طرح غيبت صغري و وضعيت علمي و فرهنگي شيعه
نويسنده: حسن حسينزاده شانهچيقسمت اول
درآمدي بر مسأله غيبت
بررسي تاريخي دوران غيبت فرازهايي از حيات پر فراز و نشيب تشيع را آشكار ميسازد؛ حياتي كه بويژه در بعد علمي و فرهنگي از جايگاه و منزلتي خاص در حيطه تاريخ اسلام برخوردار است. دوران غيبت صغري به واسطه شرايط اجتماعي خاص پديد آمده، از موقعيت ويژهاي برخوردار بود كه اوضاع فرهنگي جامعه شيعي نيز تحت تاثير اين موقعيت قرار گرفت و بر اساس عناصر تعيين كننده آن، دستخوش تحولاتي شد. تحولاتي بنيادين كه اساس فعاليتهاي علمي گستردهاي را پيريزي كرد و در كمتر از يك قرن به اوج شكوفايي خود رسيد و سير پيشرفت آن تا به زمان حال با روندي گاه تند و شتابان و گاه كند و آهسته ادامه يافته است و اينك ما از دستاوردهاي ارزنده آن بهرهمند هستيم.در سال 260 ق. امام حسن عسكري، عليهالسلام، پس از دوران كوتاه شش ساله امامت در سن 27 سالگي رحلت كرد و تنها فرزند او كه پنج سال از عمرش ميگذشت از جانب خداي متعال و با نص آن حضرت به امامت منصوب گرديد.اما به دلايلي كه پرداختن به آنها خارج از مجال بحث ما است، امام دوازدهم، عليهالسلام، از همان زمان از ديدگان پنهان شد و دوران غيبت حضرتش پس از پنج سال حضور در ايام حيات پدرش، كه تنها عدهاي از خواص شيعيان موفق به ديدار وي شدند، آغاز گرديد. غيبت صغري كه در سال 260 ق. آغاز شد و پس از 69 سال در سال 329 ق. با درگذشت چهارمين و آخرين نائب خاص امام، عليهالسلام، پايان يافت، در واقع مقدمه و آغازي براي غيبت طولاني بود، تا شرايط پذيرش موقعيت جديد براي مردمان فراهم گردد و شيعيان آمادگي درك دوراني را داشته باشند كه در آن از حضور امام معصوم به طور مستقيم بيبهرهاند.درك اين موقعيت جديد مستلزم عبور از يك مرحله واسط بود كه فراهم كننده شرايط و آمادگي مذكور باشد. اين مرحله مياني كه با روندي تدريجي از اوايل قرن سوم هجري و در واقع پس از شهادت امام رضا، عليهالسلام، آغاز شده بود با حركتي رو به تزايد بتدريج تا نيمه اين قرن ادامه يافت. در واقع اين حركت به طور غير مستقيم از زماني آغاز شد كه هارونالرشيد، خليفه عباسي شرايط دشواري را بر امام هفتم، موسي بن جعفر، عليهالسلام، تحميل كرد و آن حضرت را بشدّت تحت مراقبت قرار داد و سالها در زندانهاي بغداد محبوس كرد. گر چه پس از آن در زمان حيات امام رضا، عليهالسلام، آن سختگيري و فشارها به حداقل خود رسيد ولي در آغاز قرن سوم هجري شرايط به گونهاي ديگر تغيير يافت. معتصم خليفه جانشين مأمون امام جواد، عليهالسلام، را شديدا تحت نظر قرار داد و وي را به بغداد ـ مركز حكومت ـ احضار كرد و در نهايت در سال 320 ق. امام را مسموم نموده و به شهادت رسانيد.شهر سامرا كه در واقع پادگان نظامي بود كه معتصم آن را تأسيس كرد، پس از او محل حبس و تبعيدگاه امام هادي و امام عسكري، عليهماالسلام، شد. متوكل خليفه سفاك عباسي كه از وجود امام در مدينه بيمناك بود ايشان را به شهر سامرا آورده و تحتالحفظ نگاه داشت. در طي اين دوران روابط مستقيم شيعيان با امامان به حداقل خود رسيد. آنان در واقع امكان دسترسي به امام، عليهالسلام، را نداشتند مگر به طور مخفيانه و از طريق مكاتبه و يا با كمك خدمتكاران ايشان، يا در قالب فروشندگان دورهگرد يا عابران رهگذر يا...وضعيت مذكور بتدريج و به طور غيرمستقيم اين آمادگي را در مردم پديد ميآورد كه در زمان عدم حضور و يا عدم دسترسي مستقيم به امام چه بايد كرد؟ از طرفي امامان، عليهمالسلام، نيز در چنين شرايطي، ملاكهاي راهيابي و مصادر مراجعه شيعيان را مشخص ميكردند. نظام وكالت كه از ديرباز وجود داشت در اين زمان هر چه بيشتر گسترش يافت. ائمه، عليهمالسلام، وكيلاني از جانب خود در شهرها و بلاد مختلف تعيين ميكردند كه محل رجوع مردم و رابط آنها با ايشان بودند. شيعيان در شهرهاي دور و نزديك با اين وكيلان ارتباط يافته، مسايل خود را ميپرسيدند نيازهاي خود را بيان ميكردند و وجوهات شرعي را به آنها ميپرداختند تا آنها را به ائمه، عليهمالسلام، ردّ كنند. اين نظام وكالت در واقع مرحله ابتدايي نظام نيابتي بود كه در دوران غيبت صغري شكل گرفت. با اين حال با آغاز دوران غيبت صغري وضعيت به گونهاي خاص تغيير يافت. با وجود اين كه اولين نائب خاص امام، عليهالسلام، مدتها قبل از طرف امام عسكري، عليهالسلام، به شيعيان معرفي شده بود ولي حيرت و سردرگمي فراواني شيعيان را فراگرفت. راه ارتباط با امام، عليهالسلام، منحصر به نائب خاص حضرت گرديد و حتي وكيلان امام، عليهالسلام، نيز قادر به دسترسي به امام نبودند. اگر چه امكان ديدار با امام به طور كلي منتفي نبود و چه بسا كساني به ديدار حضرت نايل ميشدند. در واقع غيبت صغري براي فراهم شدن شرايط لازم جهت درك دوران غيبت كبري امري ضروري بود؛ چرا كه در طي آن مردم ميآموختند كه مصدر رجوع آنها در امور ديني فقيهان و عالمان ديني هستند كه مورد نياز و مراجعه مردماند و علماي شيعه نيز به ضرورت اين نكته پي بردند كه مصادر و مراجع علمي كه مورد نياز و مراجعه مردم هستند بايستي به گونهاي متقن و ثابت در دسترس مردم قرار گيرند.مسأله غيبت امري نبود كه بتازگي مطرح شده باشد بلكه در سخنان معصومين، عليهمالسلام، بارها به آن اشاره شده بود و مردم كمابيش با آن آشنا بودند. در رواياتي كه از نبي اكرم، صلّياللّهعليهوآله، نقل شده بود حضرت ضمن بيان خصوصيات امام مهدي، عليهالسلام، به مسأله غيبت حضرتش نيز اشاره كرده بود. در يكي از اين روايات پيامبر، صلّياللّهعليهوآله، چنين فرمود:مهدي از فرزندان من است نام او نام من و كنيه او كنيه من است و شبيهترين مردم به من از حيث آفرينش و خلق و خوي است. او غيبت و دوران حيرتي دارد كه مردمان در آن به گمراهي ميافتند سپس همانند شهاب تندرو، ميآيد و زمين را از عدل و داد پر ميكند، همان طور كه از ظلم و جور پر شده باشد.1و در روايت ديگر فرموده است:خوشا به حال كسي كه قائم
متوكل خليفه سفاك عباسي كه از وجود امام در مدينه بيمناك بود ايشان را به شهر سامرا آورده و تحتالحفظ نگاه داشت. در طي اين دوران روابط مستقيم شيعيان با امامان به حداقل خود رسيد.اهلبيت من را درك كند در حالي كه در دوران غيبت او پيش از قيامش به او اقتدا كرده باشد...2
ائمه، عليهمالسلام، نيز در گفتار خود به مسأله غيبت امام مهدي، عليهالسلام، و سختيها و نابسامانيها آن دوران اشاره كردهاند و از تكتك ايشان رواياتي به اين مضامين نقل شده است. «اصبغبن نُباته» ميگويد:به نزد اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب رفتم و او را در حالي يافتم كه متفكرانه با پاي خود بر روي زمين خط ميكشيد...فرمود: نه به خدا سوگند هرگز يك روز هم در آن و در دنيا رغبت نكردم ولي درباره نوزادي كه در پشت من است فكر ميكردم يازدهمين نفر از فرزندان من همان مهدي است كه زمين را از عدل پر ميكند همانطور كه از ظلم و جور پر شده باشد.براي او غيبت و حيرتي است كه در آن گروهي گمراه شده و گروهي ديگر هدايت ميشوند.3
و در روايتي كه احمد بن اسحاق قمي از امام حسن عسكري، عليهالسلام، نقل ميكند حضرت صراحتا به غيبت فرزندش اشاره ميكند و ميفرمايد:... به خدا قسم آن چنان غيبتي خواهد داشت كه در آن از هلاكت نجات نخواهد يافت مگر كسي كه خداي عزّوجلّ او را به اقرار بر امامت او ثابتقدم داشته باشد.4
اساسا مسأله غيبت در گفتار معصومين، عليهمالسلام، به عنوان يك سنت الهي مطرح شده كه در ميان انبياي پيشين و اوصياي آنها معمول بوده است. بنا به روايات، صالح پيامبر در سن پيري از ميان قومش غايب شد و غيبت او مدتي به طول انجاميد به طوري كه چون به ميان قومش بازگشت وي را نشناختند.5 موسي، عليهالسلام، نيز مدتي غايب بود و در طي اين مدت بنياسرائيل در حيرت و سرگرداني و رنج بسيار به سر ميبردند تا بار ديگر موسي به نزد آنها بازگشت.6 چنين غيبتهايي درباره حضرت يونس، يوسف و برخي ديگر از پيامبران ذكر شده است.7 بنابراين مسأله غيبت به مانند سنت جاريهاي تلقي شده است كه درباره امام مهدي، عليهالسلام، در امت خاتمالانبياء نيز مصداق پيدا ميكند.طرح مسأله غيبت از همان دهههاي اول تاريخ اسلام چنان شايع و معمول شده بود كه بسياري از فرقههايي كه از تشيع منشعب ميشدند به گونهاي به مسأله غيبت معتقد ميگرديدند. «كيسانيه» اولين فرقهاي كه از شيعه جدا شدند قائل به امامت محمد حنفيه و معتقد بودند كه وي از ميان آنها غايب شده و در كوه رضوي مخفي گرديده و روزي ظهور خواهد كرد.8 «ابومسلميّه» همين عقيده را درباره ابومسلم داشتند.9 به طور كلي هر يك از فرقههاي شيعي كه در امامت يكي از ائمه، عليهمالسلام، توقف كردند و مسير خود را از تشيع اثنيعشري جدا كردند به نوعي غيبت درباره امام خود متعقد شدند.«اسماعيليان» اسماعيل پسر امام صادق، عليهالسلام، را امام بعد از وي ميدانستند كه از ديدهها غايب شده بود.10 در اين ميان «واقفيه» بيش از همه كس بر مسأله غيبت تأكيد ميكردند. آنها كه از پذيرش امامت امام رضا، عليهالسلام، امتناع كرده بود ناچار بودند تا براي توقف خود بر امامت امام كاظم، عليهالسلام، توجيهي به دست دهند از اين رو مسأله غيبت امام، عليهالسلام، را مطرح و سرسختانه از آن دفاع ميكردند،11 حتي كتابهايي بوسيله سران اين فرقه در باب غيبت نوشته شد كه در آن به اثبات نظريه خود پرداختند.12
اين امر حاكي از آن است كه مسأله غيبت امام مهدي، عليهالسلام، كاملاً در بين مسلمانان و شيعيان شناخته شده و شايع بوده است. آن چه اين مطلب را تأييد و تأكيد ميكند تأليف و تصنيف كتابهايي در موضوع غيبت، پيش از آغاز غيبت صغري و در زمان حضور ائمه، عليهمالسلام، است. چنانكه گفتيم واقفيان از پيشگامان تأليف اين كتابها بودند؛ ابراهيم بن صالح انماطي، علي بن حسن طاطري و ابن سماعه كه از سران واقفيه بودند هر يك كتابي در اين باب داشتند.13 اما در ميان علماي اماميه علي بن مهزيار اهوازي نخستين كسي بود كه در اين باب كتاب نوشت. او از وكيلان امام نهم و امام دهم، عليهماالسلام، بود و دو كتاب به نام «الملاحم» و «كتاب القائم» داشت.14 حسن بن محبوب سرّاد (م 224 ق.) در اثر خود در موضوع غيبت با عنوان «المشيخة» رواياتي را در اين باب ميآورد.15 اما كتاب فضل بن شاذان نيشابوري (م 260 ق.) با عنوان «اثباتالرجعة (و يا الغيبة)» برترين اثري
ائمه، عليهمالسلام، وكيلاني از جانب خود در شهرها و بلاد مختلف تعيين ميكردند كه محل رجوع مردم و رابط آنها با ايشان بودند. شيعيان در شهرهاي دور و نزديك با اين وكيلان ارتباط يافته، مسايل خود را ميپرسيدند نيازهاي خود را بيان ميكردند و وجوهات شرعي را به آنها ميپرداختند تا آنها را به ائمه، عليهمالسلام، ردّ كنند.بود كه در اين زمان نوشته شد.16
تاريخ غيبت صغري
زماني كه در سال 260 ق. امام حسن عسكري، عليهالسلام، وفات يافت فقط عده اندكي از شيعيان خاص و برخي وكيلان حضرت از وجود فرزند ايشان، امام مهدي، عليهالسلام، مطلع بودند. خليفه عباسي احمد المعتمد (256 ـ 279 ق.) در پي آن بود تا فرزند و وارث امام، عليهالسلام، را بيابد از اين رو مدتي منزل و خانواده امام را تحت مراقبت قرار داد از طرفي جعفر بن علي برادر امام عسكري، عليهالسلام، به دنبال آن بود كه منزلت و مقام برادر را به دست آورد و حتي در اين كار از خليفه عباسي كمك خواست وليكن توفيفي نيافت.17امام عسكري، عليهالسلام، پيش از رحلت خود عثمان بن سعيد عمري را كه از وكيلان و اصحاب خاص بودند در چند مجلس به اصحاب خود معرفي و او را به عنوان نائب امام دوازدهم پس از خود تعيين كرد. عثمان بن سعيد مدت ده سال وكيل امام هادي، عليهالسلام، بود و پس از آن وكالت امام عسكري، عليهالسلام، را داشت و پس از رحلت امام بظاهر مراسم تغسيل و تكفين وي را انجام داد. او پس از چندي به بغداد نقل مكان كرد كه از شهرهاي شيعهنشين عراق بود و در ضمن به شهر كوفه كه پايگاه اصلي تشيع در عراق بود نزديكتر بود. تاريخ وفات وي بدرستي معلوم نيست ولي گويا پس از سال 267 ق. درگذشته است. در طي اين مدت كوتاه كه او نيابت خاص امام دوازدهم را به عهده داشت شيعيان به وي رجوع ميكردند و توقيعات صادر شده از ناحيه امام به دست وي به شيعيان ميرسيد.18
عثمان بن سعيد پيش از وفاتش مأمور شد تا پسرش محمد را به عنوان دومين نائب امام به شيعيان معرفي كند. دوران نيابت محمدبن عثمان دوراني طولاني و سخت بود فشار و اختناق اعمال شده از جانب عباسيان، انحرافات ديني و فرقهاي، القاء شبهات گوناگون و حركتهاي رو به گسترش اسماعيليان از مهمترين مشكلاتي بودند كه وي با آنها درگير بود. محمدبن عثمان در سال 305 ق. درگذشت و حسين بن روح نوبختي به نيابت منصوب شد. او از مردم قم و مدتها از دستياران محمدبن عثمان بود. او با تدبير و كياست خود توانست در اوج بحران، اوضاع مساعدي را براي جامعه شيعي فراهم سازد و تا حد ممكن از فشارهايي كه از طرف حكومت بر آنها اعمال ميشد بكاهد. سياست ديني وي به گونهاي بود كه هيچ تنش و عكسالعملي را عليه شيعيان پديد نميآورد. او توانسته بود با اعمال تقيّه شديد چنين جوّي را به وجود آورد. يك بار در مجلسي در حضور علماي اهل سنت به گونهاي درباره ابوبكر و عمر سخن گفت كه همگان را به تعجب واداشت و هر گونه بدبيني و سوءظن سنّيان را نسبت به او برطرف ساخت. او در همين راستا يكي از خدمتكارانش را كه عادت به ناسزاگويي به معاويه داشت، اخراج كرد.19 بدين ترتيب دوران طولاني نيابت وي بهترين ايام غيبت صغري براي شيعيان بود. روابط او با دربار عباسيان و نفوذ او در ميان وزرا و اميران موجب گرديد كه سختگيريها و اعمال فشارها بر شيعيان به حداقل
اساسا مسأله غيبت در گفتار معصومين، عليهمالسلام، به عنوان يك سنت الهي مطرح شده كه در ميان انبياي پيشين و اوصياي آنها معمول بوده است.صالح پيامبر در سن پيري از ميان قومش غايب شد و غيبت او مدتي به طول انجاميد به طوري كه چون به ميان قومش بازگشت وي را نشناختند.برسد.با درگذشت حسين بن روح نوبختي در 326 ق. محمد بن علي سَمَري به نيابت منصوب شد. وي آخرين نائب امام، عليهالسلام، بود و در سال 329 ق. درگذشت. آخرين توقيعي كه يك هفته پيش از وفاتش به دست او رسيد وي را مأمور ساخته بود كه شخصي را به عنوان نائب امام بعد از خود معرفي نكند. اين توقيع در واقع اعلامي بر آغاز غيبت كبراي امام، عليهالسلام، بود.يكي از مشكلات اساسي كه نايبان امام و شيعيان با آن درگير بودند ظهور مدعيان نيابت بود. كساني كه به علل مختلف ادعا ميكردند نائب امام، عليهالسلام، هستند. ظهور اين افراد غالبا با انحرافات و القاء شبهاتي همراه بود و اين بزرگترين خطري بود كه در اين عصر شيعيان را تهديد ميكرد مشهورترين اين افراد محمد بن علي شلمغاني بود كه معاصر حسين بن روح بود و توقيعي از ناحيه امام، عليهالسلام، مبني بر برائت از او، لعن بر او و چند تن ديگر صادر شد.20
جامعه اسلامي در دوران غيبت صغري از وضعيت سياسي آشفتهاي برخوردار بود. دستگاه خلاف عباسيان در نهايت ضعف و سستي خود بود. امراي تركنژاد كه از دوران خلافت معتصم به دربار راه يافته و داراي مناصبي شده بودند همچنان نفوذ شديدي بر خليفه و درباريان داشتند به طوري كه در بسياري امور خليفه را تحت فشار قرار ميدادند و گاه عزل و نصب خليفه نيز به وسيله آنها انجام ميشد.21 ضعف خليفه و عدم اراده وي در رسيدگي به امور گاه موجب دخالت زنان دربار در اين امور ميشد به طوري كه مادر خليفه همراه با قضات و اعيان در مجلس مظالم مينشست و حكم صادر ميكرد.22 درگيريهاي داخلي ميان خليفه و وابستگانش بر سر تصاحب قدرت امري عادي بود؛ اين امر حتي در ميان وزيران نيز شايع بود.23 عدم كفايت و صلاحيت وزيران موجب شده بود كه پيوسته عزل و نصب شوند و هر كس قادر بود با پرداخت اموال بيشتري به دارالخلافه خود را به مقام وزارت برساند. منصب اميرالامرايي كه خليفه الراضي بالله (322 ـ 329 ق.) پديد آورد تا نفوذ بيش از حد وزيران را محدود سازد نيز نه تنها مشكلي را رفع نكرد بلكه درگيريها و جنگهاي سختي بر سر تصاحب اين منصب به دنبال داشت.24 در طي اين دوران شش تن از عباسيان به حكومت رسيدند كه برخي از آنها توسط درباريان از خلافت خلع و برخي به قتل رسيدند.ضعف و سستي دستگاه خلافت كه از نيمه اول قرن سوم هجري آغاز شده بود، فرصت خوبي براي مخالفان و اميران محلي بود تا دولتهاي مستقلي در نواحي مختلف سرزمينهاي پهناور اسلامي پديد آورند؛ به طوري كه در عصر غيبت صغري نواحي مختلف سرزمينهاي اسلامي هر يك تحت اختيار دولتي مستقل بود كه خليفه اساسا هيچ نفوذ و سلطهاي بر آن نداشت. سرزمين اندلس كه از سالها پيش، تقريبا همزمان با روي كار آمدن عباسيان، از پيكره خلافت جدا شد. پس از آن ادريسيان حسني در مغرب اقصي ـ مراكش كنوني ـ نخستين دولت شيعي را تأسيس كردند. اغلبيان بر شمال آفريقا حكمراني داشتند و مصر تحت اختيار طولونيان و سپس اخشيديان بود. طاهريان، صفاريان، علويان، سامانيان و... دولتهاي خودمختاري بودند كه در طي اين دوران در نواحي ايران امارت داشتند و به همين ترتيب در هر ناحيه دولت و امارتي مستقل برپا بود.با اين حال شيعيان در عصر غيبت از موقعيت سياسي نسبتا خوبي برخوردار بودند. نفوذ شيعيان در دربار عباسيان ثمرات خوبي بخصوص در دوران حساس غيبت به همراه داشت. در دوره ده ساله خلافت معتضد عباسي (279 ـ 289 ق.) جوّ اختناق شديدي عليه شيعه ايجاد شده بود كه به تعبير شيخ طوسي در زمان او از شمشيرها خون ميچكيد. اما اين وضعيت در زمان خلافت مقتدر (295 ـ 320 ق.) تا
يكي از مشكلات اساسي كه نايبان امام و شيعيان با آن درگير بودند ظهور مدعيان نيابت بود.حدودي دگرگون شد و در برخي موارد چرخش گردونه سياست به نفع شيعيان بود و آنها ميتوانستند با آزادي بيشتري به فعاليت بپردازند. اين دگرگوني با نفوذ خاندان بني فرات كه از خاندانهاي شيعهمذهب و برجسته بغداد بودند، در دستگاه خلافت آغاز شد. افراد اين خانواده توانستند پس از نفوذ در دربار در مناصب بالا و در امور اداري به كار مشغول شوند. حتي چند تن از اين افراد به مقام وزارت رسيدند كه مشهورترين آنها ابوالحسن علي بن محمد بن فرات بود. او معروف به ابن فرات اول (241 ـ 312 ق.) بود و در فاصله سالهاي 296 تا 312، سه بار به وزارت رسيد. در دوران او آزادي نسبي براي شيعيان فراهم شد و آنها از اين فرصت جهت احياي مذهب تشيع سود ميبردند. اين امر كمابيش همزمان با دوره نيابت حسين بن روح نوبختي نايب سوم امام، عليهالسلام، بود، او كه خود از خاندان نوبختي و از موقعيت سياسي خوبي برخوردار بود و توانسته بود در دربار عباسيان راه يابد و بنا به قولي مسؤول املاك خاصّه خليفه بود.25
حسين بن روح از نفوذ خود بر شيعياني كه در دربار عباسيان بودند استفاده و آنها را تشويق ميكرد تا كسان ديگري از شيعيان را در دستگاههاي دولتي به كار گيرند تا به نيازمندان شيعه كمك كنند. رهنمودهاي او توسط علي بن محمد، ابن فرات اول به اجرا درميآمد، ابن خلكان گفته است: «او ـ ابن فرات ـ پنج هزار نفر را تحت حمايت مالي خويش داشت.»26 او در زمان وزارتش، ابوسهل نوبختي وكيل امام را به حكومت قريه مبارك و محمدبن علي بزوفري را به حكومت برخي قريههاي واسط گمارد. همچنين محسن بن فرات را بر نواحي ديگري امارت داد.27
فرد ديگري از خاندان نوبختي كه به وزارت دست يافت ابوالفتح فضل بن جعفر (279 ـ 327 ق.) معروف به ابن فرات دوم بود او در بين سالهاي 320 تا 324 وزارت دو تن از خلفا را بر عهده داشت.28 دوران وزارت او همزمان با آخرين سالهاي زندگي حسين بن روح بود. اگر چه نفوذ و قدرت وي همانند ابن فرات اول نبود با اين حال نبايستي تأثير و موقعيت آن را ناديده گرفت.در همين راستا بايد به دولتهاي شيعه مذهبي كه در اين عصر تشكيل شده و يا امارت داشتند، اشاره كنيم. چنانكه گفتيم دولت ادريسيان، اولين دولت شيعي بود كه در سال 172 ق. تأسيس شد. مؤسس اين دولت ادريس پسر عبدالله محض از نوادگان امام حسن مجتبي، عليهالسلام، بود كه پس از واقعه فخّ به مغرب اقصي گريخت و امارتي در آنجا تشكيل داد. ادريسيانِ زيدي مذهب تا اوايل قرن چهارم هجري امارت داشتند و سپس به دست فاطميان برچيده شدند. آثار فرهنگي و تمدني باز مانده از آنها در مغرب قابل توجه است.29
فاطميان كه از سال 296 ق. در تونس به قدرت رسيدند پس از اندكزماني بر تمام مغرب استيلا يافتند و پس از استيلا بر مصر پس از نيمه قرن چهارم تنها قدرت مطرح در سراسر شمال افريقا بودند. فاطميان مذهب اسماعيلي داشتند و مدتي نزديك به سه قرن حكمفرمايي كردند. نفوذ آنها در سراسر جهان اسلام سبب تأسيس دولتهاي اسماعيلي متعددي در نواحي مختلف از جمله در يمن و سند شد. فاطميان خلافت را حق خود ميدانستند و از اين رو خود را خليفه ميخواندند.حسن بن زيد از نوادگان امام حسن، عليهالسلام، مؤسس دولت علويان در طبرستان (250 ـ 355 ق.) بود. وي كه به دعوت مردم طبرستان براي مقابله با ظلم و جور اميران طاهري به اين ناحيه آمده بود پس از تحت فرمان درآوردن طبرستان به نواحي ري و قزوين دست يافت، اما بزودي آنها را از كف داد. از معروفترين امراي علوي، حسن بن علي معروف به «ناصرالحق» و ملقب به اطروش (301 ـ 304 ق.) بود كه بار ديگر طبرستان را به طور يكپارچه تحت فرمان درآورد. آخرين امير آنها «الثائر بالله» بود كه در سال 355 ق. درگذشت.30
دولت زيديان يمن نيز از نخستين دولتهاي مستقل شيعي بود كه در عصر غيبت شكل گرفت. يحيي بن حسين الهادي الي الحق از نوادگان قاسم الرسي (م 246 ق.) و از سادات حسني بود. او امارت خود را در شهر صعده يمن در سال 280 ق. برپا كرد و پس از 19 سال امارت درگذشت او خود عالمي مجتهد در فقه و احكام بود و تصنيفاتي در اين زمينه داشت بازماندگان او تا چندين قرن در اين نواحي امارت داشتند.31 شهرهاي مكه و مدينه و نواحي يمامه و حجاز نيز مدتها در اختيار زيديان بود. بنياُخيضر و سليمانيان از سادات حسني بودند كه در فاصله سالهاي 251 تا 305 بر اين نواحي امارت داشتند.32
حمدانيان، شيعيان دوازده امامي از قبيله بنيتغلب بودند كه از اوايل قرن چهارم هجري در نواحي شمال عراق و بخشهايي از شام حكومت ميكردند. گرايشهاي شيعي از ديرباز در ميان آنها وجود داشت. حسين بن حمدان (م 306 ق.) از جانب خليفه وقت امارت كاشان و قم را يافت. او روابط حسنهاي با علماي شيعه در قم داشت. در سال 293 ق. «ابوالهيجاء عبدالله» به امارت شهر موصل و توابع آن گمارده شد. با مرگ او در سال 317 پسرش حسين كه به نيابت از طرف پدر حكومت موصل را داشت، امارت را به دست گرفت. او كه بعدها به لقب ناصرالدوله معروف شد مؤسس حقيقي دولت حمدانيان بود. او بر موصل، ديار ربيعه و ديار مضر (به مركزيت شهر رقّه) حكمراني داشت و در سال 358 ق. درگذشت.33
متوكل خليفه سفاك عباسي كه از وجود امام در مدينه بيمناك بود ايشان را به شهر سامرا آورده و تحتالحفظ نگاه داشت. در طي اين دوران روابط مستقيم شيعيان با امامان به حداقل خود رسيد.ائمه، عليهمالسلام، وكيلاني از جانب خود در شهرها و بلاد مختلف تعيين ميكردند كه محل رجوع مردم و رابط آنها با ايشان بودند. شيعيان در شهرهاي دور و نزديك با اين وكيلان ارتباط يافته، مسايل خود را ميپرسيدند نيازهاي خود را بيان ميكردند و وجوهات شرعي را به آنها ميپرداختند تا آنها را به ائمه، عليهمالسلام، ردّ كنند.نظام وكالت در واقع مرحله ابتدايي نظام نيابتي بود كه در دوران غيبت صغري شكل گرفت.اساسا مسأله غيبت در گفتار معصومين، عليهمالسلام، به عنوان يك سنت الهي مطرح شده كه در ميان انبياي پيشين و اوصياي آنها معمول بوده است.صالح پيامبر در سن پيري از ميان قومش غايب شد و غيبت او مدتي به طول انجاميد به طوري كه چون به ميان قومش بازگشت وي را نشناختند.يكي از مشكلات اساسي كه نايبان امام و شيعيان با آن درگير بودند ظهور مدعيان نيابت بود.
1. ابن بابويه قمي، محمدبن علي، كمالالدين و تمامالنعمة، انتشارات جامعةالمدرسين، قم، ج1، ص287، باب 52.2. همان، ص286.3. همان، ص298.4. همان، ص384.5. همان، ص136.6. همان، ج2، ص340.7. همان، ج1، ص327.8. ر.ك: نوبختي، حسن بن موسي، فرقالشيعه، ترجمه: جواد مشكور، انتشارات علمي و فرهنگي، ص88.9. همان، ص114.10. همان، ص101.11. همان، ص118.12. ر.ك: حسين، جاسم، تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، انتشارات اميركبير، ص22.13. همان.14. الطوسي، محمدبن حسن، الفهرست، مكتبة المحقق الطباطبايي، 1420 ق. ص226؛ النجاشي، احمدبن علي، الرجال، جامعةالمدرسين، قم، 1416 ق. ص119.15. حسين، جاسم، همان، ص23.16. النجاشي، احمد بن علي، همان، ص235.17. الطبرسي، فضل بن حسن، اعلام الوري، مؤسسه آلالبيت، 1417 ق. ج2، ص150.18. ر.ك: الطوسي، محمد بن حسن، كتاب الغيبة، مكتبة نينوي الحديثه، تهران 1385 ق. ص215.19. همان، ص237.20. همان، ص226.21. ر.ك: السيوطي، جلالالدين، تاريخ الخلفاء، منشورات الشريف الرضي، ص370؛ ابراهيمحسن، حسن، تاريخ الاسلام، مكتبة النهضة، مصر، ج3، ص16 و ابن اثير، عزالدين علي، الكامل في التاريخ، ج7، ص156.22. ر.ك: السيوطي، جلالالدين، همان؛ ابراهيمحسن، حسن، همان، ج3، ص22.23. همان، ص370 و 382؛ ابراهيمحسن، حسن، همان، ج13.24. ر.ك: ابراهيمحسن، حسن، همان، ج3، ص23.25. جاسم حسين، همان، ص198، به نقل از الوزراء جهشياري، ص300.26. ابن خلكان، وفيات الاعيان، دارالفكر، بيروت، بيتا، ج3، ص199.27. جاسم حسين، همان، ص198.28. زامباور، نسبنامه خلفاء و شهر ياران، ترجمه: مشكور، نشر خيام، ص123.29. لين پول، استانلي، دولتهاي اسلامي و خاندانهاي حكومتگر، ترجمه سجادي، نشر تاريخ ايران، ص44؛ ابن خلدون، العبر، دارالفكر، 1408 ق. ج4، ص5.30. ابن خلدون، همان، ج4، ص36.31. همان، ص142.32. همان، ص127.33. لين پول، همان، ص202؛ ابن خلدون، همان، ج4، ص80.