استانداران امیرمؤمنان (ع) در مصر (5) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

استانداران امیرمؤمنان (ع) در مصر (5) - نسخه متنی

غلامرضا گلی زواره

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

استانداران علي عليه السلام در مصر

استانداران اميرمؤمنان عليه السلام در مصر (5)

در تدين و دليري «محمد بن ابي بکر» ترديدي وجود ندارد اما واقعيت اين است که وي به امور نظامي و مسايل دفاعي واقف نبود، تجربه‏اي در خصوص جنگ و مقابله با مخالفان نيندوخته بود و زماني که حضرت علي عليه السلام او را به مصر فرستاد، اين سرزمين در آرامش نسبي به سر مي‏برد و اکثريت اهالي اين سامان از فرمان‏هاي اين کارگزار اميرمؤمنان عليه السلام پيروي مي‏کردند، جنگاوران معاويه و آتش‏افروزان مستقر در شام هم براي ستيز با اهل عراق و مقابله با ياران حضرت علي عليه السلام خود را براي جنگ صفين مهيا مي‏کردند اما با يورش عمروعاص به مصر، و شرايط آشفته جديد روند مسايل اجتماعي و سياسي مصر را دچار دگرگوني کرد .

قبل از نيرنگ معاويه و يورش عمروعاص به مصر، «محمد بن ابي بکر» ، «عبدالله بن قعين‏» و «کعب بن عبدالله‏» را براي درخواست کمک نزد امام و رهبر خويش فرستاد و توسط اين دو پيک طي گزارشي آن حضرت را از اوضاع مصر باخبر کرد . چون امام از اين ماجرا اطلاع حاصل کرد، مردم را به حضور در مسجد فراخواند و فرياد «الصلاة جامعة‏» که بيانگر وقوع حادثه مهمي بود، در شهر پيچيد . چون اهالي اجتماع کردند، حضرت بر فراز منبر تشريف بردند و پس از ستايش خداوند و درود بر آخرين فرستاده‏اش و خاندان او فرمود:

«اي مردم اينک استغاثه محمد بن ابي بکر و ياران مصري شماست که با آن روبه‏رو هستيد، روسپي‏زاده (عمروعاص)، خصم خدا و دوست دشمنان خداوند به سوي آنان يورش برده است، مبادا اهل ضلالت در کار باطلشان و پيمودن طريق طغيان از شما در کار حقتان بيشتر مجتمع و هماهنگي داشته باشند، آنها جنگ با شما و برادرانتان را شروع کرده‏اند، براي همدلي و امدادشان شتاب کنيد . اي بندگان خدا، مصر بر شام برتري دارد و از آن بهتر است، برکات افزونتر و جمعيتي بيشتر دارد مبادا چنين سرزميني را از دست‏بدهيد که بقاي مصر در قلمرو شما موجب قوتتان و سبب ضعف و زبوني دشمن است، به سوي «جرعه‏» (بين کوفه و حيره) برويد تا همه باهم فردا آنجا گردآئيم اگر خدا بخواهد» .

حضرت علي عليه السلام در اين بيانات بر ضرورت حفظ مصر از سقوط تاکيد نمود و ياران خود را به خاطر کوتاهي در دفاع از حق نکوهش کرد و معاويه و حاميانش را به عنوان آغاز کنندگان جنگ معرفي نمود . مورخان نقل کرده‏اند: اميرمؤمنان عليه السلام صبح روز بعد شخصا به «جرعه‏» رفت و تا نيمروز در آنجا ماند اما تنها صد نفر از کوفيان به آن محل آمدند، پس حضرت به کوفه مراجعت نمود و شبانگاه سران کوفه را فرا خواند تا در «دارالخلافة‏» اجتماع کنند، در اين حال امام به حالت‏حزن و تالم خاطر فرمود:

«حمد خداي بر اين کار که مقرر کرده و اين عمل که مقدر فرموده و مرا دچار شما کرده است . اي گروهي که وقتي فرمان مي‏دهم اطاعت نمي‏کنيد و چون فرامي‏خوانم، اجابت نمي‏نمائيد ... چرا از ثبات و جهاد در راه حق باز مانده‏ايد که در اين دنيا به ناحق مبتلاي مرگ و خواري شويد، سوگند به خداوند اگر مرگ فرابرسد (که خواهد آمد) و مرا از شما جدا کند، از مصاحبتتان بيزارم و از دوريتان آزرده نيستم چه مردمي هستيد که وقتي مي‏شنويد دشمن وارد ديارتان مي‏شود و به شما هجوم مي‏برد نه به خاطر دين فراهم مي‏شويد، و نه از سر غيرت و حميت تکاني مي‏خوريد . موجب شکستي است که معاويه ستمگران محروم از خرد را بدون مقرري و کمک دعوت مي‏کند و به هرکجا بخواهد مي‏روند و من شما را که خردمندان قوم و بازمانده نيکان هستيد، با وجود کمک و مقرري دعوت مي‏کنم، به جاي مي‏مانيد و نافرماني مي‏کنيد و به خلاف مي‏رويد» .

پس از سخنراني حضرت يکي از افسران وفادار و فداکارش که «مالک‏بن‏کعب همداني‏» نام داشت، از جاي برخاست و عرض کرد:

اي امير اهل ايمان، مردم را براي دفاع از مصر همراه من بفرست و در اين کار شتاب لازم است و من خود را براي چنين روزي ذخيره کرده‏ام و اجر و پاداش با سختي و مشقت توام است . سپس مردم را مورد خطاب قرار داد و گفت از خدا بترسيد و نداي امامتان را اجابت کنيد و او را ياري نماييد و با دشمنش بجنگيد . اي اميرمؤمنان من به سوي مصر مي‏روم . حضرت علي عليه السلام به منادي خود - سعد - که غلامش بود، دستور داد که به مردم بگويد همراه «مالک بن کعب‏» به طرف سرزمين مصر بروند . پس از آن فرزند کعب عزيمت نمود و آنان که با وي بودند، در حدود دو هزار نفر بودند . حضرت علي عليه السلام فرمود:

«به نام خدا حرکت کنيد اما سوگند به پروردگار گمان نمي‏کنم به فرياد آن مردم برسيد قبل از آن که کار از کار گذشته باشد» .

«مالک‏» با آن جمع رفت و پنج روز طي مسير کرد، در اين حال «حجاج بن غزيه انصاري‏» از مصر «عبدالرحمان بن مسيب فزاري‏» (نيروي اطلاعاتي علي عليه السلام) از شام نزد آن حضرت آمدند . مرد انصاري که همراه با محمد بن ابي بکر در مصر بود، مشاهدات خود را بيان کرد و شهادت فرزند ابي‏بکر را به آن حضرت گزارش داد . مرد فزاري که هرگز نمي‏خوابيد (زيرا در صدد جمع‏آوري اطلاعات و مامور گزارش اوضاع شام به آن حضرت بود)، خاطرنشان ساخت زماني که از شام خارج شدم مژده پياپي به خاطر فتح مصر توسط عمروعاص به معاويه مي‏رسيد و مردم به اين پيروزي بشارت داده مي‏شدند و خبر شهادت کارگزار شما به آنان رسيد .

پس از اين گزارش‏ها حضرت «عبدالرحمان بن شريح شامي‏» را به دنبال مالک بن کعب فرستاد و از او خواست که به کوفه باز گردد در آن موقع امام به حدي اندوهگين بود که غم در چهره مبارکش نمايان بود و با حزن و اندوه به سخنراني پرداخت و مردم را به دليل اهمال در حمايت از والي مصر و مردم اين سامان نکوهش کرد (1).

بي‏شک سستي ياران امام در مددرساني به قواي مصر يکي از دلايل اصلي سقوط حکومت فرزند ابي‏بکر در اين ديار به شمار مي‏رود، زيرا سپاهيان حضرت علي عليه السلام همان کساني بودند که قواي شام را در صفين عاجز نمودند و اگر سربازان عراق خود را به مصر مي‏رسانيدند، اين سرزمين را از گزند مخالفان حفظ مي‏کردند حتي از سپاه شصت هزار نفري صفين که به ياري امام برخاستند نيمي از آنان محمد را ياري مي‏دادند، ماجرا به شکلي فجيع و تالم‏انگيز منتهي نمي‏گرديد . نکته ديگر اين که در گيرودار نزاع کارگزار مصر با مخالفين داخلي، جنگ صفين به حکميت منتهي شد و سپاه عراق صفين را ترک کرد، اين خبر دشمنان محمد بن ابي بکر را گستاخ کرد و سبب گرديد دست‏به شورش بزنند تا آنجا که دو فرستاده محمد را که براي نصيحت‏به سويشان فرستاده بود، کشتند و مصر به سوي آشوب کشانيده مي‏شد . اين ماجرا اميد معاويه را براي فتح مصر افزون ساخت . خبر کشته شدن فرستادگان محمد به دست مخالفين داخلي به گوش حضرت رسيد و با ناراحتي فرمود: براي مصر دو نفر شايستگي داشتند يکي دوست و مصاحب ما «قيس بن سعد بن عباده‏» که عزلش کرديم و ديگري «مالک اشتر» .

اما چون حضرت به «قيس‏» براي رياست پليس کوفه نياز داشت و از سويي بيم آن مي‏رفت‏با انتصاب دوباره او به سمت‏حکمراني مصر اقتدارش را در ميان مصريان مخدوش کند و از فرمانش سرپيچي کنند، لذا «مالک اشتر» را براي اين منظور برگزيد که با حيله معاويه در يکي از آبادي‏هاي بين راه مصر کشته شد . بديهي است اگر مالک به مصر مي‏رسيد، معاويه قادر نبود بر اين ناحيه مسلط شود و به همين جهت طرح به شهادت رسانيدن او را به اجرا درآورد . همچنين پس از جنگ صفين مردم شام با معاويه بيعت کردند و در حمايت از وي جدي‏تر شدند ولي در ميان مردم عراق بر سر پيروي از حضرت علي عليه السلام اختلاف بروز کرد و اين ضايعه بر قدرت سياسي معاويه افزود و اقتدار کارگزاران حضرت علي عليه السلام را به تحليل برد و فرصت مناسبي براي فرزند ابوسفيان پديد آمد تا به قلمرو تحت پوشش حکومت‏حضرت علي عليه السلام تجاوز کند و در اين ميان مصر از جهاتي براي معاويه حائز اهميت‏بود و نمي‏توانست از خراج، عايدات و امکانات اين سرزمين ساده بگذرد خصوص آن که گروهي علم مخالفت‏با حضرت علي عليه السلام را برافراشته و حاضر بودند براي خونخواهي عثمان با معاويه همکاري کنند (2).

نقشه شوم

«محمد بن ابي بکر» حاضر نشد ترک مخاصمه با شورشيان را بپذيرد و آنان هم به حالت دفاع درآمدند ولي با ورود ماههاي حرام (ذي قعده و ذيحجه و محرم) جدالي رخ نداد . با فرا رسيدن ماه صفر سال 37 هجري که جنگ صفين آغاز شد، منازعه فرزند ابوبکر با مخالفان شدت گرفت و گروهي از اهل مصر نيز به شورش کنندگان پيوستند، در نتيجه استاندار حضرت علي عليه السلام در مصر با تنگنايي فرساينده مواجه گرديد . هنگامي که حضرت از جنگ صفين بازگشت، مالک اشتر را به حکومت «جزيره‏» که قبلا عهده‏دار آن بود، فرستاد و به «قيس بن سعد» فرمود در وضع کنوني تا موضوع حکميت روشن نشده است، سرپرستي شرطه را در کوفه بپذير و سپس به حکومت آذربايجان برو . و چون نتيجه حکميت واضح گرديد، امام به مالک اشتر که در «نصيبين‏» بود، چنين نوشت:

«اما بعد; تو از کساني هستي که براي برپاداشتن دين به آنان پشتگرم هستم و غرور و نخوت گناهکاران را با آنان درهم مي‏شکنم و مرزهاي هولناک را توسط آنان مي‏بندم . محمد بن ابي بکر را که بر حکومت مصر گماشته‏ام، گروهي بر او خروج کرده‏اند . او جواني کم سال است و از تجربه جنگ بهره کافي ندارد . نزد من بيا تا در مورد آنچه لازم است، انديشه کنم . کسي از ياران مورد اعتماد و خوب خود را بر منطقه حکومت‏خويش بگمار و السلام‏» .

اشتر چنين کرد و «شبيب بن عامر ازدي‏» را به جانشيني گماشت، شبيب پدر بزرگ کرماني است که در خراسان با «نصر بن سيار» بود (3) چون مالک اشتر به حضور حضرت علي عليه السلام رسيد، آن امام همام داستان مصر و مردمانش را براي وي باز گفت و افزود: کسي جز تو براي حکومت مصر در نظر ندارم، خدايت رحمت کند به مصر برو، من با توجه به راي و انديشه‏ات ديگر سفارشي نمي‏کنم و در هر حادثه‏اي که بر تو دشوار آمد، از خداوند ياري بخواه و نرمي و شدت را باهم بياميز، و تا هنگامي که مدارا کارساز باشد، از نرمش و ملايمت پيروي کن و وقتي چاره‏اي جز غلظت و شدت نباشد، چنين کن (4).

و چون مردم مصر درخواست کرده بودند، هرچه زودتر حضرت استاندار ديگري را معرفي کند امام در پاسخ نامه آنان نوشت:

«از بنده خدا علي بن ابيطالب امير مؤمنان عليه السلام به مصر .

اما بعد مردي را به سويتان اعزام کردم که در روزهاي بيم و هراس خواب به چشمان او راه ندارد و هرگز در لحظات هولناک از دشمن نمي‏ترسد و به بدکاران از آتش شديدتر است، وي «مالک‏» فرزند «حارث‏» از قبيله «مذحج‏» است . سخنش را بشنويد و فرمان او را تا آنجا که با حق تطبيق مي‏کند، پيروي نماييد . او شمشيري از شمشيرهاي خداست که کند نمي‏شود و ضربتش به خطا نمي‏رويد . اگر فرمان حرکت‏به سوي خصم داد، حرکت کنيد و اگر دستور توقف داد باز ايستيد، فرمانش فرمان من است، با اعزام او به سوي مصر شما را بر خود مقدم داشتم به سبب خيرخواهي که نسبت‏به شما و سختگيري که بر دشمن دارم‏» (5).

از اين نامه برمي‏آيد که سرزمين مصر و سکنه آن براي حضرت علي عليه السلام اهميت فراواني داشته است و قطعا اين توجه به صرف عايدات و درآمدها و برخي مسايل اقتصادي و اجتماعي نبوده است، بلکه آنان براي دفع دشمنان حضرت و نهي از منکر و روي‏آوردن به معروف همت ورزيدند و اين ويژگي موجب گرديد تا امام اين ديار و مردمانش را بستايد و براي سرپرستي امورشان مصالح آنان را بر مصلحت‏خويش ترجيح دهد . حضرت در صدر اين نامه اهل مصر را به عنوان گروهي معرفي مي‏کند که براي خدا به خشم آمدند . هنگامي که در زمين او عده‏اي معصيت و نافرماني کردند و حقش را در نظر نگرفتند (6).

«مالک اشتر» از نزد حضرت علي عليه السلام بيرون آمد و مرکوب و وسائل سفرش را برايش مهيا کرد . در اين هنگام جاسوسان معاويه به وي اطلاع دادند که مالک به عنوان استاندار مصر به آن سوي مي‏آيد چون خبر اعزام مالک به گوش معاويه رسيد، وحشت کرد زيرا چشم طمع به اين سرزمين دوخته بود و مي‏دانست که اگر مالک زمام امور مصر را به دست گيرد، وضع آنجا از زمان محمد بن ابي بکر براي او بدتر مي‏شود از اين‏رو چاره‏اي انديشيد و به يکي از خراجگزاران خود قول معافيت از خراج را داد به شرط اين که مالک را به قتل برساند و به وي پيامي به اين مضمون فرستاد:

«اشتر به عنوان والي مصر به آن طرف مي‏آيد اگر او را از سر راهم برداري، تا آنگاه که زنده باشم، از تو خراج نخواهم گرفت . اينک هر کاري که مي‏تواني در اين باره انجام بده . مالک اشتر از کوفه بيرون آمد و به سوي مصر حرکت کرد تا آن که بر سر راه خويش به «قلزم‏» (در کنار دريا که از آنجا کشتي‏ها به طرف مصر و حجاز حرکت مي‏کردند) قرار داشت، رسيد . و در آنجا اقامت اختيار کرد . شخصي که از سوي معاويه دستور يافته بود مالک را از ميان بردارد، نزدش آمد و گفت: من منزلي آماده دارم و در آن طعام براي شما و علف براي چهارپايان مهياست و خراج‏گزار هستم . در خانه‏ام فرود آييد و استراحت کنيد اين مرد که «جايستار» نام داشت، به سبب مهمان‏نوازي که از خود نشان داد، اعتماد مالک را به سوي خود جلب کرد . وي براي چهارپايان علف تدارک ديد و مالک را با شربت عسل مورد پذيرايي قرار داد اما در آن شربت‏سمي کشنده ريخته بود . همين که مالک کمي از آن عسل ميل فرمود، حالش منقلب گرديد و چون به گردنه «افيق‏» (از دهکده‏هاي حوران) به فيض شهادت نايل گشت . آن کس که مالک را مسموم کرده بود، به دربار معاويه رسيد و ماجرا را باز گفت . معاويه وارد مسجد شد و بر بالاي منبر رفت و براي مردم خطبه‏اي خواند و گفت:

«علي عليه السلام دو دست داشت که يکي از آنها «عمار ياسر» بود که در صفين آن را قطع کردم . و يکي ديگر را امروز که آن «مالک اشتر» مي‏باشد .

رخدادي ناگوار

اما هنگامي که خبر درگذشت مالک اشتر به علي عليه السلام رسيد، آيه استرجاع بر زبان جاري کرد و فرمود: خداوندا من اين را در راه تو حساب مي‏کنم، مرگ او يکي از مصيبت‏هاي روزگار مي‏باشد، خداوند مالک را رحمت کند به عهد خويش وفا کرد و جان سپرد و به لقاي رحمت‏حق رسيد، ما در نظر گرفته‏ايم که هر ضايعه‏اي را پس از مصيبت ارتحال رسول‏الله صلي الله عليه و آله تحمل کنيم . زيرا اين رخداد براي ما از بزرگترين مصائب مي‏باشد و ديگر ناگواري‏ها در برابر آن قابل تحمل هستند (7).

«فضيل بن خديج‏» مي‏گويد: بزرگان نخع گفتند: پس از شهادت مالک نزد حضرت علي عليه السلام رفتيم، او در اين ماجرا بسيار محزون و ناراحت‏به نظر مي‏رسيد و مي‏فرمود: خداي او را بيامرزد که همه‏اش خير بود، نمي‏دانيد مالک چه بود اگر او را کوهي تصور مي‏کرديد، يگانه بود و اگر او را به سنگ مانند مي‏نموديد، سخت و استوار به حساب مي‏آمد (8). اي مالک سوگند به خداوند مرگ تو جهان را تکان مي‏دهد و دنيايي از درگذشت تو اظهار شادماني مي‏کنند بايد گريه‏کنندگان به افرادي نظير مالک زاري کنند آيا کسي چون او يافت مي‏شود؟

«علقمه نخعي‏» مي‏گويد: علي عليه السلام همواره از شهادت مالک افسوس مي‏خورد و اندوهگين بود، ما او را بيش از خود، مصيبت‏زده مشاهده مي‏کرديم و اين ناراحتي مدتي در چهره‏اش نمايان بود (9).

«عبدالله بن خديج‏» مي‏گويد: يکي از مواليان مالک مي‏گفت‏بعد از اين که وي شهيد شد، ما در ميان اسباب سفرش نامه‏اي يافتيم که حضرت علي عليه السلام براي مردم مصر نوشته بود (ما به اين نامه اشاره کرديم و متن آن را نقل نموديم) .

اما در منابع ديگر آمده است:

هنگامي که مالک اشتر به سوي مصر حرکت نمود، در آغاز از حجاز حرکت کرد و وارد شهر مدينه گشت، در اين شهر فردي از حاميان معاويه به نام «نافع‏» به وي روي آورد و با او از در دوستي وارد گرديد، نافع همواره همراه مالک بود تا اين که به «عين شمس‏» رسيدند . (اين آبادي در خارج مصر و در نزديکي «مطريه‏» واقع شده بود) . در اين حال مصريان با هديه‏هايي، از استاندار جديد حضرت علي عليه السلام استقبال کردند و «نافع‏» در همين حال به او عسل مسموم خوراند و بدين‏گونه مالک به ديدار حق شتافت . اگرچه «صالح الورداني‏» اين روايت را به واقعيت نزديک‏تر دانسته و دليلش نيز واقع شدن مقبره مالک در منطقه «قلج‏» کنوني در نزديکي شهر «خانکه‏» است زيرا اين ناحيه جزء توابع شهر عين شمس قديم مي‏باشد . اما عده‏اي از محققان آن را مورد تامل دانسته‏اند و بعيد تصور کرده‏اند .

مقبره اين صحابي حضرت علي عليه السلام و فرمانده با کفايت و استاندار با درايتش در ميان باغي است که اطراف آن را زمين‏هاي کشاورزي احاطه نموده است (10).

در منابعي ديگر اشاره شده که در شهر «قلزم‏» براي مالک اشتر آستانه‏اي ساخته‏اند که داراي حرم و گنبد است و از زيارتگاه‏هاي شيعيان آن سامان به شمار مي‏رود (11).

علامه مجلسي در اثر مشهور خود روايتي را نقل کرده که طبق آن مالک در زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام رجعت‏خواهد کرد و جزو انصار و حکام آن حضرت خواهد بود (12).

1) تاريخ طبري، ج‏6، ص 2637 - 2640 - الغارات، ص 152 - 154 - شرح نهج‏البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج‏6، ص 92 - تجلي امامت، سيد اصغر ناظم‏زاده آملي، ص 642 - شذرات الذهب، ج‏1، ص 52 - زندگاني اميرالمؤمنين، سيد هاشم رسولي محلاتي، ص 677 - 682 .

2) حيات فردي و اجتماعي محمد بن ابي بکر، جواد سليمان، ص 69 .

3) در مورد کرماني و کارهايش بنگريد به اخبار الطوال دينوري، ص 393 .

4) شرح نهج‏البلاغه، ابن ابي الحديد، ج‏3، ص 213 .

5) نهج البلاغه (ترجمه فيض الاسلام)، نامه 38، ص 952 - 953 .

6) من عبد الله علي اميرالمؤمنين الي القوم الذين غضبوا لله حين عصي في ارضه و ذهب بحقه‏» .

7) الغارات، ص 137 .

8) اين عبارات با اندکي تفاوت در حکمت 443 نهج البلاغه صبحي صالح آمده است .

9) سفينة‏البحار، ج‏1، ص 687 .

10) شيعه در مصر، صالح الورداني، ترجمه قاسم مختاري، ص 124 و 125 .

11) دائرة‏المعارف تشيع، ج‏1، ص 110 .

12) بحارالانوار، ج‏53، 91 .

منابع مقاله:

مکتب اسلام، شماره 1 (سال 81)، غلامرضا گلي زواره؛

/ 1