تصرّف در طبيعت - تصرف در طبیعت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تصرف در طبیعت - نسخه متنی

احمد بهشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





تصرّف در طبيعت

نويسنده: دكتر احمد بهشتي

همچنانكه نفوس، در بدن‏هاي خود تأثير مي‏كنند، ممكن است نفوسي هم به درجه‏اي از كمال و قوّت برسند كه در غير بدن‏هاي خود نيز تأثير كنند. انبيا داراي چنين قدرت نفساني بودند.

سومين خاصيت نفوس انبياء ، تصرف در طبيعت است. تصرف در طبيعت، همان است كه معجزه ناميده مي‏شود. معجزه ، كار خارق عادتي است كه از جانب خدا يا به اذن اوست و ديگران از انجام آن، ناتوانند. پيامبران معجزه را به دنبال ادعاي نبوت انجام مي‏دهند، تا شاهدي باشد بر صدق ادعاي ايشان. كساني كه درباره نبوت آنها شك و ترديد دارند يا آنها را انكار مي‏كنند، بايد بتوانند آنچه را او آورده است، انجام دهند.

شواهدي داريم كه كساني غير از انبياء نيز كارهاي خارق‏العاده‏اي انجام داده‏اند. اينها را كرامات ناميده‏اند. تنها فرقي كه ميان معجزه و كرامت گذاشته مي‏شود، اين است كه صاحبان كرامات، ادعاي نبوت ندارند. بلكه اينان پشتيبان و تصديق كننده نبوت پيامبرانند و كرامات آنها وسيله‏اي است براي تقويت دين و جلب مردم به سوي معنويت و تقويت اعتقادات ايشان.

معجزه و كرامت

گاهي امام معصوم نيز براي اثبات ادعاي خود و دفع شبهات منكران كارهاي خارق‏العاده‏اي انجام مي‏دهد كه اگر به آنها معجزه بگوئيم، بجاست، خواجه نصيرالدين طوسي مي‏گويد:

«و قصة مريم و غيرها تعطي جواز ظهورها علي الصالحين»1.

«داستان حضرت مريم و غير آن، جواز ظهور معجزه را بر دست صالحان، تأييد مي كند».

در قرآن كريم، داستان باردار شدن مريم بدون همسر2 و داستان آصف‏بن‏برخيا -كه تخت بلقيس را در زماني كوتاه‏تر از زمان يك چشم به هم زدن، از يمن به فلسطين آورد3- ذكر شده است. اينان پيامبر نبودند، ولي انسانهايي مقرب درگاه خدا بودند. معجزات ائمه اطهار عليهم‏السلام نيز به تواتر ثابت شده است.

به هر حال، خواجه مرحوم، تمام كارهاي خارق‏العاده انسانهاي مقرب را «معجزه» ناميده است. ولي علاّمه حلّي كارهاي خارق‏العاده پيامبران خدا را معجزه و كارهاي خارق‏العاده ديگران را كرامت ناميده است. البته اختلاف در تعبير است نه در فكر و ايده. كساني بوده و هستند كه صدور معجزه را از دست غير پيامبران جايز نمي‏دانند و كارهاي خارق‏العاده‏اي كه از دست آنها صادر شده را بر «ارهاص» حمل كرده و گفته‏اند:

«اينها در حقيقت براي تأييد و تقويت كار پيامبران و تصديق ادعاي آنها و فراهم كردن زمينه براي جلب اعتقادات مردم و تقويت ايمان ايشان بوده است».

آنها مي‏گويند: «قضيه مريم براي ارهاص عيسي و قضيه آصف بن برخيا براي ارهاص سليمان بوده است».گويي سليمان مي‏خواهد بگويد: برخي از پيروان من از عهده كارهايي بر مي آيند كه ديگران از انجام آنها عاجزند. همين امر سبب شد كه بلقيس هنگامي كه تخت خود را در نزد سليمان وارونه ديد، به او ايمان بياورد.

پيامبر گرامي اسلام نيز قبل از آنكه به نبوت مبعوث گردد، منشأ كارهاي خارق‏العاده‏اي گرديد. چنانكه نقل شده است كه هنگام تولد او طاق كسري شكاف برداشت و درياي ساوه خشكيد و آتشكده فارس خاموش شد و اصحاب فيل- كه به عزم ويران كردن كعبه آمده بودند، با سنگريزه‏هايي كه پرندگان «ابابيل» به سوي آنها نشانه گرفتند4- از پاي در آمدند و ابر بر سر او سايه افكند و سنگريزه‏ها به او سلام دادند و ...5.

عكس معجزه!

گاهي معجزه به دست كساني صادر مي‏شود كه ادعاي باطلي دارند. لكن صدور معجزه به خاطر ابطال ادعاي ايشان است نه به خاطر اثبات ادعاي ايشان. خواجه مي‏گويد:

وَ قِصَّةُ مسيلمة و فرعون و ابراهيم تُعْطي جواز اظهار المعجزة علي العكسِ6.

«داستان مسيلمة و فرعون و ابراهيم افاده اين مطلب مي‏كند كه جايز است اظهار معجزه بر عكس باشد».

آري به مسيلمه - كه ادعاي پيامبري داشت، -گفتند: پيامبر اسلام دعا مي‏كرد و به بركت دعاي او چشم ناسالم كسي كه داراي يك چشم بود، سالم مي‏شد. او دعا كرد و به دعاي او چشم سالم كسي كه داراي يك چشم بود، كور شد!.

فرعون مدعي شد كه آب نيل به بركت وجود او شكافته شده، تا خود و لشگريانش به سلامت از آن بگذرند؛ ولي هنگامي كه وارد رود نيل شدند، آب آنها را فراگرفت و همه را غرق كرد و در كام خويش فرو برد.

هنگامي كه به حكم «يا نارُ كُونِي بَرْدا وَ سَلاما عَلي اِبْراهِيمَ7» آتش نمروديان بر جناب ابراهيم خليل عليه‏السلام سرد و سلامت شد، نمرود گفت: آتش از هيبت و جلال من خاموش شد، در همين حال، شعله آتشي آمد و ريش او را بسوخت.

نقش معجزه در پيروزي مكتب توحيد

سنت الهي اين است كه پيامبران خود را ياري كند و اهل ايمان را در پيچ و خم اشكال‏تراشيها و توطئه‏هاي دشمنان و كافران تنها نگذارد. اينجاست كه فلسفه معجزات و كرامات انبيا و امامان و اوليا و مؤمنان و وارستگان، روشن مي شود. خداوند در قرآن كريم مي‏فرمايد:

«اِنّا لنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الّذينَ آمَنوُا فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الأَشْهادُ»8.

«ما پيامبران خود و كساني را كه ايمان آورده‏اند در زندگي دنيا و در آن روزي كه گواهان به پاي خيزند، ياري مي‏كنيم».

سنت الهي غير قابل تغيير است. يكي از سنتها، ياري مكتب توحيد و سران و ياران مكتب توحيد است. اين سنت نيز به همراه استمرار نظام هستي-كه در قالب دنيا و آخرت، استمرار مي‏يابد- استمرار دارد.

بنابراين، فلسفه وقوع معجزه به دست انبيا و وقوع معجزه به دست صُلَحايي كه ياران آنهايند و وقوع عكس معجزه به دست دشمنان آنها همه يك چيز است و آن، نصرت مكتب و سران مكتب است و اگر اين نباشد، معلوم نيست كه دشمنان و مخالفان مكتب، با آنها چه مي‏كردند و آيا اكنون اثري از دين و ياران دين در روي زمين باقي مانده بود؟!.

قدرتهاي شيطاني همواره از امكانات مادي وسيعي برخوردار بوده‏اند. قدرتمندترين دشمنان مكتب توحيد آنهايي بودند كه به كمتر از تارومار كردن و نابودكردن ياران دين و همه آثار آنها راضي نبوده‏اند. اگر معجزه نبود، اگر قضاهاي آسماني و زميني نبود، اگر فرعون و فرعونيان در رود نيل غرق نمي‏شدند، اگر آتش نمرود، براي ابراهيم سرد و سلامت نمي‏شد، اگر قوم لوط هلاك نمي‏شدند، آيا اكنون اثري از دين و دينداري باقي مانده بود؟.

اگر خداوند نفوس انبيا و امامان و اوليا را به درجه‏اي از قوّت مي‏رساند كه بتوانند در مواقع لزوم-آنهم به اذن خداوند- در نظام طبيعت تصرف كنند و حادثه‏اي پديد آورند كه براي ديگران ممكن نيست، تنها به خاطر اين است كه قلب آنهايي كه طالب حقيقتند، روشني گيرد و روحيّه اهل ايمان تقويت شود و بازار كفر و عناد و لجاج به سردي گرايد.

خاموش‏شدن آتش نمروديان بر ابراهيم و اژدها شدن عصاي موسي و زنده‏شدن مردگان و بيناشدن كوران مادرزاد و شفاي افراد پيسي به دست عيسي عليه‏السلام و صدها نمونه ديگر و وقايعي كه در دوران نبوت ختيمه تا امروز اتفاق افتاده، وسيله‏اي بوده كه ميلياردها انسان را از كفر و ضلالت نجات داده و به آنها قوت ايمان و استواري اعتقاد و آرامش و اطمينان قلبي بخشيده و تنور عشق و محبت به خدا و آنچه و آنكه خدايي است را، داغ نگاه داشته است.

ارتباط معجزه و قدرت نفساني

شيخ الرئيس مي گويد:

«و امّا الصّنف الثّالث من اصناف المعجزات فانه يتعلق بقوّة النفس المحرّكة‏التي تبلغ القدرة الي الاهلاك و قلب الحقائق»9.

«صنف سوم از اقسام معجزات، همان است كه تعلق دارد به فضيلت قوه محركه نفساني كه به مرحله‏اي مي‏رسد كه قدرت بر هلاك كردن و قلب حقايق دارد».

او سپس به ذكر مصاديق و نمونه‏هايي از قلب حقايق پرداخته و هلاك برخي از اقوام را به وسيله بادهاي مهلك و صاعقه و طوفان و زلزله، بر شمرده و اژدها شدن عصا را هم مثالي براي قلب حقايق دانسته است. چرا كه نفس نيرومند حضرت كليم‏اللّه عليه‏السلام مي‏تواند با تصرف خويش در يك قطعه چوب، ماري مهيب و خطرناك پديد آورد و اين، قلب يك حقيقت، به حقيقتي ديگر است.

او مي‏گويد: «وَ تَلْحَقُ بهذاَ الصّنفِ انواعٌ مِنَ الكراماتِ10»

«انواعي از كرامات به همين صنف، ملحق مي‏شود».

در پايان مي‏گويد: «وَ هذاَ الصِّنفُ مِنَ المُعجِزاتِ يَدخُلُ تَحْتَ تأثير النّفسانيِّ فيِ الجسمانيِّ»11.

«اين صنف از معجزات، در تحت مقوله تأثير قواي نفساني در قواي جسماني داخل مي شود».

او در كتاب «المبدء و المعاد» در آخرين فصل نيز به همين بحث پرداخته است12.

به نظر او نفوس عادي به وسيله فرح و نشاط در بدنهاي خود حرارتي نيرومند پديد مي آورند كه وسيله دفع آلام و امراض و به اعتدال آوردن بدن و خلاصه تأمين صحت و سلامت مي‏باشد ، يا به وسيله اندوه و ترس، بدن را از اعتدال و صحت و سلامت خارج مي‏كنند و بيماري و موت و هلاك را براي آن به دنبال مي‏آورند.

تدبير بدن توسط نفس

به بياني ديگر، وظيفه نفس تدبير بدن است. نفس اگر قوي و نيرومند و سالم باشد، كار تدبير را به خوبي انجام مي‏دهد و سلامت و اعتدال بدن را تأمين مي كند و اگر سالم و قوي نباشد، از عهده تدبير بدن بر مي‏آيد و در نتيجه بدن را تسليم آلام و مرگ مي‏كند.

البته ممكن است نفوس سالم و قوي-به علت اين‏كه قوه‏ها را به فعليت رسانيده‏اند- خود از تدبير بدن صرف نظر كنند و خود را براي عروج و ارتحال آماده سازند. مسأله اين نيست كه چون بدن فرسوده و ناتوان مي‏شود، نفس ناچار مي‏شود كه ارتحال كند. بلكه مسأله نفوس قوي و سالم، اين است كه آنها خود را نيازمند ماندن در اين بدن نمي‏بينند و به همين جهت با قطع برنامه تدبير، بدن را به موت مي‏سپارند و خود عزم رحيل مي كنند. از نظر ما شعر زير، جالينوسي است13:




  • جان عزم رحيل كرد گفتم كه مرو
    گفتا چه كنم خانه فرو مي آيد



  • گفتا چه كنم خانه فرو مي آيد
    گفتا چه كنم خانه فرو مي آيد



ما معتقديم كه هميشه چنين نيست. نفوس قوي تا وقتي كه خود را براي تكامل، نيازمند به بدن مي بينند، بدن را به‏طور جدي تدبير و اداره مي كنند. اما همين كه خود را بي نياز ديدند و قوه‏ها و استعدادها را فعليت يافته شناختند و از ماندن در اين دنيا پيشرفتي در كمال و انسانيت براي خود مشاهده نكردند، آماده رفتن مي‏شوند.

بنابراين، آنكه با نشاط و اميد و اطمينان، بدن را نگاه مي‏دارد، نفس است و آنكه اگر دستخوش همّ و غمّ و يأس و پريشاني شد، بدن را به تباهي مي‏كشد، باز هم نفس است.

پس بقا و فناي بدن در انسانهاي عادي باز مي‏گردد به قوه تصرف نفوس يا ضعف آنها.

شيخ‏الرئيس كه در علم النفس مطالعات و تحقيقات شگرفي داشته و در اين راه آثار گرانبهايي به يادگار گذاشته، معتقد است كه اوهام نفساني موجب مي‏شوند كه در بدن حركاتي غير ارادي و غير اختياري پديد آيد. بدن، چيزي مادي است و عنصر مادي خاصيت قبول دارد. پس تأثير از نفس، و تأثر از بدن است. اگر فاعل مؤثر، قوي باشد، عنصر قابل و متأثر، او را اطاعت مي‏كند و اگر ضعيف باشد، عنصر قابل از اطاعت و فرمانبرداري او سرباز مي‏زند. ورزشكاران و قهرمانان در درجه اول، نفس قوي دارند. همين نفس قوي است كه بدن را مهار مي‏كند و در حركات سريع و متنوع و شگفت آور، به اطاعت و تسليم وا مي‏دارد. نفوس اين‏گونه افراد خواسته‏اند كه بدنهايي اين چنين رام و فرمانبردار داشته باشند و به همين جهت به بركت رياضت و تمرين و ساير جنبه‏ها به چنين مرحله و مقامي رسيده‏اند.

افرادي ممكن است به لحاظ قوت نفس به مرحله‏اي برسند كه بتوانند بدن را خلع كنند و خود مستقل از بدن به فعاليت بپردازند. با اين حساب، ما بايد موت اختياري را براي نفوس تكامل يافته و قوي و سالم، بپذيريم. اين موت اختياري ممكن است موقت يا دائم باشد. البته اين دوام هم نسبي است. چراكه در روز قيامت، بار ديگر نفوس به ابدان خود بازگشت مي‏كنند.

نفوس انبيا و اوليا

آنچه گفتيم، مقدمه‏اي بود براي بيان اين مطلب كه همان‏طوري كه نفوس در بدنهاي خود تأثير مي‏كنند، ممكن است نفوسي هم به درجه‏اي از كمال و قوّت برسند كه درغير بدنهاي خود نيز تأثير كنند؛ چرا كه ماده و اجرام مادي -در هر حال- قابل و متأثّرند و تأثّر و اطاعت آنها بستگي دارد به اين كه فاعل مؤثّر تا چه اندازه نيرومند باشد.

درست است كه قواي مادي از راه ابزارهاي مادي در اجسام و اجرام تأثير مي‏كنند و از اين حيث نيز تأثير و تأثّري در كار است و همين هم به تأثير نفوس انسانها و حيوانها باز مي‏گردد، ولي آنچه در اينجا مورد نظر ماست، آن تأثيراتي است كه نفوس؛ بدون استفاده از ابزار مادي در مادّه دارند. در حقيقت، معجزه يعني همين و نه آن.

شيخ‏الرئيس به مثال چشم‏زخم متوسّل مي‏شود. او معتقد است كه چشم‏زخم، يك خاصيت نفساني است كه برخي از انسانها دارند. نفوس اين انسانها مي‏توانند با نگاه خويش و اشعه‏اي كه بر شي‏ء مورد نظر مي‏تابند، او را از پاي درآورند. از اين‏رو گفته‏اند: چشمها مي‏توانند حيواني را در ديگ آشپزخانه و انساني را وارد قبر سازند14. او مي‏گويد:

«فانّ العينَ اعتقادُ وجود شي‏ءٍ معَ اعتقادِ أنَّ لا وجودَهُ أولي لنُدرتِه فيتبعُ الوجودَ ذلك الإعتقادُ فدَخَلَ مزاجَ ذلكَ الشَّي‏ء آفةٌ»15.

«چشم زخم عبارت است از اعتقاد به وجود چيزي، با اعتقاد به اين كه عدم آن -به دليل ندرت- بهتر است. اين اعتقاد، وجود آن چيز را دنبال مي‏كند و آفتي داخل مزاج آن شي‏ء مي‏گردد».

مثال چشم‏زخم، مثالي است كه راهي براي انكار آن نيست. نفوسي كه قوّه چشم‏زخم دارند، نفوس مهذّب نيستند. اگر نفس مهذّب باشد، با مشاهده آنچه برايش عجيب است، زبان به حمد و شكر خالق مي‏گشايد و بدخواه آن چيز نمي‏گردد. درباره آيه شريفه: «وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ...»16. نقل شده است كه در ميان بني‏اسد كساني بودند كه چشم‏زخم مي‏زدند. آنها تصميم گرفتند كه پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را با چشم زخم خود از پاي درآورند. از اين‏رو آيه فوق نازل گرديد.

بنابراين، در اين كه نفوس بر مادّه تأثير دارند، جاي هيچ گفتگويي نيست و در اين كه برخي از نفوس در غير بدن خود تأثير مي‏كنند نيز جاي بحثي نيست. مثال شيخ‏الرئيس، مثال درستي است. امروز مي‏توان به مثال هيپنوتيزم متوسّل شد. نفوس قوي انبيا و اوليا هم در اجسام و اجرام و ماده تأثير مي‏گذارند. در اين باره تمام اديان الهي اتفاق نظر دارند. داستان شق‏القمر يا ردّالشمس و طيّ‏الأرض و.... همه و همه از اين قبيل است. اگر در برخي از صُغرَيات و جزئيات جاي بحث باشد، ولي در كليات و كُبرَيات جاي بحث نيست.


1. كشف المراد: المقصد 4، المسأله 5.

2. سوره مريم: آيات 16 تا 24.

3. النمل: 40.

4. سوره فيل.

5. كشف المراد: المقصد 4، المسأله 5.

6. همان.

7. الانبياء: 69.

8. غافر: 51.

9. رسالة في الفعل و الانفعال، صفحه 5.

10. همان.

11. صفحه 120 و 121(باهتمام استاد عبدالله نوراني).

12. همان.

13. جالينوس و پيروانش معتقد بودند كه مرگ به خاطر علاقه نفس به مردن نيست، بلكه به خاطر فروريختن خانه يعني بدن است.

14. «في الحديث انّ العَينَ لتُدْخِلُ الرَّجُلَ القبرَ و الجمَلَ القِدر»(الصافي: ج5، ص 216).

15. المبدء و المعاد: ص 121.

16. قلم: 51.

/ 1