تمسك به اين آيه اثبات مىشود كه استصناع همانند ساير عقود، عقد لازم است و نمىتوان بدون دليل موجه نسبتبه فسخ آن اقدام كرد، مگر آنكه در قرارداد استصناع، خيارى پيشبينى شده باشد كه به استناد آن معامله فسخ شود يا با رضايت طرفين، قرارداد اقاله و ادامه كار متوقف گردد. برخى از حقوقدانان معتقدند سفارشاتى كه امروزه به كارخانجات و صنعتگران براى ساخت كالا داده مىشود بيع استصناع صحيح نيست. به نظر اينان چنين معاملاتى به دليل عدم وجود كالا از يكسو، و عدم پرداختبها از سوى ديگر، غررى و غير قابل تصحيح است. البته آنها معتقدند اين سخن بدان معنا نيست كه اين رويه متعارف، در جوامع امروزى، بر اساس موازين شرعى به هيچ رو قابل تصحيح نباشد بلكه معتقدند چنين معاملاتى را نمىتوان به عنوان بيع پذيرفت; در نظر اين عده اين نوع معاملات شروط و تعهداتى هستند كه سازنده مىپذيرد و بدان گردن مىنهد. از جمله مىپذيرد كه پس از اتمام كار، كالاى ساخته شده را به سفارشدهنده بفروشد. با لحاظ آنكه «المؤمنون عند شروطهم» (20) شرطهاى ابتدايى را نيز شامل مىشود. هر كدام از طرفين متعهدند در زمان مقرر و با شرايط مندرج در قرارداد به ساخت كالا، تحويل آن و تسليم بها اقدام نمايند و حق تخلف از تعهد خود را نيز ندارند. در پاسخ اين حقوقدانان بايد گفت آنچه در عمل اتفاق مىافتد غير از آن چيزى است كه در فرضيه فوق تصوير شده است. هيچ گاه عرف عقلا و طرفين تجارت توافقات انجام شده را نوعى تعهد به فروش در آينده نمىداند، لذا پس از ساخت كالا هيچ قرارداد جديدى به عنوان بيع منعقد نمىگردد; بلكه به استناد همان قرارداد سابق كالا به سفارشدهنده تحويل مىگردد. يعنى قرارداد اوليه از همان ابتدا يك قرارداد فروش است و سفارشدهنده از همان ابتدا خود را مالك كالا دانسته و در صورت لزوم كالاى در دستساخت را به ديگرى مىفروشد. منظور آنكه عرف اين رابطه تجارى را نوعى بيع مىداند و همگان معتقدند كه تشخيص مصاديق بيع در هر زمان بر عهده عرف است و چنانچه عملى در نزد عرف به عنوان مصداقى از بيع شناخته شد اطلاق «احل الله البيع» شامل آن مىشود. تنها نكتهاى كه بايد متوجه آن بود اين است كه بيع غررى نباشد و چنانچه قبلا نيز گفته شد با توجه به تضمينات كافى در تجارت امروز جهان، عدم وجود كالا و عدم پرداخت نقدى بها بيع را غررى نمىكند. تفاوت استصناع و سلم
با توجه به ويژگيها و احكامى كه براى استصناع بيان شد مشخص مىگردد تنها فرق اساسى كه بين استصناع و سلم وجود دارد در مساله تحويل بهاى كالاست. در سلم، بر اين نكته اتفاق شده كه تحويل بهاى كالا، يعنى قبض ثمن، بايد قبل از تفرق و در هنگام عقد صورت گيرد; ولى در استصناع اين محدوديت وجود ندارد. چنين شرطى در سلم ذكر شده تا معامله مصداقى از «بيع كالى به كالى» نباشد و در محظور اين نوع معامله قرار نگيرد. آن دسته از فقهاى اهل سنت كه قائل به صحت استصناع هستند بايد راهى براى فرار از اين محظور پيدا كنند. زيرا اگر بتوان بهاى كالا را نپرداخت در حالى كه خود كالا نيز در ذمه است اين معامله از موارد «بيع نسيه به نسيه» يا «بيع دين به دين» قرار مىگيرد كه آن را نيز ممنوع دانستهاند. براى تعيين اينكه استصناع عقدى مستقل از سلم استيا اينكه مصداقى از آن مىباشد بايد ابتدا بررسى كنيم شرط تحويل بها در مجلس عقد كه در سلم مقرر شده از كجا ريشه گرفته است. چنانچه اين شرط مستقيما از روايات معتبر اخذ شده باشد كه همان متبع است و بايد آن را پذيرفت. ولى اگر براى فرار از بيع كالى به كالى اين شرط در معامله سلم پيشبينى شده باشد بايد به معناى كالى به كالى رجوع كرد تا بتوان درباره اين شرط قضاوت نمود. در كتب روايى هيچ دلالت صريحى مبنى بر لزوم پرداختبهاى كالا قبل از تفرق ديده نمىشود. در كتاب وسائل الشيعه تنها سه روايت در اين بخش آورده شده كه نه تنها هيچ كدام بر اين شرط دلالت ندارد; بلكه تا حد زيادى جواز آن را هم ثابت مىكنند: روايت اول: اسماعيل بن عمر از شخصى مقدارى پول طلب داشت. آن شخص به اسماعيل پيشنهاد كرد كه در مقابل آن طلب، خوردنيهايى را به صورت سلم تا زمان معينى به او بفروشد. اسماعيل از آن شخص خواستحكم مساله را سؤال نمايد. حضرت فرمود: مانعى ندارد. اسماعيل خود به نزد حضرت آمد و سؤال را مطرح كرد و گفت: من از فلانى خواستم حكم مساله را از شما بپرسد و شما فرموديد اشكالى ندارد. حضرت فرمود: در اين باره ديگرانى كه نزد شما هستند چه مىگويند؟ گفتم: آنها مىگويند فاسد است. حضرت فرمود: آن كار را انجام نده. چنين گمان مىكردم كه جايز است. (21) روايت دوم: امام صادق(ع) فرمود كه پيامبر(ص) فرمود: دين به دين فروخته نمىشود. (22) روايتسوم: از امام كاظم(ع) درباره معامله سلم با دين پرسيدم. فرمود: اگر بگويى اين و اين را در مقابل اين و اين از تو خريدم مانعى ندارد. (23) در بررسى روايت اول مشخص مىشود كه امام(ع) ابتدا حكم مساله را بيان فرموده و پس از اعلام اين نكته از سوى اسماعيل كه اين حكم مخالف عامه استحضرت تنها عدم انجام آن معامله را بر اساس حكم واقعى امر كردند و حتى حكم مخالفين را از روى تقيه تكرار ننمودند و با ذكر «فانى اوهمت» قرينهاى نيز براى تقيه بودن آن قرار دادند. در روايت دوم نيز به طور كلى از معامله دين به دين نهى شده كه بايد منظور از معامله دين به دين تفسير گردد. در روايتسوم كلمه «لاباس» مشروعيت معامله سلم را كه قبض ثمن در مجلس صورت نگرفته نشان مىدهد و شرطى هم كه در روايت آمده براى تعيين دقيق بهاى كالا است تا معامله بر شىء مجهول و غررى صورت نگيرد. در مراجعه به كتب متعدد فقهى، كه تقريبا تمامى آنها در بيع سلم شرط قبض قبل از تفرق را ذكر كردهاند، اين نكته روشن مىشود كه هيچ كدام مستندى از روايات ارائه ندادهاند كه اين شرط را اعتبار كرده باشد و همه اين امر مسلم را از اين ناحيه مىدانند كه در صورت تفرق و عدم تسليم بهاى كالا، اين معامله مصداقى از بيع كالى به كالى خواهد شد كه بطلان آن جاى شبهه ندارد; مثلا شهيد اول در اين خصوص مىفرمايد: اگر شرط شود كه در سلم، بهاى كالا بعدا پرداختشود معامله باطل است; زيرا اين معامله كالى به كالى است. حتى اگر اين مهلتبسيار كوتاه باشد و در همان مجلس هم بها دريافتشود. اگر شرط شود كه بهاى كالا دينى باشد كه خريدار بر فروشنده دارد باز هم معامله فاسد است... . ظاهر كلام ابن جنيد آن است كه مىتوان دريافتبها را تا سه روز پس از عقد به تاخير انداخت كه اين قول مورد اعتنا واقع نمىشود. (24) هر فقيهى كه براى شرط «قبض ثمن قبل از تفرق» دليلى ارائه كرده به همين مساله كالى به كالى استناد كرده است. (25) بنابراين نتيجهاى كه تا اين مرحله به آن دستيافتهايم اين است كه فرق اساسى بين سلم و استصناع، يعنى شرط تحويل بهاى كالا، به هنگام عقد امرى تعبدى نيستبلكه داير مدار تفسيرى است كه از بيع كالى به كالى يا بيع دين به دين مىشود. در بررسى بيع كالى به كالى مىتوان ثابت كرد مثالهاى مذكور در كلام شهيد اول مصداق كالى به كالى نيست. با پذيرش اين مبنا دو نتيجه بسيار مهم به دست مىآيد: اول آنكه شرط تحويل بها به هنگام انعقاد سلم كه بر آن اصرار فراوان شده است از مجموعه شرايط صحتسلم حذف خواهد شد و آنچه در ادله سلم مبنى بر قبض ثمن در مجلس آمده شرط لزوم سلم است نه شرط صحت آن; يعنى مىتوان سلم را منعقد كرد و بهاى كالا را بعدا پرداخت نمود. دوم آنكه فرق بين استصناع و سلم از بين مىرود و آنچه عرف جامعه از ديرباز به آن اقدام مىنمود و با عنوان استصناع مورد انكار بعضى از مذاهب اسلامى قرار مىگرفت مصداقى از سلم خواهد بود كه همه آن را مورد تاييد قرار خواهند داد. حتى اگر به دليل غلبه وقوع خارجى كه معمولا سلم را در خريد و فروش محصولات كشاورزى و مانند آن مورد استفاده قرار مىدهند، كسانى قائل باشند كه بيع سلم منحصر در آن موارد استباز هم به درستى و مشروعيتبيع استصناع خدشهاى وارد نمىشود; زيرا همان گونه كه سابقا ذكر شد حكم شارع بر حليت و جواز بيع، داير مدار مصاديق بيع از نظر عرف است و موضوع آن تحديد شرعى ندارد و بىگمان عرف حاضر استصناع را بيع مىداند و حكم صحت آن را صادر مىكند. امروزه در تجارت داخلى و بينالمللى راههاى گوناگونى براى پرداختبهاى كالاى سفارششده بر اساس توافق طرفين وجود دارد. گاهى تمام بهاى كالا از ابتدا به فروشنده تحويل مىشود، گاهى قسمتى از بها در ابتداى قرارداد و بقيه هنگام تحويل كالا پرداخت مىشود و گاهى به موازات پيشرفت كار خريدار پول در اختيار سازنده قرار مىدهد. بههرحال اين روشهاى پرداخت تا آنجا كه متعارف و عقلايى باشد از نظر اسلام، كه عرفهاى عقلايى را مورد تاييد و امضا قرار مىدهد، صحيح و مشروع است. 1) استاديار و عضو هيات علمى دانشگاه تربيت معلم. 2) حلال محمد(ص) حلال الى يوم القيامة و حرامه حرام الى يوم القيامة.» 3) براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به: × عليرضا فيض، «پويايى فقه و اجتهاد در پرتو عرف»، مجله كانون وكلا، شماره 156 و 157. 4) بقره (2): 275: «احل الله البيع و حرم الربوا.» 5) براى آگاهى از جزئيات و چگونگى انواع بيع جاهلى رجوع كنيد به: × جواد على،المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، جلد 5، ص 387. 6) موسوعة جمال عبدالناصر، جلد 7، ص 90. 7) با توجه به: × ماده 864 ق. م عراق: «المقاولة عقد به يتعهد احد الطرفين ان يصنع شيئا او يؤدى عملا لقاء اجر يتعهد به الطرف الآخر.» × ماده 865 ق. م عراق: «1- يجوز ان يقتصر المقاول على التعهد بتقديم على ان يقدم رب العمل المادة التى يستخدمها المقاول او يستعين بها فى القيام بعمله، و يكون المقاول اجيرا مشتركا. 2- كما يجوز ان يتعهد المقاول بتقديم العمل و الماده معا، و يكون العقد استصناعا.» 8) الشرح الصغير; جلد 2، ص 92. 9) كشاف القناع، جلد 3، ص 162. به نقل از موسوعة جمال عبدالناصر، جلد 7، ص 91. 10) الفقه الاسلامى و ادلته، جلد 4، ص 632. 11) بدايع الصنايع; جلد 5، ص 3. 12) البحر الرائق، جلد 6، ص 185. 13) موسوعة جمال عبدالناصر، جلد 7، ص 91. 14) بدايع الصنايع; جلد 5، ص 2. 15) المبسوط، جلد 12، ص 139; فتح القدير، جلد 5، ص 356. 16) بدايع الصنايع، جلد 5، ص 4. 17) كتاب الخلاف، جلد 3، ص 215; كتاب السلم، مساله 33: «استصناع الخفاف و النقال و الاوانى من الخشب و الصفر و الرصاص و الحديد لايجوز و به قال الشافعى، و قال ابوحنيفه يجوز لان الناس قداتفقوا على ذلك. دليلنا على بطلانه انا اجمعنا على انه لايجب تسليمها و انه بالخيار بين التسليم و ردالثمن و المشترى لايلزمه قبضه فلو كان العقد صحيحا لما جاز ذلك و لان ذلك مجهول غير معلوم بالمعاينه و لا موصوف بالصفة فى الذمه. فيجب المنع منه.» 18) موسوعة جمال عبدالناصر، جلد 7، ص 95. 19) مائده (5): 1: «يا ايها الذين امنوا اوفوا بالعقود.» 20) شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، جلد 12، كتاب التجاره، باب 6 از ابواب خيار، حديث 1 و 2 و 5. 21) شيخ حر عاملى، همان، جلد 13، كتاب التجاره، باب 8 از ابواب السلف، حديث 1، ص 64. «عن اسماعيل بن عمر انه كان على رجل دراهم فعرض عليه الرجل ان يبيعه بها طعاما الى اجل، فامر اسماعيل يساله، فقال: لاباس بذلك. فعاد اليه اسماعيل فساله عن ذلك و قال: انى كنت امرت فلانا فسالك عنها فقلت: لاباس، فقال: ما يقول فيها من عندكم؟ قلت: يقولون: فاسد. فقال: لاتفعله فانى اوهمت.» 22) شيخ حر عاملى، همان، باب 7 از ابواب السلف، حديث 2، ص 64: «عن ابى عبدالله(ع) قال: قال رسول الله(ص): لايباع الدين بالدين. 23) شيخ حر عاملى، همان، حديث 3، ص 64: «على بن جعفر عن اخيه موسى بن جعفر(ع) قال: سالته عن السلم فى الدين. قال: اذا قال: اشتريت منك كذا و كذا بكذا و كذا فلاباس.» 24) سلسلة الينابيع الفقهيه، جلد 35، الدروس الشرعيه، كتاب السلف و السلم، شرط الخامس، ص 430: «و لو شرط كون الثمن مؤجلا بطل لانه من بيع الكالى بالكالى و ان قبض فى المجلس لقصر الاجل، و لو شرط كونه من دين له عليه فالوجه الفساد... . و ظاهر ابن الجنيد جواز تاخير قبض الثمن الى ثلاثة ايام، و هو متروك.» 25) شرائع الاسلام، جلد 2، ص 63; سلسلة الينابيع الفقهيه، جلد 14، ص 443; المختصر النافع، جلد 1، ص 134; سلسلة الينابيع الفقهيه، جلد 14، ص 463. فصلنامه متين- شماره 4 و3